عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب دینی مذهبی که حقیر مطالعه وجهت مطالعه شما عزیزان در وب سایت قرار داده ام بهره مند باشید از خداوند ارزوی توفیق تمام مسلمین خصوصا شیعیان علی ع را دارم
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





Alternative content


فتنه وآشوبهاى آخر الزمان (2
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 25 فروردين 1395

 

 

باب 191

مکحول از على بن ابى طالب عليه السلام روايت کرده که فرمود: برسول خدا صلى الله عليه وآله گفتم آيا مهدى عليه السلام از ما ائمه هدى است يا از غير ما؟ فرمود: از ما خواهد بود، دين بما ختم ميشود همچنانکه بما افتتاح شد، مردم بوسيله ما از گمراهى وفتنه نجات پيدا ميکنند همچنانکه بواسطه ما از گمراهى شرک خلاص شدند بجهت ما است که خدا بعد از عداوت وفتنه قلوب آن ها را در دين با يکديگر مهربان کرد همان طور که خدا براى ما در بين قلب ودين آن ها بعد از عداوت وشرک ايجاد الفت کرد.

باب 192

زهرى از عائشه از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: مهدى عليه السلام مردى از عترت من است که طبق سنت من قتال ميکند همان طور من که براى قرآن قتال کردم.

باب 193

قتاده ميگويد: (رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود:) مهدى عليه السلام مردى است از عترت من که طبق سنت من قتال خواهد کرد همچنانکه من طبق وحى قتال کردم.

باب 194

ابو سعيد خدرى از حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: مهدى عليه السلام از عترت من است.

باب 195

عبد الله بن عمر ميگويد: مردى از فرزندان حسين از طرف مشرق خروج ميکند که اگر کوهها او را استقبال کنند (که از او جلوگيرى نمايند) آنها را خراب کرده جاده خود قرار مى دهد.

باب 196

عبد الله بن عمر گويد: مهدى آنکسى است که عيسى بن مريم عليه السلام بر او نازل ميشود وپشت سر او نماز ميخواند.

باب 197

ابو سعيد از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: مهدى عليه السلام مردى است از من.

باب 198

محمد بن حنفيه از پدر بزرگوارش على عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: مهدى عليه السلام از ما اهل بيت است. فصل عبد الله بن عمر مى گويد: مردم را پنج فتنه وشورش است که دو تاى آن ها گذشته وسه تاى آنها در اين امت خواهد بود: 1- فتنه وآشوب ترک 2- شورش وفتنه روم 3- فتنه وشورش دجال که بعد از آن فتنه وشورشى نيست. در روايت ديگر از عبد الله بن عمر رسيده که گفت: فتنه وآشوب سه تا است که دو تاى آن ها واقع شده ويکى باقى مانده است که آن فتنه وشورش ترک است که در جزيره اتفاق ميافتد. فصل عبدالرحمان از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: دجال با هشتاد هزار نفر در اطراف کرمان نزول ميکند که صورتهاى آن چون سپرهاى عريض وپهن خواهد بود، پوستين ونعلهاى موئى مى پوشند. فصل کعب مى گويد: (رسول خدا فرمود:) گروه ترک خروج ميکنند يکنوع خروجى که غير از قطيعه چيزى از آن ها جلوگيرى نميکند. قربانى اعظم خدا در بين آنها خواهد بود. فصل حذيفه مى گويد: (رسول خدا؟) به اهل کوفه فرمود: قومى شما را از کوفه خارج ميکنند که داراى اين صفاتند: چشمهاى کوچک، بينى هاى پهن، صورتهاى آن نظير سپرهاى عريض آهنين، نعل موئى مى پوشند ومالهاى سوارى خود را بنخل جوخا (محلى که خرما را خشگ ميکنند - فرهنگ - يا يکنوع درخت خرمائى؟) مى بندند، از سوارخها ومجارى فرات آب مياشامند. فصل عبد الله بن عمر ميگويد: خدمت (رسول خدا؟) آمديم، فرمود: شما چه کسانى هستيد؟ گفتم: از اهل عراق فرمود: قسم بان خدائيکه غير از او خدائى نيست که بنوقنطورا (ملت ترک) شما را از خراسان وسيستان مى رانند يکنوع راندن با سرعتى تا اينکه وارد ابله (شهرى است در بصره) ميشوند واسبى را در آن باقى نمى گذارند، بعد از آن نزداهل بصره ميفرستند که يا بايد از شهرهاى ما خارج شويد يا اينکه ما بر شما وارد خواهيم شد. فرمود: بنو قنطورا به سه فرقه تقسيم ميشويد: يک فرقه از آن ها در کوفه وفرقه ديگر در حجاز وفرقه سوم در زمين باديه يعنى زمين عرب جاى گزين خواهند شد وکار عراق بجائى ميرسد که احدى قفيز ودرهمى در آن نخواهد يافت، فرمود: اين موضوع موقعى انجام مى گيرد که کودکان، حاکم وفرمان فرما شوند بخدا قسم که همينطور هم خواهد شد وتا سه دفعه اين سخن خود را اعاده فرمود. فصل ابو هريره از حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: قيامت قيام نميکند تا اينکه شما با گروه ترکى که داراى اين صفاتند قتال کنيد: 1-صورتهاى آن ها سرخ 2- چشمان آن ها کوچک 3- بينى هاى آنان عريض وپهن 4- صورتهاى آن ها نظير سپرهاى آهنين عريض وپهن خواهد بود. فصل ابو هريره مى گويد: اول کسيکه از اطراف خاک عرب وارد ميشود مردمى هستند که داراى صورتهاى سرخ باشند، صورت آنان چون سپر هاى پهن وعريض خواهد بود. عمر بمسلمين مى گفت: دشمنانى هستند که صورتشان چون سپر وچشمانشان چون وزغ (حيوانى است شبيه سوسمار) آن ها را رها کنيد همچنانکه آن ها شما را رها کنند. فصل تبيع مى گويد: وقتى که بيرقهاى زردى وارد مصر شدند وبر مصر غلبه پيدا کرده بر منبر آن نشستند لازم است که اهل شام در زمين سردابهائى کنده (خود را پنهان کنند) زيرا که آن واقعه بلائى است.

باب 199

ابو هريره گويد: در شبى آتش سوزانى خارج ميشود که روشنائى آن بگردن شترها يا به گياهان سبز خواهد رسيد از آتش آن ها حذر کنيد.

مولف گويد: اين حديث متضمن اين معنى است که گردن هاى شتران يا گياهان نور مى دهند ولى ذکر نشده که در بصرى اتفاق مى افتد پس اماکن دارد که اين آتش همان آتش حجاز باشد، زيرا که آن آتشى استکه گردنهاى شتران يا شاخ وبرگ گياهان بوسيله آن، نور مى دهد. فصل کعب ميگويد: نزديک استکه آتشى در يمن خارج شود که مردم را بسوى شام روانه کند آن آتش صبح ميکند موقعيکه آنها صبح کنند ومى خوابد در آنوقتيکه آنها ميخوابند وشب ميکند آنموقعيکه آنها شب ميکنند، گردن شتران يا شاخ وبرگ گياهان سبز در بصرى ازآن آتش نورانى ميشود، موقعى که اينموضوع را شنيديد بطرف شام خروج کنيد. فصل زهرى مى گويد: آتشى از حجاز خارج ميشود که گردن هاى شتران يا شاخ وبرگ گياهان در بصرى روشن خواهد شد. فصل نعيم از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: آتشى از عدن (جزيره اى است در يمن - قاموس) مردم را با ميمون وخوک ها جمع ميکند که هر جا شب کنند وهر وقت بخوابند با آنها خواهد بود وآنچه که از آنها ساقط شود براى آن آتش است. فصل ارطاه ميگويد: چهل شب در مشرق آتش ودود خواهد بود. فصل عمر بن خطاب روزى در مکه گفت: اى اهل يمن شما بايد قبل از دو موضوع هجرت کنيد اول از آنها اينتسکه اهل حبشه خارج ميشوند تا به اين مکان من ميرسند، دوم آتشى از عدن خارج ميشود که مردم وجنبندگان ووحوش ودرندگان را ميراند، موقعيکه آن آتش به ايستد آنها هم ميايستند وموقعى که حرکت کند آنها نيز حرکت ميکنند. کعب ميگويد: موقعى که انسانى يا حيوانى برو در آيد آتش به او مى گويد: برو درآمدى و بزمين افتادى، آرزو داشتى که قبل از امروز بسوى بصرى هجرت کنى آن آتش چهل سال برقرار خواهد بود وکسى خود را بان گرم نميکند مگر اينکه جز جهنميها بشمار ميرود. حتى از کافر ميپرسند: (اين چه آتشى است (ميگويد: اين همان آتشى است که بما وعده ميدادند. (عمر گفت:) شما چه حالى داريد آنموقعيکه اين علامت بزرگ را به بينيد، ناظرى که از شما بطرف مشرق نظر کند مى بيند که آن آتش روشن است بعد که بطرف مغرب نظر نمايد خواهد ديد که زراعت آن آتش سبز است وبه يکديگر چسبيده خارج ميشوند، آيا آن اعال ناپسندى را که امروز انجام ميدهيد انجام خواهيد داد در صورتيکه شما بان علامت بزرگ نظر ميکنيد؟ بخداى کعبه قسم که بان علامت نظر ميکنيدو اعمال خود را انجام ميدهيد.

باب 200

ابن عمر ميگويد: نزديک است که بنى قنطورا ابن کنکر (ملت ترک يا سودان) خروج کنندو اهل خراسان را بسرعت برانند تا اينکه مالهاى سوارى خود را نهر ابله وارد ميکنند وميفرستند نزد اهل بصره که: يا بايد شما هم بما ملحق شويد يا بصره را براى ما خالى کنيد پس يک قسمت بايشان ويک قسمت به اعراب ويک قسمت بشام محلق ميشوند.

فصل

کعب ميگويد: گروه ترک با غضب وارد ميشود واز دجله وفرات آب مى آشامند ودر جيره فعاليت زيادى ميکنند واهل اسلام از شدت تحير نمى توانند در مقابل آنها هيچگونه استقامتى بنمايند. پس خداى تعالى برف زيادى توام با باد شديد ويخ بر آنها مسلط ميکند وآنها خشگ ميشوند، چند روزى که اقامت کردند امير اهل اسلام بمسلمين ميگويد: اى اهل اسلام آيا گروهى هست که جان خود را در راه خدا فدا کند وبه بيند که خدا با اين گروه چه عملى انجام داد؟ بعد از آن ده سوار پيش قدم شده ميروند بسوى قوم ترک ومى بينند که همه خشگ ونابود شده اند. آنگاه مراجعت نموده ميگويند: خدا شما را کفايت نمود وخدا آنها را تا آخرين نفر هلاک کرده است.

فصل

کعب ميگويد: بطور يقين قوم ترک وارد جزيره ميشوند ومالهاى سوارى خود را از فرات آب ميدهند وخدا طاعون (وبا) را بان ها مسلط نموده آنها را ميکشد، کسى از آن ها نجات نمى يابد مگر يکنفر.

فصل

عيينه ميگويد: چيزى قوم ترک را جلوگيرى نميکند مگر فرات در آن روز مردان جنگجوى آنها (اهل فرات؟) وشهسوارانشان قيس عيلان است که دشمن را ريشه کن ميکند وبعد از آن ترکى باقى نميماند.

فصل

مکحول از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: قوم ترک را دو خروج خواهد بود: يکى آنکه آذربايجان را خراب ميکنند وديگرى آنکه در جزيره خروج مينمايند ومالهاى سوارى حجاز را پنهان خواهند کرد، وخدا مسلمين را يارى ميکند،قربانى بزرگ خدا در ميان آن گروه است وترکى بعد از آنها نخواهد بود.

فصل

نعيم ميگويد: از عبد الله بن عمر شنيدم که ميگفت: نزديک شده که بنو قنطورا (قوم ترک يا ملت سودان) اهل خراسان وسيستان را بسرعت برانند تا اينکه مالهاى سوارى خود را بنخل ابله (شهرى است نزديکى بصره) مى بندند ونزد اهل بصره ميفرستند که خاک خود را براى ما خالى کنيد يا اينکه ما بر شما وارد خواهيم شد. اهل بصره بسه فرقه تقسيم ميشوند: فرقه اى بعرب وفرقه اى بشام وفرقه اى هم بدشمنان خود ملحق خواهند شد علامت اين حادثه آنستکه فرمان فرمائى جهال در زمين شروع شود.

فصل

نعيم از حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: بنو قنطورا در زمينيکه آن را بصره يا بصيره ميگويند ميايند ووارد نهرى ميشوند که آن را دجله ميگويند وداراى نخل است مردم (بصره؟) سه فرقه خواهند شد: فرقه اى ملحق به اصل خود شده هلاک ميشوند وفرقه اى بر عليه خود شروع کرده کافر خواهند شد وفرقه اى هم اهل وعيال خود را پشت سر قرار داده با آنها (بنوقنطورا) مى جنگند وخدا آن ها را فاتح ميکند.

فصل

نعيم از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: اهل بصره به سه فرقه تقسيم ميشوند: فرقه اى متوقف ميشوند وفرقه اى در محلى که گياهان خوش بوئى دارد به پدران خود ملحق خواهند شد وفرقه اى بشام ملحق ميشوند واين بهترين فرقه خواهند بود.

فصل

ابو هريره گويد: چشمان آن گروه چون وزغ (حيوانى است شبيه به سوسمار) است وصورتشان نظير سپر، بين دجله وفرات زد وخوردى ميکنند وزد وخوردى در مرج حمار ميکنند وزد وخوردى هم در دجله خواهند کرد بطوريکه در اول روز براى عبور بشام صد دينار ودر آخر روز بيشتر لازم است.

فصل

بريده از پدرش از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: قومى ترک وعريض صورت وکوچک چشم که صورتشان چون سپر خواهد بود امت مرا سه مرتبه تا جزيره العرب ميرانند، در مرتبه اول از فرار، نجات پيدا ميکنند ودر مرتبه دوم بعضى هلاک شده وبعضى نجات خواهند يافت ودر مرتبه سوم ريشه کن ميشوند، قسم بان خدائيکه جان من در دست اوست که مالهاى سوارى خود را بستون هاى مسجد مسلمين مى بندند.

فصل

نعيم ز عبد الله بن عمر نقل کرده که گفت: نزديک است که بنى قنطورا (گروه ترک يا سودان) شما را از خاک عراق خارج کنند، من گفتم: بعد از آن برميگرديم؟ گفت: تو اين آرزو را دارى؟ گفتم: آرى گفت: بلى براى شما زندگى خوبى خواهد بود.

فصل

ابن ذى الکلاع ميگويد: من نزد معاويه بودم که قاصدى از ارمنيه آمد (ونامه اى آورد معاويه آن را خوانده ودرغضب شد وکاتب خود را احضار کرده گفت: جواب نامه او را بنويس قوم ترک باطراف خاک تو حمله کرده اند، تو مردى را بطلب آن ها فرستاده اى واو را گرفته اند مادر بعزايت بنشيند اين عمل را اعاده مکن وآن ها را بچيزى تحريک منما وچيزى از آن ها اخذ مکن، زيرا من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم که ميفرمود: ملت ترک بزودى ملحق ميشوند بمحلى که گياه خوش بو دارد.

فصل

مکحول از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: قوم ترک را دو خروج خواهد بود: اول براى تخريب آذربايجان دوم بسرعت وارد شط فرات خواهند شد.

فصل

کعب گويد: ترک با سرعت وارد نهر فرات ميشوند مثل اينکه من مالهاى سوارى زرد رنگ آن ها را مى بينم که در کنار شط فرات صف زده اند.

فصل

نعيم از پيغمبر کرم صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: خدا مرضى بر مالهاى سوارى آنها ميفرستند تا هلاک شوند، (وخود آن ها بجهت پياده ماندن) خواهند مرد. وقربانى بزرگ خدا در ميان آن ها است وبعد از آن هم ترکى نخواهد بود.

فصل

ابن مسعود ميگويد: مثل اينکه من، قوم ترک را مى بينيم که بر اسبهاى تيزگوش ترکى نشسته واسبهاى خود را بشط فرات مى بندند.

فصل

عبد الله بن عمرو بن عاص گويد: نزديک است که بنى قنطورا (ملت ترک) از خاک عراق برشما خروج کنند: گفتم بعدا ما بر ميگرديم؟ گفت: برگشتن براى شما محبوب تر است، شما برميگرديد وزندگى خوب خواهيد کرد.

فصل

حسن از حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: يکى از علائم قيامت آنستکه با قوميکه صورتشان چون سپرهاى آهنين است قتال نمائيد وبا آن گروهى که نعل آنها از مو باشد جنگ کنيد. طايفه اول را که ترک باشند ديديم وطايفه دوم را که کردها باشند مشاهده کرديم.

فصل

حذيفه گويد: نزديک است که عجم جلوگيرى نمايد وبراى اهل عراق درهم وقفيزى نيايد ونزديک شده که روم جلوگيرى کند وبراى اهل شام دينار وطعامى نرسد.

فصل

ابو هريره از پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: قيامت قيام نميکند تا اينکه شما با قوميکه صورتهاشان چون سپر است قتال کنيد، قيامت بپا نخواهد شد تا شما با گروهى که نعلشان از مو باشد بجنگيد.

فصل

حسن ميگويد: در سنه (67) گرانى خواهد شد، در سنه (68) موت فراوان شروع ميشود. درسنه (69) اختلاف پيدا ميشود، در سنه (70) مردم غارت ميشوند بعد از سنه هفتاد بوسيله مردى از اهل بيت من بنحوى شادمانى شروع ميشود که بخشش وثمرات تقليل پيدا ميکند وتجارت مردم با وعده انجام ميگيرد، حذيفه گفت: حال آن مردم چگونه خواهد بود؟ فرمود: رحمت خدا ودعوت پيغمبر شما شامل حال آنها ميشود.

فصل

جبير بن نفير ميگويد: برسول خدا صلى الله عليه وآله گفتند: ما را از آينده خبر بده، فرمود: شما را مطلع ميکنم که بعد از نبى شما چند سالى اختلاف واقع ميشود، در سنه (133) شخص دانا بفرزند خود خوشحال نميشود، در سنه (150) کفار ظهور ميکنند، در سنه (160) خوار وبار دو سال را ذخيره کنيد، در سنه (166) النجا النجا در سنه (170) تا (180) تاج وتخت از دست ملوک گرفته ميشود، در سنه (190) اهل معصيت دچار بلا خواهند شد، در سال (192) سنگباران، بزمين فرو رفتن، مسخ وزنا شروع ميشود، در سنه (200) قضا يعنى عذابى که مردم در بازارهاى خود سکته کنند شيوع پيدا ميکند.

فصل

جبير بن نفير از حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: اصحاب من تا پنج سال بعد از من اختلاف نموده وبعضى بعض ديگر را ميکشند، در سال (125) جزع وفزع شديدى خواهد بود وبنى اميه خليفه اى را ميکشند، در سنه (133) اگر يکى از شما بچه سگ را تربيت کند بهتر است از اينکه (فلان) بچه را تربيت نمايد، در سنه (150) کفار ظهور ميکنند، در سال (160) مردم دچار گرسنگى يک ساله ويا دو ساله مشوند، کسى که آن موقع را درک کند لازم است که خواروبار ذخيره کند، شهابى از طرف مشرق بمغرب سقوط ميکند وصداى شديدى (بلند ميشود) که همه کس آنرا ميشنود، در سنه (166) کسى که از مردم طلبکار باشد بايد طلب خود را حاصل کند، کسى که دخترى دارد بايد شوهر دهد، کسى که عزب باشد بايد از ازدواج خوددارى نمايد کسيکه زن دارد بايد از او کناره گيرى کند، در سنه (170) تاج وتخت پادشاهان گرفته ميشود، در سال (180) بلا دچار مردم ميشود، در سنه (190) فتنه بپاخواهد شد، در سال (200) قضا شروع ميشود.

باب 201

کعب ميگويد: خلافت بنى اميه صد سال خواهد بود وشهرهائى بنا ميکنند ومدت شصت سال وچندى خلافت آنها چون ديوارى آهنين است که کسى نميتواند قصد آن کند تا اينکه خودشان آنرا ريشه کن نمايند وبعدا که ميخواهند آنرا تشييد کنند نميتوانند، هر چه آن (ديوار آهنين خلافت) را از ناحيه اى مرتفع وبلند ميکنند از ناحيه ديگرى ويران خواهد شد تا اينکه خدا آنها را هلاک نمايد، بنى اميه به (م) افتتاح وبه (م) هم ختم ميشوند (زيرا حرف اول نام معاويه که اولين خليفه بنى اميه است وحرف اول نام مروان که آخرين خليفه آن ها بوده ميم است) پس دوران سنگ آسياى آنها بپايان خواهد رسيد و(ستاره) سلطنت آنها سقوط خواهد نمود، سلطنت آنها سقوط نميکند تا اينکه خليفه اى از آنها خلع شود وآن دو شتر کشته شوند، وحمار اصهب جزير - که شيطان وبدترين مردم از خوف، با او خواهند بود - يعنى مروان کشته خواهد شد، (همان مروانيکه) ويران شدن شهرها وانقلاب وآشوب بدست او خواهد بود.

باب 202

ابو هريره از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: عن قريب امت من نظير امم سابقه گرفتار خواهد شد. مردى گفت: يعنى آنطور که فارس وروم رفتار کردند؟ فرمود: مگر مردم غير از اينها هستند.

باب 203

کعب ميگويد عيسى بن مريم در حاليکه جوان قرمز رنگى باشد درب دروازه شرقى دمشق مناره نازل ميشود ودو ملک آن حضرت را با دو کتف خود حمل ميکنند، نفس وبوى آن حضرت را هيچ کافرى درک نميکند مگر اينکه خواهد مرد، زيرا که نفس آن حضرت تا آنجاکه چشم کار کند ميرسد، موقعيکه دجال نفس آنحضرت را درک نمايد نظير شمع آب شده مى ميرد. بعد از آن عيسى بن مريم عليه السلام بسوى مسلمانهائيکه در بيت المقدس هستند ميرود وآنها را از قتل دجال آگاه مينمايد وپشت سر امير مسلمين، نماز ميخواند، سپس حضرت عيسى براى آن ها نمازى ميخواند که آن نماز فتنه خواهد بود ومابقى نصارا تسليم ميشوند وعيسى عليه السلام (در آنجا) اقامت نموده بکار خود ادامه ميدهد وآن ها را بدرجات بهشتى بشارت خواهد داد.

باب 204

حارث بن عبد الله از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: موقعيکه عيسى بن مريم عليه السلام (از آسمان) نزول کند ودجال را بکشد مردم شاد وخوشحال شده آنشب را تا بصبح احيا ميگيرند وبعد از خروج دجال مدت چهل سال تقويت ميشوند،در آن زمان احدى نخواهد مرد وکسى مريض نخواهد شد، شخص بگوسفندان وحيوانات خود ميگويد: برويد ودر مکان کذا وکذا بچريد ودر فلان ساعت باز آئيد، حيواناتيکه بين زراعت ديده ميشوند از خوشه آن نميخورند وباسم خود شاخه آن ها را نميشکنند؟مار وعقربها ظاهر ميشوند واحدى را اذيت نميکنند وکسى هم مزاحم آن ها نميشود، حيوانات درنده درب خانه ها اقامت ميکنند وطعام ميطلبند واحدى را اذيت نميکنند،يک من يا يک چارک گندم يا جو را که شخصى در زمين بپاشد بدون اينکه وسائل زراعتى را بکار ببندد هفتصد (من) يا هفتصد چارک عائد او ميشود.

باب 205

نعيم از على بن ابيطالب عليه السلام روايتکرده که فرمود: اين خانه (کعبه) را زياد طواف کنيد، کان من مردى را که ساق پاهايش باريک است مى بينم با بيل وکلنگ کعبه را خراب ميکند.

فصل

ابو هريره از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: مردى از حبشه که ساق پاهايش کوتاه است کعبه را خراب خواهد کرد.

فصل

نيز ابو هريره از حضرت محمد صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: اهل حبشه ميايند وکعبه را خراب ميکنند يک نوع خراب کردنى که بعد از آن ابدا آباد نخواهد شد، آن ها همان مردمى هستند که گنج کعبه را استخراج مينمايند.

فصل

ايضا ابو هريره از رسول اکرم صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: مثل اينکه مرد فلجى را که موهاى جلو سرش ريخته است بر بام کعبه ميبينم که کعبه را با ظرف خرما ميکوبد.

فصل

عبد الله بن عمر ميگويد: کعبه دو مرتبه خراب ميشود ودر مرتبه سوم حجر (الاسود) بلند ميشود.

فصل

نيز عبد الله بن عمر گويد: آن ها (شايد منظور اهل حبشه باشد؟) هستند که گنجهاى فرعون را از شهري که آن را منف ميگويند استخراج ميکنند ومسلمين خروج کرده با آن ها قتال نموده آن گنجها را بغنيمت مى برند تا اينکه حبشى بعباى خود فروخته ميشود.

فصل

عبد الله بن عمر ميگويد: کان من حبشى که ساق پاهايش باريک وموى جلو سرش ريخته است بر بام کعبه مى بينم که با بيل وکلنگ، کعبه را خراب ميکند.

فصل

ايضا عبد الله بن عمر گويد: مثل اينکه من نظر ميکنم بکعبه ومى بينم مرد حبشى که موى سرش ريخته وساق پاهايش باريک است آن را خراب مينمايد.

باب 206

ابو شريحه از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: دابه را درد هر سه خروج است، اول از انتهاى يمن خروج ميکند وذکر آن در زمان طويلى در بين اهل باديه فاش ميشود ولى در مکه نامى از آن برده نخواهد شد، بعد از آن، زمان طولانى مکث نموده وبراى دومين بار در نزديکى مکه خروج خواهد کرد وذکر آن در باديه فاش ميشود، بعد از آن در مدت زيادى مکث خواهد نمود وبراى سومين دفعه در آن روزى که مردم در بزرگترين مسجدهاى خدا يعنى مسجد الحرام باشند - وچيزى آنها را حفظ نميکند مگر ناحيه راست خارج مسجد که بين رکن اسود تا باب بنى مخزوم است - خروج ميکند آنگاه مردم بجهت آن متفرق ميشوند وگروهى از مسلمين، راسخ وثابت خواهند بود تا آنموقعى که ميفهمند نمى توانند خدا را عاجز کنند وآن دابه بر آن ها خارج ميشود وخاک را از سر خود مى تکاند وآنها را يارى ميکند، وصورتهاى آنان چون ستاره درخشنده ميدخرشد، آنگاه آن دابه والى زمين خواهد شد، هيچ طالبى آن را درک نميکند وهيچ شخص فرارى آنرا عاجز نتوان کرد حتى اينکه اگر شخصى از دست او فرار کند وبنماز پناه ببرد او را تعقيب کرده ميگويد: اى فلان الان نماز ميخوانى؟ همينکه آن شخص صورت خود را متوجه او ميکند داغ وعلامتى در صورتش ميگذارد وميرود، ومردم در خانه هاى خود مجاور ميشوند ودر موقع مسافرت با رفيق بسفر ميروند ودر اموال، مشترک خواهند شد وکافر از مومن تشخيص داده ميشود حتى اينکه کافر بمومن ميگويد: حق مرا بپرداز ومؤمن بکافر ميگويد: حق مرا ادا کن.

باب 207

حذيفه بن يمان گويد دابه داراى سه خروج است: اول: خروج در بعضى از بيابانها وپس از آن مکث خواهد نمود. دوم: در بعضى از قريه ها حتى اينکه (نام آنرا) ذکر ميکنند وپادشاهان در آن قريه ها خون ها ميريزند، آنگاه متوقف خواهد شد. سوم: آن موقعى که نزد بزرگترين مساجد - گمان کرديم که ميخواهد نام مسجد الحرام را ببرد ولى نام آن را نبرد - باشند بقصد زمين حرکت خواهد نمود ومردم فرارى ميشوند جز يک عده اى از مسلمين که ميگويند: چيزى ما را از امر خدا نجات نميدهد، آنگاه آن دابه خروج مينمايد وصورت مسلمين چون ستاره درخشنده خواهد شد بعدا آن دابه حرکت ميکند وهيچ طالبى آنرا درک نميکند وهيچ فرارى از دست آن فرار نتوان کرد. آن دابه نزد مردى که نماز ميخواند ميايد وميگويد: تو اهل نماز نيستى، آن مرد ازدست او فرار ميکند ولى او را ميگيرد وسرکوب مينمايد. حذيفه ميگويد: در آنموقع صورت مومن درخشنده وصورت کافر گرفته ومنکسر خواهد شد. از حذيفه سؤال شد: مردم در آنروز چگونه اند؟ گفت: داراى حال خوش، شريک در اموال ودر مسافرت رفيق خواهند بود.

باب 208

کعب از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: دابه در حالى خارج ميشود که عصاى موسى وانگشتر حضرت سليمان با او خواهد بود صورت مؤمن را با عصا درخشنده وبينى کافر را با انگشتر مهر ميکند. کعب در حديث ديگر ميگويد: دابه داراى مو وپر وچهارپا ميباشد واز دره هاى تهامه خروج ميکند. شعبى ميگويد: دابه الارض حيوانى است که داراى پشم ميباشد وسر آن باسمان ميرسد. ودر حديث ديگر است که دابه از شکافى که در صفا است خراج ميشود.

باب 209

عبد الله بن عمر گويد: اشرار بعد از خوبان صد وبيست سال سلطنت ميکنند واحدى اول آن را نميداند.

باب 210

ايضا عبد الله بن عمر گويد: مردم بعد از آنکه آفتاب از طرف مغرب طلوع ميکند صد وبيست سال باقى ميمانند.

باب 211

عبد الله از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: خروج دابه بعد از طلوع آفتاب خواهد بود، موقعى که دابه خروج کند ابليس را در حال سجود ميکشد ومؤمنين تا مدت چهل سال در زمين (از نعمتهاى خدا) برخوردارند، چيزى را آرزو نمى کنند مگر اينکه آن را مى يابند، ظلم وجورى نخواهد بود، همه اشيا خواه ناخواه تسليم خداى عالم ميشوند، مؤمنين با رغبت وکفار با کراهت تسليم امر خدا ميشوند، درندگان وطيور با کراهت مطيع خواهند شد حتى درندگان مزاحم پرندگان نميشوند، مومن توليد مثل ميکند وتا چهل سال بعد از خروج دابه نخواهد مرد، بعد از آن موت در ميان آن ها عود ميکند وآنچه که خدا بخواهد باقى ميمانند، آنگاه موت د رجامعه مؤمنين سرعت ميکند بنحوى که مومنى نخواهد بود وکفار مى گويند: ما از مؤمنين خائف وترسان بوديم وفعلا کسى از آن ها باقى نمانده است، از ما ميتى مفقود نشده زيرا که ما بيکديگر هجوم وحمله نکرديم وآنها يکديگر را در بين راه چون حيوانات مورد حمله قرار ميدادند. آنگاه يکى از کفار با مادر وخواهر ودختر خود در بين راه نکاح ميکند (يعنى زنا ميکند) موقعى که او بلند شد ديگرى با آن زن بزنا مشغول خواهد شد، اين عمل، زشت وناپسند بنظر نمى آيد، در چنين روزى خوبان آن ها مى گويند: اگر اين عمل قبيح را در بين طرق وراهها انجام نمى داديد بهتر بود.

آنگاه بدين وسيله فرزند حلال زاده اى باقى نميماند وجميع اهل زمين اولاد زنا ميشوند، وآن مقدارى که خدا بخواهد زندگى ميکنند، بعد از آن خدا مدت سى سال رحم زنان را عقيم ونازاد خواهد کرد وزنى بچه نخواهد زائيد ودر زمين طفلى وجود ندارد، وکليه مردم آن زمان، فرزندان زنا وبدترين مردم خواهند بود وقيامت بر آن ها قيام ميکند.

فتنه وآشوبهاى آخر الزمان (2)

باب 1

ابن عباس ميگويد: دنيا جمعه اى است از جمعه هاى آخرت که هفت هزار سال است، مدت شش هزار وصد سال آن گذشته است وصدها سال ديگر خواهد آمد که خداشناسى در روى زمين پيدا نخواهد شد. کعب الاحبار ميگويد: دنيا شش هزار سال است. وهب گويد دنيا شش هزار سال خواهد بود. ابن رمل جهنى ميگويد: برسول خدا صلى الله عليه وآله عرض کردم: من در عالم خواب ديدم از راهى ميرفتم که آخر آن بچراگاهى منتهى ميشد. وقتيکه تا انتهاى آن جاده آمدم شما را در منبرى ديدم که هفت پله داشت وشما بر هفتمين پله آن قرار گرفته بودى؟ رسول گرامى صلى الله عليه وآله در جوابش فرمود: تعبير آن منبرى که ديدى هفت پله داشت ومن بر هفتمين پله آن نشسته بودم اينست که دنيا هفت هزار سال است ومن در آخر آن واقع شده ام.

باب 2

ابن عباس از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: اسلام غريب افتتاح شده وعن قريب غربت آن عود خواهد کرد. خوشا بحال غربا پرسيدند: غربا کدامند؟ فرمود: اشخاصى که مردم فاسد را اصلاح ميکنند.

باب 3

ابو امامه از رسول الله صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: علم را دريابيد قبل از آنکه از دست برود، گفتند: چگونه از دست ميرود در صورتيکه قرآن در ميان ما است؟ آن بزرگوار غضب کرده فرمود: مادران شما بعزاى شما گريه کنند مگر تورات وانجيل در بين قوم بنى اسرائيل نبود؟ از دست رفتن علم از بين رفتن علما وحاملين آنست واين سخن را سه مرتبه اعاده فرمود.

باب 4

سليلى گويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: موقعيکه خدا عقل را خلق کرد بان فرمود: عقب برو وعقب رفت، فرمود: جلوب يا جلو آمد، خداى تعالى فرمود: خلقى از تو محبوبتر وگراميتر خلق نکردم، بخاطر تو موآخذه ميکنم وبجهت تو عطا مينمايم ومن بوسيله تو شناخته ميشوم ثواب بر له تو وعقاب عليه تو خواهد بود.

باب 5

حذيفه از رسول الله صلى الله عليه وآله روايتکرده که فرمود: زمانى ميايد وعقلهاى مردم بطورى از بين ميرود که صاحب عقلى ديده نخواهد شد.

باب 6

ابن عباس ميگويدک رسول خدا صلى الله عليه وآله بدو قبر عبور کرد وفرمود: صاحبان اين دو قبر در عذاب قليلى دچارند، زيرا يکى از آنها سخن چين بود وديگرى در موقع بول کردن، در مکان خلوتى نميرفت (نظير بعضى از مردم که در وسط راهها وکوچه وخيابانها عورت خود را کشف کرده بول ميکنند) رسول خدا صلى الله عليه وآله شاخه ترى را بدو نصف کرده يک نصف آن را در يکى از آن قبرها فرو کرد ونيم ديگرى را درقبر ديگرى داخل نمود پرسيدند يا رسول الله صلى الله عليه وآله اين عمل را براى چه انجام دادى؟ فرمود: شايد ماداميکه اين شاخه ها خشگ نشده باشند باعث تخفيف عذاب آنها شود.

باب 7

انس بن مالک ميگويد: ما، در موقع دفن رسول خدا صلى الله عليه وآله حضور داشتيم، (گرد وغبار) دستهاى خود را نگرفته بوديم که همه قلبا منکر شديم.

باب 8

زر بن حبيش گويد: از حضرت على بن ابيطالب عليه السلام شنيدم که ميفرمود: من بودم که ريشه فتنه را کندم اگر من نبودم کسى با اهل جمل، اهل صفين واهل نهروان قتال نميکرد (هر چه ميخواهيد) از من پرسيد قبل از آنکه مرا نيابيد، قبل از آنکه بميرم يا کشته شوم، شقى ترين امت، محبوس نميشود تا اينکه (محاسن مرا) بخون خضاب نمايد، قسم بخدائيکه حبه را ميشکافد وجنبندگان را ميافريند راجع بگروهى که صد (نفر) راگمراه يا هدايت کند از من نمى پرسيد مگر اينکه شما را از راننده وسرلشگر وخواننده آن خبر مى دهم. عبد الله بن شريک از امير المؤمنين عليه السلام روايت کرده که فرموده: رسول خدا صلى الله عليه وآله مرا مامور کرد که با ناکثين (طله وزبير و...(ومارقين (خوارج نهروان) وقاسطين (معاويه وتابعين او) جنگ کنم، اگر مرا مامور ميکرد که با گروه چهارمى قتال کنم ميکردم.

باب 9

على بن ربيعه مالکى ميگويد: از على بن ابيطالب عليه السلام شنيدم که بر منبر کوفه ميفرمود: رسول امى صلى الله عليه وآله با من عهد کرد که اين امت بزودى با من بيوفائى وخيانت ميکنند. ودر ترجمه ابو موسى اشعرى به روايت کاملى مرقوم است که رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: اين امت با على عليه السلام خيانت وبيوفائى خواهند کرد.

باب 10

ابن عباس ميگويد: پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله بزنان خود فرمود: کاش من ميدانستم که کدام يک از شما خواهد بود که سگهاى حواب (نام مکانى است در طريق بصره) به او صدا وحمله ميکند وگروه هائى از طرف يمين ويسار او کشته ميشوند.

باب 11

قيس بن ابى حازم ميگويد: در جنگ جمل تيرى بزانوى مروان بن الحکم اصابت کرد وخون سيلان نمود، موقعيکه زانوى او را ميبستند خون بند ميامد ووقتيکه باز ميکردند خون جارى ميشد، وموقعيکه دهان زخم را ميبستند زانوى او نفخ ميکرد، مروان گفت: اين زخم را وا گذاريد زيرا که اين تير را خدا انداخته است، پس از آنکه مروان مردو او را دفن کردند يکى از اهل خانه اش او را در خواب ديد که سه مرتبه گفت: مرا از اين آب راحت کنيد، همينکه قبر او را نبش کردند ديدند قبرش نظير جوى آب سبز شده (زيرا در اطراف جوب آب گاهى علف سبز ميرويد) چون آب آن قبر را کشيدند وجنازه او را خارج کردند ديدند آن قسمتى که از محاسن وصورتش با آب وزمين متصل بوده زمين آن را خورده وفاسد کرده است، بعد از آن خانه اى از خانه هاى ابى بکر را خريدند واو را در آن دفن کردند.

باب 12

سليلى ميگويد: امير المؤمنين عليه السلام به زبير ميفرمود: تو را بخدا قسم مى دهم از رسول خدا صلى الله عليه وآله نشنيدى که ميفرمود: تو با من قتال ميکنى ود رحق من ظلم خواهى کرد؟ گفت: آرى ولى من فراموش کردم.

باب 13

سعيد بن سويد ميگويد: معاويه آمد وبراى مردم خطبه اى خواند وگفت: اى اهل کوفه من براى روزه گرفتن يا نماز خواندن با شما قتال نميکنم بلکه ميخواهم بر شما مسلط شوم وخدا مرا مامور کرده که على رغم انف شما اقدام نمايم.

باب 14

عائشه روايت کرده که رسول الله صلى الله عليه وآله به عمار فرمود: تو را گروه ستمکار ميکشند.

باب 15

سعيد بن جبير ميگويد: هشتصد نفر از انصار ونهصد نفر از اهل بيعت رضوان با على عليه السلام بودند. در حديث ديگر از حکم روايت کرده که گفت: هشتاد نفر از اهل بدر ودويست وپنجاه نفر ز اهل بيت شجره با على عليه السلام بودند. ودر روايت ديگر است که اويس قرنى در روز صفين با على عليه السلام بود.

 

 

 

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
فتنه وآشوبهاى آخر الزمان (1)
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 25 فروردين 1395

فتنه وآشوبهاى آخر الزمان (1)

باب 1

ابن عباس از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: خداى عالم دنيا را بمن ارائه کرد ومن نظر کردم بدنيا وديدم آنچه را که در آن واقع خواهد شد تا روز قيامت، آنچنانکه بکف دستم نظر ميکنم.

باب 2

زر بن حبيش ميگويد: از امير المؤمنين على عليه السلام شنيدم که ميفرمود: (هر چه ميخواهيد) از من به پرسيد بخدا قسم نميپرسيد از گروهى که خروج کند وبا صد (نفر) جنگ کند يا صد (نفر) را هدايت نمايد مگر اينکه من بشما خبر ميدهم از رهبر. وسر دسته ان وآنچه را که تا قيامت بين شما واقع شود.

باب 3

ابن ضمره از على بن ابيطالب عليه السلام روايت کرده که فرمود: خدا در اين امت پنج فتنه قرار داده: 1- فتنه عمومى 2- فتنه خصوصى 3-فتنه عمومى 4- فتنه خصوصى 5- فتنه اى که مردم در آن مثل چهار پايان خواهند شد.

باب 4

حذيفه بن يمان از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: فتنه اى بپا ميشود، بعد از آن گروهى پيدا ميشود، سپس فتنه ديگرى خواهد بود، آنگاه گروه ديگرى ظاهر ميشود، آنگاه فتنه اى بپا ميشود که عقلهاى رجال در آن، متوقف خواهد شد.

باب 5

عبد الله بن مسعود ميگويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله براى ما فرمود: من شما را ميترسانم از آن هفت فتنه اى که بعد از من بپا ميشود، 1- فتنه اى که در مدينه خواهد شد 2- فتنه اى که در مکه بوجود ميايد 3- فتنه اى که از يمن پيدا ميشود 4- فتنه اى که از شام پيدا خواهد شد 5- فتنه اى که از مشرق بوجود ميايد 6- فتنه اى که از طرف مغرب ظاهر ميشود 7- فتنه بين شام وآن فتنه سفيانى است. ابن مسعود گويد: بعضى از شما اول آن فتنه را درک ميکنيد، ويک عده اى از اين امت آخر آن رادرک خواهند کرد. وليد بن عباس گويد: فتنه مدينه همان بود که از طرف طلحه وزبير باشد. فتنه مکه همان فتنه ابن زبير بود. فتنه يمن از طرف نجده بپا شد. فتنه شام از طرف بنى اميه بوجود آمد. فتنه مشرق از طرف اين گروه است (وليد بن عباس گويد:) شايد منظور از اين گروه بنى عباس باشد زيرا که سلطنت آنها از طرف مشرق بوده.

باب 6

ابو هريره از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: بعد از من چهار فتنه براى شما پيدا ميشود، در فتنه اول: (ريختن) خونها حلال خواهد شد در فتنه دوم: (ريختن) خونها و(غصب) اموال حلال ميشود. در فتنه سوم: (ريختن) خونها و(غصب) اموال وناموس مردم حلال خواهد شد فتنه چهارم: فتنه اى است شديد وتاريک که حرکت آن نظير حرکت کشتى است در دريا، بطورى که احدى از مردم از شر آن ملجا وپناهى نخواهند داشت، از شام شروع ميشود وعراق را فرا ميگيرد وجزيره را با دست وپاى خود ميکوبد، در آن فتنه، مردم نظير پوستى که دباغى شود دچار بلا ميشوند، در آن موقع احدى از مردم قدرت ندارد که (فتنه انگيزها) بگويد: بس است، ازهر ناحيه اى که آن فتنه را رفع کنند از ناحيه ديگرى سر برون خواهد کرد.

باب 7

ابن منذر گويد: بما رسيد که پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمود: در امت من چهار فتنه پيدا ميشود در فتنه اول: بلائى بانها ميرسد که مومن ميگويد اين فتنه باعث هلاک من خواهد شد، وبعدا آن فتنه ظاهر ميشود، در فتنه دوم: نيز مومن ميگويد: اين فتنه موجب هلاک من ميگردد، در فتنه سوم: هر چه ميگويند اين فتنه قطع خواهد شد؟ آن فتنه ادامه پيدا ميکند، فتنه چهارم: موقعى آنها را فرا ميگريد که اين امت بدون داشتن امام وسرپرستى گاهى با اين (شخص) وگاهى با (شخص) ديگرى خواهد بود.

باب 8

ابن رزين ميگويد: از على بن ابيطالب عليه السلام شنيدم که ميفرمود: فتنه ها چهارند، اول: فتنه نيزه وعصا، دوم: فتنه کذا (آنگاه) معدن طلا را ذکر کرد تا اينکه مردى از عترت پيغمبر صلى الله عليه وآله خروج کند وخدا کار اين امت را بدست او اصلاح نمايد.

باب 9

ابو سعيد خدرى از حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: بعد از من فتنه هائى پيدا ميشود از آن جمله فتنه بزرگان است که در آن جنگ و گريزى خواهد بود وبعد از آن فتنه هائى ميشود که از آنها شديدتر خواهد بود. نگاه فتنه اى پيدا ميشود که هر چه ميگويند قطع ميشود؟ ادامه پيدا ميکند تا اينکه هيچ خانه اى باقى نميماند مگر اينکه آن فتنه در آن داخل ميشود وهيچ مسلمانى نيست مگر اينکه او را صدمه ميزند. تا آنوقتى که مردى از عترت من خارج شود.

باب 10

حذيفه بن يمان از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: فتنه اى بپا خواهد شد که عقلهاى رجال بطورى متوقف ميشود که بعيد است مرد عاقلى ديده شود، وفرمود: اين موضوع در فتنه سومى افتاق ميافتد.

باب 11

يونس از... از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: بين مردم فتنه اى واقع شود که مرد همسايه وبرادر وپسر عموى خود را ميکشد: از آن حضرت پرسيدند: عقلهاى آن مردم با آنها خواهد بود؟ فرمود: عقل بيشتر اهل آن زمان گرفته ميشود وبجاى آنها افراد قليل العقل جاى گزين ميشود ويکى از آنها گمان ميکند که  شخصيتى دارد.

باب 12

عاصم بن ضمره از حضرت على بن ابيطالب عليه السلام روايت کرده که فرمود: در پنجمين فتنه شديد وتاريک، مردم چون چهار پايان ميشوند.

باب 13

نعيم بن حماد ذکر کرده که: زمانى ميايد که در فتنه هاى آن انسان تمناى مرگ ميکند ونزد قبر ميايد وخود را مثل چهار پا بقبر ميمالد وميگويد: ايکاش من بجاى تو بودم.

باب 14

سفيان ميگويد: آمدم خدمت حسن بن على عليهما السلام بعد از آنکه از کوفه بمدينه مراجعت کرده بود بحضرت عرض کردم: اى ذليل کننده مؤمنين، (چرا با معاويه صلح کردى) يکى از استدلالهائى که از آنحضرت در جواب من فرمود اين بود که فرمود: شنيدم على عليه السلام از قول رسول خدا صلى الله عليه وآله مى فرمود: چند شب وروزى نميگذردکه اين امت بدور مردى اجتماع ميکنند که دهانه روده مستقيم مقعد وگلويش گشاد است ميخورد ولى سير نميشود آن معاويه خواهد بود، پس من دانستم که امر خدا واقع شدنى است، (لذا) ترسيدم که بين من واو خونهائى ريخته شود، بخدا قسم من خوشحال نيستم که خدا را در صورتى ملاقات کنم که خون مسلمانى بنا حق ريخته شود.

ابو نعيم حديث اجتماع امت را بدور معاويه از رسول خدا صلى الله عليه وآله به طريق روايت کرده است. اگر کسى اشکال کند وبگويد: على عليه السلام هم مثل امام حسن عليه السلام ميدانستکه بالاخره مردم دور معاويه را خواهند گرفت پس براى چه آنحضرت با معاويه (لع) جنگ کرد وآن همه خونها در بين آنها ريخته شد؟. جواب، چند وجه است، اول: اينکه مولاى ما على عليه السلام مامور بود که با سه دسته جنگ کند: 1- ناکثين که طلحه وزبير وعائشه باشند 2- قاسطين که معاويه باشد 3- مارقين که اهل  نهروان باشند، پس آن حضرت ماموريت خود را انجام داد. دوم: وقتى که مولاى ما على عليه السلام خبر داد که سلطنت بمعاويه وبنى اميه خواهد رسيد از آنحضرت پرسيده شد، پس چرا شما با معاويه جنگ ميکنى در صورتيکه ميدانى سلطنت باو منتهى ميشود؟ فرمود: من عذرى دارم که پيش خداى عز وجل موجه است، وباقى اين حديث بعد از اين خواهد آمد. سوم: اينکه على عليه السلام ميدانست که اگر با معاويه نجنگند امر بر مردم در باره اعمالى که از معاويه وبنى اميه سر ميزد مشتبه ميشد واکثر مردم گمان ميکردند که على نسبت بخلافت معاويه راضى بوده است.

چهارم: اينکه حسن بن على عليهما السلام (بصلح) راضى بود ودر اين باره رواياتى از طريق (شايد منظور اهل تسنن باشد) وارد شده که ما آنها را در اينجا وارد ميکنيم: از آن جمله در کتاب (نعيم بن حماد) که مورد قبول آنها است از هشيم از يونس از امام حسن عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: اين فرزند من حسن بن على عليه السلام بزرگوار است وخدا کار دو دسته بزرگ از مسلمين را بدست او اصلاح ميکند.

واز جمله علل صلح امام حسن عليه السلام با معاويه حديثى است که رسول خدا صلى الله عليه وآله از طرف خدا فرموده است چنانکه حضرت نبوى فرموده: (کار را) خدا اصلاح ميکند پس وقتى که خداى تعالى بدست امام حسن عليه السلام کار را اصلاح کند آنحضرت احتياجى بصلح نداشته است (بلکه از جانب خدا مأمور بصلح بوده  است).

باب 15

ابن عباس ميگويد: موقعى که على عليه السلام را شهيد کردند ومردم با امام حسن عليه السلام بيعت کردند زياد بمن گفت: آيا ميخواهى که امر (خلافت براى امام حسن عليه السلام) استقامت پيدا کند؟ گفتم: آرى گفت: پس سه نفر از اصحاب او را بقتل برسان گفتم مگر آنها نماز صبح نميخوانند؟ گفت: چرا، گفتم: نه بخدا قسم اين کار راهى ندارد.

باب 16

ابو هريره ميگويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: موقعى که من نزد حوض (کوثر) باشم مردانى بلند ميشوند که آنها مرا ميشناسند ومن هم آنها را مى شناسم آنگاه آنها را از نزد من ميبرند ومن ميگويم: يا رب، اصحاب مرا کجا مى برند؟ پس گوينده اى بمن ميگويد: تو نميدانى که اينها بعد از تو چه عملى انجام داده اند.

باب 17

عائشه ميگويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله بزنان خود فرمود: کدام يک از شماها آن زنى است که سگهاى (حوئب) باو حمله خواهد کرد وقتى که گذر عائشه به حوئب افتاد وسگها صدا کردند پرسيد اينجا کجا است؟ گفتند اينجا حوئب است، گفت: چاره اى نيست مگر اينکه برگردم، به عائشه گفتند: يا ام المؤمنين تو بين مردم را اصلاح ميکنى. معمر بن طاووس از پدرش از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که بزنان خود فرمود: کدام يک از شماها است که سگهاى آب کذا وکذا باو حمله وصدا کنند؟ اى حميرا اى عائشه تو از اين عمل پرهيز کن.

باب 18

قيس بن جابر صيدانى از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: بعد ازمن خلفائى خواهد بود وبعد از خلفا امرائى خواهد بود وبعد از امرا ملوکى بوجود ميايد وبعد از ملوک جبابره ومتکبرينى پيدا ميشوند وبعد از جبابره مردى از اهل بيت من خواهد آمد که زمين را پر از عدل خواهد کرد وبعد از آن حضرت، قحطانى ميايد، قسم بانخدائى که مرا بحق مبعوث کرده غير او کسى نيست.

باب 19

صباح ميگويد: بعد از خلافت حمار بنى اميه خلافتى نيست تا اينکه مهدى عليه السلام  خروج کند.

باب 20

ارطاه ميگويد: امير الغضب گفت: از اين زن ومرد متکبر نيست ولى آنها صوتى ميشوندکه آنرا نه انس گفته ونه جن، باسم فلانى بيعت کردند، که از اين زن ومرد متکبر نيست ولکن خليفه يمانى است. وليد ميگويد: کعب ميداند که يمانى قرشى است واو امير الغضب است وآن کسى که تابع آنها شود از بيت المقدس است.

باب 21

سالم حبشانى گويد: در کوفه از امير المؤمنين على عليه السلام شنيدم که ميفرمود: من براى حق قتال ميکنم که اقامه شود وهرگز اقامه نخواهد شد وامر (خلافت) با آنها است، با ياران خود گفتم: اينجا جاى ماندن نيست وحال آنکه اين (على عليه السلام) خبر ميدهد که امر (خلافت) با اينها (على عليه السلام) نيست، ما از آن حضرت اجازه خواستيم که بمصر برويم وآنحضرت هم بهر يک از ما که ميخواست اجازه داد وبهر مردى از ما هزار درهم عطا کرد وطايفه اى از ما را با او روانه کرد.

باب 22

ابوصادق از حضرت امير المؤمنين على عليه السلام روايت کرده که فرمود:

معاويه بهمين زودى بر شما مسلط خواهد شد، گفتند پس تو براى چه جنگ ميکنى؟ فرمود: مردم ناچارند از اينکه اميرى داشته باشند چه خوب باشد وچه بد.

باب 23

کعب ميگويد: خلافت بنى اميه مدت... شصت سال وچندى خواهد بود (مترجم گويد: در مروج الذهب است که خلافت بنى اميه هزار ماه بوده است) خلافت بنى اميه از بين نميرود تا اينکه خودشان آنرا ريشه کن کنند، بعدا که بخواهند آنرا محکم کنند موفق نميشوند از هر ناحيه اى که آنرا محکم وبرقرار ميکنند از ناحيه ديگر منهدم ميشود، خلافت بنى اميه به ميم افتتاح ميشود وبميم هم ختم خواهد شد خلافت بنى اميه ازبين نميرود تا اينکه (آخرين) نفر آنها بوسيله قتل خلع شود ودو شتر او کشته شوندو شتر اصهب مروان کشته شود بعد از آن، خلافت آنها منقطع ميشود وتاج خلافت بدست مروان بباد فنا ميرود. (فصل) شرح حال عبد الله بن سلام وکعب الاحبار بدانکه من با هر يک از علما شيعه اهل بيت عليهم السلام تماس گرفتم فهميدم معتقدند که عبد الله بن سلام وکعب الاحبار از مخالفين اهل بيت نبوتند وچه بسا ميشود که بجهت همين اعتقاد از (استدلال به) اخبار ورواياتى که از اين دو نفر نقل شده خوددارى مينمايند، پس من لازم دانستم آنچه را که در اين باره تحقيق کرده ام در اين کتاب درج کنم: عبد الله بن سلام وکعب الاحبار از خواص مولاى ما على عليه السلام بوده اند وشايد آن رواياتى که از اين دو نفر در باره ملاحم وفتن ذکر شده وبطور احتمال ميگويند که آن روايات از مولاى ما على عليه السلام است چونکه سند آنها بان حضرت منتهى نميشود از باب تقيه باشد وآن روايات هم از آن حضرت باشند. يکى (از دليلهائى که اين دو نفر از خواص آن حضرت بوده اند) اين است که در جلد اول کتاب (ابنا النحاه) تاليف يوسف شيبانى ديدم که مولاى ما على عليه السلام اول کسى است که علم نحو وشرح آنرا بنيان گذارى کرد، بعد از آن ميگويد: وقتى که على عليه السلام بعد از عثمان متولى خلافت شد واراده عراق کرد عبد الله بن سلام بان حضرت عرض کرد: نزد منبر رسول خدا صلى الله عليه وآله باش که تو را حفظ نمايد، بطرف عراق مرو که اگر بروى مراجعت نخواهى کرد، عده اى از ياران على عليه السلام باو حمله کردند، امير المؤمنين عليه السلام فرمود: او را وا گذاريد که او از ما اهل بيت است، پس على عليه السلام بسوى عراق رفت وکار او آنطور شد که شد، وقتى که آن حضرت کشته شد عبد الله بن سلام گفت: اين راس اربعين است وبعد از اين صلح خواهد شد، هيچ امتى پيغمبر خود را نميکشد مگر اينکه خدا هفتاد هزار از آنها را ميکشد، وخليفه او را نميکشد مگر اينکه خدا بجهت آن، سى وپنج هزار از آنها را ميکشد.

مولف گويد: قول عبد الله بن سلام، اقتضا ميکند که اعتقاد او اين است که بعد از رسول خدا صلى الله عليه وآله مولا وخليفه ما على عليه السلام است، زيرا که او حديث قتل خليفه را در موقع قتل على عليه السلام ذکر کرده واين خبر را در موقع قتل ابوبکر وقتل عمر وعثمان ذکر نکرده است. (فصل) واما کعب الاحبار: نيز از خواص مولاى ما على عليه السلام بود، زيرا که من در کتاب (مناقب الامام الهاشمى ابى الحسن على بن ابيطالب) روايتى از محمد بن عبد الواحد لغوى ديدم که گفت: کعب بمن خبر داد که روزى در خدمت على عليه السلام بودم، شخصى بزيارت عمر بلند شد، کعب گويد: پس از آنکه من اسلام آورده بودم على عليه السلام بمن فرمود: اسلام اختيار کن تا در امان باشى من اسلام آوردم که ناگاه عمر تازيانه براى من بلند کرد، على عليه السلام بعمر فرمود: از او چه ميخواهى مگر اسلام نياورده؟ عمر بعلى عليه السلام گفت: اى سيد من تو با او بودى (که او را عفو کردم) امير المؤمنين فرمود: گناه او چه بود که تازيانه براى او بلند کردى؟ عمر گفت: بلى اين شخص، رسول خدا صلى الله عليه وآله را ديده است (واسلام اختيار نکرده) اگر حضرت موسى در زمان حضرت محمد مى بود نميتوانست از (دين) آن حضرت تخلف نمايد تا اينکه معين او باشد وبر عليه کفار اقدام نمايد کسيکه منکر توحيد شود وبعد از رسول خدا صلى الله عليه وآله خليفه او را درک کند وبدست او اسلام نياورد، پس بدست من اسلام مياورد؟ فرمود: راست گفتى پس آنحضرت به کعب توجهى کرده فرمود: عمر تو را (از اسلام) منقطع کرد. کعب در جواب گفت: من منتظر بودم آنچه در تورات (راجع به محمد صلى الله عليه وآله) است معلوم شود عمر گفت: آيا تو در تورات خوانده اى که از حضرت محمد صلى الله عليه وآله وآنهائيکه با او هستند ذکرى شده باشد؟ گفت: آرى در تورات خوانده ام که صفهائى از امت محمد صلى الله عليه وآله مشغول جنگند وصفهائى هم در نمازند که ذکر خداى جبار را ميگويند. وديدم در تورات نوشته است: " والا فعميتا يعنى (عينيه) سطرا مکتوبا محمد ميه وبعده علوانا وبعده فطم فطم وبعده شبر شبر وبعده شبيرا شبيرا " پس از آن اسلام آوردم.

باب 24

ابوبکر بن سعيد ميگويدک ه وقتى که مروان حکم متولد شد او را نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله آوردند که در حق او دعا کند حضرت از دعا کردن خوددارى کرد وفرمود: هلاک عموم امت من بدست همين ابن زرقا وورثه او خواهد بود.

باب 25

ميثا ميگيود: هيچ نوزادى متولد نميشد مگر اينکه او را نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله مياوردند وآن حضرت براى او دعا ميکرد تا اينکه مروان بن حکم را خدمت آن حضرت آوردند فرمود: وزغ ابن وزغ وملعون بن ملعون.

باب 26

ابو سعيد خدرى از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: اهل بيت من بعد از من از ظلم امتم دچار قتل وتفرقه خواهند شد وشديدترين دشمنان ما بنى اميه وبنى مغيره وبنى مخزوم خواهند بود.

باب 27

ابو سالم حبشانى ميگويد: از على عليه السلام شنيدم که ميفرمود: امر (خلافت) براى آنها (يعنى بنى اميه؟) است تا موقعيکه قتيل خود را بکشند ودر بين خود به اين امر رغبتى پيدا کنند، وقتى که کار باينجا رسيد خدا گروهى را (يعنى ابو مسلم خرسانى) از طرف مشرق ميفرستد که آنها را جدا جدا شمرده ويکى يکى ميکشند بخدا قسم که آنها يکسال خلافت نميکنند مگر اينکه ما دو سال خلافت خواهيم کرد وآنها دو سال خلافت نميکنند مگر اينکه ما چهار سال خلافت ميکنيم. عبيده ميگويد: از على عليه السلام شنيدم که ميفرمود: اين گروه (بنى اميه) چسبيده اند بدم اين امر (خلافت) ماداميکه بين آنها اختلافى واقع نشود. پس موقعيکه اختلاف کردند امر خلافت از ميان آنها خراج ميشود وتا قيامت بسوى آنها عود نخواهد کرد. هند دختر مهلب ازابن عباس روايت کرده که گفت: هميشه امر خلافت با بنى اميه خواهد بود مادامى که بين آنها اختلاف واقع نشود موقيکه ميان آنها اختلافاتى واقع شود امر خلافت تا قيام قيامت از بين آنها خارج خواهد شد.

باب 28

زهرى ميگويد: به من رسيده بود که بيرقهاى سياهى از طرف خراسان خارج خواهد شد، وقتى که آن بيرقها از گردنه خراسان سرازير شدند خبر مرگ اسلام را آورده اند وآن  بيرقها را برنميگرداند مگر بيرق عجمهائى که از اهل مغرب باشند. سعيد بن مسيب گويد: موقعيکه خراسان را فتح کردند عمر بن خطاب گريه کرد، عبد الرحمان بن عوف نزد عمر آمد وگفت: يا امير المؤمنين تو گريه ميکنى در صورتيکه اينطور فتحى براى تو رخ داده؟ عمر گفت: چرا گريه نکنم وحال آنکه دوست داشتم بين ما وآنها درياى آتشى باشد، شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه وآله که ميفرمود: موقعيکه بيرقهاى بنى عباس از گردنه هاى خراسان نمايان شود خبر مرگ اسلام را مياورند، پس آن اشخاصى که زير بيرق آنها بروند شفاعت من به آنها نميرسد.

باب 29

ابن مسعود از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: عده خلفا بعد از من مثل عده نقبا بعد از موسى است. جابر بن سمره از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: اين امر خلافت براى دوازده خليفه خواهد بود که همه آن ها از قريش باشند. ابو طفيل گويد: عبد الله بن عمر دست مرگ گرفت وگفت: عامر وائله  بمن خبر داد که دوازده خليفه از نسل کعب بن لوى خواهد بوجود آمد آنگاه توجهى کردو گفت: هرگز کار مردم درست نميشود تا قيامت قيام کند. ابن عوف گويد: من وچند نفرى از قريش از بنى کعب بن لوى نزد عبد الله بن عمر بوديم، پس عبد الله بن عمر گفت: اى بنى کعب بزودى از شما دوازده خليفه بوجود ميايد. ابن عباس بعده اى که نزد او بودند - وسخن از خلفا دوازده گانه وامير ميراندند - گفت: بخدا قسم بعد از اين از ما سفاح ومنصور ومهدى بوجود ميايند وآنرا بعيسى بن مريم رد ميکنند. سرح يرموکى گويد: من در تورات يافتم که براى اين امت دوازده نبى خواهد بود که يکى از آنها نبى آنها است، پس وقتيکه آن عده تمام شدند طغيان وستم ميکنند وخوف وترسى بين آنها خواهد بود. ابن عباس گويد: بزرگان ما از کعب پرسيدند؟ کعب گفت: من در تورات يافته ام که عده آنها دوازده نبى خواهد بود.

باب 30

ابو هريره گويد: من در خانه ابن عباس بودم که گفت: درها را ببنديد بعد از آن پرسيد: غير از خود ما آيا شخص بيگانه اى در اينجا هست گفتند: نه ومن در يک گوشه اى از جمعيت بودم، پس ابن عباس گفت: وقتيکه ديديد از طرف مشرق بيرقهاى سياهى نمايان شد فارس را اکرام کنيد، زيرا که دولت ما در ميان آنها است. ابو هريره گويد: بابن عباس گفتم: آيا ميخواهى آنچه از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم براى تو بگويم؟ گفت: تو هم که اينجا بودى؟ گفتم: آرى گفت: بگو، گفتم: از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم که فرمود: وقتيکه بيرقهاى سياه خارج شوند اول آنها فتنه ووسط آنها ضلالت وگمراهى وآخر آنها کفر خواهد بود.

باب 31

مکحول از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: من با بنى عباس چه کرده ام که امت مرا تعقيب نموده وبانها لباس سياه ميپوشانند؟ خدا لباس آتشين بانها (بنى عباس) بپوشاند.

باب 32

راشد بن داود از رسول گرامى صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: من يا بنى عباس چه کرده ام که امت مرا تعقيب ميکنند وخون آنها را ميريزند ولباس سياه بانها مى پوشانند؟ خدا لباس آتشين بانها بپوشاند.

باب 33

محمد بن على از پيغمبر اکرم صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرموده: واى بر دو فرقه از امت من: فرقه بنى اميه وفرقه بنى عباس که (داراى) دو بيرق ضلالت وگمراهى خواهند بود.

باب 34

عبد الله بن ابى اشعث گويد: از بنى عباس دو بيرق خارج ميشود که اول يکى از آنها نصرت وآخر آن وزرو وبال خواهد بود، آنرا يارى نکنيد خدا هم آنرا يارى نکند، واول بيرق ديگر وزرو وبال وآخر آن کفر است آنرا يارى ننمائيد خدا هم آنرا يارى نکند.

باب 35

ابو مروان از على بن ابيطالب عليه السلام روايت کرده که فرمود: وقتى که بيرقهاى سياهى را ديديد از زمين جدا نشويد ودست وپاى خود را حرکت ندهيد (کنايه از آنستکه آماده جنگ نشويد) پس گروهى کوچک ظاهر ميشود که بانها توجهى نميشود، دلهاى آنها چون سنگ آهن است، اصحاب درد وبلا هستند، بعهد وپيمانى وفا نميکنند، بسوى حق دعوت ميکنند، ولى اهل حق نيستند، اسامى آن ها کنيه ونسب آنها پوشيده ونامعلوم، موهاى آنها نظير موى زنها نرم وسست، تا اينکه بين آنها اختلاف واقع شود، بعد از آن، خدا حق را بهر که بخواهد ميدهد.

باب 36

حفصه زوجه رسول خدا صلى الله عليه وآله از آن حضرت روايت کرده که فرمود: وقتى که شنيديد مردمى از طرف مشرق ميايند که داراى راى نيکوئى هستند ومردم از هيبت وهيکل آنها تعجب ميکنند قيامت شما فرا رسيده است.

باب 37

احمد بن عيسى ميگويد: بعد از هلاک بنى اميه جالب وحش ميايد وخدا از چهار گوشه جهان، اهل زمين را بسوى او ميفرستد که اين امت را بوسيله او عذاب کند.

باب 38

حذيفه بن يمان ميگويد: مردى از طرف مشرق خارج ميشود ومردم را بسوى آل محمد صلى الله عليه وآله دعوت ميکند در صورتيکه او دورترين مردم است بال محمد صلى الله عليه وآله علامتهاى سياهى نصب ميکند که اول آنها نصرت وآخر آنها کفر است، پست ترين افراد عرب وغلامهاى زر خريديد که از اطراف آفاق جمع شده اند تابع او خواهند شد علامت آنها سياهى است ودين آنها شرک است وبيشتر آنها خدع خواهند بود گفتم: خدع يعنى چه؟ گفت: يعنى ختنه نشده. آنگاه حذيفه به ابن عمر گفت: تو زمان آن مرد را درک نخواهى کرد، عبد الله بن عمر گفت: ولى خبر ميدهم که بعد از من فتنه أى بپا خواهد شد وسال خطرناکى خواهد آمد که عرب ومردمان صالح واصحاب کفر وفقها در آن هلاک ميشوند واين حادثه بهمين زودى کشف خواهد شد.

باب 39

ابن سيرين ميگويد: بيرقى از طرف خراسان خارج ميشود که هميشه فاتح وغالبند تا اينکه هلاک آنها از همان مکانى که ظاهر شده بودند شروع شود. واز على عليه السلام روايت کرده که: هلاک آنها در همان مکانى است که ظاهر شده بودند.

باب 40

کعب ميگويد: موقعى مردى از بنى عباس، خلافت کند که او را عبد الله ميگويند واو آخرين نفر آنها است که ذو العين است بنى عباس به (ع) افتتاح شدند وبه (ع) هم ختم شدند، او کليد بلا وشمشير فنا خواهد بود.

باب 41

کعب گويد: (فتنه) غريبه اى است واهل آن پا برهنه ولخت خواهند بود وهيچ دينى را براى خدا قبول نميکنند، زمين را با پا ميکوبند آنطور که گاو، خرمن را ميکوبد،اگر آنها را درک کرديد بخدا پناه ببريد.

باب 42

عصمه بن قيس از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرموده: پناه بخدا ميبرم از فتنه مشرق بعد از آن از فتنه مغرب.

باب 43

نعيم از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: زنان بربر از مردان آنها بهترند، زيرا پيغمبرى در ميان آنها مبعوث شد واو را کشتند پس زنان آنها متصدى دفن او شدند.

باب 44

حسان ميگويد: گفته شده موقعى که بيرقهاى زرد بمصر رسيدند در فرار کردن جد وجهد کن وموقعى که در وسط شهر شام رسيدند اگر بتوانى لازم است که نردبانى تهيه کنى وباسمان روى يا بزمين فرو شوى.

باب 45

ابو زاهر از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: بعضى از اهل ذمه شما هستند که در آن بلاها براى شما از اهل شرق سخت ترند زنى از اصحاب زيرک ودانا (يا اهل ذمه) با انگشت خود بشکم زنى از زنان مسلمين ميزند وباو ميگويد: جزيه بدهيد.

باب 46

سالم بن عمر از حضرت حسن بن على از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: امر بمعروف ونهى از منکر بکنيد والا خدا عجم را بر شما مسلط ميکند که گردن شما را بزنند وغنيمت وخراج شما را بخورند وچون شير (در مقابل شما استقامت نموده) فرار نميکند.

باب 47

عمرو بن... از پدرش روايت کرده که گفت: وارد شدم بر عمر در آنموقعى که نزد درب کعبه بود، شنيدم که ميگفت: وقتى که بيرقهاى سياهى از طرق مشرق بيايد وبيرقهاى زردى از طرف مغرب بيايد تا در وسط شهر شام يعنى دمشق با يکديگر ملاقات نمايند موقع بلا خواهد بود.

باب 48

طاووس از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: موقعى که فتنه اى از طرف مشرق وفتنه اى از طرق مغرب بپا شود ويکديگر را در گودى زمين ملاقات کنند در يک چنين روزى (شکم زمين) بهتر است از روى آن.

باب 49

ابو قتيل گويد: خير ووسعت زندگى مردم هميشه برقرار خواهد بود مادامى که خلافت بنى عباس منقضى نشده باشد وموقعى که خلافت آنها منقضى شد مردم هميشه دچار فتنه خواهند بود تا مهدى عليه السلام قيام کند.

باب 50

ابن حنيفه گويد: بنى عباس خلافت ميکنند تا اينکه مردم از خير مايوس شوند، پس از آن بين آنها تفرقه ميافتد، اگر در آن موقع سوراخ عقرب يافتيد خود را در آن داخل کنيد، چه آنکه مردم گرفتار شر وفتنه طولانى ميشوند تا اينکه خلافت آنها از بين برود ومهدى عليه السلام قيام کند.

باب 51

ابن عباس از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: وقتى که پنجمين نفر از اهل بيت من بميرد فتنه (بپا ميشود) تا اينکه هفتمى بميرد، پس از آن همينطور خواهد بود تا مهدى عليه السلام قيام کند.

باب 52

اصبحى ميگويد: پنج نفر از فرزندان عباس، مثل پادشاهان ستم کار خلافت ميکنند، واى بر مردم از آن موقعى که هفتمى آنها بميرد، (زيرا) شخصى بر (مردم) زمين مسلط ميشود که شبيه شير خواهد بود، با دهان خود ميخورد وبا دست خود فساد خواهد کرد از کثرت خون هائيکه ميريزد آسمانها بخدا شکايت ميکنند، دو صباحى خلافت خواهد نمود (آنگاه هلاک ميشود) بعد از آن يکى از برادران او خلافت را قهرا ميگيرد ومال خدا را بطور مساوى بين بندگان خدا تقسيم نخواهد کرد تا اينکه منادى از آسمان ندا ميکند: زمين زمين خدا وبندگان، بندگان خدا هستند ومال خدا هم بطور مساوى مال.

باب 53

بندگان خدا است، او بدين طريق ده سال خلافت ميکند. کعب ميگويد: (جمعيت) ترک وارد جزيره خواهند شد ومالهاى سوارى خود را از فرات آب  ميدهند، آنگاه خدا طاعون را (وبا مننژيث) بانها مسلط ميکند تا آنها را ميکشد وکسى از آنها نجات پيدا نميکند مگر يک مرد.

باب 54

کعب ميگويد: يک کشتى پر از آنها وارد ميشود واز دجله وفرات آب مياشامند ودر جزيره ميروند واهل اسلام در آن جزيره خواهند بود وتاب مقاومت آنها را ندارند آنگاه خدا برفى را که در آن سرماى شديد وباد ويخ باشد بر آنها مسلط ميکند تا آنها نابود شوند بعد از آن، مسلمين بطرف ياران خود برميگردند وميگويند: خدا آنها را هلاک کرد ويکى از آنها باقى نمانده وتا آخرين نفر آنها هلاک شدند.

باب 55

مکحول از حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه وآله روايت کرده که فرمود: طايفه ترک دو مرتبه خروج ميکنند، مرتبه اول: از آذربايجان خروج ميکنند ومرتبه دوم: مالهاى سوارى خود را بفرات ميبندند وبعد از آن، ترکى نخواهد بود. سيد بن طاووس گويد: شايد معناى حديث اين باشد که غير از آن ترکها ترک ديگرى داخل فرات نشده وخلافت نخواهند کرد بلکه همان طايفه ترک هستند که خلافت را مالک ميشوند.

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
در لوازم ذكر
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 25 فروردين 1395

بسم الله الرحمن الرحيم

کتاب رساله سيروسلوك بحرالعلوم / قسمت نهم: ذکر کلامی، مناجات، فکر، مداومت بر ذکر، آثار سلوک، طريقه ذکر مولف، اقسام قلوب، اس...

 

 

صفحه قبل

 در لوازم ذكر:

چون‌ مراتب‌ ذكر را دانستي‌ بدانكه‌ پنج‌ چيز در اوقات‌ ازمنه‌ ذكر از لوازم‌ است‌.

 اول: تصور خيالي اسم استاد خاص در حال ذكر

اوّل‌ آنكه‌ در حال‌ ذكر خيالي‌ اسم‌ استاد خاصّ را كه‌ وليّ ولايت‌ كبری‌ باشد به‌ طريق‌ ذكر تصوّر كند.[180] 

 و مقام‌ آن‌ در جمعي‌ ، در دل‌ ادني‌ از مقام‌ ذكر يا در اسافل‌ صدر ادني‌ از محاذي‌ ذكر ، استشفاعاً للذّاكر ثبت‌ كند.[181]

 و اگر اسم‌ رسول‌ در مقام‌ اوّل‌ و خليفه‌ در مقام‌ ثاني‌ قرار دهد بهتر است‌.[182]

 و در بسطي‌ مقام‌ استاد را در يمين‌ صدرْ ميان‌ پستان‌ راست‌ و عضد قرار دهد. چون‌ از ذكر قالبي‌ ترقّي‌ نمايد [183] شبح‌ نوراني‌ رسول‌ و وليّ در مقام‌ مذكور (متواضعاً للمذكور مستشفعاً للذّاكر) هميشه‌ منظورش‌ باشد.[184]

 و اگر در اين‌ حالات‌ تصوّر استاد عامّ نيز در خارج‌ جسم‌ كند در طرف‌ يسار به‌ فصل‌ قليل‌ مواجهاً الي‌ جهة صورة‌ الذّكر ملتفتاً إليها متواضعاً مستشفعاً للذّاكر أولَی و أنسب‌ است‌.[185]

و اين‌ دو تصوير را [186] مجمل‌ ذكر كرده‌اند.[187]

 پس‌ اگر مقصودشان‌ اينست‌ كه‌ در حالات‌ ذكر به‌ اين‌ دو تصوير بر وجه‌ لزوم‌ يا اولويّت‌ پردازند كه‌ آن‌ نيز پيوسته‌ مقارن‌ ذكر باشد ، با جمعيّت‌ خاطر و حفظ‌ آن‌ از تفرقه‌ ، و سعي‌ در توجّه‌ به‌ واحد منافي‌ است‌ بلكه‌ التبّه‌ ذاكر را از ذكر باز مي‌دارد ، و به‌ اين‌ جهت‌ استاد من‌ از اين‌ طريق‌ به‌ غايت‌ منع‌ مي‌نمود ، و مي‌فرمود: بايد ذاكر در مبادي‌ روز و شب‌ و آغاز و انجام‌ اشتغال‌ به‌ ذكر ، اين‌ تصوير را كند و بس‌ ؛ بلي‌ اگر قبل‌ از قدم‌ نهادن‌ در درجات‌ ذكر به‌ بعضي‌ از [188] درجات‌ ذكر ، در اسم‌ و مسمّاي‌ ولي‌ عمل‌ نمايد خوب‌ است‌ و موجب‌ سريان‌ محبّت‌ است‌.

 و در اين‌ احوال‌ حالتي‌ است‌ كه‌ حقيقت‌ رسول‌ و خليفه‌ معلوم‌ مي‌شود [189] و به‌ مثل‌ آن‌ امتحان‌ استاد عامّ نيز مي‌توان‌ كرد ، ولكن‌ شرح‌ آن‌ نتوان‌ كرد. چه‌ غير صاحب‌ مرتبه‌ عظيمه‌ از ذكر را بسا باشد كه‌ از راه‌ افكند و حق‌ را به‌ صورت‌ باطل‌ يا عكس‌ آن‌ درآورد.

بازگشت به فهرست

دوم: ذكر كلامي يا وِرد

 دوّم‌ ، ذكر كلامي‌: و اهل‌ فن‌ اطلاق‌ ذكر بر آن‌ نكنند و آن‌ را (ورد) خوانند و به‌ قالبي‌ آن‌ مطلقاً اعتنائي‌ نيست‌ ، بلكه‌ هر جا ورد مذكور كنند نَفْسي‌ را خواهند.

 و اوراد در اوقات‌ ذكر بسيار است‌ و آنچه‌ من‌ به‌ طريق‌ خود ذكر‌ رمي‌كنم‌ طالب‌ را كفايت‌ مي‌كند.

 و بهترين‌ اوقات‌ او در وقت‌ سحر است‌ و بعد از فريضتين‌ صبح‌ و عشاء ، و در همه‌ اوقات‌ ذكر ، وردِ كلمه‌ نفي‌ و اثباتِ مركّب‌ و بسيط‌ و اسم‌ محيط‌ و يا نور و يا قدّوس‌ هر يك‌ هزار مرتبه‌ بعد از فريضتين‌ ؛ و همچنين‌ ورد «محمّدٌ رسول‌ الله‌» و «يا علي‌» با حرف‌ نداء و بدون‌ آنها در شبها نيز شايد [190]؛ و ورد هزار مرتبه‌ توحيد در شبها نفيس‌ است‌ و از مداومت‌ بر اين‌ ورد غافل‌ نگردد.

 بسْمِ الله‌ الرَّحمنِ الرَّحيمِ. اللَهُمَّ إنّي‌ أسألُكَ باسْمِكَ المَكْنُونِ ، المَخْزُونِ ، السَّلاَ مِ ، المُنزِلِ ، المُقَدَّسِ ، الطَّاهِرِ ، المُطَهَّرِ ، يا دَهْرُ، يَا دَيْهُورُ ، يَا دَيْهَارُ [191] ، يَا أزَلُ ، يَا أَبَدُ ، يا مَن‌ لَمْ يَلِد وَ لَمْ يُولَد ، يَا مَن‌ لَمْ يَزَلْ ، يَا هُوَ ، يَا هُوَ ، يَا هُوَ ، يَا لاَ إلَهَ إلاّ هُوَ ، يَا مَن‌ لاَ هُوَ إلّا هُوَ ، يَا مَنْ لاَ يَعْلَمُ مَا هُوَ إلاّ هُوَ ، يَا مَنْ لاَ يَعْلَمُ ايْنَ هُوَ إلاّ هُوَ ، يَا كَائِنُ يَا كَيْنَانُ ، يَا رُوحُ ، يَا كَائِناً قَبْلَ كُلِّ كَوْنٍ ، يا كَائِناً بَعْدَ كُلِّ كَوْنٍ ، يَا مَكوِّناً لِكُلِّ كَوْنٍ ، آهياً شراهيّاً [192]، يا مُجَلِّيَ عَظائِمِ الاُمورِ ، سُبْحَانَكَ عَلی‌ حِلْمِكَ بَعْدَ عِلْمِكَ ، سُبْحَانَكَ عَلی عَفْوِكَ بَعْدَ قدرَتِکَ ، فَإِنْ تَوَلَّوا فقُلْ حَسْبيَ اللَهُ لاَ إِلَهَ إلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَي‌ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.

 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی‌ مُحَمَّدٍ وَ آلِ محَمَّدٍ بعَدَدِ كُلِّ شَي‌ءٍ كَما صَلَّيْتَ عَلی إبراهيمَ وَ آلِ ابرَاهِيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجِيدٌ.

بازگشت به فهرست

 سيّم:‌ مناجات

سيّم‌ ، مناجات‌ است‌: و بهترين‌ آنها علويّه‌ و سجّاديّه‌ است‌.

 چهارم: فكر

چهارم‌ ، فكر: و اين‌ از شرايط‌ عظيمه‌ است‌. و در اوان‌ خُلوّ از ذكر ـ مَهْما أمكن‌ ـ خود را از آن‌ خالي‌ نبايد داشت‌.

 و بايد در مبادي‌ حال‌ در آثار قدرت‌ الهيّه‌ ، و رأفت‌ ، و رحمت‌ و عظمت‌ او ، و در خاتمه امر خود و اعمال‌ خود و ما بَعْدَ الموت‌ و امثال‌ آن‌ ، از آنچه‌ در كتب‌ اخلاق‌ مذكور است‌ ، و در دقائق‌ احكامِ رسول‌ و رأفت‌ و رحمت‌ او و خلفاي‌ او و سعي‌ ايشان‌ در اصلاح‌ معاد و معاش‌ رعيّت‌ باشد.

 و در اواسط‌ و انجام‌ كار پيوسته‌ فكر او در ربط‌ خويش‌ به‌ خالق‌ و ملاحظه مخلوقيّت‌ و عبديّت‌ و ذلّت‌ خود به‌ خالق‌ ، و همچنين‌ در نسبت‌ خود به‌ رسول‌ و خلفاي‌ او ، و در ارتباط‌ و نسبت‌ هر مخلوق‌ به‌ خالق‌ واحد ؛ و انتهاي‌ نسبت‌ همه‌ به‌ يك‌ منسوبٌ اليه‌ ؛ تا موجب‌ حصول‌ شفقت‌ و مهرباني‌ به‌ همه اشياء گردد. و بصير دانا مجاري‌ فكر خود را در همه‌ احوال‌ مي‌تواند تعيين‌ كند و مقصود عدم‌ خُلوّ از آنست‌ وَ اَفضَلُ العِبادَةِ إدْمانُ الفِكْرِ فِي‌ الله‌ وَ فِي‌ قدْرَتِهِ همچنانكه‌ حضرت‌ أبي‌ عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ فرموده‌ اشاره‌ به‌ اينست‌.[193]

بازگشت به فهرست

پنجم: مداومت بر همه اذكار و اوراد

 پنجم‌ ، مداومت‌ بر همه اذكار و اوراد: تا فعليّت‌ آنها همه‌ به‌ ظهور رسد. و از أربعين‌ كمتر بسيار كم‌ اثر است‌ ، مگر آنچه‌ كه‌ از اوراد به‌ قدر معين‌ وارد شده‌.[194]

 و بسا باشد كه‌ در مرتبه‌اي‌ اربعينیّات‌ در كار باشد كه‌ آن‌ را در اصطلاح‌ «اقامه‌» گويند.

 و تقليل‌ مستلذّات‌ و اطمعه‌ دسميّه‌ سيّما لحوم‌ و اغذيه‌ لذيذه‌ در جميع‌ احوال‌ به‌ غايت‌ مؤكَّد است‌.

 اينست‌ طريق‌ سلوك‌ و آداب‌ آن‌.

بازگشت به فهرست

فصل‌ سوّم‌: آثار سلوك‌

  و امّا آثار و فيوضات‌ آن‌ را سالك‌ خود مي‌بيند.

 و از جمله آثار ، حصول‌ انوار است‌ در قلب‌. و ابتدا به‌ شكل‌ چراغي‌ است‌ ، و بعد شعله‌ و بعد كوكب‌ و بعد قمر و بعد شمس‌ و بعد فرو مي‌گيرد و از لون‌ و شكل‌ عاري‌ مي‌گردد ، و بسيار به‌ صورت‌ برقي‌ مي‌باشد ؛ و گاه‌ به‌ صورت‌ مشكوة و قنديل‌ مي‌شود: و اين‌ دو اكثر از فعل‌ [195] و معرفت‌ حاصل‌ مي‌شود ، و سوابق‌ از ذكر. و به‌ مرتبه‌ اوّل‌ اشاره‌ فرموده‌ حضرت‌ أبي‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ چنانكه‌ ثقة‌ الاسلام‌ در «كافي‌» روايت‌ كرده‌ است‌ ، كه‌ حضرت‌ در بيان‌ اقسام‌ قلوب‌ فرموده‌:

 وَ قَلْبٌ أزْهَرُ أجْرَدُ ، فَقُلْتُ: وَ مَا الازْهَرُ ؟ فقالَ: فيهِ كَهَيْئَةِ السِّراجِ الي‌ أن‌ قال‌: وَ أَمَّا الْقَلْبُ الازْهَرُ فَقَلْبُ المُؤْمِنِ.[196]

 و بعضي‌ از اين‌ مراتب‌ را حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ اشاره‌ فرموده‌ كه‌:

 قد أحيی قلْبَهُ وَ أماتَ نَفْسَهُ ، حَتَّی‌ دَقَّ جَليلُهُ ، وَ لَطُفَ غَليظُهُ ، وَ بَرَقَ لَهُ لامِعٌ كَثير الْبَرْقِ.[197]

 و يكي‌ از بطون‌ كريمه اللَهُ نُورُ السَّمَواتِ وَ الاَرْضِ شرح‌ اين‌ مراحل‌ است‌ ، چه‌ در اين‌ احوال‌ شخص‌ انسان‌ مشكاتي‌ مي‌گردد كه‌ در آن‌ «زُجاجه‌» ايست‌ كه‌ قلب‌ باشد ، و در آن‌ «زجاجه‌» مصباحي‌ است‌ كه‌ نور مذكور باشد و دل‌ بعد از نشر آن‌ مانند «كوكبِ دُرّي‌» مي‌شود ، افروخته‌ شده‌ است‌ كه‌ نور شجره مباركه كثير النَّفع‌ كه‌ نورانيّت‌ و روحانيّت‌ ذكر خداست‌ كه‌ نه‌ از شرق‌ حاصل‌ شده‌ و نه‌ از غرب‌ ، بلكه‌ از راه‌ باطن‌ كه‌ نه‌ شرقي‌ است‌ و نه‌ غربي‌ هويدا گشته‌ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ [198] يعني‌ و اگر غافل‌ از ذكر خدا نشود كه‌ به‌ نصّ وَ مَن‌ يَعْشُ عَن‌ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّض‌ لَهُ شَيطـانًا فهُوَ لَهُ قرينٌ [199] موجب‌ مقارنت‌ شيطان‌ كه‌ مخلوق‌ از نار است‌ نُورٌ عَلي‌ نورٍ بر نور آن‌ مي‌افزايد تا همه آن‌ نور گردد.[200]

 وَ هَذِهِ الزُّجَاجَة (في‌ بُيُوتٍ أَذِنَ اللَهُ أَن‌ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ) [201]

 و در بيان‌ مَثَل‌ نوره‌ مي‌فرمايد: يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بالْغُدُوِّ وَ الآصَالِ رِجَالٌ لاَ تُلْهِيهِم‌ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَهِ.[202]

 و از جمله‌ آثار به‌ صدا آمدن‌ قلب‌ است‌. و در مبادي‌ آوازي‌ مانند آواز كبوتر و قمري‌ از او ظاهر شود. و بعد از آن‌ صدائي‌ چون‌ انداختن‌ مهره‌ در طاس‌ كه‌ در آن‌ پيچد مسموع‌ شود. و بعد از آن‌ همهمه‌ در باطن‌ شبيه‌ به‌ نشستن‌ مگسي‌ به‌ تار ابريشم‌ مُدرَك‌ شود.

 بعد از آن‌ زبان‌ قلب‌ خاموش‌ و قلب‌ ذكر را به‌ روح‌ خود مي‌سپارد.

بازگشت به فهرست

فصل‌ چهارم‌: طريق‌ ذكر مؤلّف‌ (ره‌)

 و اين‌ تحفه‌ را به‌ طريق‌ ذِكر خود اجمالاً ختم‌ مي‌كنم‌.

 بدانكه‌ من‌ بعد از اراده سلوك‌ به‌ عزم‌ مجاهده‌ اكبر و اعظم‌ و اراده‌ قدم‌ نهادن‌ در واديِ ذكر ، ابتدا همّتي‌ برآوردم‌ و توبه‌ از آنچه‌ مي‌كردم‌ و ترك‌ عادات‌ و رسوم‌ نمودم‌. در اربعينیّات‌ سر به‌ جيب‌ ذكر فرو بردم‌. و در اربعيني‌ نيز اربعين‌ قرار دادم‌.[203]

  و در ذكر خيالي‌ استادم‌ مرا اسم‌ «الحيّ» آموخت‌. و همان‌ا آن‌ را از كريمه‌:

 هُوَ الْحَيُّ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ فادْعُوهُ مُخلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَـالَمِينَ.[204]

 فرا گرفته‌. چه‌ ، خداوند آن‌ را مقدّمه اخلاص‌ و منهج‌ حمد خداوند فرموده‌.[205]

 و با وجود اين‌ نورانيّت‌ و روحانيّت‌ ، آن‌ با هر مزاجي‌ سازگار و دور از همه‌ اخطار و باعث‌ حيات‌ قلوب‌ ميّته‌ است‌. و اكثر روايات‌ وارد در اسم‌ اعظم‌ از اين‌ اسم‌ مكرّم‌ خالي‌ نيست‌ ، چنانچه‌ در كتاب‌ «مُهَجُ الدّعوات‌» مذكور است‌.[206]

 پس‌ به‌ آن‌ ماند كه‌ اين‌ اسم‌ اعظم‌ باشد.

 با وجود اينها مركّب‌ از «حاء» و «ياء» است‌. كه‌ اوّل‌ حرفِ موجبِ انس‌ و مواصلت‌ ، و ثاني‌ حرفِ شكيبائي‌ و صبر و فتح‌ و نصرت‌ است‌.

 و وقوع‌ اوّل‌ در اسمي‌ از اسمائ حُسنی‌ دافع‌ تأثير ناريّت‌ شيطان‌ است‌ ، چه‌ آن‌ حرف‌ به‌ جهت‌ دفع‌ حرارت‌ است‌. و اشتمال‌ آن‌ بر ثاني‌ موجب‌ اهتداء و كشف‌ اسرار چنانچه‌ در فنّ اعداد مبيّن‌ است‌.[207]

 و زيادتي‌ آلِف‌ و لام‌ به‌ جهت‌ تأثّر دلست‌ در اختصال‌ به‌ خصلت‌ انبياء وا تّصاف‌ به‌ صفت‌ اصفياء و تأنّي‌ در ثبوت‌ در كار؛ و آن‌ حرف‌ ذات‌ قلم‌ است‌ كه‌ نقّاش‌ اسرار است‌.[208]

 پس‌ به‌ طرق‌ متعدّده‌ در اربعينیّات‌ متعدّده‌ آن‌ را بسر بردم‌.

 پس‌ به‌ ساير اذكار پرداختم‌ ، و در هر اربعيني‌ غسل‌ توبه‌ كردم‌ ، و ترك‌ حظّي‌ و لذّتي‌ از حظوظ‌ نفس‌ كردم‌ ، و آن‌ را وداع‌ آخرين‌ نمودم.

 و هر روز سيّدي‌ از سادات‌ خود در نظر گرفتم‌ ، و او را به‌ زيارتي‌ كه‌ خود انتخاب‌ كردم‌ زيارت‌ نمودم‌ ، و مبدأ آن‌ را از شنبه‌ گرفتم‌ چون‌ حديثي‌ در اين‌ باب‌ ديدم‌.[209]

 و دو ركعت‌ نماز هديّه‌ روح‌ مقدّس‌ او نمودم‌ و بدان‌ توسّل‌ جستم‌.

 و هر جمعه‌ دست‌ به‌ دامان‌ وليّ عصر زده‌ و به‌ او متوصّل‌ شدم‌ ، و زيارت‌ و ادعيه‌اي‌ كه‌ در آن‌ روز به‌ جهت‌ توسّل‌ به‌ او رسيده‌ خواندم‌.

 و هر جمعه‌ هزار دفعه‌ صلوات‌ ، چنانكه‌ مأثور است‌ فرستادم‌.

 و اوراد من‌ در اين‌ ايّام‌ بر دو گونه‌ بود:

 اوّل‌ آنكه‌ وظيفه هر روزه‌ بود و آن‌ بدين‌ طريق‌ بود: الحَقُّ در اسحار ، صد مرتبه‌ بعد از دو ركعت‌ نماز ، با برداشتن‌ دستها به‌ آسمان‌ ؛ يَا حَيُّ يَا قيُّومُ يَا مَن‌ لاَ إلَهَ إلاّ أنتَ برَحْمَتِكَ اسْتَغيثُ ما بين‌ سُنَّت‌ و فرض‌ چهل‌ نوبت‌ [210]يا أحَدُ يا صمَدُ بعد از فرائض‌ خمس‌ به‌ عدد مجمل 169 يا مفصّل‌ 619 ، «يا علي‌» به‌ قصد وليّ در اسحار و بعد از فريضه‌ صبح‌ [211] به‌ عدد مجمل121 نوبت‌ ، «يا قريب‌» هر روز به‌ عدد مجمل‌ 323 ، آية‌ «مُلك‌» بعد از فريضه‌ صبح‌ 22 نوبت‌ ، [212] «الله‌» در اسحار به‌ عدد كبير با امكان‌ ، «يا نور ياقدّوس‌» در اسحار بعدد مجمل‌ 448.

 دوّم‌ آنچه‌ در اين‌ مدّت‌ تمام‌ شد ابتداء از مبدأ ذكر رَبِّ إِنِّي‌ مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ [213] اربعيني‌ به‌ عدد مجمل‌ 2500 ، يَا لاَ إِلَهَ إِلاَّ أنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي‌ كُنتُ مِنَ الظَّـالِمِينَ ؛ [214] اربعيني‌ به‌ عدد مجمل‌ 2386 ، «يا هادي‌» ؛ اربعيني‌ هر روز 5000 مرتبه‌ ، و در آخر روز 100 مرتبه‌ ، يَا هَادِيَ المُضِلِّينَ ؛ يا فتَّاحُ هيجده‌ روز هر روز 8799 ؛ «يا بصير» اربعيني‌ هر شب‌ 8825 مرتبه‌ ؛ يا عليُّ اربعيني‌ هر روز بعد از هر فريضه‌ 1330 مرتبه‌ ، و غسل‌ هر روز با امكان‌ ، آية‌ الكرسي‌ بعد از هر فريضه‌ ، نفي‌ و اثبات‌ مركّب‌ و بسيط‌ و الله‌ و هو و سوره توحيد و أعلی‌ هر يك‌ هزار ؛ و دو اربعين‌ در اسحار [215]يا سُبُّوحُ يا قُدُّوس‌ شش‌ اربعين‌ هر روز 2670 مرتبه‌ ؛ (شرايط‌: غسل‌ هر روز با امكان‌ و صَمْت‌ و جوع‌) يا حَنَّانُ يا مَنَّان‌ صد و هشت‌ روز هر روز 1200 مرتبه‌ ؛ شرط‌ ، ترك‌ حيواني‌ بلكه‌ در چهل‌ روز قبل‌ از آن‌ هم‌ ؛ يَا دَيَّانُ هفتاد روز هر روز 5000 مرتبه‌ ؛ يا كبير سه‌ اربعين‌ هر شبانه‌ روزي‌ 1466 ؛ و در اربعين‌ آخر ترك‌ حيواني‌ و هر روز هر قدر كه‌ ممكن‌ باشد [216]؛ و اگر 70000 ممكن‌ شود بهتر ؛ يا نورُ چهل‌ و نه‌ روز (بعد زا خواندن‌ هفت‌ مرتبه‌ سوره‌ نور) به‌ عدد كبير [217] و در شبها نيز بي‌سوره‌ به‌ اين‌ عدد ابتدا از شنبه‌ ؛ يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ صد و هشتاد روز از سحر تا طلوع‌ ، يا از طلوع‌ تا إستوا هر روز 3716 مرتبه‌ ؛ يا مُهَيْمِنُ يك‌ اربعين‌ يا دو اربعين‌ هر روز 1040 نوبت‌ با غسل‌ و قبل‌ از تكلّم‌ ؛ الله‌ اربعيني‌ هر روز به‌ قدر امكان‌ [218] با وسعت‌ ، (به‌ شرط‌ صوم‌ و ترك‌ نوم‌ إلاّ بي‌ اختيار) و بايد همزه‌ اظهار و به‌ (هاء) اسكان‌ شود [219] و بعد به‌ اين‌ ذكر مداومت‌ نمايد.

 و من‌ چنين‌ تمام‌ كردم‌. و لكن‌ جمع‌ بعضي‌ اوراد با يكديگر درايّام‌ اربعين‌ با امكان‌ جائز و تضعيف‌ مدّت‌ در يكي‌ از آنها مجَوَّز. و در همه اين‌ اوراد اربعينيّه‌ خلوت‌ و تعطير و اجتناب‌ از بقولات‌ كريهة‌ الروائح‌ و افتتاح‌ و اختتام‌ به‌ اين‌ صلوات‌ لازم‌ است‌:

 اللَهُمَّ صَلِّ عَلی‌ المُصْطَفی‌ مُحَمَّدٍ وَالمُرتَضَی‌ علِيٍ وَالبَتُولِ فاطِمَةَ وَالسِّبطَيْنِ الحَسَنِ وَالحُسَيْنِ وَ صَلِّ عَلی‌ زَيْنِ العِبادِ عَلِيٍّ وَالبَاقِر مُحَمَّدٍ وَالصَّادِقِ جَعْفَرٍ وَالْكاظِمِ مُوسَی‌ وَالرِّضا عَلِيٍّ وَالتَّقِيِّ مُحَمَّدٍ وَالنَّقِيِّ عَلِيِّ وَالزَّكِيِّ الْعَسْكَريِّ الحَسَنِ وَ صَلِّ عَلَی‌ المَهْديِّ الهادي‌ صاحبِ العَصْرِ وَالزَّمانِ وَ خَليفَةِ الرَّحْمَن وَ قاطِعِ البُرْهَانِ وَ سَيِّدِ الإنسِ والجانِّ صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ أجْمَعِينَ.

 بدانكه‌ اصل‌ عمل‌ مراتب‌ ، اذكار است‌ ، و اوراد از اعوان‌ و متمّمات‌ است‌. پس‌ ترك‌ بعضي‌ از آنها محظور نه‌.

 و در اين‌ ايّام‌ در حالت‌ فراغ‌ به‌ مناجات‌ علويّه‌ و سجّاديّه‌ اشتغال‌ داشتم‌ ، و به‌ اسامي‌ متبرّكه‌ آل‌ اطهار و صحابه‌ كِبار رسول‌ مختار و اركان‌ اربعه ملائكه‌ كِرام‌ و انبياء عظام‌ و مشايخ‌ شريعت‌ و استادان‌ طريقت‌ تبرّك‌ جستم‌ ، و اكثر ايّام‌ برايشان‌ به‌ تفصيل‌ رحمت‌ فرستادم‌ و سلام‌ كردم‌ ، و از بواطن‌ ايشان‌ همّت‌ طلبيدم‌.

 ناسخ‌ گويد [220]: من‌ نوبتي‌ اربعيّنات‌ را به‌ طريق‌ مذكور به‌ قدر امكان‌ بسر رسانيدم‌ ، و نوبتي‌ در آن‌ شروع‌ كردم‌ ، و اورادِ اربعينيّه‌ را كلمات‌ ادريس‌ عليه‌ السّلام‌ قرار دادم‌ [221] به‌ ترتيب‌ و شرائط‌ و آداب‌ و مقدار اوقات‌ ، چنانچه‌ در رساله سيّد ابن‌ طاووس‌ (ره‌) كه‌ در اين‌ خصوص‌ [222] نوشته‌ مذكور است‌.

 و در مبادي‌ اربعينیّات‌ اوّل‌ به‌ ذكر وَ إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلَهُ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ 1080 نوبت‌ در يك‌ مجلس‌ اشتغال‌ نمودم‌ و چند دفعه‌ آن‌ را به‌ جا آوردم‌.

 و در مدّت‌ سه‌ اربعين‌ 40000 مرتبه‌ سوره‌ مباركه «والعاديات‌» را خواندم‌.

 و در اين‌ سه‌ اربعين‌ عقب‌ هر فريضه‌ ده‌ نوبت‌ سوره‌ «فاتحه‌» را خواندم‌. و فائده‌ كليّه‌ اين‌ سه‌ ذكر دفع‌ عوائق‌ دنيويّه‌ است‌.

 و گاه‌ گاه‌ به‌ روحانيّت‌ عطارد متوسّل‌ و از آن‌ استمداد همّت‌ مي‌كردم‌.[223]

 چه‌ اهل‌ اسرار را از روحانيّت‌ آن‌ مدد مي‌رسد. چنانچه‌ بعد از غروب‌ آفتاب‌ يا پيش‌ از طلوع‌ در هنگامي‌ كه‌ توان‌ عطارد را ديد به‌ آن‌ نظر كند و پس‌ از سلام‌ به‌ آن‌ گامي‌ پس‌ نهد و بگويد:

 عَطارُدُ أيْمُ اللهِ طالَ تَرَقُّبي‌               صَباحاً مَساءً كَي‌ أراكَ فأغنَما

 پس‌ گامي‌ ديگر پس‌ نهد و بگويد:

 وَ ها أنا فامنحْني‌ قويٍّ أدْرِكُ المُنی‌          بها و العُلومُ الغامِضاتِ تَكَرُّما

 پس‌ گامي‌ پس‌ نهد و بگويد:

 وَ ها أنا جُدْلِيَ الخَيْرَ والسَّعْدَ كُلَّهُ               بأمْرِ مَليكٍ خالِقِ الأرضِ وَالسَّما

 تكرار اين‌ عمل‌ در مبادي‌ مطلوب‌ است‌. [224]

و امكنه‌ شريفه‌ و مساجد كريمه‌ و مشاهد عاليه‌ را در استعداد فيوضات‌ مدخليّتي‌ تمام‌ است‌ و اكثراً اهل‌ حال‌ را در يكي‌ از اماكن‌ مكرّمه‌ باب‌ فيض‌ گشوده‌ شده‌.

 و سيّد بزرگوار گويد: مرا در «سُرَّ مَنْ رأي‌» از فيض‌ آن‌ محلّ حالتي‌ حاصل‌ شد كه‌ وراي‌ مرتبه شرح‌ است‌ و اكثر مقرّ او در ايواني‌ بود كه‌ محاذي‌ در سرداب‌ مقدّس‌ بود. و سيّد خود بعد از آن‌ در آنجا معبدي‌ عظيم‌ بنا نهاد و الحال‌ به‌ مسجد ابن‌ طاووس‌ مشهور است‌ و حال‌ از بناي‌ آن‌ بزرگوار اثري‌ نيست‌.

 تمام‌ شد رساله‌ شريفه‌ منسوبه به‌ بحرالعلوم‌ در دست‌ عبد محمّد حسين‌ طباطبائي‌ شب‌ يكشنبه‌ دهم‌ شوال‌ سنه هزار و سيصد و پنجاه‌ و چهار هجري‌.

 تمام‌ شد استنساخ‌ اين‌ نسخه‌ از روي‌ نسخه‌ استاد وحيد سيّدنا الاعظم‌ الحاج‌ السيّد محمّد حسين‌ طباطبائي‌ أدام‌ الله‌ ظلّه‌ الوارف‌ به‌ يد اين‌ حقير فقير محمّد الحسين‌ الحسيني‌ الطّهراني‌ در روز أربعين‌ بيستم‌ شهر صفر الخير سنه يك‌ هزار و سيصد و هفتاد و هفت‌ هجريّه‌ قمريّه‌.

 والحمد لله‌ ربّ العالمين‌.

بازگشت به فهرست

 پاورقي


[180] ـ به‌ طريق‌ ذكر يعني‌ مرآتي‌ و آلي‌ ، نه‌ استقلالي‌ چون‌ اسم‌ استاد خاص‌ مرآت‌ حقّ است‌ ، بنابراين‌ هميشه‌ آن‌ اسم‌ يا اسم‌ استاد عامّ و به‌ طور كلّي‌ هر قسم‌ از اقسام‌ تصوّر وليّ بايد مرآتي‌ باشد.

 إذا تجلّی حبيبي‌ في‌ حبيبي‌             فبعَينِهِ أنظُرْ الَيهِ لا بعَيْني‌

[181] ـ يعني‌ از هر جاي‌ دل‌ كه‌ ذكر را أدا مي‌كند مقام‌ استاد خاص‌ را پائين‌تر از آن‌ قرار دهد ؛ و يا ذكر را در دل‌ و مقام‌ استاد خاصّ را در پائين‌ سينه‌ قدري‌ پائين‌تر از محاذات‌ ذكر قرار دهد.

[182] ـ يعني‌ يا اسم‌ عنواني‌ رسول‌ را كه‌ همان‌ رسول‌ باشد ، و اسم‌ عنواني‌ خليفه‌ را كه‌ همان‌ خليفه‌ باشد و يا اسم‌ واقعي‌ رسول‌ را كه‌ محمّد باشد و اسم‌ واقعي‌ خليفه‌ را كه‌ علي‌ باشد.

 و مراد از اسم‌ استاد خاصّ و وليّ نيز يا اسم‌ عنواني‌ است‌ مثل‌ صاحب‌ الامر و صاحب‌ الزّمان‌ و وليّ ، و يا اسم‌ واقعي‌ است‌ كه‌ محمّد بوده‌ باشد.

[183] ـ چون‌ ذكر قالبي‌ يكي‌ از دو قسم‌ ذكر خيالي‌ است‌ بنابراين‌ در حال‌ ذكر خيالي‌ چه‌ جمعي‌ و چه‌ بسطي‌ كه‌ براي‌ تصوّر استاد خاصّ مقامي‌ در دل‌ يا در سينه‌ پائين‌تر از مقام‌ ذكر معيّن‌ شده‌ است‌ ، ديگر نمي‌توان‌ شبح‌ نوراني‌ رسول‌ و وليّ را در مقام‌ مذكور منظور نمود ، بنابراين‌ به‌ قرينه‌ آنكه‌ فرموده‌ است‌: چون‌ از ذكر قالبي‌ تجاوز نمايد شبح نوراني‌ رسول‌ و وليّ را در مقام‌ مذكور هميشه‌ منظور داشت‌ ، معلوم‌ مي‌شود كه‌ مراد از ذكر خيالي‌ جمعي‌ و بسطي‌ كه‌ بايد اسم‌ استاد خاصّ را تصور نمود فقط‌ در خصوص‌ قسم‌ قالبي‌ آنست‌. و امّا در قسم‌ نفسي‌ و همچنين‌ در ذكر خفيّ و سرّي‌ و ذاتي‌ ، پيوسته‌ اوقات‌ چه‌ در حال‌ ذكر و چه‌ در حال‌ غير ذكر بايد شيخ‌ نوراني‌ رسول‌ و وليّ را در آن‌ مقام‌ منظور نمود.

[184] ـ يعني‌ شبح‌ نوراني‌ رسول‌ و وليّ را در مقام‌ مذكور طوري‌ تصوّر كند كه‌ آنها در حال‌ تواضع‌ ، نسبت‌ به‌ مذكور كه‌ خداست‌ هستند و در آن‌ حالت‌ نيز نسبت‌ به‌ ذاكر سالك‌ ، از خدا استشفاع‌ مي‌كنند.

[185] ـ يعني‌ تصور استاد عام‌ را در خارج‌ جسم‌ در جانب‌ چپ‌ طوري‌ بنمايد كه‌ روي‌ به‌ سمت‌ صورت‌ ذكر است‌ ، و نسبت‌ به‌ صورت‌ ذكر در حال‌ تواضع‌ است‌ به‌ خلاف‌ تصور استاد خاصّ كه‌ او نسبت‌ به‌ مذكور در حال‌ تواضع‌ است‌.

 بنابراين‌ تصوّر استاد خاصّ با استاد عامّ از دو جهت‌ فرق‌ دارند اوّل‌ آنكه‌ مقام‌ استاد خاصّ در داخل‌ است‌ نه‌ خارج‌ ، دوّم‌ از جهت‌ حال‌ تواضعي‌ آنها.

[186] ـ يعني‌ تصوير استاد خاص‌ و استاد عام‌.

[187] ـ بلكه‌ مراد قوم‌ آنست‌ كه‌ در حال‌ ذكر تصوّر استاد عامّ و استاد خاصّ را به‌ كيفيّت‌ مذكوره‌ بنمايد. واين‌ معني‌ گر چه‌ مشكل‌ است‌ و در ابتداي‌ امر با توجّه‌ به‌ واحد و سعي‌ در عدم‌ تفرقه‌ بسيار مشكل‌ ، لكن‌ كم‌ كم‌ در اثر قدرت‌ ذاكر منافات‌ از بين‌ مي‌رود و بسيار آسان‌ مي‌گردد ، و به‌ خوبي‌ هم‌ ذاكر تصور استاد نموده‌ و هم‌ به‌ ذكر اشتغال‌ دارد ؛ و اين‌ كيفيّت‌ اثرش‌ در پيشرفت‌ سالك‌ بسيار بيشتر است‌ از تصور استاد در مبادي‌ روز و شب‌ ، و آغاز و انجام‌ اشتغال‌ به‌ ذكر چنانچه‌ مصنّف‌ (ره‌) فرمايد.

[188] ـ مراد از بعضي‌ از درجات‌ ذكر آنست‌ كه‌ ذاكر به‌ نحو ذكر خيالي‌ نفسي‌ يا به‌ نحو ذكر خفيّ قالبي‌ يا خفيّ نفسي‌ تصور استاد كند بدين‌ معني‌ كه‌ قبل‌ از آنكه‌ در درجات‌ ذكر وارد شود مدّتي‌ تصور استاد خاصّ يا عامّ را با توجّه‌ به‌ اسم‌ و مسّمی بدون‌ توجه‌ به‌ معنی‌ و حقيقت‌ ، يا مرور آن‌ به‌ قلب‌ با توجّه‌ به‌ معنا يا بدون‌ آن‌ بنمايد خوب‌ است‌ و موجب‌ سريان‌ محبّت‌ است‌.

[189] ـ شناخت افراد با توجه به حقيقت آنها، تنها براي اشخاص كامل يا قريب به كمال ميسر است

يعني‌ در اثر توجه‌ به‌ رسول‌ و خليفه‌ و كثرت‌ ممارست‌ در اين‌ معني‌ حقيقت‌ رسول‌ و خليفه‌ براي‌ ذاكر به‌ نورانيّت‌ طلوع‌ مي‌كند ، و اين‌ همان‌ مطلبي‌ است‌ كه‌ مصنّف‌ سابقاً فرمود كه‌ استاد خاصّ در آخر خود را شناساند.

 و امّا اگر ذاكر به‌ مقام‌ طهارت‌ رسيده‌ باشد و ضميرش‌ از آلودگيها پاكيزه‌ گشته‌ باشد ، و داراي‌ مرتبه عظيم‌ از ذكر باشد مي‌تواند با توجّه‌ به‌ حقيقت‌ شخصي‌ دريابد كه‌ آيا او استاد عامّ و قابل‌ دستگيري‌ است‌ يا نه‌ ، زيرا با توجّه‌ به‌ حقيقت‌ ، درجه‌ و ميزان‌ آن‌ شخص‌ براي‌ شخص‌ متوجّه‌ معلوم‌ مي‌گردد.

 و امّا اگر ذاكر به‌ مرتبه‌ طهارت‌ نرسيده‌ و صاحب‌ مرتبه‌ ذكر عظيم‌ نشده‌ است‌ چون‌ با نظر آلوده‌ خود توجّه‌ به‌ شخصي‌ كند در اثر ممارست‌ صورت‌ آن‌ شخص‌ در ذهن‌ ذاكر نقش‌ بندد و در اثر محبت‌ و انتقاش‌ صورت‌ مذكوره‌ او را شخص‌ كامل‌ تلّقي‌ مي‌كند و مي‌پندارد ، در حالي‌ كه‌ ممكن‌ است‌ شخص‌ مذكور كامل‌ نباشد ، بلكه‌ از ابالسه‌ و قطّاع‌ طريق‌ راه‌ خدا باشد.

 يا مثلاً اين‌ ذاكر آلوده‌ ذهن‌ به‌ يكي‌ از اولياي‌ حقّه‌ خدا نظر و توجّه‌ كرده‌ و او را در دل‌ آلوده خودآلوده‌ و باطل‌ پندارد.

 و از آنچه‌ ذكر شد به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌ از راه‌ توجّه‌ به‌ حقيقت‌ و معنی‌ براي‌ غير اشخاص‌ كامل‌ يا قريب‌ به‌ كمال‌ ممكن‌ نيست‌ ادراك‌ نورانيّت‌ اشخاص‌ و امتحان‌ استاد عامّ.

بازگشت به فهرست تعلیقات

[190] ـ يعني‌ این‌ دو وِرد شايسته‌ است‌ ولي‌ مصنّف‌ (ره‌) عدد آنها را معيّن‌ نفرموده‌ است‌. و ممكن‌ است‌ «محَمَّد رسول‌ الله‌» را به‌ عدد كبير كه‌ 254 مي‌شود ، و «يا علي‌» را با حرف‌ ندا و بدون‌ آن‌ كه‌ 121 و (110) مي‌شود ادا نمود. و مراد از توحيد سوره مباركه‌ توحيد است‌.

[191] ـ دَيْهار و دَيْهُور مبالغه دهر است‌ و مراد از دهر خدا است‌ ، كما ورد في‌ الرّواية‌: لا تَسُبُّوا الدَّهْرَ فَإنَّ الدَّهْرَ هُوَ اللهُ.

[192] ـ حضرت‌ استاد علاّ مه‌ طباطبائي‌ مدَّ ظِلُّه‌ فرمودند كه‌: مرحوم‌ آية‌ الحقّ حاج‌ ميرزا علي‌ آقا قاضي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ فرمودند كه‌: اين‌ عبارت‌ بايد اين‌ طور تلفظّ شود: أهيَأ ًشر أهيَأ ًو علاّ مه‌ طباطبائي‌ فرمودند كه‌ اين‌ دو كلمه‌ عبري‌ است‌ و عربي‌ آن‌ يا حنّانُ يا مَنَّان‌ است‌.

[193] ـ در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 55 و در «بحار الانوار» ج‌ 15 جزء اخلاق‌ ص‌ 194 از «كافي‌» با اسناد متصل‌ خود از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: أفضَل‌ العِبادَةِ إدْمانُ التَّفَكُّرِ فِي‌ اللهِ وَ في‌ قدْرَتِهِ.

 و نيز در ص‌ 54 از «كافي‌» و ص‌ 193 از «بحار» از «كافي‌» روايتست‌ كه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ فرمود: نَبِّه‌ بالتَّفَكُّرِ قَلْبَكَ وَ جافِ عَنِ اللَّيلِ جَنْبَكَ وَاتَّقِ اللهَ رَبَّكَ.

 و در ص‌ 195 «بحار» از «جامع‌ الاخبار» همين‌ روايت‌ را نيز آورده‌ است‌ ولي‌ به‌ جاي‌ « جافِ عَن‌ اللَّيلِ» «جافِ عَنِ النَّومِ» ذكر كرده‌ است‌ و نيز در ص‌ 55 «كافي‌» و در ص‌ 194 «بحار» از «كافي‌» از معمّر بن‌ خلاّد  حديث‌ كرده‌ است‌ كه‌ قالَ: سَمِعْتُ أبَاالحَسَن‌ الرِّضا عليه‌ السّلام‌ يَقُولُ:

 لَيْسَ العِبَادَةُ كَثْرَةَ الصَّلاَ ةِ وَالصَّومِ ، إنَّمَا العِبادَةٌ التَّفَكُّرُ فِي‌ أمْرِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ.

[194] ـ مانند إنَّا أنزَلنا كه‌ در شبهاي‌ ماه‌ رمضان‌ هر شب‌ هزار مرتبه‌ وارد شده‌ و مانند سوره دخان‌ كه‌ در شبهاي‌ رمضان‌ هر شب‌ صد مرتبه‌ وارد شده‌ است‌ ، و امثال‌ آن‌.

[195] ـ غالباً مشكوة و قنديل‌ با وجود سوابق‌ ذكر بي‌ مقدّمه‌ پيدا نمي‌شود بلكه‌ در حال‌ فعل‌ چون‌ نماز و ورد پيدا مي‌شود.

[196] ـ ذكر روايات در بيان اقسام قلوب

اين‌ روايت‌ را در ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» ص‌ 422 با اسناد متّصل‌ خود از سعد از حضرت‌ أبي‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ بدين‌ كيفيّت‌ آورده‌ است‌ قال‌ عليه‌ السّلام‌:

 إنَّ القُلوبَ أربَعَةٌ: قلْبٌ فِيهِ نِفاقٌ وَ إيمانٌ ، وَ قلْبٌ فِيهِ مَنكُوسٌ وَ قلْبٌ مَطْبُوعٌ وَ قلْبٌ أزْهَرُ أجْرَدُ. فقُلْتُ: وَ مَا الأزْهَرُ ؟ قالَ: فِيهِ كَهَيْئَةِ السِّراج‌. فأمَّا المَطْبُوعِ فقَلْبُ المُنافِقِ. و أمّا الأزْهَرُ فقَلْبُ المؤمنِ ؛ إنْ أعطاهُ شَكَرَ ، وَ إنِ ابْتَلاَهُ صَبَرَ. وَ أمَّا المَنْكُوسُ فقَلْبُ المُشْرِكِ ، ثُمَّ قرَأ هَذِهِ الايَة‌ ؛ أَفمَنْ يَمْشِي‌ مُكِبَّاً عَلَی‌ وَجْهِهِ اهْدَی‌ أَمَّنْ يَمْشِي‌ سَوِيًّا عَلَی‌ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ. فَأمَّا القَلْبُ الَّذي‌ فِيهِ إيمانٌ وَ نِفَاقٌ فهُمْ قوْمٌ كَانُوا بالطَّائفِ ، فإن أدْرَكَ أحَدَهُمْ أجَلُهُ عَلَی‌ نِفَاقِهِ هَلَكَ ، وَ إنْ أَدرَكَهُ عَلَی‌ إيمانِهِ نَجا.

 و عين‌ همين‌ روايت‌ را در «بحار الانوار» ج‌ 15 جزء 2 ص‌ 37 از «معاني‌ الاخبار» روايت‌ كرده‌ است‌ ، ولي‌ به‌ جاي‌ لفظ‌ «أزهر أجرد» لفظ‌ «أزهر أنور» آورده‌ است‌.

 و نير روايت‌ ديگري‌ در ص‌ 423 ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» وارد شده‌ كه‌ آنرا نيز در «بحار الانوار» ج‌ 15 ص‌ 37 از «معاني‌ الاخبار» روايت‌ كرده‌ است‌ ، از أبوحمزه‌ ثمالي‌ از حضرت‌ أبي‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ قال‌:

 القُلوبُ ثَلاَ ثَةٌ: قلبٌ مَنكُوسٌ لايَعی‌ شيئاً مِنَ الخَيْرِ ، وَ هُوَ قلْبُ الكافِرِ ، وَ قلبٌ فيهِ نُكتةٌ سَوداءٌ ، فالْخَيْرُ وَالشَّرُّفیه يَعتَلِجانِ ، فأيُّهُما كانَت‌ مِنْهُ غلَبَ عَلَيْهِ. وَ قلْبٌ مِفْتُوحٌ فِيهِ مَصابيحُ تَزْهَرُ ، وَ لاَ يُطْفَأ نُورُهُ إلی‌ يَوْمِ القِيامَةِ وَ هُوَ قلْبُ المؤمِنِ.

 و نيز در ص‌ 422 از ج‌ 2 «اصول‌ كافي‌» از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ آورده‌ است‌: كه‌:

 تَجدُ الرَّجُلَ لاَ يُخْطِئُ بلاَمٍ وَ لا واوٍ خطيباً مِصقَعاً ، و لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ الَّليلِ المُظْلِمِ. وَ تَجدُ الرَّجُلَ لاَ يَسْتَطِيعُ يُعَبِّر عَمَّا في‌ قلْبهِ بلِسانِهِ ، وَ قلْبُهُ يَزْهَرُ كَما يَزْهَرُ الْمِصْباحُ.

 و در ص‌ 35 از ج‌ 15 جزء 2 «بحار» از «اسرار الصّلاة‌» آورده‌ است‌ كه‌ قال‌ النبيّ صلّی الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: قلْبُ المُؤمِنِ أجرَدُ وَ فِيهِ سِراجٌ يَزْهَرُ...

بازگشت به فهرست تعلیقات

[197] ـ خطبه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ كه‌ در «شرح‌ نهج‌» مولی‌ فتح‌ الله‌ صفحه‌ 356 و در «شرح‌ نهج‌» محمّد عبده‌ ص‌ 349 آورده‌ است‌:

 قدْ أحيی‌ عَقْلَهُ وَ أماتَ نَفْسَهُ حَتَّی دَقَّ جَليلُهُ وَ لَطُفَ غَليظُهُ. وَ بَرَقَ لَهُ لامِعٌ كَثيرُ الْبَرقِ ، فأبانَ لَهُ الطَّريقَ ، وَ سَلَكَ به‌ السَّبيلَ ، وَ تَدافعَتهُ الأبوابُ إلی بابِ السَّلاَ مَةِ وَ دارِ الإ قامةِ ، وَ ثبَتتْ رِجلاهُ بطُمَأنِينَةِ بَدَنِهِ فِي‌ قرارِ الأمْنِ وَ الرَّاحَةِ ، بمَا اسْتَعْمَلََ قلْبَهُ وَ أرضَی رَبَّهُ.

[198] ـ سوره نور ، آيه‌ 35.

[199] ـ سوره ‌ 43 ، زخرف‌ ، آيه‌ 36.

[200] ـ مصنّف‌ (ره‌) آيه‌ را چنين‌ تفسير فرموده‌ كه‌ آن‌ شجره‌ مباركه‌ كثير النفع‌ از باطن‌ دل‌ كه‌ نه‌ شرقي‌ است‌ و نه‌ غربي‌ دائماً مستفيض‌ مي‌گردد اگر به‌ آن‌ شجره‌ آتش‌ غفلت‌ برخورد نكند و شيطان‌ كه‌ مخلوق‌ از نار است‌ قرين‌ او نگردد.

 و اين‌ تفسير در صورتي‌ تمام‌ است‌ كه‌ كلمه‌ «واو» نباشد ، بلكه‌ فقط‌ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ بوده‌ باشد ، و امّا با وجود «واو» اين‌ معني‌ تمام‌ نيست‌. بلكه‌ مراد اينست‌ كه‌ دائماً زيت‌ نور مي‌دهد اگر چه‌ به‌ نار هم‌ كه‌ مفيض‌ نور است‌ نرسد ، بلكه‌ خود به‌ خود از ذاتِ دل‌ تشعشع‌ دارد.

[201] ـ چون‌ مصنّف‌ (ره‌) مشكوة‌ را شخص‌ انسان‌ و زجاجه‌ را قلب‌ انسان‌ فرض‌ فرموده‌ است‌ ، بنابراين‌ چون‌ شخص‌ انسان‌ نوراني‌ القلب‌ در مقام‌ خلوت‌ و ذكر است‌ ، لذا مُبتداي‌ محذوفي‌ را كه‌ «في‌ بيوت‌» خبر آنست‌ ، اگر «هذِهِ الزُّجاجة‌» بگيريم‌ مراد از بيوت‌ بدن‌ انسان‌ مي‌شود ؛ چون‌ آن‌ قلب‌ نوراني‌ ـ كه‌ همان‌ عالم‌ مثال‌ است‌ ـ در خانه بدن‌ است‌.

 و اگر مبتداي‌ محذوف‌ را «هذه‌ المشكوة‌» بگيريم‌ ؛ مراد از بيوت‌ مقام‌ خلوت‌ و ذكر است‌. يعني‌ اين‌ انسان‌ نوراني‌ القلب‌ در بيت‌ خلوت‌ و ذكر است‌.

 وليكن‌ اگر مبتداي‌ محذوف‌ را «هذه‌ الزجاجة‌» بگيريم‌ باز ممكن‌ است‌ مراد از بيوت‌ را مقام‌ خلوت‌ گرفت‌. يعني‌ آن‌ دل‌ نوراني‌ كه‌ از باطن‌ آن‌ نور طلوع‌ مي‌كند ، همان‌ مقام‌ ذكر و خلوت‌ دل‌ است‌. و اين‌ معني‌ انسب‌ است‌ از آنكه‌ مراد از بيوت‌ را در اين‌ فرض‌ نيز خانه‌ بدن‌ بگيريم‌ ، كما لا يخفی علی‌ المتأمّل‌.

[202] ـ يعني‌ در بيان‌ تحقّق‌ و مصداق‌ اين‌ نور مي‌فرمايد كه‌: رجالي‌ هستند كه‌ در آن‌ بيوت‌ هر صبح‌ و شب‌ خدا را تسبيح‌ مي‌كنند.

[203] ـ مراد از «اربعين‌ در اربعين‌» چهل‌ اربعين‌ است‌ يعني‌ يك‌ اربعين‌ ذكر خاصّي‌ را كه‌ به‌ جا مي‌آوردم‌ آن‌ را به‌ طور اربعين‌ تضاعف‌ دادم‌ و چهل‌ بار تكرار نمودم‌.

 و يا اصل‌ ذكر را كه‌ در اربعين‌ به‌ جا مي‌آوردم‌ در اربعين‌ تضاعف‌ دادم‌ نه‌ آن‌ ذكر خاصّ در اربعين‌ اوّل‌ را ، و اهل‌ سلوك‌ اربعين‌ در اربعين‌ را به‌ هر دو طريق‌ كه‌ ذكر شد به‌ جاي‌ مي‌آورند.

[204] ـ سوره ‌ 40 ، غافر ، آيه‌ 65.

[205] ـ تعبير به‌ مقدّمه‌ نمودن‌ «الحيّ» را براي‌ اخلاص‌ تمام‌ نيست‌ ، بلكه‌ تحقّق‌ و ثبوتِ حياتِ انحصاري‌ را براي‌ خدا سبب‌ و لزوم‌ اخلاص‌ شمرده‌ است‌. و چون‌ حيات‌ منحصر به‌ خداست‌ مظاهر جمال‌ نيز در جميع‌ موجودات‌ منحصر به‌ اوست‌ ؛ و بنابراين‌ تمام‌ مراتب‌ حمد و سپس‌ اختصاص‌ به‌ ذات‌ مقدّس‌ او خواهد داشت‌. بنابراين‌ انحصار حيات‌ در خدا كه‌ به‌ اسم‌ «الحيّ» تعبير شده‌ منهج‌ انحصار حمد نسبت‌ به‌ ذات‌ مقدّس‌ اوست‌.

[206] ـ روايات "مهج‌الدعوات" در تعيين اسم اعظم الهي

در «مهج‌ الدعوات‌» از ص432 تا ص‌ 439 رواياتي‌ را در تعيين‌ اسم‌ اعظم‌ ذكر كرده‌ است‌ كه‌ از بسياري‌ از آنها استفاده‌ مي‌شود كه‌ اسم‌ «حيّ» همان‌ اسم‌ اعظم‌ باشد ، مثل‌ آنكه‌ در ص‌ 432 مي‌فرمايد كه‌: از امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌ مروي‌ است‌ كه‌ «يا حيّ و يا قيّوم‌» اسم‌ اعظم‌ است‌. و در ص‌ 343 فرموده‌ است‌ كه‌ بعضي‌ از پيغمبر روايت‌ كرده‌اند كه‌ اسم‌ اعظم‌ كه‌ دعا بدان‌ مستجاب‌ شود در سه‌ سوره‌ است‌: در سوره بقره‌ «آية‌ الكرسي‌» اللَهُ لاَ إِلَهَ إلاّ هُوَ الْحَيُّ القَيُّوم‌ و در سوره‌ آل‌ عمران‌ الم اللَهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومَ و در سوره طه‌ وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّوم‌. و در ص‌ 439 فرموده‌ است‌ كه‌: از سكّين‌ بن‌ عمّار مروي‌ است‌ كه‌ حضرت‌ موسی بن‌ جعفر عليهما السّلام‌ اسم‌ اعظم‌ خدا را در سجده‌ در زير ميزاب‌ مي‌خواندند و آن‌ اين‌ بود:

 يَا نُورُ يا قُدُّوسُ ، يَا نُورُ يَا قُدُّوس‌ ، يَا نُورُ يَا قُدُّوس‌ ، يَا حَيُّ يَا قَيُّوم‌ ، يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ يَا حَيُّ يَا قَيُّومَ ، يَا حَيُّ لاَ يُموتُ ، يا حَيُّ لاَ يُموتُ ، يَا حَيُّ لاَ يُموتُ ، يَا حَيُّ حينَ لاَ حَيُّ ، يَا حَيُّ حِينَ لاَ حَيّ ، يَا حَيُّ حِينَ لاَ حَيِّ ، يَا حَيُّ لاَ إلَهَ إلاّ أنتَ (سه‌ مرتبه‌) وَ أَسْأَلُكَ باسْمِكَ بسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحيمِ العَزيزِ المُبينَ (سه‌ مرتبه‌).

بازگشت به فهرست تعلیقات

[207] ـ علم‌ «اعداد» علمي‌ است‌ مستقل‌ و مقداري‌ از آن‌ در علم‌ «جَفْر» بيان‌ شده‌ است‌ ، و آن‌ غير علم‌ «حروف‌» است‌.

[208] ـ يعني‌ خصوص‌ حرف‌ «لام‌» ذاتِ قلم‌ است‌ ؛ چون‌ لفظ‌ قلم‌ از سه‌ حرف‌ «قاف‌» و «لام‌» و «ميم‌» تركيب‌ شده‌ و يكي‌ از حروفات‌ ذاتيّه‌ او «لام‌» است‌. و چون‌ قلم‌ نقّاش‌ اسرار است‌ و هر مطلبي‌ را با قلم‌ نقش‌ مي‌كنند بنابراين‌ حرف‌ «ل‌» كه‌ از ذاتيّات‌ قلم‌ است‌ موجب‌ نقش‌ اسرار در دل‌ و كشف‌ حقائق‌ براي‌ ذاكر خواهد بود.

[209] ـ اين‌ حديث‌ را سيّد ابن‌ طاووس‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ در «جمال‌ الاسبوع‌» ص‌ 25 از ابن‌ بابويه‌ نقل‌ كرده‌ است‌ ، و او از صَقْر بن‌ أبي‌ دُلَف‌ از حضرت‌ امام‌ علي‌ النقي‌ عليه‌ السّلام‌.

 اين‌ حديث‌ مفصّل‌ است‌ ، و اجمال‌ آن‌ اينكه‌: «صقر» گويد از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ كردم‌ كه‌ حديثي‌ از رسول‌ خدا صلّی الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ روايت‌ شده‌: لاَ تُعادُوا الأيّامَ فتُعاديكُمْ و من‌ معناي‌ آن‌ را نفهميده‌ام‌. حضرت‌ فرمود: مراد از ايّام‌ ما هستيم‌ ، مادامي‌ كه‌ آسمانها و زمين‌ برپاست‌. شنبه‌ اسم‌ رسول‌ خداست‌. و يكشنبه‌ اسم‌ أميرالمؤمنين‌ ، و دوشنبه‌ اسم‌ حسن‌ و حسين‌ ، و سه‌ شنبه‌ اسم‌ علي‌ بن‌ الحسين‌ و محمد بن‌ علي‌ و جعفر بن‌ محمّد ، و چهارشنبه‌ اسم‌ موسی بن‌ جعفر و علي‌ بن‌ موسی‌ و محمّد بن‌ علي‌ و منم‌ ، و پنجشنبه‌ اسم‌ فرزندم حسن‌ ، و جمعه‌ اسم‌ فرزندِ فرزندم‌ است‌ كه‌ اهل‌ حقّ به‌ سوي‌ او گرد آيند. و سپس‌ حضرت‌ به‌ من‌ فرمود: بيرون‌ رو كه‌ من‌ بر تو ايمن‌ نيستم‌.

 و بعد از اين‌ حديث‌ ، مرحوم‌ سيّد حديثي‌ از «قطب‌ راوندي‌» نقل‌ كرده‌ و در آن‌ يكايك‌ از ادعيه‌اي‌ كه‌ براي‌ امامان‌ در روزهاي‌ هفته‌ بايد خواند را روايت‌ كرده‌ است‌ به‌ «جمال‌ الاُسبوع‌» مراجعه‌ شود.

[210] ـ مراد ما بين‌ نمازها نافله‌ و فرائض‌ آنهاست‌.

[211] ـ مراد آنست‌ كه‌ «عليّ» گويد ولي‌ مقصودش‌ از علي‌ والي‌ ولايت‌ كبري‌ باشد.

[212] ـ مراد از آية‌ مُلك‌ دو آيه‌ از سوره‌ آل‌ عمران‌ است‌. (آيه ‌ 26 و 27)

 قلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ المُلْكِ تُؤتِي‌ اْلْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَن‌ تَشاءُ بيَدِكَ الْخَيْرُ إنَّكَ عَلی‌ كُلِّ شَي‌ءٍ قدِيرٌ * تُولِجُ الَّيْلِ.... تا بغَيْرِ حِسابٍ.

[213] ـ اين‌ ذكر از آيه قرآن‌ متّخذ است‌ و آن‌ دعاي‌ حضرت‌ ايّوب‌ است‌ كه‌ عرض‌ كرد: أَنِّي‌ مَسَّنِيَ الضُّرُ وَ أَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (سوره‌ 21: أنبياء ، آيه‌ 83) و در آيه‌ لفظ‌ «رَبِّ» كه‌ منادي‌ است‌ نيامده‌ است‌.

[214] ـ اين‌ ذكر متَّخذ از دعاي‌ يونس‌ است‌ كه‌ در قرآن‌ مجيد (سوره‌ 21: انبياء ، آيه‌ 87) وارد شده‌ است‌ و آن‌ چنين‌ است‌: لاَ إِلَهَ إِلاَّ أنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي‌ كُنتُ مِنَ الظَّـالِمِينَ و در آيه‌ با حرف‌ ندا نيامده‌ است‌.

[215] ـ مراد آنست‌ كه‌ هر يك‌ از اذكار مذكوره‌ را هزار مرتبه‌ و به‌ مدت‌ دو اربعين‌ در اسحار به‌ جاي‌ آوردم‌. يعني‌ مثلاً ذكر لاَ إلَهَ إلاّ اللَهُ را هزار مرتبه‌ در دو اربعين‌ به‌ جاي‌ آوردم‌ ، و سپس‌ ذكر لاَ إلَهَ إلاّ هُوَ را بدين‌ صورت‌ ، و سپس‌ ذكر «الله‌» و سپس‌ ذكر «هو» و سپس‌ سوره «توحيد» و سپس‌ سوره‌ «أعلی» را هزار مرتبه‌ و هر يك‌ را جداگانه‌ در دو اربعين‌ به‌ جا آوردم‌. و در تمام‌ اين‌ اربعين‌ها بعد از فريضه‌ آية‌ الكرسي‌ را خواندم‌. بنابراين‌ كلمه‌ واوِ عطف‌ در قول‌ مصنّف‌ (ره‌): و دو اربعين‌ عطف‌ بر كلمه‌ هزار خواهد بود. يعني‌ هر يك‌ را هزار مرتبه‌ و هر يك‌ را در دو اربعين‌ خواندم ، زيرا جمع‌ همه‌ آنها با يكديگر در اسحار غير ممكن‌ است‌ ، بلكه‌ خواندن‌ هزار مرتبه‌ سوره‌ أعلی‌ تنها در أسحار غير ممكن‌ است‌.

[216] ـ مراد آنست‌ كه‌ در اربعين‌ آخر علاوه‌ بر آنكه‌ در هر شبانه‌روزي‌ 1466 مرتبه‌ ذكر را گفتم‌ هر قدر علاوه‌ كه‌ ممكن‌ باشد اين‌ ذكر را گفتم‌ و اگر 70000 مرتبه‌ باشد بهتر است‌.

[217] ـ يعني‌ 256 مرتبه‌.

[218] ـ مراد آنست‌ كه‌ ذكر «الله‌» از نقطه‌ نظر عدد به‌ قدر امكان‌ در سعه وقت‌ به‌ جاي‌ آورده‌ شود ، نه‌ در حال‌ ضيق‌ و عدم‌ مجال‌.

[219] ـ چون‌ بعضي‌ از فِرَق‌ ، «الله‌» را در تلّفظ‌ به‌ هُوَ متصل‌ نموده‌ و به‌ طريق‌ جزر و مدّ به‌ جاي‌ مي‌آورند و هنگامي‌ كه‌ سر خود را به‌ گفتن‌ الله‌ بالا مي‌برند بدون‌ وقفه‌ «هاي‌» الله‌ را «هاي‌» هُو قرار داده‌ و با گفتن‌ آن‌ سر خود را پائين‌ مي‌آورند و بنابراين‌ هر دو كلمه‌ با يك‌ «هو» فقط‌ تلّفظ‌ مي‌شود و اللهُو گفته‌ مي‌شود ، و اين‌ غلط‌ واضحي‌ است‌. لذا مصنّف‌ (ره‌) مخصوصاً تصريح‌ فرموده‌ كه‌ در تكلّم‌ به‌ لفظ‌ جلاله‌ بايد هاء را اشكال‌ نمود.

 ولي‌ اين‌ اسكان‌ از اين‌ جهت‌ هنگامي‌ لازم‌ است‌ كه‌ لفظ‌ جلاله‌ را با كلمه مباركه‌ هُو با هم‌ گويند. و امّا چون‌ الله‌ را تنها گويند اين‌ غلط‌ پيدا نمي‌شود. بلكه‌ اگر «هاء» را مرفوع‌ بخوانيم‌ چون‌ همزه الله‌ همزه‌ وصل‌ است‌ و در درج‌ كلام‌ ساقط‌ مي‌شود لذا در حال‌ وصل‌ و تكرار اللهُ گوئي‌ ماهيّت‌ خود را تغيير داده‌ و لفظ‌ ديگري‌ شنيده‌ مي‌شود ، به‌ خلاف‌ آنكه‌ اگر ها ، را اشكال‌ كنيم‌ ، مجبوريم‌ همزه‌ را به‌ صورت‌ قطع‌ بياوريم‌. و در اين‌ صورت‌ لفظ‌ جلاله‌ بدون‌ تغييرِ كيفيّت‌ استماع‌ مي‌شود.

[220] ـ در بيان اينكه از اين موضع تا انتهاي رساله از ناسخ مجهولي است كه به سخنان او اعتنايي نيست

ناسخ‌ خود را معرفي‌ ننموده‌ است‌ و در بعضي‌ از نسخ‌ در حاشيه‌ آن‌ نوشته‌ بود: هُو والد السيّد المصطفي‌ الخوانساري‌ به‌ هر حال‌ اين‌ مطالبي‌ را كه‌ ناسخ‌ مي‌گويد جزء رساله‌ نيست‌ ، و أبداً به‌ آن‌ ربطي‌ ندارد ، و چون‌ فائده‌ نيز ندارد بهتر آن‌ بود كه‌ حذف‌ گردد.

بازگشت به فهرست تعلیقات

[221] ـ مراد از كلمات ادريس عليه‌السلام

مراد از كلماتِ ادريس‌ عليه‌ السّلام‌ چهل‌ اسم‌ از اسماء الله‌ است‌ كه‌ حضرت‌ ادريس‌ خدا را به‌ آن‌ اسماء خوانده‌ است‌ و دنبال‌ هر اسم‌ جمله‌اي‌ را بر آن‌ متفرع‌ ساخته‌ مانند:

 يَا دَيَّانَ العِبادِ فكُلٌّ يَقومُ خَاضِعاً لِرَهْبَتِهِ ، وَ يَا خَالِقَ مَن‌ فِي‌ السَّمَواتِ وَ الارَضِينَ فكُلٌّ إلَيه‌ مَعادُهُ.

 باري‌ اين‌ اسماء و كلمات‌ به‌ صورت‌ دعائي‌ است‌ كه‌ مستحب‌ است‌ در سحرهاي‌ رمضان‌ خوانده‌ شود. و شيخ‌ طوسي‌ در «مصباح‌ المتهجّد» و نيز سيّد ابن‌ طاووس‌ در «اقبال‌» در ص‌ 80 و ص‌ 81 آن‌ را ذكر كرده‌اند.

 و در بحار ج‌ 20 ص‌ 251 آورده‌ است‌ و اوّلش‌ اينست‌

 سُبْحَانَكَ لاَ إلَهَ إلاّ انَتَ يا رَبَّ كُلِّشَي‌ءٍ وَ وَارِثهُ. يا إلَهَ الآلِهَةِ الرَّفِيعُ جَلالُهُ ، يا اللهُ المَحْمُودُ فِي‌ كُلِّ فِعالِهِ.

 و مرحوم‌ سيّد فرموده‌ است‌ كه‌ در اسناد اين‌ دعا ديدم‌ كه‌ ذكر شده‌ است‌ كه‌ اين‌ همان‌ كلماتي‌ است‌ كه‌ ادريس‌ خدا را به‌ آن‌ كلمات‌ خواند ، و خداوند او را به‌ آسمان‌ بالا برد ، و اين‌ دعا از افضل‌ ادعيه‌ است‌. انتهی.

 أقول‌: و براي‌ اين‌ دعا اصحابِ دعوت‌ خواصّ و عجائب‌ و غرائبي‌ قائلند و به‌ خواندن‌ آن‌ سعيي‌ بليغ‌ و اهتمامي‌ شديد دارند. و براي‌ جميع‌ حوائج‌ دنيويّه‌ واخرويّه‌ مؤثّر مي‌دانند ، و براي‌ دفع‌ امراض‌ و شرّ ستمكار ، و حسن‌ عاقبت‌ دارَيْن‌ ، و آمرزش‌ گناهان‌ ، و نورانيّت‌ قلب‌ ، و بسياري‌ از امور ديگر بر آن‌ مواظبت‌ مي‌نمايند.

بازگشت به فهرست تعلیقات

[222] ـ يعني‌ سيّد ابن‌ طاووس‌ رساله‌اي‌ عربي‌ در اين‌ باب‌ نوشته‌ و آن‌ را به‌ فارسي‌ ترجمه‌ كرده‌اند. و در ترجمه‌ آن‌ كيفيّت‌ اربعيّنات‌ طبق‌ چهل‌ اسم‌ از اسماي‌ خداوند با شرايط‌ و ترتيب‌ و سائر آداب‌ و خصوصيات‌ مذكور است‌.

[223] ـ توجه به جمادات و ارواح كواكب و غيره با روح دين سازش ندارد

توجه‌ به‌ هر موجودي‌ از موجودات‌ اگر به‌ عنوان‌ استقلال‌ باشد ممنوع‌ است‌ و اگر به‌ عنوان‌ مظهريّت‌ و مرآتيّت‌ براي‌ خدا و به‌ عنوان‌ اسمي‌ از أسماء خدا باشد عقلاً اشكالي‌ ندارد ، خواه‌ توجه‌ به‌ عطارد باشد يا سائر كواكب‌ يا نفوس‌ قدسيّه‌ و أنبياء و أئمّه‌ طاهرين‌.

 إذَا تَجَلّی‌ حَبيبي‌ في‌ حَبيبي‌              فبعَينِه‌ أنظُر إلَيه‌ لا بعَيني‌

 و در اين‌ صورت‌ حتّي‌ استمداد از يك‌ پر كاه‌ مستقلاً غلط‌ و ممنوع‌ است‌ ، و لكن‌ استمداد از خدا از دريچه اين‌ اسم‌ و صفت‌ هميشه‌ ممدوح‌ است‌.

 و در شرع‌ مقدّس‌ استمداد از ارواح‌ اولياء خدا و انبياء و أئمّه‌ و علماء بالله‌ و مؤمنين‌ به‌ عنوان‌ آليّت‌ و مظهريّت‌ خدا ترغيب‌ شده‌ ، و ليكن‌ استمداد از ارواح‌ كواكب‌ و اجانين‌ و ساير جمادات‌ چون‌ سنگ‌ و چوب‌ و لو به‌ عنوان‌ مظهريّت‌ خدا نه‌ تنها ترغيب‌ نشده‌ ، بلكه‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ با روح‌ دين‌ سازش‌ ندارد و شايد سرّش‌ اين‌ باشد كه‌ اوّلاً شرع‌ مقدس‌ خواسته‌ است‌ افراد بشر در سير تكاملي‌ خود با موجودات‌ زنده‌ و روحاني‌ سر و كار داشته‌ باشند ، نه‌ موجوداتي‌ كه‌ به‌ حسب‌ ظاهر فاقد حيات‌ و روحند ، يا ارواح‌ آنها مانند أجنّه‌ كه‌ ضعيف‌ و پست‌اند ، و ثانياً توجّه‌ به‌ ستاره‌ و سنگ‌ ممكن‌ است‌ كم‌ كم‌ آنها را به‌ وثنيّت‌ بكشاند ؛ لِذا از اصل‌ اين‌ طريق‌ را مسدود فرموده‌ است‌.

بازگشت به فهرست تعلیقات

[224] ـ مرحوم‌ حاج‌ مولی‌ احمد نراقي‌ (ره‌) در «خزائن‌» ص‌ 114 فرمايد:

 فائدة‌: مشهور است‌ كه‌ هر كه‌ عطارد را ببيند و اين‌ اشعار را كه‌ منسوب‌ است‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ بخواند نيكي‌ و توانگري‌ بسيار به‌ روزگار او عايد گردد:

 عَطارُدُ أيْمُ اللهِ طالَ تَرَقُّبي‌         صَباحاً مساءً كي‌ أراك‌ فأعْنَما

 فها أنا فامنَحْني‌ قُویً‌ أبْلُغُ المُنی‌        وَ دَرْكَ العُلومِ الغامِضاتِ تَكَرُّما

 وَ إن‌ تكْفِني‌ المَحْذُورَ وَالشَّرَّ كُلَّه‌       بأمْرِ مَلِيكٍ خالِقِ الأرضِ وَالسَّماء

 در تعليقه‌ آن‌ دانشمند محترم‌ حسن‌ زاده آملي‌ گويد: در ديوان‌ منسوب‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ اين‌ ابيات‌ مسطور نيست‌. و میبدي‌ در شرح‌ ديوان‌ ضمن‌ بيان‌ اشعار :

 خَوَّفني‌ مُنَجِّمُ أخُو خَبَل‌                    تُراجِعُ المِرّيخَ في‌ بَيْتِ الحَمَل‌

 گويد كه‌: از اين‌ قطعه‌ روشن‌ مي‌شود كه‌ نسبت‌ اين‌ ابيات‌ عطارد أيم‌ الله‌ طال‌ ترقّبي‌ الخ‌ به‌ حضرت‌ أمير عليه‌ السّلام‌ مطابق واقع نیست. و ملاّ مظّفر در تنبيهات‌ گويد: بعضي‌ اين‌ اشعار را به‌ مولی‌ عليه‌ السّلام‌ نسبت‌ داده‌اند. و اين‌ دو بيت‌ را اختلاف‌ نسخ‌ بسيار است‌. انتهی‌.

 و از بياناتي‌ كه‌ ما در حاشيه قبل‌ نموديم‌ روشن‌ مي‌شود كه‌ مسلّماً اين‌ اشعار از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ نيست‌ و توجه‌ به‌ كواكب‌ و توسّل‌ به‌ آنها خلاف‌ ضرورت‌ اسلام‌ است‌.

******

 لله‌ الحمد و له‌ الشّكر كه‌ حضرت‌ ايزد منّان‌ توفيق‌ عنايت‌ فرمود تا بر اين‌ رساله‌ نفيسه‌ شرح‌ مختصري‌ كه‌ مبيِّن‌ مشكلات‌ و معيّن‌ مصادر احاديث‌ و اخبار و اشعار بود نوشته‌ گردد.

 وَ مَا تَوْفِيقِي‌ إِلاّ باللَهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيب‌.

 خداوندا با نياز به‌ درگاه‌ عظمت‌ و جلالت‌ از تو تقاضا داريم‌: به‌ حقّ پيشتازان‌ صحنه عشق‌ و دلسوختگان‌ وادي‌ محبّت‌ و شوريدگان‌ عالم‌ تحيّر و ربوده‌ شدگان‌ مقام‌ جذبه‌ به‌ حريم‌ قدست‌ كه‌ اين‌ خدمت‌ ناقابل‌ را از اين‌ حقير فقير به‌ عالم‌ اخلاق‌ و ولايت‌ و عرفانِ ذاتِ سُبّوح‌ و قدّوست‌ قبول‌ فرمائي‌. و مورد نظر لطف‌ و رحمت‌ محورِ عالم‌ قضاء و تقدير و قطب‌ دائره نزول‌ و صعود: حضرت‌ حجّة‌ ابن‌ الحسن‌ العسكري‌ أرواحنا له‌ الفداء قرار دهي‌ ،

 وَ أن‌ تُدِخلَنا في‌ كُلِّ خَيْرٍ أدْخَلْتَ فِيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ محَمَّدٍ وَ أن‌ تُخْرِجَنا مِن‌ كُلِّ سُوءٍ أخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِم‌ أجْمَعِينَ. اللَّهُمَّ إنّا نَسْئَلُكَ خَيْرَ مَا سَأَلَكَ بهِ عِبادُكَ الصَّالِحُونَ وَ نَعُوذُ بكَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبَادُكَ الْمُخْلَصُونَ.

 تَمَّ بالخير و السعادة‌ ، در عيد فطر سنه يك‌ هزار و سيصد و هشتاد و پنج‌ هجريّه‌ قمريّه‌ بيَد الرّاجي‌ عفوَ ربِّهالغنی سيّد محمّد حسين‌ حسيني‌ طهراني‌ عفی‌ الله‌ عن‌ جرائمه‌. و آخِرُ دَعْوانَا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَـالَمِينَ

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خاصيت عدد چهل در ظهور استعدادات
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 25 فروردين 1395

خاصيت عدد چهل در ظهور استعدادات

 و زمان‌ مسافرت‌ عالم‌ دنيا و ظهور استعداد ، و نهايت‌ تكميل‌ در اين‌ عالَم‌ ، در چهل‌ سال‌ است‌ . چنانچه‌ وارد است‌ كه‌ عقل‌ انسان‌ در چهل‌ سالگي‌ به‌ قدر استعداد هر كسي‌ كمال‌ مي‌پذيرد[9] . و از بدوِ دخول‌ او در اين‌ عالم‌ در نموّ است‌ تا سي‌ سالگي‌ ، و ده‌ سال‌ بدن‌ او در اين‌ عالم‌ واقف‌ است‌ ، و چون‌ چهل‌ سال‌ تمام‌ شد [10]، سفر عالم‌ طبيعيت‌ تمام‌ است‌ [11]؛  و ابتداي‌ مسافرت‌ به‌ عالم‌ آخرت‌ است‌ . و هر روز و هر سال‌ جزوي‌ از آن‌ بار سفر بندد ، و از اين‌ عالم‌ رحلت‌ كند ، قوّت‌ او سال‌ به‌ سال‌ در كاهيدن‌ است‌ ، و نور سمع‌ و بصر در نقصان‌ ، و قواي‌ ماديّه‌ در انحطاط‌ ، و بدن‌ در ذُبول‌ ، چه‌ مدّت‌ سفر و اقامت‌ او در اين‌ عالم‌ در چهل‌ سال‌ تمام‌ شد .

و از اين‌ است‌ كه‌ وارد شده‌ است‌ كه‌:

 مَن‌ بَلَغَ أَرْبَعِينَ و لَمْ يَأْخُذِ العَصا فَقَد عَصَي‌ .

 چه‌ ، عصا علامت‌ سفر است‌ و مسافر را برداشتن‌ عصا مندوب‌ است‌ . و چون‌ چهل‌ سال‌ تمام‌ شد هنگام‌ سفر است‌ . و تأويل‌ عصا مهيّا شدن‌ سفر آخرت‌ است‌ . و جمع‌ كردن‌ خود از براي‌ رحلت‌ (و هر كه‌ عصا بر نداشت‌ از فكر سفر غافل‌ است‌) .

 و همچنانكه‌ مدّت‌ تكميل‌ جسميّت‌ در اين‌ سنّ است‌ ، همچنين‌ مرتبه‌ سعادت‌ يا شقاوت‌ . و از اين‌ جهت‌ در حديث‌ وارد است‌ كه‌: روی هر كه‌ در چهل‌ سالگي‌ سفيد نشد شيطان‌ مسحِ وجه‌ او مي‌كند و مي‌گويد:  بأبي‌ وَ اُمّي‌ وَجْهٌ لا يُفْلِحُ أبداً [12]و مي‌گويد: نام‌ تو در صحيفه‌ جُند من‌ ثبت‌ شد .

 و آنچه‌ در اخبار وارد شده‌ كه‌ هر كه‌ كوري‌ را چهل‌ قدم‌ بكشد و راه‌ نمايد بهشت‌ او را واجب‌ شود ؛ مراد از ظاهر آن‌ كورِ بَصَرْ است‌ و تأويل‌ آن‌ كورِ بصيرت‌ . چون‌ كورِِ بصيرت‌ پيش‌ از تمام‌ چهل‌ قدم‌ از مرتبه استعداد به‌ فعليّت‌ داخل‌ نشده‌ اگر چه‌ قريب‌ شده‌ باشد . پس‌ اگر او را رها كني‌ باز به‌ حالت‌ اوّل‌ عود مي‌كند . و تمام‌ إحسان‌ و حصولِ هدايت‌ به‌ اتمام‌ چهل‌ است‌ . پس‌ به‌ اين‌ حيثيّت‌ موجب‌ وجوب‌ بهشت‌ مي‌شود .

بازگشت به فهرست

نسبت انسان با قواي چهارگانه عقليه، وهميه، غضبيه و شهويه

 و همچنين‌ در حديثي‌ كه‌ رسيده‌ است‌ كه‌ از چهار جهت‌ خانه‌ هر كس‌ تا چهل‌ خانه‌ همسايه‌اند [13]. چون‌ اين‌ عدد تمام‌ شد گويا از عالم‌ هم‌ جدا گشتند . و تأويل‌ آن‌ در مناسبت‌ و جوار ، از جهاتِ قواي‌ اربعه‌ است‌ [14]، كه‌ عقليّه‌ و وهميّه‌ و شهويّه‌ و غضبيّه‌ است‌ . و هر كه‌ چهل‌ مرحله‌ از مراحل‌ اين‌ قوی‌ از ديگري‌ دور نشود از عالَم‌ آن‌ خارج‌ نشده‌ و با يكديگر جوار دارند .

 پس‌ اگر جوار و مناسبت‌ در قوّه عقليّه‌ مَلَكيّه‌ است‌ به‌ زبان‌ حال‌ با يكديگر به‌ اين‌ مقال‌ در وصف‌ حالند:

 أجارَتَنا إنّا غَريبُونَ هيهُنا          وَ كُلُّ غَريبٍ لِلْغَريبِ نَسيبٌ

 و اگر مجاورت‌ و همسايگي‌ در قوّه‌ شهويّه‌ شيطانيّه‌ و سَبُعيّه‌ و بهيميّه‌ باشد يكديگر را به‌ اين‌ ترانه‌ ياد نمايند:

 أجارَتَنا إنّ الخُطوبَ تَنوبُ                            وَ إنّي‌ مُقيمٌ ما أقامَ عَشيبُ[15]

بازگشت به فهرست

 شواهد گوناگون بر خاصيت عدد چهل در به فعليت رساندن قوا و حصول ملكات

و بالجمله‌ خاصيّت‌ اربعين‌ در ظهور فعليّت‌ و بروز استعداد و قوّه‌ ، و حصول‌ ملكه‌ ، امريست‌ مصرَّحٌ بهِ در آيات‌ و اخبار ، و مجرَّب‌ اهل‌ باطن‌ و اسرار ، و اين‌ است‌ كه‌ در حديث‌ شريف‌ حصول‌ آثار خلوص‌ را كه‌ منبع‌ عين‌ معرفت‌ و حكمت‌ باشد در اين‌ مرحله‌ خبر داده‌ . و شكّ نيست‌ كه‌ هر نيكبختي‌ كه‌ به‌ قدم‌ همّت‌ اين‌ منازل‌ چهل‌ گانه‌ را طيّ كند ، بعد از آنكه‌ استعدادات‌ خلوصي‌ را به‌ فعليّت‌ آورد سرچشمه‌ معرفت‌ از زمين‌ قلب‌ او جوشيدن‌ آغاز كند .

 و اين‌ منازل‌ چهل‌ گانه‌ در عالم‌ خلوص‌ و اخلاص‌ واقعند و مقصود و منتهاي‌ اين‌ منازل‌ عالمي‌ است‌ فوق‌ عالم‌ مُخْلَصين‌ و آن‌ عالم‌  أبيتُ عِندَ رَبّي‌ يُطعِمُني‌ و يَسقيني‌[16]است‌ ، چه‌ طعام‌ و شراب‌ ربّاني‌ معارف‌ و علوم‌ حقيقيّة‌ غير متناهيه‌ است‌ .

 و از اينست‌ كه‌ در حديث‌ معراج‌ ضيافت‌ خاتم‌ انبياء به‌ شير و برنج‌ تعبير شده‌ [17]، چه‌ شير در اين‌ عالم‌ به‌ منزله‌ علوم‌ حقه‌ است‌ در عالم‌ مجرّدات‌ ، و به‌ اين‌ جهت‌ شير در خواب‌ تعبير به‌ علم‌ مي‌شود .

بازگشت به فهرست

 روايت ظهور حكمت از قلب به زبان

و مسافر اين‌ منازل‌ در وقتي‌ به‌ مقصد مي‌رسد كه‌ سير او در عالم‌ خلوص‌ شود . نه‌ آنكه‌ در اين‌ منازل‌ تحصيل‌ اخلاص‌ كند . چه‌ فرموده‌ كه‌:  مَنْ أَخْلَصَ لِلّهِ أرْبَعِيهنَ صَباحاً  پس‌ بايد در اين‌ چهل‌ منزل‌ خلوص‌ حاصل‌ باشد .پس‌ ابتداي‌ اين‌ منازل‌ عالم‌ خلوص‌ است‌ ، نه‌ اينكه‌ هر چلّه‌ نشين‌ را درِ معرفت‌ گشوده‌ شود ؛ يا در اربعين‌ خواهد تحصيل‌ خلوص‌ كند . پس‌ مسافرِ عالمِ اين‌ حديث‌ را ناچار است‌ از چندچيز:[18]

 اوّل‌: معرفت‌ اجماليّه‌ مقصد كه‌ عالم‌ ظهور ينابيع‌ حكمت‌ است‌ . چه‌ تا كسي‌ اجمالاً مقصد را تصوّر نكند ، دامن‌ طلب‌ آنرا به‌ ميان‌ نمي‌زند .

 دوّم‌: دخول‌ به‌ عالم‌ خلوص‌ و معرفت‌ آن‌ .

 سوّم‌: سير در منازل‌ چهل‌ گانه‌ اين‌ عالم‌ .

بازگشت به فهرست

دنباله متن

 

 پاورقي


[1] ـ «منتهي‌ المقال‌» طبع‌ سنگي‌ ، ص‌ 314 .

[2] ـ وَ لَقَدْ رَأَهُ نَزْلَةً أُخْرَی‌ عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَی... فَتَدَلَّی فَكَانَ فَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَی‌... وَ جِئْنَا بِكَ عَلَی‌ هَؤلاَءِ شَهِيدًا...

[3]ـ در زيارت‌ جامعه‌: ...  فَبِحَقِّ مَنِ ائْتَمَنَكُمْ عَلَی‌ سِرِّهِ وَ اسْتَرْعَاكُمْ أَمْرَ خَلْقِهِ و ...  

[4] ـ اين‌ عبارت‌ بدين‌ كيفيّت‌ از قرآن‌ مجيد نيست‌ . چون‌ در قرآن‌ مجيد در سه‌ جا مشابه‌ هم‌ آمده‌ است‌ . اوّل‌ در (سورة‌ طه‌ آية‌ 10):

 وَ هَلْ أَتَيكَ حَدِيثُ مُوسَی‌ إذْ رَأَی‌ نَارًا فَقَالَ لاِهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي‌ ءَانَسْتُ نَارًا لَعَلّي‌ ءَاتِيكُم‌ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی‌ النَّارِ هُدًی‌ .

 دوّم‌ در (سورة‌ نمل‌ آية‌ 7)

 «إِذْ قَالَ مُوسَی‌ لاِهْلِهِ إِنِّي‌ ءَانَسْتُ نَارًا سَأَتِيكُم‌ مِنهَا بِخَبَرٍ أَوْ ءَاتِيكُمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ .

 سوّم‌ در (سورة‌ قصص‌ آية‌ 29):

 فَلَمَّا قَضَی‌ مُوسَی‌ الاْجَلَ وَ سَارَ بِأَهْلِهِ ءَانَسَ مِن‌ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لاِهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي‌ ءَانَسْتُ نَارًا لَعَلِّی‌ ءَاتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ .

 و همانطور كه‌ ملاحظه‌ مي‌شود: اين‌ متن‌ در هيچ‌ يك‌ از سه‌ آيه‌ فوق‌ الذكر نيامده‌ است‌ ، گر چه‌ معني‌ صحيحي‌ دارد . و شايد مصنّف‌ (أعلي‌ الله‌ مقامه‌) اين‌ عبارت‌ را به‌ عنوان‌ حكايت‌ از قرآن‌ نياورده‌ بلكه‌ به‌ عنوان‌ انشاء از خود به‌ سبك‌ لطيفي‌ كه‌ متّخذ از مجموع‌ سه‌ آيه‌ و اضافاتي‌ است‌ ذكر كرده‌ است‌ .

[5]  ـ روايات ظهور حكمت از قلب بر زبان در كتب شيعه

روايات‌ ظهور حكمت‌ از قلب‌ بر زبان‌ در كتب‌ اصول‌ شيعه‌ در سه‌ كتاب‌ وارد شده‌ است‌: اوّل‌ در «عيون‌ اخبار الرضا» عليه‌ السّلام‌ در صفحه‌ 258 ، دوّم‌ در «عُدَّةُ الدّاعي‌» صفحه‌ 170 ، سوّم‌ در «اصول‌ كافي‌» ج‌ 2 صفحه‌ 16 وارد شده‌ است‌ . و در «بحار الانوار» از عيون‌ در ج‌ 15 جزؤ دوّم‌ ص‌ 85 ، و از عدّه‌ در ص‌ 87 ، و از كافي‌ نيز در صفحه‌ 85 ، نقل‌ كرده‌ است‌ . امّا روايت‌ عيون‌ با اسناد خود از دارم‌ بن‌ قَبيصَةَ بن‌ نَهْشَلِ بن‌ مَجْمَع‌ النَّهْشَلي‌ الصَّنعاني‌  بِسُرِّ  مَنْ رأيی روايت‌ مي‌كند .

 قال‌: حَدَّثنَا عليُّ بنْ موسی‌ الرضا عن‌ أبيه‌ عن‌ جدِّه‌ عن‌ محمّد بن‌ عليّ عن‌ أبيه‌ عن‌ جابربن‌ عبدالله‌ عن‌ عليّ قال‌: قال‌ رسولُ الله‌ صلّی‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ ما أخلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ أربَعِينَ صَباحاً إلاَّ جَرَتْ يَنابيعُ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلی‌ لِسَانِهِ .

 در بحار و همچنين‌ در «سفينة‌ البحار» به‌ لفظ‌:  مَا أخلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ أربعَينَ يَوْماً  ذكر كرده‌اند .

 و اما روايت‌ عُدَّةُ الدّاعي‌ مُرْسلاً از رسول‌ اكرم‌ صلّی‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ آورده‌ است‌ كه‌:  قَالَ: مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أربعِينَ يوماً فَجَّرَ اللهُ يَنابيعَ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی‌ لِسانِهِ .

 و امّا روايت‌ كافي‌ با اسناد خود از ابن‌ عُيَينَه‌ عن‌ السِّنديّ عن‌ أبي‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ آورده‌ است‌ كه‌ قال‌:

  ما أخْلَصَ عَبْدٌ الإيمانَ‌ بالله‌ أربعينَ‌ يوماً ... أو قال:  مَا أجْمَلَ عَبْدٌ ذِكْرَالله‌ِ أربْعِينَ يَوْماً إلاّ زَهَدَهُ‌ اللهُ فِي‌ الدُّنيا وَ بَصَّرَهُ: داءَها و دَواءَها و اَثبَتَ الحِكْمَةَ في‌ قَلبِهِ و أنطَقَ بِهَا لِسَانَهُ ...

 و همانطور كه‌ ملاحظه‌ مي‌شود الفاظ‌ ـ گرچه‌ مختلف‌ است‌ ـ لكن‌ معاني‌ واحد است‌ . وامّا در كتب‌ عامّه‌ در «احياء العلوم‌» ج‌ 4 ، صفحه‌ 322 گويد:  قال‌ رسول‌ الله‌: ما مِنْ عَبْدٍ يُخْلِصُ لِلَّهِ الْعَمَلَ أَرْبَعِينَ يَوْمًا إلاّ ظَهَرَتْ يَنابيعُ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی‌ لِسَانِهِ .

 و در تعليقه‌ صفحة‌ 191 گويد:

 مَنْ زَهَدَ فِي‌ الدُّنيا أربَعِينَ يَوْماً و أخْلَصَ فيها العِبادَة‌ اَجرَیَ‌ اللهُ يَنابيعَ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی‌ لِسانِهِ .

 و در «عوارف‌ المعارف‌» در هامش‌ صفحه‌ 256 از جلد دوّم‌ «احياء العلوم‌» گويد:

 قَوْلُ رَسُولِ الله‌: مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ صَباحاً ظَهَرَتْ يَنابِيعُ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلِی‌ لِسَانِهِ .

بازگشت به فهرست تعلیقات

[6]ـ معناي منازل و مراحل

منازل‌ جمع‌ منزل‌ است‌ . و آن‌ محلي‌ است‌ كه‌ مسافر راه‌ در آنجا براي‌ استراحت‌ نزول‌ مي‌كند . و چون‌ غالباً اين‌ استراحت‌ را در سر چهار فرسخي‌ قرار داده‌اند لذا مسافت‌ چهار فرسخ‌ (كه‌ همان‌ مسافت‌ بَريد است‌) را يك‌ منزل‌ گويند.

 و مراحل‌ جمع‌ مرحله‌ است‌ . و آن‌ مسافت‌ يك‌ روز راه‌ است‌ كه‌ مسافر طي‌ مي‌كند و آن‌ عبارت‌ است‌ از دو منزل‌ يعني‌ دو بريد . و مرحوم‌ منصف‌ رَحِمَهُ الله‌ عالَم‌ را به‌ مراحل‌ تشبيه‌ نموده‌ كه‌ طيّ يك‌ مرحله‌ و دخول‌ در مرحله‌ ديگر ، إتمام‌ عالمي‌ و دخول‌ در عالَم‌ ديگر است‌ . و مراتب‌ عوالم‌ را به‌ منازل‌ تشبيه‌ فرموده‌ كه‌ پيمودن‌ منزلي‌ و دخول‌ در منزل‌ ديگر دخول‌ در مقصدي‌ است‌ .

بازگشت به فهرست تعلیقات

[7]ـ روايت تخمير طينت آدم عليه‌السلام در چهل روز

در «احياء العلوم‌» ج‌ 4 ، ص‌ 238 آورده‌ است‌ از رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌:  إِنَّ اًللَهَ خَمَّرَ طينَةَ آدَمَ بِيَدِهِ أَرْبَعِينَ صَباحًا .

 و در «مرصاد العباد» ص‌ 38 و در رساله‌ «عشق‌ و عقل‌» ص‌ 83 روايت‌ كرده‌ كه‌:  خَمَّرْتُ طينَةَ آدَمَ بِيدَي‌ أربعين‌ صباحاً .

 و در «عوارف‌ المعارف‌» در هامش‌ ص‌ 260 از جلد دوّم‌ «احياء العلوم‌» گويد:

 فَمِنَ التُّرابِ كَوَّنَهُ وَ أَرْبَعِينَ صَباحاً خَمَّرَ طيَّنَتَهُُ لِيَبْعَد بِالتَّخْمِيرِ أرْبَعِينَ صَباحاً بِأرْبَعِينَ حِجَاباً مِنَ الحَضْرَةِ الالَهِيةِ ، كُلُّ حِجابٍ هُوَ مَعْنَیً مُودَعٌ فيهِ ، يَصْلَحُ بِهِ لِعِمَارَةِ الدُّنيا  وَ يَتَعَوَّقُ بِهِ عَنِ الحَضْرَةِ الإِلهِيَّةِ وَ مَوَاطِنِ القُرْبِ  الي‌ آخر كلامه‌ .

[8] ـ سوره‌ بقره‌ آيه‌ 51:  وَ إِذْ وَاعَدْنَا مُوسَی‌ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً  . و سوره‌ أعراف‌ آيه‌ 142:  فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً  ... و امّا راجع‌ به‌ خلاص‌ قوم‌ او (سوره‌ مائده‌ آيه‌ 26)  قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي‌ الاْرْضِ .

بازگشت به فهرست تعلیقات

[9]  ـ عقل انسان در چهل سالگي در نهايت قدرت است

كما قال‌ الله‌ تعالی‌ في‌ (سورة‌ الأحقاف‌ آيه‌ 15):  حَتَّی‌ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي‌ أَن‌ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي‌ أَنْعَمْتَ عَلَيَّ‌ بنابراين‌ نهايت‌ قدرت‌ عقل‌ در چهل‌ سال‌ است‌ . و آنچه‌ شايع‌ است‌ كه‌ عقل‌ انسان‌ در چهل‌ سالگي‌ رو به‌ نموّ است‌ اشتباه‌ است‌ . و اين‌ اشتباه‌ ناشي‌ از آنست‌ كه‌ چون‌ انسان‌ بعد از اين‌ مدّت‌ تجربيّات‌ بيشتري‌ به‌ دست‌ مي‌آورد و لذا حكم‌ عقل‌ بر اساس‌ اين‌ تجربيّات‌ زياد ، بيشتر به‌ واقع‌ اصابت‌ مي‌كند پس‌ اين‌ اصابت‌ ناشي‌ از يك‌ سلسله‌ تجربيّات‌ فراوان‌ است‌ نه‌ از قدرت‌ فعليّه‌ عقليّه‌ . به‌ طوري‌ كه‌ اگر فرضاً اين‌ تجربيّات‌ را قبل‌ از چهل‌ سال‌ به‌ دست‌ مي‌آورد همان‌ حكم‌ عقليّة‌ قطعيّه‌ را در آن‌ زمان‌ يعني‌ در زمان‌ چهل‌ سال‌ مي‌نمود .

بازگشت به فهرست تعلیقات

[10] ـ روايات داله بر اينكه چهل سالگي آخرين زمان براي خروج از عالم طبيعت است

در جزء دوّم‌ از «اصول‌ كافي‌» ص‌ 455 بدون‌ إسناد متّصل‌ مرفوعاً روايت‌ مي‌كند از حضرت‌ ابوجعفر عليه‌ السّلام‌:  إذا أتَتَ علَی‌ الرَّجُلِ أربْعُونَ سَنَةً قيلَ لَهُ: خُذْ حِذْرِكَ فَإنَّكَ غَيْرُ مَعْذُورٍ ...

[11]  ـ و نيز در «خصال‌ صدوق‌» ص‌ 545 وارد است‌ كه‌ قال‌ الصّادق‌ عليه‌ السّلام‌:

 إنَّ العَبْدَ لَفي‌ فُسحَةٍ مِنْ أَمْرِهِ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَرْبَعِينَ سَنَةً فَإذَا بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً أوْحَی‌ اللهُ عَزَّوجَلَّ إلَی‌ مَلَكِيهِ أنّي‌ قَدْ عَمَّرْتُ عَبدِي‌ عُمْراً فَغَلظاً وَ شَدَّدا وَ تَحَفَّظا واكتُبا عَلَيْهِ قَلِيلَ عَمَلِهِ وَ كَثِيرَهُ وَ صَغِيرَهُ وَ كَبِيرَهُ .

 و در «خصال‌» در ص‌ 545 وارد است‌: و عن‌ الصّادق‌ عليه‌ السّلام‌:

 إذَا بَلَغَ العَبْدُ ثَلاثاً وَ ثَلاَثِينَ سَنَةً فَقَدْ بَلَغَ أَشُدَّهُ . وَ إذَا بَلَغَ أرْبَعِينَ سَنَةً فَقَدْ بَلَغَ مُنْتَهَاهُ . فَإذا ظَعَنَ فِي‌ إحدی‌ وَ أَرْبَعِينَ فَهُوَ فِي‌ النُّقْصَانِ وَ يَنبَغِي‌ لِصَاحِبِ الخَمْسينَ أنْ يَكُونَ كَمَنْ كَانَ فِي‌ النَّزَع‌ .

 و در «جامع‌ الاخبار» فصل‌ 76 ص‌ 140 وارد است‌: قال‌ النبيّ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌:

 أبناءُ الارْبَعِينَ زَرْعُ قَدْ دَنا حَصادُهُ  . و در «سفينة‌ البحار» ج‌ 1 ، ص‌ 504 وارد است‌ كه‌ رُوِي‌:  إِذَا بَلَغَ الرَّجُلُ أرْبَعِينَ سَنَةً وَ لَمْ یَتُب مَسَحَ إبلِيسُ وَجْهَهُ وَ قالَ: بِأبي‌ وَجْهٌ لاَ يُفْلِحُ .

بازگشت به فهرست تعلیقات

 ذكر پاره‌اي از اخبار كه در آنها لفظ اربعين آمده است

باري‌ اخبار ديگر كه‌ در آن‌ لفظ‌ اربعين‌ وارد شده‌ است‌ بسيار است‌ مثل‌ آنچه‌ كه‌ از روايت‌ وارده‌ در ج‌ 14 «بحار» ص‌ 512 استفاده‌ مي‌شود كه‌:  إنَّ مَن‌ قَرَأ الحَمْدَ أربعَينَ مَرَّةً فِي‌ الماء ثُمَّ يَصْبُّ عَلَی‌ المَحْمُومِ يَشْفِیهِ   الله‌ُ  . و در «كافي‌» ج‌ 6 ، ص‌ 402 وارد است‌ از حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌:  مَن‌ شَرِِبَ الخَمْرَ لَمْ تُحْتَسَبْ لَهُ صَلاَتُهُ أَرْبَعِينَ يَوْماً  . و در «جامع‌ الاخبار» فصل‌ 109 ص‌ 171 از رسول‌ الله‌ صلّی الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌:  مَن‌ اغتابَ مُسْلِماً أوْ مُسْلِمَةً لَمْ يَقْبَلِ اللهُ تَعَالی‌ صَلاَتَهُ وَ لاَ صِيامَهُ أربعِينَ يَوْماً وَ لَيْلَةً إلاّ أنْ يَغْفِرَ لَهُ صَاحِبُهُ .

 و در جلد 13 «بحار» ص‌ 245 توقيع‌ شريف‌:  إنَّ الأرضَ تَضِجُّ إلَی‌ اللهِ مِنْ بَوْلِ الأغْلَفِ أرْبَعِينَ صَباحاً .

 و نيز در «خصال‌» ص‌ 538 با اسناد متصل‌ خود روايت‌ مي‌كند از عبدالله‌ بن‌ مُسكان‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ قال‌:

 إذا مات‌َ المُؤمِنُ فَحَضَر جَنازَتَهُ‌ أرْبَعونَ رَجُلاً مِنَ المُؤمِنينَ فَقالوُ: اللهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ إلاّ خَيْراً و أنْتَ أعْلَمُ بِهِ مِنّا ؟ قالَ اللهُ تَبَارَكَ و تعالی‌: إنِّي‌ قَدْ أجَزْتُ شَهَادَتَكُمْ وَ غَفَرْتُ لَهُ مَا عَلِمتُ مِمّا لاَ تَعْلَمُونَ .

 و نيز در «عُدّة‌ الدّاعي‌» ص‌ 128 در باب‌ دعاءٌ لِلاِخوانِ وَ التِماسُهُ مِنْهُم‌ آورده‌ است‌ كه‌: رَوي‌ ابنُ أبي‌ عُميرٍ عَن‌ هِشامِ بن‌ سالمٍ عن‌ أبي‌ عبدالله‌عليه‌ السّلام‌ قال‌:  مَنْ قدَّمَ أربعَينَ مِنَ المؤمِنِينَ ثُمَّ دَعَا اسْتُجِيبَ لَهُ .

 و در «بحار الانوار» ج‌ 18 در كتاب‌ «جنائز» بابي‌ منعقد فرموده‌ به‌ نام‌: «باب‌ شهادة‌ أربعين‌ للميّت‌» در ص‌ 204 و در آنجا روايتي‌ نقل‌ كرده‌ از «عُدّة‌ الداعي‌» از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ قال‌:

 كانَ في‌ بَني‌ اسرائيلَ عابِدٌ فَأوْحَي‌ اللهُ إلی‌ داودَ عليه‌ السّلام‌: إنَّه‌ مُراءٍ . قالَ: ثُمَّ إنَّهُ ماتَ فَلَمْ يَشْهَد جَنازَتَه‌ داودُ عليه‌ السّلام‌ .قال:‌ فقامَ أربعونَ مِن بَني‌ إسرائيلَ ، فَقالُوا: اللهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ إلاّ خَيراً و أنتَ أعْلَمُ بِهِ مِنّا فَاغْفِر لَهُ . قالَ: فلمّا غُسِّلَ أتی أربعُونَ غيرُ الاربعَينَ و قالُوا: اللهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنهُ إلاّ خيراً و أنتَ أعْلَمُ بِهِ مِنّا فاغفِر لَهُ .

 فلمّا وَضِعَ في‌ قَبْرِهِ قامَ أربعَونَ غَيْرُهُمْ فَقالُو: اللهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ إلاّ خَيراً وَ أنتَ أعلَمُ بِهِ مِنّا فاغفِر لَهُ . فَأوْحَی‌ اللهُ‌ تعالی‌ إلی‌ داودَ عليه‌ السّلام‌ ما مَنَعَك‌ أنْ تُصَلِّیَ‌ عَلَيهِ ؟! قال‌ داودُ عليه‌ السّلام‌ لِلَّذي‌ أخبَرتَني‌ . قال‌: فَأوحَی‌ اللهُ إلَيْهِ إنَّهُ قَدْ شَهِِدَ قَوْمٌ فَأَجَزْتُ شَهَادَتَهُمْ وَ غَفَرْتُ لَهُ مَا عَلِمْتُ مِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ .

 و نيز در «عدّة‌ الدّاعي‌» ص‌ 201 براي‌ رفع‌ مرض‌ و علّت‌ گويد:

 الثّالِثُ: بِسم‌ الله‌ الرّحمنِ الرَّحيمِ الحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العالمينَ حَسْبُنَا الله‌ وَ نِعْمَ الوَكِيلُ تَباركَ اللهُ أحْسَنُ الخالِقِينَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاّ باللهِ العَلیِّ العَظِيمِ . يَدْعُو بِهَذا أربعَينَ مَرَّةً عَقِيبَ صَلاةِ الصُّبْحِ ، وَ يَمْسَحُ بِهِ عَلَی‌ العِلَّةِ كَائِناً ما كانَت‌ خُصوصاً الفَطْرُ يُبْرَأُ بِاذنِ اللهِ . وَ قَدْ صُنِعَ ذلِكَ فَاُشْفِعْ بِهِ .

 و نيز در «عُدّة‌ الداعي‌» ص‌ 94 وارد است‌ كه‌:  وَ مَن‌ دَعا لأربَعِينَ مِن‌ إخوانِهِ بِأسمائِهِم‌ وَ أسماءِ آبائِهِمْ . و مَن‌ فِي‌ يَدِهِ خَاتَمُ فيروزَجٍ أو عَقِيقٍ ...

 و نيز در «بحار الانوار» ج‌ 14 ص‌ 551 از شهيد نقل‌ مي‌كند كه‌:  

 رُوِيَ مُداواةُ الحُمی‌ بِصَبِّ الماءِ . فَإن‌ شُقَّ عليهِ فَلْيَدخُلْ يَدَهُ في‌ ماءٍ باردٍ . وَ مَنِ اشْتَدَّ وَجَعُهُ فَرَأ عَلی‌ قَدَحٍ فِيهِ ماءٌ أربعِينَ مَرَّةً الحَمْدُ ثُمَّ يَضَعُهُ عَلَيْهِ وَلْيَجْعَلِ المَريضُ عِندَهُ مِكْتَلاً بُرّاً وَ يُناوِِلِ السَّائِلِ مِنْهُ بِيَدِهِ وَ يَأْمُرهُ أنْ يَدْعُوَ لَهُ فَيُعافی.

 و نيز در «اقبال‌» ص‌ 589 فرمايد: رُوينا بإسنادها إلی‌ جدّي‌ أبي‌ جعفر الطوسي‌ فيما رواه‌ بإسناده‌ الی‌ مولانا الحسن‌ بن‌ علي‌ العسكري صلوات‌ الله‌ عليه‌ أنّه‌ قال‌:  عَلاماتُ المُؤمِن‌ خَمْسٌ: صَلَواتُ إحدی‌ وَ خَمْسينَ ، وَ زِيادَةُ الأربَعِينَ وَالتَّختُّمُ بِاليَمِينِ وَ تَعْفِيرُ الجَبِينِ وَ الجَهْرُ بِبِسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرَّحيم‌ .  و در «خصال‌» ص‌ 541 از حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ وارد است‌ كه‌:  قَالَ رَسولُ الله‌ صلّی الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: مَنْ حَفِظَ مِنْ اُمّتي‌ أرْبعينَ حَديثاً مِمّا يَحْتاجُونَ إلَيْهِ مِنْ أمْرِِ دِينِهِم‌ بَعَثَهُ اللهُ يَوْمَ القيامَةِ فَقيهاً عَالِماً .

 و در «بحار الانوار» ج‌ 5 ص‌ 43 از تفسير علي‌ بن‌ ابراهيم‌ روايت‌ كرده‌ است‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ إلی‌ أن‌ قال‌:  فَبَقَي‌ آدمُ أربعَينَ صَباحاً ساجِداً يَبْكي‌ علی‌ الجَنَّةِ .

 و در ص 13 از «اكمال‌ الدين‌» از حضرت‌ أبي‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ آورده‌ است‌: إلی‌ أن‌ قال‌:  فَبَكی آدَمُ عَلی‌ هابيلَ أربعينَ لَيلَةً .

 و در ص‌ 86 از «تفسير عليّ بن‌ ابراهيم‌» از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ آورده‌ است‌ .إلي‌ أن‌ قال (راجع‌ به‌ طوفان):  فَبَقَی‌ الماءُ يَنْصَبُّ مِنَ السَّمَاءِ أرْبَعِينَ صَباحاً وَ مِنَ الارْضِ العُيونُ ...

 و نيز در ص‌ 229 از بيضاوي‌ در تفسير قوله‌ تعالي‌:  و لَمّا بَلَغَ أشُدَّهُ  آورده‌ است‌ كه‌:  إنَّ مَبْلَغَهُ الَّذي‌ لا يزيدُ علَيهِ نُشوؤهُ، وَ ذَلِكَ مِن‌ ثلاثينَ إلی أرْبَعينَ سَنَةً فَإنَّ العَقْلَ يَكْمُلُ حينَئذٍ . وَ رُوِيَ أنَّهُ لَمْ يُبْعَثُ نَبِيُّ إلاّ عَلی‌ رأسِ أرْبَعِينَ وَاسْتَویَ قَدُّهُ أوْ عَقْلُهُ ....

 و در «خصال‌» ص‌ 539 با اسناد خود از حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌ قال‌:

 أمْلَی اللهُ عَزَّ وَجَلَّ لِفِرْعُونَ مَا بَيْنَ الْكَلِمَتَينِ ... أَرْبَعِينَ سَنَةً ثُمَّ أخَذَهُ اللهُ نَكَالَ الا´خِرَةِ وَالأولَی . وَ كَان‌ بَيْنَ أن‌ قالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ لِمُوسَی و هَرونَ: قَدْ أُجِيبَت دَعْوَتُكُمَا ـ وَ بَيْنَ أنْ عَرَّفَهُ اللَهُ الإجَابَةَ أرْبَعِين سَنَةَّ: ثُمَّ قَالَ: قَالَ جِبرئِيلَ: نَازَلْتُ رَبّي‌ في‌ فِرْعُونَ مُنازَلَةً شَدِيدَةً فَقُلْتُ: يَا رَبِّ تَدَعُهُ وَ قَدْ قَال‌: أنَا رَبُّكُمُ الأعْلَی‌ . فَقَالَ: إنَّمَا يَقُولُ مِثْلَ هَذَا عَبْدٌ مِثْلُكَ . (إنّما يقول‌ بقول‌: هذا عبد مثلك‌) .

 سپس‌ در بيان‌ اين‌ خبر مجلسي‌ رحمه‌ الله‌ فرموده‌ است‌:  لعلَّ المرادَ بالكلمتينِ قوله‌ تعالی‌: قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُما ، وَ أمْرُهُ بِإغْراقِ فرعونَ . أو قولُ فرعونَ: ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إلَهٍ غَيْرِي‌ ، وَ قَوْلُهُ: أنَا رَبُّكُمُ الأعْلَی‌ ...  البيان‌ .

 و نيز در «بحار الانوار» ج‌ 5 ص‌ 433 از تفسير علي‌ بن‌ ابراهيم‌ نقل‌ مي‌كند تا آنجا كه‌ مي‌فرمايد: جماعتي‌ از يهود نزد أبوطالب‌ آمدند فقالوا:

 يا أبا طالبٍ إنَّ ابنَ أخيكَ يَزْعَمُ أنَّ خَبَرَ السَّماءِ يَأتِيهِ وَ نَحْنُ نَسْألُهُ عَنْ مَسائِلَ فَإنْ أجابَنا عَنْها عَلِمْنا أنَّهُ صَادِقٌ ، وَ إنْ لَمْ يُخْبِرْنا عَلِمْنا أنَّهُ كاذِبٌ . فقالَ أبوطالبٍ: سَلوهُ عَمّا بَدا لَكُمْ . فَسَألُوهُ عَنِ الثَّلاَثِ المسائِلِ . فَقَالَ رَسُولُ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ غَداً اُخبِركُمْ «وَ لَمْ يَسْتَثنِ» فَاحْتُبِسَ الوَحْيُ عَنْهُ أرْبَعِينَ يوماً حَتَّی‌ اغتَمَّ النَّبِيُ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ وَ شَكَّ أصحابُهُ الَّذينَ كَانُوا ءامَنُوا بِهِ ...

 و نيز در «بحار الانوار» ج‌ 6 ص‌ 117 نقل‌ مي‌كند از كتاب‌ «عُدَد» تأليف‌ شيخ‌ رضي‌ الدين‌ علي‌ بن‌ يوسف‌ بن‌ مطهّر حلّي‌ «برادر علاّمه‌ حلّي‌» روايتي‌ را در باب‌ ولادت‌ حضرت‌ فاطمه‌ عليها السّلام‌ تا آنجا كه‌ مي‌فرمايد:

 إذ هَبَطَ عَلَيْهِ جَبْرِئیلُ في‌ صورَتِهِ العُظمی‌ قَدْ نَشَر أجْنِحَتَهُ حَتَّی‌ أخَذَتْ مِنَ المَشْرِقِ إلَی‌ المَغْرِبِ فَنَاداهُ: يَا مُحَمَّد! الْعَلِيُّ الأعَلَي‌ يَقْرَأ عَلَيْكَ السَّلاَمَ وَ هُوَ يَأْمُرُكَ أنْ تَعْتَزِلَ عَنْ خَديجَةَ أرْبَعِينَ صَباحاً . فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَی النَّبِيَّ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ وَ كانَ لَها مُحِبّاً وَ بِهَا وامِقاً. فَأقامَ النَّبِيُّ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌  أرْبَعِينَ يَوْماً يَصُومُ النَّهارَ وَ يَقُومُ اللَّيْلَ ...  الحديث‌ . انتهي‌    ما نُقِلَ مِنَ الروايات‌ الّتي‌ ذُكِرَ فيها لَفْظُ «الأربعين‌» .

[12]ـ اين‌ حديث‌ در ج‌ 1 «سفينة‌ البحار» ص‌ 504 است‌ . و در «احياء العلوم‌» ج‌ 3 ص‌ 25 وارد است‌ كه‌:  إذَا بَلَغَ الرَّجُلُ أرْبَعِينَ سَنَةً وَ لَمْ يَتُبْ مَسَحَ الشَّيْطَانُ وَجْهَهُ بِيَدِهِ وَ قالَ: بِأبِي‌ وَجْهُ مَنْ لاَ يُفْلِحُ .

بازگشت به فهرست تعلیقات

[13] ـ روايات در باره حد همسايگي

در باره‌ اين‌ حديث‌ در ج‌ 2 «وسائل‌ الشيعة‌» كتاب‌ الحج‌ ، احكامُ العِشرَة‌ ، باب‌ 90 چهار روايت‌ نقل‌ كرده‌ است‌:

 اوّل‌ از كليني‌ با اسناد خود از حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌ قال‌:  حَذُّ الجوارِ أربَعُونَ داراً مِنْ كُلِّ جانِبٍ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ .

 دوّم‌ نيز از كليني‌ با اسناد خود از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ قال‌:

 قال‌ رسولُ اللهِ  صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌:  كُلُّ أرْبَعِينَ داراً جیرانٌ مِن‌ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِن‌ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ .

 سوّم‌ از شيخ‌ صدوق‌ در «معاني‌ الاخبار» با اسناد خود از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ معاوية‌ بن‌ عمّار به‌ آن‌ حضرت‌ گفت‌:  جُعِلْتُ فِداكَ ما حَدُّ الْجارِ ؟ قال‌: أرْبَعِينَ (أرْبَعُونَ ـ صح‌) داراً منْ كُلِّ جانِبٍ .

 چهارم‌ از عقبة‌ بن‌ خالد از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌  عَنْ آبائِهِ  عليهم‌ السّلام‌  قال‌: قال‌ أميرالمْؤمِنِينَ: حَريمُ المَسْجد أرْبَعُونَ ذِراعاً وَ الجوارُ أرْبَعُونَ داراً مِنْ أَرْبَعَةِ جَوانِبهَا .

بازگشت به فهرست تعلیقات

[14]  ـ در قواي چهارگانه انسان و نسبت ميان آنها

مراد مصنّف‌ آنست‌ كه‌ انسان‌ از چهار طرف‌ گرفتار قواي‌ أربعة‌ عقليّه‌ و وَهْمِيّه‌ و غضبيّه‌ و شهويّه‌ است‌ ، و تا از هر كدام‌ از آنها تا چهل‌ منزل‌ دور نشود ، به‌ مقام‌ فناء في‌ الله‌ نخواهد رسيد . چون‌ مجرّدِ خروج‌ از يك‌ مرحله‌ از شهوت‌ مثلاً انسان‌ را از آن‌ مرحله‌ به‌ تمام‌ معني‌ الكلمه‌ خارج‌ نمي‌كند ، چون‌ حقيقت‌ آن‌ مرحلة‌ از شهوت‌ هنوز در وجود انسان‌ مخفي‌ است‌ و تا چهل‌ مرحله‌ از مرحله‌ اوّل‌ دور نشود آثار به‌ كلّي‌ از بين‌ نمي‌رود . بنابراين‌ اگر عالَم‌ شهوت‌ را مثلاً داراي‌ مراحل‌ عديده‌اي‌ فرض‌ كنيم‌ هنگامي‌ انسان‌ از يك‌ مرحله از آن‌ به‌ كلّي‌ خارج‌ مي‌شود كه‌ از چهل‌ مرحله‌ بعد از آن‌ خارج‌ شده‌ باشد و الاّ مجرّد خروج‌ في‌ الجمله‌ انسان‌ را از آن‌ مرحله‌ خارج‌ نمي‌كند و ممكنست‌ به‌ عروض‌ عوارضي‌ انسان‌ به‌ مرحله‌ اوّل‌ برگردد . همچنين‌ است‌ عالم‌ عقل‌ و غضب‌ و وَهْم‌ . بنابراين‌ كسي‌ حقّا از مرحله‌ اوّل‌ غضب‌ خارج‌ مي‌شود كه‌ از مرحله‌ چهلم‌ خارج‌ شود . و كسي‌ حقّا از مرحلة‌ پنجم‌ عقل‌ خارج‌ مي‌شود كه‌ از مرحله‌ چهلم‌ خارج‌ شود . و هكذا ... بايد از هر مرحله‌اي‌ كه‌ فرض‌ كنيم‌ چهل‌ مرحله‌ دور شود تا از آن‌ مرحله‌ به‌ كلّي‌ خلاص‌ شود .

 وليكن‌ فرق‌ است‌ بين‌ قوة‌ ملكوتيّه‌ عقليّه‌ و سه‌ قوّة‌ ديگر ، چون‌ عقل‌ دليل‌ و راهنما است‌ و وجود آن‌ با سه‌ قوّة‌ ديگر معارض‌ . و آن‌ سه‌ قوّه‌ نيز هميشه‌ با عقل‌ در جنگ‌ و نزاعند . و لذا هر دو منزل‌ از منازل‌ چهل‌ گانه عقل‌ كه‌ فاصله‌ بين‌ آنها از چهل‌ كمتر باشد چون‌ با هم‌ همسايه‌ و هم‌ جوارند با يكديگر درد دل‌ نموده‌ و به‌ اين‌ ترانه‌ ياد كنند كه‌ ما دو منزل‌ در اين‌ عالم‌ طبيعت‌ چون‌ گرفتار قواي‌ شهويّه‌ و غضبيّه‌ و وَهْميّه‌ هستيم‌ غريب‌ هستيم‌ و هر غريب‌ با غريب‌ ديگر فقط‌ آشنائي‌ دارد و بس‌ . ولي‌ هر يك‌ از دو منزل‌ فيمابين‌ منازل‌ چهل‌ گانه‌ ساير قوی‌ چون‌ خود را مورد هجوم‌ عساكر عقل‌ مي‌بينند تا سر حد امكان‌ مقاومت‌ نموده‌ و راضي‌ نمي‌شوند كه‌ مغلوب‌ شده‌ و از آن‌ منزل‌ ارتحال‌ و كوچ‌ نمايند و لذا با يكديگر بدين‌ زمزمه‌ در گفتگو هستند كه‌ تا هنگامي‌ كه‌ كوه‌ «عسيب‌» برجاست‌ ما در مقابلِ پي‌درپي‌ آمدن مشكلات‌ بردباري‌ و تحملّ خواهيم‌ كرد .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شهدای ارتش مدافعان حرم
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 24 فروردين 1395

ساعت: 14:31 منتشر شده در مورخ: 1395/01/24 شناسه خبر: 701878

جزئیاتی از ۴ مستشار شهید ارتش ایران در سوریه

جزئیاتی از مشخصات ۴ تن از تکاوران ارتش جمهوری اسلامی که طی عملیات مستشاری در سوریه به شهادت رسیدند، تأیید شد.

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ جزئیاتی از مشخصات ۴ تن از تکاوران ارتش جمهوری اسلامی که طی عملیات مستشاری در سوریه به شهادت رسیدند، تأیید شد.


به گزارش تسنیم، 4 تن از مستشاران نیروهای ارتش جمهوری اسلامی ایران که برای همراهی با نیروهای سوری در دفاع از حرم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) راهی سوریه شده بودند، طی چند روز گذشته توسط تروریست‌های تکفیری به شهادت رسیدند.

ستوان دوم «شهید مجتبی یداللهی» از تیپ 65 نوهد(نیروی مخصوص ارتش جمهوری اسلامی) از اهالی تهران است که طی عملیات مستشاری در سوریه به شهادت رسید.

جزئیاتی از ۴ مستشار شهید ارتش ایران در سوریه


شهید «محسن قطاسلو» از تکاوران تیپ 65 نوهد ارتش جمهوری اسلامی از اهالی پاکدشت در استان تهران است که به‌ تازگی به کاروان شهدای مدافع حرم پیوسته است.

جزئیاتی از ۴ مستشار شهید ارتش ایران در سوریه


سروان «شهید مرتضی زرهرند» یکی از تکاوران تیپ 258 شهید پژوهنده شاهرود و از اهالی شهرستان شیروان از استان خراسان شمالی است که طی عملیات مستشاری و در سن 36 سالگی به شهادت رسید.

جزئیاتی از ۴ مستشار شهید ارتش ایران در سوریه


سرهنگ «شهید مجتبی ذوالفقار نسب» از رکن دوم تیپ 45 تکاور از اهالی شهرستان شوشتر در استان خوزستان است که طی عملیات مستشاری در سوریه توسط تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید.

جزئیاتی از ۴ مستشار شهید ارتش ایران در سوریه


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالبی از اصول کافی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 22 فروردين 1395

* روحيكه خدا ائمه را به آن استوار مى سازد *

بَابُ الرُّوحِ الَّتِي يُسَدِّدُ اللَّهُ بِهَا الْأَئِمَّةَ ع

1- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عـَنْ قـَوْلِ اللَّهِ تـَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِى مَا الْكـِتـابُ وَ لَا الْإِيمانُ قَالَ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص يُخْبِرُهُ وَ يُسَدِّدُهُ وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 17 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـصـيـر گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـّلام قول خدايتعالى (((و همچنين روحى از امر خود را بسويت وحى كرديم ، تو نميدانستى كتاب و ايـمـام چـيـسـت ؟ - 52 سـوره 42 ـ))) را پـرسيدم . فرمود: آن مخلوقيست از مخلوقات خداى عـزوجل ، بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل ، كه همراه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله است ، به او خبر ميدهد و رهبريش مى كند و همراه امامان پس از وى هم مى باشد.

 

2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَسْبَاطِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ سـَأَلَهُ رَجـُلٌ مـِنْ أَهْلِ هِيتَ وَ أَنَا حَاضِرٌ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمـْرِنـا فَقَالَ مُنْذُ أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِكَ الرُّوحَ عَلَى مُحَمَّدٍ ص مَا صَعِدَ إِلَى السَّمَاءِ وَ إِنَّهُ لَفِينَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 18 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
اسـبـاط بـن سـالم گـويـد: مـن حـاضـر بـودم كـه مـردى از اهـل بـيـت (شـهـرى در كـنـار فـرات بـوده ) از امـام عـليـه السـّلام دربـاره قول خداى ـ عزوجل ـ (((و همچنين روحى از امر خود را بسوى تو وحى كرديم ))) پرسيد امام فـرمـود: از زمانيكه خداى عزوجل آن روح را بر محمد صلى اللّه عليه و آله فرو فرستاد، به آسمان بالا نرفته است و آن روح در ما هست .

 

3- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قـَالَ سـَأَلْتُ أَبـَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمـْرِ رَبِّى قـَالَ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ وَ هُوَ مِنَ الْمَلَكُوتِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 18 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصـيـر گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـّلام راجـع بـه قول خداى عزوجل (((از تو درباره روح مى پرسند بگو روح از امر پروردگار من است 87 سـوره 17 ـ))) پـرسـيـدم فـرمـود: آن مـخـلوقـى اسـت بـزرگـتـر از جـبـرئيل و ميكائيل كه همراه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و همراه ائمه است و آن از عالم ملكوت است (يعنى آسمانى و روحانى است ).

 

4- عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِى أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى قَالَ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جـَبـْرَئِيـلَ وَ مـِيـكـَائِيـلَ لَمْ يـَكُنْ مَعَ أَحَدٍ مِمَّنْ مَضَى غَيْرِ مُحَمَّدٍ ص وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ يُسَدِّدُهُمْ وَ لَيْسَ كُلُّ مَا طُلِبَ وُجِدَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 18 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـصـيـر گـويـد: شـنـيـدم از امـام صـادق عـليـه السـّلام دربـاره يـساءلونك عن الروح قـل الروح مـن امـر ربـى ))) مـى فـرمـود: مـخـلوقـى اسـت بـزرگـتـر از جـبـرئيـل و مـيـكـائيـل كه همراه هيچ يك از پيغمبران گذشته جز محمد صلى اللّه عليه و آله نـبوده است ، و آن همراه ائمه مى باشد و ايشان را رهبرى مى كند، چنان نيست كه هرچه طلب شود، بدست آيد (پس ‍ همراهى اين روح با پيغمبر و امامان فضلى است از خداى تعالى كه به هر كس خواهد عطا كند، و با طلب و كوشش بدست نيايد).


شرح :
دربـاره روحـى كـه در ايـن آيـه ، مـورد سـؤ ال واقـع شـده اسـت اخـتـلافـسـت يـك قـول ايـنست كه يهود در كتاب تورات خود ديده بوده كه از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله دربـاره هـرچـه بـپـرسـنـد جـواب گـويـد، ولى دربـاره روح كـه سـؤ ال كـنـنـد، جـواب نـگويد، لذا آنها بقريش گفتند: شما از محمد درباره روح بپرسيد، اگر جواب صريح داد، بدانيد كه پيغمبر نيست و اگر بخدا واگذار كرد، او پيغمبر است .

5- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْفـُضـَيـْلِ عـَنْ أَبـِى حـَمـْزَةَ قـَالَ سـَأَلْتُ أَبـَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْعِلْمِ أَ هُوَ عِلْمٌ يـَتـَعـَلَّمـُهُ الْعـَالِمُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ أَمْ فِى الْكِتَابِ عِنْدَكُمْ تَقْرَءُونَهُ فَتَعْلَمُونَ مِنْهُ قَالَ الْأَمـْرُ أَعـْظـَمُ مِنْ ذَلِكَ وَ أَوْجَبُ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمـْرِنـا ما كُنْتَ تَدْرِى مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ ثُمَّ قَالَ أَيَّ شَيْءٍ يَقُولُ أَصْحَابُكُمْ فِى هَذِهِ الْآيَةِ أَ يُقِرُّونَ أَنَّهُ كَانَ فِى حَالٍ لَا يَدْرِى مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْإِيمَانُ فَقُلْتُ لَا أَدْرِى جُعِلْتُ فـِدَاكَ مـَا يـَقـُولُونَ فـَقـَالَ لِى بـَلَى قـَدْ كَانَ فِى حَالٍ لَا يَدْرِى مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْإِيمَانُ حـَتَّى بـَعـَثَ اللَّهُ تـَعـَالَى الرُّوحَ الَّتـِى ذُكـِرَ فـِى الْكـِتَابِ فَلَمَّا أَوْحَاهَا إِلَيْهِ عَلَّمَ بِهَا الْعـِلْمَ وَ الْفـَهـْمَ وَ هـِيَ الرُّوحُ الَّتـِي يُعْطِيهَا اللَّهُ تَعَالَى مَنْ شَاءَ فَإِذَا أَعْطَاهَا عَبْداً عَلَّمَهُ الْفَهْمَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 19 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
ابو حمزه گويد: از امام صادق عليه السّلام راجع به علم امام پرسيدم ، كه آيا امام آن علم را از دهان رجال علم فرا مى گيرد يا آنكه نزد شما كتابيست كه آنرا مى خوانيد و فرا مى گيريد؟ فرمود: اين مطلب از آنچه تو گفتى بزرگتر و استوارتر است ، مگر نشنيده ئى قول خداى عزوجل را: (((و همچنين روحى از امر خود به تو وحى كرديم ، و تو نمى دانستى كه كتاب و ايمان چيست ـ 52 سوره 42ـ))).
سـپـس فـرمـود: اصـحـاب شـما درباره اين آيه چه مى گويند؟ آيا اقرار دارند كه پيغمبر صـلى اللّه عـليـه و آله در حـالى بود كه كتاب و ايمان نمى دانست ؟ عرضكردم : قربانت گـردم ، نمى دانم چه مى گويند فرمود: آرى در حالى بسر مى برد كه نمى دانست كتاب و ايـمـان چـيـسـت ، تـا آنكه خداى تعالى روحى را كه در كتابش ذكر مى كند مبعوث كرد، و چـون آنـرا بـسـوى او وحـى فـرمـود: بـسبب آن علم و فهم آموخت ، و آن همان روحست كه خداى تعالى به هر كه خواهد عطا كند، و چون آنرا به بنده ئى عطا فرمايد، به او فهم آموزد.

 

6- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِى الْعـَلَاءِ عـَنْ سـَعـْدٍ الْإِسْكَافِ قَالَ أَتَى رَجُلٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع يَسْأَلُهُ عَنِ الرُّوحِ أَ لَيْسَ هُوَ جـَبـْرَئِيـلَ فـَقـَالَ لَهُ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمِنِينَ ع جَبْرَئِيلُ ع مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحُ غَيْرُ جَبْرَئِيلَ فـَكَرَّرَ ذَلِكَ عَلَى الرَّجُلِ فَقَالَ لَهُ لَقَدْ قُلْتَ عَظِيماً مِنَ الْقَوْلِ مَا أَحَدٌ يَزْعُمُ أَنَّ الرُّوحَ غَيْرُ جَبْرَئِيلَ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّكَ ضَالٌّ تَرْوِى عَنْ أَهْلِ الضَّلَالِ يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى لِنـَبـِيِّهِ ص أَتـى أَمـْرُ اللّهِ فـَلاتـَسـْتـَعـْجِلُوهُ سُبْح انَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ وَ الرُّوحُ غَيْرُ الْمَلَائِكَةِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 19 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
سـعـد اسـكـاف (كـفـاش ) گـويـد: مـردى خـدمـت اميرالمؤ منين عليه السّلام آمد و درباره روح پـرسـيـد كـه آيـا او هـمـان جـبـرئيـل اسـت ؟ امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام بـه او فـرمود: جـبـرئيـل عـليـه السـّلام از مـلائكـه اسـت و روح غـيـر جـبـرئيـل است ـ و اين سخن را تكرار فرمود ـ او عرض كرد: سخن بزرگى گفتى !! هيچكس عـقيده ندارد كه روح غير از جبرئيل است . اميرالمؤ منين به او فرمود: تو خود گمراهى و از اهـل گمراهى روايت مى كنى خداى تعالى به پيغمبرش صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد: (((فـرمـان خدا آمد نيست ، آن را بشتاب مخواهيد، خدا منزه است و از آنچه مشركان باوى انباز مـى كـنـنـد بـرتـر اسـت ، مـلائكـه روح را فرو مى آورند ـ 1 سوره 16 ـ، پس روح غير از ملائكه صلوات الله عليهم مى باشد.


* زمانيكه امام بتمام علوم امام پيش از خود آگاه مى شود *

بَابُ وَقْتِ مَا يَعْلَمُ الْإِمَامُ جَمِيعَ عِلْمِ الْإِمَامِ الَّذِي كَانَ قَبْلَهُ ع

1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ الْحـَكـَمِ بـْنِ مـِسـْكـِيـنٍ عـَنْ بـَعـْضِ أَصـْحَابِنَا قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع مَتَى يَعْرِفُ الْأَخِيرُ مَا عِنْدَ الْأَوَّلِ قَالَ فِى آخِرِ دَقِيقَةٍ تَبْقَى مِنْ رُوحِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 20 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
يكى از اصحاب گويد: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم : چه زمانى امام پسين به آنـچـه نـزد امـام پـيش است آگاه مى شود؟ فرمود: در آخرين دقيقه ئى كه از روح او باقى مانده است .

 

2- مُحَمَّدٌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مِسْكِينٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ وَ جَمَاعَةٍ مَعَهُ قَالُوا سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ يَعْرِفُ الَّذِى بَعْدَ الْإِمَامِ عِلْمَ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ فِى آخِرِ دَقِيقَةٍ تَبْقَى مِنْ رُوحِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 20 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليه السّلام مى فرمود: جانشين امام ، بعلم امام پيش از خود را در آخرين دقيقه ئى كه از روح او باقى مانده آگاه مى شود.

 

3- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ بـَعـْضِ أَصـْحـَابـِهِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ الْإِمَامُ مَتَى يَعْرِفُ إِمَامَتَهُ وَ يَنْتَهِى الْأَمْرُ إِلَيْهِ قَالَ فِى آخِرِ دَقِيقَةٍ مِنْ حَيَاةِ الْأَوَّلِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 21 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
يـكـى از اصحاب گويد: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم : چه زمانى امام ، امامت و رسيدن امر را بخود مى فهمد؟ فرمود: در آخرين دقيقه زندگى امام پيشين .


* ائمه صلوات الله عليهم در علم و شجاعت و اطاعت برابرند *

بـَابٌ فـِي أَنَّ الْأَئِمَّةَ صـَلَوَاتُ اللَّهِ عـَلَيـْهـِمْ فـِي الْعـِلْمِ وَ الشَّجـَاعـَةِ وَ الطَّاعَةِ سَوَاءٌ

1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ أَبِى زَاهِرٍ عَنِ الْخَشَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحـْمـَنِ بـْنِ كـَثِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتـُهـُمْ بـِإِيـمـانٍ أَلْحـَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ قَالَ الَّذِينَ آمَنُوا النَّبِيُّ ص وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ ذُرِّيَّتُهُ الْأَئِمَّةُ وَ الْأَوْصِيَاءُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَلْحَقْنَا بـِهـِمْ وَ لَمْ نـَنـْقُصْ ذُرِّيَّتَهُمُ الْحُجَّةَ الَّتِى جَاءَ بِهَا مُحَمَّدٌ ص فِى عَلِيٍّ ع وَ حُجَّتُهُمْ وَاحِدَةٌ وَ طَاعَتُهُمْ وَاحِدَةٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 21 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السّلام درباره آيه (((كسانيكه ايمان آوردند و فرزندانشان هم در ايمان از آنـهـا پـيـروى كـردنـد، فـرزنـدانشان را به ايشان ملحق كنيم و از عملشان چيزى كمشان نـدهـيـم (يـعـنـى بـحساب فرزندانشان نگذاريم ) (((ـ 21 سوره 52 ـ))) فرمود: كسانيكه ايـمـان آوردنـد، پـيـغـمـبـر صلى اللّه عليه و آله و امير المؤ منينند، و فرزندان او، ائمه و اوصياء صلوات الله عليهم باشند كه خدا فرمايد: به آنها ملحق ميكنيم و جحتى را كه محمد صلى اللّه عليه و آله درباره على آورده ، نسبت به اولادش كاهش ندهيم و حجت همه يكى است و طاعتشان هم يكى است .

 

2- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ دَاوُدَ النَّهْدِيِّ عَنْ عَلِيِّ بـْنِ جـَعـْفـَرٍ عـَنْ أَبـِي الْحـَسـَنِ ع قـَالَ قَالَ لِي نَحْنُ فِى الْعِلْمِ وَ الشَّجَاعَةِ سَوَاءٌ وَ فِى الْعَطَايَا عَلَى قَدْرِ مَا نُؤْمَرُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 21 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
حضرت ابوالحسن عليه السّلام فرمود: ما خانواده در علم و شجاعت برابريم و در بخشيدن (علم و مال به مردم ) بهر اندازه كه دستور داريم ، مى بخشيم .

 

3- أَحـْمـَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص نـَحـْنُ فِى الْأَمْرِ وَ الْفَهْمِ وَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ نَجْرِى مَجْرًى وَاحِداً فَأَمَّا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَلِيٌّ ع فَلَهُمَا فَضْلُهُمَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 21 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
حـارث بـن مـغـيـرة گـويـد: شـنـيـدم امـام صـادق عـليـه السـلام مـى فـرمـود رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله فرمود: ابن مسكان ، عن الحارث بن المغيرة ، عن اءبى عـبـدالله عـليـه السـلام قـال : سـمـعـتـه يـقـول : قـال رسـول الله صـلى اللّه عـليـه و آله فـرمـود: مـا نـسـبـت بـه امـر و فـهـم و حـلال و حـرام در يك روش ‍ هستيم و اما پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و على فضيلت خود را دارند.


شرح :
مـقصود از امر يا امر امامت و خلافتست و يا فرمانيست كه به مردم مى دهند و اطاعتش واجب است و نسبت بفضيلت على عليه السلام بر امامان ديگر رواياتى وارد شده كه از جمله آنها همين روايـت اسـت و روايـت ديگريست كه لقب امير المؤ مين را منحصر و مختص به آنحضرت بيان مـى كـنـد و نـيز از رواياتى استفاده مى شود كه بعد از آن حسنين و پس از آنها امام دوازدهم عليهم السلام فضيلت دارد، و بقيه هشت امام ديگر برابرند.

* امـام عـليـه السـلام امـام پس از خود را مى شناسد و آيه (((خدا به شما فرمان مى دهد كـه امـانـات را بـه اهـلش بـپـردازيـد دربـاره آنـهـا نازل شده است *

بـَابُ أَنَّ الْإِمـَامَ ع يـَعـْرِفُ الْإِمـَامَ الَّذِي يـَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنَّ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها فِيهِمْ ع نَزَلَتْ

1- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللّ هَ يـَأْمـُرُكـُمْ أَنْ تـُؤَدُّوا الْأَمـانـاتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ قَالَ إِيَّانـَا عـَنَى أَنْ يُؤَدِّيَ الْأَوَّلُ إِلَى الْإِمَامِ الَّذِي بَعْدَهُ الْكُتُبَ وَ الْعِلْمَ وَ السِّلَاحَ وَ إِذا حَكَمْتُمْ بـَيـْنَ النـّاسِ أَنْ تـَحـْكُمُوا بِالْعَدْلِ الَّذِى فِى أَيْدِيكُمْ ثُمَّ قَالَ لِلنَّاسِ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطـِيـعـُوا اللّهَ وَ أَطـِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ إِيَّانَا عَنَى خَاصَّةً أَمَرَ جَمِيعَ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ بِطَاعَتِنَا فَإِنْ خِفْتُمْ تَنَازُعاً فِى أَمْرٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى أُولِى الْأَمـْرِ مـِنـْكـُمْ كـَذَا نـَزَلَتْ وَ كـَيـْفَ يـَأْمـُرُهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِطَاعَةِ وُلَاةِ الْأَمْرِ وَ يـُرَخِّصُ فـِى مـُنـَازَعـَتـِهـِمْ إِنَّمَا قِيلَ ذَلِكَ لِلْمَأْمُورِينَ الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 22 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
بـريـد عـجـلى گـويـد: از امـام بـاقـر عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى عزوجل (((خدا بشما فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبانش برسانيد و چون مـيـان مـردم داور شديد بعدالت حكم كنيد - 62 سوره 4 ))) پرسيدم فرمود: خدا ما را قصد كـرده است ، كه بايد امام پيشين كتابها و علم و سلاح را به امام بعد از خود برساند (((و چـون مـيـان مردم داور شديد به عدالت حكم كنيد))) يعنى به آنچه دست شماست (از احكام و قـوانين خدا حكم كنيد) سپس خداى تعالى به مردم فرمايد: (((كسانيكه ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت كنيد و رسول و واليان امر از خودتان را اطاعت كنيد ـ 63 سوره 4 ـ خدا خصوص ما را قـصـد كـرده ، (مـائيـم واليـان امـر) خـدا هـمـه مـؤ منين را تا روز قيامت به اطاعت از ما امر فـرمـوده (((و چـون از نـزاع و اخـتـلاف دربـاره امـرى تـرسـيـديـد، آن را بـه خـدا و رسـول و واليـان امـر از خـود ارجـاع دهـيـد ـ آيـه 59 سـوره 4))) ايـن گـونـه نـازل شـده اسـت ـ چـگـونه ممكن است خداى عزوجل به اطاعت واليان امر فرمان دهد و نزاع و اخـتلاف با ايشان را رخصت فرمايد،؟!! همانا امر بارجاع نسبت به ماءمورينى است كه به آنـهـا گـفـتـه شـده (((اطـاعـت كـنـيـد خـدا را و اطـاعـت كـنـيـد رسول و واليان امر از خود را))).

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 22 فروردين 1395

تفسیر کبیر یا مفاتیح الغیب


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پاداشهاى معنوى و مادى اعتقاد در قرآن
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 22 فروردين 1395

معاد ودلائل آن اعتقادات در قرآن

همه انسانها در روز واحدى بعد از مرگ زنده مى‏شوند و به حساب اعمال آنها رسيدگى خواهد شد،نيكان و صالحان در بهشت جاويدان جاى مى‏گيرند و بدان و گنهكاران به دوزخ فرستاده مى‏شوند.

«الله لا اله الا هو ليجمعنكم الى يوم القيمة لا ريب فيه،معبودى جز خداوند يكتا نيست،به يقين همه شما را در روز رستاخيز كه شكى در آن نيست گرد آورى مى‏كند». (1) .

«فاما من طغى×و آثر الحيوة الدنيا×فان الجحيم هى الماوى×و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى×فان الجنة هى الماوى،اما آن كس كه طغيان كرده و زندگى دنيا را مقدم داشته است‏به يقين دوزخ جايگاه اوست و آن كس كه از مقام (عدالت) پروردگارش بترسد و نفس را از هوى و هوس باز دارد به يقين بهشت جايگاه اوست‏». (2) .

ما معتقديم:اين جهان در واقع پلى است كه انسانها بايد از آن بگذرند و به سراى جاويدان برسند،يا به تعبير ديگر دانشگاه،يا بازار تجارت،يا مزرعه‏اى است‏براى سراى ديگر.

على (ع) درباره دنيا مى‏گويد:«ان الدنيا دار صدق لمن صدقها...و دار غنى لمن تزود منها،و دار موعظة لمن اتعظ بها،مسجد احباء الله و مصلى ملائكة الله و مهبط وحى الله و متجر اولياء الله،دنيا جايگاه صدق و راستى است‏براى آن كس كه با صداقت‏با آن برخورد كند...و سراى بى نيازى است‏براى آن كس كه از آن توشه بر گيرد،و جايگاه آگاهى و بيدارى است‏براى آن كس كه از آن پند گيرد،مسجد دوستان خداست،و نمازگاه فرشتگان پروردگار و محل نزول وحى الهى،و تجارتخانه دوستان حق!» (3) .

دلايل معاد روشن است

دلايل معاد بسيار روشن است چرا كه اولا:زندگى اين جهان نشان مى‏دهد كه نمى‏تواند هدف نهايى آفرينش انسان باشد كه چند روزى بيايد،در ميان انبوه مشكلات زندگى كند و بعد همه چيز پايان گيرد و در عالم نيستى فرو رود:«افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون،آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريده‏ايم و به سوى ما باز نمى‏گرديد!» (4)

اشاره به اين كه اگر معادى در كار نبود حيات دنيا عبث و بيهوده به نظر مى‏رسيد.

ثانيا:عدل الهى ايجاب مى‏كند كه نيكوكاران و بد كاران كه غالبا در اين جهان در يك صف قرار مى‏گيرند و گاه بد كاران جلوترند،از هم جدا شوند و هر كدام به سزاى اعمالشان برسند: «ام حسب الذين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون،آيا آنها كه مرتكب گناهان شدند گمان كردند كه ما آنها را همچون كسانى قرار مى‏دهيم كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام داده‏اند؟كه حيات و مرگشان يكسان باشد؟چه بد داورى مى‏كنند!» (5)

ثالثا:رحمت‏بى پايان الهى ايجاب مى‏كند كه فيض و نعمت او با مرگ از انسان قطع نشود و تكامل افراد مستعد و شايسته همچنان ادامه يابد:«كتب على نفسه الرحمة ليجمعنكم الى يوم القيمة لا ريب فيه،خدا رحمت را بر خود فرض كرده و همه شما را در روز رستاخيز كه شكى در آن نيست جمع خواهد كرد». (6)

قرآن به كسانى كه در مساله معاد ترديد داشتند مى‏گويد:چگونه ممكن است در قدرت خدا براى زنده كردن مردگان شك و ترديد كنيد،در حالى كه خلقت نخستين شما نيز از اوست، همان كسى كه در آغاز شما را از خاك آفريد باز هم به زندگى ديگر بر مى‏گرداند:«افعيينا بالخلق الاول بل هم فى لبس من خلق جديد،آيا ما از آفرينش نخستين عاجز مانديم (كه قادر بر آفرينش رستاخيز نباشيم) ولى آنها (با اين دلايل روشن) باز در آفرينش مجدد ترديد دارند! » (7)

«و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحى العظام و هى رميم×قل يحييها الذى انشاها اول مرة و هو بكل خلق عليم،او براى ما مثالى زد،ولى آفرينش خود را فراموش كرد و گفت:چه كسى اين استخوانهاى پوسيده را زنده مى‏كند؟!بگو همان كسى كه او را در آغاز آفريد،و او نسبت‏به هر مخلوقى آگاه است‏». (8)

اضافه بر اين مگر آفرينش انسان در برابر آفرينش آسمانها و زمين مساله مهمى است!كسى كه قادر است اين جهان پهناور را با آن همه شگفتيهايش بيافريند،توانايى بر زنده كردن مردگان را پس از مرگ دارد:«او لم يروا ان الله الذى خلق السموات و الارض و لم يعى بخلقهن بقادر على ان يحى الموتى بلى انه على كل شى‏ء قدير،آيا آنها نمى‏دانند خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريد و از آفرينش آنها ناتوان نشد قادر است مردگان را زنده كند؟آرى او بر هر چيز تواناست‏». (9)

معاد جسمانى

اعتقادات در قرآن

نه تنها روح انسان،بلكه جسم و روح با هم در آن جهان باز مى‏گردد،و حياتى نوين از سر مى‏گيرند،چرا كه آنچه در اين جا انجام شده است‏با همين جسم و روح بوده،و پاداشها و كيفرها نيز بايد نصيب هر دو شود. در غالب آيات مربوط به معاد در قرآن مجيد،روى معاد جسمانى تكيه شده است و در برابر تعجب مخالفان كه مى‏گفتند:چگونه اين استخوانهاى پوسيده به حيات مجددى باز مى‏گردند،قرآن مى‏گويد:«قل يحييها الذى انشاها اول مرة، كسى كه روز اول انسان را از خاك آفريد،بر چنين كارى قادر است‏». (10)

«ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه×بلى قادرين على ان نسوى بنانه،آيا انسان گمان مى‏كند كه استخوانهاى (پوسيده) او را جمع (و زنده) نخواهيم كرد؟آرى ما قادريم كه (حتى خطوط سر) انگشتان او را مرتب كنيم (و به حال اول باز گردانيم) ». (11)

اين آيات و مانند آن همه صراحت در معاد جسمانى دارد.

آياتى كه مى‏گويد:شما از قبرهايتان بر انگيخته مى‏شويد،نيز به وضوح معاد جسمانى را بيان مى‏كند. (12)

اصولا بيشتر آيات معاد در قرآن معاد روحانى و جسمانى را شرح مى‏دهد.

عالم عجيب پس از مرگ

ما معتقديم:آنچه در جهان پس از مرگ و عالم قيامت و بهشت و دوزخ مى‏گذرد،بسيار برتر و بالاتر از آن است كه ما در اين دنياى محدود از آن آگاه و با خبر شويم:«فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين،هيچ كس نمى‏داند چه پاداشهايى كه مايه روشنى چشمهاست‏براى آنها (نيكوكاران) نهفته شده است‏». (13) .

و در حديث معروف نبوى آمده است:«ان الله يقول اعددت لعبادى الصالحين ما لا عين رات و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر،من براى بندگان صالحم نعمتهايى فراهم كرده‏ام كه هيچ چشمى آنها را نديده و هيچ گوشى نشنيده و بر قلب هيچ انسانى خطور نكرده است‏». (14)

در واقع ما در اين دنيا به منزله جنين‏هايى كه در محيط محدود شكم مادر قرار دارد مى‏باشيم و اگر جنين فرضا عقل و هوشى هم داشته باشد،حقايق و مفاهيمى را كه در جهان بيرون رحم وجود دارد مانند:آفتاب و ماه درخشان،وزش نسيم،منظره گلها و غرش امواج دريا را هرگز درك نمى‏كند،اين جهان نسبت‏به عالم قيامت همچون جهان جنين است سبت‏به اين دنيا-دقت كنيد.

پرونده اعمال،شهود و گواهان در قيامت

در روز قيامت نامه‏هايى كه بيانگر اعمال ماست،به دست ما داده مى‏شود،نامه اعمال نيكوكاران به دست راستشان،و بدكاران به دست چپشان،مؤمنان صالح از مشاهده نامه اعمال خود خوشحال و مسرور مى‏شوند،و بدكاران شديدا نگران و ناراحت،همان گونه كه قرآن مجيد مى‏فرمايد:«فاما من اوتى كتابه بيمينه فيقول هاؤم اقرؤا كتابيه×انى ظننت انى ملاق حسابيه×فهو فى عيشة راضية×...و اما من اوتى كتابه بشماله فيقول يا ليتنى لم اوت كتابيه،اما آن كس كه نامه اعمالش را به دست راستش داده‏اند (از شادى) صدا مى‏زند كه (اى اهل محشر!) نامه اعمال مرا بگيريد و بخوانيد!من يقين داشتم كه به حساب اعمالم مى‏رسم!و او در يك زندگى رضايتبخش خواهد بود-ولى كسى كه نامه اعمالش را به دست چپش داده‏اند مى‏گويد:اى كاش نامه اعمالم را به من نمى‏دادند!» (15)

ولى در اين كه نامه اعمال چگونه است؟و چگونه نوشته مى‏شود كه هيچ كس قادر به انكار محتواى آن نيست؟درست‏بر ما روشن نمى‏باشد،و چنانكه قبلا نيز اشاره شد اصولا معاد و رستاخير ويژگيهايى دارد كه درك جزييات آن براى مردم دنيا مشكل يا غير ممكن است ولى كليات آن معلوم و غير قابل انكار است.

شهود و گواهان در قيامت

در قيامت علاوه بر اين كه خداوند شاهد بر تمام اعمال ماست،گواهانى نيز بر اعمال ما گواهى مى‏دهند،دست و پاى ما و حتى پوست تن ما،زمينى كه بر آن زندگى مى‏كنيم و غير آنها،همه شاهد و گواه اعمال ما هستند.«اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون‏»امروز (روز قيامت) بر دهانشان مهر مى‏نهيم و دستهايشان با ما سخن مى‏گويند و پاهايشان به كارهايى كه انجام مى‏دادند (نيز) شهادت مى‏دهند». (16)

«و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شى‏ء،آنها به پوستهاى تن خود مى‏گويند:چرا بر ضد ما گواهى داديد؟در جواب خواهند گفت:همان خدايى كه هر موجودى را به نطق در آورده،ما را گويا ساخته (و اين ماموريت افشاگرى را به ما بخشيده است!». (17)

«يومئذ تحدث اخبارها×بان ربك اوحى لها،در آن روز زمين خبرهايش را بازگو مى‏كند!چرا كه پروردگارت به آن وحى كرده است (كه اين ماموريت را انجام دهد) ». (18)

صراط و ميزان اعمال

صراط همان پلى است كه بر روى جهنم كشيده شده و همگان بايد از روى آن عبور كنند،آرى راه بهشت از روى جهنم مى‏گذرد!

«و ان منكم الا واردها كان على ربك حتما مقضيا×ثم ننجى الذين اتقوا و نذر الظالمين فيها جثيا،همه شما (بدون استثنا) وارد جهنم مى‏شويد،اين امرى است‏حتمى و قطعى بر پروردگارت،سپس آنها را كه تقوا پيشه كرده‏اند از آن رهايى مى‏بخشيم و ظالمان را،در حالى كه به زانو در آمده‏اند در آن رها مى‏سازيم‏». (19)

عبور از اين گذرگاه صعب العبور خطرناك بستگى به چگونگى اعمال انسانها دارد چنان كه در حديث معروفى مى‏خوانيم:منهم من يمر مثل البرق،و منهم من يمر مثل عدو الفرس،و منهم من يمر حبوا،و منهم من يمر مشيا،و منهم من يمر متعلقا،قد تاخذ النار منه شيئا و تترك شيئا،بعضى مانند برق از آن مى‏گذرند و بعضى همچون اسب تيز رو،بعضى با دست و زانو،بعضى همچون پيادگان و بعضى به آن آويزان مى‏شوند (و مى‏گذرند!) گاه آتش دوزخ از آنها چيزى را مى‏گيرد و چيزى را رها مى‏كند!» (20)

اما«ميزان‏»چنانكه از نامش پيداست وسيله‏اى است‏براى سنجش اعمال انسانها،آرى در آن روز همه اعمال ما را مى‏سنجند و ارزش و وزن هر يك را آشكار مى‏كنند:

«و نضع الموازين القسط ليوم القيمة فلا تظلم نفس شيئا و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفى بنا حاسبين،ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت‏بر پا مى‏كنيم،و به هيچ كس كمترين ستمى نمى‏شود،حتى اگر به مقدار سنگينى يك دانه خردل (كار نيك و بدى) داشته باشد ما آن را حاضر مى‏كنيم و (جزايش را به او مى‏دهيم) و كافى است كه حساب كننده باشيم!». (21)

«فاما من ثقلت موازينه فهو فى عيشة راضية×و اما من خفت موازينه فامه هاوية،اما كسى كه در آن روز،ترازوهاى اعمالش سنگين است،در يك زندگى رضايتبخش خواهد بود،و كسى كه ترازوهايش سبك است جايگاهش دوزخ است!» (22)

آرى عقيده ما اين است كه نجات و رستگارى در آن جهان بستگى به اعمال انسانها دارد،نه آرزوها و پندارها،هر كس در گرو اعمال خويش است و بدون پاكى و تقوا كسى راه به جايى نمى‏برد:«كل نفس بما كسبت رهينة،هر انسانى در گرو اعمال خويش است‏». (23)

اين شرح كوتاهى بود از چگونگى‏«صراط‏»و«ميزان‏»هر چند جزئيات آن براى ما معلوم نيست و همان گونه كه قبلا نيز گفته‏ايم چون سراى آخرت عالمى است‏بسيار برتر از جهانى كه در آن زندگى مى‏كنيم،درك همه مفاهيم آن براى ما زندانيان دنياى مادى مشكل يا غير ممكن است.

شفاعت در قيامت

ما معتقديم:در قيامت پيامبران و امامان معصوم و اولياء الله بعضى از گنهكاران را به اذن خدا شفاعت مى‏كنند و مشمول عفو الهى مى‏گردند،ولى فراموش نكنيم كه اين اذن تنها براى كسانى است كه پيوندهاى خود را از خدا و اولياء الله قطع نكرده باشند،بنابراين شفاعت‏بى قيد و شرط نيست،آن نيز نوعى رابطه با اعمال و نيات ما دارد.

«و لا يشفعون الا لمن ارتضى،آنها جز براى كسى كه خدا راضى به شفاعت اوست،شفاعت نمى‏كنند!» (24)

و چنانكه در گذشته نيز اشاره شد«شفاعت‏»راهى است‏براى تربيت انسان و وسيله‏اى ست‏براى جلوگيرى از غوطه‏ور شدن در گناه و قطع تمام پيوندها و روابط از اولياء الله به انسان مى‏گويد اگر آلوده گناه هم شده‏اى،از همان جا باز گرد و بيش از اين گناه مكن!

به يقين مقام‏«شفاعت عظمى‏»از آن پيامبر اسلام (ص) است و بعد از او ساير پيامبران و امامان معصوم و حتى علما و شهدا و مؤمنان عارف و كامل و از آن فراتر قرآن و اعمال صالحه نيز براى بعضى شفاعت مى‏كنند.

در حديثى از امام صادق (ع) مى‏خوانيم:«ما من احد من الاولين و الآخرين الا و هو يحتاج الى شفاعة محمد (ص) يوم القيامة،هيچ كس از اولين و آخرين نيست مگر اين كه نياز به شفاعت محمد (ص) در قيامت دارد!» (25)

در حديث ديگرى در كنز العمال از پيامبر اكرم (ص) آمده است:«الشفعاء خمسة:القرآن و الرحم و الامانة و نبيكم و اهل بيت نبيكم،در روز قيامت پنج‏شفيع وجود دارد:قرآن،صله رحم، امانت و پيامبر شما و اهل بيت او». (26) در حديث ديگرى از امام صادق (ع) مى‏خوانيم:«اذا كان يوم القيامة بعث الله العالم و العابد،فاذا وقفا بين يدى الله عز و جل قيل للعابد انطلق الى الجنة،و قيل للعالم قف تشفع للناس بحسن تاديبك لهم،روز قيامت كه مى‏شود خداوند«عالم‏»و«عابد»را مبعوث مى‏كند،هنگامى كه در پيشگاه خداوند متعال قرار مى‏گيرند، به‏«عابد»گفته مى‏شود:به سوى بهشت‏برو!و به عالم گفته مى‏شود:بايست و براى مردم به خاطر تربيت‏خوبى كه نسبت‏به آنها داشتى شفاعت كن!» (27)

اين حديث اشاره لطيفى نيز به فلسفه شفاعت دارد.

عالم برزخ

ما معتقديم:در ميان اين جهان و سراى آخرت،جهان سومى به نام «برزخ‏»است كه ارواح همه انسانها پس از مرگ تا روز قيامت در آن قرار مى‏گيرند.

«و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون،و پشت‏سر آنها (پس از مرگ) برزخى است تا روز قيامت‏». (28)

البته از جزئيات آن جهان نيز آگاهى زيادى نداريم و نمى‏توانيم داشته باشيم،اين قدر مى‏دانيم كه ارواح نيكان و صالحانى كه در درجات بالا قرار دارند (مانند ارواح شهدا) در آن جهان،متنعم به نعمتهاى فراوانى هستند:«و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون،هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند مردگانند،بلكه آنها زنده‏اند و در پيشگاه پروردگارشان متنعمند». (29)

و نيز ارواح ظالمان و طاغوتها و حاميان آنها در آن جهان معذبند،همان گونه كه قرآن درباره فرعون و آل فرعون مى‏گويد:«النار يعرضون عليها غدوا و عشيا و يوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون اشد العذاب،عذاب آنها (در برزخ) آتش (دوزخ) است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى‏شوند،و روزى كه قيامت‏بر پا شود (مى‏فرمايد) آل فرعون را داخل سخت‏ترين عذابها كنيد! » (30)

ولى گروه سومى كه گناهان كمترى دارند نه جزء اين دسته‏اند و نه جزء آن دسته،و مشمول هيچ كدام از عذاب و كيفر نيستند،گويى در جهان برزخ در حالتى شبيه به خواب فرو مى‏روند و در رستاخيز بيدار مى‏شوند!«و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة.. .و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث فهذا يوم البعث و لكنكم كنتم لا تعلمون،و روزى كه قيامت‏بر پا شود گنهكاران قسم ياد مى‏كنند كه جز ساعتى در عالم برزخ درنگ نكردند...اما كسانى كه علم و ايمان به آنها داده شده (خطاب به مجرمان) مى‏گويند:شما به فرمان خدا تا روز قيامت (در عالم برزخ) قرار داشتيد،و اكنون روز رستاخيز است ولى شما نمى‏دانستيد!» (31) .

در روايات اسلامى نيز از پيغمبر اكرم (ص) آمده است كه فرمود:«القبر روضة من رياض الجنة او حفرة من حفر النيران،قبر يا باغى است از باغهاى بهشت،يا حفره‏اى از حفره‏هاى دوزخ‏». (32)

پاداشهاى معنوى و مادى اعتقاد در قرآن

پاداشهاى قيامت هم جنبه مادى دارد و هم جنبه معنوى،چرا كه معاد نيز هم روحانى و هم جسمانى است.

آنچه در قرآن مجيد و روايات اسلامى درباره باغهاى بهشتى كه نهرها از زير درختانش جارى هستند«جنات تجرى من تحتها الانهار» (33) باغهايى كه ميوه‏هاى آن و سايه‏هايش جاودانى است‏«اكلها دائم و ظلها» (34) و براى افراد با ايمان همسران خوب بهشتى وجود دارد«و ازواج مطهرة‏» (35) و مانند آن آمده است،و همچنين آنچه درباره آتش سوزان دوزخ و مجازاتهاى دردناك آن ديده مى‏شود،همه ناظر به جنبه‏هاى مادى پاداش و كيفر آن جهان است.

ولى از آن مهمتر،پاداشهاى معنوى،انوار معرفت الهى و قرب روحانى پروردگار و جلوه‏هاى جمال و جلال اوست،همان لذاتى است كه با هيچ زبان و بيانى،قابل توصيف نيست.

در بعضى آيات قرآن بعد از بيان بخشى از نعمتهاى مادى بهشت (باغهاى پر طراوت و مسكنهاى پاكيزه) مى‏افزايد:«و رضوان من الله اكبر،و رضا و خشنودى خدا از همه اينها برتر است!»و بعد مى‏افزايد:«ذلك هو الفوز العظيم،پيروزى بزرگ همين است!» (36) آرى لذتى بالاتر از اين نيست كه انسان درك كند از سوى معبود و محبوب بزرگش پذيرفته شده و مشمول رضا و خشنودى و پذيرش او قرار گرفته است!

در حديثى از امام على بن الحسين (ع) مى‏خوانيم:«يقول (الله) تبارك و تعالى رضاى عنكم و محبتى لكم خير و اعظم مما انتم فيه...،خداوند متعال به آنها مى‏گويد:خشنودى من از شما و محبتم نسبت‏به شما بهتر و برتر است از نعمتهايى كه شما در آن هستيد!...آنها همگى اين سخن را مى‏شنوند و تصديق مى‏كنند!» (37) راستى چه لذتى از اين بالاتر كه انسان مخاطب به اين خطاب شود:«يا ايتها النفس المطمئنة×ارجعى الى ربك راضية مرضية×فادخلى فى عبادى×و ادخلى جنتى،تو اى روح آرام يافته!به سوى پروردگارت باز گرد،در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود،و در سلك بندگانم در آى و در بهشتم وارد شو!» (38)

پى‏نوشتها:

1-سوره نساء،آيه 87.

2-سوره نازعات،آيات 37-41.

3-نهج البلاغه،كلمات قصار،شماره 131.

4-سوره مؤمنون،آيه 115.

5-سوره جاثيه،آيه 21.

6-سوره انعام،آيه 12.

7-سوره ق،آيه 15.

8-سوره يس،آيات 78 و 79.

9-سوره احقاف،آيه 33.

10-سوره يس،آيه 79.

11-سوره قيامت،آيات 3 و 4.

12-مانند آيات سوره يس:51 و 52،قمر:7،معارج:43.

13-سوره سجده،آيه 17.

14-محدثان مشهور مانند بخارى و مسلم،و مفسران معروف مانند طبرسى،آلوسى و قرطبى اين حديث را در كتابهاى خود آورده‏اند.

15-سوره الحاقه،آيات 19 تا 25.

16-سوره يس،آيه 65.

17-سوره فصلت،آيه 2.

18-سوره زلزلة،آيات 4 و 5.

19-سوره مريم،آيات 71 و 72.

20-اين حديث‏با مختصر تفاوتى در منابع معروف شيعه و اهل سنت،مانند كنز العمال حديث 39036 و قرطبى،جلد 6،صفحه 4175 ذيل آيه 71 سوره مريم و صدوق در امالى خود آن را از امام صادق (ع) نقل كرده است.در صحيح بخارى نيز بابى ديده مى‏شود تحت عنوان‏«الصراط جسر جهنم‏» (صحيح بخارى،جلد 8،صفحه 146) .

21-سوره انبياء،آيه 47.

22-سوره قارعه،آيات 6 تا 9.

23-سوره مدثر،آيه 38.

24-سوره انبياء،آيه 28.

25-بحار،جلد 8،صفحه 42.

26-كنز العمال،حديث 39041 (جلد 14،صفحه 390) .

27-بحار،جلد 8،صفحه 56،حديث 66.

28-سوره مؤمنون،آيه 100.

29-سوره آل عمران،آيه 169.

30-سوره مؤمن،آيه 46.

31-سوره روم،آيه 56.

32-صحيح ترمذى،جلد 4،كتاب صفة القيامة،باب 26،حديث 2460،در منابع شيعه اين حديث گاه از امير مؤمنان على (ع) و گاه از امام على بن الحسين (ع) نقل شده است (بحار الانوار،جلد 6،صفحه 214 و 218) .

33-سوره توبه،آيه 89.

34-سوره رعد،آيه 35.

35-سوره آل عمران،آيه 15.

36-سوره توبه،آيه 72.

37-تفسير عياشى،ذيل آيه 72 سوره توبه،مطابق نقل الميزان،جلد 9.

38-سوره فجر،آيات 27 تا 30.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
امامان به وسيله پيامبر (ص) تعيين شده‏اند.
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 22 فروردين 1395

ما معتقديم:پيامبر اسلام (ص) امامان بعد از خود را تعيين فرموده است.در يك جا بطور عموم،در حديث معروف ثقلين فرموده است.

در صحيح مسلم مى‏خوانيم:پيغمبر اكرم (ص) در سرزمينى ميان مكه و مدينه به نام‏«خم‏»برخاست،خطبه‏اى خواند،سپس فرمود:«نزديك است كه من از ميان شما بروم انى تارك فيكم الثقلين،اولهما كتاب الله فيه الهدى و النور...و اهل بيتى،اذكركم الله فى اهل بيتى، من دو چيز گرانمايه در ميان شما به يادگار مى‏گذارم نخستين آنها كتاب خداست كه در آن، نور و هدايت است...و اهل بيتم،به شما توصيه مى‏كنم كه خدا را درباره اهل بيتم فراموش نكنيد (اين جمله را سه بار تكرار كرد) ». (4) همين معنى در«صحيح ترمذى‏»نيز آمده و با صراحت مى‏گويد:«اگر دست‏به دامن اين دو بزنيد هرگز گمراه نخواهيد شد». (5)

اين حديث در سنن دارمى (6) و خصائص نسائى (7) و مسند احمد (8) و غالب كتب معروف و مشهور اسلامى آمده و جاى ترديدى در آن نيست و در واقع جزء احاديث متواتره محسوب مى‏شود كه هيچ مسلمانى نمى‏تواند آن را انكار كند و از روايات استفاده مى‏شود كه پيامبر اسلام (ص) نه يك بار بلكه چندين بار در مواقع مختلف آن را تكرار فرمود.

بديهى است كه تمام اهل بيت پيامبر (ص) نمى‏توانند چنين مقام والايى را در كنار قرآن داشته باشند بنابراين تنها اشاره به امامان معصوم از ذريه پيامبر (ص) است (فقط در بعضى از احاديث ضعيف و مشكوك به جاى اهل بيتى،سنتى آمده است) .

ما به حديث مشهور ديگرى كه در منابع معروف مانند صحيح بخارى،صحيح مسلم،صحيح ترمذى،صحيح ابى داود و مسند حنبل و كتب ديگر آمده است نيز استناد مى‏كنيم،پيغمبر اكرم (ص) فرمود:«لا يزال الدين قائما حتى تقوم الساعة او يكون عليكم اثنتى عشر خليفة كلهم من قريش،دين اسلام بر پاست تا قيام قيامت و تا اين كه دوازده خليفه بر شما حكومت كنند كه همه از قريشند». (9) ما معتقديم:تفسير قابل قبولى براى اين روايات جز آنچه در عقايد شيعه اماميه مربوط به ائمه دوازده گانه آمده است تصور نمى‏شود،فكر كنيد آيا تفسير ديگرى مى‏تواند داشته باشد!

نصب على (ع) از سوى پيامبر (ص)

ما معتقديم:پيامبر اسلام (ص) در موارد متعدد على (ع) را بالخصوص به عنوان جانشين خود (به فرمان خداوند) معرفى كرده است،از جمله در غدير خم (منزلگاهى نزديك جحفه) به هنگام بازگشت از حجة الوداع در ميان جمع عظيمى از اصحابش خطبه خواند و جمله معروف:«ايها الناس الست اولى بكم من انفسكم قالوا بلى،قال:فمن كنت مولاه فعلى مولاه،اى مردم آيا من نسبت‏به شما از خود شما سزاوارتر نيستم؟گفتند:آرى!فرمود:كسى كه من مولى و رهبر و سزاوارتر به او هستم،على (ع) مولى و رهبر و سزاوارتر به اوست‏». (10) چون هدف اين نيست كه در بيان اين اعتقادات زياد به سراغ استدلالات برويم و پافشارى و جر و بحث داشته باشيم،همين اندازه مى‏گوييم حديث مزبور چيزى نيست كه به سادگى بتوان از كنار آن گذشت و يا آن را به عنوان بيان يك دوستى و محبت‏ساده تفسير نمود كه پيامبر اسلام (ص) با آن تشريفات و تاكيدات بيان كرده باشد.

آيا اين همان چيزى نيست كه مطابق گفته ابن اثير در كامل،پيامبر (ص) در آغاز كارش، هنگامى كه آيه‏«و انذر عشيرتك الاقربين‏»نازل شد،خويشان خود را جمع نمود و اسلام را بر آنها عرضه داشت،سپس فرمود:«ايكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصيى و خليفتى فيكم،كدام يك از شما مرا در اين كار يارى مى‏كند تا برادر من و وصى و خليفه من در ميان شما باشد».

هيچ كس به دعوت پيامبر (ص) پاسخ نگفت جز على (ع) كه عرض كرد:«انا يا نبى الله اكون وزيرك عليه،من اى پيامبر وزير و ياور تو در اين كار خواهم بود!»پيامبر (ص) به او اشاره كرد و فرمود:«ان هذا اخى و وصيى و خليفتى فيكم،اين نوجوان برادر من،وصى من و خليفه من در ميان شماست‏». (11) و آيا اين همان نيست كه پيامبر (ص) در آخرين ساعات عمرش ى‏خواست‏بار ديگر آن را بيان كند و بر آن تاكيد نهد و به گفته صحيح بخارى دستور دارد: «ايتونى اكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده ابدا،وسيله‏اى بياوريد تا نامه‏اى بنويسم كه در پرتو آن هرگز گمراه نشويد!»و در ادامه حديث آمده است كه بعضى به مخالفت‏با پيامبر (ص) در اين زمينه پرداختند و حتى سخن بسيار توهين آميزى گفتند و مانع شدند. (12) باز تكرار مى‏كنيم هدف ذكر عقايد با مختصرى استدلال است،نه بيشتر از آن و گرنه بحثها شكل ديگرى داشت.

تاكيد هر امام بر امام بعد از خود

ما معتقديم:هر يك از امامان دوازده گانه به وسيله امام قبل تاكيد شده‏اند كه نخستين آنها على بن ابى طالب (ع) ،سپس فرزندش امام حسن مجتبى (ع) ،سپس فرزند ديگرش حسين بن على سيد الشهداء (ع) و بعد فرزندش على بن الحسين (ع) و سپس فرزندش محمد بن على الباقر (ع) ،و بعد فرزندش جعفر بن محمد الصادق (ع) و سپس فرزندش موسى بن جعفر (ع) و سپس فرزندش على بن موسى الرضا (ع) و بعد فرزندش محمد بن على التقى (ع) و سپس على بن محمد النقى (ع) و بعد حسن بن على العسكرى (ع) و آخرين آنها محمد بن الحسن المهدى-سلام الله عليهم-است و ما معتقديم او هم اكنون زنده مى‏باشد. البته اعتقاد به وجود مهدى-عج-كسى كه دنيا را پر از عدل و داد مى‏كند،آن گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد،مخصوص ما نيست‏بلكه تمام مسلمين به آن عقيده دارند و بعضى از علماى اهل سنت درباره متواتر بودن روايات مهدى-عج-كتاب مستقل نوشته‏اند،حتى در رساله‏اى كه چند سال قبل از طرف‏«رابطة العالم الاسلامى‏»در پاسخ سؤالى كه درباره حضرت مهدى-عج-شده بود ضمن تاكيد بر مسلم بودن ظهور مهدى-عج-اسناد فراوانى از كتب معروف و معتبر درباره حضرت مهدى-عج-از پيغمبر اكرم (ص) نقل شده است، (13) منتهى بسيارى از آنان معتقدند كه مهدى-عج-در آخر الزمان متولد مى‏شود.ولى ما عقيده داريم او دوازدهمين امام و هم اكنون زنده است و در زمانى كه خداوند به او ماموريت دهد،براى پيراستن صفحه زمين از ظلم و جور و اقامه حكومت عدل الهى قيام مى‏كند.

على (ع) افضل صحابه بود

ما معتقديم:على (ع) افضل صحابه بوده است و بعد از پيامبر اسلام (ص) مقام نخستين را در امت اسلامى داشت،ولى با اين حال هر گونه غلو و زياده روى را در اين زمينه حرام مى‏دانيم و معتقديم آنها كه براى على (ع) مقام الوهيت و خدايى يا چيزى شبيه آن قائل باشند،كافرند و از زمره مسلمين بيرونند،و ما از اعتقادات آنها بيزاريم،هر چند متاسفانه آميختگى نام آنها با نام شيعه،گاه سبب اشتباهاتى در اين زمينه شده است،در حالى كه هميشه علماى شيعه اماميه در كتابهاى خود،اين گروه را بيگانه از اسلام شمرده‏اند.

صحابه در برابر داورى عقل و تاريخ

در ميان ياران پيامبر (ص) افراد بزرگ و فداكار و با شخصيتى بودند و قرآن و روايات اسلامى در فضيلت آنان،بحث فراوانى دارد،ولى اين به آن معنى نيست كه همه اصحاب پيامبر را معصوم بدانيم و اعمال آنها را بدون استثناء صحيح بشمريم،چرا كه قرآن در آيات زيادى (آيات سوره برائت،سوره نور و سوره منافقين) از منافقانى سخن مى‏گويد كه در لا به لاى اصحاب پيامبر (ص) بودند،در ظاهر جزء آنها محسوب مى‏شدند،در حالى كه آيات قرآن شديدترين مذمتها را از آنها نموده است.و از سوى ديگر كسانى بودند كه بعد از پيامبر (ص) آتش جنگ در ميان مسلمين روشن كردند و بيعت‏خود را با امام و خليفه وقت‏شكستند،و خون دهها هزار مسلمان را ريختند،آيا ما مى‏توانيم همه اين افراد را از هر نظر پاك و منزه بشمريم؟!

به تعبير ديگر چگونه مى‏توان هر دو طرف نزاع و جنگ (مثلا جنگ جمل و صفين) را درستكار و منزه دانست؟اين تضادى است كه براى ما قابل قبول نيست و آنها كه موضوع‏«اجتهاد»را براى توجيه اين مسائل كافى مى‏دانند كه بگويند يكى از دو طرف بر حق بوده،و ديگرى خطا كار،اما چون به اجتهاد خود عمل مى‏كرده است،نزد خداوند معذور،بلكه داراى ثواب است!-براى ما پذيرفتن اين سخن مشكل است.

چگونه مى‏توان به بهانه اجتهاد،بيعت‏با جانشين پيامبر (ص) را شكست،و سپس آتش جنگ را روشن كرد و خون بى گناهان را ريخت،اگر اين همه خونريزى با توسل به اجتهاد قابل توجيه باشد چه كارى قابل توجيه نيست!

صريحتر بگوييم،ما معتقديم:همه انسانها حتى ياران پيامبر (ص) در گرو اعمال خويشند،و اصل قرآنى‏«ان اكرمكم عند الله اتقيكم،گرامى‏ترين شما نزد خدا با تقواترين شماست‏» (14) درباره آنها نيز صادق است.بنابراين بايد وضع آنها را با عملشان روشن سازيم و به اين صورت يك قضاوت منطقى درباره همه آنان داشته باشيم و بگوييم:آنها كه در عصر پيامبر (ص) در صف اصحاب مخلص بودند و بعد از پيامبر (ص) نيز براى پاسدارى از اسلام كوشيدند،و به پيمانى كه با قرآن داشتند وفادار ماندند آنها را خوب مى‏دانيم و به آنها احترام مى‏گذاريم.

و آنها كه در زمان آن حضرت در صف منافقان بودند و كارهايى كردند كه قلب مبارك پيامبر (ص) را آزرده ساختند،و يا بعد از رحلت پيامبر (ص) مسير خود را تغيير داده كارهايى انجام دادند كه به ضرر اسلام و مسلمين تمام شد،آنها را دوست نداريم.قرآن مجيد مى‏گويد:«لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يؤادون من حاد الله و رسوله و لو كانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان،هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى‏يابى كه با كسانى كه نافرمانى خدا و رسولش را كردند دوستى كنند هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندان آنها باشند،آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته است‏». (15)

آرى آنها كه در زمان حيات پيامبر (ص) يا بعد از رحلت او،پيامبر (ص) را آزار دادند به اعتقاد ما شايسته ستايش نيستند.

ولى نبايد فراموش كرد كه جمعى از ياران پيامبر (ص) بزرگترين مجاهدتها را در راه پيشرفت اسلام نمودند و از سوى خداوند مورد مدح و ستايش قرار گرفتند،همچنين كسانى كه بعد از آنها روى كار آمدند يا در آينده تا پايان دنيا متولد مى‏شوند چنانچه راه اصحاب راستين و خط و برنامه آنها را ادامه دهند شايان هر گونه مدح و ثنا هستند«السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضى الله عنهم و رضوا عنه،پيشگامان نخستين از مهاجران و انصار و كسانى كه به نيكيها از آنها پيروى كردند،خداوند از آنها خشنود شد و آنها از خداوند خشنودند». (16)

اين عصاره عقيده ما درباره صحابه پيامبر اسلام (ص) است. 55-علوم ائمه اهل بيت (ع) از پيامبر (ص) است.

ما معتقديم:با توجه به دستورى كه پيامبر (ص) طبق روايات متواتره درباره قرآن و اهل بيت-عليهم السلام-به ما داده است كه دست از دامان اين دو بر نداريم تا هدايت‏شويم و نيز با توجه به اين كه ما،امامان اهل بيت-عليهم السلام-را معصوم مى‏دانيم همه سخنان آنها و اعمالشان براى ما حجت و سند است،و همچنين تقريرشان (يعنى در حضور آنها كارى انجام شود و آنها نهى نكنند) ،بنابراين يكى از منابع فقهى ما بعد از قرآن و سنت پيامبر (ص) ،قول و فعل و تقرير امامان اهل بيت-عليهم السلام-است.

و هر گاه به اين نكته توجه كنيم كه طبق روايات متعدد و معتبر،امامان اهل بيت-عليهم السلام-فرموده‏اند:آنچه را مى‏گويند از پدران خود،از پيامبر اكرم (ص) نقل مى‏كنند روشن مى‏شود كه در واقع روايات آنان روايات پيامبر است.و مى‏دانيم روايات شخص ثقه و مورد اعتماد از پيامبر (ص) در ميان تمام علماى اسلام مورد قبول است.

امام محمد بن على الباقر (ع) به‏«جابر»فرمود:«يا جابر انا لو كنا نحدثكم براينا و هوانا لكنا من الهالكين،و لكنا نحدثكم باحاديث نكنزها عن رسول الله (ص) ،اى جابر!اگر ما حديثى به راى خويش و هواى نفس خود براى شما بيان كنيم از هلاك شدگان خواهيم بود،ولى ما احاديثى براى شما نقل مى‏كنيم كه به صورت گنجينه‏اى از رسول خدا (ص) براى شما اندوخته‏ايم‏». (17) در حديث ديگرى از امام جعفر بن محمد الصادق (ع) مى‏خوانيم:كسى سؤالى از آن امام نمود، حضرت جواب گفت.آن مرد براى تغيير دادن نظر مبارك امام به بحث و گفتگو پرداخت،امام صادق (ع) فرمود:اين سخنها را رها كن!«ما اجبتك فيه من شى‏ء فهو عن رسول الله،هر جوابى درباره چيزى به تو دادم از پيامبر (ص) است (و جاى گفتگو ندارد!) ». (18)

نكته مهم و قابل توجه اين كه ما منابع معتبرى در حديث مانند«كافى‏»و«تهذيب‏»و«استبصار»و«من لا يحضره الفقيه‏»و غير آنها داريم،ولى معتبر بودن اين منابع از نظر ما به اين معنى نيست كه هر روايتى در آنهاست،از نظر ما مورد قبول است، ما در كنار روايات،كتب رجال داريم كه وضع راويان اخبار در تمام سلسله سندها در آنها تبيين شده است،روايتى از نظر ما مورد قبول است كه تمام افراد در سلسله سند حديث،اشخاص ثقه و مورد اطمينان باشند.بنابراين رواياتى كه در اين كتب معروف و معتبر است اگر واجد اين شرط نباشد از نظر ما قابل اعتماد نيست.

اضافه بر اين،ممكن است روايتى باشد كه سلسله سند آن نيز معتبر باشد،ولى علما و فقهاى بزرگ ما از آغاز تاكنون،آن را ناديده گرفته و از آن اعراض كرده‏اند،زيرا خللهاى ديگرى در آن يافته‏اند،ما اين روايت را«معرض عنها»مى‏ناميم و از نظر ما فاقد اعتبار است.

از اين جا روشن مى‏شود كسانى كه براى پى بردن به عقيده ما تنها به وجود روايت‏يا رواياتى كه در بعضى از اين كتب آمده استناد مى‏كنند بى آن كه تحقيق درباره سند اين روايات كرده باشند،راه صحيحى را نمى‏پيمايند.

به تعبير ديگر در ميان بعضى از مذاهب معروف اسلامى،كتابهايى وجود دارد به نام‏«صحاح‏»كه صحت روايات آنها از نظر نويسندگانش،تضمين شده و ديگران نيز بر آن صحه مى‏گذارند،ولى كتب معتبر نزد ما چنين نيست،بلكه كتابهايى است كه صاحبانش شخصيتهاى برجسته و مورد اعتماد هستند،اما صحت‏سند روايات اين كتب،موكول به بررسى رجال سند در كتب علم رجال مى‏باشد.

توجه به نكته‏اى كه گفته شد مى‏تواند به بسيارى از سؤالاتى كه در مورد عقايد ما وجود دارد پاسخ دهد،همان گونه كه غفلت از آن منشا اشتباهات فراوانى در تشخيص عقايد ما مى‏شود.

به هر حال بعد از آيات قرآن مجيد و روايات پيامبر (ص) ،احاديث امامان دوازده گانه اهل بيت-عليهم السلام-از نظر ما معتبر است،به شرط اين كه صدور اين احاديث از امامان-عليهم السلام-از طريق معتبر معلوم شود.

پى‏نوشتها:

1-سوره توبه،آيه 119.

2-فخر رازى بعد از بحث فراوانى درباره اين آيه چنين مى‏گويد:آيه دليل بر اين است كه هر كس جايز الخطاست واجب است همگام و پيرو كسى باشد كه معصوم است و معصومين همانها هستند كه خداوند آنها را«صادقين‏»ناميده،پس اين سخن دليل بر اين است كه واجب است‏بر هر جايز الخطايى كه همگام و همراه با معصوم باشد تا«معصوم از خطا»جايز الخطا را از خطا باز دارد،و اين معنى در همه زمانهاست و مخصوص به زمانى نيست و دليل بر اين است كه در هر زمانى معصوم از خطايى وجود دارد (تفسير كبير،جلد 16،صفحه 221) .

3-سوره بقره،آيه 124.

4-صحيح مسلم،جلد 4،صفحه 1873.

5-صحيح ترمذى،جلد 5،صفحه 662.

6-سنن دارمى،جلد 2،صفحه 432.

7-خصائص نسائى،صفحه 20.

8-مسند احمد،جلد 5،صفحه 182 و كتاب كنز العمال،جلد 1،صفحه 185،حديث 945.

9-اين تعبير در صحيح مسلم،جلد 3،صفحه 1453 از«جابر بن سمره‏»از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است و با تفاوت مختصرى در ساير كتابهايى كه در بالا نام برده شد آمده است (صحيح بخارى،جلد 3،صفحه 101،صحيح ترمذى،جلد 4،صفحه 501 و صحيح ابى داود،جلد 4،كتاب المهدى) .

10-اين حديث‏به طرق متعدد از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است و تعداد روات حديث

بالغ بر 110 نفر از صحابه و 84 نفر از تابعين و در 360 كتاب معروف اسلامى آمده است كه شرح آنها در اين مختصر نمى‏گنجد. (به جلد 9 پيام قرآن،صفحه 181 به بعد مراجعه فرماييد) .

11-كامل ابن اثير،جلد 2،صفحه 63،چاپ بيروت،دار صادر-همين معنى را با مختصر تفاوتى در مسند احمد حنبل،جلد 1،صفحه 11،و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه،جلد 13،صفحه 210 و ديگران در كتب ديگر نقل كرده‏اند.

12-اين حديث را بخارى در جزء پنجم،صفحه 11 باب‏«مرض النبى‏»نقل كرده،و از آن روشنتر، صحيح مسلم در جلد 3،صفحه 1259 ذكر كرده است.

13-اين نامه در 24 شوال 1396 از«رابطة العالم الاسلامى‏»به امضاى مدير«ادارة مجمع الفقه الاسلامى‏»محمد المنتصر الكتانى صادر شده است.

14-سوره حجرات،آيه 13.

15-سوره مجادله،آيه 22.

16-سوره توبه،آيه 100.

17-جامع احاديث الشيعه،جلد 1،صفحه 18 از مقدمات،حديث 116.

18-اصول كافى،جلد 1،صفحه 58،حديث 121.

next page

index page

 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نبوت پيامبران الهى
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 22 فروردين 1395

فلسفه بعثت پيامبران

پيامبران الهى و پيامبران در قرآن

خداوند براى هدايت نوع بشر و رساندن انسانها به كمال مطلوب و سعادت جاويدان،پيامبران و رسولانى فرستاده است،چه اين كه اگر نمى‏فرستاد هدف آفرينش بشر حاصل نمى‏شد،و انسانها در گرداب گمراهى غوطه‏ور مى‏شدند و نقض غرض لازم مى‏آمد:«رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل و كان الله عزيزا حكيما،پيامبرانى (را فرستاد) كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند،تا حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند (و راه سعادت را به همه نشان دهند و بر همه اتمام حجت‏شود) و خداوند توانا و حكيم است‏». (1) ما معتقديم:از ميان آنها پنج نفر«اولو العزم‏»يعنى‏«صاحب شريعت و كتاب آسمانى و آيين جديد»بودند كه نخستين آنها«نوح‏» (ع) سپس‏«ابراهيم‏»و«موسى‏»و«عيسى‏» (ع) و آخرين آنها«حضرت محمد» (ص) است.

«و اذ اخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح و ابراهيم و موسى و عيسى ابن مريم و اخذنا منهم ميثاقا غليظا،به خاطر بياور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم و (همچنين) از تو و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم،و ما از همه آنها پيمان محكمى گرفتيم (كه در اداى رسالت و نشر كتاب آسمانى كوشا باشند) ». (2)

«فاصبر كما صبر اولوا العزم من الرسل،صبر و استقامت كن آن گونه كه پيامبران اولوا العزم صبر و استقامت كردند». (3)

ما معتقديم:پيامبر اسلام (ص) خاتم انبياء و آخرين رسولان الهى است و شريعت او براى همه مردم دنياست و تا پايان جهان باقى است،يعنى جامعيت معارف و احكام و تعليمات اسلام چنان است كه به تمام نيازمنديهاى انسان در جهات معنوى و مادى تا پايان جهان،پاسخ مثبت مى‏دهد،و هر كس ادعاى نبوت و رسالت تازه‏اى كند باطل و بى اساس است.

«ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين و كان الله بكل شى‏ء عليما،محمد (ص) پدر (خوانده) هيچ يك از مردان شما نيست،ولى رسول خدا و ختم كننده سلسله پيامبران است،خداوند به همه چيز آگاه است (و آنچه لازم بوده در اختيار او نهاده) ». (4)

مقدمه اديان و تمدنها دين شناسى

با اين كه ما اسلام را تنها آيين رسمى خداوند در اين زمان مى‏دانيم ولى معتقديم بايد با پيروان مذاهب آسمانى ديگر«همزيستى مسالمت آميز»داشته باشيم،خواه در كشورهاى اسلامى زندگى كنند خواه در بيرون آن،مگر كسانى از آنها كه در مقام مبارزه با اسلام و مسلمين بر آيند:«لاينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين،خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت‏به كسانى كه به خاطر دين با شما پيكار نكردند و شما را از خانه و وطنتان بيرون نراندند،نهى نمى‏كند،زيرا خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد». (5)

ما معتقديم:با بحثهاى منطقى مى‏توان حقيقت اسلام و تعليمات آن را براى ساير مردان جهان،تبيين و آشكار كرد،و جاذبه اسلام را به قدرى قوى مى‏دانيم كه اگر به خوبى تبيين گردد،گروههاى زيادى را به خود متوجه خواهد ساخت،به خصوص در دنياى امروز كه گوش شنوا براى شنيدن پيام اسلام،بسيار است.

به همين دليل ما معتقديم:نبايد اسلام را از طريق جبر و فشار به ديگران تحميل كرد:«لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى،در قبول دين اكراهى نيست زيرا راه درست از نادرست آشكار شده است‏». (6) ما معتقديم:عمل كردن مسلمين به دستورهاى جامع اسلام مى‏تواند عامل ديگرى براى معرفى اسلام باشد پس حاجتى به اجبار و تحميل نيست.

معصوم بودن انبيا در تمام عمر

ما معتقديم:همه پيامبران الهى معصومند،يعنى در تمام عمر (چه پيش از نبوت و چه بعد از نبوت) از«خطا و اشتباه‏»و«گناه‏»به تاييد الهى مصون و محفوظ مى‏باشند،زيرا اگر مرتكب خطا يا گناهى شوند اعتماد لازم براى مقام نبوت از آنها سلب مى‏شود،و مردم نمى‏توانند آنان را واسطه مطمئنى ميان خود و خدا بشناسند،و آنان را در تمام اعمال زندگى پيشوا و مقتداى خويش قرار دهند.

به همين دليل معتقديم:اگر در برخى ظواهر آيات قرآن گناهى به بعضى از پيامبران الهى نسبت داده شده،از قبيل‏«ترك اولى‏»است (يعنى در ميان دو كار خوب،آن را كه خوبى كمترى داشته انتخاب كرده‏اند در حالى كه سزاوار بوده خوبتر را برگزينند) يا به تعبير ديگر از قبيل‏«حسنات الابرار سيئات المقربين،كارهاى خوب نيكان (گاهى) گناه مقربان محسوب مى‏شود.» (7) چرا كه از هر كس به اندازه مقام او انتظار مى‏رود.

پيامبران بندگان فرمانبردار خدا هستند

بزرگترين افتخار پيامبران و رسولان الهى اين بوده كه بنده مطيع و فرمانبردار خدا باشند،به همين دليل همه روز در نمازهايمان اين جمله را درباره پيامبر اسلام (ص) تكرار مى‏كنيم:«و اشهد ان محمدا عبده و رسوله،گواهى مى‏دهم كه محمد (ص) بنده خدا و رسول اوست‏».

ما عقيده داريم:هيچ يك از پيامبران الهى ادعاى الوهيت نكردند،و مردم را به پرستش خويش فرا نخواندند:«ما كان لبشر ان يؤتيه الله الكتاب و الحكم و النبوة ثم يقول للناس كونوا عبادا لى من دون الله،براى هيچ بشرى سزاوار نيست كه خداوند كتاب آسمانى و حكم و نبوت به او دهد،سپس او به مردم بگويد:غير از خدا مرا پرستش كنيد». (8)

حتى حضرت مسيح (ع) نيز مردم را هرگز به پرستش خويش دعوت نكرد،و همواره خود را مخلوق و بنده و فرستاده خدا مى‏دانست:«لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملائكة المقربون،هرگز مسيح (ع) از اين ابا نداشت كه بنده خدا باشد،و نه فرشتگان مقربان او (ابا دارند كه خود را بنده خدا بدانند) ». (9)

تواريخ امروز مسيحيت نيز گواهى مى‏دهد كه مساله‏«تثليث‏» (اعتقاد به خدايان سه گانه) در قرن اول مسيحيت وجود نداشت،و اين طرز فكر بعدا پيدا شد.

معجزات،علم غيب و مسئله عبوديت پيامبران

عبوديت پيامبران هرگز مانع از آن نيست كه آنها به اذن و فرمان خداوند از امور پنهانى مربوط به حال و گذشته و آينده آگاه باشند:«عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول،خداوند داناى غيب است،و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى‏سازد،مگر رسولانى را كه برگزيده است‏». (10)

مى‏دانيم:يكى از معجزات مسيح (ع) اين بود كه به مردم از پاره‏اى از امور پنهانى خبر مى‏داد: «و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم،من شما را از آنچه مى‏خوريد و در خانه‏هاى خود ذخيره مى‏كنيد خبر مى‏دهم‏»! (11)

پيامبر اسلام (ص) نيز از طريق تعليم الهى بسيارى از اخبار نهانى را بيان مى‏فرمود:«ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك،اين از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى‏فرستيم‏». (12)

بنابراين مانعى ندارد كه پيامبران الهى از طريق وحى و به اذن پروردگار از غيب خبر دهند و اگر در بعضى از آيات قرآن،علم غيب از پيامبر اسلام (ص) نفى شده است:«و لا اعلم الغيب و لا اقول لكم انى ملك،من از غيب آگاه نيستم و نمى‏گويم فرشته‏ام‏». (13) منظور علم ذاتى و استقلالى است،نه علمى كه از طريق تعليم الهى حاصل شود،زيرا مى‏دانيم آيات قرآن يكديگر را تفسير مى‏كنند.

ما معتقديم:اين بزرگواران كارهاى خارق العاده،و معجزات مهمى‏«باذن الله‏»انجام مى‏دادند،و اعتقاد به انجام اين گونه كارها به اذن الهى،نه شرك است و نه منافاتى با مقام عبوديت آنها دارد.حضرت مسيح (ع) -به تصريح قرآن مجيد-مردگان را به اذن خدا زنده مى‏كرد،و بيماران غير قابل علاج را به فرمان خدا شفا مى‏داد:«و ابرى‏ء الاكمه و الابرص و احى الموتى باذن الله‏». (14)

مقام شفاعت پيامبران

ما معتقديم:پيامبران الهى-و از همه برتر پيامبر اسلام (ص) -داراى مقام شفاعتند و براى گروه خاصى از گنهكاران نزد خداوند شفاعت مى‏كنند،ولى آن هم به اذن و اجازه پروردگار است:«ما من شفيع الا من بعد اذنه،هيچ شفاعت كننده‏اى نيست مگر بعد از اذن و اجازه پروردگار». (15)

«من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه،كيست كه در نزد او شفاعت كند جز به فرمان او» (16) و اگر در بعضى از آيات قرآن اشاره به نفى شفاعت‏بطور مطلق شده و مى‏فرمايد:«من قبل ان ياتى يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة،انفاق كنيد پيش از آن كه روزى فرا رسد كه در آن روز نه بيع وجود دارد (تا كسى بتواند سعادت و نجات را براى خود خريدارى كند) و نه دوستى (و رفاقتهاى معمولى سودى دارد) و نه شفاعت‏» (17) منظور شفاعت استقلالى و بدون اذن خداست،يا درباره كسانى است كه قابليت‏شفاعت ندارند،زيرا بارها گفته شد كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى‏كنند.

ما معتقديم:مساله شفاعت،وسيله مهمى است‏براى تربيت افراد،و باز گرداندن گنهكاران به راه راست و تشويق به پاكى و تقوا و احياى اميد در دل آنان،چرا كه مساله شفاعت،بى حساب و كتاب نيست،تنها در مورد كسانى است كه شايستگى آن را داشته باشند،يعنى آلودگى آنها در حدى نباشد كه رابطه خود را با شفيعان بكلى قطع كرده باشند،بنابراين مساله شفاعت‏به گنهكاران هشدار مى‏دهد،تمام پلها را پشت‏سر خود خراب نكنند و راهى براى بازگشت‏براى خود بگذارند و لياقت‏شفاعت را از دست ندهند.

مساله توسل

ما معتقديم:مساله‏«توسل‏»نيز شبيه مساله‏«شفاعت‏»است،اين مساله به صاحبان مشكلات معنوى و مادى اجازه مى‏دهد كه دست‏به دامان اولياء الله بزنند تا به اذن الله حل مشكلاتشان را از خدا بخواهند،يعنى از يكسو خود به درگاه خدا روى مى‏آورند و از سوى ديگر اولياء الله را وسيله قرار مى‏دهند:«و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما،اگر آنها هنگامى كه به خود ستم مى‏كردند (و مرتكب معصيت مى‏شدند) به نزد تو مى‏آمدند و از خدا طلب آمرزش مى‏كردند،و رسول خدا (ص) نيز براى آنها طلب آمرزش مى‏نمود خدا را توبه پذير و مهربان مى‏يافتند». (18)

و نيز در داستان برادران يوسف (ع) مى‏خوانيم:«آنها به پدرشان متوسل شدند و گفتند:«يا ابانا استغفر لنا انا كنا خاطئين،اى پدر!براى ما،از خدا آمرزش بخواه،چرا كه ما خطا كار بوديم!»پدر پير (يعقوب پيامبر) اين پيشنهاد را از آنها پذيرفت و به آنان وعده مساعد داد و گفت:«سوف استغفر لكم ربى،به زودى براى شما از پيشگاه پروردگارم طلب آمرزش مى‏كنم‏». (19) اينها گواه بر اين است كه‏«توسل‏»در امتهاى پيشين بوده و هست.

ولى نبايد از اين حد منطقى فراتر رفت،و اولياء الله را مستقل در تاثير و بى نياز از اذن خدا دانست كه سبب‏«شرك و كفر»خواهد شد.

و نيز نبايد توسل به صورت عبادت اولياء الله در آيد كه آن هم‏«شرك و كفر»است،زيرا آنها در ذات خود و بدون اذن پروردگار مالك سود و زيانى نيستند:«قل لا املك لنفسى نفعا و لا ضرا الا ما شاء الله،بگو:من (حتى) براى خودم مالك سود و زيانى نيستم مگر آنچه خدا بخواهد» (20) و غالبا در ميان گروهى از عوام از همه فرق اسلامى هميشه افراط و تفريطهايى در مساله توسل ديده مى‏شود كه بايد آنها را ارشاد و هدايت كرد.

اصول دعوت انبيا يكى است

ما معتقديم:همه انبياء الهى يك هدف را تعقيب مى‏كردند و آن سعادت انسانها از طريق ايمان به خدا و روز رستاخيز و تعليم و تربيت صحيح دينى و تقويت اصول اخلاقى در جوامع بشرى بوده است،و به همين دليل همه پيامبران نزد ما محترمند،اين مطلب را قرآن به ما آموخته است:«لا نفرق بين احد من رسله،ما هيچ فرقى ميان رسولان الهى نمى‏گذاريم‏». (21)

هر چند با گذشت زمان و آمادگى نوع بشر براى تعليمات عاليتر،اديان الهى تدريجا كاملتر،و تعليمات آنها عميقتر و عميقتر شده است تا نوبت‏به آخرين و كاملترين آيين الهى يعنى آيين اسلام رسيد و فرمان‏«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا،امروز دين شما را كامل كردم و نعمت‏خود را بر شما تمام نمودم،و اسلام را به عنوان آيين (جاويدان) شما پذيرفتم‏»صادر شد. (22)

اخبار انبياى پيشين

ما معتقديم:بسيارى از پيامبران پيشين از ظهور پيامبران بعد از خود خبر داده‏اند،از جمله حضرت موسى (ع) و حضرت مسيح (ع) نشانه‏هاى روشنى از پيامبر اسلام (ص) دادند كه هنوز بعضى از آنها در كتب آنان موجود است:«الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورية و الانجيل...اولئك هم المفلحون،آنها كه از رسول خدا، پيامبر درس نخوانده (ولى عالم و آگاه) پيروى مى‏كنند،همان پيامبرى كه صفاتش را در تورات و انجيلى كه نزدشان است،مى‏يابند،آنها رستگارانند». (23)

به همين دليل تاريخ مى‏گويد:مدتى قبل از ظهور پيامبر اسلام (ص) گروه عظيمى از يهود به مدينه آمدند و با بى صبرى انتظار ظهورش را مى‏كشيدند،چون در كتب خود يافته بودند كه او از اين سرزمين ظهور مى‏كند،هر چند بعد از طلوع اين آفتاب گروهى از آنها ايمان آوردند و گروهى ديگر كه منافع خود را در خطر مى‏ديدند به مخالفت‏برخاستند!

پيامبران و اصلاح تمام شؤون زندگى

ما معتقديم:اديان الهى كه بر پيامبران خدا نازل شده-مخصوصا دين اسلام-تنها ناظر به اصلاح زندگى فردى يا منحصر به مسائل معنوى و اخلاقى نبوده است‏بلكه اصلاح و بهبود تمام شؤون اجتماعى را نيز در بر مى‏گرفته،حتى بسيارى از علوم و دانشهاى مورد نياز براى زندگى روزانه را مردم از آنان آموختند كه به بعضى از آنها در قرآن اشاره شده است.

و نيز معتقديم:يكى از مهمترين اهداف آن پيشوايان الهى اقامه عدالت در جامعه بشرى بوده است:«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط،ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب آسمانى و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم (جهان) قيام به عدالت كنند». (24)

نفى امتيازات قومى و نژادى

پيامبران خدا مخصوصا پيامبر اسلام (ص) هيچ گونه امتياز«نژادى‏»و«قومى‏»را نمى‏پذيرفتند، بلكه تمام نژادها و زبانها و اقوام و ملتهاى جهان،همه و همه در نظرشان يكسان بود،قرآن خطاب به همه انسانها مى‏گويد:«يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم،اى مردم ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره‏ها و قبيله‏ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد (ولى اينها ملاك امتياز نيست) گرامى‏ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست!» (25)

در حديث معروفى از پيامبر اسلام (ص) آمده است كه در سرزمين منى (در مراسم حج) در حالى كه بر شترى سوار بود رو به سوى مردم كرد،و اين سخنان را ايراد فرمود:«يا ايها الناس! الا ان ربكم واحد و ان اباكم واحد،الا لا فضل لعربى على عجمى،و لا لعجمى على عربى،و لا لاسود على احمر،و لا لاحمر على اسود،الا بالتقوى،الا هل بلغت؟!قالوا نعم!قال ليبلغ الشاهد الغائب،اى مردم!بدانيد:خداى شما يكى است و پدرتان يكى،نه عرب بر عجم برترى دارد،و نه عجم بر عرب،نه سياهپوست‏بر گندمگون،و نه گندمگون بر سياهپوست،مگر به تقوا،آيا متن دستور الهى را ابلاغ كردم؟همه گفتند:آرى!فرمود:اين سخن را حاضران به غائبان برسانند!» (26)

اسلام و سرشت انسانى دين شناسى

ما معتقديم:ايمان به خدا و توحيد و اصول تعليمات انبياء به صورت اجمالى بطور فطرى در درون جان همه انسانها وجود دارد،پيامبران الهى اين بذرهاى پر ثمر را با آب وحى آبيارى كرده،و علف هرزه‏هاى شرك و انحراف را از اطراف آن دور ساخته‏اند:«فطرة الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون،اين (آيين خالص پروردگار) سرشتى است كه خداوند همه انسانها را بر آن آفريده،هيچ دگرگونى در آفرينش الهى نيست (و اين فطرت در همه انسانها ثابت است) اين است آيين استوار،ولى اكثر مردم نمى‏دانند». (27)

به همين دليل در طول تاريخ،دين همواره در ميان انسانها وجود داشته و به اعتقاد مورخان بزرگ لادينى يك امر كاملا نادر و استثنايى بوده است و حتى ملتهايى كه ساليان دراز تحت فشار شديدترين تبليغات ضد دين بوده‏اند،همين كه آزادى خود را به دست آوردند به سوى ديندارى بازگشتند،ولى نمى‏توان انكار كرد كه پايين بودن سطح فرهنگ بسيارى از اقوام پيشين سبب مى‏شد كه عقايد و آداب دينى با خرافات آلوده شود و نقش مهم پيامبران الهى زدودن زنگار اين خرافات از آئينه فطرت انسانها بوده است.

پى‏نوشتها:

1-سوره نساء،آيه 165.

2-سوره احزاب،آيه 7.

3-سوره احقاف،آيه 35.

4-سوره احزاب،آيه 40.

5-سوره ممتحنه،آيه 8.

6-سوره بقره،آيه 256.

7-مرحوم مجلسى در بحار الانوار،اين جمله را از بعضى معصومين نقل كرده بى آن كه نام ببرد (بحار،جلد 25،صفحه 205) .

8-سوره آل عمران،آيه 79.

9-سوره نساء،آيه 172.

10-سوره جن،آيات 26 و 27.

11-سوره آل عمران،آيه 49.

12-سوره يوسف،آيه 102.

13-سوره انعام،آيه 50.

14-سوره آل عمران،آيه 49.

2-سوره يونس،آيه 3.

15-سوره بقره،آيه 255.

16-سوره بقره،آيه 254.

18-سوره نساء،آيه 64.

19-سوره يوسف،آيه 97 و 98.

20-سوره اعراف،آيه 188.

21-سوره بقره،آيه 285.

22-سوره مائده،آيه 3.

23-سوره اعراف،آيه 157.

24-سوره حديد،آيه 25.

25-سوره حجرات،آيه 13.

26-تفسير قرطبى،جلد 9،صفحه 6162.

27-سوره روم،آيه 30.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
آثار عظمت و قدرت خداوند
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : یک شنبه 22 فروردين 1395

آثار عظمت و قدرت خداوند

خدا در قرآن

خداوند متعال پديد آورنده تمام جهان هستى است،و آثار عظمت و علم و قدرت او در جبين تمامى موجودات جهان،آشكار و هويداست،در درون وجود ما،در عالم جانداران و گياهان،در ستارگان آسمان،و عوالم بالا و در همه جا نمايان است.

ما معتقديم:هر چه در اسرار موجودات اين جهان بيشتر انديشه كنيم به عظمت ذات پاك او و وسعت علم و قدرتش آگاهتر مى‏شويم و با پيشرفت علم و دانش بشرى هر روز درهاى تازه‏اى از علم و حكمت او به روى ما گشوده مى‏شود،و ابعاد انديشه ما را گسترش بيشترى مى‏دهد و اين تفكر سرچشمه عشق روز افزون ما نسبت‏به او خواهد شد و هر لحظه ما را به آن ذات مقدس نزديك و نزديكتر مى‏سازد و در نور جلال و جمال او فرو مى‏برد.

قرآن مجيد مى‏گويد:

«و فى الارض آيات للموقنين×و فى انفسكم افلا تبصرون‏»،و در زمين آياتى براى جويندگان يقين است و در وجود خود شما (نيز آياتى است) آيا نمى‏بينيد؟». (2)

ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاولى الالباب×الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا ،مسلما در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و رفت‏شب و روز،نشانه‏هاى (روشنى) براى خردمندان است-همانها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و آن گاه كه بر پهلو خوابيده‏اند ياد مى‏كنند،و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مى‏انديشند (و مى‏گويند:) بار الها!هرگز اينها را بيهوده نيافريده‏اى!». (3)

بخشى از صفات جمال و جلال خداوى سبحان ذات پاك خداوند از هر عيب و نقص پاك و منزه است و آراسته به تمام كمالات مى‏باشد بلكه او كمال مطلق،و مطلق كمال است و به تعبير ديگر هر كمال و زيبايى در اين جهان است از ذات پاك او سرچشمه گرفته.

هو الله الذى لا اله هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون×هو الله الخالق البارئ المصور له الاسماء الحسنى يسبح له ما فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم ،او خدايى است كه معبودى جز او نيست،حاكم و مالك اصلى اوست،از هر عيب پاك و منزه است،به كسى ستم نمى‏كند،امنيت‏بخش است،مراقب همه چيز است،قدرتمندى شكست ناپذير است كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى‏كند،او شايسته عظمت است،و منزه است از آنچه همتاى او قرار مى‏دهند-او خداوندى است‏خالق، آفريننده‏اى بى سابقه،و صورتگرى (بى نظير) ،براى او نامهاى نيك (و هر گونه صفات كمال) است،آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او مى‏گويند و او عزيز و حكيم است‏». (4)

و اين بخشى از صفات جمال و جلال اوست.

ذات پاك خداوند نا متناهى است

او وجودى است‏بى نهايت از هر نظر:از نظر علم و قدرت،حيات ابديت و ازليت و به همين دليل در زمان و مكان نمى‏گنجد،چرا كه زمان و مكان هر چه باشد محدود است،ولى در عين حال همه جا و در هر زمان حضور دارد چرا كه فوق زمان و مكان است.

و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله و هو الحكيم العلى ،او كسى است كه در آسمان معبود است و در زمين معبود،و او حكيم و عليم است‏». (5)

و هو معكم اينما كنتم و الله بما تعملون بصير ،او با شماست هر جا كه باشيد و خداوند سبت‏به آنچه انجام مى‏دهيد بيناست‏». (6)

آرى او به ما از ما نزديكتر است،او در درون جان ماست و او در همه جاست،و در عين حال مكانى ندارد: و نحن اقرب اليه من حبل الوريد ،و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم،»! (7)

هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى‏ء عليم ،اوست آغاز و پايان،و پيدا و پنهان و او به هر چيز داناست‏». (8)

بنابر اين اگر در آياتى از قرآن مى‏خوانيم: ذو العرش المجيد ،او صاحب عرش و داراى مجد و عظمت است‏». (9) عرش در اين جا به معناى تخت‏بلند شاهانه نيست) و نيز اگر در آيه ديگر مى‏خوانيم:

الرحمن على العرش استوى ،خداوند رحمان بر عرش قرار دارد». (10)

هرگز به اين معنى نيست كه او مكان خاصى دارد،بلكه حاكميت او را بر تمام عالم ماده و جهان ماوراء طبيعت ثابت مى‏كند.چرا كه اگر براى او مكان خاصى قائل شويم او را محدود كرده‏ايم و صفات مخلوقات را براى او ثابت نموده،و او را مانند ساير اشياء دانسته‏ايم،در حالى كه ليس كمثله شى‏ء ،هيچ چيز همانند او نيست‏». (11)

و لم يكن له كفوا احد ،براى او هيچ گونه شبيه و مانندى وجود ندارد». (12)

خداى سبحان جسم نيست و هر گز ديده نمى‏شود

خداوند هرگز با چشم ديده نمى‏شود،چرا كه رؤيت‏با چشم به معنى جسم بودن و مكان و محل و رنگ و شكل و جهت داشتن است،و اينها همه صفات مخلوقات است،و خداوند برتر از آن است كه صفات مخلوقات داشته باشد.

بنابراين اعتقاد به رؤيت‏خداوند يك نوع آلودگى به شرك است:

لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير ،چشمها او را نمى‏بينند ولى او همه چشمها را مى‏بيند و او بخشنده و آگاه است‏». (13)

به همين دليل هنگامى كه بهانه جويان بنى اسرائيل از موسى (ع) تقاضاى رؤيت‏خدا كردند و گفتند: لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة ،هرگز به تو ايمان نمى‏آوريم تا خدا را آشكارا ببينيم! » (14) موسى آنها را به كوه طور برد و تقاضاى آنها را تكرار نمود،و از سوى خداوند چنين پاسخ شنيد: لن ترانى و لكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترانى فلما تجلى ربه للجبل دكا و خر موسى صعقا فلما افاق قال سبحانك تبت اليك و انا اول المؤمنين ،هرگز مرا نخواهى ديد ولى به كوه نگاه كن اگر در جاى خود ثابت ماند مرا خواهى ديد و چون پروردگارش بر كوه جلوه كرد،آن را همسان خاك نمود،و موسى مدهوش بر زمين افتاد، هنگامى كه به هوش آمد عرض كرد:خداوندا!منزهى از اين كه با چشم ديده شوى،من به سوى تو باز مى‏گردم و من نخستين مؤمنانم‏». (15) و با اين جريان ثابت‏شد كه خداوند هرگز قابل رؤيت نيست.

ما معتقديم:اگر در بعضى از آيات يا روايات اسلامى سخن از رؤيت پروردگار به ميان آمده منظور رؤيت‏با چشم دل و شهود باطن است،چرا كه هميشه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى‏كنند (القرآن يفسر بعضه بعضا) . (16)

اضافه بر اين على (ع) در پاسخ كسى كه از حضرتش پرسيد:«يا امير المؤمنين هل رايت ربك، اى امير مؤمنان!آيا هرگز خداى خود را ديده‏اى؟»فرمود:«ااعبد ما لا ارى،آيا كسى را كه نديده‏ام پرستش كنم؟»

سپس افزود:«لا تدركه العيون بمشاهدة العيان،و لكن تدركه القلوب بحقايق الايمان،چشمها هرگز او را آشكارا نمى‏بيند اما دلها با نيروى ايمان وى را درك مى‏كنند». (17)

ما معتقديم:صفات مخلوقات را براى خدا قائل شدن از جمله اعتقاد به مكان و جهت و جسميت و مشاهده و رؤيت،سبب دور افتادن از معرفت‏خداوند و آلوده شدن به شرك است، آرى او برتر از همه ممكنات و صفات آنهاست و چيزى همانند او نمى‏باشد. از مهمترين مسائل درباره معرفة الله،معرفت مساله توحيد،و يگانگى ذات پاك اوست،در واقع توحيد تنها يكى از اصول دين نيست،بلكه روح و خمير مايه تمام عقايد اسلامى است،و با صراحت مى‏توان گفت: اصول و فروع اسلام در توحيد شكل مى‏گيرد،همه جا سخن از توحيد و يگانگى است،وحدت ذات پاك و توحيد صفات و افعال خدا و در تفسيرى ديگر وحدت دعوت انبياء،وحدت دين و آيين الهى،وحدت قبله و كتاب آسمانى ما،وحدت احكام و قوانين الهى درباره تمام افراد بشر، و بالاخره وحدت صفوف مسلمين،و نيز وحدت يوم المعاد.

به همين دليل قرآن مجيد هر گونه انحراف از توحيد الهى و گرايش به شرك را،گناهى نابخشودنى مى‏شمرد: ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء و من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما ،خداوند (هرگز) شرك را نمى‏بخشد،و پايين‏تر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى‏بخشد،و آن كس كه براى خدا همتايى قرار دهد گناه بزرگى مرتكب شده است‏». (18)

و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين ،به تو و همه پيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى تمام اعمالت تباه مى‏گردد،و از زيانكاران خواهى بود». (19)

-شاخه‏هاى توحيد

ما معتقديم:توحيد شاخه‏هاى زيادى دارد كه از همه مهمتر شاخه‏هاى چهار گانه زير است:

الف:توحيد ذات

يعنى ذات پاك او يگانه است و هيچ شبيه و نظير و مانندى ندارد.

ب:توحيد صفات

يعنى صفات علم و قدرت و ازليت و ابديت و...همه در ذات او جمع است و عين ذات يگانه اوست.نه مانند مخلوقات كه صفات آنها از يكديگر جدا،و از ذات آنها نيز جداست،البته عينيت ذات خداوند با صفات او نياز به دقت و ظرافت فكرى دارد.

ج:توحيد افعال

يعنى هر فعل و حركت و هر اثرى كه در جهان هستى است همه از اراده و مشيت‏خدا سرچشمه مى‏گيرد: الله خالق كل شى‏ء و هو على كل شى‏ء وكيل ،خداوند آفريننده همه چيز، و حافظ و ناظر بر همه اشياست‏». (20)

له مقاليد السموات و الارض ،كليدهاى آسمانها و زمين از آن اوست (و در دست قدرت او مى‏باشد) ». (21) آرى‏«لا مؤثر فى الوجود الا الله ،هيچ مؤثرى در جهان هستى،جز ذات پاك خداوند وجود ندارد».

ولى اين سخن به آن معنى نيست كه ما در اعمال خود مجبوريم،بلكه به عكس ما در اراده و تصميم گيريهاى خود آزاد هستيم انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا ،ما او (انسان) را هدايت كرديم (و راه را به او نشان داديم) خواه شاكر باشد (و بپذيرد) يا كفران كند (و سر باز زند) . (22)

و ان ليس للانسان الا ما سعى ،و براى انسان بهره‏اى جز سعى و كوشش او نيست‏». (23)

اين آيات قرآنى با صراحت نشان مى‏دهد كه انسان داراى آزادى اراده است،ولى چون آزادى اراده و قدرت بر انجام كارها را خداوند به ما داده است،اعمال ما مستند به اوست‏بى آنكه از مسؤوليت ما در برابر كارهايمان بكاهد-دقت كنيد.

آرى او اراده كرده است كه ما اعمال خود را با آزادى انجام دهيم تا از اين طريق ما را آزمايش كند و در طريق تكامل پيش ببرد،چرا كه تنها با آزادى اراده و پيمودن راه اطاعت‏خدا با اختيار،تكامل انسانها صورت مى‏گيرد،زيرا اعمال جبرى و خارج از اختيار نه دليل خوبى كسى است و نه نشانه بدى او!

اصولا اگر ما در اعمالمان مجبور بوديم،نه بعثت انبياء و نازل شدن كتب آسمانى مفهوم داشت،و نه تكاليف دينى و تعليم و تربيت،همچنين پاداش و كيفر الهى نيز نامفهوم و خالى از محتوا مى‏شد. اين همان چيزى است كه ما از مكتب ائمه اهل بيت-عليهم السلام-نيز آموخته‏ايم كه به ما فرموده‏اند:نه جبر مطلق صحيح است و نه تفويض و واگذارى مطلق،بلكه چيزى در ميان اين دو است:«لا جبر و لا تفويض و لكن امر بين امرين‏». (24)

د:توحيد عبادت

يعنى،عبادت مخصوص خداست و هيچ معبودى جز ذات پاك او وجود ندارد،اين شاخه توحيد از مهمترين شاخه‏هاى آن محسوب مى‏شود،و پيامبران الهى بيشتر روى آن تكيه كرده‏اند: و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء...و ذلك دين القيمة ،به آنها (پيامبران) جز اين دستورى داده نشد كه تنها خدا را بپرستند،و دين خود را براى او خالص كنند و از شرك به توحيد باز گردند...و اين است آيين پايدار الهى‏»! (25)

براى پيمودن مراحل تكامل اخلاق و عرفان،توحيد از اين هم عميقتر مى‏شود و به جايى مى‏رسد كه انسان بايد تنها به خدا دل ببندد،در همه جا او را بطلبد و جز به او نينديشد و چيزى او را از خدا به خود مشغول نسازد:«كلما شغلك عن الله فهو صنمك،هر چيز تو را به خود مشغول سازد و از خدا دور كند،بت توست‏».

ما معتقديم:شاخه‏هاى توحيد منحصر به اين چهار شاخه نيست،بلكه توحيد مالكيت (يعنى همه چيز از آن خداست) لله ما فى السموات و ما فى الارض (26) و توحيد حاكميت‏يعنى قانون تنها قانون خداست و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون (27) همه از شاخه‏هاى توحيد است.

7-توحيد افعالى و معجزات پيامبران

اصل توحيد افعالى اين حقيقت را تاكيد مى‏كند كه خارق عادات عظيم و معجزاتى كه از پيامبران الهى صادر مى‏شده همه به‏«اذن الله‏»بوده است،چنانكه قرآن مجيد درباره حضرت مسيح (ع) مى‏گويد: و تبرئ الاكمه و الابرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى ،كور مادر زاد و مبتلا به بيمارى (غير قابل علاج) پيسى را به اذن من شفا مى‏دادى!و مردگان را به فرمان من زنده مى‏كردى!» (28)

و درباره يكى از وزراى سليمان مى‏فرمايد: قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى ،كسى كه دانشى از كتاب آسمانى نزد او بود گفت:پيش از آن كه چشم بر هم زنى،من آن را (تخت ملكه سبا را) نزد تو خواهم آورد و هنگامى كه (سليمان) آن را نزد خود ثابت و مستقر ديد،گفت:اين از فضل (و اراده) پروردگار من است‏». (29)

بنابر اين نسبت دادن شفاى بيماران غير قابل علاج و زنده كردن مردگان به حضرت مسيح (ع) ،به اذن و فرمان خدا،كه صريحا در قرآن آمده،عين توحيد است.

8-فرشتگان خدا

ما به وجود فرشتگان الهى معتقديم كه هر كدام ماموريت‏خاصى دارند،بعضى مامور ابلاغ وحى به انبيا (30) بوده‏اند.

و گروهى مامور حفظ اعمال انسانها. (31)

و گروهى مامور قبض ارواح. (32)

و گروهى مامور كمك به مؤمنان با استقامت. (33)

و گروهى امدادگران نسبت‏به مؤمنان در جنگها هستند. (34)

و گروهى مامور مجازات اقوام سركشند (35) و ماموريتهاى مهم ديگرى در نظام جهان آفرينش دارند.

بى شك چون همه اين ماموريتها به اذن و فرمان خدا و به حول و قوه الهى است هيچ منافاتى با اصل توحيد افعالى و توحيد ربوبيت ندارد،بلكه تاكيدى بر آن است.

ضمنا از اين جا روشن مى‏شود كه مساله شفاعت پيامبران و معصومان و فرشتگان چون به اذن خداست،عين توحيد است ما من شفيع الا من بعد اذنه ،هيچ شفاعت كننده‏اى جز با اذن او نيست‏». (36)

شرح بيشتر درباره اين مساله و مساله توسل را در مبحث نبوت انبياء خواهيم داشت.

9-عبادت مخصوص اوست

ما معتقديم:عبادت مخصوص ذات پاك خداست (همان گونه كه در بحث توحيد عبادت اشاره شد) بنابراين هر كس غير او را پرستش كند«مشرك‏»است،دعوت همه انبيا نيز روى اين مساله متمركز بوده است اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ،خدا را پرستش كنيد كه معبودى جز او نداريد».

اين سخنى است كه در قرآن مجيد بارها از پيامبران نقل شده است. (37)

جالب است كه ما مسلمانان هميشه در نمازهاى خود هنگام تلاوت سوره حمد اين شعار مهم اسلامى را تكرار مى‏كنيم:«اياك نعبد و اياك نستعين،تنها تو را پرستش مى‏كنيم و تنها از تو يارى مى‏جوييم‏».

روشن است اعتقاد به شفاعت انبياء و فرشتگان به اذن و فرمان خدا كه در آيات قرآن آمده است‏به معنى عبادت نيست.

همچنين توسل به پيامبران به اين معنى كه از آنها خواسته شود كه از ساحت مقدس پروردگار حل مشكلى را براى توسل جوينده بخواهند، نه پرستش و عبادت محسوب مى‏شود، و نه منافات با توحيد افعالى يا توحيد عبادت دارد،و شرح اين مساله در مباحث نبوت خواهد آمد.

10-كنه ذات پاك او بر همه مخفى است

ما معتقديم:با اين كه آثار وجود خداوند همه عالم هستى را پر كرده،حقيقت ذات خدا بر هيچ كس روشن نيست،و هيچ كس نمى‏تواند به كنه ذاتش پى برد،چرا كه ذات او از هر نظر بى نهايت است و ما از هر نظر محدود و متناهى هستيم و به همين دليل احاطه ما به او غير ممكن است: الا انه بكل شى‏ء محيط ،آگاه باشيد او به هر چيزى احاطه دارد». (38)

و الله من ورائهم محيط ،و خداوند به همه آنها احاطه دارد». (39)

به عقل نازى حكيم تا كى×به فكرت اين ره نمى‏شود طى!

به كنه ذاتش خرد برد پى×اگر رسد خس به قعر دريا!

در حديث معروف نبوى (ص) مى‏خوانيم كه آن حضرت نيز مى‏فرمود:«ما عبدناك حق عبادتك و ما عرفناك حق معرفتك،ما تو را آن گونه كه شايسته ذات توست عبادت نكرديم،و آن گونه كه حق معرفت تو است تو را نشناختيم!» (40) ولى اشتباه نشود اين سخن به آن معنى نيست كه چون از«علم تفصيلى‏»نسبت‏به ذات پاكش محروميم،از علم و معرفت اجمالى نيز دست‏برداريم و تنها در باب معرفة الله به ذكر الفاظى كه هيچ مفهومى براى ما ندارد قناعت كنيم،اين همان تعطيل معرفة الله است كه ما آن را قبول نداريم و به آن معتقد نيستيم،چرا كه قرآن و ساير كتب آسمانى،همه براى معرفة الله و شناخت‏خداوند نازل شده است.

مثالهاى زيادى براى اين موضوع مى‏توان ارائه داد،مثلا ما حقيقت روح را نمى‏دانيم چيست؟ ولى بى شك ما نسبت‏به آن معرفت اجمالى داريم،مى‏دانيم روح وجود دارد و آثار آن را مشاهده مى‏كنيم.

در حديث جالبى از امام محمد بن على الباقر (ع) مى‏خوانيم كه فرمود:«كلما ميزتموه باوهامكم فى ادق معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود اليكم،هر چيزى را كه با فكر و وهم خود در دقيقترين معانيش تصور كنيد،مخلوق و ساخته شماست و مانند خود شماست،و به شما باز مى‏گردد (و خداوند از آن برتر و بالاتر است) ». (41)

در حديث ديگرى از امير مؤمنان على (ع) راه دقيق و باريك معرفة الله با تعبير زيبا و روشنى بيان شده است،مى‏فرمايد:«لم يطلع الله سبحانه العقول على تحديد صفته،و لم يحجبها امواج معرفته،خداوند سبحان عقلها را از حدود (و كنه) صفاتش آگاه نساخته و (در عين حال) آنها را از معرفت و شناخت لازم محجوب و محروم ننموده است‏». (42)

11-نه تعطيل نه تشبيه

ما معتقديم:همان گونه كه‏«تعطيل‏»شناخت‏خداوند و معرفت صفات او نادرست است،افتادن در وادى‏«تشبيه‏»نيز غلط و شرك آلود است،يعنى نمى‏توانيم بگوييم آن ذات پاك اصلا شناخته نمى‏شود،و ما راهى به معرفت او نداريم،همان گونه كه نمى‏توان او را«شبيه‏»مخلوقات دانست كه يكى راه‏«افراط‏»است و ديگرى‏«تفريط‏»-دقت كنيد.

پى‏نوشتها:

1-سوره آل عمران،آيه 193.

2-سوره ذاريات،آيات 20 و 21.

3-سوره آل عمران،آيات 190 و 191.

4-سوره حشر،آيات 23 و 24.

5-سوره زخرف،آيه 84.

6-سوره حديد،آيه 4.

7-سوره ق،آيه 16.

8-سوره حديد،آيه 3.

9-سوره بروج،آيه 15.

10-از بعضى از آيات قرآن استفاده مى‏شود كه كرسى خداوند تمام آسمان و زمين را فرا گيرد بنابراين عرش او بر تمام عالم ماده است.«وسع كرسيه السموات و الارض‏» (سوره بقره،آيه 255) .

11-سوره شورى،آيه 11.

12-سوره توحيد،آيه 4.

13-سوره انعام،آيه 103.

14-سوره بقره،آيه 55.

15-سوره اعراف،آيه 143.

16-اين جمله معروف است و از ابن عباس نقل شده است،ولى اين معنى در نهج البلاغه از امير مؤمنان على (ع) به شكل ديگرى آمده است:«ان الكتاب يصدق بعضه بعضا...» (نهج البلاغه،خطبه 18) و در جاى ديگر مى‏فرمايد:«و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض‏» (خطبه 103) .

17-نهج البلاغه،خطبه 179.

18-سوره نساء،آيه 48.

19-سوره زمر،آيه 65.

20-سوره زمر،آيه 62.

21-سوره شورى،آيه 12.

22-سوره انسان،آيه 3.

23-سوره نجم،آيه 39.

24-اصول كافى،جلد اول،صفحه 160 (باب الجبر و القدر و الامر بين الامرين) .

25-سوره بينه،آيه 5.

26-سوره بقره،آيه 284.

27-سوره مائده،آيه 44.

28-سوره مائده،آيه 110.

29-سوره نمل،آيه 40.

30-سوره بقره،آيه 97.

31-سوره انفطار،آيه 10

32-سوره اعراف،آيه 37.

33-سوره فصلت،آيه 30.

34-سوره احزاب،آيه 9.

35-سوره هود،آيه 77.

36-سوره يونس،آيه 3.

37-سوره اعراف،آيات 59،65،73،85 و...

38-سوره فصلت،آيه 54.

39-سوره بروج،آيه 20.

40-بحار الانوار،جلد 68،صفحه 23.

41-بحار الانوار،جلد 66،صفحه 293.

42-غرر الحكم.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

خبرگزاری میزان- من تعجب میکنم! کسانی که اسم و رسم خودشان را از انقلاب دارند - بعضی از این آقایان یک سیلی برای انقلاب نخوردند در دوران اختناق و طاغوت - و به برکت انقلاب اسم و رسمی پیدا کردند و همه چیزشان از انقلاب است، میبینید که دشمنان انقلاب چطور بُراق شدند، آماده شدند، صف کشیدند، خوشحالند، میخندند؛ اینها را که میبینید؟ به خود بیائید، متوجه بشوید.

 

رهبریبه گزارش گروه سیاسی خبرگزاری میزان، رهبر معظم انقلاب در دیدار با جمعی از طلاب و روحانیون در تاریخ 22 آذر سال 88 بیان کردند: یک عده‌ای قانون‌شکنی کردند، ایجاد اغتشاش کردند، مردم را به ایستادگی در مقابل نظام تا آنجائی که میتوانستند، تشویق کردند - حالا تیغشان نبرید؛ آن کاری که میخواستند نشد، او بحث دیگری است؛ آنها تلاش خودشان را کردند - زبان دشمنان انقلاب را و دشمنان اسلام را دراز کردند، جرأت به آنها دادند؛ کاری کردند که دشمنان امام - آن کسانی که بغض امام را در دل داشتند - جرأت پیدا کنند بیایند توی دانشگاه، به عکس امام اهانت بکنند؛) کاری کردند که دشمنِ مأیوس و نومید، جان بگیرد، تشویق بشود بیاید در مقابل چشم انبوه دانشجویانی که مطمئناً اینها علاقه‌مند به امامند، علاقه‌مند به انقلابند، عاشق کار برای کشور و میهنشان و جمهوری اسلامی هستند، یک چنین اهانتی، یک چنین کار بزرگی انجام بدهند.

آن قانون‌شکنیشان، آن اغتشاش‌جوئیشان - تشویقشان به اغتشاش و کشاندن مردم به عرصه‌ی اغتشاشگری - این هم نتائجش. این خطاها اتفاق میافتد، عمل خلاف انجام میگیرد، کار غلط انجام میگیرد، بعد برای اینکه این کار غلط، غلط بودنش پنهان بشود، اطراف او فلسفه درست میشود! فلسفه میبافند؛ استدلال برایش درست میکنند! از ابتلائات بزرگ انسانها این است؛ همه‌مان در معرض خطریم، باید مراقب باشیم.

کار خطا را میکنیم، بعد برای اینکه در مقابل وجدانمان، در مقابل سؤال مردم، در مقابل چشم پرسشگران بتوانیم از کار خودمان دفاع کنیم، یک فلسفه‌ای برایش درست میکنیم؛ یک استدلالی برایش میتراشیم!

 خب، اینها ایجاد فتنه میکند؛ یعنی فضا را فضای غبارآلود میکند. شعار طرفداری از قانون میدهند، عمل صریحاً بر خلاف قانون انجام میدهند. شعار طرفداری از امام میدهند، بعد کاری میکنند که در عرصه‌ی طرفداران آنها، یک چنین گناه بزرگی انجام بگیرد؛ به امام اهانت بشود، به عکس امام اهانت بشود. این، کار کمی نیست؛ کار کوچکی نیست.

دشمنان از این کار خیلی خوشحال شدند. فقط خوشحالی نیست، تحلیل هم میکنند. بر اساس آن تحلیل، تصمیم میگیرند؛ بر اساس آن تصمیم، عمل میکنند؛ تشویق میشوند علیه مصالح ملی، علیه ملت ایران. اینجا آن چیزی که مشکل را ایجاد میکند، همان فریب، همان غبارآلودگی فضا و همان چیزی است که در بیان امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) هست: «و لکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان فهنالک یستولی الشّیطان علی اولیائه»؛ یک کلمه‌ی حق را با یک کلمه‌ی باطل مخلوط میکنند، حق بر اولیاء حق مشتبه میشود. اینجاست که روشنگری، شاخص معیّن کردن، مایز معیّن کردن، معنا پیدا میکند.

 آن کسی که برای انقلاب، برای امام، برای اسلام کار میکند، بمجردی که ببیند حرف او، حرکت او موجب شده است که یک جهتگیریای علیه این اصول به وجود بیاید، فوراً متنبه میشود. چرا متنبه نمیشوند؟ وقتی شنفتند که از اصلیترین شعار جمهوری اسلامی - «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» - اسلامش حذف میشود، باید به خود بیایند؛ باید بفهمند که دارند راه را غلط میروند، اشتباه میکنند؛ باید تبری کنند.

وقتی میبینند در روز قدس که برای دفاع از فلسطین و علیه رژیم غاصب صهیونیست است، به نفع رژیم غاصب صهیونیست و علیه فلسطین شعار داده میشود، باید متنبه بشوند، باید خودشان را بکشند کنار، بگویند نه نه، ما با این جریان نیستیم.

وقتی میبینند سران ظلم و استکبار عالم از اینها حمایت میکنند، رؤسای آمریکا و فرانسه و انگلیس و اینهائی که مظهر ظلمند - هم در زمان کنونی، هم در دوره‌ی تاریخىِ صد سال و دویست ساله‌ی تا حالا - دارند از اینها حمایت میکنند، باید بفهمند یک جای کارشان عیب دارد؛ باید متنبه بشوند.

وقتی میبینند همه‌ی آدمهای فاسد، سلطنت‌طلب، از اینها حمایت میکند، توده‌ای از اینها حمایت میکند، رقاص و مطرب فراری از کشور از اینها حمایت میکند، باید متنبه بشوند، باید چشمشان باز بشود، باید بفهمند؛ بفهمند که کارشان یک عیبی دارد؛ بلافاصله برگردند بگویند نه، ما نمیخواهیم حمایت شما را.

چرا رودربایستی میکنند؟ آیا میشود با بهانه‌ی عقلانیت، این حقایق روشن را ندیده گرفت، که ما عقلانیت بخرج میدهیم! این عقلانیت است که دشمنان این ملت و دشمنان این کشور و دشمنان اسلام و دشمنان انقلاب، شما را از خود بدانند و برای شما کف و سوت بزنند، شما هم همین طور خوشتان بیاید، دل خوش کنید؛ این عقلانیت است؟! این نقطه‌ی مقابل عقل است.

عقل این است که بمجردی که دیدید برخلاف آن مبانیای که شما ادعایش را میکنید، چیزی ظاهر شد، فوراً خودتان را بکشید کنار، بگوئید نه نه نه، ما نیستیم؛ بمجردی که دیدید به عکس امام اهانت شد، به جای اینکه اصل قضیه را انکار کنید، کار را محکوم کنید؛ بالاتر از محکوم کردنِ کار، حقیقت کار را بفهمید، عمق کار را بفهمید؛ بفهمید که دشمن چه جوری دارد برنامه‌ریزی میکند، چه میخواهد، دنبال چیست؛ این را باید این آقایان بفهمند.

من تعجب میکنم! کسانی که اسم و رسم خودشان را از انقلاب دارند - بعضی از این آقایان یک سیلی برای انقلاب نخوردند در دوران اختناق و طاغوت - و به برکت انقلاب اسم و رسمی پیدا کردند و همه چیزشان از انقلاب است، میبینید که دشمنان انقلاب چطور بُراق شدند، آماده شدند، صف کشیدند، خوشحالند، میخندند؛ اینها را که میبینید؟ به خود بیائید، متوجه بشوید.

شما برادران سابق ما هستید. اینها کسانی هستند که بعضی از اینها، یک وقتی به خاطر طرفداری از امام مورد اهانت هم قرار میگرفتند. حالا ببینند که کسانی که به نام اینها شعار میدهند، عکس اینها را روی دستشان میگیرند، اسم اینها را با تجلیل می‌آورند، درست نقطه‌ی مقابل، علیه امام و علیه انقلاب و علیه اسلام شعار میدهند و روزه‌خوری علنی در روز قدس، در ماه رمضان، میکنند؛ اینها را میبینید، خب، بکشید کنار. انتخابات تمام شد. انتخاباتی بود، عمومی هم بود، درست هم بود، اشکالی هم نتوانستند بر انتخابات بگیرند و ثابت کنند؛ حالا هی ادعا کردند، فرصت هم داده شد؛ گفتیم بیائید، نشان بدهید، ثابت کنید؛ نتوانستند، نیامدند؛ تمام شد.

پابندی به قانون اقتضاء میکند که انسان ولو این رئیس جمهوری را که انتخاب شده است قبول هم نداشته باشد، وقتی برای قانون احترام قائل بود، بایستی در مقابل قانون، خضوع کند.

خب، معلوم است هیچ کسی نمیتواند بگوید این کسی که انتخاب شده، صددرصد حُسن محض است، آن طرفی که انتخاب نشده است، صددرصد قبح محض است؛ نه، همه حُسنی دارند، قبحی دارند؛ این طرف هم حُسنی دارد، قبحی دارد؛ آن طرف هم حُسنی دارد، قبحی دارد. قانون، ملاک است، معیار است. چرا اینجوری میشود؟ چرا؟ این، هوای نفس است.

 اینها مال امروز هم نیست. کسانی که از اوائل انقلاب یادشان هست، میدانند؛ بعضی بودند از یاران امام، از نزدیکان امام در دهه‌ی اول انقلاب و در حال حیات امام، که کارشان به مقابله‌ی با امام کشید؛ کارشان به معارضه‌ی با امام کشید؛ ایستادند پای اینکه امام را به زانو در بیاورند و خطای حرکت امام (رضوان اللَّه تعالی علیه) را - آن مرد بزرگ را، آن مرد الهی را - اثبات کنند؛ اما بعد زاویه پیدا کردند. خب، انقلاب اینها را مطرود کرد.

کسانی که از نزدیکان امام بودند، از یاران امام بودند، کارشان کشید به یا پناه بردن به دشمن، یا مواجه شدن با انقلاب، یا ضربه زدن به انقلاب. اینها باید عبرت باشد برای همه‌ی ما؛ باید عبرت باشد؛ باید بفهمیم.

 من هیچ اعتقادی ندارم به دفع؛ من گفتم در نماز جمعه؛ اعتقاد من به جذب حداکثری و دفع حداقلی است؛ اما بعضی کأنه خودشان اصرار دارند بر اینکه از نظام فاصله بگیرند.

یک اختلاف درون خانوادگی را، درون نظام را - که مبارزات انتخاباتی بود - یک عده‌ای تبدیل کردند به مبارزه‌ی با نظام - البته اینها اقلیتند، کوچکند؛ در مقابل عظمت ملت ایران صفرند، لکن به نام اینها شعار میدهند، اینها هم دل خوش میکنند به این - این باید مایه‌ی عبرت باشد. تبلیغ باید بتواند این حقایق را برای مردم و برای خود آنها روشن بکند که بفهمند دارند خطا میکنند و اشتباه میکنند.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
فتنه شرق و غرب عليه مسلمانان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 20 فروردين 1395

فتنه شرق و غرب عليه مسلمانان واژه " فتنه " در قرآن كريم و احاديث به دو معنى عام و خاص آمده است . معنى عام آن عبارت از هر امتحان و آزمايشى است كه براى انسان پيش آيد ، خواه از ناحيه خود انسان باشد يا از ناحيه شيطان و يا از سوى مردم و خواه انسان از امتحان ، كامياب و روسفيد بيرون آيد و از گرفتارى برهد و يا در آن سقوط كند . اما معنى خاص آن عبارت از حوادث و پيشامدهايى است كه مسلمانان را از زاويه اعتقادى در بوته امتحان قرار دهد . فتنه هائى كه پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) نسبت به آن هشدار داده به همين معناست . اصحاب پيامبر و تابعين ( تابعين به مسلمانانى گفته مى شود كه در صدر اسلام موفق به درك محضر رسول خدا نشدند و مطالب اسلام را از صحابه پيامبر گرفته اند . ) عليرغم اختلاف هاى اعتقادى ، روايات متعددى نقل كرده اند كه بر اساس آن پيامبر اكرم ( صلى الله عليه وآله ) مردم را از فتنه ها و دسيسه هاى بعد از خود برحذر داشته است .در ميان صحابه " حذيفة بن يمان " با احاديث مربوط به اين فتنه ها بيش از ديگران آشنا است ، چرا كه او تمام سعى خود را به كار بست تا وقايع مربوط به آنرا از رسول خدا سؤال كرده و ثبت و ضبط نمايد . به همين خاطر بسيارى از روايات ربوط به " فتنه ها " توسط حذيفه از پيامبر خدا ( صلى الله عليه وآله ) يا از امير المؤمنين ( عليه السلام ) نقل شده است . حذيفه از اصحاب خاص امير المؤمنين نيز به حساب مى آمد . او مى گويد : " تا روز قيامت هيچ گروه توطئه گرى نيست كه تعدادشان به سيصد تن برسد مگر آنكه اگر بخواهم نام سردستگان و نام پدران و محل سكونتشان را بيان كنم ، همه اين اطلاعات ، از آموخته هاى رسول خدا ( صلى الله عليه وآله ) به من است . " و مى گويد : " اگر تمام آنچه را كه مى دانستم براى شما بازگو مى كردم ، مرا تا شب مهلت نمى داديد " ( نسخه خطى ابن حماد ص 1 - 2 ) يعنى مرا فوراً مى كشتيد و منتظر تاريكى شب نمى شديد .از اين حديث روشن مى شود كه مردم بعد از وفات پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) گرفتار فتنه مى شوند . توجه فراوان مسلمانان به احاديث فتنه ها ، به جايى رسيد كه گاهى احاديث مربوط به حضرت مهدى ( عليه السلام ) را تحت الشعاع خود قرار داد ، زيرا پيامبر خبر داده كه امت از فتنه رها نخواهد شد مگر بدست حضرت مهدى ( عليه السلام ) . از اين رو نويسندگان كتابها و مجموعه هاى حديثى ، فصلهائى را تحت عنوان " فتنه ها و جنگ هاى مهم " كه پيامبر از وقوع آنها خبر داده ، تدوين نموده اند . همچنانكه عده اى از راويان و دانشمندان اسلامى كتابهائى را به صورت مستقل در اين باره تأليف نموده و روايات مربوط به آن را گرد آورده اند . تعداد اين فتنه ها در كلام پيامبر خدا ( صلى الله عليه وآله ) ، متفاوت است . در بعضى پنج فتنه و در برخى چهار يا شش يا هفت و يا بيشتر ذكر شده است . علت اين اختلاف ، آن است كه حضرت ، گاهى فتنه هاى داخلى را مى شمردند و گاهى فتنه هاى خارجى را . يا آنكه فتنه ها را بر اساس تأثيرى كه بر مسلمانان مى گذارد توصيف مى كردند .بررسى تعداد فتنه ها و يا انطباق آنها با تاريخ مسلمانان مهم نيست بلكه مهم ، شناخت آخرين فتنه اى است كه همه معتقدند با ظهور حضرت مهدى ( عليه السلام ) آشكار خواهد شد . در احاديث ، ويژگى هاى اين فتنه بسيار شبيه به توطئه اخير غربى ها است كه در ابتداى قرن حاضر دشوارى ها و مصيبت هاى بسيارى را بر ملل مسلمان وارد كرده است ، چرا كه غربى ها در داخل سرزمين هاى اسلامى با ما جنگيده و بر ثروت و سرنوشت ما مسلط گشته اند و شرقى ها نيز در اين توطئه با آنان همكارى كرده و بخشى از سرزمين مسلمانان را تصرف و آثار اسلام را از آن محو ساخته و آن را تحت فرمانروائى خود درآورده اند . اينها نمونه هايى از احاديث است : از پيامبر اكرم ( صلى الله عليه وآله ) نقل شده كه فرمود : " چهار فتنه و آشوب بر امت من وارد شود كه در فتنه اول ، خونها جارى و در دومى ، خونها جارى و اموال پايمال و در فتنه سوم ، خونها جارى ، اموال پايمال و نواميس مردم هتك شوند . اما فتنه چهارم فتنه اى كور و كر و فراگير است و همچون كشتى گرفتار در درياى متلاطم راهى براى نجات آن ديده نشود و مردم پناهنگاهى نيابند . آن فتنه از شام آغاز شود و عراق را فرا گيرد . سرتاسر جزيره را درهم كوبيده و بلا و گرفتارى ، مردم را همچون پوست دباغى شده كند ، هيچ كس نمى تواند بگويد : بس كنيد و دست نگهداريد ! اگر آن فتنه را از ناحيه اى برطرف سازند از ناحيه اى ديگر سربرآورد " ( الملاحم والفتن ص 17 )و در روايتى آمده است : " زمانى كه فتنه فلسطين رخ دهد ، وضع شام همچون آب درون مشك آشفته شود و چون وقت پايانش فرا رسد ، پايان پذيرد . در حالى كه شما جماعتى پشيمان و اندكيد . " ( ابن حماد ص 63 . به اين ماجرا در بخش " نقش يهود در عصر ظهور " خواهيم پرداخت ) و در روايتى ديگر مى گويد : " آن فتنه و آشوب ، شام را احاطه مى كند و عراق را دربرمى گيرد ، و جزيره را در هم مى كوبد . " ( ابن حماد ص 9 ) و در روايتى چنين آمده : " آنگاه فتنه اى پديد آيد كه هر چه سخن از پايان آن رود ادامه يابد ، هيچ خانه اى باقى نماند مگر آنكهفتنه داخل آن شود ، و هيچ مسلمانى نماند مگر آنكه سيلى آن را بر صورت خود لمس كند تا آنكه مردى از خاندان من ظهور نمايد " ( ابن حماد ص 10 ) براى اين فتنه كه به گفته تمام احاديث ، آخرين فتنه قبل از ظهور است ، ويژگى هاى گوناگونى بيان شده كه توجه به آنها از اهميت خاصى برخوردار است : اول : روايات فتنه قبل از ظهور در منابع شيعه و سنى به شكلى مطرح شده كه به آن " تواتر اجمالى " گفته مى شود . يعنى اگر چه الفاظ در اين روايتها با يكديگر متفاوتند اما همه آنها با وجود راويان متعدد ، معنى و منظور واحدى را بيان مى كنند بطورى كه با كمى دقت و تأمل ، اين اطمينان حاصل مى شود كه محتواى اين احاديث را پيامبر خدا ( صلى الله عليه وآله ) و اهل بيت وى ( عليهم السلام ) بيان فرموده اند .دوم : اين فتنه ، همه زواياى فرهنگى و اقتصادى مسلمانان را دربر مى گيرد تا جائى كه تمام چيزهاى حرام ، حلال شمرده مى شود و در روايت ديگر مردم آن زمان به " صماء ، عمياء " يعنى كَر و كور توصيف شده اند ، يعنى سخنى نمى شنوند تا بتوان با گفتگو آنها را از كارى دور كرد ، و نمى بينند كه بين اين و آن فرق بگذارند ، اين فتنه عمومى وارد هر خانه اى شده و بر شخصيت هر مسلمانى ضربه مى زند ، و جامعه مسلمين را همچون كشتى گرفتار شده در طوفان دستخوش امواج شديد حوادث مى كند . كسى در برابر خطر اين فتنه نسبت به دين خود و خانواده اش پناهگاهى نمى يابد و از جور فرمانروايان ستم پيشه و دار و دسته شان محل امنى باقى نمى ماند ! سوم : نقطه شروع اين فتنه ، منطقه شام است . به همين جهت دشمنان ، آنجا را " مهد گسترش تمدن " مى نامند و سنگ بناى كشور اسرائيل را در آن ايجاد مى كنند .در روايتى ديگر از عبارت " احاطه بر شام " استفاده شده يعنى اين فتنه ابتدا شام را در برمى گيرد و سپس به ديگر سرزمينهاى اسلامى كشيده مى شود . روايتى ديگر نام " فتنه فلسطين " بر آن نهاده كه موج اين فتنه ، بر ساكنان منطقه شام بيش از ديگران تأثيرگذار خواهد بود . چهارم : اين فتنه مدت طولانى ادامه مى يابد و راه حلها برايش سودمند واقع نمى شود زيرا فتنه ، فتنه اى است با ابعاد فرهنگى و عميق تر از آن كه از طريق ترميم و اصلاح ، چاره جوئى شود . از سوى ديگر موج مقاومت مردم و موج دشمنى دشمنان سبب از هم گسيختن تمام راه هاى مسالمت آميز مى گردد .چنانكه در روايت آمده : " از ناحيه اى دست به كار اصلاح آن نشوند مگر آنكه از سوى ديگر گسسته شود " . و در روايت ديگر آمده : " از جانبى چاره جوئى نكنند مگر آنكه از سوى ديگر گسسته شود " . معناى هر دو روايت يكى است ، زيرا اين فتنه فقط با قيامى كه زمينه ساز حكومت حضرت مهدى ( عليه السلام ) است و سپس با ظهور آن حضرت ارواحنا فداه خاتمه خواهد يافت . تعداد زيادى از روايات با صراحت بيان كرده اند كه آن فتنه ، آخرين فتنه قبل از ظهور و متصل به ظهور حضرت است و برخى روايات آن را بطور واضح فتنه متصل به ظهور معرفى نكرده اند ، بلكه از آن بعنوان آخرين فتنه تعبير نموده اند ، اما مشخصاتى كه برايش شمرده اند ، همان ويژگيهاى فتنه متصل به ظهور حضرت است . حال اگر اين دو گروه از احاديث را كنار هم قرار دهيم به خوبى روشن مى شود كه منظور احاديث گروه دوم نيز همان فتنه اى است كه در احاديث دسته اول بيان شده است .


فتنه قبل از ظهور با ويژگى هاى خاص خود ، نه با فتنه ها و توطئه هاى داخلى سالهاى اوليه ظهور اسلام تطبيق مى كند و نه با حمله مغول ها و نه با جنگ هاى صليبى كه هجومهاى اوليه آن 900 سال قبل آغاز شد و فراز و نشيبهاى مختلفى را در بر داشت . آرى اين ويژگى ها تنها بر بخشى از هجوم غربى ها بر امت اسلام منطبق است كه در اين اواخر اتفاق افتاد و طى آن غربى ها توانستند با هجوم همه جانبه ، نيروهاى نظامى خود را به سرزمينهاى اسلامى كشانده و به سرعت آنان را در يك فتنه و توطئه گرفتار نمايند و در قلب سرزمين هاى اسلامى ، ريشه يهوديان هم پيمان خود را استوار سازند . از پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) روايت شده است كه فرمود : " سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، بر امت من قومى فرانروايى كنند كه اگر دم برآورند آنها را بكشند و اگر سكوت نمايند همه چيز آنها را مباح شمرند ، اموالشان را از آنِ خود كرده و حرمت نواميس آنان را زير پا گذارند . خونشان را ريخته ، و دلهاشان را مالامال از كينه و وحشت گردانند ، آنان را پيوسته هراسان ، پريشان و بيمناك بينى . در آن روزگار گروهى از مشرق و جمعى از مغرب وارد شوند و بر امت من فرمانروائى كنند ، پس واى بر حال ضعيفان امت من از دست آن ستم پيشگان ، و واى بر ستمگران از عذاب الهى ، چرا كه آنها نه به كوچك رحم نمايند ، و نه حرمت بزرگ و پير را نگاه دارند ، و از هيچ كارى روى گردان نيستند . اندامشان اندام آدميان ، اما دلهاشان دلهاى شياطين است " ( 1 بشارة الاسلام ص 25 ، به نقل از روضة الواعظين ) اين روايت از ارتباط دو جانبه استبداد داخلى و استعمار خارجى پرده برداشته و علت سلطه كفار شرق و غرب بر امت اسلامى را ، تجاوز حكام داخلى بر ملتهاى مسلمان و وجود جو اختناق و سلب آزاديهاى آنان مى داند . زيرا رفتار ظالمانه ، مردم را درصدد انتقامجوئى از حاكمان برمى آورد و درگيرى هاى داخلى ، آنان را از مقابله با دشمن خارجى بازمى دارد ، و در نتيجه دشمن فرصت را غنيمت شمرده ، و به بهانه رها كردن آنان از چنگ فرمانروايانِ ستمگر ، به سوى كشورهاى اسلامى لشكر كشى مى كند . همچنانكه ناپلئون در جنگ با مصريان عمل كرد . وقتى كشتى هاى او به ساحل مصر نزديك شد نامه اى براى مصريان فرستاد و در آن اسلام را ستود و نسبت به آن اظهار علاقه و دوستى كرد و انگيزه آمدن خود را نجات مصريان از ستم پادشاهان اعلام نمود .

ناپلئون اين سياست حيله گرانه را بعد از اشغال مصر نيز همچنان ادامه داد ، تا جائى كه با پوشيدن لباس مصرى ، خود را مسلمان اعلام كرد و عيد ميلاد پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) را جشن گرفت ! پس از آن كشورهاى انگليس ، آمريكا و روسيه نيز شيوه هاى مشابهى را بكار گرفته و ادعا كردند كه آنها فقط به منظور آزاد سازى ملتهاى مسلمان مى آيند . آنان پيوسته جهت ادامه سلطه بر سرزمينهاى اسلامى و دخالت در سرنوشتشان اين ترفند را بكار مى برند .
از پيامبر خدا ( صلى الله عليه وآله ) نقل شده كه فرمودند : " فتنه ها ادامه يابد و افرادى در دوران فتنه و ستم متولد شوند كه جز آشوب چيزى نشناسند ، و زمين چنان آكنده از ستم شود كه هيچ كس جرأت نكند نام خدا را به زبان آورد . آنگاه خداوند مردى را از ذريه من برانگيزد ، تاسرتاسر زمين را مهد عدل و داد گرداند ، همان سان كه پيشينيان آنرا از ظلم و جور آكنده بودند . " ( بحار : 51 / 68 ) اين حديث شريف بيانگر آن است كه فتنه و آشوب قبل از ظهور ، در طول نسل هاى مختلف ادامه مى يابد ، تا آنكه نسلى از مسلمانان متولد شوند كه هيچ انديشه اى جز انحراف از دين و هيچ سياستى جز جور و ستم در پيش نگيرند . و اين تعبير دقيقى از ترسيم فضاى فرهنگ سلطه است كه كودك مسلمان در سايه آن رشد مى كند و از فضاى تعاليم اسلامى و فرهنگ و عدالت آن چيزى نمى داند ، مگر كسى كه خداوند وسيله هدايت و نگهدارى او را از انحراف فراهم سازد .
و معنى سخن پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) كه فرمود : " زمين آن چنان از ستم و جور آكنده شود كه كسى قادر بر گفتن " الله " نباشد . " اين است كه قوانين ظالمانه و سياستهاى ستمگرانه ، تمام زواياى زندگى مردم را دربر مى گيرد ; بگونه اى كه كسى نمى تواند بگويد : ما مسلمانيم ، پروردگار ما خداست و او دستور داده تا ستم و بيداد را نپذيريم . از امير مؤمنان ( عليه السلام ) نقل شده كه فرمود : " حكومت اهل بيت پيامبر شما در آخر الزمان است و برپائى آن نشانه هائى دارد ، از جمله آنكه روميان و تركان ، بى دليل بر شما بشورند ، و نيروها عليه شما بسيج گردند و تركها با روميان به مخالفت برخيزند ، و جنگ ها در زمين گسترش يابد . " ( بحار : 52 / 208 ) سخن امام ( عليه السلام ) بيانگر آن است كه فتنه روميها و تركها و يورش آنان عليه سرزمينهاى اسلامى ، از نشانه هاى ظهور حضرت است .

امام در بيان نشانه هاى آخر الزمان از واژه هاى خاصى بهره گرفته است از جمله كلمه " استثارت " . كه تعبير دقيقى است ، يعنى هجوم آنها بى منطق و با هدف سلطه و استثمار سرزمين هاى اسلامى انجام مى شود . و همچنين تعبير " ترك ها و روميها با هم اختلاف مى كنند " بدان معنى است كه آنها بر سر تقسيم نفوذ و ميزان سيطره بر كشورهاى اسلامى كشمكش مى كنند ولى در دشمنى مشتركشان با ما همچنان متحد مى مانند . جمله ديگر حديث يعنى " جنگ و درگيرى در زمين فزونى يابد " است . چنانكه هم اكنون مى بينيم قاره اى نيست كه جنگ و ستيز در آن نباشد ، و هيچ جنگى پايان نمى يابد ، مگر اينكه جنگ ديگرى آغاز گردد ، همه اينها ريشه در تحريك غربى ها دارد كه با حمايت و پشتيبانى يهوديان به اجرا درمى آيد . آرى آنان هرچه بتوانند آتش جنگ را شعلهورتر مى كنند .
از پيامبر اسلام ( صلى الله عليه وآله ) نقل شده كه فرمود : " امت من توسط حاكمانش گرفتار بلايى سهمگين خواهد شد . بلايى كه نظير آن را كسى نشنيده است بگونه اى كه زمين پهناور بر آنان تنگ شود و چنان ظلم و جور فراگير گردد كه مؤمن جائى براى پناه بردن پيدا نكند تا آنكه خداوند مردى از خاندان مرا مبعوث و در زمين قسط و عدل را بگسترد ، همانگونه كه از ظلم و جور پر شده است ، ساكنان آسمان و زمين از وى خشنود گردند . در آن زمان ، نه زمين گنجهاى درون خود را پنهان سازد و نه آسمان از بارش پى در پى باران رحمت خويش دريغ نمايد . " ( بشارة الاسلام ص 28 از عقد الدرر سلمى ) . حذيفة بن يمان از قول رسول خدا ( صلى الله عليه وآله ) مى گويد : " واى بر اين امت از پادشاهانى ستمگر ! چگونه مسلمانها را مى كشند و آنها را از خانه و ديارشان آواره مى كنند ، مگر كسى كه به اطاعتشان تن در دهد . در آن زمان مؤمن با تقوا به زبان ، با آنان مدارا و به دل از آنان گريزان است . و چون خداوند اراده فرمايد كه عزت اسلام را بازگرداند ، پشت هر ستمگر ستيزه جو را خواهد شكست و اوضاع امت اسلامى را بعد از فساد اصلاح خواهد كرد كه او بر هر كارى اراده كند ، قادر و
تواناست .
اى حذيفه : اگر از عمر دنيا بيش از يك روز باقى نماند ، خداوند آن را بقدرى طولانى گرداند تا مردى از خاندان من زمام امور را بدست گرفته و اسلام را پيروز گرداند . خداوند از وعده خود تخلف نمى كند و او بر هر چيزى تواناست " ( بشارة الاسلام ص 29 به نقل از ينابيع المودة )آن حضرت در جايى ديگر مى فرمايد : " به سرعت زمانى فرا رسد كه ملت ها را عليه شما فرا خوانند ، همچون فراخواندن گرسنگان براى بلعيدن . در آن حال تعداد شما بسيار اما همچون كف روى سيلابيد . خداوند به يقين هيبت و شكوه شما را از دل دشمنانتان بردارد ، و در اثر دل بستن به دنيا و بيزارى از مرگ ، ضعف و سستى را به دل شما افكند . " ( الملاحم والفتن ص 129 ) اينها روايات روشن و رسائى است كه نور نبوت از آنها جلوه گر است و حال و روز امت اسلام و دشمنان سلطه گرش را به تصوير مى كشد و مردم را به گشايش كار بوسيله ظهور حضرت مهدى ( عليه السلام ) بشارت مى دهد . همچنين پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : " مشركان ، مسلمانان را به خدمت خويش گمارده و آنان را در شهرها به فروش رسانند ، و هيچ كس بر اين كار ناپسند اعتراض نكند . اين بلا و آزمايش همچنان تداوم يابد تا همه نااميد ، مأيوس و بدبين شده و تصور كنند كه گشايشى بر آنان نخواهد بود ، در اين هنگام خداوند مردى از پاكان عترت من و از نيكان ذريه ام برانگيزد ، مردى دادگستر ، خجسته و پاك كه ذره اى ( از دستورات اسلام ) فروگذار نكند و خداوند دين ، قرآن ، اسلام و مسلمانان را به وسيله او عزيز و سربلند و شرك و مشركين را ذليل و زبون سازد ، وى پيوسته از خدا پروا دارد و در اجراى حكم او فريب خويشاوند را نخورد ، سنگ روى سنگ نگذاشته ، و عمارتى براى خويش بنا نكند و در زمان فرمانروايى خود بر كسى تازيانه نزند مگر جهت اجراى حد شرعى . خداوند متعال تمام سنت هاى غلط و نامشروع را بوسيله او محو و نابود ساخته و تمام فتنه ها را از بين برد ، درهاى حق به وسيله او گشوده و درهاى باطل بوسيله او بسته شود . خداوند هر مسلمان دربندى را در هر كجا توسط او به ديارش بازگرداند . " ( الملاحم والفتن ص 108 ) اين حديث فضائى دردناك از استضعاف ، خريد و فروش و اسارت مسلمانان در ديگر سرزمين ها را ترسيم مى نمايد . و اين تصوير به مسلمانانى اختصاص ندارد كه با حقارت در خدمت مشركان و براى آنها كار مى كنند ، بلكه نمايشگر فاجعه بزرگ خريد و فروش و اسارت و كوچاندن مسلمانان بدست مشركان عالم است ! اما همين روايت در اوج يأس و درماندگى مسلمانان ، ظهور منجى عالم بشريت حضرت مهدى موعود ارواحنا فداه را بشارت مى دهد .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جوان از نظر عقل و احساسات
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 20 فروردين 1395

روش هاى قابل سنجش  
(بارى دانشى كه از دستبرد سوابق ذهن و عواطف و عقايد عاميانه مصون است ، علم است . علم ، مركب از روش هايى است كه بشر به تدريج براى تفكر منظم و قابل سنجش به وجود آورده است . علم ، مستلزم اين است كه تفكر در شرايط مخصوصى صورت گيرد و جريانات نتايج آن ، به وسيله آن شرايط سنجيده شود، علم محصول خودبه خودى ارگانيسم نيست ، بلكه زاده قرن ها فعاليت اجتماعى بشر است . بنابراين ، علم بايد در برنامه هاى درسى مقام شامخى داشته باشد. اگر كودكان با علوم آشنا نشوند، از تفكر منظم ، از مؤ ثرترين وسيله درست انديشى محروم مى مانند.)(224)
يكى از علل كوتاه فكرى و نارسايى عقل بعضى از نوجوانان ، تربيت هاى غلط دوران كودكى آنان است . اطفالى كه با تعليم و تربيت پدران و مادران نادان و گناهكار پرورش يافته اند، كودكانى كه در محيط فاسد با افكار ضد علمى و خلقيات ناپسند و عادات مضرت بار آمده اند، در دوران بلوغ گرفتار ضعف عقل و كم هوشى هستند. اين قبيل نوجوانان ، براى نيل به رشد اكتسابى عقل ، بايد مجاهده بيشترى كنند و براى جبران عقب ماندگى هاى هوش و خرد خويش ، فعاليت هاى زيادترى بنمايد تا بتوانند خود را از نتايج شوم تربيت هاى نادرست دوران كودكى برهانند.
قربانى هاى عادات غلط  
(مابين مردمانى كه نيروى فكريشان تا مدت مديدى پرورش مى يابد، بسيارى نمى توانند به بلوغ روانى برسند. مع هذا مى توانسته اند از فرصت ها براى بهبود وضع جسمى و معنوى خود استفاده كنند. بر عكس ، ايشان وقت اضافى را با نوشابه نوشى و بازى ورق و سينما رفتن و رقصيدن و خواندن رمان هاى مبتذل تلف مى كنند. اينان قربانى هاى تعليم و تربيت و عادات غلط زندگى امروزند. مسؤ وليت صغر فكرى و اخلاقى امروزى كه منجر به سقوط شده است . آيا متوجه تعليم و تربيت در محيط دروغ و سرگرمى هاى پوچى كه راديو و مجلات به وجود مى آورند، در خمود زندگى امروزى ، در محيطى كه پاكى و تقدس تحقير مى شود، پاى عقل و احساس فلج مى گردد. مع هذا، چنين معايبى قانون تعالى روانى را از كار باز نمى دارد. همان طور كه وجود بيمارى سبب نمى شود كه سلامتى ، توهمى در نظر آيد.)(225)
نوجوانان از هر گروهى كه هستند و با هر شرايطى كه در كودكى تربيت شده اند، بايد متوجه روزگار پرارزش دوران بلوغ و نوجوانى خود باشند. بايد بدانند كه در تمام طول عمر، دوران نوجوانى از گران بهاترين ايام زندگانى است .
پرورش اخلاق  
اين دوران براى فراگرفتن حقايق علمى و به دست آوردن رشد اكتسابى عقل بهترين فرصت است . اين دوران براى ساختن شخصيت اخلاقى و انسانى و پرورش صفات حميده بهترين زمان است .
قوت و قدرت جسم ، شور و نشاط جوانى ، مغز آماده و در حال رشد، عشق و علاقه شديد به درك مجهولات ، حافظه قوى و نيرومند و صفات ديگرى نظاير آن ها، سرمايه هاى دوران جوانى است و هر يك از آن ها سهم مؤ ثرى در راه فراگرفتن علم و اخلاق دارند. خوشبختانه ، مطالبى كه جوانان در دوران شباب ياد مى گيرند، پيوسته در خاطرشان مى ماند و كمتر دستخوش ‍ فراموشى مى گردد.
(عن موسى بن جعفر عليهم السلام قال : من تعلم فى شبابه كان بمنزلة الرسم فى الحجر.(226) )
حضرت موسى بن جعفر عليه السلام فرموده است : آموخته هاى دوران جوانى مانند نقشى كه بر سنگ حجارى شده باشد، ثابت و پايدار مى ماند.
محيط اجتماعى  
يكى از عوامل نيرومندى كه در ساختمان روان بشر نقش بسيار مهمى دارد، محيط اجتماعى و معاشرت هاى عمومى است . رفت و آمد، گفت و شنود، مهر و كين ، ملايمت و خشونت ، آميزش و رفاقت و خلاصه تمام شئون مختلف اجتماع ، در ساختن روح بشر موثر است و آدمى طبق عوامل اجتماعى خود بار مى آيد.
عناصر فاسد  
صفحه انديشه نوجوان ، مانند يك ورق سفيد، از نقش هاى خوب و بد اجتماعى خالى است و تاكنون رنگى به خود نگرفته است . نوجوانى كه تازه از محيط محدود كودكى خارج شده و مى خواهد در محيط وسيع اجتماع قدم بگذارد، بايد مراقب باشد كه عناصر فاسد اجتماع در روان وى نفوذ نكنند و صفحه پاك خاطرش را به زنگ ناپاكى نيالايند. يك رفيق بد، يك زبان هتاك ، يك محلس قاسد قمار و شراب ، مى تواند نقطه انحراف او شود رفته رفته براى تمام عمر بدبخت و تيره روزش نمايد.
(قال اميرالمومنين عليه السلام : و انما قلب الحدث كالارض الخالية ما القى فيها من شيى قبلته .(227) )
على عليه السلام فرموده است : دل نوجوان مانند زمين آماده اى است كه از هر سبزه و گياه خالى باشد. هر بذرى كه در آن افشانده شود مى پذيرد و در آغوش خود به خوبى مى پرورد.
شكفتگى عقل  
اولين و بهترين بذرى كه بايد در زمين با استعداد دل نوجوانان افشانده شود، بذر پربركت علم و دانش است . علم ، مايه اساسى سعادت و خوشبختى است . علم باعث شكفتگى عقل و بروز كمالات انسانى است . خلاصه ، علم پايه محكم تمام قرآن شريف ، علما و دانشمندان را گروه ممتاز جامعه شناخته و برترى آنان را نسبت و به مردمانى كه فاقد علم و دانش هستند، خاطرنشان فرموده است .
(قل هل يستوى الذين بعلمون والذين لايعلمون ، انما يتذكر اولوالالباب .)
آيا گروه تحصيل كرده و عالم ، با مردمان غير عالم مساوى هستند؟ هرگز چنين نيست . صاحبان عقل و خرد، تفاوت ارزش اين دو گروه را نسبت به يكديگر تشخيص مى دهند.
ميل به درك مسائل علمى  
نوجوانان ، به طور طبيعى ، متمايل به درك مسائل علمى هستند و علاقه دارند از اسرار جهان ، آگاه شوند و به حقايق نهفته خات پى ببرند، علل و معاليل عالم را بشناسند تا مجهولاتشان معلوم گردد.
اين خواهش فطرى ، آنان را به كوشش و كاوش وامى دارد و به راه بحث و تحقيق مى كشاند. گرچه نوجوانان ، در ابتدا از فهم بسيارى از مطالب علمى عاجزند، ولى بحث و مذاكره به فكرشان توسعه مى بخشد و قوه دركشان را نيرومند مى كند. در نتيجه ، موجبات رشد عقلى و كمال معنوى آنان را فراهم مى آورد. محيط مدرسه و تحصيلات صحيح علمى بهترين وسيله براى ارضاى اين خواهش طبيعى است .
مدرسه و غناى فكرى  
(مدرسه از نظر كانون علم و معرفت ، به جوانان غناى فكرى مى بخشد، كه در تشكيل شخصيت ايشان بسيار مؤ ثر است . مدرسه ايشان را به فكر كردن وامى دارد. نمونه هايى به ايشان پيشنهاد مى كند كه تصور و تخيل آن ها را تحريك مى نمايد و ميل مى كنند از آن ها تقليد كنند. مدرسه عموما با نهايت سكون ، اعمالى را بر عهده مى گيرد كه در نتيجه آن ، شخصيت جوان به تدريج اصلاح و تكميل مى شود.)(228)
(به عقيده ماندوس ، جوان نو رسيده كه كمتر از كودكان منطقى است ، خيلى بيشتر از آن ها منطق و استدلال به هم مى بافد. جوانان ، به خصوص با تهور جنون آميزى در پى مسائل بسيار مشكل مى روند. دلايلى كه در ابتداى امر به كار مى رود، بسيار شلوغ و درهم و برهم اند، كم كم با تشخيص بيشترى به كار مى روند و استدلالات منطقى ، به واسطه عاداتى كه در كلاس به دست مى آيد، اصلاح مى شوند. هر كس مى داند كه مباحثات راجع به مسائل اخلاقى و سياسى و مذهبى ما بين شاگردان چقدر وسيع مى شود و از اين ميل به مباحثه ، در مدارس خود، تا چه اندازه استفاده مى نمايند.
ترقى استدلال  
ترقى استدلال با اكتشاف افكار عمومى كه در حدود 14 سالگى به عمل مى آيد بستگى دارد. آن گاه ، در نتيجه اكتشاف روابط منطقى ما بين اين افكار، از قبيل امكان رسيدن از اصول ساده به براهين رياضى و رجوع از علم حساب به محاسبات جبرى ، اين ترقى آشكار مى شود. تمام اين امور موجب مى شوند كه قدرت تجريد فكرى بيشترى حاصل شود.)(229)
تقويت هوش  
تحصيل علم و محيط مدرسه ، عامل بسيار مؤ ثرى در رشد عقل و تقويت هوش نوجوانان است . چراغ فروزان علم ، راه خوشبختى را در زندگى مادى و راه ايمان و اخلاق را در سعادت معنوى به جوانان نشان مى دهد و آنان را با واقع بينى به وظايف خود متوجه مى نمايد.
نوجوانان با فراگرقتن علوم طبيعى ، تا اندازه اى از ساختمان وجود خود و ساير موجودات كره زمين آگاه مى گردند و در ضمن تحصيل علم ، به عظمت خلقت و نظم عجيب كتاب آفرينش نيز پى مى برند. در نتيجه ، مانند ساير دانشمندان الهى ، به وجود خداوند بزرگ ، كه پديدآورنده جهان خلقت و نظم حكيمانه آن است ايمان مى آورند.
نوجوانان با فراگرفتن علوم روانى و تربيتى ، تا اندازه اى از وضع روح خود آگاه مى گردند. به تمايلات غريزى خويش پى مى برند و به خطر طغيان غرايز و لزوم تعديل تمايلات خود متوجه مى شودند و در پرتو انجام وظايف اخلاقى و انسانى و موجبات خوشبختى معنوى خويش را فراهم آورند. خلاصه ، تحصيل علم ، عالى ترين وسيله براى تاءمين رفاه زندگى مادى و بهترين راه براى نيل به ايمان و اخلاق در سعادت روحانى است .
فراگرفتن علم و ادب  
اولياى گرامى اسلام ، در راه پرورش ايمان و اخلاق نسل جوان ، به تعليم و تربيت تكيه كرده اند و براى تاءمين سعادت مادى و معنوى ، آنان را به فراگرفتن علم و ادب تشويق فرموده اند.
(ن على عليه السلام : يا معشر الفتيان حسنوا اعراضكم بالادب و دينكم بالعلم .(230) )
على عليه السلام فرموده است : اى گروه جوانان ، شرف انسانى و سجاياى اخلاقى خود را با ادب آموزى و تربيت محافظت نماييد و سرمايه گران بهاى دين خويشتن را با نيروى علم و دانش ، از دستبرد ناپاكان و خطرات گوناگون ، بركنار نگاه داريد.
واضح است كه كيفيت تدريس معلمين و لايق و علاقه مند، در اجراى برنامه هاى آموزشى و طرز رفتار و گفتار مربيان دلسوز در انجام وظايف پرورشى ، نقش بسيار مهمى در رشد عقل نوجوانان و هدايت صحيح احساسات آنان دارند.
به كار انداختن فهم  
معلم لايق كسى است كه در موقع تدريس ، برنامه هاى آموزشى را طورى اجرا نمايد كه قوه فهم و فكر نوجوانان به كار افتد. موجباتى را فراهم آورد كه با تجزيه و تحليل مطالب علمى ، نيروهاى باطنى آنان بيدار شود و استعدادهايى كه در عقلشان نهفته است ، تدريجا به فعليت بيايد. اين قسم تدريس است كه نوجوانان را با سرعت به مدارج كمال معنوى مى رساند و موجبات رشد اكتسابى عقل آنان را فراهم مى آورد.
تسهيل تفكر  
(معلم خوب كسى است كه با ايجاد اوضاع و احوال مناسب و عناصر فكرى خوبى براى شاگردان فراهم آورد و تفكر خلاق آنان را تسهيل كند و اين هم وقتى امكان پذير مى شود كه معلم ، در همه فعاليت هاى شاگردان ، صميمانه شركت كند و به نوبه خود به حل مسائلى كه پيش مى آيد، بپردازد. چنين معلمى ، نه تنها زمينه خلاقيت فكرى شاگردان خود را هموار ساخت ، بلكه خود نيز در ضمن تجزيه و حل مسائل ، به آموختن نكات فراوان نايل خواهد آمد و در عين معلمى شاگردى درس آموز خواهد بود.)(231)
مربى شايسته و دلسوز كسى است كه از وضع روانى و عواطف درونى نوجوانان آگاه باشد و برنامه هاى تربيتى را طورى اجرا كند كه احساسات آنان به مسير صحيح اخلاقى هدايت شوند و از سركشى طغيان مصون باشند.
بركنارى از افراط  
(روح مربى بايد براى ادراك امور مربوط به جوانان آمادگى خاصى داشته و شخص او علاقه مندى به خصوصس به جوانان داشته باشد. وى بايد در عين حال براى بيدارى نيروى آن ها محيط مساعدى به وجود آورد و انرژى ذخيره آن ها را به اقتضاى زمان به كار اندازد و ضمنا آنان را از افراطهايى كه كفاره طبيعت ايشان محسوب مى شود، بركنار نگاه دارد. يعنى نگذارد كه تقليد تبديل به هيجان شود. نگذارد كه حرارت به تعصب مبدل گردد. نگذارد روح آزاديخواهى ، به عصيان و عدم اطاعت بدل شود. براى تشكيل دادن جوانان ، بايد در عين حال هم آنان را به هيجان در آورد و هم تحت انضباط قرار داد. فقط به اين شرط است كه وظيفه ايشان انجام مى شود و كشور در راه ترقى سير مى نمايد.)(232)
تربيت اخلاقى و پرورش سجاياى انسانى ، يكى از اركان اساسى تعالى روح فرزندان بشر است . آموزش بدون پرورش و تعليم بدون تربيت نمى تواند انسانى از هر جهت شايسته و لايق بسازد.
ناموزونى آموزش و پرورش  
دنياى غرب ، با تمام پشرفتى كه در شئون مختلف نصيبش شده است ، به پرورش ايمان و اخلاق فرزندان كشور توجه كافى نكرده است . ناموزونى آموزش و پرورش در كشورهاى پيشرفته نسل جوان با مشكلات بزرگى روبه رو نموده است .
دكتر كارل مى گويد:
(كسى كه از آغاز زندگى به شناختن خوبى و بدى عادت كرد، در تمام عمر، انتخاب خوبى و پرهيز از بدى براى او آسان خواهد بود و همان طور كه از آتش دورى مى كند، از بدى نيز مى پرهيزد و عهدشكنى و دورغ گويى و خيانت در نظر او، نه تنها اعمالى ممنوع ، بلكه غيرممكن مى آيد.
افراد بى فضليت  
براى بسط اين واكنش ها در فرد، محيطى ضرورى است كه در آن اصول اخلاقى قطعا و دائما مورد توجه باشد. انسان همچون ميمون تمايل غريزى به تقليد، اگر فرزندان را به دست افراد بى فضليتى بسپارند، معايب بى حدى به بار خواهد آمد. فقط كسانى مربى خوب اند كه به آن چه مى گويند، معتقد باشند و عمل كنند.
بسيارى از علماى تربيتى ، به فعاليت هاى غير عقلانى روانى ، به خصوص ‍ حس اخلاق و حس جمال توجه ندارند. مساعى فراوان تعليم و تربيت ، امروز، بيشتر به جنبه فكرى و اجتماعى متوجه است .
نكته شگفت آور اين كه جوانانى كه امروز ناظر از هم پاشيدن مدنيت اند، محصول مدارس جديد و كم سواد، زرنگ ، محيل ، دغل ، و عارى از سجايا و حسن اخلاق اند. آيا اين عيوب نشانه نقص بزرگى در روش تعليم و تربيت نيست ؟ به طور مثال ، آيا چه قدر از علماى تربيتى به پرورش اراده و تملك نفس مى پرازند.
فراوان اند كودكانى كه در خانه خانواده خود مناظرى از بى ادبى و مجادله و خودپسندى و بدبختى را مى بينند و بسيارى اگر در خانه خود نديده اند، از دوستان خويش آموخته اند.
مربيان نالايق  
خلاصه آن كه نه مدرسه و نه خانواده ، امروز نمى توانند راه و رسم زندگى را به كودكان بياموزند. بدين سبب است كه در چهره طبقه جوان ، همچون در آيينه اى ، اثر بى لياقتى مربيان منعكس شده است . تعليم و تربيت ، عملا به آمادگى براى امتحانات و به تمرين ساده حافظه منحصر گشته است و بدين ترتيب ، جز چارپايى كه بر او كتابى چند باشد نمى پرورد. با چنين تربيتى جوانان نمى توانند واقعيت را درك و وظيفه طبيعى خود را ايفا كنند.)(233)
اسلام و نسل جوان  
مسئله تعليم و تربيت نسل جوان و پرورش عقل و عواطف آنان در نظر اولياى گرامى اسلام همواره مورد كمال توجه بوده و در تمام مواقع ، قولا و عملا، پيروان خود را به استفاده از آن دوران پرارزش و زودگذر تشويق مى كردند و از سستى و مسامحه تحذيرشان مى نمودند.
(عن ابى عبدالله عليه السلام قال : لست احب ان ارى الشاب منكم الا عاديا فى حالين ، اما عالما او متعلما، فان لم يفعل فرط فان فرط ضيع فان ضيع اثم و ان اثم سكن النار والذى بعث محمدا بالحق .(234) )
امام صادق عليه السلام فرموده : دوست ندارم جوانى را از شما مسلمانان ببينم مگر آن كه روز او به يكى دو حالت آغاز شود. يا تحصيل كرده و عالم باشد، يا متعلم و دانشجو. اگر هيچ يك از اين دو حالت در وى نباشد و با نادانى به سر برد، در اداى وظيفه كوتاهى كرده است . مسامحه در اداى وظيفه تضييع حق جوانى است . تضييع جوانى ، به گناهكارى منجر ميشود و اگر مرتكب گناه شود، به خداوندى كه پيغمبراكرم را به نبوت فرستاده قسم است كه در عذاب الهى مسكن خواهد گزيد.
معاذ بن جبل انصارى يكى از صحابه معروف رسول اكرم است . او داراى عقل رسا، هوش سرشار، صورت زيبا، جود و سخاوت ، حسن ادب و اخلاق بود. (و كن عمره لما اسلم ثمانى عشر سنه .(235) ) روزى كه قبول اسلام كرد، هجده سال داشت .
معاذ در مكتب آسمانى اسلام ، با مراقبت مخصوص رسول اكرم (ص )، به كسب دانش و فراگرفتن علوم اسلامى اشتغال يافت . در پرتو استعداد فطرى و كوشش و مجاهدت پى گير خود، در ظرف چند سال تحصيل ، قسمت قابل ملاحظه اى از معارف اسلامى را آموخت و در رديف فضلاى صحابه قرار گرفت .
در سال فتح مكه سنش در حدود 26 سال بود. موقعى كه مكه معظمه از يد مشركين خارج شد و حكمت اسلامى در آن مستقر گرديد، لازم بود كه يك فرد شايسته و لايق در آن شهر گمارده شود تا مقررات اسلام را در عبادات معاملات به مردم بياموزد و قوانين حقوقى و جزايى اسلام را براى آنان تدريس نمايد.
(و ترك صلى الله عليه و آله معاذبن جبل بمكة معلما للناس السنن والفقه .(236) )
رسول اكرم معاذ بن جبل بيست و شش ساله را براى امور علمى مكه تعيين فرمود و كرسى تدريس قوانين و فقه اسلام را به وى محول كرد. در واقع ، او را به سمت رئيس فرهنگ آن شهر برگزيد و به مردم معرفى نمود. اين خود يك نمونه از مراقبت اولياى اسلام ، در آموزش و پرورش نسل جوان است .
پى ريزى اساس سعادت  
جوانان با استعداد، اگر از دوران جوانى خود به خوبى استفاده كنند و نيروى هوش را در راه تحصيل علم و دانش به كار اندازند، مى توانند در ظرف چند سال منازل مهمى را بپمايند و در آن مدت كوتاه اساس سعادت و خوشبختى تمام عمر را پى ريزى كنند و خيلى زود به كمال لايق خود برسند.
(پايه اى كه دور جوانى گذارده مى شود، به ميزان وسيع و فراوانى در باورى يا بى ثمرى سال هاى آينده زندگى اثر دارد.
در جوابى ، امكان ها و امتيازات بسيارى براى زندگى يافت مى شود، در حالى كه در سنين كهولت ، خيلى از اين امكان ها از دست مى روند. چه بسا اشخاصى كه پيوسته افسوس مى خورند از اين كه نمى توانند فرصت هاى درخشانى را كه به غفلت از دست داده اند، دوباره در زندگى بازيابند و همين حسرت ها بود كه سبب شد ديسرائلى بگويد: جوانى يك اشتباه است ، كهولت يك پيكار است ، و پيرى يك حسرت است .)(237)
بيمارى تنبلى  
بعضى از نوجوانان ، در اوقاتى كه بايد همه نيروى خود را با علاقه مندى و دلگرمى ، در راه كسب علم و دانش مصروف دارند، دچار بيمارى تنبلى و تن پرورى مى شوند. اسير ياءس و نوميدى مى گردند و سرمايه گران بهاى جوانى را به رايگان از دست مى دهند. اينان بايد بدانند كه با اين روش ، بزرگ ترين ستم را نسبت به خود روا مى دارند. به كاميابى و پيروزى فرداى خود عملا پشت پا مى زنند، و با دست خود بناى سعادت و خوشبختى خويشتن را ويران مى سازند.
سستى و بطالت  
(قال اميرالمومنين عليه السلام : من اطاع التوانى ضيع الحقوق .(238) )
على عليه السلام فرموده است : آن كس كه از تنبلى و سستى پيروى نمايد، حقوق خويش را در جميع شئون مختلف زندگى ضايع كرده است .
(و عنه عليه السلام : هيات من نيل السعادة السكون الى الهوانى و البطالة .(239) )
و نيز فرموده است : آرميدن در آغوش تنبلى و بطالت ، دورى جستن از خوشبختى سعادت است .
(قال ابو جعفر عليه السلام : قال موسى يا رب اى عبادك ابغض اليك ، قال جيفه بالليل ، بطال بالنهار.(240) )
امام باقر عليه السلام فرمود: حضرت موسى بن عمران در پيشگاه الهى عرض كرد: (پروردگارا كدام يك از بندگانت نزد تو بيشتر مورد بغض و بدبينى است .)
فرمود: (آن كه شب ها چون مردارى در بستر خفته و روزها را به بطالت و تنبلى مى گذراند.)
خودسرى و بوالهوسى  
نوجوانانى بر اثر بوالهوسى و خودسرى ، روزگار گران بهاى جوانى را با تنبلى و تن پرورى به سر مى برند و از آن دوران پر بركت ، ذخاير علمى براى فرداى خود تهيه نمى كنند، در بزرگسالى پيوسته گرفتار ندامت و حسرت هستند و همواره در آتش افسوسى كه در باطن خويش افروخته اند، مى سوزند، ولى افسوس و ندامت براى فرصت از دست رفته اثرى ندارد.
(قال على عليه السلام : من اطاع التوانى احاطت به الندامة .(241) )
على عليه السلام فرموده است : كسى كه از تنبلى و مسامحه كارى اطاعت نمايد، سرانجام در محاصره ندامت و پشيمانى قرار خواهد گرفت .
اوهام و تخيلات  
بعضى از جوانان ، به اقتضاى طبع جوانى ، به پناه اوهام و تخيلات مى روند و در دروان تحصيل دانش و فضيلت ، قسمتى از عمر عزيز را به مطالعه كتاب هاى موهوم و افسانه هاى غير مفيد و احيانا مضر مصروف مى دارند و به جاى فراگرفتن علوم حقيقى و به دست آوردن كمال واقعى ، خويشتن را سرگرم اوهام و مطالب تخيلى مى نمايند. اينان بايد متوجه باشند به مقدارى كه افكار خود را در راه غير صحيح به كار مى اندازند، به همان نسبت ، از واقعيت هاى زندگى و درك حقايق عليم باز مى مانند.
علاقه جوانان به مجهولات  
(جوانان مجهولات از دوست دارند. زيرا مجهولات چيزهاى تازه اى هستند كه بهتر از معلومات تجربى با مولودات ذهنى ايشان توافق مى يابند. هر كس مى داند كه مابين 12 و 15 سالگى ، آنان تا چه اندازه به رمان هاى مربوط به حوادث ماجراجويانه علاقه پيدا مى كنند. آن گاه ماجراجويى را كنار گذارده ، متوجه اشعار عاشقانه و يا اشعار سمبوليك مى شوند و به رمان هاى احساساتى توجه پيدا مى كنند.)(242)
هنگامى كه كتاب ها كمياب بودند، فقط كتب مذهبى و سه چهار كتاب تاريخ يا كتاب هاى كلاسيك ديگر، كتابخانه خانواده را تشكيل مى داد و اتفاقا مطالعه همين كتاب ها، پس از پايان كارهاى روزانه ، در پرتو شعله هاى لرزان شمع ، دانشمندان نامدار و زمامداران بزرگى به وجود آورد. در حالى كه امروز، كه روزنامه هاى گوناگون و انواع و اقسام نشريات هفتگى و ماهانه ، مهم ترين منبع مطالعه جوانان مى باشند، بايد گفت كه به نسبت دوران گذشته ، كمتر با عقول و افكار برجسته روبه رو مى شويم .
گرداب هاى فساد  
هنگامى كه دختران و پسران ، كتاب هاى سبك و ياوه را براى مطالعه انتخاب مى كنند، كم كم ذوق شناسايى آن چه را كه زيبا و پر ارج و عالى است از دست مى دهند. كتاب هاى بد، احساسات خشم و غضب و هيجان خواننده را بر مى انگيزند و او را به پرتگاهى كه پايانش گرداب هاى فساد اخلاق است ، نزديك مى كنند. اين كتاب ها، اراده را ضعيف مى سازند، تنبلى فكرى به وجود مى آورند، زندگى معنوى را به پستى مى كشانند و انسان را كارهاى جسمانى بيزار مى سازند.)(243)
كتاب هاى افسانه اى و رمان هاى موهوم و غيرواقعى ، كه ممكن است مورد مطالعه نوجوانان قرار گيرد، دو قسم است . بعضى از آن ها علاوه بر تضييع عمر، به مايه گمراهى فساد اخلاق است به نوجوانان درس گناهكارى و خيانت مى دهد.
كتاب هاى افسانه اى  
قسم ديگر، كتاب هاى افسانه اى است كه گرچه مايه گمراهى و فساد اخلاق نيست ، ولى حداقل ضررش اين است كه نيروى جوانى را در راه غير مفيد به هدر مى رود، و نقد عمر را از كف نوجوانان به رايگان مى ربايد و آنان را از تحصيل دانش و مطالعه كتب سودمند و سعادت بخش باز مى دارد.
(قال على عليه السلام : من اشتغل بالفضول فاته من مهمه المامول .(244) )
على عليه السلام فرموده : آن كس كه خود را به مسائل زايد و غير لازم سرگرم كند، از مهمات واقعى زندگى كه آرزو دارد، باز مى ماند.
تجربه آموزى جوان 
قال الله العظيم فى كتابه : فاقصص القصص لعلهم يتفكرون (245)
تجربه و رشد عقل  
يكى از وسايل رشد اكتسابى عقل ، تجربياتى است كه آدمى در طول دوران زندگى ، از راه هاى مختلف فرا مى گيرد، تا در مواقع لازم بر طبق آن ها عمل كند.
كسى كه از شنيدن يك واقعه يا مشاهده يك حادثه متاءثر مى شود و درباره آن فكر مى كند و به رمز آن پى مى برد و نتيجه اش به خاطر مى سپارد، با اين عمل تجربه اى اندوخته و به قدر يك تجربه ، عقل خويشتن را تقويت كرده است .
(قال على عليه السلام : العقل عقلان عقل الطبع و عقل التجربة و كلاهما يؤ دى الى المنفعة .(246) )
على عليه السلام فرموده است : عقل بر دو قسم است : عقل طبيعى و عقل تجربى و نتيجه اين هر دو به سود آدميان است و به خير و سعادت بشر منتهى مى گردد.
هدايت فكر  
تجربه ، فكر را به راه صحيح هدايت مى كند. تجربه پرده هاى و هم پندار را مى درد و آدمى را واقع بين مى سازد. تجربه در علوم طبيعى ، در روش هاى اخلاقى و تربيتى ، در زندگى فردى و اجتماعى و خلاصه در تمام مراحل علمى و عملى ، نتايج درخشانى دارد. تجربه نيروى پى گير و مداومى است كه پيوشته چراغ عقل را فروزان تر مى كند و بر قدرت فهم و فكر مى افزايد.
(قال على عليه السلام : التجارب لاتنقضى والعاقل منها فى زيادة .(247) )
على عليه السلام فرموده است : تجربيات در زندگى بشر پايان ندارد و انسان عاقل همواره از راه تجربه ، بر ذخاير معنوى خويشتن مى افزايد.
(و عنه عليه السلام : و فى التجارب علم مستاءنف .(248) )
و نيز فرموده است : تجربيات ، به مردم دانش تازه مى آموزد.
دانش نوين  
جان ديويى مى گويد:
(وقتى امر يا چيزى را مورد تجربه قرار مى دهيم ، از طرفى عملى روى آن مى كنيم و از طرف ديگر، به اقتضاى چگونگى آن تغيير مى پذيريم . از طرفى دخالتى در جريان آن امر يا چيز مى كنيم و از طرف ديگر، آن امر يا چيز دخالتى در جريان وجود ما مى كند. پس تجربه متضمن دو وجه است : وجه فعال و وجه منفعل . اگر يكى از اين دو وجه در ميان نباشد، تجربه ميسر نمى شود. تجربه بدون وجه فعال اصلا امكان نمى يابد و تجربه بدون وجه منفعل چيزى جز فعاليتى بى معنى نيست . فعاليت موجب تغيير است ، ولى اگر جريان فعاليت تاءثيرى بر ارگانيسم نگذارد، مدرك و بامعنى نخواهد بود. وقتى كه فعاليت ما موجب تغييرى مى شود و اين تغيير در ارگانيسم منعكس ‍ مى گردد، تجربه صورت مى گيرد. يعنى فعاليت به صورتى با معنى و انسانى در مى آيد. در چنين موررى است كه يادگيرى تحقق مى پذيرد.
تحقق يادگيرى  
كودكى كه صرفا دست خود را در مقابل آتش مى گيرد و مى سوزاند تجربه نمى كند. ولى كودكى كه دست خود را مقابل آتش مى گيرد و بر اثر احساس ‍ سوزش دست خود را پس مى كشد، به تجربه مى پردازد. زيرا در جريان اين عمل به معنى آتش پى مى برد، سوختن دست كودك ، اگر موجد ادراك و عاطفه اى نشود، فرقى با سوختن يك قطعه چوب ندارد. فعلى است شيميايى و فاقد معنى ، تجربه شمرده نمى شود.
تجربه متضمن فكر است ، زيرا فكر رابطه آگاهانه اى است بين آن چه نسبت به امور و اشياء مى كنيم و آن چه امور و اشياء نسبت به ما مى كنند. رابطه اى است بين مساعى ما و نتايج آن ها. بنابراين ، تجربه به تفكر يا كشف روابط گوناگون مى انجامد.)(249)
شناختن روا و ناروا  
تجربه هاى علمى ، مانند مباحث علمى ، وسيله شكفتگى عقل و نيرومندى دستگاه درك است . تجربه راهنماى آدمى در شناختن روا و ناروا و تشخيص ‍ صلاح و فساد است . ارزش آرا و نظرات مردم را با مقياس درك عقلى آنان و تجربياتى كه در زندگى اندوخته اند مى توان سنجيد.
آنان كه مسائل زندگى را با دقت مطالعه كرده اند و از نيك و بدهاى حيات و عكس العمل هاى آن ها درس عبرت گرفته اند، و خلاصه مطالعات خويش را به صورت تجربيات منظم ، در خزانه حافظه نگاهدارى نموده اند و بر طبق آن عمل مى كنند، مردانى عاقل و روشن بين هستند، و اغلب نظراتشان صائب و اعمالشان بر وفق مصلحت است .
مقياس ارزش آرا  
(قال على عليه السلام : راءى الرجل على قدر تجربته .(250) )
على عليه السلام فرموده است : ارزش راءى هر انسانى به مقدار تجربه اى است كه در مدرسه زندگى فرا گرفته است .
(و عنه عليه السلام : من حفظ التجارب اصابت افعاله .(251) )
و نيز فرموده است : آن كس كه تجربيات خود را به خوبى حفظ كند، در كارها به راه صحيح و صواب خواهد رفت .
(و من وصية كتبها عليه السلام : والعقل حفظ التجارب .(252) )
على عليه السلام در ضمن نامه خود به حضرت مجتبى عليه السلام نوشته : عقل ، حفظ تجربيات زندگى است .
مردم نادان و كوتاه فكر، قضاياى زندگى را سرسرى مى نگرند و بدون دقت و تعمق از آن ها مى گذرند و فراموش مى كنند. در مشاهدات و مسموعات خود، فكر نمى كنند، از حوادث تجربه نمى آموزند و نيروى عقل خويش را تقويت نمى كنند. به كارهاى خطا دست مى زنند و نتايج بد و نامطلوب آن ها را نمى بينند و دوباره همان اعمال را تكرار مى كنند و باز هم خويشتن را گرفتار مى نمايند.
(عن على عليه السلام : فان الشقى من حرم نفع ما اوتى من العقل والتجربة .(253) )
على عليه السلام فرموده : بدبخت و زيان كار كسى است كه از سرمايه هاى عقل و تجربه سودى نبرد و از ذخايرى كه به وى عطا شده است ، بهره اى برنگيرد.
(و عنه عليه السلام : من لم ينفعه الله بالبلاء و التجارب لم ينتفع بشيى ء من العظة .(254) )
و نيز فرموده است : كسى كه نخواهد از راه بلايا و تجارب زندگى نفع هدايت الهى عايدش شود، او از هيچ اندرز و نصيحتى بهره مند نخواهد شد.
دقت در مسائل حياتى  
بعضى از نوجوانان لايق ، در مدت كوتاه زندگى خود، بر اثر دقت در مسائل حياتى ، صدها تجربه آموخته و بسيارى از نيك و بدها را شناخته اند. در مطالبى كه شايسته آنهاست عاقلانه فكر مى كنند و به درستى سخن مى گويند. برعكس ، بعضى از بزرگسالان كه از عمر خود بهره عقلى نبرده اند، در مكتب آموزنده زندگى تجاربى نياموخته اند، و عقل خفته خود را بيدار نكرده اند، همچنان كودكانه فكر مى كنند و مانند اطفال سخن مى گويند.
(آن چه در مورد يك فرد بشرى شايان اهميت مى باشد، تعداد سنين عمر و سنوات حيات نيست ، بلكه اثرى است كه زندگى در وى باقى گذارده و درسى است كه از وقايع و اطلاعات نوين گرفته است . بدين ترتيب ، براى ارزش خودمان و اطرافيان خودمان راه جديدى در مقابل ما گذاشته مى شود. به معناى ديگر، همه افراد بالغ ما بالغ نيستند. بيشتر آن كسانى كه در ظاهر، كامل و مسن به نظر مى رسند، ممكن است در باطن ، طفل و نابالغ باشند و آنها كه ظاهرى طفلانه دارند، ممكن است به شكل تعجب آورى ، باطنا، كامل و بالغ باشند.)(255)
ساختن شخصيت  
با گذشتن دوران بلوغ و فرارسيدن ايام تكليف ، نوجوانان ، روزگار كودكى و طفيلى گرى را پشت سر مى گذارند و مستقلا عضو بالغ اجتماع و مسؤ ول رفتار و گفتار خود مى شوند. اينان بايد در ايام بلوغ از فرصت استفاده كنند و با مجاهدات و كوشش هاى پى گير، شخصيت خود را بسازند و به قدر ممكن ، مراتب شايستگى خويش را براى عضويت جامعه احراز نمايند تا در رديف اعضاى لايق و سالم اجتماع قرار گيرند.
اينان بايد از راهنمايى هاى مربيان عالم استفاده كنند، نيروى عقل خود را تقويت نمايند، عواطف و تمايلات خويش را به درستى پرورش دهند و با به كار بستن برنامه هاى علمى و تربيتى ، افكار و اخلاق خود را با شرايط زندگى و اجتماعى و مسؤ وليت هاى دينى و قانونى منطبق نمايند.
نوجوانان از دو راه مى توانند نيروى فهم و درك خود را به كار اندازند و موجبات شكفتگى و رشد اكتسابى عقل خويش را فراهم آورند: يكى علم آموزى و ديگرى تجربه اندوزى .
تحليل حوادث  
نوجوانان بايد از يك طرف بوسيله فراگرفتن دانش و بحث هاى ثمربخش ‍ مدرسه ، عقل خود را تقويت كنند و از طرف ديگر، وقايع روزمره و حوادث بزرگ و كوچك زندگى را مورد مطالعه و دقت قرار دهند و با كمك مربيان خود آنها را تجزيه و تحليل نمايند، علل و معاليلشان را بفهمند، پيرامون هر يك به اندازه فهم خود فكر كنند، نتيجه هر يك را كه يك تجربه زندگى است ، به حافظه بسپارند و آنها را معيار رفتار و گفتار خود قرار دهند. بديهى است اين كار مانند تحصيل علم ، فكر نوجوانان را پرورش مى دهد و باعث شكفتگى عقل آنان مى گردد، به علاوه در راه زندگى از انحراف و سقوطشان محفوظ مى دارد.
(قال على عليه السلام : من احكم من التجارب سلم من العواطب .(256) )
على عليه السلام فرموده است : آن كس كه اعمال خود را بر پايه محكم تجربيات استوار مى نمايد، از سقوط و تباهى به سلامت خواهد بود.
شاگردى مكتب اجتماع  
(طفل در دوران بلوغ محيطهاى وسيع ترى را كشف مى كند. فعاليت هاى جديدى را آغاز مى نمايد و در وقايع شاگردى مكتب اجتماع را شروع مى كند تا بتواند روابط جديدى مابين خود و اشخاص بالغ و بزرگ ايجاد نمايد. به اين ترتيب ، وى مفهومى از شخص خود به دست مى آورد كه داخلى تر و درك شده تر از سابق است . هر قدر كه به خود پى مى برد و خودخواهى وى بزرگ مى شود، شخصيت او نيز شروع به تشكيل مى نمايد.
در ابتدا كيفيت آن مردد و متغير است . آن گاه كم كم وضع آن معين و مشخص شده و بالاخره در دوران كمال و پختگى ثابت مى گردد. در ابتداى امر، اخلاق چيزى جز بيان نامنظم كيفيت مزاجى و خلقت طفل ، كه خود به خود وجود دارد نيست . آن گاه ، كم كم از تجارب دوران زندگى استفاده مى كند و شخصيت اجتماعى كودك تشكيل مى يابد و اگر چه در ابتدا ناقص ‍ است ، اما به تدريج دقيق و كامل مى شود.)(257)
وظيفه مربى  
(وظيفه مربى آن است كه كارى كند تا نوجوانان در به كار بردن دستگاه فكر خود استادتر شوند و اين كار قدرى مشكل است . زيرا آن چه به خصوص در استدلالات جوانان وجود ندارد، تجربه كافى در رهبرى و راهنمايى است . حتى خود جوانان نمى دانند كه چگونه بايد تجارب خود را به مرحله عمل و استعمال درآورند. از نصايح و تقليد از رفتار ديگران نيز خوششان نمى آيد. هنگامى كه استدلال و تجربه با هم سازش مى نمايند، دوران كمال و پختگى آغاز مى گردد.)(258)
محيط مدرسه و اجتماع  
محيط مدرسه و محيط اجتماع براى نوجوانان فهيم و فكور دو كانون آموزنده و دو مركز پرورش عقل است . مسائل مختلف علوم طبيعى و رياضى و ساير برنامه هاى علمى ، مواد درسى مدارس است . وقايع خوب و بد و برخوردهاى افراد با يكديگر و خلاصه كليه حوادث روزمره ، مواد درسى مدرسه اجتماع است .
نوجوانان زمانى واجد شخصيت علمى مى شوند و به رشد اكتسابى عقل نايل مى گردند كه نيروى فكرى خود را با علاقه مندى براى درك مواد درسى اين دو مدرسه به كار اندازند و مطالب اين دو آموزشگاه را به خوبى بفهند.
وسائل آزمايشگاهى  
در تعليم و تربيت جديد، براى آن كه محصلين به عمق مسائل علمى وقوف بيشترى پيدا كنند و علل و معاليل طبيعت را بهتر درك نمايند، مدارس را تا آن جا كه ممكن است به وسائل آزمايشگاهى مجهز مى كنند و مطلب درس ‍ را از مرحله بحث كلاس و تصورات ذهنى ، به محيط آزمايشگاه و تجربه مى برند تا محصلين از تدريس نظرى و مشاهده علمى ، تواءما استفاده كنند و مسائل مورد بحث ، بهتر در ذهنشان جايگير شود.
دانشمندان مبتكر نيز براى پى بردن به حقايق ناشناخته و به منظور كشف مسائل تازه علمى ، در لابراتوارها به آزمايش و تجربه اشتغال دارند تا مگر در پرتو سعى و كوشش ، مطالب تازه اى را بفهمند و فصل جديدى بر كتاب علم بشر بيفزايند.
(علوم جديد كه از قرن هفدهم آغاز شد و انقلابى در دانش بشرى به راه انداخت ، بر تجربه اى كه معمولا آزمايش علمى خوانده مى شود، استوار است ، تجربه اى كه با كنترل همراه باشد، يعنى با عمل و بصيرت كافى صورت گيرد، منجر به دانش صحيح مى شود.
آميزش عناصر عينى و ذهنى  
تجربه اى نتيجه بخش و سودرسان است كه عناصر عينى آن با عناصر ذهنى بياميزد و ادراكات حسى پراكنده ، به وسيله تدقيق ذهنى ، با يكديگر تركيب شوند و روابط جديدى به دست دهند.
دانشمندان به وسيله كنترل موضوع تجربه ، كه معمولا به مدد وسايل دقيقى مانند ريزبين و دوربين و نظاير آنها صورت مى گيرد، همواره به كشف روابط و حقايق تازه اى توفيق مى يابند.
تجربه در معنى دقيق و علمى خود هيچ گونه مغايرتى با دانش ندارد. از زمانى كه آزمايش با تجربه دقيق شناخته شد و زمينه علوم گرديد، تحولات عظيمى در آموزش و پرورش رخ داد و مربيان مفهوم جديد تجربه را به حوزه آموزش و پرورش كشاندند.)(259)
آزمايشگاه فكر  
همان طور كه دانشمندان مواد مختلف طبيعت را در آزمايشگاه هاى ماشينى مورد امتحان قرار مى دهند و از تجزيه و تحليل آنها به يك مسئله تازه علمى پى مى برند، نوجوانان نيز بايد حوادث گذشته و حال را كه به منزله مواد خام مطالعه و تعقل است ، در آزمايشگاه هاى فكرى خود مورد دقت و بررسى قرار دهند و آنها را به درستى تجزيه و تحليل نمايند و با پى بردن به علل و معاليل هر يك از آنها، تجربه تازه اى بياموزند و در خزانه فكر خود نگاهدارى نمايند.
اين عمل براى نوجوانان دو نتيجه دارد. اول آن كه بر اثر به كار افتادن فكر و مطالعه در علل وقايع ، نيروى عقلشان تقويت مى شود و يك قدم در راه رشد اكتسابى پيش مى روند. ديگر آن كه تجربيان ذخيره شده در تمام دوران عمر، برنامه زندگى آنان خواهد شد و بر اثر به كار بستن آنها، كمتر دچار خطا و انحراف مى شوند.
(قال على عليه السلام : التجارب علم مستفاد.(260) )
دانش ثمربخش  
على عليه السلام فرموده است : تجربه هاى زندگى ، دانش مفيد و ثمربخش ‍ است .
(عن ابى عبدالله عليه السلام : لا يلسع العاقل من جحر مرتين .(261) )
امام صادق عليه السلام فرموده است : انسان عاقل از يك سوراخ مار دو بار گزيده نمى شود. يعنى انسان عاقل ، همواره تجربيات خود را به خاطر مى سپارد و عملا به كار مى بندد و اگر يك بار اشتباه كرد، دوباره آن را تكرار نمى كند.
تفكر داراى هدف  
(تجربه فكرى ، تجربه اى است كه عنصر منفعل يا درونى آن بر عنصر فعال و بيرونى چيرگى ورزد و مستلزم تدقيق و تجزيه و تحليل و بصيرت و پيش بينى باشد. اين نوع تجربه را كه منجر به كشف روابط و چگونگى آنها مى شود مى توان تفكر خواند. بنابراين ، تفكر كوششى است عمدى براى كشف روابط خاص بين آن چه مى توانيم بكنيم و نتايجى كه از كار ما برمى آيد.
به بيان ديگر، تفكر، با فعاليت داراى هدف همراه است . تفكر وقتى آغاز مى شود كه كودك هدفى برمى گزيند و انتظار و چشم داشتى دارد و در نتيجه مى كوشد تا از روى جريان امور و اشياء، به جريان بعدى آنها برسد. مى كوشد تا يك چيز را نشانه چيز ديگر بشمارد. مى كوشد تا بين اشياء رابطه برقرار كند.
ارزيابى آينده  
همه وجوه عالى تفكر بر همين اساس استوارند. بزرگ ترين تفكر كارى نمى كند مگر اين كه با دقت به مشاهده مى پردازد و عواملى را كه ناظر به حوادث آينده هستند، مورد تاءكيد قرار مى دهد. متفكر، آينده را از روى واقعيت حال ارزيابى مى كند. متفكر از روى جريان موجود دنباله آن را پيش بينى مى نمايد.
بنابراين ، اگر حوادث حال را بدون توجه به احتمالات و نماآت آتى آنها مورد توجه قرار دهيم ، تفكر نكرده ايم . همچنين ، اگر حوادث گذشته را بدون توجه به توالى و بستگى هاى آنها مطمح نظر سازيم ، كار ما تفكر نخواهد بود.)(262)
تجربيات از بررسى و تجزيه و تحليل حوادث و پى بردن به علل آنها به دست مى آيد و حوادث از تصادم و تصادف اشخاص يا اشياء پديدار مى گردند. روزگار گذران به منزله ظرفى است كه وقايع و حوادث مختلف در آن اتفاق مى افتد. بديهى است كسى كه عمر بيشترى كرده و روزگار درازترى را ديده است ، با حوادث زيادترى مواجه شده است ، و اگر روى همه آنها دقت و مطالعه كرده باشد، قهرا تجربه هاى بيشترى اندوخته است .
(قال اميرالمؤ منين عليه السلام : الاءيام تفيد التجارب .(263) )
مكتب روزگار  
على عليه السلام فرموده است : مكتب روزگار به آدمى درس سودمند تجربه مى آموزد.
نوجوانان ، گر چه عمر زيادى نكرده اند و خود شخصا حوادث بسيارى نديده اند و به قدر كافى طعم وقايع تلخ و شيرين زندگى را نچشيده اند، ولى براى تجربه آموزى و مطالعه در حوادث مى توانند از وقايع زندگى دگران استفاده كنند و تاريخ حوادث گذشتگان را ضميمه وقايع شخصى خود نمايند و به قدر كافى براى خويشتن مواد قابل مطالعه مهيا سازند و روى هر كدام جداگانه فكر كنند و نتيجه همه آنها را به عنوان تجربيات ثمربخش ‍ زندگى ، به خزانه حافظه خود بسپارند.
بهره بردارى از وقايع  
اينك پيرامون تجربه آموزى نوجوانان ، از وقايع تاريخى دگران و حوادث شخصى خودشان ، به اختصار بحث مى كنم و توجه آنان را به بهره بردارى صحيح از اين دو منبع مفيد و ثمربخش زندگى جلب مى نمايم .
بشر به طور فطرى از دوران كودكى تا روزگار پيرى علاقه به شنيدن قصه و داستان دارد. اين تمايل طبيعى كه به امر الهى در ضمير آدميان آفريده شده ، يكى از پايگاه هاى اساسى تعليم و تربيت است . مربيان لايق ، با در نظر گرفتن ادوار مختلف كودكى و جوانى ، مى توانند از اين خواهش فطرى استفاده كنند و بذرهاى تربيتى را در خلال قصه هاى آموزنده و نقل وقايع تاريخى ، در ضمير شاگردان خود بيفشانند و بدين وسيله موجبات رشد عقلى و پرورش اخلاقى آنان را فراهم آورند.
(فاصله بين 12 و 15 سالگى ، دوره تغييرات اساسى است . در اين دوره ، اطفال از عهد صباوت به سنين جوانى مى گذرند. در جريان اين تغيير، شخصيت آنان با وضوح بيشتر و در عين حال با پيچيدگى هاى زيادترى تواءم است . از لحاظ معلم تاريخ ، اين دوره جديد، هم پايه آشفتگى هم بى نهايت پرمعنى است . در اين دوره است كه شاگردان مى توانند تاريخ را شخصا مسخر كرده و مغز خود را براى ادراك فوايد آن آماده سازند. داستانهايى كه
در دوره صباوت ، مايه وجد و شوق آنان شده ، در اين دوره مى تواند معناى تازه اى به خود بگيرد و اساس رشد فكرى مهمى را پى ريزى كند.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پاداش و مجازات (گزيده اى از كتاب : ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ) شيخ صدوق
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 20 فروردين 1395

پاداش و مجازات
(گزيده اى از كتاب : ثواب الاعمال و عقاب الاعمال )

شيخ صدوق
انتخاب و ويرايش : رضا شيرازى

- ۱ -


ثواب گفتن لا اله الا الله
1. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: خداى عزوجل به موسى بن عمران فرمودند: اى موسى ! به راستى كه آسمانها و ساكنان آنها كه نزد من هستند و زمينهاى هفتگانه را در يك كفه گذاشته و لا اله الا الله را در كفه ديگرى بگذارند، لا اله الا الله سنگين تر از آنها خواهد بود.
2. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند؛ دو چيز عامل دو چيز است : كسى كه بميرد در حالى كه گواهى مى دهد كه خدايى جز خداى يگانه نيست ، وارد بهشت مى شود و كسى كه بميرد در حالى كه شريكى براى خداوند مى داند، وارد جهنم مى شود.
3. امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: هر چيزى هموزنى دارد، مگر خداوند و لا اله الا الله كه هموزنى ندارند و هر قطره اشكى بر صورت او جارى شود، هيچ گاه فقر و خوارى را نخواهد ديد.
4. اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: هيچ بنده مسلمانى نيست كه بگويد لا اله الا الله مگر اين كه بالا رفته و هر سقفى را مى شكافد و به هيچ كدام از گناهان او بر نمى خورد، مگر اين كه آن را پاك مى كند تا اين كه به خوبيهايى همانند خود برسد و بايستد.
5. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: مومنى نيست كه بگويد لا اله الا الله مگر اين كه گناهان كارنامه اش پاك شده و اين عمل در كنار خوبيهاى همانند خود قرار مى گيرد.
ثواب گفتن صد بار لا اله الا الله
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه وقت رفتن به رختخواب صدبار لا اله الا الله بگويد، خداوند خانه اى در بهشت براى او مى سازد و كسى كه هنگام رفتن به رختخواب صدبار از خداوند آمرزش بخواهد، گناهان او مى ريزد، همانگونه كه برگ درخت مى ريزد.
ثواب گفتن لا اله الا الله وحده وحده وحده
امام باقر عليه السلام فرمودند: جبريل نزد رسول خدا آمد و گفتت : اگر شخصى از امت تو لا اله الا الله وحده وحده وحده بگويد، خوشبختت خواهد شد.
ثواب گفتن لا اله الا الله با اخلاص
امام باقر عليه السلام فرمود كه رسول خدا فرمودند: جبرييل ميان صفا و مروه نزد من آمده گفت : هر كس از امت تو با اخلاص لا اله الا الله بگويد، وارد بهشت مى شود.
ثواب گفتن لا اله الا الله با صداى بلند
امام صادق عليه السلام فرمودند: رسول خدا فرمودند: هيچ مسلمانى بلند نمى گويد لا اله الا الله مگر اين كه بى درنگ گناهانش زير پاهايش ‍ مى ريزند؛ همانگونه كه برگهاى درخت زير آن مى ريزد.
ثواب گفتن لا اله الا الله با شرايط آن
وقتى كه امام رضا عليه السلام به نيشابور رسيد، به هنگام حركت به طرف مامون ، محدثان اطراف او را گرفته و گفتند: فرزند رسول خدا! از پيش ما مى روى و حديثى نمى فرمايى كه از آن استفاده كنيم !
حضرت كه در كجاوه نشسته بودند، سر خود را از كجاوه بيرون آورده و فرمودند: از پدرم موسى بن جعفر عليه السلام شنيدم كه فرمودند از پدرم جعفر بن محمد صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمودند از پدرم محمد بن على عليه السلام شنيدم كه فرمودند از پدرم على بن الحسين عليه السلام شنيدم كه فرمودند از پدرم حسين بن على عليه السلام شنيدم كه فرمودند از پدرم اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السلام شنيدم كه فرمودند از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمودند: شنيدم كه جبرييل گفت : از خداى عزوجل شنيدم كه فرمودند: لا اله الا الله پناهگاه من است ؛ كسى كه وارد پناهگاه من شود، از عذاب من ايمن است .
ثواب پذيرفته شدن گواهى به لا اله الا الله
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه در ميان عده اى از ياران خود كه على بن ابيطالب عليه السلام نيز يكى از آنان بود نشسته بود، فرمودند: كسى كه بگويد لا اله الا الله وارد بهشت مى شود.
دو نفر از ياران او گفتند: ما نيز مى گوييم لا اله الا الله . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: گواهى به لا اله الا الله فقط از اين (على بن ابيطالب ) و شيعيانش كه پروردگار از آنان پيمان گرفته است ، پذيرفته است .
آن دو نفر دوباره گفتند: ما نيز مى گوييم لا اله الا الله .
در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله دستش را بر سر على گذاشته و فرمودند: نشانه آن ( پيروى از على بن ابيطالب عليه السلام ) اين است كه پيمان او را نشكنيد؛ در جايگاه او ننشينيد و سخن او را تكذيب نكنيد.
ثواب صد بار گفتن لا اله الا الله الملك ....
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه صد بار لا اله الا الله الملك الحق المبين بگويد، خداى عزيز غالب او را از فقر پناه داده و وحشت قبرش را از بين مى برد؛ بى نيازى را به دست آورده و در بهشت را كوبيده است .
ثواب گفتن اشهد ان لا اله الا الله ...
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه هر روز بگويد: اشهد ان لا الله الا الله وحده لا شريك له الهاا واحدا صمدا لم يتخذ صاحبة و لا ولدا خداوند براى او چهل و پنج هزار حسنه نوشته ، چهل و پنج هزار درجه نوشته او را بالا مى برد؛ خانه اى در بهشت براى او مى سازد و مانند كسى است كه در آن روز دوازده بار قرآن خوانده باشد.
ثواب گفتن سى بار لا اله الا الله الحق المبين
امام باقر عليه السلام از پدرش ، از پدرانش روايت كرده كه فرمودند: كسى كه هر روز سى بار بگويد لا اله الا الله الحق المبين به بى نيازى روى آورده ، به فقر پشت كرده و در بهشت را كوبيده است .
ثواب زياد گفتن تسبيحات اربعه :
امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: زياد بگوييد:سبحان الله والحمد لله و لا اله الا و الله اكبر زيرا اين ذكرها در روز قيامت در حالى كه عده اى (از فرشتگان ) در جلو و عده اى در پشت سر آنها و عده اى در پشت سر اين گروه (با شكوه و عظمت خاصى ) حركت مى كنند و اينها با قيات صالحات مى باشند.
ثواب گفتن الحمدلله على ... هفت بار در روز
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: هر كس روزى هفت بار بگويد: الحمد لله على كل نعمة كانت او هى كائنة شكر گذشته ها و آينده ها را به جاى آورده است .
ثواب شهادت به يگانگى خداى متعال و رسالتت حضرت محمد صلى الله عليه و آله
سهل بن سعيد انصارى مى گويد: معناى آيه و ما كنت بجانب الطور اذ نادينا را پرسيدم . حضرت محمد صلى الله عليه و آله فرمودند: خداى عزوجل دو هزار سال پيش از آفرينش موجودات روى برگ درخت (مورد) كه آنرا رويانده بود نوشت ، سپس آن را در عرش گذاشت . آنگاه ندا داد: اى امت محمد! به راستى كه رحمتم از خشم من پيشى گرفت ، قبل از اين كه بخواهيد به شما عطا مى كنم و قبل از اين كه در خواست آمرزش كنيد شما را مى آمرزم ؛ بنابراين ، هر كدام از شما كه مرا در حالى ملاقات كند كه گواهى مى دهد به اين كه خدايى جز من نبوده و محمد بنده و فرستاده من است ، با رحمت خود او را وارد بهشت مى كنم .
ثواب صد بار تكبير، تسبيح ، تحميد و تهليل
امام صادق عليه السلام از پدرش روايت نموده است كه اميرالمومنين عليه السلام فرمودند: فقرا نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده و عرض ‍ كردند: اى رسول خدا! ثروتمندان دارايى دارند كه بنده آزاد كنند، ولى ما نداريم ؛ دارايى دارند كه حج بروند، ولى ما نداريم ، دارايى دارند كه صدقه بدهند، ولى ما نداريم ؛ دارايى دارند كه با آن جهاد كنند، ولى ما نداريم .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: هر كسى كه صد بار تكبير (الله اكبر) بگويد، از آزاد كردن صد بنده بالاتر است ، و كسى كه صد بار تسبيح (سبحان الله ) بگويد، بالاتر از بردن صد شتر به حج است ، و كسى كه صد بار تحميد كند (الحمدلله بگويد)، بالاتر از بردن اسب با زين ، دهنه و ركاب آن در راه خدا است ، كسى كه صد بار لا اله الا الله بگويد، عمل او برتر از عمل ساير مردم است ، مگر كسى كه بيش از اين بگويد.
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: اين خبر به گوش ثروتمندان رسيد. آنان هم همين اعمال را انجام دادند و فقرا دوباره به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمده و عرض كردند: اى رسول خدا! آنچه فرمودى به گوش ‍ ثروتمندان رسيد، آنان هم آن اعمال را انجام دادند.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اينها احسان خدا است و به هر كسى كه بخواهد مى دهد و احسان خداوند زياد است .
ثواب تسبيحات اربعه
امام صادق عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى به ياران خود فرمودند: آيا اگر لباس و ظرفهايتان را جمع كرده و آنها را روى هم بگذاريد، به آسمان خواهيد رسيد؟
گفتند نه اى رسول خدا!
حضرت فرمود: نمى خواهيد چيزى به شما بگويم كه ريشه اش در زمين و شاخه اش در آسمان باشد؟
عرض كردند: چرا اى رسول خدا!
حضرت فرمود: هر كدام از شما بعد از نماز واجبش مى تواند سى بار بگويد: سبحان الله ، والحمدلله ، و لا اله الا الله و الله اكبر ، زيرا ريشه اش ‍ اين ذكرها در زمين و شاخه اش در آسمان است . اين ذكرها از زير آوار ماندن ، با آتش سوختن ، غرق شدن ، افتادن در چاه ، طعمه درندگان شدن ، مرگ و حادثه ناگوارى كه در آن روز از آسمان فرود آيد ، جلوگيرى مى كند و اين ذكرها صالحات است .
ثواب گفتن الحمدلله كما هو اهله
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه بگويد الحمدلله كما هو اهله (فرشتگان ) نويسندگان آسمانى نمى توانند ثواب آن را بنويسند.
عرض كردم چرا؟
فرمود: چون (ثواب آن را نمى دانند و...) عرضه مى دارند: خدايا! از غيب آگاهى نداريم . و خداوند مى فرمايد هر چه بنده ام مى گويد، بنويسد و ثواب آن به عهده من باشد.
ثواب تمجيد خداوند مانند او
امام صادق عليه السلام فرمودند: خداوند در هر شب و روزى سه بار خود را تمجيد مى نمايد و كسى كه خداوند را آن طور كه خودت خودش را تمجيد مى نمايدت تمجيد كند، اگر بدبخت باشد، خوشبخت مى شود.
عرض كردم : اين تمجيد چگونه است ؟ فرمود مى گويى انت الله لا اله الا انت رب العالمين انت الله لا اله الا انت الرحمن الرحيم انت الله لا اله الا انت العلى الكبير انت مالك يوم الدين انت الله لا اله الا انت الغفور الرحيم انت لا اله الا الله العزيز الحكيم انت الله لا اله الا انت منك بد كل شى و اليك يعود انت الله لا اله انت لم تزل و لا تزال انت الله لا الا انت خالق الخير و الشر انت الله لا اله الا انت خالق الجنة و النار انت الله لا اله الا انت الاحد الصمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد انت الله لا اله الا انت الملك القدوس السلام المومنين لامهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون انت الله الخالق البارى المصورلك الاسماء الحسنى يسبح لك ما فى السماوات و الارض و انت العزيز الحكيم انت الله لا اله الا انت الكبير و الكبرياء رداؤ ك
ثواب عاقل
امام صادق عليه السلام فرمودند، عاقل ، دين دارد و كسى كه دين داشته باشد وارد بهشت مى شود.
ثواب بردن نام خدا به هنگام وضو
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه هنگام وضو نام خدا را ببرد، تمام بدنش پاك مى شود و اين كار كفاره گناهان بين دو وضو خواهد بود؛ و كسى كه نام خدا را نبرد، فقط آن مقدار از بدنش كه آب به آن مى رسد، پاك مى شود.
ثواب خشك كردن آب وضو با حوله و ترك آن
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه وضو بگيرد و با حوله اعضاى وضو را خشك كند، يك حسنه براى او نوشته مى شود و كسى كه وضو بگيرد و صبر كند تا دست و رويش خود خشك شوند، سى حسنه براى او نوشته مى شود.
ثواب وضوى نماز مغرب و صبح
امام كاظم عليه السلام فرمودند: كسى كه نماز مغرب وضو بگيرد، وضويش ‍ كفاره گناهان روز گذشته اوست ؛ البته به استثناى گناهان كبيره و كسى كه براى نماز صبح وضو بگيرد، وضوى او كفاره گناهان شب گذشته اوست ، البته به استثناى گناهان كبيره .
ثواب تجديد وضو
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه براى غير نماز وضوى خود را تجديد كند، خداوند هم بدون استغفار توبه او را تجديد مى كند.
ثواب مسواك كردن
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: مسواك كردن دوازده خاصيت دارد: سنت پيغمبر است ، پاك كننده دهان و روشن كننده چشم است ، خداوند را راضى مى كند؛ دندانها را سفيد مى كند؛ از فاسد شدن دندان جلوگيرى مى كند؛ لثه را محكم مى كند؛ ميل غذا مى آورد، بلغم را از بين مى برد؛ حافظه را افزايش مى دهد؛ حسنه را دو برابر مى كند و فرشتگان از آن خوشحال مى شوند.
2. امام باقر عليه السلام فرمودند: مسواك كردن بلغم را از بين برده و عقل را زياد مى كند.
ثواب با وضو خوابيدن
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه با وضو به رختخواب برود، در حالى مى خوابد كه رختخواب او عبادتگاه اوست .
ثواب مضمضه و استنشاق زياد
امام صادق عليه السلام فرمودند: زياد مضمضه و استنشاق كنيد، چون باعث آمرزش شما و رميدن شيطان مى شود.
ثواب شستن سر با خطمى
امام صادق عليه السلام فرمودند: شستن سر با خطمى ، فقر را از بين برده ، روزى را افزايش مى دهد و تعويذ (جلوگيرى امراض و بلاها) است .
ثواب شستن سر با سدر
امام صادق عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله سرش را با سدر مى شستند مى فرمودند: سرهايتان را با برگ سدر بشوييد؛ زيرا تمام فرشتگان مقرب و همه پيامبرانى كه آمده اند، آن را تقديس كرده اند.
كسى كه سرش را با سدر بشويد، خداوند هفتاد روز وسوسه شيطان را از او دور مى كند، و كسى كه خداوند وسوسه شيطان را هفتاد روز از او دور كند، گناه نمى كند و كسى كه گناه نكند، به بهشت مى رود.
ثواب خضاب كردن
1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: يك درهم خرج كردن براى خضاب بالاتر از خرج كردن هزار درهم در راه خداست و چهارده خاصيت دارد: باد گوشها را دفع مى كند، ديد چشم را بهتر مى كند، بيخ بينى را نرم مى كند؛ دهان را خوشبو مى كند، لثه را محكم مى گرداند، بوى بد زير بغل را از بين مى برد، وسوسه شيطان را كم مى كند، باعث خوشحالى فرشتگان ، سرور مومن و خشم كافر مى شود، در قبر زيبايى و عطر او مى باشد، باعث رهايى او بوده و نكير و منكر از او خجالت مى كشند.
2. امام صادق عليه السلام فرمودند: حنا بوى بد را از انسان دور كرده ، آبرو را زياد نموده ؛ دهان را خوشبو ساخته و فرزند را نيكو مى گرداند.
و نيز فرمودند: كسى كه نوره بكشد و سر تا پايش را حنا بمالد، فقر از او دور مى شود.
ثواب هفتاد بار شانه كردن موى صورت
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه هفتاد بار موى صورتش را شانه كند و بداند كه چند بار اين كار را انجام داده است ، تا چهل روز شيطان به او نزديك نمى شود.
ثواب سرمه كشيدن
امام صادق عليه السلام فرمودند: سرمه كشيدن مو را مى روياند، اشك را خشك نموده ، آب دهان را گوارا، و چشم را زيبا مى كند.
ثواب ناخن گرفتن و كوتاه كردن سبيل
1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه در روز شنبه يا پنجشنبه ناخنهايش را بگيرد و سبيلش را كوتاه كند، از دندان درد و چشم درد معاف مى شود.
2. امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه در روز پنج شنبه ناخنهايش را بچيند و يكى را براى روز جمعه باقى بگذارد، خداى عزوجل فقر را از او دور مى گرداند.
3. امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه در هر جمعه ناخنهايش را بگيرد و سبيلش را كوتاه كند و سپس بگويد:بسم الله و بالله و على ملة رسول الله صلى الله عليه و آله ؛ در مقابل مو يا ناخن ، ثواب آزاد كردن بنده اى از فرزندان اسماعيل را به او مى دهند.
ثواب پوشيدن كفش سفيد
سدير صيرفى مى گويد: در حالى كه كفش سفيد پوشيده بودم ، به ديدن امام صادق عليه السلام رفتم . آن حضرت فرمودند: آيا عمدا كفش سفيد پوشيده اى ؟
عرض كردم : فدايت شوم ! نه به خدا.
فرمودند: كسى كه به قصد خريد كفش سفيد وارد بازار شود و كفش سفيد بخرد، آن كفش كهنه نمى شود، مگر اين كه مالى را از جايى به دست مى آورد كه گمان ندارد.
سدير مى افزايد: آن كفش كهنه نشد، تا زمانى كه صد دينار را از جايى كه گمان نداشتم ، به دست آوردم .
ثواب خواندن انا انزلنا براى لباس نو
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه هميشه كفش بپوشد، به بيمارى جذام مبتلا نخواهد شد.
مى گويد: پرسيدم : در زمستان يا تابستان ؟
فرمودند: فرقى ندارد.
ثواب زياد در آينه نگريستن و خدا را بسيار ستايش كردن
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه لباس نوى ببرد و سى و شش بار انا انزلنا فى ليلة القدر را بخواند و هنگامى كه به تنزل الملائكة رسيد كمى آب بردارد و به لباسش بپاشد، سپس دو ركعت نماز بگذارد و دعا كند در دعاى خود بگويد
امام صادق عليه السلام از پدرانش روايت مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: خداى بزرگ بهشت را براى جوانى قرار داده است كه زياد در آينه نگاه كند و به همين جهت خدا را بسيار ستايش كند.
ثواب وضوى كامل ، نماز خوب و..
امام كاظم از پدرش امام صادق عليه السلام روايت مى نمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه وضوى كامل بگيرد، به خوبى نماز بخواند، زكات مالش را بپردازد، خشم خود را باز دارد، زبانش را حبس كند، از گناهش آمرزش بخواهد و خير خواه اهل بيت پيامبرش باشد، همه حقايق ايمان را به دست آورده و درهاى بهشت براى او باز است .
ثواب گفتن رضيت بالله و...
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه بگويد رضيت بالله ربا و بالاسلام دينا و بمحمد رسولا و باهل بيته اولياء به عهده خداوند است كه در روز قيامت او را راضى كند.
ثواب رفتن به مسجد
امام صادق عليه السلام فرمودند: در (تورات ) نوشته شده است : خانه ها من در زمين مساجد است ؛ پس خوشا به حال بنده اى كه در خانه خود وضو بگيرد، سپس مرا در خانه خودم زيارت كند .
ثواب پياده رفتن به مسجد
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه پياده به مسجد رود، پايش را روى هيچ خشك وترى نمى گذارد، مگر اين كه آن زمين تا زمين هفتم براى او خداوند را تسبيح مى كنند.
ثواب اين كه انسان ، قرآن و خانه او مسجد باشد
امام صادق عليه السلام از پدرش و او از پدرش نقل مى نمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه قرآن سخن او و مسجد و خانه او باشد، خداوند در بهشت براى خانه اى مى سازد.
ثواب وضو گرفتن و آنگاه به مسجد رفتن
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: هنگامى كه زمينيان مشغول گناه شده و كارهاى زشت انجام دهند، خداوند تصميم مى گيرد، آنها را بدون استثنا عذاب كند، ولى وقتى به سالخوردگان مى نگرد كه به سوى نماز قدم برداشت و بچه هاى را مى بيند كه مشغول فراگيرى آن هستند، به آنها ترحم كرده و عذاب را تاخير مى اندازد.
ثواب خواند نمازهاى پنجگانه در وقتشان
امام صادق عليه السلام فرمودند: اى ابان ! اگر كسى اين پنج نماز واجب را به پا دارد و مواظب وقت آنها باشد، روز قيامت در حالى خداوند ديدار مى كند كه پيمانى دارد كه خداوند او را به خاطر آن وارد بهشت مى كند و كسى كه آنها را در وقت خودشان نخواند، اگر خداوند بخواهد مى بخشد و اگر بخواهد عذاب مى كند.
ثواب نمازهاى نافله
امام كاظم عليه السلام فرمودند: نمازهاى نافله مايه تقرب هر مومنى است .
ثواب روشن كردن چراغ در مسجد
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه در يكى از مساجد خداوند عزوجل چراغى روشن كند، فرشتگان و حمل كنندگان عرش ‍ خداوند تا زمانى كه نورى از اين چراغ مسجد باشد، پيوسته براى او استغفار مى كنند.
ثواب نماز در مسجد پيامبر
امام صادق عليه السلام از پدرانش عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: يك نماز در مسجد من نزد خداوند، برابر با ده هزار نماز در ساير مساجد است ، مگر مسجدالحرام ؛ زيرا نماز در آن برابر با صد هزار نماز است .
ثواب نماز بين مسجدالحرام و مسجد رسول خدا
حسن بن على وشاء مى گويد از امام رضا عليه السلام پرسيدم : ثواب نماز در مسجدالحرام و مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله به يك اندازه است ؟
فرمودند: بله و نماز در جايى بين اين دو با هزار نماز برابر است .
ثواب نماز در مسجد كوفه
ابى بصير مى گويد: شنيدم كه امام صادق عليه السلام فرمودند: مسجد كوفه مسجد خوبى است . هزار پيامبر و هزار وصى پيامبر در آن نماز خواندند.
از همين مسجد در زمان نوح عليه السلام آب از زمين جوشيد و كشتى نوح نيز در همين مسجد ساخته شد. سمت راست آن خوشنودى خداوند، ميانه آن باغى از باغهاى بهشت و سمت چپ آن مكر است .
پرسيدم منظور از مكر چيست ؟
فرمود: مكر؛ يعنى منازل شيطان .
ثواب نماز در بيت المقدس ، مسجد اعظم ، مسجد قبيله و مسجد بازار
امام صادق عليه السلام از پدرانش عليه السلام نقل مى نمايد كه اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: يك نماز در بيت المقدس هزار نماز است ؛ يك نماز در مسجد اعظم صد نماز است ، و يك نماز در مسجد قبيله بيست و پنج هزار نماز است ، و يك نماز در مسجد بازار دوازده نماز و نماز مرد در خانه اش به تنهايى ، يك نماز است .
ثواب جارو كردن مسجد
امام كاظم عليه السلام نقل مى نمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه در روز پنجشنبه (شب جمعه مسجد را جارو كرده به اندازه سرمه چشمى خاك از آن خود كند خداوند او را مى آمرزد.
ثواب هفت سال اذان گفتن به نيت پاداش خداوند
امام باقر عليه السلام فرمودند: كسى كه هفت سال به نيت پاداش خداوند اذان بگويد، در روز قيامت در حالى مى آيد كه هيچ گناهى ندارد.
ثواب موذن بين اذان و اقامه
اميرالمؤ منين عليه السلام از رسول خدا نقل مى نمايد كه فرمودند: موذن بين اذان و اقامه پاداش شهيد در خون غلتيده در راه خدا را خواهد داشت .
مى گويد: گفتم : اى رسول خدا! در اين صورت هر كسى مى خواهد اذان و اقامه بگويد.
فرمودند: هرگز زمانى خواهد آمد كه اذان اقمه را به ضعيفان خود واگذار مى كنند و در اين حالت اين گوشت ضعيفان است كه خداوند آن را بر آتش ‍ حرام كرده است .
ثواب خواندن نماز با اذان و اقامه
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه با اذان و اقامه نماز بخواند، دو صف از فرشتگان پشت سر او نماز مى خوانند و كسى كه با اقامه و بدون اذان نماز بخواند، پشت سر او يك صف نماز مى خوانند.
راوى مى گويد: عرض كردم : طول هر صف چقدر است ؟
فرمودند: كوتاهترين آن از شرق تا غرب ، و طولانى ترين آن از آسمان تا زمين است .
ثواب خواندن قل هو الله ، انا انزلناه و آية الكرسى در هرركعت نماز مستحب
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه در هر ركعت نماز مستحبى خود قل هو الله احد، انا انزلنا فى ليلة القدر و آية الكرسى را بخواند، خداوند عمل او را بهترين اعمال خواهد دانست ، مگر كسى كه مانند او و بيش از او اين عمل را انجام دهد.
ثواب و فضيلت قنوت
امام صادق عليه السلام از پدرانش و او از ابوذر نقل مى نمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: هر كدام از شما كه قنوتش در سراى دنيا طولانى تر باشد، در توقفگاه روز قيامت راحتى اش طولانى تر خواهد بود.
ثواب كامل به جا آوردن ركوع
سعيد بن جناج مى گويد: در حضور امام باقر عليه السلام در منزل او در مدينه بودم . حضرت عليه السلام بدون اينكه كسى چيزى بگويد فرمودند: كسى كه ركوع خود را كامل به جا آورده ، در قبر وحشتى نخواهد داشت .
ثواب يك سجده
امام صادق عليه السلام از پدرانش عليه السلامنقل مى نمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه يك با سجده كند،بدخاطر اين عمل يك گناه از او مى ريزد و يك درجه بالا مى رود.
ثواب گذاردن كف دستها بر زمين
امام صادق عليه السلام از پدرانش نقل مى كند كه اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: هنگامى كه سجده كرديد، كف دستهايتان را بر زمين بگذاريد، بدان اميد كه در روز قيامت زنجير نشويد.
ثواب طولانى كردن سجده
امام صادق عليه السلام فرمودند: نزديكترين حالتهاى بنده به خداوند، حالت سجده است .
ثواب گفتن اللهم صل على محمد و آل محمد هنگام ركوع ، سجده ، قيام
امام باقر عليه السلام فرمودند: كسى كه در ركوع ، سجده و قيامش بگويد اللهم صل على محمد و آل محمد خداوند بر ايو همانند ثواب ركوع ، سجده ، و قيام را مى نويسد.
ثواب سجده شكر
امام صادق عليه السلام فرمودند: هر مومنى كه براى شكر نعمتى در غير نماز سجده كند، خداوند به خاطر آن ده حسنه نوشته ، ده گناه او را پاك كرده و ده درجه در بهشت او را بالا مى برد.
ثواب نماز
امام صادق عليه السلام فرمودند: اى بنده خدا! نماز واجب را در وقت خود بخوان با حالت كسى كه با آن وداع مى كند و مى ترسد كه پس از اين هيچ گاه موفق به انجام آن نشود. آنگاه ، ديدگانت را متوجه سجده گاهت نما. اگر بدانى كه در سمت راست يا چپ تو كسى هست ، به خوب نماز مى خوانى ، و بدان ، تو در برابر كسى هستى كه تو را مى بيند و تو او را نمى بينى .
ثواب خواندن نماز صبح در اول وقت
رواى مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم : بهترين نماز صبح كدام است ؟
فرمودند: طلوع فجر؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد ان قرآن الفجر كان مشهودا يعنى فرشتگان شب و روز نماز صبح را مى بينند. بنابراين اگر بنده نماز صبح را به هنگام طلوع فجر بخواند، اين نماز دو بار براى او ثبت مى شود: يك بار توسط فرشتگان شب و يك بار توسط فرشتگان روز.
ثواب برترى اول وقت بر آخر وقت
امام صادق عليه السلام فرمودند: برترى اول وقت بر آخر وقت ، مانند برترى آخرت بر دنياست .
ثواب خواندن نمازهاى واجب در اول وقت
امام كاظم عليه السلام فرمودند: نمازهاى واجبى كه در اول وقت خود با آداب و شرايط خوانده شوند، خوشبوتر و با طراوت تر از شاخه درخت (مورد) است ، هنگامى كه از درخت خود جدا مى شود. بنابراين ، نمازهايتان را در اول وقت بخوانيد.
ثواب شكسته خواندن نماز در سفر
اميرالمؤ منين عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت نموده است كه فرمودند: بهترين شما كسانى هستند كه در سفر نمازهاى خود را شكسته خوانده و روزه نمى گيرند.
ثواب خواندن نماز جمعه براى مسافر
امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى نمايد كه فرمودند: هر مسافرى كه نماز جمعه را از روى ميل به آن و دوست داشتن بخواند، خداوند پاداش ‍ نماز جمعه صد غير مسافر را به او عطا مى فرمايد.
ثواب نماز جماعت
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: همانا نماز جماعت ، بيست و سه درجه بالاتر از نماز فرادى است و بيست و پنج نماز مى باشد.
2. راوى مى گويد: شنيدم كه امام صادق عليه السلام فرمودند: هر كدام از شما كه روز جمعه را درك كرديد، نبايد غير از عبادت كار ديگرى انجام دهيد، زيرا به درستى كه در آن روز بندگان آمرزيده شده و رحمت فرود مى آيد.
ثواب برخاستن براى نماز
امام صادق عليه السلام فرمودند: هيچ بنده اى از شيعيان ما به نماز بر نمى خيزد، مگر اين كه فرشتگانى به شماره مخالفين او دورش را گرفته و پشت سرش نماز خوانده و براى او دعا مى كنند تا نمازش تمام شود.
ثواب صلوات بر پيامبر و آل او عليه السلام در روز جمعه پس از نماز عصر
امام باقر عليه السلام فرمودند: هنگامى كه در روز جمعه نماز عصر را خواندى ، بگو،اللهم صل على محمد و آل محمد الاوصياء المرضيين بافضل صلواتك و بارك عليهم بافضل بركاتك و السلام عليهم و على ارواحهم و اجسادهم و رحمة الله و بركاته
همانند كسى كه بعد از نماز عصر اين صلوات را بفرستد، خداوند صد هزار حسنه براى او نوشته ، صد هزار گناه او را پاك كرده ، به واسطه آن صد هزار حاجت او را برآورده نموده و صد درجه براى او مى نويسد.
ثواب خواندن سوره حمد و هفت با قل هوالله احد و هفت بار معوذتين و آيتالكرسى و آيه سخره و آخر سوره برائت پس از نماز جمعه
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه بعد از نماز جمعه هنگامى كه سلام مى دهد، حمد را يك بار، قل هو الله را هفت بار، قل اعوذ برب الفلق را هفت بار، قل اعوذ برب الناس را هفت بار و آية الكرسى ، آيه سخره 1 و آخر سوره توبه لقد جاءكم رسول من انفسكم ... را بخواند، كفاره گناهان او از آن جمعه تا جمعه ديگر خواهد بود.
برترى جمعه هاى ماه رمضان بر ساير جمعه ها
امام باقر عليه السلام مى فرمود: همانا و بدون شك جمعه هاى ماه رمضان ، برتر از جمعه هاى ساير ماه هاست ؛ همان گونه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله برتر از ساير رسولان است و ماه رمضان برتر از ساير ماه ها است .
ثواب نماز كسى كه عطر بزند
امام صادق عليه السلام فرمودند: دو ركعت نمازى كه شخص عطر زده بخواند، برتر از هفتاد ركعت نمازى است كه شخص عطر نزده بخواند.
ثواب نماز متاهل
امام صادق عليه السلام فرمودند؛ دو ركعت نمازى كه متاهل مى خواند ، برتر از هفتاد ركعت نماز است كه مجرد مى خواند.
ثواب خواندن چهار ركعت نماز و قرائت پنجاه بارقل هو الله احد در هر ركعت آن
راوى مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: هر كس كه چهار ركعت نماز بگذارد و در هر ركعت پنجاه بار قل هو الله بخواند، سلام نماز را نمى دهد، مگر اين كه گناهى كه بين او و خداى متعال باشد، آمرزيده شود.
ثواب خواندن نماز جعفر بن ابيطالب عليه السلام
راوى مى گويد: از امام كاظم عليه السلام پرسيدم كسى كه نماز جعفر را بخواند، چه ثوابى دارد؟
فرمودند: اگر گناهان او مانند شنهاى انبوه و كف دريا باشد، خداوند آنها را مى آمرزد.
گفتم : اين ثواب براى ماست ؟
فرمود: پس براى كيست ! اين ثواب مخصوص شماست .
گفتم : در اين نماز چه سوره اى بخوانم ؟
فرمودند: سوره اذا زلزلت ، اذا جاء نصرالله انا انزلناه فى ليلة قدر و قل هوالله احد را بخوان .
ثواب خواندن نماز شب
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: نماز شب بخوانيد كه روش پيامبر شما، عادت صالحان قبل از شما و از بين برنده بيماريهاى بدن شماست .
2. راوى مى گويد: شنيدم كه امام صادق عليه السلام فرمودند: ممكن است بنده اى شبانگاه از خواب برخيزد، در حالى كه (از شدت خواب آلودگى ) چانه اش روى سينه اش افتاده و به چپ و راست مايل مى شود . در چنين حالى بدون اشك و ترديد خداوند به درهاى زمين و آسمان دستور مى دهد و آنها براى او گشوده مى گردند. سپس به فرشتگان مى گويد: به بنده من بنگريد كه به خاطر تقرب به من و به خاطر عملى كه آن را بر او واجب نكرده ام ، چه سختيهايى را تحمل مى كند و اميدوار به سه چيز از جانب من مى باشد؛ گناهى كه آن را ببخشم ؛ توبه جديدى كه نصيب او سازم ، يا روزى او را زياد كنم . من نيز شما فرشتگانم را گواه مى گيرم كه همه آنها را به او عطا نمودم .
3. امام صادق عليه السلام فرمودند: نماز شب ، چهره را نيكو، اخلاق را خوب ، بدن را خوشبو، روزى را زياد، و قرض را ادا نموده ، و غصه را از بين برده و چشم را جلا مى دهد.
4. امام صادق عليه السلام فرمودند: ممكن است مردى دروغ بگويد و بدون ترديد به خاطر همين از رزق خود محروم مى شود.
عرض كردم : چگونه از رزق محروم مى شود؟
فرمودند: ابتدا از نماز شب محروم مى شود و هنگامى كه از نماز شب محروم شد، از روزى محروم مى شود.
ثواب خواندن نماز دو ركعت نماز و فهم آنچه در آن مى گويد
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه دو ركعت نماز بخواند در حالى كه بداند در آن چه مى گويد: در حالى كه سلام نماز را مى دهد كه بين او و خداوند گناهى نيست ، مگر اين كه آن را براى او مى آمرزد.
ثواب نافله خواندن ساعت در ساعت غفلت
امام صادق عليه السلام از پدرش و او از پدرانش عليه السلام نقل نموده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: در ساعت غفلت ، نماز نافله بخوانيد؛ گر چه دو ركعت ساده باشد؛ زيرا با اين كار به سراى كرامت (بهشت ) مى رسيد .
كسى گفت : يا رسول الله ، ساعت غفلت كدام است ؟
فرمودند: بين مغرب و عشا.
ثواب يازده بار قل هو الله احد خواندن پس از نماز صبح
امام كاظم عليه السلام از پدرش عليه السلام از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل نموده كه
ثواب تعقيبات نماز
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه نماز مغرب را بخوانيد، سپس ‍ تعقيبات نماز را بگوييد و تا زمانى كه دو ركعت نماز بخواند حرفى نزند، نمازش در دفتر فرشتگان مقرب نوشته مى شود و اگر چهار ركعت نماز بخواند، حج پاكيزه از گناهى بر او نوشته مى شود.
2. امام باقر عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: خداى متعال مى فرمايند: اى پسر آدم ! بعد از بامداد و پس از شب ساعتى ذكر مرا بگو تا حاجتهاى مهم تو را بر آورده سازم .
ثواب جدا كردن زكات و قرار دادن آن در محل خود
1. امام كاظم عليه السلام فرمودند: كسى كه زكات مال خود را به طور كامل جدا كند و آن را در جاى خود قرار دهد، از او سوال نخواهد شد كه مالت را از كجا به دست آورده اى .
2. راوى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: اموال خود را با زكات حفظ كنيد و بيمارانتان را با صدقه مداوا نماييد؛ زيرا هيچ مالى در خشكى و دريا از بين نرفته است ، مگر به خاطر نپرداختن زكات .
ثواب حج و عمره
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: همانا بدون شك و ترديد خداوند، حاجى ، خانواده و خويشان او و كسانى را كه او در باقيمانده ماه ذى حجه و ماههاى محرم ، صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الآخر براى آنان استغفار كند، مى آمرزد.
2. امام صادق عليه السلام از پدرانش عليه السلام نقل مى نمايد كه رسول خدا فرمودند: همانا هنگامى كه حاجى شروع به تهيه لوازم سفر مى كند، چيزى را بر نمى دارد، و نمى گذارد؛ مگر اين كه خداوند براى او ده حسنه نوشته ، ده تا گناه او را پاك نموده و ده درجه او را بالا مى برد، و هنگامى كه سوار بر شتر خود مى شود، قدمى بر نمى دارد و نمى گذارد، مگر اين كه خداوند ماند اينها را براى او مى نويسد.
آنگاه كه خانه خدا را طواف كند، از گناهان خود خارج مى شود.
و زمانى كه سعى بين صفا و مروه را انجام دهد، از گناهان خود خارج مى شود.
و وقتى كه وقوف به عرفات كند، از گناهان خود خارج مى گردد.
و زمانى كه وقوف به مشعر را انجام دهد، از گناهان خود خارج مى شود .
و آنگاه كه رمى جمرات كند، از گناهان خود خارج مى شود.
و همين طور رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين و چنان ( بقيه اعمال حج را شمرد) كه همه آنها او را از گناهان بيرون مى برد.
سپس فرمودند: تو كجا مى توانى به آنچه حاجى مى رسد، برسى ؟!
3. راوى مى گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: هنگامى كه حاجى وارد مكه شد، خداوند عزوجل دو فرشته را وكيل مى كند كه براى او طواف ، نماز و سعى اش را بنويسد و هنگامى كه در عرفه توقف كند، بر شانه راست او زده ، و سپس مى گويد: گذشته ها گذشته است ( گناهان گذشته بخشيده شد)؛ بنگر كه در آينده چگونه خواهى بود.
4. امام صادق عليه السلام فرمودند: هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به عرفات مى رفت ، صحرانشينى در بيابان با او ملاقات كرد و گفت : اى رسول خدا! همانا براى انجام حج آمدم ، ولى مانعى پيش آمد، من ثروتمند هستم ، دستور بفرماييد، با مالم كارى انجام دهم كه به آنچه كه حاجى رسيده است ، برسم .
رسول خدا صلى الله عليه و آله به كوفه ابوقيس نگاه نموده و فرمودند: بدون شك اگر به اندازه كوه ابوقيس طلاى سرخ داشتى و آن را در راه خداى خرج مى كردى ، به آنچه كه حاجى رسيده است ، نمى رسيدى .
5. امام صادق عليه السلام فرمودند: حاجيها در بازگشت سه دسته هستند: عده اى از آتش نجات مى يابند، عده اى از گناهان خود خارج مى گردند؛ همانند روزى كه از مادر متولد شده اند؛ و عده اى خانواده و مالشان محفوظ مى ماند و اين كمترين بهره اى است كه حاجيها مى برند.
6. امام صادق عليه السلام فرمودند: خداى تبارك و تعالى صد و بيست رحمت در اطراف كعبه دارد: شصت تاى آن براى طواف كنندگان ، چهل تاى آن براى نمازگزاران و بيست تاى آن براى تماشاگران است .
7. راوى مى گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم : خداوند چه معامله اى با حاجيها مى كند؟
فرمودند: به خدا سوگند، همه آنها را بدون استثنا مى آمرزد.
ثواب ديدن حاجى و مصافحه با او
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه حاجى را ببيند و با او مصافحه كند، مانند كسى است كه استعلام حجر نموده باشد ( حجرالاسود را لمس ‍ كرده يا بوسيده باشد).
ثواب روزه دار
1. امام صادق عليه السلام از پدرانش عليه السلام نقل مى نمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: روزه دار در عبادت خدا به سر مى برد، گرچه در رختخواب خوابيده باشد البته تا زمانى كه از مسلمانى غيبت نكند.
2.امام كاظم عليه السلام فرمودند: هنگام ظهر بخوابيد؛ همانا خداوند در خواب به روزه دار آب و غذا مى خوراند.
ثواب ناسزا شنيدن در حال روزه و گفتن من روزه دارم ؛ سلام عليك
1. امام صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: بنده اى نيست كه روزه بگيرد و ناسزا بشنود و بگويد: من روزه دارم سلام عليك ، مگر اين كه پروردگار متعال به فرشتگانش مى فرمايد: بنده ام ، از شر بنده ام به روزه پناهنده شد و از آن كمك خواست ، شما نيز او را از آتشم پناه داده و وارد بهشتم نماييد.
ثواب يك روز روزه در راه خداى عزوجل
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه يك روز در راه خدا روزه بگيرد، مانند اين است كه يك سال روزه گرفته است .
ثواب يك روز روزه در گرما با تشنگى زياد
امام صادق عليه السلام فرمودند: هر كسى كه يك روز در گرما روزه بگيرد و تشنه شود، خداى عزوجل هزار فرشته را وكيل مى كند كه دست به صورت او بكشند و او را مژده دهند.
و زمانى كه افطار كند، خداى متعال مى فرمايد، چقدر خوشبو هستى . فرشتگانم ! گواه باشيد كه من قطعا او را آمرزيدم .
ثواب به پايان بردن عمر با يك روز روزه مستحبى
امام باقر عليه السلام فرمودند: كسى كه در پايان عمر آخرين عمل او يك روز روزه مستحبى باشد، وارد بهشت مى شود.
ثواب عطر زدن روزه دار در اول روز
امام صادق عليه السلام فرمودند: روزه دارى كه در اول روز عطر بزند، عقلش را از دست نمى دهد.
ثواب روزه رجب
1. امام صادق عليه السلام فرمودند: همانا نوح در روز اول رجب سوار كشتى شد و به همراهان خود دستور داد كه اين روز را روزه بگيرند.
و فرمود: هر كس اين روزه را روزه بگيرد، جهنم به اندازه دورى مسافت يك سال از او دور خواهد شد كسى كه هفت روز روزه بگيرد، درهاى هفتگانه جهنم بر وى بسته خواهد شد و كسى كه هشت روز روزه بگيرد، درهاى هشتگانه بهشت براى او باز مى شود و كسى كه پانزده روز روزه بگيرد، حاجتش داده خواهد شد و كسى كه بيشتر روزه بگيرد، خداى عزوجل ثواب بيشتر به او عنايت مى فرمايد.
2. امام كاظم عليه السلام فرمودند: رجب ماه بزرگى است كه خداوند حسنات را در آن دو برابر نموده و گناهان را در آن پاك مى كند. كسى كه يك روز از رجب را روزه بگيرد، جهنم به اندازه مسافت صد سال از او دور خواهد شد و كسى كه سه روز را روزه بگيرد، بهشت براى او واجب مى شود.
ثواب روزه شعبان
1. راوى مى گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: كسى كه اولين روز شعبان را روزه بگيرد، حتما بهشت براى او لازم خواهد شد.
و كسى كه دو روز روزه بگيرد، خداوند در هر روز و شب در سراى دنيا به او نگاه مى نمايد و در بهشت نيز به اين نگاه ادامه مى دهد.
و كسى كه سه روز را روزه بگيرد، هر روز خداوند را در عرش بهشتيش ‍ زيارت خواهد نمود. (چون خداوند جسم نيست ، شايد مراد ديدار خداوند با ديده دل يا ديدار اولياى او باشد)
2. امام صادق عليه السلام نقل مى نمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: شعبان ماه من و رمضان ماه خدا و بهار آن فقر است ، و خداوند عيد قربان را فقط براى سير شدن فقران شما از گوشت قرار داد، پس به آنها گوشت قربانى بدهيد.
3. امام باقر عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله شعبان و ماه رمضان را روزه مى گرفت و روزه ( اين دو ماه را به يكديگر وصل مى نمودند ولى مردم را نهى مى كرد كه اين دو ماه را به يكديگر وصل نمايند و مى فرمودند: اين دو، دو ماه خداوند هستند و اين دو كفاره گناهان قبل و بعد از اين دو ماه است .
برترى ماه رمضان و ثواب روزه آن
1. امام باقر عليه السلام به جابر فرمودند: اى جابر! كسى كه به ماه رمضان برسد و روز آن را روزه گرفته ، پاره اى از شبش را عبادت كندت فرج و زبان خود را حفظ كرده ، چشمش را از حرام بپوشاند و از آزار مردم بپرهيزد، همانند روزى كه از مادر متولد شده است ، گناهان بيرون مى رود.
جابر مى گويد: گفتم : فدايت گردم ، چه حديث خوبى !
حضرت فرمودند: و چه شرط سختى !
2. امام باقر عليه السلام فرمودند: همانا هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از عرفات بازگشته و رهسپار منى بود، وارد مسجد شد. مردم گرد او جمع شده و در باره ليلة القدر از او سوال كردند. حضرت در آنجا سخنرانى نموده و پس از ثناى الهى فرمودند: هر كدام از شما كه درباره شب قدر از آن من سوال كنيد، آن را از شما پنهان نمى كنم . چون همانان من نيز آن را نمى دانم . اى مردم ! بدانيد همانا هر كسى با صلح و سلامت به ماه رمضان برسد و روزش را روزه گرفته ، مقدارى از شبش را عبادت كند، مراقب نمازش باشد و به نماز جمعه اش و نماز عيد فطر برود، قطعا شب قدر را درك كرده و به جايزه پروردگار دست يافته است .
راوى مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمودند: به خدا سوگند به جوايزى رسيده است كه مانند جوايز بندگان نيست .
3. امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگاميكه ماه رمضان فرا رسيد؛ يعنى سه روز كه از شعبان باقى بود، به بلال فرمودند: در ميان مردم جار بزن .
هنگامى كه مردم جمع شدند، پيامبر صلى الله عليه و آله بالاى منبر رفته و خدا را حمد و ثنا گفته ، سپس فرمودند: اى مردم ! همانا اين ماه فرا رسيد؛ ماهى كه سرور اين ماههاست ؛ شبى در آن است كه از هزار ماه بهتر است ، درهاى جهنم در آن بسته است و درهاى بهشت در آن گشوده مى گردد، كسى كه آن را درك كند و آمرزيده نشود ، خداوند او را از خود دور كند؛ و كسى كه پدر و مادر خود را درك كند و آمرزيده نشود، خداوند او را از خود دور كند؛ و كسى كه من نزد او ذكر شوم و بر من صلوات نفرستد، خداوند عزوجل او را از خود دور مى كند.
4. امام باقر عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله در آخرين جمعه شعبان سخنرانى نموده و پس از حمد و ثناى خداوند فرمودند: اى مردم ! نزديك است كه ماهى فرا برسد كه در آن شبى است كه بهتر از هزار ماه و آن ماه ماه رمضان است ، خداوند روزه آن را واجب نموده و عبادت يك شب را با نمازى مستحب مانند عبادت هفتاد شب با نمازى مستحب در ساير ماهها قرار داده است . پاداش كسى را كه در اين ماه مبادرت به عمل خير و نيك مستحبى بنمايد، مانند پاداش كسى قرار داده است كه واجبى از واجبات خداى عزوجل را به جا آورد، و كسى كه واجبى از واجبات خداوند را به جا آورد، مانند كسى است كه هفتاد واجب را در ساير ماهها به جا آورد و آن ماه صبر است . و همانا ثواب صبر بهشت است و آن ماه مواسات است . و آن ماهى است كه خداوند در آن رزق مؤ منين را افزايش ‍ مى دهد. كسى كه به مومن روزه دارى در آن افطار بدهد، به خاطر اين عمل پاداش آزادى يك بنده و آمرزش گناهان گذشته اش را خواهد داشت .
عرضه داشتند: اى رسول خدا! همه ما توانايى افطارى دادن به روزه دار را نداريم .
آن حضرت عليه السلام فرمودند: همانا خداوند كريم است ، به كسى هم كه جز بر مقدارى شير مخلوط با آن كه روزه دارى به آن افطار كند يا آب گوارايى يا چند دانه خرماى ريز توانايى ندارد و نمى تواند بيش از اين بدهد، نيز اين ثواب را عنايت مى فرمايند. و كسى كه در آن بر بنده خود آسان گيرد، خداى عزوجل نيز در حساب از او آسان گيرد.
و آن شهرى است كه اولش رحمت ، وسطش آمرزش و آخرش اجابت و آزادى از آتش است . و در آن شما از چهار چيز بى نيازى نيستند: دو چيز كه خداوند را با آن راضى مى كنيد، و دو چيز است كه شما به هيچ وجه از آن بى نياز نيستند.
دو چيزى كه خداوند را با آن راضى مى كنيد، گواهى به اين است كه هيچ خدايى جز خداى يگانه نيست و همانا من رسول خداوند هستم . دو چيزى كه شما به هيچ وجه از آن بى نياز نيستيد، اين است كه حاجتهاى خود و بهشت را از خداوند خواسته ، از خدا عافيت (تندرستى ) را بخواهيد و از جهنم به او پناه ببريد.

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دسته‏هاى منافقان
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : جمعه 20 فروردين 1395

منافقان

منافقان كسانى بوده‏اند كه در زبان، اظهار اسلام مى‏كردند و خود را پيرورسول خداصلى الله عليه وآله مى‏خواندند، ولى در دل، دشمن آن حضرت بودند و پيامبرى‏حضرتش را انكار مى‏كردند. قرآن آنان را چنين معرفى مى‏كند:

«برخى از مردم مى‏گويند كه ما به خدا و روز قيامت ايمان آورده‏ايم، ولى آن‏هامؤمن نيستند و مى‏خواهند خدا و مسلمانان را گول بزنند; آن‏ها خودشان راگول مى‏زنند و بس، ولى نمى‏فهمند.» (4) .

«وقتى كه مسلمانان را مى‏بينند، مى‏گويند ما ايمان آورده‏ايم، وقتى كه با همكيشان‏پليد خود مى‏نشينند، مى‏گويند ما با شماييم و مسلمانان را مسخره مى‏كنيم; خدا هم‏آن‏ها را مسخره مى‏كند و آنان را رها مى‏كند تا در اين گمراهى همچنان سر گردان‏بمانند; اين‏ها كسانى هستند كه هدايت و رستگارى را داده، ضلالت و گمراهى راخريده‏اند و تجارتشان سود نكرده است.» (5) .

دسته‏هاى منافقان

منافقان چهار دسته بوده‏اند:

دسته‏اى از روى طمع و براى رسيدن به مال و مقام در اسلام داخل شدند. در ميان‏اين دسته، كسانى بودند كه خبر ظهور پيغمبر اسلام از كاهنان عرب به آن‏هارسيده بود، آن‏ها از موفقيت‏هاى آن حضرت در آينده اطلاع داشتند، اينان مردم‏هشيارى بودند و با نقشه كامل در اسلام داخل شدند.

دسته دوم كه زيركى دسته اول را نداشتند، هنگامى كه فتوحات اسلام را ديدند،اسلام آوردند; پيدايش اين دسته، پس از غزوه بدر بود.

دسته سوم، بر اثر فشار محيط و عدم مساعدت اوضاع و احوال با ماندن آن‏ها دركفر به اسلام رو كردند; اين دسته بيش‏تر اهل مدينه بودند.

دسته چهارم، كسانى بودند كه پس از ايمان آوردن، سست عقيده شده و بى دين ولا مذهب گرديده بودند، ولى طمع يا وضع محيط به آن‏ها اجازه نمى‏داد كه كفر باطنى‏خود را آشكار كنند و به طور علنى با پيغمبر اسلام به مخالفت‏برخيزند.

منافقان مدينه

منافقان را در ميان پيروان رسول خداصلى الله عليه وآله بايد ستون پنجم كفر ناميد. آن‏ها در ميان‏مسلمانان ايجاد اختلاف مى‏كردند و روحيه سربازان اسلام را ضعيف مى‏كردند، درزير پرده با كفار روابط داشتند.

وقتى كه رسول خداصلى الله عليه وآله به قصد دفاع كفار از مدينه براى غزوه احد خارج شد،«عبدالله بن ابى‏» سر دسته منافقان مدينه با حضرتش مخالفت كرد و پيش‏نهاد كرد كه‏در مدينه بمانيد و دفاع كنيد. در اين پيش‏نهاد به قدرى اصرار ورزيد كه كارشان باسعد بن معاذ، رئيس عشيره اوس به مشاجره كشيد.

آيا منظور عبدالله از اين پيش‏نهاد، تخطئه رسول خداصلى الله عليه وآله و سبك كردن اوامر آن‏حضرت، پيش مسلمانان بود؟ آيا منظورش ايجاد شكاف و اختلاف ميان مسلمانان‏بود؟ آيا مى‏خواست وقت‏حمله كفار به مدينه، دروازه‏ها را بگشايد و سپاه دشمن راوارد شهر كند؟

وقتى كه نقشه‏اش نقش بر آب گشت و پيغمبر اسلام با سپاه هزار نفرى اش‏از مدينه خارج شد، عبدالله نقشه ديگرى كشيد و خود را در زمره لشكر اسلام‏قرار داد. در ميان راه به يك بار با سيصد نفر از همكيشانش از سپاه دين جدا شده وبه مدينه باز گشت. (6) .

بايستى بزرگى اين خيانت را در نظر آورد كه بازگشت‏يا فرار يك سوم سپاه،آن‏هم به سرعت، چگونه روحيه سربازان را متزلزل مى‏كند، آن هم سربازانى كه ازفرمانده خود هيچ گونه بيمى نداشته باشند.

منافقان مكى

غزوه احد شروع شد. در آغاز، بر اثر رشادت و فداكارى اميرالمؤمنين‏عليه السلام فتح‏نصيب مسلمانان گرديد و كفار فرار كردند، ولى همين كه مسلمانان به جمع كردن‏غنيمت‏هاى جنگ مشغول شدند، كفار قريش، نيروى پراكنده خود را گرد آورده وناگهان از پشت‏سر بر مسلمانان تاختند. مردمانى كه سلاح را كنار گذاشته بودندو به جمع آورى غنايم مشغول بودند، از اين غافل گيرى پريشان شدند وپابه فرار گذاشتند. از سپاه هفتصد نفرى به جز شصت هفتاد نفر استقامت نكردند و ازاين گروه به جز دو تن، همگى شهيد شدند; آن دو يكى على‏عليه السلام بود و ديگرى‏ابو دجانه انصارى.

علاوه بر بازگشت عبدالله، كه خود روحيه سربازان اسلام را ضعيف كرده بود،غافل‏گيرى كفار نيز موجب تضعيف بيش‏تر روحيه آنان گرديد، در نتيجه،رسول خداصلى الله عليه وآله در پيش دشمن تنها ماند و بزرگ‏ترين خطر، متوجه هستى اسلام‏گرديد.

ارتباط منافقان با كفار

طبرى مى‏نويسد: عده‏اى از فراريان، تصميم گرفتند كه به وسيله عبدالله بن ابى ازابوسفيان رئيس كفار امان بگيرند!

از اين مطلب چند نكته دقيق تاريخى استفاده مى‏شود:

يكى آن كه عبدالله بن ابى با ابوسفيان، روابط صميمانه داشتند و گرنه چنين توقعى‏از وى صحيح نبود.

ديگر آن كه در ميان كسانى كه با رسول خداصلى الله عليه وآله ماندند و قبل از شروع جنگ‏بازنگشتند، منافقانى موجود بوده‏اند كه با عبدالله روابط صميمانه داشته‏اند، چه اگرصميميتى در كار نبود، انتظار ميانجى گرى از او بى جا بود.

سوم آن كه، اين‏ها از منافقان مدينه نبودند، بلكه منافقانى از مردم مكه بودند كه ازابو سفيان بر خويش بيم داشتند، چون منطقه نفوذ ابو سفيان، تنها مكه بود.

احتمال ديگرى كه در كار هست، اين است كه اينان با عبدالله هم پيمان بوده‏اند كه‏از ميدان نبرد فرار كنند و رسول خدا را به كشتن دهند.

نكته ديگرى كه استفاده مى‏شود اين است كه نفاق اينان، از نفاق منافقان مدينه‏پنهان‏تر بوده، چون آشكارا با آن‏ها هم كارى نمى‏كردند، بلكه در سر با آنان بودند.

«و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم; (7) .

وقتى كه شيطان‏هاى خود را در نهان مى‏بينند، مى‏گويند ما با شما هستيم.»

مطلبى كه جلب نظر مى‏كند، روابط صميمى عبد الله با ابو سفيان بوده، به طورى‏كه ابو سفيان، شفاعت او را در باره مكه‏اى‏ها مى‏پذيرفته و امان مى‏داده.

آيا اين روابط صميمانه، برخاسته از چه بوده؟ چون تاريخ نمى‏گويد كه اين دوقبل از اسلام روابطى داشته‏اند; اضافه بر اين، قبل از اسلام، ابو سفيان شخصيتى‏نداشته است.

آيا عبدالله بعد از اسلام به ابو سفيان خدماتى كرده؟ آيا به گردن او حقوقى داشته كه‏ابو سفيان نمى‏توانسته تقاضاى عبدالله را نپذيرد؟

پى‏نوشتها:

1) فيض كاشانى، المحجة البيضاء، ج 5، ص 243.

2) منافقون (63) آيه 1.

3) عوالم العلوم، ج 11، ص 318.

4) بقره (2) آيات 8 - 9.

5) بقره (2) آيات 14 - 16.

6) سيره ابن هشام، ج 3، ص 64، ط، المكتبة العلمية بيروت.

7) بقره (2)، آيه 14.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

المراقبات

مرحوم آيت الله حاج ميرزا جواد ملكى تبريزى (ره )
مترجم : ابراهيم محدث بندرويگى

- ۲۳ -


فصل شانزدهم : اسرار مراقبات ماه ذى حجه
رؤ يت هلال و خواندن دعاى آن اولين كار مراقب است تا با يقين به زمان ، اعمال را در اوقات مخصوص آن بجا آورد. و حتى واجب است كه مراقب اين را يكى از نيازهاى مهم خود قرار داده و در اوقات دعا آن را از خداوند بخواهد. آنگاه دعايى را كه هنگام ديدن هلال هر ماه در روايات آمده است بخواند. دعايى كه سيد قدس سره بوجود آورده نيز داراى مضامين عالى براى مراقبين مى باشد كه خداوند از جانب ما بهترين پاداش مرشدين را به او عنايت فرمايد.
فضيلت اين ماه
از كارهاى مهم اهل مراقبت شناخت شرافت و فضل اين منزل شريف و شناخت زمانهاى مذكور و شناخت فوايد آن است . گرچه درباره ماه رمضان وارد شده كه بهترين ماههاست و روزهاى آن بهترين روزها و ساعتهاى آن بهترين ساعات است . ولى درباره بعضى از روزهاى اين ماه فضايلى بيش از ماه رمضان وارد شده است . جمع بين اينها اين است كه بگوييم : ماه رمضان برتر از ساير ماههاست بالذات و روز غدير از اين جهت فضيلت دارد كه امر ولايت ، كامل نمودن دين و تمام كردن نعمتها در اين روز اتفاق افتاده ، يا بگوييم روايات ماه رمضان با روايات غدير تخصيص مى خورد. يا بگوييم : هر كدام از آنها از يك جهت برتر هستند نه از تمام جهات . خلاصه اين ماه بسيار مهم بوده و مراقبين در اين منزل توفقگاههايى دارند كه بحكم بندگى و بجا آوردن حق مراقبت واجب است كه با غفلت وارد آن نشده و بدين ترتيب احترام آن را حفظ كنند. بلكه واجب است قبل از آمدن اين ماه مواظب آن بوده و از قبل براى آن آمادگى پيدا كنند. زيرا اين ماه محضر نيكان و پاكان و اهل قدس و انوار است . براى كسى كه مى خواهد در محضر اين بزرگان و بزرگواران ، حاضر شود سزاوار است مانند آنان لباس پوشيده و به شكل آنان در آيد تا آنان از همنشينى با او كراهت نداشته باشند. آنان داراى نفسها و قلبهاى مهذب و پاك ، و اخلاق نيكو و اعمال صالح بوده و عالمان بردبار، نيكوكارانى با تقوا، عارفانى حكيم ، نگهبانانى پارسا، عبادت كنندگان شب و روزه داران روز، ذكر گويندگان متوكل ، مسلمانانى راضى ، تسبيح كنندگان ثناگوى ، ((لا اله الا الله )) گويانى ((تكبير)) گوى و يكتاپرستى راستگو و مخلص مى باشند.
اگر از آنان هستى كه گوارايت باد و خوشا بحالت و اگر نيستى بكوش كه مانند آنان شده و خصوصيات آنها را پيدا كنى . و اگر نتوانستى و براى اين كه تو را براى خدمت بپذيرند، به كرم آنان متوسل شده و با خجالت و معذرت خواهى خود را بجاى خدمتكاران و بندگان آنان قرار ده . ولى در عين حال تا آنجا كه مى توانى خود را شبيه به آنان نموده و آمادگى لازم و رغبت حضور در اين محضرهاى بزرگ و ايستگاههاى ممتاز را با بذل زندگى و جانت پيدا كن . زيرا اينان اهل كرم و بخشش بوده و كسى كه با آنها معامله كند زيان نديده ، كسى كه از آنان پيروى كند هلاك نمى شود، كسى كه خود را ميان آنان قرار دهد رستگار گرديده و كسى كه با آنان همنشينى كند عزيز خواهد شد. خداى متعال آنان را با بزرگوارى خود تربيت و نه تنها بر پيروان آنها سخت نمى گيرد بلكه آنان را دوست دارد و در كتاب خود فرموده است : ((بگو: اگر خدا را دوست داريد از من تبعيت كنيد تا خدا شما را دوست بدارد.)) اگر كسى را بخود نزديك نمايند خداوند نيز او را به خود نزديك نموده و اگر كسى را گرامى بدارند خداوند نيز او را گرامى خواهد داشت .
دهه اول ذى حجه
يكى از اين توقفگاهها ده روز اول آن است . و منظور از ايام معلومات در اين آيه : ((تا خدا را در روزهاى معين ياد كنند.)) نيز همين است . و ((ياد)) و ((غفلت )) با هم سازگارى ندارند. پس بپرهيز از اين كه در اين ماه دل خود را بنجاست آلوده نمايى ، بخصوص با نافرمانى . ذكر كامل كه در آيه بالا آمده اين است كه با عقل ، روح ، دل و بدن در ذكر خدا باشى ، زيرا هر كدام از آنها ذكر مخصوصى دارند. اين فرصت را غنيمت شمار كه خداوند به تو اجازه ذكر خود را داده است . در عقل خود اين را از نعمتهاى بزرگى بدان كه عمرت براى اداى شكر آن كافى نبوده ، روحت را در مقام حضور حاضر كن كه گويا حاضر در نشستگاه صدق نزد پادشاه مقتدر مى باشد. با دل خود به بندگى او و شكر نعمت هاى بى منتهاى او روى آور، و با تمام اعضاى بدنت مشغول انجام عبادات و طاعات شو. اگر خدا را اينگونه ذكر كردى ، مژده بده كه چنين ذكرى ، علامت اين است كه خداوند تو را در تمام وجودت و با تمام وجودت ذكر نموده و براى بار دوم بخاطر پاداش چنين ذكرى ، تو را در تمام اين موارد ذكر خواهد نمود. زيرا خداى متعال ذاكرين را دوباره ذكر مى نمايد.
درباره روايتى كه پيرامون فضيلت اين روزها از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است بينديش ، آنجا كه فرمودند: ((هيچ كدام از روزها نزد خدا بهتر و پاداشش بيشتر از روز عيد قربان نيست . شخصى گفت : حتى جهاد در راه خدا؟ فرمودند: حتى جهاد در راه خدا مگر فردى كه با جان و مال خود به جهاد رفته و همه را در راه خدا بدهد.)) و آنجا كه فرمودند: ((روزهايى كه عمل صالح در آن محبوبتر باشد نزد خداى عز و جل از اين ده روز - يعنى ده روز ذى حجه . گفتند: اى رسول خدا! حتى جهاد در راه خدا؟ فرمودند: حتى جهاد در راه خدا مگر فردى كه با جان و مالش در راه خدا جهاد كرده و جان و مال خود را فدا نمايد.))
اين دو روايت بخصوص روايت دومى را بنگر. آنچه را خدا بزرگ مى داند تو نيز بزرگ بدان . آمادگى كامل پيدا نموده و با تمامى نشاط و شوق و دعا و توسل به نگهبانان امت ، بخصوص در شب اول ، وارد اين ميدان شو. در تضرع خود به درِ كرم آنان بخواه كه تو را در قصد، حزب ، دعا، حمايت ، ولايت ، شفاعت و شيعيان خود وارد نموده ، به درگاه خداى متعال براى توفيق ، قبول ، رضايت او از تو، تاءييد، اصلاح و تمام خيرهاى دينى و دنيوى و آخرتى براى تو و خانواده ات ، برادران دينى ، همسايگان و كسانى كه حقى بگردن تو دارند، تضرع نمايند.
نماز شبهاى دهه اول
در هر شب از آن بين مغرب و عشا دو ركعت نماز بجا آور؛ در هر ركعت آن سوره ((فاتحه الكتاب )) و ((اخلاص )) و اين آيه را بخوان :
و واعدنا موسى ثلاثين ليله و اءتممناها بعشر فتم ميقات ربه اربعين ليله و قال موسى لاءخيه هارون اخلفنى فى قومى واصلح و لا تتبع سبيل المفسدين تا در ثواب با حاجيها شريك شوى ، گرچه حج نكرده باشى .
در هنگام قرائت اين آيه شريفه از خود بپرس كه اين وعده چيست ؟ حسرت و شوق خود را براى ديدار خدا افزايش داده و از ورشكستگان مباش ((كسانى كه ديدار خدا را انكار نمودند و آنگاه كه قيامت فرا رسد، گويند: واى بر ما كه آسايش و سعادت اين روز را از دست داديم . آنان بار گناهان خود را بدوش مى كشند و چه بار بدى .))
درباره روايت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه در آن شوق حضرت موسى (عليه السلام ) به اين وعده گاه را بيان نمودند، بينديش ‍ آنجا كه فرمودند: ((در چهل روز رفت و آمد خود بخاطر اشتياقى كه به ديدار خداوند داشت ، نخورد، نياشاميد و نخوابيد.))
اعمال روز اول ذى حجه
روز اول آن را روزه بگيرد. در ((الفقيه )) روايت شده است : ((كسى كه روز اول ذى حجه را روزه بگيرد، خداوند ورزه هشتاد ماه را براى او مى نويسد)).
نيز شيخ روايت كرده است كه اين روز، روزى است كه خليل در آن روز متولد گرديده و خداوند ابراهيم (عليه السلام ) را بدوستى خود انتخاب فرمود. و روزى است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ابوبكر را ماءمور خواندن سوره برائت بر مشركان نمود. در همين حال بر پيامبر وحى شد كه اين آيه را جز تو يا مردى كه از خودت باشد نبايد به مشركان برساند. در اين هنگام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) على (عليه السلام ) را ماءمور كرده و به دنبال ابى بكر فرستادند تا آيات را از او گرفته و خودش آن را بخواند و ابوبكر را باز گرداند. على (عليه السلام ) نيز چنين كرد.
درباره وقايعى كه در اين روز اتفاق افتاده انديشه نما تا نكاتى را كه در اين وقايع وجود دارد درك نمايى . و براى توضيح بيشتر در اين زمينه مى توان به كتاب ((اقبال )) مراجعه نمود.
مستحب است در روز اول نماز فاطمه زهرا (عليها السلام ) خوانده شود اين نماز چهار ركعت است با يك بار ((حمد)) و پنجاه بار ((قل هو الله احد)) كه بعد از نماز تسبيح حضرت زهرا (عليها السلام ) گفته مى شود و نيز گفته مى شود: سبحان الله ذى العز الشامخ المنيف ، سبحان ...))
ساير اعمال دهه اول
بعد از نماز صبح و مغرب ، در تمام اين روزها خواندن دعايى كه اول آن ((اللهم ان هذه الايام التى فضلتها على غيرها)) مى باشد نيز مستحب است .
از مهمترين اعمال اين ماه ، عمل به روايت زير است : شيخ مفيد از امام ابو جعفر (عليه السلام ) نقل كرده اند كه فرمودند: خداوند توسط جبرئيل پنج هديه در ده روز اول اين ماه براى عيس بن مريم (عليه السلام ) فرستاده و فرموده : عيسى ! با اين پنج دعا، دعا كن زيرا در روزهاى ده گانه يعنى ده روز ذى حجه عبادتى محبوبتر از آن نزد خداوند نيست .
اول : اشهد اءن لا اله الا الله وحده لا شريك له ، له الملك و له الحمد بيده الخير و هو على كل شى ء قدير.
دوم : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له ، اءحدا صمدا لم يتخذ صاحبة و لا ولدا.
سوم : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له ، احدا صمدا لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احدا.
چهارم : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له ، له الملك و له الحمد يحيى و يميت و هو حى لا يموت بيده الخير و هو على كل شيى ء قدير.
پنجم : حسبى الله و كفى سمع الله لمن دعا ليس وراء الله منتهى اءشهد لله بما دعا و اءنه برى ء ممن تبرء و ان لله الاخره و الاولى .
حواريون از عيسى (عليه السلام ) پرسيدند: اى روح الله كسى كه اين كلمات را بگويد چه پاداشى دارد؟ فرمود: كسى كه صد بار، اولى را بگويد زمينيان عملى بهتر از عمل او در آن روز ندارند و در روز قيامت خوبيهاى او از همه بندگان بيشتر خواهد بود و كسى كه دومى را صد بار بگويد گويا تورات و انجيل را دوازده بار خوانده و پاداش آن را بدست آورده باشد. عيسى (عليه السلام ) پرسيد: اى جبرييل ثواب آن چيست ؟ گفت : هيچ فرشته اى در آسمانهاى هفتگانه قدرت حمل يك حرف از تورات و انجيل را ندارد مگر اين كه من و اسرافيل برانگيخته شويم زيرا او اولين بنده اى است كه لا حول و لا قوه الا بالله گفت . و كسى كه صد بار، سومى را بگويد، خداوند بخاطر آن براى او ده هزار نيكى نوشته ، ده هزار گناه او را پاك كرده ، ده هزار درجه او را بالاتر برده و هفتاد هزار فرشته را كه دستهاى خود را بلند كرده و بر كسى كه آن را گفته است صلوات مى فرستند، فرود مى آورد. عيسى گفت : جبرييل ! ملائكه جز بر پيامبران بر كسى ديگر صلوات مى فرستند؟ جبرييل گفت : كسى كه به آنچه از سوى خدا توسط پيامبران آمده است ايمان آورده و تعبير نكند، پاداش پيامبران به او داده مى شود. و كسى كه صدبار، چهارمى را بگويد فرشته اى كه با خدا ارتباط دارد او را مى يابد آنگاه خداوند به گوينده آن با نگاه رحمت مى نگرد و كسى كه خدا با نگاه رحمت به او بنگرد، بدبخت نخواهد شد. عيسى گفت : جبرئيل ! ثواب پنجمى چيست ؟ او گفت : اين دعاى من است و من اجازه ندارم آن را براى تو توضيح بدهم .))
كاش مى دانستم آيا اين پاداشها فقط براى خواندن اين دعاهاست يا شرايطى هم دارد؟ روايت شده است كه ((امام رضا (عليه السلام ) در راه طوس فرمودند: كسى كه لا اله الا الله بگويد، بهشت براى او خواهد بود. آنگاه فرمود: بشرط آن و شرايط آن و من يكى از شرايط آن مى باشم .))
بنابر اين ، اين دعاها نيز حتما شرايطى دارد و از شرايط قطعى آن اين است كه گوينده حتما معتقد به آنچه مى گويد، باشد. و من معنى اين كلمات را گويم ، ببين معتقد به آن مى باشى يا نه ؟
معنى ((اله )) ((پناه بردن )) مى باشد بنابراين ((اله )) بمعنى پناه است . معنى ((شهاده )) نيز حاضر شدن است ، بنابراين معنى ((اشهد ان لا اله الا الله )) اين است كه من شاهدم كه پناهى در وجود جز خدا نيست . ((له الملك و له الحمد)) يعنى كسى مالك چيزى نيست جز خدا، خير، نعمت و فضيلتى نيست مگر براى خدا و در خدا و يعنى تمامى عالم ملك خدا بوده و هيچكس خير و فايده اى ندارد مگر خدا.
بنابراين كسى كه اعتقاد دارد كه پناهى جز خدا نيست چگونه در كارهاى خود به غير خدا پناه برده و به خداوند پناه نمى برد؟ كسى كه در كارهاى مهم يا ديگر كارهاى دنيوى پدر خود را پناهگاه دانسته و به مال دنيا بيشتر اعتماد داشته و دلش با آن بيشتر آرامش مى يابد تا با وعده هاى خدا در كتابش ، در حالى كه خداوند وعده هاى خود را با سوگند نيز تاءكيد نموده است ، چگونه مى تواند ادعا كند كه پناهى جز خدا سراغ ندارم . كسى كه اعتقاد دارد تمامى دارائيها از آن خداست ، چرا بدون اجازه او در آن دخل و تصرف مى كند. و چرا توقع دارد ديگران آن را به او بدهند؟ و چرا براى او سخت است كه دارايى خدا به مصرف بندگان و روزى خورهاى او برسد؟ كسى كه معتقد است تمام نيرو، توانايى ، عزت و قدرت از آن خداست چرا انتظار دارد ديگران نيازهاى او را برآورند. چرا از ديگران مى ترسد؟ چرا ديگران را آسيب رسان يا سود رسان مى داند؟ و چرا بخاطر رضايت كسى بر خلاف رضايت خدا عمل مى كند؟
خلاصه اگر كسى به مضمون شهادتى كه در اين دعاست معتقد باشد، در كس نفع و ضررى نديده و مردم در نظر او مانند اشياء بى جان هستند. وقتى كه در ظاهر خيرى از كسى ببيند فقط خدا را شكر مى كند. و آنگاه كه كسى ضررى يا مصيبتى ببيند مى داند كه خداوند بخاطر كار بدش او را مجازات نموده و خود او باعث شده است . ولى كسى كه خير را در دنبال دنيا رفتن ديده و براى بر آورده شدن نيازهايش فقط به آن اعتماد مى كند؛ خير و سعادت را نيز در دارايى اغنياء ديده و به جهت دنياى اغنيا و پادشاهان از آنان چاپلوسى كرده ، براى بدست آوردن مال و مقام با دستورات الهى مخالفت مى نمايد؛ با بدست آوردن مال خوشحال و با از دست دادن آن اندوهگين مى شوند؛ در سختيها و حوادث ناگوار به غير خدا پناه برده ، به وعده هاى خداوند در مورد رزقش اطمينان نداشته - با اين كه خداوند در اين مورد سوگند خورده است - و در حوادث ناگوار اميدش به غير خداست چنين كسى در چنين شهادتى مانند منافق است كه خداوند شهادت به دروغگويى او مى دهد.
در اينجا حيف است حديثى قدسى كه در كتاب كافى در اين باب رويت شده است را نياورم . در اين كتاب آمده است ((حسن بن علوان )) از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده است : در مجلس مذاكره علمى بوديم ، و من خرجى خود را در سفر گم كرده بودم . يكى از دوستان گفت : چه كسى مى تواند مشكل تو را حل كند؟ گفتم : فلانى . گفت : او مشكل تو را حل نكرده ، اميدت را نااميد و به مقصود نمى رسى . گفتم : خدا تو را رحمت كند، از كجا فهميدى ؟ گفت : امام صادق (عليه السلام ) به من فرمودند كه در كتابى خوانده است كه خداوند متعال مى فرمايد: ((قسم به عزت و جلال و مجد و ارتفاع من بر عرشم ، بلاشك اميد هر كسى را كه با غير من اميدوار شود حتما قطع مى كنم ؛ و بدون ترديد و حتما لباس ‍ خوارى نزد مردم به او مى پوشانم ؛ و يقينا و بطور قطع او را از قرب خود كنار مى زنم ؛ و بى ترديد و بلاشك او را از پيوستن به خودم دور مى كنم . در حالى كه سختيها در دست من است اميد او در سختيها به ديگران و به ديگران اميدوار است . و درِ ديگران را مى كوبد در حالى كه كليد درها در دست من بوده و درها هم بسته است ؛ و درِ من براى كسى كه مرا بخواند باز است . كيست كه در حوادث ناگوار به من اميد بسته و من اميد او را براى برطرف شدن ناگواريش قطع كرده باشم ! كيست كه براى كار مورد علاقه اش به من اميدوار شده و من اميد او را از خود قطع نموده باشم . تمام آرزوهاى بندگان نزد من محفوظ است ولى آنان به حفظ من راضى نشدند. آسمانهاى خود را پر از كسانى نمودم كه از تسبيح من خسته نمى شوند و به آنان دستور دادم درها را بين من و بندگانم نبنديد ولى بندگان به سخن من اعتماد نكردند.
آيا نمى داند اگر حادثه اى از حوادث ناگوار من به او برسد كسى جز من نمى تواند آن را بر طرف كند؟ آيا من كه قبل از درخواست عطا مى كنم ، فكر مى كند اگر از من درخواست شود خواسته او را نمى دهم ! آيا من بخيلم كه بنده ام مرا بخيل مى داند! آيا جود و كرم ، مال من نيست ! آيا عفو و رحمت بدست من نيست ! آيا محل آرزوها نيستم ! چه كسى غير من آرزوها را قطع مى كند! آيا اميدواران نمى ترسند كه به غير من اميدوار مى شوند!
اگر اهل آسمانها و زمينهايم همگى آرزو كنند و به هر كدام از آنان باندازه تمام آنچه همگى آرزو كرده اند، بدهم باندازه جز ذره اى از داراييم كم نمى شود. و چگونه مالى كه من سرپرست اويم كم مى شود! چه بيچاره اند كسانى كه از رحمتم ماءيوس هستند. چه بدبختند كسانى كه از دستوراتم سرپيچى كرده و مرا در نظر ندارند.))
اى بيچاره ! وعده هاى اين حديث و استدلالها و عظمت آن را بنگر كه بزرگتر از آسمانهاى هفتگانه و عرش بزرگ خداست . از خود بپرس آيا مى توانى قدرت ، حكومت ، و ملك او را كه در اين حديث آمده و اين كه سختيها بدست او، كليد دردها در دست او و در او براى كسانى كه او را بخوانند باز است را انكار كنى ؟ آيا در اين باره در قرآن سخن نرفته و براى دعا كردن به درگاه او دعوت نشده اى ؟ آيا به تو نفرموده است كه به كسانى كه به درگاه او دعوت نشده اى ؟ آيا به تو نفرموده است كه به كسانى كه به درگاه او دعا كنند نزديك بوده و كسانى كه او را صدا بزنند پاسخ مى دهد؟ آيا كسى را ديده اى كه در حوادث و كار مهمى به او اميد بسته ولى اميدش ‍ را نااميد كرده باشد؟ مى پندارى كه در گذشته آرزوى بهبودى وضعيت در شرايط سخت را از خدا داشته ولى خدا تو را به آرزويت نرسانيده و اميد داشتى كه او نيازهايت را برآورده اما ترا نااميد كرده است . اگر چنين چيزى هم باشد بخاطر اين است كه آرزوى تو دروغين و اميد تو غير صادقانه بوده است .
اگر به او اميدوار بودى ، در پى رضايت او حركت كرده و از خشم او مى گريختى . زيرا اميد و آرزو دو عمل قلبى هستند كه از سه چيز سرچشمه مى گيرند؛ آگاهى از توانايى ، آگاهى از كرم و آگاهى از عنايت . آنگاه كه اين سه در قلب بوجود آمدند انسان در دل توقع برخوردارى از كرم و خير را پيدا مى كند، كه اين توقع اميد ناميد مى شود و همين توقع اگر ضعيفتر باشد، آرزو ناميده مى شود.
و كسى كه از قادرى انتظار عنايت داشته و توقع كرم او را داشته باشد، مراقب او بوده ، در مقابل او تواضع كرده و چاپلوسى مى كند. و باندازه اى كه اميد افزون شده و كسى كه به او اميدوار شده بزرگتر باشد - بخصوص ‍ اگر اميدهاى او فراوان و غير قابل شمارش بوده و اميدوار براى وجود، بقا، سلامتى و تمام امور زندگيش به بعضى از چيزهايى كه اميد بسته نيازمند باشد - مراقبت ، تملق ، تواضع و تلاش براى بدست آوردن رضايت او و گريز از خشم او بيشتر مى شود. سرشت انسان چنين بوده و بنده نعمتها مى باشد. همانگونه كه هميشه مردم در مقابل ثروتمندان و بخشندگانى كه به آنها اميدوار باشند، اينگونه هستند. علاوه بر اين ، به حكم ايمان و تجربه دريافته اند كه دل اين آفريده ها فقط به دست خدا بوده و هرگونه كه بخواهد او را دگرگون مى كند.
خلاصه اگر انسان به قدرت ، كرم و عنايت شخصى يقين پيدا كند، فطرا براى او تواضع نموده و در حال اختيار از او نافرمانى نمى كند. بنابراين مخالفت با خداى متعال بخاطر ضعف ايمان و فقدان يقين است .
بنابراين به اين نتيجه مى رسيم كه كسى كه با دستورات خدا مخالفت مى كند، اميدوار نيست و كسى كه اميدوار نباشد، اگر در چهار دعاى اول بگويد پناهى جز خدا نبوده و دارايى و خير منحصر در خدا بوده و ديگران فاقد آن هستند، راستگو نخواهد بود. دعاى پنجم تفاصيلى دارد كه كسى جز بنده اى كه به توحيد يقين داشته و كسى جز خدا را مؤ ثر ندانسته و او براى نيازهاى خود كافى و او را از هر زشتى منزه بداند، قادر نيست با راستگويى آن را بگويد؛ و نيز كسانى كه خدا را از هر عيب ، ناتوانى و بخل و دروغى منزه بدانند و سخنان او در قرآن را قبول داشته باشند كه فرموده است : ((كسى كه بر خدا توكل كند خدا براى او كافى خواهد بود)) و ((بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را.))
كسى كه به تمام اين موارد در خداوند يقين داشته باشد، آيا ممكن است چيز ديگرى را در نياز و خواسته هايش مؤ ثر بداند؟ افراد موحد اين را چيزى جز شرك نمى دانند بلكه براى خداوند شريكى در اداره و حتى در وجود قائل نبوده و مى گويند: در عالم وجود مؤ ثرى جز خدا نيست .
با اين مقدمات براحتى مى توان پاداشهايى را كه روايت هاى قبل براى اين دعاها بود، باور كنى . و نيز مى فهمى كه پاداش به اندازه ايمان به آن دعاها و بوجود آوردن مضامين آن است . و يقين پيدا مى كنى كه منظور از آن هر خواندنى نيست .
تمام اينها از جهت صدق در قصد معانى الفاظى بود كه مى گفت . و اين دعاها جهت ديگرى نيز دارد كه عبارت از خواندن آن با حضور قلب و قصد كردن معانى آن است . بنابراين كسى كه از معنا و حتى لفظ آن غافل است چگونه خود را مشمول اين روايت مى داند كسى كه آن را خوانده ولى از آن غافل باشد. و از اين جهت كه ذكر خدا و دعا مى باشد، نمى گويند: دعا خوانده و دعا كرده است بلكه مى گويند: الفاظ دعا را تلفظ كرده است . دعا شكل و روحى دارد شكل آن عبارت است از الفاظ كه با زبان بوجود مى آيد و روح آن معانى آن است كه عملى قلبى است و بوسيله قلب بوجود مى آيد. بنابراين كسى كه قلبش غافل از دعا و الفاظى است كه تلفظ مى كند، دعايش بى روح و مرده است .
اشكال
با اين سخنان شما، كسى كه گناهكار بوده و بخصوص موقع خواندن از قصد معناى آن نيز غافل باشد، خواندن اين دعاها براى او هيچ فايده اى ندارد و گناه نكردن و توجه داشتن فقط در مؤ منين كامل وجود دارد بلكه اين دو امر مخصوص كسانى است كه به خدا نزديك شده اند نه هر مؤ منى .
جواب
چنين نيست . و لازمه سخنان ما اين است كه آنچه در روايت آمده فقط حق كسى است كه آن را آنطور كه بايد، بخواند، و كسى كه از خدا نترسيده ، اميدوار به او نبوده و از دستورات او فرمانبردارى نكرده باشد از همه اين فوايد محروم است . اما كسى كه مؤ من به خدا بوده ، قصد فرمانبردارى او را دارد ولى گاهى اوقات اختيار را از كف داده و مرتكب گناهى مى گردد چنين كسى اگر با قصد معانى ، اين دعاها را بخواند، از فوايد آن محروم نبوده و حتى اميد است كه خداوند پاداشى بيش از آنچه در روايت آمده است به او بدهد، و حتى اگر هنگام قرائت گاهى اوقات از قصد معانى آن غافل شده و گاهى اوقات به آن توجه داشته باشد، باز هم ممكن است لطف خدا شامل او شده و قسمتى را كه با غفلت خوانده است ، حيات بخشيده و بپروراند.
خلاصه بطور يقين ، باندازه ايمان ، عمل و قصدش و حتى بيشتر، پاداش ‍ مى بيند. خداوند تقصيرات او را بخشيده و نورى علاوه بر آنچه در روايت آمده است به او عنايت مى فرمايد؛ نواقص آن را تكميل ، آن را پرورش داده و پاداش تمام و كمالى به او عنايت مى نمايد. انسان نبايد هيچ خير و عبادتى را با اين شبهه كه بخاطر بديم برايم فايده ندارد، ترك كند. زيرا هر انديشه اى كه باعث ترك عملى شود وسوسه شيطان است . بلكه بايد تا جايى كه مى تواند شرايط را بوجود آورده و آن عمل را انجام دهد و براى قبول شدن آن به خداوند پناه ببرد. و در صورتى كه خداوند اضطراب واقعى او را ببيند، يا توانايى انجام آنچه را نمى تواند، به او عنايت فرموده و يا همان عمل بدون شرايط را كه مى تواند انجام دهد از او قبول مى نمايد و او را بخاطر اين كه عملش فاقد شرايط مى باشد رد نمى كند. و فرقى نمى كند كه اين ناتوانى بخاطر كارهاى بد گذشته اش بوده و هنگام عمل از آنها پشيمان و توبه كرده باشد، يا نه .
از مهمترين كارهايى كه در اين دهه وارد شده ، ده ذكر ((لا اله الا الله )) است كه در هر روز ده بار گفته مى شود و اول آن چنين است : ((لا اله الا الله عدد الليالى )) ثواب زيادى در روايات براى اين عمل ذكر شده است .
از مضمون اين ذكر مى توان برداشت كرد كه خداى متعال با فضل و كرم خود به كسى كه مثلا بگويد: ((الحمد لله ماءة مرة ؛ حمد و ثنا مخصوص ‍ خداست ، صد بار)) و فقط يك بار ((الحمد لله )) بگويد، پاداش ‍ كسى را كه صد بار ((الحمد لله )) گفته باشد به او مى دهد.
در جمله سوم بجاى اين كه بگويد: ((لا اله الا الله )) عدد ما يجمعون ؛ خدايى نيست جز خداى يكتا بعدد آنچه جمع مى كنند)) گفت : ((لا اله الا الله و رحمته خير مما يجمعون ؛ خدايى نيست جز خداى يكتا و رحمت او بهتر از آنچه جمع مى كنند مى باشد)). منظور از آنچه جمع مى كنند همان اموال دنيا مى باشد كه نزد خدا حقير، و حتى دشمن خدا مى باشد. بجهت اين كه با مشغول كردن بندگان او مانع مى شود كه آنان به ذكر، انديشه و عبادت او پرداخته و بدين ترتيب راه رسيدن به قرب و كرامت او را بر آنان سد مى كند. بهمين خاطر بجاى اين كه بگويد: ((لا اله الا الله بتعداد اموال مردم )) با كلامى به همين مطلب اشاره كرد كه در آن كلام به علت حقارت و انتخاب اين لفظ به جاى آن لفظ، اشاره شده است . زيرا رحمت خداوند بهتر از اموال دنيا مى باشد، يعنى آخرت بهتر از دنيا و خداوند بهتر و ماندنيتر است . و انسان بايد از اين تغيير اسلوب به اين مطالب پى ببرد.
و آنگاه كه اين مطلب را درك كرد، بايد كمتر غم و غصه دنيا را خورده و بداند اندوه فراوان دنيا در قلب باعث مى شود شرفى را كه قلب در نزد خداوند دارد، از دست بدهد.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
المراقبات
مرحوم آيت الله حاج ميرزا جواد ملكى تبريزى (ره )
مترجم : ابراهيم محدث بندرويگى
- ۴ -

مبادا در مجلس پاكيزگان وارد شوى و قلب تو آلوده به ياد دنيا و بدنت برهنه از لباس تقوى و سرت بدون عمامه مراقبت باشد و از تو بوى بد آلودگيهاى دوستى دنيا استشمام شود؛ اعمال بدت باعث فاسد شدن اخلاقت شده ، سرت خالى از عقل معرفت ، قلبت خالى از ايمان و چشمت به خاطر نگاه به حرامهاى الهى دردمند، زبانت از گفتن در رضاى خدا لال ، گوش تو از شنيدن ذكر خدا كر، دست تو بخاطر بخل از جود و سخاوت و انفاق در راه خدا، بسته و از جهاد در راه خدا باز مانده ، شكمت از مال حرام و چيزهايى كه خدا حرام نموده پر، فرج تو... و پاى تو از برآوردن نيازهاى دوستان خدا و رفتن به خانه هاى خدا لنگ باشد. زيرا اگر در مجالس پاكان حاضر شوى ، بخاطر پليدى لباس اراذل و زشتى اين آفات و بدحالى رسوا خواهى شد. پس بخاطر وجود شريف و عزيز خود اندكى تاءمل كرده و به خود خطاب كن : اى فقير! چرا با غفلتها و كوچك شمردن شعائر و حرمتهاى الهى و بخاطر بيحالى و كوتاهى در ميدان مسابقه تحصيل كمالات از همانندهاى خود عقب مى افتى ؟
از امام حسن مجتبى (عليه السلام ) روايت شده است ((در روز عيد فطر به عده اى كه مى خنديدند و بازى مى كردند نظر نمود، سپس به همراهان خود فرمود: خداوند عزوجل ماه رمضان را براى تمرين مسابقه خلق خود قرار داد كه در آن با اطاعت و كسب خشنودى او با هم مسابقه بدهند. عده اى پيشى گرفته و رستگار شدند و عده اى عقب مانده و بدبخت شدند. شگفتا در روزى كه نيكوكاران پاداش ديده و كوتاهى كنندگان زيان مى بينند، عده اى مشغول خنده و بازى هستند. بخدا سوگند اگر پرده ها فرو افتد، نيكوكار مى انديشد كه چرا بيشتر عمل نيك انجام ندادم و بدكار مى گويد چرا بد ميكردم ! و در روايت ديگرى در دنباله اين روايت آمده است : ((از شانه كردن مو و صاف كردن لباس باز مى مانند)) ساير آداب عيد در دو عيد ديگر خواهد آمد.
(4-و از مهمترين اعمال مهم اين است كه روز خود را با سلام به حاميان و نگهبانان روز به پايان رسانده و به درگاه آنان جهت شفاعت و اصلاح حال تضرع نمايد. و اگر آن روز در نگهبانى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نباشد، باز هم اعمال خود را به آن حضرت تسليم نمايد. زيرا او بر جانشينان معصوم خود مقدم است ؛ ولى همراه با شرمسارى و خجالت از كوتاهى در اداى حق شكر نعمت و همراه با لطيف نمودن گفتار و الفاظ تضرع و ابتهال . زيرا اين كار اثر زيادى در رسيدن اعمال به آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نازل شدن خير از معدن فضل خداوند دارد. سپس به نگهبان آن روز براى شفاعت خود به درگاه آن عزيز توجه كرده و از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) درخواست نما كه اعمال تو را به درگاه مقدس حضرت حق عرضه نموده و از خداوند بخواهد گناهان تو را بخشيده ، آنها را تبديل به چند برابر خوبى نموده و آنگاه با رضايت از تو اعمالت را بپذيرد؛ كه خداى متعال هر چه بخواهد مى تواند انجام بدهد و ديگران نمى توانند. نيز از او بخواه در آينده توفيقات تو را براى كوشش در خدمت به خداى بزرگ و وفادارى به رسول والا مقام و آل بلند مرتبه او زياد نمايد. زيرا بحكم عقل وفاى به سادات و محبوبان خدا حقوق بزرگى را بر ما واجب مى نمايد و اگر بخواهيم به بزرگان خود و محبوبان خدا در زمان غيبت آنان وفادار بمانيم ، بايد حقوق زيادى را ادا نماييم .
فصل پنجم : مراقبات ماه ربيع الاخر
دعاى اول ماه
از مهمترين اعمال اين ماه چنانچه در جميع ماهها گفتيم ، دعا در اول آن است ؛ بخصوص دعاى بلند مرتبه و گرانقدرى كه در اول آن روايت شده است .
دهم ربيع الاخر
روايت شده ، اين روز روز ولادت مولا و امام ما امام حسن عسكرى (عليه السلام ) مى باشد و مراقبت از روزهاى ولادت ائمه (عليهم السلام ) شبيه به مراقبت روز ولادت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . زيرا اين روزها نيز مانند آن روز مراسم سرور، شكرگزارى و بزرگداشت با اعمال قلبى و بدنى دارند؛ گر چه روز ولادت حق خاصى دارد. و اما خصوصيتى كه اين روز دارد اين است كه مولود اين روز پدر بلاواسطه امام ما - جان جهانيان فداى او باد - مى باشد. بنابراين سزاوار است شيعيان با امورى مناسب به امام زمان (عليه السلام ) تهنيت گفته و حاجات خود را از كسى كه در اين روز متولد شده بخواهند. و نيز بخواهند كه سفارش او را به امام زمانش نموده تا او را مورد نظر و لطف خود قرار داده و او را از بخششها و بزرگواريهاى خود بهره مند نمايد.
خصوصيتهاى معصومين (عليهم السلام ) در حوايج مختلف
امام حسن عسكرى (عليه السلام ) خصوصيتى براى برآورده شدن حاجات اخروى دارد. معصومين (عليهم السلام ) گر چه هر كدام از آنان وسيله اى براى بندگان خدا در جميع حوائج مى باشند ولى هر كدام خصوصيتى براى بعضى از حاجتها دارا مى باشند - چنانچه دعاى توسل شاهدى بر اين مطلب است - رسول خدا و دختر بزرگوارش و امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) در حاجتهاى به بدست آوردن طاعت خدا و خوشنودى او خصوصيتى دارند. اميرالمؤ منين (عليه السلام ) خصوصيتى در مورد انتقام از دشمنان و برطرف نمودن ظلم ظالمين دارد. امام سجاد (عليه السلام ) خصوصيتى در مورد ستم پادشاهان و القاءات و وسوسه هاى شيطان دارد. امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) خصوصيتى در كمك گرفتن در مورد آخرت دارند. امام كاظم (عليه السلام ) خصوصيتى در مورد سلامتى كامل از بيماريها و دردهايى كه مردم از آن گريزانند دارد. امام رضا (عليه السلام ) خصوصيتى در مورد ترسهاى مسافرت در دريا و خشكى و زمينهاى بى آب و علف و بدون آبادى و سكنه دارد. امام جواد (عليه السلام ) خصوصيتى در مورد توسعه روزى و بى نياز شدن از آنچه در دست مردم است دارد.
امام هادى (عليه السلام ) خصوصيتى در مورد قضاى نافله ها و احسان به برادران مؤ من و به كمال رسيدن طاعتهاى پروردگار دارد. امام حسن عسكرى (عليه السلام ) خصوصيتى در كمك نمودن در مورد آخرت دارد. و امام عصر ما، پناهگاه ، اميد و حافظ ما، نور ما و زندگى ما، امام مهدى (عج ) جامع تمام خصوصيات مذكوره بوده و براى حاجات ديگر نيز توسل به او مناسب است .
و اين روز را همانطور كه ساير روزهاى شريف را به پايان مى رسانند ختم نموده و ماه را نيز با آنچه ماههاى ديگر را ختم مى نمايند و در ماههاى ديگر گفتيم به پايان برساند.
فصل ششم : مراقبات ماه جمادى الاولى
از كارهاى مهم دعا كردن بخصوص با دعاهايى كه روايت شده است مى باشد.
پانزدهم ماه
روايت شده امام سجاد (عليه السلام ) در نيمه اين ماه متولد گرديده است . بنابراين شيعه بايد اين روز را با عمل بزرگ بدارد چنانچه قبلا در مانند چنين روزهايى گفتيم . زيرا مردم بايد روزهاى ولادت زمامداران خود را بزرگ داشته و آداب و تكاليفى را در اين مورد رعايت نمايند. و كدام زمامدارى سزاوارتر از اين زمامداران است كه او را بزرگ بدارند؛ كسانى كه زمامدار دنيا و آخرت مى باشند. علاوه بر اين ، زمامداران غاصبانه حكومت مى نمايند ولى زمامدارى اينان از طرف بزرگترين زمامداران و حضرت حق به آنان داده شده و سزاوار آن هستند. و نيز كدام زمامدارى براى اداره مردم خود رنجهائى را تحمل نمود كه آنان تحمل نمودند و كدامشان مانند آنان با مردم مواسات نموده و حتى به خاطر نجات و هدايت مردم شهادت را انتخاب كردند و كدام زمامدارى تا اين حد براى مردم سودمند بوده است . بنابراين باندازه خدماتشان تكليف داريم اين روزها را بزرگ بداريم .
روز خود را نيز به همان طريقى كه روزهاى شريف را به پايان مى رساند، ختم كند چنانچه چند بار به آن اشاره شد. و ماه خود را نيز همانگونه كه ماههاى ديگر را ختم مى نمود به پايان برساند چنانچه قبلا نيز اشاره شد.
فصل هفتم : مراقبات ماه جمادى الاخر
از كارهاى مهم در اين ماه نيز دعا نمودن - بخصوص با دعاى روايت شده - مى باشد.
سوم جمادى الثانى ، شهادت حضرت زهرا (عليها السلام )
در روز سوم اين ماه سرور بانوان جهان (عليها السلام ) وفات يافته اند بلكه صحيح اين است كه اين روز روز شهادت آن حضرت (عليها السلام ) مى باشد؛ كه مظلوم و در حالى كه حق او غصب شده بود از دنيا رفت . بنابراين لازم است كه شيعيان وفادار اين روز را از روزهاى اندوه و مصيبت قرار دهند. زيرا اين روز براى بستگان آن حضرت (عليها السلام ) دومين روز مصيبت بعد از رحلت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود. و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بعد از وفات رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هيچ روزى را مصيبت بارتر و ناگوارتر از اين روز نديد. از دست دادن او باندازه اى براى اميرالمؤ منين (صلى الله عليه و آله و سلم ) سخت بود كه بر او نوحه خوانده ، گريه كرده و از جدايى او شكايت مى نمود و مى فرمود: ((جان من در زندان آه اندوهبار من است . كاش جانم با آه ها خارج مى گرديد. بعد از تو خيرى در زندگى نيست و گريه ام از ترس اين است كه زندگيم طولانى شود)) و نيز مى فرمود: ((از دست دادن فاطمه بعد از احمد دليل بر اين است كه هيچ دوستى جاويدان نمى ماند و چگونه زندگى گوارايت خواهد بود بعد از فقدان آنان بجانت سوگند، اين چيزى است كه اصلا امكان ندارد. انسان مى خواهد دوستش نميرد ولى اين محال است .))
اين مطلب ساده اى نيست كه كسى مانند اميرالمؤ منين (عليه السلام ) چنين سخنانى بگويد. عقل از درك اين كلمات ناتوان بوده و اين سخنان عظمت مقام زهرا (عليها السلام ) و فضل او را نزد خداوند مى رساند. زيرا اندوه او در اين مصيبت - با توجه به اين كه در صبر مانند كوه بلندى بود كه طوفانها او را حركت نمى داد و هيچ چيزى او را در هم نمى شكست سيل از او جارى شده و پرنده اى به او نمى رسيد - از عجيب ترين عجايب است . و اگر فضيلت فاطمه (عليها السلام ) در بالاترين درجه اى نبود كه جزع نمودن براى او كار نيكويى بود بهيچ وجه اين جزع فراوان از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) ديده نمى شد.
بهر صورت شيعيان در اظهار حزن و اندوه و اقامه مجالس سوگوارى در روز وفات آن حضرت و ذكر مصيبتهاى او بايد اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را سرمشق خود قرار دهند. زيرا او محبوب و يگانه پدرش بود و طورى با او رفتار مى كرد كه با هيچكس چنين رفتارى را نداشت . و شيعيان و مخالفين آنان فرمايش حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره او را روايت نموده اند كه فرمود: ((فاطمه پاره تن من است . كسى كه او را اذيت نمايد مرا اذيت كرده است .)) و فاطمه (عليها السلام ) بعد از اعتراف گرفتن از خليفه اول و دوم به اين كه آنها اين حديث را از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيده اند، به اين حديث بر عليه آن دو استدلال نمود. و در حاليكه دستهايش را بلند كرده بود به خداوند عرضه داشت : خداوندا! شاهد باش كه اين دو مرا اذيت كردند. و به على (عليه السلام ) سفارش نمود كه خاك سپارى و قبر او را از اين دو پنهان كند.
اين اعمال و همچنين سفارش او، جهاد در راه خدا و يارى دين حق و بهترين دليل براى اثبات مذهب شيعه و باطل نمودن مذهب عامه است . زيرا مخفى نگهداشتن دفن و قبر او مطلب سؤ ال انگيزى است كه وقتى از علت آن سؤ ال شده و معلوم شود به خاطر وصيت او مخفى نگهداشته شده است ، مانند آفتاب در وسط آسمان معلوم مى شود كه او در حالى از دنيا رفت كه بر اين دو خشمگين بوده و مولى و پدر خود را در حالى ديدار نمود كه از دست اين دو شاكى بود. و اين مطلب براى اين دو رسوايى بزرگى است كه بالاتر از آن تصور نمى شود؛ بخصوص با ملاحظه آيات شريفه قرآن كه مى فرمايد: ((بگو از شما پاداشى نمى خواهم مگر دوستى نزديكان من .))(8) و تاءكيد اين حكم با آيه ((هر پاداشى كه از شما بخواهم بنفع خود شماست .)) و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از دنيا رحلت كرد در حالى كه در روى زمين كسى از فاطمه (عليها السلام ) به او نزديكتر نبود. و هيچ عاقلى شك نمى كند، كسى كه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در پاداش رسالت خيانت نمايد شايسته نيست كه بر مسند خلافت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) تكيه زند و كسى كه ملاحظه رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در مورد نزديكان آن حضرت ننمايد چگونه در مورد غير نزديكان ملاحظه او را خواهد نمود. و كسى كه به دختر او ظلم كند چگونه در ميان امت او به عدالت رفتار خواهد كرد. اين چيزى است كه عالم و جاهل آن را مى دانند بخصوص كه آيه تطهير باتفاق شيعه و مفسرين برجسته اهل سنت و علماى آنان درباره حضرت زهرا (عليها السلام ) نازل شده است . بنابراين بعد از اينكه آيه صريح قرآن طهارت او را اعلام و دوستى او را واجب كرد، اگر كسى به او ظلم نمايد و حق او را غصب كند نمى تواند اذيت و آزار خود را به طريق شرعى صحيحى توجيه نمايد.
اى اهل عالم گريه كنيد بر اين جنايت بزرگ كه نسبت به رسول بزرگوار و پيامبرى كه رحمت براى جهانيان بود و در حق پاره تن و دختر پاك او انجام دادند! حق او را غصب ، مهريه او را گرفته و او را از ارث پدر محروم ساختند! به صورت او سيلى زدند و جنين او را در حاليكه كفنهاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هنوز تر و تازه بود سقط كردند. و براى آتش زدن در خانه او آتش طلبيدند همان درى كه مدتى طولانى ملائكه مقرب خدا پشت آن توقف مى كردند تا به آنها اذن دخول داده شود.
بهر صورت سزاوار است شيعه آن حضرت را در اين روز بگونه اى زيارت نموده و بر او صلوات و درود فرستند كه مايه رضايت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده ، خداى فاطمه (عليها السلام ) آن را پسنديده و حق شيعه گرى ادا شود.
شب نوزدهم
اين شب ابتداى حامله شدن مادر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آن حضرت مى باشد. و مراقب و ادا كننده حقوق رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )، حق بزرگداشت آن را از آنچه در ميلاد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفتيم ، خواهد دانست . زيرا اين شب كليد سعادت روز ميلاد آن حضرت بلكه مقام اجمال آن مى باشد؛ چنانچه ميلاد او يكى از كليدهاى روز مبعث و مقامات آن مى باشد. و بنده مراقب جميع بهره هاى خود را از اين مراقبت مى برد و بخاطر كسالت هيچ خيرى را از دست نمى دهد. زيرا انسان عاقل هيچ سعادتى را كه در دست باشد از دست نمى دهد.
روز بيستم ، ميلاد حضرت زهرا (عليها السلام )
اين روز بنابر روايت شيخ مفيد (رحمة الله ) روز ميلاد فاطمه زهرا (عليها السلام ) مى باشد. شيخ مفيد فرموده است : ((دو سال بعد از بعثت در روز بيستم اين ماه حضرت زهرا (عليها السلام ) متولد شده است . سرور مؤ منين در آن تازه شده و روزه آن روز و خيرات و صدقات در آن مستحب مى باشد.))
فضايل حضرت فاطمه (عليها السلام )
مقدار بزرگداشت اين روز بمقدار بزرگى صاحب آن بوده و فاطمه (عليها السلام ) در پيشگاه خداوند متعال و فرشتگان و دوستان او بسيار بزرگ است . در روايات صحيح آمده است كه او سرور بانوان جهان و مريم (عليها السلام ) سرور بانوان زمان خود بود و باين ترتيب سرورى او بر مريم راستگو (عليها السلام ) - كه قرآن بزرگ صداقت او را گواهى مى دهد - نيز ثابت مى شود. بلكه عده اى از علماى بزرگ يقين به برتر بودن او از ساير پيامبران و رسولان دارند كه خود فضيلت روشنى براى فاطمه (عليها السلام ) مى باشد. از فضيلتهاى او كه از روايات قطعى به دست مى آيد و فاطمه در ميان زنان عالم مخصوص به آن فضيلت مى باشد اين است كه مصحف بزرگ و گرانقدرى داشت كه جبرئيل بعد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن را براى او آورده و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) آن را نوشت . اين مصحف نزد فرزندان معصوم او بود و علم آنچه گذشت و آنچه خواهد آمد و آنچه موجود است در او بود؛ چنانچه از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است . خلاصه اينكه درباره فضايل او شيعه و غير شيعه رواياتى نقل نموده اند كه چندين مجلد كتاب بزرگ را پر مى كند و اين مختصر گنجايش آن را ندارد. و اگر فضيلتى بجز شفاعت او از دوستدارانش نبود همين فضيلت در اثبات حق بزرگداشت او و تولدش باندازه توان براى شيعه كافى بود. زيرا بعضى از حقوق ادا نمى شود گر چه كارى كه براى اداء حق انجام شود كامل و تمام باشد.
اعمال مهم اين روز
از كارهاى مهم در اين روز زيارت او، صلوات بر او، و لعنت كردن ظالمين به آن حضرت (عليها السلام ) است . و سپس روز خود را مانند امثال اين روز به پايان مى رساند.
فصل هشتم : مراقبات ماه رجب
شرافت رجب
اين ماه ماه بسيار شريفى است به اين جهت كه :
1- از ماههاى حرام مى باشد.
2- از اوقات دعا مى باشد و حتى در زمان جاهليت به اين مطلب مشهور بوده و مردم آن زمان منتظر اين ماه بوده تا در آن دعا كنند.
3- اين ماه ، ماه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى باشد؛ همانطور كه در بعضى از روايات آمده است چنانچه شعبان ، ماه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و رمضان ماه خداى تعالى مى باشد.
4- شب اول آن يكى از چهار شبى است كه تاءكيد به زنده نگهداشتن آن به عبادت شده است .
5- درباره روز نيمه آن آمده است كه محبوبترين روزها نزد خداوند بوده و زمان انجام عمل ((استفتاح )) است كه بطور مفصل خواهد آمد.
6- روز بيست و هفتم اين ماه ، مبعث پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى باشد.
روزى كه زمان ظهور رحمت خداوند است . چيزى كه از اول خلقت تا كنون مانند آن ديده نشده است .
اين گوشه اى از فضايل اين ماه بود و ما توان فهم تمام فضايل اين ماه شريف را نداريم .
نداى ملك داعى و جواب آن
يكى از مراقبتهاى مهم در اين ماه به ياد داشتن حديث ((مَلَك داعى )) مى باشد كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((خداى متعال در آسمان هفتم فرشته اى را قرار داده است كه ((داعى )) گفته مى شود. هنگامى كه ماه رجب آمد، اين فرشته در هر شب اين ماه تا صبح مى گويد: خوشا بحال تسبيح كنندگان خدا، خوشا بحال فرمانبرداران خدا. خداى متعال مى فرمايد: همنشين كسى هستم كه با من همنشينى كند، فرمانبردار كسى هستم كه فرمانبردارم باشد و بخشنده خواهان بخشايش هستم . ماه ماه من بنده بنده من و رحمت رحمت من است . هر كسى در اين ماه من را بخواند او را اجابت مى كنم و هركس از من بخواهد به او مى دهم و هركس از من هدايت بخواهد او را هدايت مى كنم . اين ماه را رشته اى بين خود و بندگانم قرار دادم كه هركس آن را بگيرد به من مى رسد.))
افسوس از كوتاهى ما در طاعت خدا! كجايند شكرگزاران ! كجايند تلاشگران ! آيا عاقلان توان فهم حق اين نداى آسمانى را دارند! چرا جوابى نمى شنوم ! كجايند عارفانى كه مى دانند كسى توان شكر اين نعمت را ندارد! كجايند كسانى كه اقرار به كوتاهى و عجز دارند كه در جواب اين منادى آسمانى بگويند: اجابت كرده و ياريت مى كنيم درود و سلام بر تو اى منادى خداى زيبا و جليل ، شاه شاهان ، مهربانترين مهربانان ، خداى بردبار و كريم ، رفيق دلسوز، صاحب عفو بزرگ ، تبديل كننده بديهاى انسان به خوبيها، اينان بندگانى گناهكار و طغيانگر، پست و اسير شهوتها و غفلتها مى باشند! اى فرستاده بزرگ خدا مردگان بظاهر زنده را صدا مى كنى كسانى كه قلبهايشان مرده و عقلهايشان جدا و روحهايشان فاسده شده ! چرا مردگان را صدا مى زنى ! كسانى كه صداى تو سودى به آنان نمى رساند مگر اينكه با نداى تو قلبها زنده شده ، عقلها بازگشته و روحها بيدار شود و درباره ارزش و بهاى گران اين نداى آسمانى و بزرگى پروردگار و پستى نفس و سختى آزمايش و بدى حال خود بينديشند. آنان شايسته راندن و دور نمودن و لعنت و عذاب هستند؛ ولى وسعت رحمت پروردگار باعث اين دعوت بزرگ شده است ، آن هم با اين زبان و بيان لطيفى كه بالاتر از تصور انسان و خواسته و آرزوى او است . اكنون با واسطه قرار دادن اين نداى آسمانى و لطف بزرگ از خدا مى خواهيم ما را موفق به اجابت اين دعوت و كرامت بزرگ بدارد.
اى وعده دهنده سعادت ! با خوش آمدگوئى و كمال ميل و جانفشانى نداى تو را اجابت مى كنيم زيرا ما را به تسبيح كردن مالك كريم خود توجه دادى و ما را ترغيب به اطاعت از مولاى مهربان خود كردى و ما را به كرامت پروردگار رساندى . اى منادى ! زبان حال افراد پست پاسخت مى دهند كه ما را بهره مند ساخته و بزرگ داشتى و دعوت به بزرگترين سعادتها نمودى . پستى و فساد و كوچكى ما كجا و تسبيح و تمجيد خدايمان كجا! خاك كجا و خداى خدايان كجا! آلوده به پليديها كجا و مجلس پاكان كجا! و اسير در زنجير كجا و منزل آزادگان كجا؟ ولى لطف پروردگار باعث شده تا به ما اجازه تسبيح خود را بدهد. و حكمت او ما را مشرف به اين تكليف كرده است . چه رسوايى بزرگى اگر بعد از اين بخشش بزرگ در تسبيح او كوتاهى و در فرمانبردارى او سستى كنيم ! چه آقاى كريمى و چه بنده هاى پستى ، چه خداى بردبار و چه بندگان كم عقلى !
با گوش دل شنيديم آنچه را از پروردگار به ما رساندى كه ((من همنشين كسى هستم كه با من همنشينى كند)) در حالى كه بزرگى اين ابلاغ هر زبانى را در عالم امكان و در تكليف جواب آن ، لال كرده و عاقلان از زيبايى اين كرامت متحير شدند. اگر هر كدام از مشرف شدگان به اين خطاب داراى بدن تمام جهانيان و روحهاى تمام صاحبان روح بودند و تمام آن را در جواب و براى بزرگداشت اين خطاب فدا مى كردند، چيزى از حقوق آنرا ادا نكرده و شكر حتى جزيى از آن را نمى توانستند بجا آورند. پس چرا انسان بيكاره پست از اجابت اين دعوت غفلت مى كند و در استفاده از اين منزلت و مقام بزرگ كوتاهى مى كند و به اين هم بسنده ننموده و بجاى تمجيد و تسبيح خدا، كسى را تمجيد مى كند كه تمجيدش مستوجب آتش بوده ، و به جاى همراهى با فرشته هاى نزديك خدا و پيامبران ، در مجلسى كه پروردگار جهانيان حضور دارد، به قرين شدن با جن ها و شيطان ها در ميان طبقات جهنم راضى مى شود.
عجيب تر از اين ديده اى ! ديده اى كه خالق مخلوق را براى همنشين خود بخواند ولى مخلوق اجابت نكند و در حالى كه آقا مناجات بنده و انس او را دوست دارد، بنده از قبول عنايت او خوددارى كند! پس با تاءسف و اعتراف به غفلتهاى خود و با ناچارى جواب مى گوييم : بله ، اى پروردگار و آقا و اى مالك و مولا! اگر توفيق تو نصيب ما شده و در اين دعوت عنايت تو شامل حال ما شود و با اين دعوت ما را به كرامت برسانى - چنانچه از كرم تو جز اين انتظار نمى رود و از كمال و بخشش تو جز اين انتظارى نيست - چه سعادت بزرگى كه در اين صورت به بالاتر از آرزوى خود مى رسيم . ولى واى بر ما اگر جز اين باشد! در اين حالت چه كنيم با اين تيره روزى و مجازات دورى از رحمت حق ! پس مى گوييم : و هيچ خدايى جز تو نيست . تو را تسبيح و تمجيد مى كنيم . ماييم ستمگران . خدايا به خود ستم كرديم و اگر ما را نبخشى و به ما رحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود. بلكه بناچارى بيشتر جسارت كرده ، ذلت و پستى خود را آشكار نموده ، با قسمهاى بزرگى نيز آنرا تاءكيد كرده و عرض ‍ مى كنيم : قسم به عزت و جلالت اى پروردگار ما! حتما از دستورات تو سرپيچى ، خود را هلاك كرده و بر تو مى شوريم و فاسد مى شويم ، اگر با توفيق خود ما را نگهدارى نكنى و با عنايت خود بر ما خوبى نكنى . زيرا توان و نيرويى نيست مگر با يارى تو.
پس از اين با توفيق تو بيشتر گفته و با يارى تو در خواستن خود پافشارى مى كنيم و به جناب قدس تو كه نه ، بلكه به حضرت رحمت و لطفت بخاطر جلب عطوفت آقاى خود و نازل شدن رحمت پروردگار خود عرضه مى داريم : اى كريمترين كريمان ! و اى بخشنده ترين بخشندگان ! اى كسى كه خود را لطف ناميده است ! اى منادى ما را در اين ماه بزرگ به كرم تو دعوت و به لطف و رحمتت اشاره و بزرگوارى و بزرگداشت تو را براى ما گفت (ماه ماه من است و بنده بنده من و رحمت رحمت من ) بنابراين با اين دعوت ما ميهمانان دعوت شده تو و درماندگان درگاهت گرديديم .

 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
آیا شوهر عمه رهبر معظم انقلاب را می شناسید
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : چهار شنبه 18 فروردين 1395
گروه: سیاسی

ساعت: 09:12 منتشر شده در مورخ: 1395/01/18 شناسه خبر: 694587

آیا شوهر عمه رهبر معظم انقلاب را می شناسید؟

17

فروردین مصادف است با سالروز قیام «شیخ محمد خیابانی » علیه قرارداد ننگین انگلیس. عموما نمیدانیم که شیخ محمد خیابانی دارای نسبتی نزدیک با حضرت آقاست

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛  17 فروردین مصادف است با سالروز قیام «شیخ محمد خیابانی » علیه قرارداد ننگین انگلیس. عموما نمیدانیم که شیخ محمد خیابانی دارای نسبتی نزدیک با حضرت آقاست . در حالیکه شیخ محمد خیابانی، عالم و مجاهد بزرگ معاصر، پس از گذراندن تحصیلات و درآمدن به کسوت روحانیت با خاندان خامنه‌ای‌ها وصلت کرد. آیت‌الله سید حسین حسینی خامنه‌ای (جد پدری و پدربزرگ مقام معظم رهبری)، مشهور به سید حسین پیشنماز، از روحانیان مشهور و مبارز آذربایجان بود. ایشان دارای هفت فرزند بود که یکی از آنان سید محمد، معروف به پیغمبر و دیگری سید جواد (پدر مقام معظم رهبری) است. فرزند دیگر او میر مهدی نام داشت.

 

 آیت‌الله سید حسین خامنه‌ای در مسجد جامع تبریز اقامه نماز می‌کرد و خیابانی هم به سبب همشهری‌بودن با وی و هم اینکه او اندیشه‌های روشن و انقلابی و اجتماعی داشت، با ایشان زود آشنا شد. همین آشنایی زمینه را برای ازدواج او با دختر آن فقیه بزرگ، یعنی «خیر النساء» فراهم کرد.

 

از آن پس خیابانی گاهی در مسجد جامع تبریز به جای پدر زنش، حاج سید حسین خامنه‌ای، نماز جماعت اقامه می‌کرد و از همانجا نیز مشهورتر گردید. بنابراین، شیخ محمد خیابانی داماد خاندان خامنه‌ای و «شوهر عمه» رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به حساب می‌آید.

 

حضرت آقا در وصف قیام ایشان سخنرانی های زیادی داشته اند و خودشان به این نسبت فامیلی اشاره کرده اند : «... آقاى شیخ محمد خیابانى شوهر عمه‌ى ماست... مرحوم خیابانی و دیگران در مقابل این قضیه (قرارداد انگلیسی وثوق الدوله )  بود که ایستادند و آن حوادث عجیب تبریز پیشآمد کرد.»

 

 گویا مخاطب این جمله از شیخ محمد خیابانی غربگرایان امروز هستند که "آشتی با آمریکا" را بهترین راه حل پیشرفت می دانند :« هرملتی که ترقی را با نظرهای لاقید و بی‌علاقه ملاحظه نماید دچار هلاکت خواهد شد»

 

پایان پیام/

 
لینک کوتاه:

 

 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
داستانهاي شیرین بهلول دانا
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 17 فروردين 1395



٢درباره بهلولبهلول به ضم باء و سکون ها به معنی گشاده رو و صاحبصورت زیبا و جامع خیراتاطلاق می گردد .این اسم را براي اشخاصبذله گو و در عین حال حق گو و حاضر جواب نیز به کار می برند . اشخاصیدیگري هم به این اسم بوده اند ولی بهلول معروفهمان شخصی استکه در زمان هارون الرشیدمیزیسته و از شاگرد هاي مخصوصامام جعفر صادق (ع) بوده و از محبان اهل بیت محسوب شده استو به روایتی برادر مادري هارون الرشید و به روایت دیگر از بستگان نزدیکهارون عباسی بوده است.چنانچه در مجالسالمومنین قاضی نو اله بیان فرموده بهلول از افاضل عقلاي زمان هارون الرشید و بهمصلحتی خود را به دیوانگی زده است . از بنی اعمام هارون الرشید عباسی و از شاگرد هاي خاصامامجعفر صادق (ع) بوده و در زمره متقیان عصر هارون الرشید می باشد .محل تولد او شهر کرفه و اسم اصلی او وهب بن عمرو است. دیوانگی او بدین لحاظ بوده که چونهارون الرشید براي بقاي خلافت و حفظ سلطنت بیم زیاد از امام هفتم موسی بن جعفر (ع) داشتدرصدد از بین بردن حضرت برآمدو بهانه می انگیختتا آن امام به حق را به درجه شهادت برساند وبراي این کار آن حضرت را متهم بداعیه خروج نمود و از متقیان زمان خود که از آن جمله بهلول بوداستفنا به قتل امام معصوم نمود .دیگران فتوا دادند ولی بهلول با راي آنها مخالفت نمود . فوري به خدمتامام رفتو صورت واقعه را بهعرضرساند و التماس نمود تا آن حضرت او را ارشاد نماید و چاره فرماید . در آن وقتآن امام به اودستور داد که به دیوانگی تظاهر نماید .این بود که بهلول به مقتضاي وقتو به اشاره امام واجبالاطاعت، خود را به دیوانگی زد و از تکلیفوقصاصهارون الرشید خلاصی یافت و در این حال حرفحق از مظلومین را بدون ترسولی با بیانیمجنون وار و شیرین بیان دفاع می نمود و گاه خلیفه وقتو ارکان دولترا با بیاناتخود رسوا و محکوممی ساخت . با این وصفمردم به فضل و کمال او ایمان داشته و حکایات مطالباو را سر مشق قرار میدادند و هنوز در این عصر بیشتر حکایاتاو در محافل ذکر و از آنها پند گرفته می شود .اما این روایت ضعیفاست . چون خیلی بعید است که معصوم (ع) شخصعاقلی را صریحاً امر کند کهخود را به دیوانگی بزند و آنچه صحیح تر به نظر می رسد بدینگونه استکه گویند چند تن از صاحبه ودوستان خاصامام (ع) که به مناسبت دوستی آن حضرت تحت تعقیب قرار گرفته بودند با مشورتreza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٣همدیگر به خدمت امام (ع) رسیدند و کسب تکلیفنمودند . امام (ع) جواب آنها را با یکحرفبوده که همگی دانستند « ج » تحجی ( کتبی یا شفاهی آن معلوم نیست) نمودار ساختند و آن فقط حرفکه جایز نیست بیشاز این سوال کنند . پسهرکدام آن را طوري تعبیر کرده و از خدمتامام مرخصشدند .را جلاء وطن دانسته و دیگري جبال و از شهر خارج شدند . بهلول آن را جنون دانسته « ج » یکی از آنهاو خود را به دیوانگی زد و همگی از آن بلیه رفتند .شرحی از زندگی بهلولبهلول پیشاز آنکه خود را به دیوانگی ظاهر سازد ، زندگانی اعیانی داشت و چون به اشاره امام (ع) بهجنون و دیوانگی ظاهر شد دست از تمام تجملات دنیایی کشید و در حقیقتدیوانه حق و ژنده پوشحقیقت شد و خرابه را بر قصر هاي هارون ترجیح داد و در این حال خود را بهتر از خلیفه و ارکان دولتمی دانست.در شخصیت بهلولبهلول در حقیقت مردي عارف و فاضل و عالمی کامل بود و صاحبعقل و هوشسرشار و در حاضرجوابی و حل مسائل سرآمد فضلاء عصر خود بود . ولی بواسطه حفظ دین و ترویج شرع و مبین حقائقاهل بیت اطهار با اشاره امام (ع) به دیوانگی تظاهر نمود . در آن عصر و زمان غیر از این حال چاره اينداشت و الا خون او را می ریختند چنانکه هارون الرشید وقتی در اثبات امامتموسی بن جعفر (ع)حجتهاي هشام ابن الحکم را که یکی از شاگردهاي امام صادق(ع) بود شنید به یحی ابن خالد برمکیگفت زبان این مرد از صد هزار شمشیر براي من زیان آورتر استو عجیباستکه این شخصزندهاستو من خلافتمی کنم .هارون درصدد قتل هشام برآمد و چون هشام از آن واقعه خبردار شد به کوفه فرار کرد و در خانه یکی ازدوستان پنهان شد و طولی نکشید که از خوفهارون وفات نمود .بهلول و طعام خلیفهآورده اند که هارون الرشید خوان طعامی براي بهلول فرستاد . خادم خلیفه طعام را نزد بهلول آورد وپیشاوگذاشت و گفت این طعام مخصوصخلیفه استو براي تو فرستاده استتا بخوري . بهلول طعامرا پیشسگی که در آن خرابه بود گذاشت . خادم بانگبه او زد که چرا طعام خلیفه را پیشسگگذاردي ؟بهلول گفت: دم مزن اگر سگبشنود این طعام از آن خلیفه استاو هم نخواهد خورد .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٤نشستن بهلول در مسند هارونروزي بهلول وارد قصر هارون شد و چون مسند ( جاي ) خلافترا خالی و بلامانع دید فوراً بدون ترسبالا رفت و بر جاي هارون قرار گرفت . چون غلامان خاصدربار آن حال را مشاهده کردند فوراً بهلولرا با ضرب تازیانه از مسند هارون پایین آوردند . بهلول به گریه افتاد و در همین حال هارون سر رسید ودید بهلول گریه می کند . از پاسبانان سبب گریه بهلول را سوال نمود . غلامان واقعه را به عرضهارونرساندند . هارون آنها را ملامت نمود و بهلول را دلداري داد و نوازشنمود . بهلول گفتمن بر حال توگریه می کنم نه بر حال خودم به جهت اینکه من به اندازه چند ثانیه بر جاي تو نشستم ، اینقدر صدمه واذیت و آزار کشیدم و تو در مدت عمر که در بالاي این مسند نشسته آیا تورا چقدر آزار و اذیتمیدهند و تو از عاقبتامر خود نمی اندیشی ؟بهلول و سودا گرروزي سوداگر بغدادي از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم ؟ بهلول جواب داد آهن وپنبه .آن مرد رفت و مقداري آهن و پنبه خرید و انبار نمود . اتفاقاً پساز چند ماهی فروختو سود فراوانبرد. باز روزي به بهلول برخورد این دفعه گفت : بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم . جواب دادپیاز بخر و هندوانه . سوداگر ایندفعه رفتو تمام سرمایه خود را پیاز و هندوانه خرید و انبار نمود . پسازمدت کمی تمام پیاز و هندوانه هاي او پوسید و از بین رفتو ضرر فراوان نمود . فوري به سرغ بهلولرفت و گفت که بار اول که با تو مشورت نمودم گفتی آهن بخر و پنبه و نفعی برده ولی دفعه دوم اینچه پیشنهادي بود کردي ؟ تمام سرمایه من از بین رفت.بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدي گفتی آقاي شیخ بهلول و چون مرا شخصعاقلی خطاب نمودي منهم از روي عقل به تو جواب دادم . ولی دفعه دوم مرا دیوانه خطاب نمودي ، منهم از روي دیوانگی جوابترا دادم . مرد از گفته دوم خود خجل شد و مطلبرا دركنمود .بهلول با دوست خودشخصی که سابقه دوستی با بهلول داشت روزي مقداري گندم به آسیاب برد . چون آرد نمود بر الاغخود نمود و چون نزدیکمنزل بهلول رسید اتفاقاً خرشلنگشد و به زمین افتاد . آن شخصچون بابهلول سابقه دوستی داشت او را صدا زد و درخواستنمود تا الاغشرا به او بدهد و بارشرا به منزلبرساند و چون بهلول قبلاً قسم خورده بود که الاغشرا به کسی ندهد ، به آن مرد گفت: الاغ من نیستreza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٥اتفاقاً صداي الاغ بلند شد و بناي عر عر کردن گذارد .آن مرد به بهلول گفتالاغ تو در خانه استو تومیگویی نیست؟!بهلول گفت عجب دوست احمقی هستی . تو پنجاه سال با من رفیقی ، حرفمرا باور نداري ولی حرفالاغ را باور می نمایی ؟!!بهلول و طبیب دربار هارونآورده اند که هارون الرشید طبیب مخصوصی جهت دربار خود از یونان خواست . چون آن طبیبواردبغداد شد هارون الرشید با جلال خاصی آن طبیبرا وارد دربار نمود و بسیار با او احترام نمود . تا چندروز ارکان دولت و اکابر شهر بغداد به دیدن آن طبیبمی رفتند تا اینکه روز سوم بهلول هم به اتفاقچند تن به دیدن آن طبیبرفتو در ضمن تعارفات و صحبتهاي معمولی ناگهان بهلول از آن طبیبسوال نمود : شغل شما چه می باشد ؟طبیب چون سابقه بهلول را شنیده و او را می شناختکه دیوانه استخواستاو را مسخره نماید . به اوجواب داد : من طبیبهستم و مرده ها را زنده می نمایم . بهلول د رجواب گفت:تو زنده ها را نکش، مرده زنده کردنتپیشکش.از جواب بهلول هارون و اهل مجلسخنده بسیار نمودند و طبیباز رو رفتو بغداد را تركنمود .پند دادن بهلول به هارونروزي بهلول بر هارون وارد شد . هارون گفت اي بهلول مرا پندي ده . بهلول گفتاي هارون اگر دربیابانی که هیچ آبی در آن نیستو تشنگی بر تو غلبه نماید و غریببه موت شوي ، آیا چه میدهی که تورا جرعه اي آب دهند که عطشخود را فرو نشانی ؟ گفت صد دینار طلا . بهلول گفت: اگر صاحبآن به پول رضایتندهد چه می دهی ؟ گفت: نصفپادشاهی خود را می دهم .بهلول گفتپساز آنکه آب را آشامیدي ، اگر به مرضحبسالیوم مبتلا گردي و رفع آن نتوانی باز چهمیدهی که کسی علاج آن درد را بنماید ؟هارون گفت نصفدیگر پادشاهی خود را . بهلول جواب داد : پسمغرور به این پادشاهی مباشکهقیمتآن یکجرعه آب بیشنیست. آیا سزاوار نیستکه با خلق خداي عزوجل نیکویی کنی ؟!عطیه خلیفه به بهلولروزي هارون الرشید مبلغی به بهلول داد که آن را در میان فقرا و نیازمندان تقسیم نماید . بهلول وجه راگرفتو بعد از چند لحظه به خود خلیفه پسداد . هارون علتآن را سوال نمود .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٦بهلول جواب داد که من هرچه فکر کردم از خود خلیفه محتاج تر و فقیر تر کسی نیستاین بود که منوجه را به خود خلیفه رد کردم . چون می بینم مامورین و گماشتگان تودر دکانها ایستاده و به ضربتازیانه مالیات و باج و خراج از مردم می گیرند و در خزانه تو می ریزند و از این جهتدیدم که احتیاجتو از همه بیشتر است. لذا وجه را به شما برگرداندم .بهلول و امیر کوفهاسحق بن محمد بن صباح امیر کوفه بود . زوجه او دختري زایید . امیر از این جهتبسیار محزون وغمگین گردید و از غذا و آب خوردن خودداري نمود . چون بهلول این مطلبرا شنید به نزد وي رفتو گفت: اي امیر این ناله و اندوه براي چیست؟امیر جواب داد من آرزوي اولادي ذکور را داشتم ، متاسفانه زوجه ام دختري آورده است . بهلولجواب داد : آیا خوش داشتی که به جاري این دختر زیبا و تام الاعضاء و صحیح و سالم ، خداوند پسريدیوانه مثل من به تو عطا می کرد ؟امیر بی اختیار خنده اشگرفت و شکر خداي را به جاي آورد و طعام و آبخواست و اجازه داد تامردم براي تبریکو تهنیتبه نزد او بیایند .در محضر قاضیآورده اند که در شهر بغداد تاجري بود که به امانتداري و مروت و انصافو مردم داري شهره شهرشده بود و بیشتر اجناسمطلوب آن زمان را از خارج وارد می نمود و با سود مختصري به مردم میفروخت و از این لحاظ محبوبیتی خاصبین مردم پیدا کرده بود و نیز رقیبو همکار تاجر یکنفریهودي بود که خیلی سنگدل و بیرحم بود و برعکسآن تاجر همه مردم مکروهشمی داشتند واجناسخود را باسود گزاف به مردم می فروختو نیز شغل صرافی شهر را هم بر عهده داشتو هر یکاز بازرگانان که احتیاج به پول پیدا می کردند از او وام می گرفتند و او با شرایطی سختبه آنها پولقرضمی داد . از قضاي روزگار آن تاجر با مروت احتیاج به پول پیدا نمود و نزد یهودي آمد و مطالبهمبلغی به عنوان قرضنمود . یهودي از آنجایی که با این تاجر عداوت دیرینه داشتگفت:من با یکشرط به تو پول قرضمی دهم و آن این استکه باید سند و مدركمعتبري بدهی تا چنانچهدر موعد مقرر نتوانی مبلغ را بپردازي ، من حق داشته باشم تا یکرطل از هرمحل که بخواهم از گوشتبدنت را ببرم و چون آبروي آن تاجر در خطر بود ، با این شرط تسلیم شده و مدركمعتبر به آن یهوديسپرد که چنانچه تا موعد مقرر در سند پول آن یهودي را نپردازد علاوه بر پرداختوام یهودي حق داردreza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٧تا یکرطل از گوشت تن او را از هر محل که بخواهد ببرد . و از آنجایی که هر نوشی بی نیشنیستآن تاجر با مروت در موعد مقرر نتوانستدین خود را ادا نماید . پسیهودي از خداخواسته قضیه را بهمحضر قاضی شکایتنمود و قاضی تاجر را احضار نموده و چون طبق قرارداد قبلی تاجر محکوم بود تابدن خود را در اختیار یهودي بگذارد .آن یهودي با دشمنی که داشت البته عضوي را می برید که قطع حیات تاجر بدبخترا می نمود و از اینلحاظ قاضی حکم را به امروز و فردا موکول می نمود تا شاید یهودي از عمل خود منصرفشود ولییهودي دست بردار نبود و هر روز مطالبه حق خود و اجراي حکم را داشتو این قضیه در تمام شهربغداد پیچید وهمه مردم دلشان به حال آن تاجر با مروت می سوختواز طرفی چاره دیگري نیز نداشت.تا اینکه این خبر به بهلول رسید و فوراً در محضر قاضی حاضر شد و جزء تماشاچیان ایستاد و خوب بهقرار داد آن یهودي و تاجر گوشداد . در آخرین مرحله که قاضی به تاجر گفت:تو طبق مداركموجود محکوم هستی و باید بدن خود را در اختیار این مرد یهودي قرار دهی تا یکرطل از هر محل که بخواهد قطع نماید . براي دفاع هر مطلبی داري بیان نما .مرد تاجر با صداي بلند گفت : یا قاضی الحاجات تو دانایی و بس. ناگهان بهلول گفت: اي قاضی آیا بهحکم انسانیت می توانم وکیل این تاجر مظلوم شوم . قاضی جواب داد البته می توانی هر دفاعی داريبنما بهلول بین تاجر و یهودي نشستو گفت:البته بر حسب مدرکی که قاعده است این شخصحق دارد یکرطل از گوشتبدن تاجر را ببرد ولیباید از جایی ببرد که یکقطره خون از این تاجر به زمین نریزد و نیز چنان باید ببرد که درستیکرطلنه کم و نه زیاد . چنانچه بر خلافاین دو مطلببریده شود این مرد یهودي محکوم به قتل و تمام اموالاو باید ضبط دولت شود . قاضی از دفاع به حق بهلول متعجبو بی اختیار زبان به تحسین او گشود ویهودي قانع گشت. قاضی نیز حکم نمود که فقط عین پول را به یهودي رد نماید .تدیبر نمودن بهلولآورده اند روزي بهلول از راهی می گذشت . مردي را دید که غریبوار و سر به گریبان ناله می کند .بهلول به نزد او رفتسلام نمود و سپسگفت:آیا به تو ظلمی شده که چنین دلگیر و نالان هستی . آن مرد گفت: من مردي غریبو سیاحتپیشه ام وچون به این شهر رسیدم ، قصد حمام و چند روزي استراحتنمودم و چون مقداري پول و جواهراتreza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٨داشتم از بیم سارقین آنها را به دکان عطاري به امانتسپردم و پساز چند روز که مطالبه آن امانترا ازشخصعطار نمودم به من ناسزا گفتو مرا فردي دیوانه خطاب نمود .بهلول گفت : غم مخور . من امانت تو را به آسانی از آن مرد عطار پسخواهم گرفت. آنگاه نشانی آنعطار را سوال نمود و چون او را شناختبه آن مرد غریبگفتمن فردا فلان ساعتنزد آن عطار هستمتو در همان ساعت که معین می کنم در دکان آن مرد بیا و با من ابداً تکلم منما . اما به عطار بگو امانتمرا بده . آن مرد قبول نمود و برفت.بهلول فوري نزد آن عطار شتافت و به او گفت : من خیال مسافرت به شهر هاي خراسان را دارم و چونمقداري جواهرات که قیمت آنها معادل 30 هزار دینار طلا می شود دارم ، می خواهم نزد تو به امانتبگذارم تا چنانچه به سلامتبازگردم آن جواهرات را بفروشی و از قیمتآنها مسجدي بسازي .عطار از سخن او خوشحال شد و گفت: به دیده منت. چه وقتامانترا می آوري ؟بهلول گفت : فردا فلان ساعت و بعد به خرابه رفت و کیسه اي چرمی بساختو مقداري خورده آهنی وشیشه در آن جاي داد و سر آن را محکم بدوخت و در همان ساعتمعین به دکان عطار برد . مرد عطاراز دیدن کیسه که تصور می نمود در آن جواهرات است بسیار خوشحال شد و در همان وقتآن مردغریبآمد و مطالبه امانتخود را نمود . آن مرد عطار فوراً شاگرد خود را صدا بزد و گفت:کیسه امانت این شخصدر انبار است . فوري بیاور و به این مرد بده . شاگرد فوري امانترا آورد و بهآن مرد داد و آن شخصامانتخود را گرفتو برفتو دعاي خیر براي بهلول نمود .هارون و مرد شیادآورده اند که شیادي به حضور هارون الرشید خلیفه عباسی بار یافتو خود را سیاح معرفی نمود . هارونالرشید از محصولات و جواهرات و صنایع و ممالکی که آن سیاح رفته بود سوالاتی می نمود تا بهمحصولات و جواهرات و صنایع هندوستان رسید . آن مرد شیاد شرح جواهراتی را براي خلیفه عباسیبیان می نمود که خلیفه نادیده عاشق و طالبآنها بود . منجمله به خلیفه گفت:در هندوستان معجونی می سازند که قوه و نیروي جوانی را به انسان بازمی گرداند و مرد شصتساله اگراز آن معجون بخورد مانند جوانی بیستساله با نشاط و مقتدر می شود .خلیفه بی اندازه طالبآن معجون و پاره اي از جواهراتکه آن سیاح شرح داد گردید و گفت:چه مبلغ هزینه لازم داري تا از آن معجون و جواهراتی که شرح دادي برایم بیاوري ؟reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٩آن مرد شیاد براي آوردن آنها مبلغ 50 هزار دینار طلا درخواستنمود . هارون 50 هزار دینار را حوالهنمود تا خازن ( خزانه دار ) به آن مرد شیاد بدهد . آن مرد شیاد مبلغ را گرفتو رهسپار وطن خودگردید .خلیفه تا مدتی به انتظار نشستولی خبري از آن مرد شیاد نشد . خلیفه از موضوع بی اندازه غمگین وهرموقع به یاد می آورد افسوسمی خورد و روزي که جعفر برمکی و چند نفر دیگر در حضور بودندسخن آن مرد شیاد به میان آمد . خلیفه گفت:اگر این مرد شیاد را به چنگآورم علاوه برآنکه چند برابر مبلغی که به او دادم ، خواهم گرفت، دستورمی دهم سر او را از بدن جدا و به دروازه بغداد آویزان نمایند تا عبرت دیگران گردد .بهلول قهقهه زد و گفت: اي هارون قصه تو و مرد شیاد درستمانند قصه خروسو پیره زن و روباه استهارون گفتچگونه استقصه خروسو روباه و پیره زن بیان نما .بهلول گفت : گویند توره اي خروسی را از پیره زنی گرفت. آن پیره زن به عقبتوره می دوید و فریادمی زد به دادم برسید توره خروس دو منی مرا دزدید . توره پریشان باخود می گفتاین زن چرا دروغمی گوید این خروساین مقدار که این پیره زن می گوید نیست . از قضا روباهی سر رسید و به تورهگفت: چرا متفکري ؟ - توره ماوقع را بیان نمود .روباه گفت : خروسرا زمین را بگذار تا من آن را وزن نمایم . چون توره خروسرا زمین گذارد روباهآن را برداشت و فرار نمود و گفت به پیره زن بگو پاي من این خروسرا سه من حساب کند . هارون ازقصه بهلول خنده بسیار نمود و او را آفرین گفت.بهلول و مستخدمآورده اند که یکی از مستخدمین خلیفه هارون الرشید ماست خورده و مقداري از آن در ریششریختهبود . بهلول از او سوال نمود چه خورده اي ؟ مستخدم براي تمسخر گفت: کبوتر خورده ام . بهلولجواب داد قبل از آنکه بگویی من دانسته بودم و مستخدم پرسید از کجا میدانستی ؟بهلول گفت: فضله اي بر ریشتنمودار است.سوال و جواب هارون و بهلولآورده اند موقعی که هارون الرشید از سفر حج مراجعتمی کرد . بهلول در سر راه اوایستاد و منتظر بودو همینکه چشمشبه هارون افتاد سه مرتبه به آواز بلند صدا زد هارون خلیفه پرسید صاحبصدا کیستگفتند بهلول مجنون است.reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر١٠هارون بهلول را صدا زد و چون به نزد هارون رسید خلیفه گفتمن کیستم ؟تو آن کسی هستی که اگر به ضعیفی در مشرق ظلم کنند تو را بازخواستخواهند کرد . هارون ازشنیدن این سخن به گریه افتاد و گفت: راستگفتی الحال از من حاجتی بخواه . بهلول گفت:حاجت من این است که گناهان مرا بخشیده و مرا داخل بهشت کنی . هارون گفتاین کار از عهده منخارج استولی من می توانم قرضهاي تو را ادا نمایم . بهلول گفت:قرضبه قرضادا نمی شود که تو خود مقروضمردمی . پسشما اموال مردم را به خودشان برگردانید وسزاوار نیست که مال مردم را به من بدهی . گفت دستور می دهم که براي تامین معاشتو حقوقی بدهندتا مادام العمر براحتی زندگی کنی .بهلول گفت : ما همه بندگان وظیفه خوار خدا هستیم آیا ممکن استکه خداوند رزق تو را در نظربگیرد و مرا فراموشنماید ؟بهلول و غلامی که از تلاطم دریا می ترسیدآورده اند که یکی از بازرگانان بغداد با غلام خود در کشتی نشسته و به عزم بصره در حرکتبودند و نیزدر همان کشتی بهلول و جمعی دیگر بودند . غلام از تلاطم دریا وحشتداشتو مدام گریه و زاري مینمود . مسافران از گریه و زاري آن غلام به ستوه آمدند و از آن میان بهلول از صاحبغلام خواستتااجازه دهد به طریقی آن غلام را ساکت نماید . بازرگان اجازه داد . بهلول فوري امر نمود تا غلام را بهدریا انداختند و چون نزدیکبه هلاکت رسید او را بیرون آوردند . غلام از آن پسبه گوشه اي ازکشتی ساکتو آرام نشست.اهل کشتی از بهلول سوال نمودند در این عمل چه حکمتبود که غلام ساکتو آرام شد ؟بهلول گفت : این غلام قدر عافیتاین کشتی را نمی دانستو چون به دریا افتاد فهمید که کشتی جايامن و آرامی است.جایزه هارون به بهلولروزي هارون الرشید امر کرد تا جایزه به بهلول بدهند و چون آن جایزه را به بهلول دادند نگرفتو او رارد کرد و گفت:این مال را به اشخاصی بدهید که از آنها گرفته اید و اگر این مال را به صاحبشبرنگردانید هر آئینهروزي خواهد رسید که از خلیفه مطالبه شود ولی در آن روز دستخلیفه خالی و چاره اي جز ندامتوپشیمانی نداشته باشد .هارون از شنیدن این کلمات بر خود لرزید و به گریه افتاد و گفتار بهلول را تصدیق نمود .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر١١هارون و صیادآورده اند که خلیفه هارون الرشید در یکی از اعیاد رسمی با زبیده زن خود نشسته و مشغول بازي شطرنجبودند . بهلول بر آنها وارد شد او هم نشستو به تماشاي آنها مشغول شد . در آن حال صیادي زمین ادبرا بوسه داد و ماهی بسیار فربه قشنگی را جهتخلیفه آورده بود .هارون در آن روز سر خوش بود امر نمود تا چهار هزار درهم به صیاد انعام بدهند . زبیده به عمل هاروناعتراضنمود و گفت : این مبلغ براي صیادي زیاد است به جهت اینکه تو باید هر روز به افراد لشگري وکشوري انعام بدهی و چنانکه تو به آنها از این مبلغ کمتر بدهی خواهند گفتکه ما به قدر صیادي همنبودیم و اگر زیاد بدهی خزینه تو به اندكمدتی تهی خواهد شد .هارون سخن زبیده را پسندیده و گفتالحال چه کنم ؟ گفتصیاد را صدا کن و از او سوال نما اینماهی نر استیا ماده ؟ اگر گفتنر استبگو پسند مانیستو اگر گفتماده استباز هم بگو پسند مانیستو او مجبور می شود ماهی را پسببرد و انعام را بگذارد .بهلول به هارون گفت: فریبزن نخور مزاحم صیاد نشو ولی هارون قبول ننمود . صیاد را صدا زد و به اوگفت: ماهی نر استیا ماده ؟صیاد باز زمین ادب بوسید و عرضنمود این ماهی نه نر استنه ماده بلکه خنثی است.هارون از این جواب صیاد خوششآمد و امر نمود تا چهار هزار درهم دیگر هم انعام به او بدهند . صیادپولها را گرفته ، در بندي ریخت و موقعی که از پله هاي قصر پایین می رفتیکدرهم از پولها به زمینافتاد . صیاد خم شد و پول را برداشت. زبیده به هارون گفت:این مرد چه اندازه پست همت است که از یکدرهم هم نمی گذرد . هارون هم از پستفطرتی صیادبدش آمد و او را صدازد و باز بهلول گفتمزاحم او نشوید . هارون قبول ننمود و صیاد را صدا زد وگفت: چقدر پستفطرتی که حاضر نیستی حتی یکدرهم از این پولها قسمتغلامان من شود .صیاد باز زمین ادب بوسه زد و عرضکرد : من پستفطرت نیستم . بلکه نمکشناسم و از این جهتپول را برداشتم که دیدم یکطرفاین پول آیات قرآن و سمت دیگر آن اسم خلیفه استو چنانچهروي زمین بماند شاید پا به آن نهند و از ادب دور است.خلیفه باز از سخن صیاد خوششآمد و امر نمود چهار هزار درهم دیگر هم به صیاد انعام دادند و هارونگفت : من از تو دیوانه ترم به جهتاینکه سه دفعه مرا مانع شدي من حرفتو را قبول ننمودم و حرفآن زن را به کار بستم و این همه متضرر شدم .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر١٢حمام رفتن بهلول و هارونروزي خلیفه هارون الرشید به اتفاق بهلول به حمام رفت . خلیفه از روي شوخی از بهلول سوال نمود اگرمن غلام بودم چند ارزشداشتم ؟بهلول جواب داد پنجاه دینارخلیفه غضبناكشده گفت:دیوانه تنها لنگی که به خود بسته ام پنجاه دینار ارزش دارد . بهلول جواب داد من هم فقط لنگرا قیمتکردم . و الا خلیفه قیمتی ندارد .بهشت فروختن بهلولروزي بهلول نزدیکرودخانه لب جوبی نشسته بود و چون بیکار بود مانند بچه ها با گِل چند باغچهکوچکساخته بود . در این هنگام زبیده زن هارون الرشید از آن محل عبور می نمود . چون به نزدیکبهلول رسید سوال نمود چه می کنی ؟بهلول جواب داد بهشت می سازم . زن هارون گفت : از این بهشتها که ساخته اي می فروشی ؟ بهلولگفت: می فروشم . زبیده گفت: چند دینار ؟ بهلول جواب داد صد دینار .زن هارون می خواستاز این راه کمکی به بهلول نموده باشد فوري به خادم گفت: صد دینار به بهلولبده خادم پول را به بهلول رد نمود . بهلول گفتقباله نمی خواهد ؟ زبیده گفت: بنویسو بیاور . این رابگفت و به راه خود رفت . از آن طرف زبیده همان شب خواب دید که باغ بسیار عالی که مانند آن دربیداري ندیده بود و تمام عمارات و قصور آن با جواهراتهفترنگو با طرزي بسیار اعلا زینتیافته وجوي هاي آب روان با گل و ریحان و درختهاي بسیار قشنگو با خدمه و کنیز هاي ماه روو همهآماده به خدمت به او عرضنمودند و قباله تنظیم شده به آب طلا به او دادند و گفتند این همان بهشتاست که از بهلول خریدي . زبیده چون از خواب بیدار شد خوشحال شد و خوابخود را به هارونگفت.فرداي آن روز هارون عقب بهلول فرستاد . چون بهلول آمد به او گفتاز تو می خواهم این صد دینار رااز من بگیري و یکی از همان بهشتها که به زبیده فروختی به من هم بفروشی ؟ بهلول قهقهه اي سر دادو گفت: زبیده نادیده خرید و تو شنیده می خواهی بخري ولی افسوسکه به تو نخواهم فروخت.reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر١٣بهلول و خرقه و نان و جو و سرکهآورده اند که بهلول بیشتر وقتها در قبرستان می نشستو روزي که براي عبادت به قبرستان رفته بود وهارون به قصد شکار از آن محل عبور می نمود چون به بهلول رسید گفت: بهلول چه می کنی ؟بهلول جواب داد : به دیدن اشخاصی آمده ام که نه غیبتمردم را می نمایند و نه از من توقعی دارند و نهمرا اذیتو آزار می دهند . هارون گفت:آیا می توانی از قیامتو صراط و سوال و جواب آن دنیا مرا آگاهی دهی ؟بهلول جواب داد به خادمین خود بگو تا در همین محل آتشنمایند و تابه بر آن نهند تا سرخ و خوبداغ شود هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتشگذاردند تا داغ شد . آنگاه بهلول گفت:اي هارون من با پاي برهنه بر این تابه می ایستم و خود را معرفی می نمایم و آنچه خورده ام و هرچهپوشیده ام ذکر می نمایم و سپستو هم باید پاي خود را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی وآنچه خورده اي و پوشیده اي ذکر نمایی . هارون قبول نمود .آنگاه بهلول روي تابه داغ ایستاد و فوري گفت: بهلول و خرقه و نان جو و سرکه و فوري پایین آمد کهابداً پایشنسوخت و چون نوبت به هارون رسید به محضاینکه خواستخود را معرفی نماید نتوانستوپایشبسوختو به پایین افتاد .سپسبهلول گفت:اي هارون سوال و جواب قیامتنیز به همین صورتاست. آنها که درویشبوده ند و از تجملاتدنیاییبهره ندارند آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند .مصاحبه بهلول و ابو حنیفهآورده اند که روزي ابوحنیفه در مدرسه مشغول تدریسبود . بهلول هم در گوشه اي نشسته و به درساوگوشمی داد . ابوحنیفه در بین درسگفتن اظهار نمود که امام جعفر صادق (ع) سه مطلباظهار مینماید که مورد تصدیق من نمی باشد و آن سه مطلببدین نحو است.اول آنکه می گوید شیطان در آتشجهنم معذبخواهد شد و حال آنکه شیطان خود از آتشخلق شدهو چگونه ممکن استآتشاو را معذب نماید و جنساز جنسمتاذي نمی شود .دوم آنکه می گوید خدا رانتوان دید حال آنکه چیزي که موجود استباید دیده شود . پسخدا را باچشم می توان دید .سوم آنکه می گوید مکلففاعل فعل خود استکه خودشاعمال را به جا می آورد حال آنکه تصور وشواهد بر خلافاین است. یعنی عملی که از بنده سر میزند از جانبخداستو ربطی به بنده ندارد .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر١٤چون ابوجنیفه این مطالبرا گفتبهلول کلوخی از زمین برداشتو به طرفابوحنیفه پرتاب نمود که ازقضا آن کلوخ به پیشانی ابوحنیفه خورد و او را سخت ناراحت نمود و سپسبهلول فرار کرد شاگردانابوحنیفه عقب او دویده و او را گرفتند و چون با خلیفه قرابتداشتاو را نزد خلیفه بردند و جریان را بهاو گفتند .بهلول جواب داد ابوحنیفه را حاضر نمایید تا جواباو را بدهم . چون ابوحنیفه حاضر شد بهلول به اوگفت: از من چه ستمی به تو رسیده ؟ابو حنیفه گفت : کلوخی به پیشانی من زده اي و پیشانی و سر من درد گرفت. بهلول گفتدرد را میتوانی به من نشان دهی ؟ ابوحنیفه گفت: مگر می شود درد را نشان داد ؟بهلول جواب داد تو خود می گفتی که چیزي که وجود دارد را می توان دید و بر امام صادق (ع)اعتراضمی نمودي و می گفتی چه معنی دارد خداي تعالی وجود داشته باشد و او را نتوان دید و دیگرآنکه تو در دعوي خود کاذب و دروغگویی که که می گویی کلوخ سر تو را به درد آورد زیرا کلوخ ازجنسخاكاست و تو هم از خاكآفریده شده اي پسچگونه از جنسخود متاذي می شوي و مطلبسوم خود گفتی که افعال بندگان از جانبخداستپسچگونه می توانی مرا مقصر کنی و مرا پیشخلیفه آورده اي و از من شکایتداري و ادعاي قصاصمی نمایی . ابوحنیفه چون سخن معقول بهلول راشنید شرمنده و خجل شده و از مجلسخلیفه بیرون رفت.بهلول و منجمآورده اند که شخصی به نزد خلیفه هارون الرشید آمد و ادعاي دانستن علم نجوم نمود . بهلول در آنمجلسحاضر بود و اتفاقاً آن منجم کنار بهلول قرار گرفته بود بهلول از او سوال نمود آیا میتوانی بگوییکه در همسایگی تو که نشسته ؟آن مرد گفتنمی دانم .بهلول گفت: تو که همسایه استرا نمی شناسی چه طور از ستاره هاي آسمان خبر می دهی ؟آن مرد از حرفبهلول جا خورد و مجلسرا تركنمود .بهلول و مرد شیادآورده اند که بهلول سکه طلائی در دستداشتو با آن بازي می نمود . شیادي چون شنیده بود بهلولدیوانه استجلو آمد و گفت:reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر١٥اگر این سکه را به من بدهی در عوضده سکه که به همین رنگاستبه تو میدهم . بهلول چون سکههاي او را دید دانستکه آنها از مسهستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفتبه یکشرط قبول می کنماگر سه مرتبه با صداي بلند مانند الاغ عر عر کنی !!!شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود . بهلول به او گفت:خوب الاغ تو که با این خریتفهمیدي سکه اي که در دستمن استاز طلا می باشد ، من نمی فهممکه سکه هاي تو از مساست. آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود .شکار رفتن بهلول و هارونروزي خلیفه هارون الرشید و جمعی از درباریان به شکار رفته بودند . بهلول با آنها بود در شکارگاهآهویی نمودار شد . خلیفه تیري به سوي آهو انداختولی به هدفنخورد . بهلول گفتاحسنت!!!خلیفه غضبناكشد و گفتمرا مسخره می کنی ؟بهلول جواب داد : احسنتمن براي آهو بود که خوب فرار نمود .پند خواستن هارون از بهلولآورده اند که روزي هارون الرشید از راهی می گذشت. بهلول رادید که چوبی سوار شده و با کودکانمی دود . هارون او را صدا زد . بهلول پیشرفتو گفتچه حاجتداري ؟هارون گفتمرا پندي ده . بهلول گفت:به بصره هاي خلفاي ماضیه و قبرهاي ایشان از روي دیده بصیرت نگاه کن و این خود موعظه و پند عظیماست و به دیده تحقیق میدانی آنها مدتی با ناز و نعمت و عیشو عشرت در این قصرها به سر بردند والآن همه آنها در آغوشخاكتیره در مجاورت مار و مور به سر می برند و با هزاران افسوسو حسرتاز اعمال بد خودشان پشیمان هستند ولی چاره ندارند . بدان که ما هم به سرنوشتآنها عنقریبخواهیمرسید .هارون از پند بهلول بر خود لرزید و باز سوال نمود چه کنم که خدا از من راضی باشد . بهلول گفت:عملی انجام ده که خلق خدا از تو راضی باشند . گفت: چه کنم که خلق خدا راضی باشند :گفت : عدل و انصافرا پیشه کن و آنچه به خود روا نداري به دیگري روا مدار و عرضو ناله مظلوم رابا بردباري بشنو و با فضیلتجواب ده و با دقترسیدگی کن و با عدالتتصمیم بگیر و حکم کن .هارون گفت: احسنتبر تو باد اي بهلول پندي نیکو دادي . امر می کنم قرضتو را بدهند . بهلول گفتحاشا کز دین به دین ادا نمی شود و آنچه فی الحال در دستتوستمال مردم استبه ایشان بازده .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر١٦هارون گفت حاجتی دیگر از من طلب کن . بهلول گفت : حاجتمن همین استکه به نصایح من عملکنی ، ولی افسوسکه جاه و جلال دنیا چنان قلبتو را سختنموده که زره نصایح من در تو تاثیر نمیکند و بعد چوبخود را به حرکتدرآورد و گفت:دور شوید که اسبمن لگد می زند . این را بگفتو برچوبخود سوار و فرار نمود .بهلول و هارونروزي هارون الرشید به بهلول گفت: بزرگترین نعمتهاي الهی چیست؟بهلول جواب داد بزرگترین نعمت هاي الهی عقل استو خواجه عبدالله انصاري نیز در مناجاتخودمیگوید (( خداوندا آنکه را عقل دادي چه ندادي و آنکه را عقل ندادي چه دادي))در خبر است که چون خداوند اراده فرمود که نعمتی را از بنده زایل کند اولین چیزي که از او سلبمینماید عقل اوستو عقل از رزق محسوب شده است. افسوسکه حقتعالی این نعمترا از من سلبنموده است.بهلول و داروغهآوره اند که داروغه بغداد در بین جمعی ادعا می کرد که تا به حال هیچکسنتوانسته استمرا گول بزندبهلول در میان آن جمع بود گفت: گول زدن تو کار آسانی استولی به زحمتشنمی ارزد .داروغه گفت چون از عهده آن بر نمی آیی این حرفرا می زنی . بهلول گفتحیفکه الساعه کارخیلی واجبی دارم والا همین الساعه تو را گول می زدم .داروغه گفتحاضري بري و فوري کارت را انجام بدهی و برگردي ؟بهلول گفت بلی . پسهمین جا منتظر من باشفوري می آیم . بهلول رفتو دیگر برنگشت. داروغهپساز دو ساعتمعطلی بنا کرد به غرغر کردن و بعد گفتاین اولین دفعه استکه این دیوانه مرا به اینقسم گول زد و چندین ساعتبی جهتمرا معطل و از کار باز نمود .قضاوت بهلولآورده اند که اعرابی فقیر وارد بغداد شد و چون عبورشاز جلوي دکان خوراكپزي افتاد از بويخوراکیهاي متنوع خوششآمد و چون پول نداشتنان خشکی که در توبره داشتبیرون آورده و بهبخار دیگخوراكگرفته و چون نرم میشد می خورد .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر١٧آشپز چند دقیقه این منظره را به حیرت نگاه کرد تا نان اعرابی تمام شد و چون خواستبرود آشپز جلوياو را گرفت و مطالبه پول نمود و بین آنها مشاجره شد و اتفاقاً بهلول از آنجا عبور مینمود . اعرابی ازبهلول قضاوتخواستبهلول به آشپز گفت:این مرد از خوراکی هاي تو خورده استیا نه ؟ آشپز گفتاز خوراکی ها نخورده ولی از بو و بخار آنهااستفاده نموده است. بهلول به او گفت:درست گوش بده و بعد چند سکه اي از جیبشبیرون آورد یکی یکی آنها را نشان آشپز می دادو بهزمین می انداخت و آنها را بر میداشتو به آشپز می گفتصداي پولها را تحویل بگیر . آشپر با کمالتحیر گفت : این چه قسم پول دادن است ؟ بهلول گفت : مطابق عدالت و قضاوت من ، کسی که بخار وبوي غذایشرا بفروشد ، باید در عوضهم صداي پول را دریافتنماید .قصه مسجد ساختن فضل بن ربیعآورده اند که فضل بن ربیع در شهر بغداد مسجدي بنا نمود و روزي که سر در مسجد را بنا بود کتیبهکنند ، از فضل سوال نمودند تا دستور دهد عناوین کتیبه را به چه قسم انشاء نمایند . بهلول که در آنجاحاضر بود از فضل پرسید ، مسجد را براي که ساخته اي ؟فضل جواب داد براي خدا . بهلول گفتاگر براي خدا ساخته اي اسم خود را در کتیبه ذکر نکن !!!فضل عصبانی شده و گفت براي چه اسم خود را در کتبیه ذکر ننمایم ، مردم باید بفهمند بانی این مسجدکیست؟ بهلول گفت:پسدر کتیبه ذکر کن بانی این مسجد بهلول است. فضل گفت: هرگز چنین کاري نمی کنم .بهلول اگر این مسجد را براي خود نمایی و شهرتساخته ، اجر خود را ضایع نمودي . فضل از جواببهلول عاجز ماند و سکوت اختیار نمود و بعد گفتهرچه بهلول می گوید بنویسید .آنگاه بهلول امر نمود آیه اي از قرآن کریم را نوشته و بر سردر مسجد نصبنمایند .سوال هارون از بهلولروزي بهلول بر هارون وارد شد و بر صدر مجلسکنار هارون نشست. هارون از رفتار بهلول رنجیدهخاطر گشت و خواست بهلول را در انظار کوچکنماید و سوال نمود آیا بهلول حاضر استجوابمعماي مرا بدهد ؟reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر١٨بهلول گفت : اگر شرط نمایی و مانند دفعات پیشپشت پا نزنی حاضرم . سپسهارون گفتاگر جوابمعماي مرا فوري بدهی هزار دینار زر سرخ به تو میدهم و چنانچه در جواب عاجز مانی امر می نمایم تاریشو سبیل تو را بتراشند و بر الاغی سوارت نمایند و در کوچه و بازار بغداد با رسوایی تمام بگردانند .بهلول گفت که من به زر احتیاجی ندارم ولی با یکشرط حاضرم جواب معماي تو را بدهم . هارونگفتآن شرط چیست؟بهلول جواب داد : اگر جواب معماي تو را دادم از تو میخواهم که امر نمایی مگسها مرا آزار ندهند .هارون دقیقه اي سر به زیر انداختو بعد گفت: این امر محال استو مگسها مطیع من نیستند .بهلول گفتپسکسی از که در مقابل مگسهاي ناچیز عاجر استچه توقعی می توان داشت. حاضرانمجلسبر عقل و جرات بهلول متحیر بودند . هارون هم در مقابل جوابهاي بهلول از رو رفتولیبهلول فهمید که هارون در صدد تلافی استو براي دل جویی او گفت:الحال حاضرم بدون شرط جواب معماي تو را بدهم . سپسهارون سوال نمود این چه درختی است(یکسال عمر دارد ) که دوازده شاخه و هرشاخه سی برگو یکروي آن برگها روشن و روي دیگرتاریک.بهلول فوري جواب داد این درختسال و ماه و روز و شباست. به دلیل اینکه هر سال 12 ماه استوهر ماه شامل 30 روز استکه نصفآن روز و نصفدیگر شباست. هارون گفت: احسنتصحیحاست. حضار زبان به تحسین بهلول گشودند .بهلول و دزدگویند روزي بهلول کفشنو پوشیده بود . داخل مسجدي شد تا نماز بگذارد . در آن محل مردي را دیدکه به کفشهاي او نگاه می کند . فهمید که طمع به کفشاو دارد . ناچاراً با کفشبه نماز ایستاد .آن دزدگفتبا کفشنماز نباشد . بهلول گفت: اگر نماز نباشد کفشباشد .تاثیر دعاي بهلولآورده اند که اعرابی شترش به مرضجرب مبتلا شده بود . به او توصیه نمودند تا روغن کرچکبه اوبمالد . اعرابی شتر را سوار شده تا به شهر رود و روغن بخرد . نزدیکشهر به بهلول گفت:شترم به مرضجرب مبتلا شده و گفته اند روغن کرچکبمالم خوب می شود ، ولی من عقده دارم کهتاثیر نفستو بهتر است . استدعا می کنم دعایی بخوانی تا شترم از این مرضنجاتپیدا کند . بهلولreza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر١٩جواب داد : اگر روغن کرچکبخري و با دعاوي من قاطی کنی ممکن استشتر خوب شود . والادعاي تنها تاثیري نخواهد داشت.سوال هارون درباره امین و مامونآورده اند که روزي بهلول به قصر هارون رفتو در بین راه هارون رادید . هارون پرسید : بهلول کجا میروي ؟ بهلول جواب داد به نزد تو می آیم . هارون گفت:من به قصد رفتن به مکتبخانه می روم تا از نزدیکوضع فرزندانم امین و مامون را ببینم و چنانچه مایلباشی می توانی همراه من بیایی .بهلول قبول نمود و به اتفاق هارون وارد مکتبخانه شدند .ولی آن وقتامین و مامون براي چند دقیقهاجازه گرفته و بیرون رفته بودند . هارون از معلم از وضع امین و مامون سولاتی نمود . معلم گفت:امین که فرزند زبیده که سرور زنان عرب است ولی بسیار کودن و بی هوشاستو بلعکسمامون بسیاربافراستو زیركو چیز فهم . هارون قبول ننمود .آموزگار کاغذي زیر فرشمحل نشستن مامون گذارد و خشتی هم زیر فرشامین نهاد و پساز چنددقیقه که امین و مامون وارد مکتبخانه شدند و چون پدر خود را دیدند زمین ادب را بوسه داده و سر جايخود نشستند . مامون چون نشستمتفکر به سقفو اطرافخود نگاه می کرد . معلم به مامون گفت:تو را چه می شود که چنین متفکري ؟مامون جواب داد ، از موقعی که از مکتب خانه خارج شدم و تا به حال که نشسته ام یا زمین به اندازهکاغذي بالا آمده یا اینکه سقفبه همین اندازه پایین رفته است.در این حال آموزگار از امین سوال نمود آیا تو هم چنین احساسی می نمایی ؟امین جواب داد : چیزي حسنمی کنم . آموزگار لبخندي زده و آن دو را مرخصنمود . چون امین ومامون از مکتبخانه خارج شدند معلم به هارون گفت: بحمدالله که به حضرتخلیفه حرفمن ثابتشد.خلیفه سوال نمود : آیا سببآن را می دانی ؟بهلول جواب داد اگر به من امان دهی حاضرم علت آن را بگویم . هارون جواب داد در امانی هرچه میدانی بگو . بهلول گفت:ذکاوت و چالاکی اولاد از دو جهتاست. جهتاول چنانچه مرد و زن به میل و رغبتسرشار وشهوت طبیعی با هم آمیزش نمایند اولاد آنها با ذکاوت و زیركمی شود و سببدوم چنانچه زن وشوهر از حیثخون و نژاد با هم تفاوت داشته باشند ، اولاد آنها زیركو باهوشو قوي می شود چنانچهreza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٢٠این امر در درختان و حیواناتهم به تجربه رسیده استو چنانچه درختمیوه را به درختمیوه دیگرپیوند بزنند آن میوه آن شاخه پیوند خورده بسیار مرغوب و اعلا می شود و نیز اگر دو حیوان مثلاً الاغ واسببا هم آمیزشدهند قاطر از آن دو متولد می شود که بسیار باهوشو قوي و چالاكمی باشد .بنابراین امین که فراستخوبی ندارد از این سبباستکه خلیفه و زبیده از یکخون و یکنژاد میباشند و مامون که با این فراست و ذکاوت قوي می باشد از آن لحاظ استکه مادر او از نژادي غریبوبا خون خلیفه تفاوت بسیار دارد .خلیفه از جواب بهلول خنده نمود و گفت: از دیوانه غیر از این توقعی نمی توان داشت. ولی معلم در دلحرفبهلول را تصدیق نمود .سوال مردي از بهلول در باره شیطانروزي مردي زشت و بداخلاق از بهلول سوال نمود که خیلی میل دارم که شیطان را ببینم . بهلول گفت:اگر آئینه در خانه نداري در آب ذلال نگاه کن شیطان را خواهی دید .سوال هارون از بهلول درباره شرابروزي بهلول بر هارون وارد شد . خلیفه مشغول صرف شراب بود و خواستخود را از خوردن حرامتبرئه نماید . بدین لحاظ از بهلول سوال نمود :اگر کسی انگور خورد حرام است؟ بهلول جواب داد نه . خلیفه گفتبعد از خوردن انگور آبهمبالاي آن خورد چه طور است؟ بهلول جواب داد اشکالی ندارد . باز خلیفه گفتبعد از خوردن انگور وآب مدتی هم در آفتاب نشیند ؟ بهلول گفت: بازهم اشکالی ندارد .پسخلیفه گفت: چطور همین انگور و آب را اگر مدتی در آفتاب گذارند حرام است؟بهلول جواب داد اگر قدري خاكبر سر انسان ریزند آیا به او صدمه می رساند ؟ خلیفه جواب داد نه .بهلول گفتبعد از آن هم مقداري آب بر سر انسان ریزند صدمه می رساند ؟ خلیفه جواب داد نه .بهلول گفتاگر همین آب و خاكرا به هم مخلوط نمایند و از آن خشتی بسازند و به سر انسان بزنندصدمه می رسد یا نه ؟ خلیفه : البته سر انسان می شکند .بهلول گفت چنانکه از ترکیب آب و خاكسر آدم می شکند و به او صدمه می رسد ، از ترکیبآب وانگور هم متاعی بدستمی آید که از خوردن آن صدمه هاي فراوان به انسان وارد می آید و خورنده آنحد لازم دارد . خلیفه از جواب بهلول متحیر و دستور داد تا بساط شراب را بردارند .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٢١بهلول و دزدآورده اند که بهلول در خرابه اي مسکن داشتو جنبآن خرابه کفشدوزي دکان داشتکه پنجره اياز کفشدوزي به خرابه بود . بهلول چند درهمی ذخیره نموده بود و آنها را در زیر خاكپنهان کرده وگه گاه پولها را بیرون آورده و به قدر احتیاج از آنها بر می داشت. از قضا روزي به پول احتیاج داشترفت و جاي پولها را زیر و رو نمود ، اثري از پولها ندید. فهمید که پولها را همان کفشدوز که پنجرهدکان او رو به خرابه استبرده است . بدون آنکه سرو صدایی کند نزد او رفتو کنار او نشستو بنانمود از هر دري سخن گفتن و خوبکه سر کفشدوز را گرم کرد آنگاه گفت:رفیق عزیز براي من حسابی بنما . کفشدوز گفت بگو تا حساب کنم . بهلول اسم چند خرابه و محل رابرد و اسم هر محل را که می برد مبلغی هم ذکر می نمود تا آخر و آخرین مرتبه گفت: در این خرابه همکه من منزل دارم فلان مبلغ . بعد جمع حسابها را از کفشدوز پرسید که دو هزار دینار می شد . بهلولتاملی نمود و بعد گفت : رفیق عزیز الحال می خواهم یکشورت هم از تو بنمایم . کفشدوز گفتبکن . بهلول گفت: می خواهم این پولها را که در جاهاي دیگر پنهان نموده ام تمامی را در همین خرابهکه منزل دارم پنهان نمایم آیا صلاح استیا خیر ؟کفشدوز گفت : بسیار فکر خوب و عالی است و تمام پولهایی را که در جاهاي دیگر داري در این منزلپنهان نما . بهلول گفت پسفرمایشتو را قبول می نمایم و می روم تا تمام پولها را بردارم و بیاورم و درهمین خرابه پنهان نمایم و این را بگفتو فوراً از نزد کفشدوز دور شد . کفشدوز با خود گفتخوباست این مختصر پولی را که از زیر خاكبیرون آورده ام سرجاي خود بگذارم بعد که بهلول تمامیپولها را آورد به یکبار محل آنها را پیدا نمایم و تمام پولهاي او را بردارم . با این فکر تمام پولهایی را کهاز بهلول ربوده بود سر جایشگذاشت. پساز چند ساعتی که بهلول به آن خرابه آمد و محل پولها رانگاه کرد دید که کفشدوز پولها را باز آورده و سر جاي خود گذارده است. پولها را برداشتو شکرخداي را به جاي آورد و آن خرابه را تركنمود و به محل دیگري رفتولی کفشدوز هرچه انتظاربهلول را می کشید اثري از او نمی دید . بعد از چند روز فهمید که بهلول او را فریبداده و به این ترتیبپولهاي خود را باز گرفته است.reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٢٢حمام رفتن بهلولروزي بهلول به حمام رفتولی خدمه حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن قسم که دلخواه بهلول بود او راکیسه ننمودند . با این حال وقتخروج از حمام بهلول ده دینار که همراه داشترا به استاد حمام داد وکارگران چون این بذل و بخششرا دیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبتبه او بی اعتنایی کردند.بهلول باز هفته دیگر به حمام رفتولی این دفعه تمام کارگران با کمال احترام او را شستو شو نموده ومواظبت بسیار نمودند ، ولی با اینهمه سعی و کوششکارگران موقع خروج از حمام بهلول فقط یکدینار به آنها داد ، حمامی ها متغیر گردیده پرسیدند سبببخششبی جهتهفته قبل و رفتار امروزتچیست؟بهلول گفت : مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده پرداختنمودم و مزد آن روز حمام را امروزمی پردازم تا شماها ادب و رعایتمشتري هاي خود را بنمایید .سوال هارون از بهلول در باره حضرت علی (ع)روزي هارون بر بهلول وارد شد . هارون در آن وقتسرخوشو سرحال بود از بهلول پرسید :آیا علی ابن ابیطالبافضل بر عباسعموي پیغمبر بود یا ابن عباسافضل بر علی ؟بهلول جواب داد اگر حقیقترا بگویم در امانم هارون گفتدر امانی . بهلول گفت:علی (ع) بعد از محمد ابن عبدالله (ص) افضل استبرجمیع اهل اسلام بلکه افضل استبر جمیع پیغمبرانسلف، به دلیل اینکه رادمردي با فتوت دین باوري است با حقیقت و جمیع فصائل نیکو در او جمع و درمقابل دین و دستورات الهی ذره اي قصور نورزیده و تمام دستوراتالهی را مو به مو به مرحله عمل درآورده است و چنان عقیده راسخ و محکم داشتکه جان خود بلکه جان اولاد خود را درمقابلدستورات دینی ناچیز می شمرد و در تمام غزوات خود از پیشقراولان لشکر بود و هرگز دیده نشد کهدر جنگی پشت به دشمن نماید و در این خصوصاز جنابشسوال نمودند که در غزوات ملاحضه جانخود را نمی فرمایید و خداي نخواسته ممکن استازعقبسر قصد جان شما را بنمایند .جواب فرمودند :جنگمن براي دین خدا استو ذره اي هوا و هوسو سود و غرضشخصی در کار نیستو جان مندر ید قدرت الهی استو چنانچه کشته شوم به خواستخدا و به راه خدا بوده و چه سعادت و لذتی ازاین افضل تر که در راه خدا کشته شوم و در جوار مردان خدا و مومنین راه حق و حقیقتجاي گیرم ونیز علی (ع) در موقعی که امیر و خلیفه مسلمین بود شبو روز آسایشنداشتو تمام وقتشریفخودرا صرف امور مسلمین و عبادتخداوند متعال می نمود و دیناري از مال مسلمین و بیتالمال را بیهودهreza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٢٣صرف ننموده و حتی عقیل برادر او که عائله زیادي داشت خواهشنمود که حق او را از بیتالمال غیراز آنچه که به او میرسد دهد ، علی (ع) خواهشاو را رد نمود . عقیل اصرار نمود آن حضرت عقیل رابه خانه خود دعوت نمود و چون عقیل به خانه حضرت رفتو وضع زندگی امیر و خلیفه مسلمین را دیددیگر شرم نمود که خواهشخود را تکرار نماید و نیز به تمام حکام دستور می داد که به مردم ظلمننمایند و با عدالت و انصاف بین آنها حکم نمایند و هر حاکمی که ذره اي ظلم و ستم روا می داشتبراو سخت می گرفت و او را فوراً معزول می نمود و او را از مجازات معافنمی کرد اگر چه از نزدیکترین بستگانشبود .چنانچه ابن عباسدر موقعی که حاکم بصره بود مبلغی از وجوه بیتالمال را صرفامور شخصی نمودهبود آن حضرت آن مبلغ را از او بازخواستنمود و براي این عمل او را سرزنشکرد و موعدي مقررفرمود تا ابن عباس آن وجه را ارسال دارد ولی ابن عباس نتوانست و می دانستکه علی خلیفه اي نیستکه خطاي او را نادیده گیرد از این لحاظ به مکه فرار نمود و در خانه خدا بستنشستتا در امان باشد .هارون از شنیدن این مطالبمنفعل و مسجل شد و خواستدل بهلول را به درد آورد گفت:پسبا این همه فضل و کرامتچرا او را کشتند ؟ بهلول جواب داد :بیشتر مردان راه حق و حقیقت را کشتند مانند عیسی بن مریم و داوود و یحیی و هزاران پیامبران ونیکوکاران در راه خدا مجادله می فرمودند . هارون گفت:الحال کشته شدن علی (ع) را برایم تعریفنما . بهلول گفت: از حضرتامام زین العابدین روایتاستکه چون ابن ملجم قصد قتل علی (ع) را کرد دیگري را با خود آورده بود ، آن ملعون به خواب عمیقیفرو رفته بود و نیز خود ابن ملجم هم به خواب بود و چون امیرالمومنین وارد مسجد شد خفتگان را بیدارفرمود تا مشغول نماز شوند . چون اقامه نماز نمود و به سجده رفتابن ملجم ضربتی به سر آن حضرتزد و آن ضربت به جایی اصابتنمود که قبلاً عمرو بن عبدود در جنگبر سر مباركآن حضرت زدهبود و از این ضربت فرق تا به ابروي آن حضرت شکافته شد و چون شمشیر آن ملعون با زهر آلوده بودپساز سه روز دار فانی را وداع نمود و در ساعتآخر روي به جانبفرزندان خود کرد و فرمود :رفیق اعلا و صحبت انبیاء اوصیا بهتر استبراي دوستان خدا از دنیاي بی بقاء اگر من از این ضربتکشتهشوم قاتل مرا جز یکضربت نزنید چون او یکضربتبه من زده استو بدن او را قطعه قطعه ننماییداین را فرمود و ساعتی مدهوششد . چون به هوشآمد باز فرمود که در این وقترسول خدا (ص) رادیدم که مرا تکلیفرفتن می کند و فرمود که فردا نزد ما خواهی بود . این بگفتو از دنیا رحلتفرمودreza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٢٤و در آن ساعتآسمان متغیر گردید و زمین بلرزید و صداي تسبیح و تقدیساز میان هوا به گوشمردمرسید و همه دانستند که صداي ملکوتاست .بهلول و سیاحآورده اند یکی از سیاحان خارجی وارد شهر بغداد شد و به دربار هارون الرشید بار یافتو چون بهحضور خلیفه رسید سوالاتی چند از وزراء و دانشمندان در حضور خلیفه نمود ولی هیچکدام نتوانستند بهسوالات آن سیاح جوابصحیح دهند .خلیفه غضبانکشده و به وزراء و علماء دربار گفت اگر جواب این شخصرا ندهید ، کلیه اموال شماهارا به او خواهم داد . حاضرین 24 ساعتمهلتخواستند و خلیفه به آنها فرجه داد و بعد یکی از آنهاگفت فکر می کنم باید به سراغ بهلول برویم و غیر از بهلول دیگري نمی تواند جوابسوالاتسیاح رابه درستی و راستی بدهد . پسبه دنبال بهلول رفتند و او را از ماوقع خبردار نمودند و بهلول قبول نمودکه جواب سوالات سیاح را بدهد . فرداي آن روز که بنا بود در حضور خلیفه جوابسیاح را بدهند ،بهلول حاضر شد و رو به سیاح نمود و گفت : هر سوالی دارید بنمایید من براي جواب دادن حاضرمسیاح با عصاي خود دایره اي کشید و بعد رو به بهلول نمود . بهلول بدون معطلی خطی وسط دایرهکشید و آن را به دو قسمت نمود . سیاح باز دایره اي کشید بهلول این دفعه دایره را به چهار قسمتکردو با دست یکقسمت را به سیاح نشان داد و گفت: این قسمتخشکی و این سه قسمتآباست.سیاح دانست که بهلول غرضاو را دانسته و به سوالاتاو درستجواب داده است. پسدر حضورعلماء و حاضرین و خلیفه بهلول را تحسین فراوان نمود و بعد پشتدستشرا به زمین گذاشته و انگشتهارا به طرف آسمان گرفت . بهلول عکسعمل او را نمود . یعنی انگشتها را به زمین گذاشتو پشتدسترا رو به هوا کرد . سیاح بی اندازه او را تحسین نمود و به خلیفه گفت:از داشتن چنین عالم دانشمندي باید خیلی به خود بالید . خلیفه پرسید مقصود از این سوال و جواب رانفهمیدم . سیاح جواب داد من اول دایره کشیدم و مقصودم نشان دادن شکل کره زمین بود . بهلول فهمیدو آن را به دو قسمت تقسیم نمود و به من فهماند که به کرویتزمین معتقد استو بلکه رموز را به دوقسمتنیم کره شمالی و جنوبی تقسیم کرد و مرتبه دوم که دایره کشیدم و آن را به چهار قسمتنمود بهمن فهمانید که زمین چهار قسمتاستکه یکقسمتآن خشکی و چهار قسمتدیگر آباست.مرتبه سوم که من کفدست را به زمین و انگشتان را به هوا نمودم و غرضمن از نباتات و رستنی هايزمین و اسرار نمو و رشد آنها بود . بهلول هم با دستخود باران و اشعه آفتاب را نشان داد و فهمانید کهreza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٢٥نمو نباتات بوسیله باران و اشعه آفتاباست، پسبه چنین دانشمندي باید بالید . حاضران از حاضر جوابیبهلول و نجات دادن آنها از غضبهارون شکر خداي را بجا آورده و از بهلول تشکر فراوان نمودند .پند دادن بهلول به ابن ربیعآورده اند که روزي فضل ابن ربیع وزیر هارون الرشید از راهی می گذشت. بهلول را دید که به گوشهاي نشسته و سر به تفکر فرو برده فضل با صداي بلند نهیبزد بهلول چه میکنی ؟بهلول سر بلند کرد و چون دید فضل است، به او گفتبه عاقبتتو می اندیشم ، تو هم به سرنوشتجعفر برمکی گرفتار خواهی شد . فضل از این سخن بهلول بر خود لرزید و بعد گفت: اي بهلولسرنوشتجعفر را زیاد شنیده ام ولی هنوز از زبان تو نشنیده ام . میل دارم واقعه کشته شدن جعفر را بدونکم و زیاد برایم تعریفکنی . بهلول گفت:در ایام خلافت مهدي پسر منصور یحیی بن خالد برمکی به کتابتو پیشکاري هارون الرشید منصوبگردید و در اندكمدتی هارون را به شخصیحیی و فرزندشجعفر سپرد و علاقه و محبتهاي هاروننسبت به جعفر به قدري بود که عباسه را به عقد او در آورد . جعفر بر خلافسفارشهارون عباسه راتصرف نمود و چون هارون از این واقعه خبردار شد آن همه محبتهاي خود را به کینه و کدورت مبدلساخت و هارون هر روز به بهانه هاي مختلفدر صدد نابود کردن جعفر و بر انداختن خاندان برمکیانبود تا شبی به یکی از غلامان خود به نام مسرور گفت : امشب از تو می خواهم تا سر جعفر را برایمبیاوري . مسرور از این ماموریتلرزه بر اندامشافتاد و متفکر و حیران سر به زیر انداخت.هارون خطاب نمود چرا سکوت اختیار کرده و به چه می اندیشی ؟ مسرور گفت:کاري بسبزرگاست و کاشپیشاز آنکه اجراي چنین کاري به من محول گردد ، می مردم . هارونگفت: اگر امر مرا اجرا ننمایی ، به قهر و غضبمن گرفتار خواهی شد و چنان تو را بکشم که مرغان هوابرایت بگریند . مسرور ناچاراً به خانه جعفر رفتو گرفته و پریشان فرمان وحشتانگیز خلیفه بی رحم رابه جعفر گفت . جعفر گفت: شاید این حکم در حالتی بیرون از طبیعتصادر شده و خلیفه در هشیارياز آن پشیمان گردد . بنابراین از تو می خواه که بازگردي و خبر کشته شدن مرا به خلیفه دهی . اگر تابامداد آثار پشیمانی در او دیده نشد من سرم را تسلیم تیغ تو خواهم کرد . مسرور جرات نکرد کهخواهشجعفر را قبول کند و به جعفر گفت: تو به همراه من به سراپرده هارون بیا تا شاید هارون محبتتو را از سر گیرد و از فرمان خود عدول نماید . جعفر گفته مسرور را قبول نمود و به سوي سرنوشتreza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٢٦حسرت بار خود رفت و چون به پشت سرا پرده رسیدند مسرور دو دل و ترسان به پیشخلیفه رفت .هارون پرسید مسرور چه کردي ؟مسرور گفت که جعفر را آورده ام و اکنون در بیرون سرا پرده ایستاده است. خلیفه نهیبزده و گفتاگر در فرمان من کمترین درنگو تعللی نمایی ، تو را پیشاز او خواهم کشت. با این گفتار دیگرجاي درنگ نبود . مسرور به نزد جعفر شتافتو از اندام برازنده جوانی جمیل که سرآمد بزرگواران وسردفتر فضل و هنر و سرحلقه کریمان و بخشندگان زمان بود سر جدا کرد و بر سر نهاد و پیشهارونآورد و خلیفه بی رحم به این اکتفا نکرد و امر نمود تا تمام خاندان برمکیان را نابود سازند و اموال آنهارا ضبط نمودند و کشته جعفر را بر بالاي حصار بغداد آویختند و پساز چند روز بسوختند .الحال اي فضل از عاقبتتو هم بیمناکم و می ترسم تو هم به سرنوشتجعفر گرفتا آیی . فضل از سخنانبهلول سختترسید و از بهلول خواستتا براي سلامتی او دعا نماید .سوال هارون از بهلولروزي هارون الرشید که مستباده ناب بود در قصري مشرفبه دجله بود و به تماشاي آبهاي خروشاندجله مشغول . در این حال بهلول بر هارون وارد شد . هارون الرشید خنده مستانه نمود و بعد از خوشآمد به بهلول امر نشستن داد و به او گفت:امروز یکمعما از تو سوال می نمایم . اگر جوابصحیح دادي هزار دینار زر سرخ به تو می دهم وچنانچه از جواب عاجز بمانی امر می کنم از همین محل تو را به دجله اندازند ، بهلول گفتمن به زراحتیاجی ندارم ولی به یکشرط قبول می نمایم .که اگر جواب معماي تو را صحیح دادم ، باید صد نفراز اشخاصی که در زندانهاي تو و از دوستان من می باشند را آزاد نمایی و اگر جوابصحیح ندادم مرادر دجله غرق نما . هارون قبول نمود و معما را بدین طریق طرح نمود :اگر یکگوسفند و یکگرگو یکدسته علفداشته باشیم و بخواهیم این سه را به تنهایی یکیکاز این طرفرودخانه به آن طرفببریم ، آیا به چند طریق باید آنها را به آن طرفرودخانه برد که نهگوسفند علفرا بخورد و نه گرگگوسفند را ؟ بهلول گفت:اول باید گرگرا بگذاریم و گوسفند را آن طرفرودخانه ببریم و بعد برگردیم علفرا برداریم وببریم و چون علفرا آن طرف رودخانه بردیم باز گوسفند را برگردانیم به جاي اول و گوسفند رابگذاریم و گرگرا ببریم و بعد هم برگردیم و گوسفند را بر داریم و ببریم . پساینها یکبه یکبردهمی شوند و نه گوسفند می تواند علفرا بخورد و نه گرگمی تواند گوسفند را بدرد .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٢٧هارون گفت : احسنت جوابصحیح دادي ، بعد بهلول نام یکصد نفر از دوستان را که همه آنها ازشیعیان علی (ع) بودند گفت و م  نشی همه آنها را ذکر نمودند و چون به نظر هارون رسید و آنها راشناختاز شرط خود سرباز زد ولی با اصرار بهلول فقط ده نفر را بخشید و از زندان آزاد نمود .مباحثه بهلول با مرد فقیهآورده اند که فقیهی مشهور از اهل خراسان وارد بغداد شد و چون هارون الرشید شنید که آن مرد به شهربغداد آمده اورا به دارالخلافه طلبید .آن مرد نزد هارون الرشید رفت . خلیفه مقدم او را گرامی داشت و با عزتاو را نزدیکخود نشاند ومشغول مباحثه شدند . در همین اثنا بهلول وارد شد . هارون او را به امر جلوسداد . آن مرد نگاهی بهوضع بهلول انداخت و به هارون الرشید گفت : عجب است از مهر و محبتخلیفه که مردمان عادي رااینطور محبت می نماید و به نزد خود راه میدهد . چون بهلول فهمید که آن شخصنظرشبه اوستباکمال قدرت به آن مرد تغییر نمود و گفت:به علم ناقصخود غره مشو و به وضع ظاهر من نگاه منما . من حاضرم با تو مباحثه نمایم و به خلیفه ثابتنمایم که تو هنوز چیزي نمی دانی ؟آن مرد در جواب گفت : شنیده ام که تو دیوانه اي و مرا با دیوانه کاري نیست. بهلول گفت: من بهدیوانگی خود اقرار می نمایم ولی تو به نفهمی خود قائل نیستی ؟هارون الرشید نگاهی از روي غضب به بهلول انداخت و او را امر به سکوت داد ولی بهلول ساکتنشدو به هارون الرشید گفت اگر این مرد به علم خود اطمینان دارد مباحثه نماید . هارون به آن مرد فقیهگفت: چه ضرر دارد مسائلی از بهلول سوال نمایی ؟آن مرد گفت به یکشرط حاضرم و آن شرط بدین قرار استکه من یکمعما از بهلول می پرسم ،اگر جواب صحیح داد من هزار دینار زر سرخ به او می دهم ولی اگر در جواب عاجز ماند باید هزاردینار زر سرخ به من بدهد .بهلول گفت : من از مال دنیا چیزي را مالکنیستم و زر و دیناري موجود ندارم ولی حاضر چنانچهجواب معماي تو را دادم زر از تو بگیریم و به مستحقان بدهم و چنانچه در جواب عاجز ماندم در اختیارتو قرار بگیرم و مانند غلامی به تو خدمتنمایم . آن مرد قبول نمود و بعد معمایی بدین نحو از بهلولسوال کرد :reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٢٨در خانه اي زنی با شوهر شرعی خود نشسته و در همین خانه یکنفر در حال نماز گذاردن استو نفردیگر هم روزه دارد . در این حال مردي از خارج وارد این خانه میشود به محضوارد شدن آن زن وشوهري که در آن خانه بودند به یکدیگر حرام می شوند و آن مردي که نماز می خواند نمازشباطل ومرد دیگر روزه اشباطل می گردد . آیا میتوانی بگویی این مرد که بود ؟بهلول فوراً جواب داد :مردي که وارد این خانه شد سابقاً شوهر این زن بود . به مسافرت می رود و چون سفر او به طول میانجامد و خبر می آورند که او مرده است، آن زن با اجازه حاکم شرعی به ازدواج این مرد که پهلوي اونشسته بود در می آید و به دو نفر پول می دهد که یکی براي شوهر فوت شده اشنماز و دیگري روزهبگیرد . در این بین شوهر سفر رفته که خبر کشته شدن او را منتشر کرده بودند ، از سفر باز می گردد .پساز شوهر دومی بر زن حرام می شود و آن مرد که نماز براي میتمی خواند نمازشباطل می گرددو همچنین آن یکنفر که روزه داشتچون براي میتبود روزه او هم باطل می شود .هارون الرشید و حاضرین مجلساز حل معما و جوابصحیح بهلول بسیار خوشحال شدند و همه بهبهلول آفرین گفتند . بعد بهلول گفتالحال نوبتمن استتا معمایی سوال نمایم . آن مرد گفتسوالکن . بهلول گفت:اگر خمره اي پر از شیره و خمره اي پر از سرکه داشته باشیم و بخواهیم سکنگبین درستنماییم . پسیکظرف از سرکه برداریم و یکظرفهم از شیره و این دو را در ظرفی ریخته و بعد متوجه شویم کهموشی در آنهاست ، آیا می توانی تشخیصبدهی که آن موشمرده در خمره سرکه بوده یا در خمرهشیره ؟آن مرد بسیار فکر نمود و عاقبت در جواب دادن عاجز ماند . هارون الرشید از بهلول خواستتا خودجواب معما را بدهد . پسبهلول گفت:اگر این مرد به نفهمی خود اقرار نماید جواب معما را می دهم . ناچاراً آن مرد اقرار نمود . سپسبهلولگفت:باید آن موشرا برداریم و در آب شسته و پساز آنکه کاملاً از شیره و سرکه پاكشد شکم او را پارهنماییم اگر در شکم او سرکه باشد پسدر خمره سرکه افتاده و باید سرکه را دور ریختو اگر در شکماو شیره باشد پسدر خمره شیره افتاده و باید شیره ها را بیرون ریخت. تمام اهل مجلس از علوم وفراستبهلول تعجبنمودند و بی اختیار او را آفرین می گفتند و آن مرد فقیه سر به زیر ناچاراً هزار دینارکه شرط نموده بود را تسلیم بهلول نمود و بهلول تمانی آنها را در میان فقیریان تقسیم نمود .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٢٩پند دادن بهلول به عبدالله مباركروزي عبدالله مباركبه قصد دیدن بهلول دانا به صحرا رفته بهلول را دید که سراپا برهنه الله الله گویانبود . جلو رفته سلام کرد . بهلول جواب سلام بداد . سپسعبدالله مباركعرضکرد یا شیخ استدعا والتماسمن آن است که مراپندي دهی و نصیحتی کنی که در دنیا چگونه باید زیستکرد تا از معصیتدور بود که من مردمی گناهکارم و از عهده نفسسرکشبر نمی آیم . راهی بنما تا از دم مباركتورستگاري یابم . بهلول گفت:یا عبدالله خود سرگردانم و به خود درمانده ام از من چه توقع داري اگر مرا عقل بودي مردم مرا دیوانهنگفتندي سخن دیوانگان را چه اثر باشد که قبول کنند برو دیگري را طلبکن که عاقل باشد .عبدالله گفت : یا شیخ ، دیوانه به کار خویشتن هشیار است. سخن راسترا از دیوانه می باید شنید .بهلول خاموشبود عبدالله باز الحاح و تضرع کرد که یا شیخ مرا نومید که به امیدي آمده ام .من از روي اخلاصو اعتقاد از راه دوري آمده ام تا راه به من بنمایی ، چرا خاموششدي ؟ بهلول سربرداشتو گفت:اي عبدالله اول بامن چهار شرط بکن که از سخن دیوانه بیرون نروي . آنگاه تو را پندي و چیزي بگویمکه سبب رستگاري تو باشد و دیگر بر تو ننویسند . عرضکرد آن چهار شرط کدام است، بفرما قبولمی نمایم .بهلول گفت : شرط اول آنکه وقتی گناه کنی و خلافامر او نمایی روزي او را نخوري . عبدالله گفتپسرزق که را بخورم . بهلول گفت : تو مرد عاقلی باشی و دعوت بندگی کنی و روزي او را خوري وخلافحکم او نمایی خود انصاف بده شرط بندگی چنین باشد عبدالله عرضکرد حق فرمودي شرطدوم کدام است؟بهلول گفت: شرط دوم این استکه هرگاه خواستی معصیتکنی زنهار که در ملکاو نباشی . عبداللهعرضکرد . این از اول مشکلتر است . همه جا ملکو زمین خداست پسکجا روم . بهلول گفتپسقبیح باشد که رزق او خوري و در ملکاو باشی و فرمان او نبري . خود انصافبده شرط بندگی اینباشد . عبدالله گفتقبول ، شرط سوم کدام است؟شرط سوم آن است که اگر خواهی گناهی یا خلافامر او نمایی جایی پنهان شو که او تو را نبیند و ازحال تو واقفنشودآن وقت هرچه خواهی بکن . عبدالله گفت : این از همه مشکل تر استحقتعالی بههمه چیز دانا و بینا و در همه جا حاضر و ناظر است و هرچه بنده می کند او می بیند و می داند بهلولreza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٣٠گفت پستو مرد عاقلی باید باشی که خود میدانی که او همه جا حاضر استو ناظر استو به همه چیزدانا و بیناست پسشنیع باشد که روزي او خوري و در ملکاو نافرمانی کنی که او خود می داند و میولا تحسین الله غافلاً عما » : بیند با این حال تو دعوي بندگی می کنی با آن که در کتابخود فرمودهیعنی گمان مبر که حقتعالی غافل استاز عملی که ظالمان می کنند . « یعمل الضالمونعبدالله عرضکرد درستفرمودي شرط چهارم کدام است؟شرط چهارم آن است که در آن وقت که ملکالموت ناگاه نزد تو آید تا فرمان حق به جا آورده وقبضروح تو کند در آن ساعت بگو صبر کن تا اقوام را وداع کنم و از ایشان حلالیتطلبم و توشه راهآخرت بردارم آن وقتقبضروحم کن .عبداللع عرضکرد این شرط چهارم از همه مشکلتر است. ملکالموتکی در آن وقتمهلتمی دهدکه نفسبرآرم . بهلول گفتاي مرد عاقل تو این را می دانی که مرگرا چاره نیستو به هیچ نوع او رااز خود دور نتوان کرد و آن دم ملکالموت امان ندهد ناگاه در عین معصیتپیکاجل در رسد و یک« فاذا جاء اجلهم لایسخرون ساعه و لا یستقدمون » : دم امان ندهد چنانچه حقتعالی فرمودهپساي عبدالله سخن راستاز دیوانه بشنو و از خواب غفلتبیدار شو . از غرور و مستی هشیار شو و بهکار آخرت در شو که راه دور و دراز در پیشاست و از این عمر کوتاه توشه بردار و کار امروز به فردامینداز شاید به فردا نرسی همین دم را غنیمتشمار و اهمال در آخرت منما . امروز توشه آخرت بردارکه فردا در آنجا مالتسودي ندهد .بهلول و قاضیآورده اند که شخصی عزیمت حج نمود چون فرزندان صغیر داشتهزار دینار طلا نزد قاضی برده و درحضور اعضاء دارالقضاء تسلیم قاضی نمود و گفت: چنانچه در این سفر مرا اجل در رسید شما وصیمن هستید و آنچه شما خود خواهید به فرزندان من دهید و چنانچه به سلامتبازآمدم این امانترا خودمخواهم گرفت.وقتی به سفر حج عزیمت نمود از قضاي الهی در راه درگذشتو چون فرزندان او به حد رشد و بلوغرسیدند امانتی را که از پدر نزد قاضی بود مطالبه نمودند قاضی گفت:بنا بر وصیت پدر شما که در حضور جمعی نموده هرچه دلم بخواهد باید به شما بدهم . بنابراین فقط صددینار به شماها می توانم بدهم . ایشان بناي داد و فریاد و تظلم را گذاردند .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٣١قاضی کسانی را که در محضر حاضر بودند که در آن زمان پدر بچه ها پول را تسلیم قاضی کرده بودحاضر نمود و به آنها گفت: آیا شما گواه بودید آن روزي که پدر این بچه ها هزار دینار طلا به من دادمصیت نمود چنانچه در راه سفر به رحمتخدا رفتم هرچه دلم خواستاز این زرها به فرزندان من بدهآنها همه گواهی دادند که چنین گفت.پسقاضی گفت : الحال بیشاز صد دینار به شما ها نخواهم داد آن بیچاره ها متحیر ماندند و به هرکسالتجا می نمودند آنها هم براي این حیله شرعی راهی پیدا نمی نمودندتا این خبر به بهلول رسید . بچه ها رابا خود نزد قاضی برد و گفتچرا حق این ایتام را نمی دهی ؟قاضی گفت : پدرشان وصیت نموده که آنچه من خود بخواهم به ایشان بدهم و من صد دینار بیشتر نمیدهم . بهلول گفت : اي قاضی آنچه تو می خواهی نهصد دینار است بر حسبگفته خودت . بنابراینالحال که تو نهصد دینار می خواهی بنابر وصیتآن مرحوم که هرچه خودتخواستی به فرزندان من بدهالحال همین نهصد دینار که خودت می خواهی به فرزندان آن مرحوم بده که حق آنهاست. قاضی ازجواب بهلول ملزم به پرداختنهصد دینار به فرزندان آن مرحوم گردید .ملاقات بهلول و شیخ جنیدآورده اند که شیخ جنید بغدادي به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفتو مریدان از عقباو می رفتند شیخاز احوال بهلول پرسید . مریدان گفتند او مرد دیوانه اي است. شیخ گفتاو را طلبکنید و بیاورید کهمرا با او کار است. تفحصکردند و او را در صحرایی یافتند و شیخ را پیشبهلول بردند .چون شیخ پیشاو رفت دید که خشتی زیر سر نهاد و در مقام حیرت مانده شیخ سلام نمود بهلول جواباو را داد و پرسید کیست ؟ گفتمن جنید بغدادي ام بهلول گفتتو اي ابوالقاسم که مردم را ارشاد میکنی آیا آداب غذا خوردن خود را می دانی ؟ گفت:بسم الله می گویم و از جلوي خود می خورم . لقمه کوچک برمی دارم . به طرفراستمی گذارمآهسته می جوم و به لقمه دیگران نظر نمی کنم . در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی شوم .هر لقمه کهمی خورم الحمد لله می گویم و در اول و آخر دست می شویم . بهلول برخواستو گفت: تو میخواهی مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز آداب غذا خوردن خود را نمی دانی و به راه خود رفت.پسمریدان شیخ گفتند یا شیخ این مرد دیوانه است. جنید گفت: دیوانه اي استکه به کار خویشتنهشیار است و سخن راست را از او باید شنید و از عقببهلول روان شد و گفتمرا با او کار است.reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٣٢چون بهلول به خرابه اي رسید باز نشست . بهلول باز از او سوال نمود تو که آداب طعام خوردن خود رانمی دانی آیا آدابسخن گفتن خود را می دانی ؟گفت: سخن به قدر اندازه میگویم و بی موقع و بی حساب نمی گویم و به قدر فهم مستمعان می گویم وخلق خدا را به خدا و رسولشدعوت می نمایم . چندان سخن نمی گویم که مردم از من ملول شوند ودقایق علوم ظاهر و باطن را رعایتمی کنم پسهرچه تعلق به آدابکلام داشتبیان نمود .بهلول گفت : چه جاي طعام خوردن که سخن گفتن نیز نمی دانی . پسبرخواستو به راه خود برفت.مردیان شیخ گفتند این مرد دیوانه است تو از دیوانه چه توقع داري . جنید گفت : مرا با او کار استشمانمی دانید . باز به دنبال او رفت تا به بهلول او رسید . بهلول گفت تو از من چه میخواهی تو که آدابطعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی دانی آیا آدابخوابیدن خود را می دانی ؟ گفتآري می دانم .چون از نماز عشا فارغ می شوم داخل جامه خواب می گردم پسآنچه آدابخوابیدن بود که از بزرگاندین رسیده بیان نمود .بهلول گفت : فهمیدم که آدابخوابیدن هم نمی دانی خواستبرخیزد جنید دامنشرا گرفتو گفتاي بهلول من نمی دانم تو قربه الی الله مرا بیاموز . گفتتو ادعاي دانایی می کردي ؟ شیخ گفت: اکنونبه نادانی خود معترفشدم . بهلول گفت:اینها که تو گفتی همه فرع استو اصل شام خوردن آن استکه لقمه حلال را باید و اگر حرام را صد ازاینگونه آداب به جاي آوري فایده ندارد و سبب تاریکی دل می شود . و در سخن گفتن باید اول دلپاكباشد و نیتدرستباشدو آن سخن گفتن براي رضاي خدا باشد و اگر براي غرضی یا براي اموردنیوي باشد یا بیهوده و هرزه باشد به هر عبارتکه بگویی وبال تو باشد پسسکوت و خاموشی بهتر ونیکتر باشد و در آدابخوابیدن اینها که گفتی فرع است.اصل این است که در دل تو بغضو کینه و حسد مسلمانان نباشد . حبدنیا و مال در دل تو نباشد و درذکرحق باشی تا به خواب روي .جنید دستبهلول را بوسید و او را دعا کرد و مریدان که حال او را بدیدند که او را دیوانه می دانستندخود را و عمل خود را فراموشکردند و از سر گرفتند . نتیجه آن استکه هر فرد بداند از آموختن آنچیزي که نمی داند ننگو عار نباید داشت، چنانچه شیخ جنید از بهلول آدابخوردن ، سخن گفتن وخوابیدن را آموخت.reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٣٣تعلیم دادن بهلول به یکی از دوستانآورده اند که شخصی الاغ قشنگی جهتحاکم کوفه تحفه آورده بود . حاضرین مجلسبه تعریفوتوصیفالاغ پرداختند . یکی از حاضرین براي مزاح گفت: من حاضرم به این الاغ قشنگخواندنبیاموزم .حاکم از شنیدن این سخن از کوره در رفتو به آن مرد گفت: الحال که این سخن را می گویی باید ازعهده آن برآیی و چنانچه به این الاغ خواندن بیاموزي به تو جایزه بزرگی می دهم ولی چنانچه از عهدهآن بر نیائی دستور می دهم تو را بکشند . آن مرد از مزاح خود پشیمان شده ناچاراً مدتی فرجه خواستوحاکم ده روز براي این کار به او فرصتداد .آن مرد الاغ را برداشت به خانه آورد حیران و سرگردان و نمی دانستاین کار به کجا خواهد رسید .لاعلاج به بازار رفت و در بین راه بهلول را دید و چون سابقه آشنایی با او داشتدستبه دامن اوزد وقضیه مجلسحاکم و الاغ را براي او تعریفنمود . بهلول گفتغم مخور که این کار از دستمن برمی آید و هر دستوري به تو می دهم عمل نما .پسبه او دستور داد تا یکروز تمام به الاغ غذا ندهد و سپسدر بین صفحات کتابی براي الاغ جوگذارد و کتاب را جلوي الاغ ورق بزند . الاغ چون گرسنه استبا زبان جو هاي صفحات کتاب رابرداشته و می خورد و گفتاین عمل را هر روز به همین نحو تکرار نما . و روز دهم او را گرسنه نگهدارو وقتی به مجلسحاکم رفتی همان کتاب را با الاغ به نزد حاکم ببر . آن روز دیگر بین صفحات کتابجو نگذار و آن کتاب را در حضور حاکم جلوي الاغ قرار بده . آن مرد به همین نحو عمل نمودو چونروز موعود فرا رسید الاغ را برداشته با کتاب به نزد حاکم برد و در حضور حاکم و جمعی از دوستانشکتاب را جلوي الاغ گذارد . الاغ بیچاره چون گرسنه بود به عادات روزهاي قبل که فکر می کرد بینصفحات کتاب ، جو می باشد شروع به ورق زدن کتاب نمود و چون به صفحه آخر رسید و دید که جوبین صفحات نیست ، بناي عرعر نمود و بدین وسیله خواست بفهماند که گرسنه استو حاضرین مجلسو حاکم که نمی دانستند چه ابتکاري در این عمل است، باور نمودند که در حقیقتالاغ می خواهدکتاب بخواند و همه در این کار متعجببودند . ناچار حاکم بر عهد خود وفا نمود و انعام قابل توجهیبه آن مرد داد .reza22_a620@yahoo.com تایپ : حمید رضا محمدي فر٣٤بهلول و صاحب حسابروزي بهلول به شهر بصره رفتو چون در آن شهر آشنایی نداشتاتاقی اجاره نمود ولی آن اتاق از بسکهنه ساز و مخروبه بود به کمترین باد یا بارانی تیرهایشصدا می کرد . بهلول پیشصاحبخانه رفته وگفت : اتاقی که به من دادي بی اندازه خطرناكاست. زیرا به محضوزشمختصر بادي صدا از سقفو دیوارششنیده می شود .صاحب خانه که مرد شوخی بود در جواب بهلول گفت : عیبی ندارد . البته میدانید که تمام موجودات بهموقع حمد و تسبیح خداي را می گویند و این صداي تسبیح و حمد خداي است. بهلول گفت:صحیح است ، ولی چون تسبیح و تجلیل موجودات به سجده منجر می شود من از ترسسجده خواستمزودتر فکري بنمایم .آمدن بهلول از قبرستان و سوال از اوروزي بهلول از طرفقبرستان می آمد . از او پرسیدند از کجا می آیی ؟ گفت:از پیشاین قافله که در این سرزمین نزول نموده اند . گفتند : آیا از آنها سوالاتی هم کردي ؟گفت : آري . از آنها پرسیدم کی از اینجا حرکتو کوچ می نمایید ؟ جواب دادند که ما انتظار شما راداریم هروقتهمگی به ما ملحق شدید حرکتمی نماییم .**********************************************ابوعلی سینا و کودكاز شیخ ابوعلی سینا که سرآمد حکماي ایران استپرسیدند آیا از خود کسی را داناتر دیده اي یا نه ؟گفت: بلی . روزي نزد زرگري نشسته بودم که کودکی آمد و از زرگر آتشخواست. استاد به او گفتبرو ظرفی بیاور و آتشببر . آن کودكگفت ظرف لازم نیست و می توانم بدون ظرفآتشببرم . منو استاد زرگر در تعجب بودیم تا به چه وسیله اي آن کودكمی تواند آتشببرد . پسبه او گفتمچگونه می توانی آتشببري ؟آن کودكمقداري خاکستر در کفدستگذارد و آتشرا روي آن نهاد و ببرد . به هوشو دانایی آنکودكآفرین گفتم .پایان

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
علی ع و اندوههای بیگران
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 17 فروردين 1395
تدفين پيامبر 
چون مسلمانان از نماز فارغ شدند، به عادت اهل مكه عباس بن عبدالمطلب كسى را فرستاد تا عبيدة بن جراح مكى ها و ضريح ساز آنها را حاضر كند و نيز به دنبال ابو طلحه زيد بن سهل ، حفار مدينه فرستاد تا بيايد و لحدى براى رسول خدا (ص ) ترتيب دهد ابو طلحه حضور يافته و لحدى براى پيغمبر ترتيب داد و على و عباس و فضل و اسامه به دفن پيغمبر پرداختند.
انصار از پشت ديوار حجره صدا زدند: يا على تو را به خدا سوگند امروز راضى مشو حقى كه ما به رسول خدا (ص ) داريم نابود گردد. يكى از ما را هم اجازه بده تا در دفن پيغمبر (ص ) شركت نمايد. على (ع ) فرمود: اوس ‍ بن خولى بيايد و در تدفين آن حضرت شركت كند. اوس مردى فاضل و از مردم بنى عوف خزرج بوده و پيكار بدر را هم دريافته چون وارد شد، على (ع ) فرمود: وارد قبر شو چون داخل شد على (ع ) بدن مبارك را به دست وى داد و دستور داد چگونه بدن آن حضرت را روى خاك بگذارد، چون آن بدن پاك را در روى خاك قبر گذارد، حضرت امير فرمود: خارج شو، آنگاه خود وارد قبر شده بند كفن پيغمبر را گشود و طرف راست صورت نازنينش را رو به قبله گذارده خشت بر روى بدنش چيد و خاك بر روى آن ريخت .(50)

48 سوگوارى على (ع ) 
شخصى به آن حضرت گفت : (اى اميرمؤ منان ! اگر محاسن خود را خضاب و رنگ مى كردى بهتر بود!)
امام به او فرمود:
(الخضاب زينة و نحن قوم فى مصيبة ): خضاب و رنگ كردن يك نوع زيبايى است ولى ما عزاداريم (منظور آن حضرت عزادارى در مورد رحلت پيامبر (ص ) بوده است ).
آرى امام على (ع ) در سوگ پيامبر (ص ) بسيار سوگوار بود و از فراق او همچون شمع مى سوخت .(51)

فصل سوم مصايب بعد از رحلت رسول اكرم (ص ) 

بخش اول : مظلوميت على (ع ) بعد از پيامبر (ص ) 

49 نظر صحابه درباره عثمان  
ابوالفداء مى نويسد: وقتى عثمان جوانان را خويشاوندان خود را به منصب هاى حساس مملكتى از قبيل فرماندارى و استاندارى منصوب نمود، بعضى از صحابه به عبدالرحمن بن عوف (همان كسى كه در شورى به نفع عثمان راءى داد و اساس خلافت او را استوار نمود) گفتند: تو اين پيش آمدها را بر سر ما آوردى ؟ گفت : من خيال نمى كردم چنين كند، از هم اكنون با خدا پيمان مى بندم كه ديگر با او سخن نگويم . تا وقتى عبدالرحمن از دنيا رفت با عثمان صحبت نكرد، در بيماريش عثمان به عيادت عبدالرحمن آمد صورتش را به طرف ديوار برگردانيد. ابوبلال عسكرى در كتاب اءوائل مى نويسد: دعاى على (ع ) درباره عثمان و عبدالرحمن بن عوف مستجاب شد.
روزى كه عثمان از ساختمان قصر مخصوص خود به نام (طمار زوراء) فراغت حاصل كرد غذاى فراوانى تهيه نمود و مردم را به وليمه دعوت كرد. يكى از مدعوين عبدالرحمن بود همين كه چشم عبدالرحمن به ساختمان و غذا افتاد گفت : اى پسر عفان آن چه درباره ات مى گفتند و ما دروغ مى پنداشتيم اكنون به حقيقت پيوست من به خدا پناه مى برم از بيعتى كه با تو كردم . عثمان خشمگين شد، دستور داد به غلامش ، عبدالرحمن را بيرون كند، منظورش از اين كه دعاى على (ع ) مستجاب شد جريانى است كه نقل شده : در روز شورى على (ع ) به عبدالرحمن بن عوف فرمود: به خدا قسم اين كار را نكردى مگر به همان اميدى كه آن دو رفيقان از يكديگر داشتند (منظور عمر است كه در استحكام خلافت ابابكر جديت فراوان نمود تا خودش بعد از او به خلافت برسد) در دنباله فرمايش خود فرمود (دقّ اللّه عطر منشم ) خداوند ميان شما عطر منشم را بكوبد.
منشم ، زن عطر فروشى از قبيله حمير بود. دو قبيله خزاعه و جرهم هر وقت اراده جنگ داشتند خود را به عطر آن معطر مى كردند، هر زمان چنين عمل را انجام مى دادند كشتار بين آنها زياد مى شد از آن روز براى افتراق و اختلاف بين دو نفر اين سخن مثل گرديد.(52)

50 عثمان على (ع ) را نيز تبعيد نمود 
علامه امينى در جلد نهم الغدير ص 60 مى نويسد آيا جايز است براى مسلمانى كه ايمان به خدا و قرآن كريم آورده و به آياتى كه درباره اميرالمؤ منين (ع ) در آن كتاب نازل شده توجه داشته باشد و گواهى به نبوت پيغمبر اكرم (ص ) داده و آن چه درباره فضايل على (ع ) توسط شخص پيغمبر ابراز شده قبول داشته باشد و سالهاى متمادى با على همنشين بوده ، به اخلاق بى نظير و صفات حسنه آن جناب پى برده باشد و اطلاع كافى از افعال و كردارش داشته با چشم خود فداكارى هاو جانبازى ها و فتح و پيروزى هايش را در جنگ هاى حساس اسلام مشاهده كرده باشد آيا براى مسلمانى كه اين قدر شاهد شخصيت على (ع ) باشد جايز است در خطاب با مثل برادر پيغمبر چنين بگويد (لم لا يشتمك مروان اذ شتمته فواللّه ما انت عندى با فضل منه ) چرا مروان بهتر نيستى . يا جايز است به اين گونه سخنان با او روبه رو شود؟
و اللّه يا اباالحسن ما ادرى اشتهى موتك ام اشتهى حياتك فواللّه لئن مت احب ان ابقى بعدك لغيرك لانى لااجد منك خلقا و لئن بقيت لا اعدم طاغيا يتخذك سلما و عضدا و يعدك كهفا و ملجئا يمنعنى منه الا مكانه منك فانا منك كالا بن العاق من ابيه ان مات فجعه و ان عاش عقه (53)
يا به اين سخن با او عتاب نمايد ((ما انت افضل من عمار و ما امنت اقل استحقاقا ام بقوله انك احق بالنفى من عمار). تو از اعمار بهتر نيستى و كمتر از او استحقاق كيفر ندرارى يا سخن ديگرش كه به مولى گفت : تو از عمار به تبعيد شدن سزاوارترى .
بعد از تمام اين خطاب هاى درشت او را از مدينه بيرون و از آشيانه و خانه اش خارج كرد. على (ع ) را چندين مرتبه به ينبع تبعيد نمود. به ابن عباس مى گفت (قل له فليخرج الى ملك بالينبع ما اغتم به و لا يغتم بى ) به على بگو برود به ملك خودش در ينبع نه من از دست او ناراحت و نه او از دست من آزرده باشد.(54)

51 كينه معاويه  
معاويه روزى براى ابوالاسود دئلى هديه اى فرستاد كه مقدارى از آن حلوا بود، منظورش از فرستادن هديه اين بود كه دل آنها به دست آورد و قلبشان را از محبت على (ع ) خالى كند. ابوالاسود دختركى پنج يا شش ‍ ساله داشت پيش پدر آمد، همين كه چشمش به حلوا افتاد لقمه اى از آن برداشته در دهان گذاشت .
ابوالاسود گفت : دختركم ! بينداز اين غذا زهرى است ، معاويه مى خواهد به وسيله حلوا ما را فريب دهد و از اميرالمؤ منين (ع ) دور كند، محبت ائمه (ع ) را از قلب ما خارج نمايد. دخترك گفت : (قبحه الله يخدعنا عن السيد المطهر باشهد المزعفر تبا لمرسله و آكله ) خدا صورتش را زشت كند. مى خواهد ما را از سيد پاك و بزرگوار به وسيله حلوايى شيرين و زعفران دار بفريبد. مرگ بر فرستنده و خورنده اين حلوا باد. آن قدر دست در گلو برد و خود را رنج داد تا آن چه خورده بود قى كرد، آن گاه كه خود را پاك از آلودگى حلوا يافت اين شعر را سرود:
ابا لشهد المزعفر يا بن هند
نبيع عليك احسابا و دينا
معاذ الله كيف يكون هذا
و مولانا اميرالمؤ منينا(55)

52 دو معجزه تكان دهنده  
مسعودى در ادامه سخن مى گويد: سپس بعد از چند روز، حضرت على (ع ) يكى از آن افراد (ابوبكر) را ديد و او را به ياد خدا آورد، و ايام خدا را به ياد او انداخت ، و به او فرمود: (آيا مى خواهى بين تو و پيامبر(ص ) جمع كنم ، تا تو را امر و نهى كند!).
او گفت : آرى ، با هم به سوى مسجد قبا رفتند، رسول خدا(ص ) را به او نشان داد كه در مسجد نشسته بود، رسول خدا(ص ) به او فرمود: (اى فلانى ! اين گونه با من پيمان بسته اى كه امر رهبرى را به على (ع ) واگذار كنى ، اميرالمؤ منان ، على (ع ) است !).
او همراه على (ع ) بازگشت ، و تصميم گرفت كه امر خلافت را به على (ع ) تسليم نمايد، ولى رفيقش نگذاشت ! و گفت : اين سحر آشكار است و جادوى معروف بنى هاشم است ، مگر فراموش كرده اى كه من و تو در نزد ابن ابى كبشه (پيامبر) بوديم به دو درخت امر كرد، آنها به هم چسبيدند، و در پشت آن درخت ها قضاى حاجت كرد، سپس به آن درخت ها امر كرد و آنها از همديگر جدا شدند و به حال اول بازگشتند؟!!
ابوبكر پاسخ داد: اكنون كه تو اين جريان را به ياد من آوردى ، من نيز به ياد جريان ديگرى افتادم و آن اين كه : من و او (پيامبر(ص ) در غار (ثور) پنهان شده بودم ، او دستش را به صورتم كشيد، سپس با پاى خود اشاره كرد، دريايى را به من نشان داد، سپس جعفر (طيار) و اصحابش را به من نشان داد كه سوار بر كشتى هستند و در دريا سير مى كنند!
ابوبكر از گفتار رفيقش ، تحت تاءثير قرار گرفت و از تصميم خود مبنى بر تسليم امر خلافت على (ع ) منصرف شد، سپس تصميم بر قتل على (ع ) گرفتند و همديگر را به اين كار توصيه نمودند و وعده به همديگر دادند، و خالدين وليد را ماءمور قتل كردند.(56)

53 آخرين كلام على (ع ) در بالاى منبر  
محدث بزرگ ثقه الاسلام كلينى از سدير نقل مى كند كه گفت : در محضر امام باقر(ع ) بوديم ، سخن از جريانات بعد از رحلت رسول خدا (ص ) و پريشانى و غربت حضرت على (ع ) به پيش آمد، مردى از حاضران به امام باقر(ع ) عرض كرد: (خدا كار تو را سامان دهد، عزت و شوكت بنى هاشم و بسيارى جمعيت آنها چه شد؟)
امام باقر (ع ) فرمود: (از بنى هاشم كسى باقى نمانده بود! (شوكت ) بنى هاشم با بودن جعفر طيار و حمزه (ع )، موجوديت داشت ، وقتى كه جعفر و حمزه در گذشتند عموى پيامبر (ص ) و عقيل (برادر على (ع ) باقى ماندند، كه از آزاد شدگان (در فتح مكه ) بودند.
اما والله لو ان حمزة و جعفر كانا بحضرتهما، ما وصلا الى ما وصلا اليه ، و لو كانا شاهديهما لاتبقا نفسيهما.
آگاه باش ، سوگند به خدا اگر حمزه و جعفر (ع ) زنده و حاضر بودند، آن دو نفر (خليفه ) به آن مقام كه رسيدند، نمى رسيدند، و اگر حمزه و جعفر (ع ) شاهد و ناظر بودند، آن دو نفر جان سالمى از ميان بيرون نمى بردند و خود را به هلاكت مى رساندند).
به خاطر همين تنهايى و مظلوميت است كه نقل شده حضرت على (ع ) وقتى كه به منبر مى رفت ، هميشه آخرين سخنش قبل از پايين آمدن از منبر، اين بود ما زلت مظلوما منذ قبض الله نبيه (از آن هنگام كه خداوند، پيامبرش را قبض روح كرد، همواره و هميشه مظلوم شدم ).(57)

54 شباهت كار على (ع ) به پنج پيامبر  
بعد از بيعت اجبارى على (ع ) به خانه خود رفت و از مردم كناره گرفت ، و بعد به پيروان خود فرمود: من به پنج پيغمبر در پنج مورد، اقتدا كرده ام (كار من شبيه كار آنها است ):
1 از حضرت نوح (ع ) آن جا كه به خدا عرض كرد:
رب انى مغلوب فانتصر: (پروردگارا من مغلوب اين قوم (طغيانگر) شده ام ، انقام مرا از آنها بگير (قمر 10).
2 از حضرت ابراهيم (ع ) آن جا كه به مشركان فرمود: و اعتزلكم و ما تدعون من دون الله : (و از شما و آنچه غير از خدا مى خوانيد كناره گيرى مى كنم ) (مريم 48).
3 از حضرت لوط (ع ) آن جا كه به قوم سركش خود فرمود: لو ان لى بكم قوة او آوى الى ركن شديد: (اى كاش در برابر شما، قدرتى داشتم ، تا تكيه گاه و پشتيبان محكمى در اختيار من بود) (هود 80).
4 از موسى (ع ) كه به فرعونيان گفت : ففرت منكم لما خفتكم : (پس از شما فرار كردم هنگامى كه از شما ترسيدم ) (شعرا 21).
5 و هارون (برادر موسى (ع ) كه به موسى (ع ) گفت : ان القوم استضعفونى و كادو يقتلوننى : (مردم مرا تضعيف كردند و نزديك بود كه مرا به قتل رسانند) (اعراف 150).
سپس به جمع آورى و تنظيم قرآن پرداخت و آن را در جامه اى پيچيد و آن را بسته و مهر نمود و به مردم فرمود: (اين كتاب خدا است كه آن را طبق امر و وصيت پيامبر(ص ) همان گونه كه نازل شده است جمع آورى نموده ام .
بعضى از حاضران گفتند: (قرآن را بگذار و برو).
فرمود: رسول خدا(ص ) به شما فرمود: (من در ميان شما دو يادگار گرانمايه مى گذارم ، كتاب خدا و عترت من ، و اين دو از هم جدا نمى شوند تا اين كه در كنار حوض كوثر بر من وارد گردند) پس اگر سخن پيامبر (ص ) را قبول داريد، مرا با قرآن بپذيريد، كه بر اساس دستورات قرآن بين شما حكم مى كنم .
قوم گفتند: (ما نيازى به تو و قرآن تو نداريم ، اكنون آن قرآن را بردار و ببر و از آن جدا نشو).
حضرت على (ع ) از قوم ، روى گردانيد و به خانه اش رفت ، و شيعيان او نيز خانه نشين شدند، زيرا رسول خدا(ص ) از آنها پيمان گرفته بود كه چنين كنند.
ولى آن قوم ، دست نكشيدند، به خانه على (ع ) هجوم آوردند و در خانه اش را سوزاندند و آن حضرت را با اجبار به سوى مسجد بردند، و فاطمه (س ) را در كنار در خانه ، در فشار قرار دادند به طورى كه فرزندش ‍ محسن ، سقط گرديد.
به على (ع ) گفتند: بيعت كن ، او بيعت نكرد و گفت : بيعت نمى كنم ، گفتند: اگر بيعت نكنى تو را مى كشيم .
فرمود: اگر مرا بكشيد، من بنده خدا و برادر رسول خدا(ص ) هستم ، دستش را باز كردند ولى آن حضرت دستش را بست ، باز كردن دست او بر آنها سخت شد، در حالى كه دستش بسته بود، (دست ابوبكر را) بر دست او ماليدند.(58)

55 گريستن رسول خدا(ص )  
ابو عثمان نهدى از على بن ابى طالب (ع ) روايت كرده كه فرموده : با رسول خدا (ص ) از باغى مى گذشتيم كه من گفتم :اى رسول خدا، اين باغ چه زيباست !
فرمود: تو را در بهشت بهتر از آن است ؛ تا به هفت باغ و به روايت احمد بن زهير نه باغ گذشتيم و من همان سخن را تكرار كردم و پيامبر هم مى فرمود: تو را در بهشت بهتر از آن است . آن گاه رسول خدا (ص ) مرا در آغوش كشيد و گريست .
گفتم ،اى رسول خدا، علت گريه شما چيست ؟
فرمود: كينه هايى كه براى حكومت پس از من ، از تو در سينه هايى مردانى نهفته است كه بر تو آشكار نمى كنند.
گفتم : آيا در آن هنگام دين من در سلامت است ؟
فرمود: آرى تو در سلامت است . (59)

56 ملاقات با برادر  
عقيل به حضور على (ع ) آمد، على (ع ) را نگران ديد، پرسيد: چرا گريه مى كنى ؟ خداوند چشم هاى تو را نگرياند.
حضرت على (ع ) در پاسخ فرمود: برادرم ! سوگند به خدا گريه ام در مورد قريش و طرفداران آنها است كه راه گمراهى را پيمودند و از حق روى برتافتند، و به فساد و جهالت خود بازگشتند، و به وادى اختلاف و نفاق و در بيابان سرگردانى افتادند، و براى جنگيدن با من همدست شدند، چنان كه قبلا براى جنگيدن با رسول خدا (ص ) همدست گشتند، خداوند آنها را به مجازات برساند كه رشته قرابت با مرا پاره كردند و حاكميت پسر عمويم پيامبر(ص ) را از دست ما بيرون بردند، آن گاه بلند گريه كرد و فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و اين اشعار را به عنوان تمثيل خواند:
فان تسلينى كيف انت فاننى
صبور على ريب الزمان صليب
يعز على ان ترى بى كابة
فيشمت عاد اويساء حبيب
(اگر از حال من بپرسى كه چگونه اى ؟، مى گويم : در سختى هاى روزگار صبر مى كنم و در دشوارى ها به سر مى برم ، بر من سخت است كه آثار اندوه در من ديده شود تا دشمن شادى كند و دوست ناراحت شود.(60)

57 درد دل حضرت امير (ع ) با چاه  
ميثم مى گويد: شبى از شب ها على (ع ) مرا با خود از كوفه بيرون برد تا رسيديم به بيابانى آن جا خطى كشيد و به من فرمود: از اين خط تجاوز نكن ، مرا گذاشت و خود رفت . آن شب شب تاريكى بود. من با خود گفتم . عجيب ، مولاى خودم را در اين بيابان تنها گذاشتم با آن كه او دشمنى زيادى دارد به خدا قسم كه دنبال او خواهم رفت تا از او باخبر باشم . پس ‍ به جستجوى آن حضرت پرداختم . او را در حالى يافتم كه سر خود را تا نصف بدن در چاهى كرده با چاه گفتگو مى كند، همين كه امام آمدن مرا احساس كرد فرمود: كيستى ؟
عرض كردم : ميثم .
فرمود: آيا نگفتم از خط تجاوز مكن . گفت : سرور من ، ترسيدم خدا نكرده از دشمنان به شما آسيبى برسد، دلم طاقت نياورد.
فرمود: آيا چيزى شنيدى از آن چه مى گفتم .
عرض كردم : نه
فرمود:اى ميثم ،
و فى الصدر لبانات
اذا ضاق لها صدرى
نكت الارض بالكف
و ابديت لها سرى
فمهما تنبت الارض
فذاك النبت من بذرى
در سينه من اسرارى است ، وقتى كه دلم از جهت آنها تنگ مى شود زمين را با دستم مى كنم ، راز دلم را ظاهر مى نمايم پس هر وقتى كه بروياند آن زمين گياهى را، از آن تخمى است كه من كاشته ام .(61)

58 مظلوم هميشه تاريخ  
اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: از آن وقتى كه مادر، مرا زاده است پيوسته مظلوم بوده ام حتى وقتى كه به برادرم عقيل درد چشم اصابت كرد، مى گفت : به چشم من دارو نريزيد تا به چشم على دارو بريزيد. با اين كه درد چشم نداشتم به چشم من دوا مى ريختند.(62)

59 پدرم فداى آن شهيد  
عايشه گويد: روزى على بن ابى طالب (ع ) از رسول خدا(ص ) اجازه ورود خواست پيامبر(ص ) فرمود: يا على داخل شو، چون داخل شد رسول خدا(ص ) برخاست و او را در آغوش كشيد و پيشانيش را بوسيد و فرمود: پدرم فداى آن شهيد، پدرم فداى آن تنهاى شهيد.(63)

60 چگونه صبح كردن على (ع )  
حنش بن معتمر گويد: بر اميرالمؤ منين على بن ابيطالب (ع ) در حالى كه در رحبه (محلى در كوفه ) تكيه زده بود داخل شدم و گفتم : السلام عليك يا اميرالمومنين و رحمة الله و بركاته ، چگونه صبح كردى ؟
حضرت سر بلند كرد و جواب سلام مرا داد و فرمود: صبح كردم در حالى كه دوست دار دوستان ، و صبر كننده بر دشمنى دشمنانمان هستم ، همانا دوست ما در هر شبانه روز منتظر راحتى و گشايش است ، و دشمن ما بناى كار خود را بر پايه اى نهاده كه سخت نااستوار و لغزان است ، اين بناى او بر لب پرتگاهى است كه وى را در آتش دوزخ مى افكند.
اى ابا المعتمر به راستى كه دوست ما نمى تواند ما را دشمن بدارد، و دشمن ما نمى تواند ما را دوست بدارد، همانا خداى متعال دل هاى بندگان را بر دوستى ما سرشته ، و دست از يارى دشمن ما شسته ، پس دوست ما توان دشمنى ما، و دشمن ما توان دوستى ما را ندارد، و هرگز دوستى ما و دوستى دشمن ما در يك دل نگنجد. زيرا كه (خداوند براى يك مرد دو دل در درونش ننهاده است ) تا با يكى ، گروهى را و با ديگرى دشمنان همان گروه را دوست بدارد.(64)

61 ستم هاى وارده به على (ع )  
مسيب بن نجبه گويد: على (ع ) مشغول سخنرانى بود كه مرد عربى فرياد مظلوميت برداشت ، آن حضرت به او فرمود: نزديك بيا. امام فرمود: به من به اندازه ريگ هاى بيابان و موهاى بدن حيوانات ستم شده است .(65)

62 دشمنى دختران خلفاء با على (ع )  
چون على (ع ) در ذى قار فرود آمد عايشه نامه اى به حفضة ، دختر عمر، نوشت كه بدان على به ذى قار آمده و چون خبر سپاهيان بسيار و جماعت انبوهى كه با ما هستند بدو رسيده از ترس در همانجا توقف كرده و همانند اسب قرمز رنگى است كه راه پيش و پس ندارد، اگر قدم به پيش نهد پى شود و اگر به عقب برگردد او را نحر كنند!
حفضه كه اين نامه را خواند، دستور داد زنان خواننده اى را نزد وى بياورند و برايش آواز خوانى كرده و بنوازند و در وقت خوانندگى و دف زدن اين شعر را بخوانند:
ما الخبر ما الخبر؟
على فى السفر!
كالفرس الاسقر!
ان تقدم عقر
و ان تاءخر نحر!
اين خبر به گوش زنان بنى اميه و (بنات الطلقاء) رسيد و براى شنيدن آن به خانه حفصه آمده و در آنجا اجتماع مى كردند و خوانندگان و نوازندگان نيز با همان اشعار به خوانندگى و دف زدن مى پرداختند.
ام كلثوم دختر على (ع ) از جريان مطلع شد و جامه برتن كرده و به طور ناشناس و روبسته به خانه حفضه رفت و چون وارد شد روى خود را باز كرد و چون حفضه او را شناخت شرمنده شد و عذر خواهى كرد.
ام كلثوم بدو گفت : اگر شما دو نفر امروز با على به مخالفت و دشمنى برخاسته ايد پيش از اين نيز به دشمنى با برادرش (رسول خدا) برخاستيد تا آنكه خداوند درباره شما آن آيات را نازل فرمود!
حفضه شرمنده شد و از وى خواست تا از ادامه آن گفتار خوددارى كند و نامه عايشه را طلبيد و آن را پاره كرده و از خدا طلب آمرزش ‍ كرد.(66)

63 سكوت على (ع )  
ابوعلى همدانى گويد: عبدالرحمن بن ابى ليلى حضور اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) برخاست و گفت : اى اميرمؤ منان از شما پرسش مى كنم تا چيزى از شما فرا گيرم و البته منتظر بوديم كه چيزى درباره كار خودت بفرمايى اما چيزى نفرمودى . آيا از كار خويش به ما خبر نمى دهى كه آيا (اين سكوت شما) به جهت سفارشى است از جانب رسول خدا(ص ) يا به نظر خودتان چنين رسيده است ؟ همانا ما درباره شما گفتار فراوانى گفته ايم ، و مطمئن ترين آنها همان است كه از زبان خودتان بشنويم و از شما بپذيريم . ما مى گفتيم : اگر حكومت پس از رسول خدا(ص ) به دست شما مى رسيد احدى با شما به نزاع نمى پرداخت ، به خدا سوگند اگر از من بپرسند نمى دانم چه بگويم ؟ آيا چنين پندار برم كه اين قوم نسبت به آن چه كه درآنند از شما شايسته ترند؟ اگر چنين گويم پس به چه جهت رسول خدا(ص ) در بازگشت از حجة الوداع شما را نصب نمود و فرمود: (اى مردم هر كه من مولاى اويم پس على مولاى اوست ). و اگر شما از آنان نسبت بدان چه كه در آنند شايسته ترى پس براى چه ولايت آنهارا بپذيريم ؟
اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: اى عبدالرحمن همانا خداى متعال پيامبر خود (ص ) را به نزد خود برد و من در آن روز نسبت به مردم از شايستگى خود به اين لباسم شايسته تر بودم ، و همانا از جانب پيامبر خدا(ص ) به من سفارشى شده بود كه اگر مرا مسخر خود نموديد، به خاطر اطاعت از خدا اقرار كنم و بپذيرم . و همانا نخستين چيزى كه پس از آن حضرت (يا پس ‍ از غصب خلافت ) از حقمان كاسته و ضايع شد ابطال حق ما در خمس ‍ بود، پس چون كار ما سست گشت چوپانى چند از قريش در ما طمع ورزيدند. و همانا مرا حقى بر مردم است كه اگر بدون درخواست و درگيرى به من بازگردانند مى پذيرم و به انجامش برمى خيزم و آن تا مدت معلومى ادامه خواهد يافت ، و من بسان مردى هستم كه از مردم در مدت معينى طلبى دارد، اگر در پرداخت مال او سريع كنند آن را بگيرد و سپاس ‍ قرار گيرند، و مانند مردى باشم كه راه سهولت و نرمى را پيش گيرد اما در نظرم مردم بسان حيوان چموشى جلوه مى كند.
جز اين نيست كه هميشه حق از اين راه شناخته مى شود كه طرفداران اندكى از مردم دارد، پس هرگاه سكوت كردم از من صرف نظر كنيد، كه اگر مطلبى پيش آيد كه نيازمند پاسخ باشيد شما را هدايت خواهم كرد، پس تا آن گاه كه من دست مى دارم شما نيز دست از من بداريد.
عبدالرحمن گفت : اى اميرمؤ منان به جان خودت سوگند كه شما همان طور كه پيشينيان گفته اند:
(به جانت سوگند كه هر كس را خواب بود بيدار نمودى ، و به گوش هر كس كه گوشى شنوا داشت رسانيدى ).(67)

64 شكوه على (ع ) از روزگار  
على (ع ) فرمود: در روزگار رسول خدا(ص ) چون پاره تن او بودم ، مردم به من مانند ستاره اى در افق آسمان مى نگريستند، سپس روزگار مرا فرود آورد تا آن كه فلانى و فلانى را با من برابر ساخت ، سپس مرا با پنج نفر برابر كردند كه برترين آنها عثمان بود، گفتم : اى اندوه ! اما روزگار به اين هم بسنده نكرد و از قدر من آن قدر كاست كه مرا با پسر هند (معاويه ) برابر ساخت !(68)

بخش دوم : شكوه هاى على (ع )  

65 شكوه على (ع ) از سستى ياران  
اى مردم كوفه من از معاشرت شما به سه قسمت و به دو امر ديگر مبتلا شدم .
اما سه قسمت شماها كر هستيد در حالى كه به ظاهر گوش داريد و كور هستيد اگر چه به صورت چشم داريد و گنگ هستيد ولى حرف مى زنيد و چشم و گوش و زبان شما كوچك ترين تاءثيرى در زندگى شما ندارد، و اما دو امر ديگر برادرى و دوستى شما در موقع حضور روى صدق و صفا و حقيقت نيست و هنگام گرفتارى و ابتلا نيز نمى توان به شماها اعتماد و اطمينان كرد.
پروردگارا من از اين مردم دل تنگ و ملول گشته ام و آنان نيز از من ملول شده اند. من از آنان خسته و بيزار و آنان از من بيزارند، خداوندا امير و حاكمى را از اين جمعيت راضى نگه مدار و اين مردم را نيز از امير خودشان هرگز ممنون و راضى قرار مده و دل هاى آنان را وارد خطر و وحشت و خوف كن چنان كه نمك در رطوبت آب مى شود.
اى مردم بدانيد كه اگر مرا ممكن بود و مى توانستم با شما قطع رابطه نموده و هرگز با شما سخن نگفته و دستورى به شما ندهم ، البته عمل مى كردم ، زيرا به خاطر هدايت و نجات و رشد آنچه مى توانستم كوشش كردم و در ملامت و عتاب شما آن چنان اصرار و مبالغه نمودم كه از زندگى خود سير شدم .
زيرا در نتيجه سخنان و كوشش هاى من به جز پاسخ ‌هاى مسخره آميز حرفى از شما نشنيدم . شما از راه حق منحرف شده و به سوى باطل تمايل پيدا كرده ايد. و دين خدا هرگز با مردم هوى پرست و اهل باطل قوت و نيرو نگيرد. و من اطمينان دارم كه به جز زيان و ضرر چيز ديگرى از شما به من عايد نخواهد شد.
من شما را براى مبارزه و جهاد با دشمنان خودتان دعوت نمودم و شما در مكان هاى خود سنگين شده و درخواست تاءخير كرديد چنان كه بدهكاران مسامحه كار در مقام برگرداندن قرض خود امروز و فردا مى كنند.
اگر در فصل تابستان دعوت به سوى جهاد بشويد، شدت گرما را بهانه مى كنيد و اگر در زمستان امر جهاد پيش بيايد، به خاطر سرما عقب مى نشينيد، ولى اين ها بهانه است و حقيقت اين است كه شما از جنگ و جهاد فرار مى كنيد و در صورتى كه از گرماى تابستان خوددارى و پرهيز مى نماييد گرمى شمشير به مراتب بيشتر بوده و عجز شما در مقابل تندى و حرارت حمله هاى دشمن افزونتر خواهد بود انا لله و انا اليه راجعون .(69)

66 شكوه على از غارت جان و مال مسلمانان  
اى اهل كوفه خبر وحشتناكى به من رسيده است كه ابن غامد با چهار هزار از اهل شام از سر حد ما عبور كرده و به سرزمين انبار حمله آورده و اموال مردم را غارت كرده و جمعى از مردان صالح و متدين را به قتل رسانيده است ، و رفتار او با اهل انبار بسى شبيه به رفتارى كه با طايفه خزر و مردم روم مى كنند، بوده است ، گويا آنان مسلمان نبودند و گويا خون و مال آنان حلال بوده است .
ابن غامد، عامل من ابن حسان را نيز در شهر انبار كشته است و شهر انبار را براى اطرافيان خود تسخير كرده است ، خداوند اين كشته شدگان را در بهشت برين جاى بدهد.
و من اطلاع پيدا كردم كه جمعى از اهل شام بر حرمت زن مسلمانى و يك زن ديگر كه از اهل ذمه بوده تعدى كرده و روسرى و گوشواره و زيور و زينت و خلخال و زير لباس از سر و گوش و دست و پاى آنها گرفته اند و آن زن مسلمان در مقابل تجاوز آنان چاره به جز گفتن جمله استرجاع (انا لله و انا اليه راجعون ) و آرزوى مرگ و به يارى طلبيدن مسلمين نداشته است ، و متاءسفانه كسى به فرياد او نرسيده و او را يارى نكرده است ، و هر گاه كسى از شدت اسف و از نهايت تاءثر به اين جريان بميرد پيش من مورد ملامت و مذمت واقع نگشته و بلكه نيكوكار و درستكار خواهد بود.(70)

67 شكايت از تفرقه ياران  
چقدر جاى شگفت است كه ديگران در مورد باطل خودشان اجتماع و اتفاق نموده و شما نسبت به حق خودتان متفرق هستيد. شماها خود را نشانه تيرهاى دشمن قرار داده و به سوى دشمن تيراندازى نمى كنيد، دشمنان شما پيوسته درصدد جنگ و حمله و تجاوز هستند ولى شماها ساكت و به آرامى نشسته ايد عصيان و مخالفت او امر پروردگار متعال در پيشروى شما صورت خارجى گرفته است و شماها نگاه مى كنيد. دست هاى شما در خسران و فقر فرو رود اى مردمى كه چون شتران بى صاحب هستيد كه از هر جانب جمع بشوند از طرفى ديگر متفرق و پراكنده مى گردند.(71)

68 علاقه على (ع ) به مرگ  
امام پس از رحلت رسول اكرم (ص )، هنگامى كه عباس ابن عبدالمطلب و ابوسفيان براى بيعت نزد ايشان آمدند چنين فرمودند:(72)
اگر سخن گويم (و حقم را مطالبه كنم ) گويند: بر رياست و حكومت حريص است ، و اگر دم فرو بندم (و ساكت نشينم ) خواهند گفت : از مرگ مى ترسد!
(اما) هيهات پس از آن همه جنگ ها و حوادث سهمگين (اين گفته بس ‍ ناروا است ). به خدا علاقه فرزند ابوطالب به مرگ ، از علاقه طفل شيرخوار به پستان مادر بيشتر است . اما من از علوم و حوادثى آگاهم كه اگر بازگويم همانند طناب ها در چاه هاى عميق به لرزه درآييد

69 گريستن امام (ع ) از تنهايى  
كجا هستند برادران من ؟ همان هاكه سواره به راه افتادند و در راه حق ، پيش ‍ تاختند؟ كجاست (عمار)؟ كجاست (ابن تيهان )؟ كجاست (ذوالشهادتين )؟ و كجايند همانند آنان از برادران شان كه پيمان بر جانبازى بستند، و سرهاى آنها براى ستمگران فرستاده شد؟!
آن گاه دست به محاسن شريف زدند، مدتى بس طولانى گريستند و پس از آن فرمودند: آه ، دريغا بر برادرانم ، همان ها كه قرآن تلاوت كردند و به كار بستند در فرائض دقت و تدبر كردند و آن را به پا داشتند، سنت هارا زنده و بدعت ها را مى راندند. دعوت به جهاد را پذيرفتند و به رهبر خود اطمينان كردند و صميمانه از او پيروى نمودند.(73)

70 تقاضاى نجات از دست مردم  
از خداوند تقاضا مى كنم كه براى نجات من از ميان اين گونه افراد، گشايش ‍ و فرجى سريع قرار دهد. به خدا اگر علاقه من به هنگام پيكار با دشمن در شهادت نبود و خود را براى مرگ در راه خدا آماده نساخته بودم ، دوست مى داشتم حتى يك روز با اين مردم روبه رو نشوم و هرگز آنها را ملاقات نكنم !.(74)

71 چه ستم ها كه بر ما نرفت ! 
قسمتى از نامه امام (ع ) به معاويه كه در آن به دشمنى ها و ستم هاى قريش ‍ نسبت به رسول اكرم (ص ) اشاره مى فرمايند و فرمودند:
قبيله ما (قريش ) خواستند پيامبرمان را بكشند، و ما را ريشه كن كنند. غم و اندوه را به جان هاى ما ريختند و هر چه مى توانستند بدى درباره ما انجام دادند. ما را از زندگانى خوش و راحت باز داشتند، و ترس و خوف را با ما قرين گردانيدند. ما را به پناه بردن به كوههاى صعب العبور مجبور ساختند و آتش جنگ را با ما روشن نمودند. ولى خداوند اراده نمود كه دينش را به وسيله ما نگهدارى كند، و شر دشمن را از حريم آن باز دارد. مؤ منان ما در اين راه (براى نگهدارى پيامبر(ص ) خواستار ثواب بودند، و كافران ما از حاصل (خويشاوندى ) حمايت مى كردند.(75)

72 بردبارى در شدت گرفتارى  
امام على (ع ) در خطبه شقشقيه با بيانى جانسوز، به چگونگى غصب خلافت و تشريح رنج ها و دردهاى خود پرداخته و به تعبيرى ، اين سخنان چون شعله آتش از درون دل زبانه كشيد و فرو نشست .(76)
به خدا سوگند! او (ابوبكر) جامه خلافت را بر تن كرد، در حالى كه خوب مى دانست خلافت جز مرا نشايد، كه من در گردش حكومت اسلامى ، چون محور سنگ آسيابم (كه بدون آن آسيا نمى چرخد).
(او مى دانست ) سيل ها و چشمه هاى (علم و فضيلت ) از دامن كوهسار وجودم جارى است و مرغان (دور پرواز انديشه ها) و افكار بلند من راه نتوانند يافت !
من دست از خلافت شستم ، و از آن كناره گرفتم در حالى كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه با دست تنها بپا خيزم (و حق خود و مردم را بگيرم ) و يا در اين محيط پرخفقان و ظلمتى كه پديد آورده اند صبر كنم ؟ محيطى كه : پيران را فرسوده ، جوانان را پير، و مردان را با ايمان را تا واپسين دم زندگى در چنگال رنج ، اسير مى سازد.
(عاقبت ) ديدم بردبارى و صبر خردمندانه تر است ، لذا شكيبايى نمودم ، در حالى كه به كسى مى ماندم كه خاشاك چشمش را پر كرده ، و استخوان راه گلويش را گرفته است و با چشم خود مى ديدم كه ميراثم را به غارت مى برند.
تا اين كه ابوبكر به راهى كه مى بايست ، رفت (مُرد) و بعد از خودش ‍ خلافت را به عمر سپرد.
در اينجا امام (ع ) بيتى از شعر (اعشى ) را به عنوان شاهد مى آورد كه مضمونش اين است :
بسى فرق است تا ديروز، امروز
كنون مغموم و دى شادان و پيروز
كه اشاره به زمان و عصر پيامبر دارد.

73 سكوت براى حفظ اسلام  
على (ع ) فرمودند: شگفتا! ابوبكر كه در حيات خود، از مردم مى خواست عذرش را بپذيرند و (با وجود من ) وى را از خلافت معذور دارند، خود هنگام مرگ عروس خلافت را براى ديگرى كابين بست ! و چه عجيب هر دو از خلافت به نوبت بهره گيرى كردند.
(مركب ) خلافت را در اختيار كسى (عمر) قرار داد، كه كلامش خشن ، ديدارش رنج آور، اشتباهش بسيار و عذر خواهى اش بى شمار بود. به سوارى شبيه بود كه بر پشت شترى سركش نشسته ، چنانچه مهار را محكم كشد، پره هاى بينى شتر پاره شود، و اگر آزاد گذارد، در پرتگاه هلاكت سقوط كند.
به خدا! مردم در ناراحتى و رنج عجيبى گرفتار آمده بودند و من در اين مدت طولانى با محنت و عذاب ، چاره اى جز شكيبايى نداشتم . سرانجام روزگار او (عمر) هم سپرى شد.
عمر (خلافت ) را در گروهى به شورا گذاشت و به پندارش مرا نيز از آنها محسوب داشت !
پناه به خدا از اين شورا! راستى من از نخستين آنها، چه كم داشتم كه درباره من به ترديد افتادند و اكنون كارم به جايى رسيده كه مرا همسنگ اينان (اعضا شورا) قرار دهند؟ لكن باز هم كوتاه آمدم و با آنان هم آهنگى ورزيدم (و براى مصالح مسلمين ) در شوراى آنها حضور يافتم . يكى از آنان به خاطر كينه اش از من روى برتافت و ديگرى خويشاوندى را (بر حقيقت ) مقدم داشت ، اعراض آن يكى هم جهاتى داشت ، كه ذكر آن خوشايند نيست .(77)

74 محروميت از حق  
به خدا سوگند! پس از رحلت پيامبر اكرم (ص ) تاكنون ، از حق خويشتن محروم مانده ام ، و ديگران را به ناحق بر من مقدم داشته اند.(78)

75 شكايت از غاصبين ولايت  
به خدا سوگند! هرگز فكر نمى كردم ، و به خاطرم خطور نمى كرد كه عرب بعد از پيامبر(ص )، امر امامت و رهبرى را از اهل بيت او برگرداند (و در جاى ديگر قرار دهد و باور نمى كردم ) مرا از عهده دار شدن آن باز دارد. تنها چيزى كه مرا ناراحت كرد اجتماع مردم اطراف ابوبكر... بود براى بيعت كردن با او، پس من دست بر روى دست گذاشتم تا اين كه با چشم خود ديدم گروهى از اسلام باز گشته و مى خواهند دين محمد (ص ) را نابود سازند. (در اين جا بود كه ) ترسيدم كه اگر اسلام و اهلش را يارى نكنم بايد شاهد نابودى و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن براى من از رها ساختن خلافت و حكومت بر شما سخت تر است ، زيرا اين بهره دوران كوتاه دنيا است ، كه هم چون سراب ، زايل مى گردد و يا بسان ابرى پراكنده مى شود. پس براى دفع آشوب به پا خاستم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و دين پابرجا و محكم گرديد.(79)

76 توبيخ به خاطر سستى در جهاد  
به خدا سوگند اگر من تنها با آنها (دشمنان ) روبه رو شدم ، در حالى كه آنها تمام روى زمين را پر كرده باشند نمى ترسم و باكى ندارم ، من بر گمراهى آنان و رستگارى و هدايت خود نيك آگاهم و با يقين از جانب خدا همراه بوده ، مشتاق ملاقات پروردگارم و به پاداشش اميدوارم ، ليكن دريغم آيد كه بى خردان و تبهكاران اين امت حكومت را به دست گيرند و بيت المال را به غارت ببرند، آزادى بندگان خدا را سلب كنند و آنها را برده خويش ‍ سازند، با صالحان نبرد كنند، و فاسقان را همدستان خود قرار دهند. در اين گروه بعضى هستند كه شراب نوشيده و حد بر آنها جارى شده ، و برخى از آنان اسلام را نپذيرفتند تا براى آنها عطايى تعيين گرديد و اگر به خاطر اين جهات نبود اين اندازه شما را براى قيام و نهضت تشويق نمى كردم و به سستى در كار سرزنش و توبيخ نمى نمودم و در گردآورى و تشويق شما نمى كوشيدم و آن هنگام كه سر باز زديد و سستى نموديد، رهايتان مى ساختم .(80)

77 رنج على از سستى ياران  
روزى يكى از ياران آن حضرت ، اين پرسش را مطرح كرد و گفت : چگونه كه ما تاكنون بر معاويه چيره نشده ايم ؟ امام (ع ) به او فرمود: جلوتر بيا. آن گاه آهسته گفت :
(سپاه معاويه وى را فرمان مى برند اما ياران من از گفتار من سر مى تابند).
خدا خود مى داند كه اين قلب بزرگ كه آكنده از عشق به مكتب بود، تا چه حد از جهل مسلمانان نسبت به اسلام و پراكندگى آنان از محور حق ، رنج مى برد(81)

78 خسته شدن از مردم كوفه  
بارالها! (از بس نصيحت و اندرز دادم ) آنها را خسته و ناراحت ساختم و آنها نيز مرا خسته كردند، من آنها را ملول ، و آنها مرا ملول ساختند، به جاى آنان افرادى بهتر به من مرحمت كن و به جاى من ، بدتر از مرا بر سر آنها مسلط نما، خداوندا، دلهاى آنها را بگداز، همان طور كه نمك در آب حل مى شود.
به خدا سوگند دوست داشتم به جاى شما هزار سوار از (بنى فراس بن غنم ) داشته باشم تا با كمك آنها دشمنان را بر سر جاى خود مى نشاندم (آنها چنانند كه شاعر گفته ):
اگر آنان را مى خواندى سوارانى از ايشان مانند ابر تابستان ، با سرعت و تا زنده به سوى تو مى آمدند...(82)

79 شدت ناراحتى على (ع ) 
اميرالمؤ منين (ع ) پس از شهادت محمد بن ابى بكر نامه اى به عبداللّه بن عباس مى نويسد و در آن نامه شدت ناراحتى خود را از مردم كوفه مرقوم فرموده كه از آن جمله مى نويسد:
(... اسئل اللّه اءن يجعل لى منهم فرجا و اءن يريحنى منهم عاجلا، فو اللّه لو لا طمعى عند لقاء عدوى فى الشهادة و توطينى نفسى عند ذلك لاءحببت اءن لا اءبقى مع هؤ لاء يوما واحدا...)
(از خداى يكتا مى خواهم كه براى من گشايشى از اين مردم فراهم سازد و مرا هر چه زودتر از اينها راحت سازد و به خدا سوگند اگر نبود علاقه اى كه من در هنگام ديدار با دشمن به شهادت دارم و خود را براى آن آماده كرده ام ، دوست داشتم كه يك روز هم با اين مردم نمانم ...)(83)

80 سرزنش اهل كوفه  
به من خبر رسيده كه (بسر) بر (يمن ) تسلط يافته است ، سوگند به خدا مى دانستم اينها به زودى بر شما مسلط خواهند شد، زيرا آنان در باطل خود متحدند، و شما در راه حق خود متفرقيد. شما از پيشواى خود در مسير حق ، سرپيجى مى كنيد ولى آنها در باطل خود از پيشواى خويش ‍ اطاعت مى نمايند، آنها نسبت به رهبر خود اداى امانت مى كنند و شما به امام خويش خيانت مى ورزيد، آنها در شهرهاى خود به اطلاح مشغولند و شما به فساد! اگر من قدحى را به عنوان امانت به يكى از شما بسپارم از آن بيم دارم كه بند آن را ببريد.(84)
 
next page

fehrest page

back page

 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
علی ع و اندوههای بیگران
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 17 فروردين 1395

 

fehrest page

back page

22 خبر دادن پيامبر (ص ) به على (ع ) از وفات خويش  

به پيامبر (ص ) مريضى اى عارض شد كه با آن مريضى به جوار رحمت الهى واصل گرديد، چون آن حالت را مشاهده نمود، دست حضرت اميرالمؤ منين (ع ) را گرفت و متوجه بقيع گرديد، اكثر صحابه از پى او بيرون آمدند، فرمودند كه : حق تعالى مرا امر كرده است كه استغفار كنم براى مردگان بقيع ، چون به بقيع رسيد، گفت : السلام عليكم اى اهل قبور، گوارا باد شما را آن حالتى كه صبح كرده ايد در آن و نجات يافته ايد از محنت هايى كه مردم را در پيش است ، به درستى كه رو كرده است به سوى مردم محنت هاى بسيار مانند پاره هاى شب تار.
پس مدتى ايستاد و طلب آمرزش براى اهل بقيع نمود، و رو آورد به سوى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: جبرئيل در هر سال قرآن را يك مرتبه بر من عرضه مى كرد، و در اين سال دو مرتبه عرض نمود، چنين گمان دارم كه اين براى آن است كه وفات من نزديك شده است .
پس فرمود: يا على به درستى كه حق تعالى مرا مخير گردانيد بر ميان خزانه هاى دنيا و مخلد بودن در آن يا بهشت ، من اختيار لقاى پروردگار خود كردم ، چون بميرم عورت مرا بپوشان كه هر كه به عورت من نظر كند كور مى شود.(25)


23 دو ركن على (ع ) 

جابر بن عبدالله گويد: شنيدم رسول خدا (ص ) سه روز پيش از وفاتش به على (ع ) مى فرمود: درود بر تو اى پدر دو گل من ، تو را به دو ريحانه دنياى خود سفارش كنم به همين زودى دو ستون تو ويران شوند و خدا خليفه من است بر تو، چون رسول خدا (ص ) وفات كرد. فرمود: اين يك ستون من بود كه رسول خدا (ص ) به من فرمود، چون فاطمه وفات كرد، فرمود: اين ستون دوم است كه رسول خدا (ص ) فرمود.(26)


24 وظيفه غسل پيامبر (ص )  

ابن عباس گفته چون رسول خدا (ص ) بيمار شد انجمنى از اصحابش نزد او بودند و عمار بن ياسر از ميان آنها برخاست و به او گفت : يا رسول الله پدر و مادرم قربانت كدام يك از ما تو را غسل دهيم اگر اين پيشامد به وجود آمد؟
فرمود: آن وظيفه على بن ابى طالب است زيرا قصد حركت دادن هر عضوى را از من كند فرشتگان به او كمك كنند.
عرض كرد: پدر و مادرم قربانت چه كسى بر شما نماز مى خواند در اين پيشامد؟ فرمود: خاموش باش خدايت رحمت كند.
سپس پيغمبر فرمود: يا بن ابى طالب چون ديدى جانم از تنم بر آمد تو مرا خوب غسل بده و با اين دو پارچه لباسم ، كفن كن يا در پارچه سيد مصر و برد يمانى ، كفن بسيار گران بر من مپوش ، مرا برداريد و ببريد تا بر لب گورم نهيد اول كسى كه بر من رحمت فرستد خداست جل جلاله از بالاى عرش خود سپس جبرييل و ميكاييل و اسرافيل در صفوف فرشته ها كه جز خدا شمار آنها را نداند نماز بر من گزارند. (27)


25 طلب على (ع ) در بيمارى  

از ابن عباس روايت است كه رسول خدا (ص ) در هنگام بيمارى فرمود: دوست مرا برايم بخوانيد و هر مردى را دعوت مى كردند، از او رو مى گردانيد.
به فاطمه (س ) گفتند: برو على را بياور، گمان نداريم رسول خدا (ص ) جز او را بخواهد. فاطمه دنبال على (ع ) فرستاد، چون وارد شد رسول خدا (ص ) دو چشم گشود و رويش برافروخت و فرمود: بيا بيا نزد من اى على . و او را نزديك خود خواست تا دستش را گرفت و او را بالاى سر خود نشانيد و بى هوش شد و حسن و حسين آمدند و شيون و گريه مى كردند تا خود را روى رسول خدا (ص ) انداختند و على (ع ) خواست آنها را كنار بزند، رسول خدا (ص ) به هوش آمد و فرمود: اى على بگذار آنها را ببويم و مرا ببويند، از آنها توشه گيرم و از من توشه گيرند آنها پس از من محققا ستم كشند و به ظلم كشته شوند، لعنت خدا بر كسى كه به آنها ستم كند تا سه بار اين را گفت و دست دراز كرد و على را درون بستر خود كشيد و لب بر لبش نهاد و با او رازى طولانى گفت تا جان پاكش برآمد و على از زير بسترش بيرون شد و گفت : اعظم الله اجوركم درباره پيغمبر كه خدا جانش را گرفت و آواز شيون و گريه برخاست به اميرالمؤ منين (ع ) گفتند: رسول خدا (ص ) وقتى تو را درون بستر خود برد با تو چه رازى گفت ؟ فرمود: هزار باب به من آموخت كه از هر بابى هزار باب مى گشايد.(28)


26 خبر پيامبر از غسل دهنده اش  

عبدالله بن مسعود از حضرت رسول (ص ) پرسيد: چه كسى تو را غسل خواهد داد چون وفات يابى ؟
حضرت فرمود: هر پيغمبرى را وصى او غسل مى دهد.
گفتم : وصى تو كيست يا رسول الله ؟
فرمود: على بن ابى طالب .
پرسيدم : چند سال بعد از تو زندگانى خواهد كرد؟
فرمود: سى سال ، چنان چه يوشع بن نون وصى موسى بعد از موسى سى سال زندگانى كرد، و صفراء دختر شعيب كه زوجه حضرت موسى بود بر او خروج كرد و گفت : من سزاوارترم به خلافت از تو، يوشع با او مقاتله كرد و لشكر او را كشت و او را اسير كرد، بعد از اسير كردن او را گرامى داشت ، به درستى كه دختر ابوبكر بر على (ع ) خروج خواهد كرد با چندين هزار نامرد از امت من ، و على اكثر مردان لشكر او را خواهد كشت و او را اسير خواهد كرد، بعد از اسير كردن با او احسان خواهد كرد.(29)


27 طلب برادر  

رسول خدا (ص ) فرمود: برادر و عمويم را برگردانيد چون حضور يافتند و مجلس منحصر به آنها گرديد پيغمبر اكرم (ص ) به طرف عمويش عباس ‍ توجه كرده فرمود:اى عمو وصيت مرا مى پذيرى و وعده مرا قبول مى كنى و قرض مرا ادا مى نمايى ، عباس عرض كرد يا رسول الله عموى تو پيرمرد و عيال وار است و سخاء و كرم تو مانند باد وزش داشته و عموى ناتوانت نمى تواند به وعده تو قيام كند. آن گاه به على (ع ) توجه كرده فرمود: اى برادر آيا وصيت مرا مى پذيرى و به وعده من وفا مى كنى و قرض مرا ادا مى سازى و امور بازماندگانم را اداره مى نمايى ، عرض كرد: آرى فرمان تو را از دل و جان مى پذيرم و آن را اجرا مى كنم .
پيغمبر (ص ) فرمود: نزديك بيا چون پيش رفت على (ع ) را به سينه چسبانيد و انگشترى خود را از انگشت مباركش بيرون آورده فرمود: اين انگشترى را در انگشت كن ، سپس شمشير و زره و تمام سلاح هاى جنگى خود و پارچه اى را كه هنگام پيكار به شكم مى بست و لباس جنگ مى پوشيد و به كارزار مى رفت ، حاضر كرده همه را به على (ع ) تسليم نمود فرمود: به نام خدا به منزل خود برو.
على (ع ) در تمام اين مدت از پيغمبر (ص ) كناره نمى گرفت و پيوسته منتظر اجراى دستورات آن جناب بود فرداى آن روز كه درب خانه اش به روى مردم بسته بود و كسى از احوال آن جناب اطلاعى نداشت و بيمارى آن حضرت شدت يافته على (ع ) براى انجام پاره اى از امور ضرورى خود رفته بود، رسول خدا (ص ) اندكى افاقه يافت ، على (ع ) را نديد زن هاى رسول خدا (ص ) اطراف او را گرفته بودند، فرمود: برادر و رفيق مرا بخوانيد. پس از اين جمله ، دوباره ضعف بر آن حضرت مستولى گرديد، خاموش شد. عايشه گفت : ابوبكر را بگوييد بيايد، وى داخل شده ، و بر بالين آن حضرت نشست چون رسول خدا (ص ) ديده گشود چشمش به جمال تهى از كمال ابوبكر افتاد صورت برگردانيد ابوبكر دانست اشتباه كرده از جاى برخاست و گفت : اگر او به من نيازمند بود صورت برنمى گردانيد. و حاجت را مى فرمود، چون بيرون رفت دوباره رسول خدا (ص ) همان جمله را تكرار كرد حفصه گفت : عمر را حاضر كنيد چون حضور يافت و چشم رسول به آن نامقبول افتاد صورت برگردانيد و او هم خارج شد، بار سوم رسول خدا فرمود: برادر و صاحب مرا بخوانيد، ام سلمه كه حق از او خشنود باد گفت : على را بگوييد حاضر شود كه پيامبر جز او به ديگرى عنايتى ندارد. على (ع ) را به حضور خواندند، چون او وارد شد گويى روح روانى به رسول خدا دميدند شاد و خندان گرديده او را نزديك خواند. مدتى با وى به راز پرداخت ، سپس على (ع ) از جا برخاست و به گوشه اى آرام گرفت تا پيغمبر (ص ) به خواب رود چون او خوابيد از خانه بيرون رفت . مردم پرسيدند: رسول خدا (ص ) با تو چه نجوايى داشت و چه فرمود: پاسخ داد: هزار باب علم به من آموخت كه از هر بابى هزار باب ديگر گشوده مى شود و مرا به كارهايى ماءموريت داد كه به خواست خدا بدان ها قيام خواهم كرد.(30)


بخش دوم : وصيت هاى پيامبر (ص ) به على (ع )  

28 وصاياى پيامبر (ص ) به على (ع )  

اميرمؤ منان (ع ) على فرمود: چون رسول خدا (ص ) در حال احتضار قرار گرفت مرا طلبيد. پس از آن كه من بر آن حضرت وارد شدم به من فرمود: اى على تو وصى و جانشين من بر اهل و امت من هستى ، چه زنده باشم يا از دنيا بروم . دوست تو دوست من است و دوست من دوست خداست و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست .
اى على ! هر كس پس از من امامت تو را منكر شود مانند كسى است كه رسالت مرا در حال حياتم منكر شود، چرا كه تو از منى و من از توام . آن گاه اسرارى را با من در ميان گذاشت كه هزار باب علم بود كه از هر باب هزار باب ديگر باز نمى شد.(31)
پيامبر اكرم (ص ) در آخرين لحظات زندگانى خود، اميرمؤ منان (ع ) را طلبيد و خطاب به آن حضرت فرمود:
بدان اى برادر! چون من از دنيا رحلت كردم مردم مرا رها مى كنند و پيش ‍ از غسل و كفن و دفن من مشغول امور دنياى خود مى شوند (غصب خلافت ). تو به دنبال آنها مرو و طلب حق خود را مكن ، تا ايشان به طلب تو آيند. زيرا كه مثل تو مثل كعبه است كه خدا آن را نصب كرد و بر مردم لازم است كه از هر طرف به سوى آن روند. تويى علم هدايت و نور دينى و روشنى آسمان و زمين .
اى برادر! به حق آن خدايى كه مرا به راستى به سوى خلق برگزيد، سوگند ياد مى كنم كه امامت و وجوب متابعت تو را به همه رسانده ام و اقرار و بيعت گرفته ام . همگى به ظاهر پذيرفته اند، اما مى دانم كه وفا نمى كنند.
چون من از دنيا رحلت كردم و از غسل و نماز و دفن من فارغ شدى در خانه بنشين و قرآن را به ترتيبى كه خدا فرستاده است ، جمع آورى كن . آنچه تو را به آن امر كرده ام انجام بده و از ملامت خلق پروا مكن و بر تو باد به صبر در برابر آنچه به تو مى رسد تا به سوى من آيى .
اميرمؤ منان مى فرمايد: ما آن شب نزديك آن حضرت بوديم و جامه نازكى روى آن حضرت افكنده شده بود و اهل بيت صدا به شيون و ناله بلند كرده بودند.
ناگهان حضرت به سخن آمد و فرمود: جماعتى سعادتمند و گروهى بدبخت شدند.
اصحاب عبا پنج نفرند و من سرور ايشانم و ايشان اهل بيت من و مقربان درگاه خدايند. هر كس از آنها متابعت كند سعادتمند خواهد شد.


29 مقام رضا و استقامت على (ع )  

ابوموسى ضرير مى گويد: امام كاظم (ع ) فرمود: من به پدرم امام صادق (ع ) گفتم : (مگر امير مؤ منان على (ع ) نويسنده وصيت ، و پيامبر (ص ) ديكته كننده آن ، و جبرييل و فرشتگان مقرب ، گواه بر آن نبودند؟!).
امام صادق : آرى همان گونه بود كه گفتى ، ولى هنگام رحلت رسول خدا(ص ) وصيتى از جانب خداوند در طومارى مهر كرده از آسمان به زمين آمد، آن طومار را جبرييل همراه فرشتگان امين الهى نزد پيامبر (ص ) آوردند، جبرييل به آن حضرت عرض كرد: (اى محمد! بفرما هركس در حضورت هست بيرون رود، جز وصى تو على (ع ) كه بماند و او طومار وصيت را از ما بگيرد، و ما را گواه بگيرد، و خودش ضامن (اجراى ) آن گردد.
پيامبر (ص ) فرمود: همه حاضران در خانه بيرون رفتند، جز على (ع )، كه در خانه ماند، و فاطمه (س ) در بين در و پرده بود.
در اين هنگام ، جبرييل به پيامبر (ص ) چنين گفت :
(اى محمد! پروردگارت سلام مى رساند، و مى فرمايد، اين همان طومار است كه (در شب معراج ) با تو پيمان بستم و خودم گواه بودم و فرشتگان را گواه گرفتم ، با اينكه تنها گواهى خودم كافى است اى محمد!)
پيامبر (ص ) در حالى كه (بر اثر سنگينى وحى ) لرزه بر اندام بود، به جبرييل فرمود: (پروردگار من ، خودش سلام (سالم از هر نقص و عيب ) است و سلام از جانب او است ، و به سوى او باز مى گردد، خداوند راست فرموده و مرحمت فرموده است ، آن طومار را به من بده ).
جبرييل آن را به پيامبر (ص ) داد، و عرض كرد: آن را به على (ع ) تحويل بده ، و آن را بخوان ، پيامبر (ص ) با على (ع ) آن را كلمه به كلمه خواند.
آن گاه پيامبر (ص ) به على (ع ) فرمود: (اين پيمانى است كه پروردگار با من بسته و امانت او بر من است ، من آنرا رساندم و خيرخواهى كردم و ادا نمودم ).
على (ع ) و جبرييل و ميكاييل گواهى دادند، و على (ع ) ضمانت اجراى آن ، و وفا به مضمون آن را به عهده گرفت تا در روز قيامت ، جريان را به پيامبر(ص ) خبر دهد.
سپس طبق دستور پيامبر (ص ) فاطمه و حسن و حسين (ع ) از آنچه در طومار مذكور نوشته شده بود آگاه شدند، و ضامن اجراى آن گشتند، سپس ‍ آن طومار با چند مهر طلاى دست نخورده ، مهر گرديد و به على (ع ) تحويل داده شد...
امام كاظم (ع ) فرمود: در آن طومار آسمانى ، سنت هاى خدا و پيامبرش ، و حوادثى در رابطه با ستم به اميرالمؤ منان (ع ) كه بعد از پيامبر (ص ) رخ مى دهد، جمله به جمله نوشته شده بود، آن گاه امام كاظم (ع ) در تاءييد گفتارش ، اين آيه (12 سوره يس ) را خواند:
انا نحن نحيى الموت و نكتب ما قدموا و آثارهم و كل شيى احصيناه فى امام مبين .
(ما مردگان را زنده مى كنيم ، و آنچه را از پيش فرستاده اند، و تمام آثار آنها را مى نويسيم و همه چيز را در كتاب آشكار (يا در وجود امام على (ع ) احصا و ثبت كرده ايم ).
سپس امام كاظم (ع ) افزود: سوگند به خدا پيامبر (ص ) به على (ع ) و فاطمه (س ) فرمود: (مگر نه اين است كه : آنچه به شما وصيت كردم و اجراى آن را به شما دستور دادم ، فهميديد و پذيرفتيد؟).
آنها عرض كردند: (آرى پذيرفتم ، و در برابر حوادث ناگوارى كه بر ما وارد مى گردد صبر و استقامت خواهيم نمود).
جالب اينكه : در ذيل اين ماجرا آمده : على (ع ) فرمود: سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، من از شخص جبرييل شنيدم كه به پيامبر (ص ) مى گفت : (اى محمد! به على (ع ) بفهمان كه پرده احترام او كه همان احترام خدا و رسولش است دريده مى شود و محاسنش از خون تازه فرق سرش رنگين مى گردد).
تا اين سخن را از امين وحى شنيدم ، فريادى زدم و به رو به زمين افتادم و گفتم : (آرى راضى به رضاى الهى هستم ، اگر چه همه اين ناگوارى ها رخ دهد، همه نيش ها را در راه اسلام ، نوش خواهم كرد!)(32)
به اين ترتيب ، على (ع ) از همه حوادث آينده خبر داشت ، و با كمال استقامت ، خود را براى حفظ اسلام ، آماده ساخت ، و رگبار تيرهاى تلخ حوادث را به جان خريد، و آگاهانه خود را سپر اسلام نمود.


30 دعوت كردن على (ع ) به صبر 

پيامبر (ص ) در بستر بيمارى به حضرت امير (ع ) خطاب كرده و گفت : يا على ! عايشه و حفصه با تو جدال و نزاع و عداوت خواهند كرد بعد از من ، و عايشه با لشكريانش بر تو خروج خواهد كرد، و حفصه را خواهد گذاشت كه براى او لشكر جمع كند، و هر دو آنها در عداوت با تو مثل يكديگر خواهند بود، يا على در آن وقت چه خواهى كرد؟
حضرت امير (ع ) گفت : يا رسول الله ! اگر چنين كنند اول از كتاب خدا حجت بر ايشان تمام كنم ، اگر قبول نكنند سنت تو را و آن چه در بيان وجوب اطاعت من و لزوم حق من فرموده اى بر ايشان حجت خواهم كرد، اگر قبول نكنند خدا را و تو را بر ايشان گواه خواهم گرفت و با ايشان قتال خواهم كرد. حضرت فرمود: يا على ! قتال كن و شتر عايشه را پى كن و پروا مكن ، پس گفت : خداوندا تو گواه باش .
پس فرمود: يا على ! چون چنين كنند، ايشان را طلاق بگو و از من بيگانه گردان كه هر دو بيگانه اند از من در دنيا و عقبى ، و پدرهاى ايشان شريكند با ايشان در عمل ايشان . پس گفت : يا على ! صبر كن بر ستم ظالمان ، به درستى كه كفر و ارتداد و نفاق رو خواهد آورد به سوى مردم با خلافت ابوبكر، و عمر از او بدتر و ستمكارتر خواهد بود، و همچنين سوم ايشان عثمان ، چون او كشته شود براى تو جمع خواهند شد گروهى از شيعيان كه با ايشان جهاد خواهى كرد با ناكثان و قاسطان و مارقان ، نفرين و لعنت كن بر ايشان كه ايشان و شيعيان و دوستان ايشان احزاب كفر و نفاقند.(33)
چون شب شد باز على و فاطمه و حسن و حسين (ع ) را طلبيد و فرمود كه در خانه را بستند كه كسى به غير ايشان نيايد.


31 وصيت پيامبر (ص ) به على (ع )  

رسول خدا (ص ) در آن شبى كه رحلت فرمودند به على (ع ) فرمود: يا على ! كاغذ و دواتى حاضر كن ، آن گاه رسول خدا (ص ) وصيتش را ديكته كرد تا به اين موضع رسيد كه فرمود: يا على پس از من دوازده امام خواهد بود تو يا على اول دوازده امامى ، خداوند تو را در آسمانش على و مرتضى و اميرالمؤ منين ، و صديق اكبر، و فاروق اعظم ، و ماءمون مهدى ناميده ، پس اين اسامى براى كسى غير از تو شايسته نيست يا على ! تو وصى منى بر اهل بيت من ، و زنده و مرده شان ، بر زن هاى من ، هر يك از همسرانم را باقى گذاشتى فرداى قيامت مرا نديده و من او را نخواهم ديد، و تو پس از من خليفه من بر امتم مى باشى ، هرگاه زمان وفاتت رسيد اين وصيت را به فرزندم حسن بر وصول (نيكوكار و بسيار پيوند كننده بين دوست و دشمن يا نسبت به خويشاوندان ) تسليم كن . (34)


32 وصيت پيامبر به على (ع )  

سيد ابن طاووس از حضرت امام موسى (ع ) روايت كرده است كه : اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: حضرت رسالت (ص ) در هنگام وفات مرا طلبيد و خانه را خلوت كرد، جبرييل و ميكاييل (ع ) در آن جا بودند، من صداى ايشان را مى شنيدم و ايشان را نمى ديدم .
پس حضرت رسول نامه وصيت الهى را از جبرييل گرفت به من داد و امر كرد كه مهر را برگرفتم و همه را خواندم ، پس گفت : اينك جبرييل اين را از جانب خداوند جليل براى تو آورده است ، چون خواندم همه را موافق يافتم به آنچه كه حضرت مرا وصيت كرده بود، در آن حالت حضرت رسالت بر سينه من تكيه داده بود، پس فرمود كه : بيا برابر من ، و جبرييل آن حضرت رابه سينه خود چسبانيد، و ميكاييل در جانب راست وى نشست .
حضرت فرمود: يا على كف دستهاى خود را بر يكديگر بچسبان ، و گفت : از تو عهد مى گيرم در حضور دو امين پروردگار عالميان جبرييل و ميكاييل ، تو را سوگند مى دهم به حق اين دو بزرگوار كه آن چه در وصيت نامه نوشته است به عمل آورى و قبول نمايى همه را با شكيبايى و پرهيزگارى بر سنت و طريقت من ، نه بر طريقت و بدعت ابوبكر و عمر، و بگير آن چه خدا تو را عطا كرده است با دل قوى و نيت درست . پس دست مبارك خود را در ميان دو دست من داخل كرد، چنان يافتم كه در ميان دست من چيزى ريخته شد، پس گفت : يا على ريختم در ميان دو دست تو علم و حكمت را، بر تو مخفى نخواهد بود هيچ مساءله اى و حكم و قضايى كه بر تو وارد شود، چون هنگام وفات تو شود تو نيز با وصى خود چنين كن .(35)
پس حضرت اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: منقطع وصيت با بركت حضرت رسالت چنين بود: بسم الله الرحمن الرحيم ، اين وصيت عهد و پيمان محمد بن عبدالله است ، به امر الهى به سوى وصايت پناه على بن ابى طالب اميرمؤ منان ، در آخر وصيت نوشته بود كه گواه شدند جبرييل و ميكاييل و اسرافيل بر آن چه وصيت نمود محمد (ص ) به سوى على بن ابى طالب (ع ) قبض نمود على وصيت را، ضامن شد كه عمل نمايد به آن چه در آن نوشته است به نحوى كه ضامن شدند يوشع بن نون براى موسى بن عمران ، و شمعون بن حمون براى عيسى بن مريم (ع )، چنان چه ضامن شدند اوصياى پيش از ايشان براى پيغمبران به آن كه محمد بهترين پيغمبران است و على بهترين اوصياى ايشان است ، و محمد على را ولى امر خلافت گردانيد و عهد نمود كه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود، نه از براى على و نه از براى ديگرى ، خداگواه است بر همه كس .(36)
پس حضرت صادق (ع ) گفت : چون وصيتهاى حضرت رسالت (ص ) تمام شد گفت : يا على جواب خود را مهيا كن كه فرداى قيامت نزد حق تعالى ادا كنى ، به درستى كه من در قيامت بر تو حجت خواهم گرفت به حلال و حرام و محكم و متشابه كلام خدا، به نحوى كه فرستاده است به آن چه من تو را امر كرده ام از فرايض و احكام ، و امر به نيكى ها و نهى از بدى ها، و اقامه حدود خدا، پس چه جواب خواهى گفت يا على ؟ حضرت امير (ع ) گفت : پدر و مادرم فداى تو باد، اميدوارم به كرامتى و منزلتى كه تو را نزد خدا هست و منت ها كه خدا بر تو دارد كه ، مرا يارى كند پروردگار من بر آن چه فرمودى ، ثابت بدارد مرا بر سنت و طريقه تو، پس ‍ تو را نزد خدا ملاقات نمايم تقصير و تفريط نكرده باشم ، و خجلت بر جبين مبين تو ظاهر نگردانم ، فداى روى تو باد روى من و روى هاى پدران و مادران من ، بلكه خواهى يافت مرا پدر و مادرم فداى تو باد متابعت كننده وصيت ، و طريقه سنت تو را تا زنده ام ، چنان خواهى يافت هر يك از امامان فرزندان مرا.
پس حضرت امير (ع ) فرمود: چون سخن به اين جا كشيد، نايره حسرت در كانون سينه ام مشتعل گرديد، خود را بر سينه او افكندم ، و رو به روى حق جويش گذاشتم و فغان بركشيدم كه واحسرتاه ، زهى وحشت و تنهايى بعد از چون تو انيسى ، پدر و مادرم فداى تو باد، زهى حسرت و وحشت بر دختر بزرگوار و فرزندان بى قرار تو، يك لحظه بى لقاى غم زادى تو آرام ندارد، زهى غم جان گداز و اندوه دور و دراز بر مفارقت چون تو يار دمسازى كه بعد از تو خبرهاى آسمان از خانه ما منقطع خواهد شد، نه از جبرييل خبرى و نه از ميكاييل اثرى خواهم يافت .
پس آن جناب متوجه حضرت رب الارباب گرديد و مدهوش شد و زوجات مكرمات و خواتين معظمات به حجره طاهره درآمدند، صدا به نوحه و شيون بلند كردند، مهاجران و انصار از بيرون در ناله وامحمدا و واسيدا به آسمان رسانيدند.
پس آن حضرت ديده مبارك گشود، حضرت امير (ع ) را طلب نمود، چون داخل شد آن سرور را بر سينه انور خود چسبانيد و گفت : اى برادرم خدا تو را بفهماند و توفيق تو را زياده گرداند و تو را بلند آوازه سازد.
اى برادر! چون من از دنيا رحلت كنم امت غدار به كار من نپردازند، پيش ‍ از غسل و دفن من مشغول غصب خلافت گردند، تو از پى ايشان مرو، طلب حق خود مكن تا ايشان به طلب تو آيند زيرا كه مثل تو در اين امت مثل كعبه است كه آن در جاى خود ثابت است و بر مردم لازم است كه از اطراف جهان به سوى آن روند، تويى علم هدايت و نور دين و روشنى آسمان و زمين .
اى برادر! به حق آن خداوندى كه مرا به راستى به سوى خلق فرستاده است سوگند ياد مى كنم كه امانت و وجوب متابعت تو را به همه رسانيده ام ، اقرار و بيعت گرفتم و همگى به ظاهر اظهار انقياد كردند، مى دانم كه وفا به آنها نخواهند كرد. چون به عالم بقا رحلت كنم ، از غسل و نماز و دفن من فارغ شوى . در خانه خود بنشين و قرآن را به ترتيبى كه خدا فرستاده است جمع كن ، آن چه تو را به آن امر كرده ام به جاآور و از ملامت خلق پروا مكن و بر جور امت صبر كن تا به نزد آيى .(37)


33 سنت ديرينه  

اميرمؤ منان فرمودند: هنگامى كه وصيت نامه رسول خدا (ص ) را مطالعه كردم ديدم در بخشى از آن چنين نوشته شده است :
(اى على ! جز تو كسى در كار غسل و كفن و دفن من شركت نجويد).
به آن حضرت گفتم : پدر و مادرم به فدايت ، آيا انجام دادن آن به تنهايى برايم ممكن است ؟!
فرمود: دستور جبرييل است كه (بى شك ) از جانب پروردگار آورده است .
پرسيدم : در صورت عجز آيا از كسى كمك بخواهم ؟
فرمود: جبرييل گفته است كه : (سنت ديرينه الهى چنان بوده است كه پيامبران را جز جانشينان آنان ، غسل نمى داده اند. اكنون نيز بايد تداوم اين سنت به دست على (ع ) انجام يابد...).
براى انجام دادن غسل من ، محتاج به يارى كسى نخواهى شد، چه اين كه تو را نيكو ياوران و نيكو برادرانى است !
پرسيدم : پدر و مادرم به فدايت آنها چه كسانى هستند؟
فرمود: (جبرييل ، ميكاييل ، اسرافيل ، ملك الموت و اسماعيل و فرشته اى كه امور آسمان دنيا به او واگذار شده است ).
در اين هنگام به سجده افتادم و خدا را سپاس گفتم كه ياورانى كه امين پروردگارند به كمكم خواهد فرستاد.(38)


34 پيامبر در حال ارتحال  

بيمارى رسول خدا (ص ) شدت يافت و آثار ارتحال ظاهر شد و على (ع ) در آن هنگام حضور داشت چون نزديك شد روح مقدسش به آشيان جنان پرواز نمايد به على (ع ) فرمود: يا على سر مرا در ميان دامان خود بگذار كه امر خدا در رسيده چون جان من از كالبد بيرون خرامد، آن را به دست خود بگير و به صورت بكش سپس مرا رو به قبله قرار داده و به كار غسل من بپرداز و به عنوان نخستين كس بر من نماز بگذار و تا مرا در ميان قبر پنهان ننموده اى از من جدا مشو و در تمام امور خود از خدا كمك بخواه .(39)


35 آخرين كلمات  

اميرمؤ منان (ع ) فرمودند: بيمارى رسول خدا (ص ) شدت مى گرفت و خطر لحظه به لحظه زندگى او را تهديد مى كرد.
چيزى نگذشت كه فرياد فاطمه (س ) بلند شد و مرا به داخل فرا خواند. (سراسيمه ) وارد شدم ، ديدم رسول خدا (ص ) در حال احتضار است و لحظات پايانى عمر خود را سپرى مى كند. با مشاهده آن صحنه به سختى گريستم و خوددارى از گريه به هيچ وجه ممكن نبود.
پيامبر خدا (ص ) فرمود: على ! گريه براى چيست ؟ اينك زمان گريستن نيست ، كه لحظه فراق و جدايى بين ما فرا رسيده است . برادر! تو را به خدا مى سپارم . پروردگارم مرا به سراى جاويد فرا خوانده و جوار لطف و رحمت خويش را برايم برگزيده است . (من از اين بابت اندوهى به دل ندارم بلكه ) گريه و اندوه بى پايان من بر تو و فاطمه (س ) است . و (گويا مى بينم ) پس از من او را به شهادت مى رسانند و مردم در ظلم و تعدى بر شما همدل و هماهنگ گردند!
شما را به خدا سپردم و از او خواستم كه شما را در حفظ و پناه خود بپذيرد او نيز پذيرفت و شما همچنان وديعه من ، نزد پروردگار خواهيد بود.(40)


بخش سوم : غسل و تدفين پيامبر 

36 ملايكه تسليت دهنده على (ع ) 

حضرت صادق (ع ) روايت كرده است كه چون رسول خدا (ص ) به عالم بقا رحلت نمود، جبرييل و ملايكه و روح كه در شب قدر بر آن حضرت نازل مى شدند نازل شدند، پس حق تعالى ديده اميرالمؤ منين (ع ) را منور گردانيد كه ايشان را از منتهاى آسمانها تا زمين مى ديد، و ايشان يارى آن حضرت مى نمودند در غسل دادن رسول خدا و نماز كردن بر او و قبر شريفش را حفر مى كردند، و به خدا سوگند كه كسى به غير از ملايكه قبر آن حضرت را نكند، تا آن كه اميرالمؤ منين (ع ) آن حضرت را به قبر برد، ايشان با آن حضرت داخل قبر شدند، و رسول خدا را در قبر گذاشتند.
پس حضرت رسول (ص ) با ملايكه با سخن آمد، و حق تعالى گوش ‍ اميرالمؤ منين را شنوايى آن سخنان داد، و شنيد كه حضرت رسول (ص ) ملايكه را سفارش على (ع ) مى كند، پس حضرت گريان شد و شنيد كه ملايكه در جواب گفتند: ما در خدمت و كمك كردن و يارى و خير خواهى او تقصير نخواهيم كرد، و اوست صاحب و امام و پيشواى ما بعد از تو، پيوسته به نزد او خواهيم آمد وليكن او به غير اين مرتبه ما را نخواهد ديد و صداى ما را خواهد شنيد.
چون اميرالمؤ منين (ع ) به عالم قدس رحلت نمود، جبرييل و ملايكه و روح باز بر حسن و حسين (ع ) نازل شدند، و ايشان ملايكه را ديدند، و واقع شد آن چه در وفات حضرت رسول (ص ) واقع شده بود، و ديدند كه حضرت محمد (ص ) ملايكه را در غسل و كفن و دفن اميرالمؤ منين (ع ) يارى مى دهد.(41)


37 آگاهى به همه حوداث  

على (ع ) فرمود كه پيامبر خدا (ص ) به من فرموده بود، كه براى غسل او از چاه ((غرس ) آب تهيه كنم ، آن هم به مقدار هفت مشك ، و نيز فرموده بود: چون كار غسل پايان گرفت هر كه را در منزل بود، بيرون بكن و آنگاه نزديك جنازه من بيا و دهان خود را بر دهان من بگذار و از هر چه مى خواهى پرسش كن ، از رخدادها و حوادثى كه تا روز قيامت در پيش ‍ است (كه همه را به تو خواهم گفت ).
من نيز چنان كردم و او هم از هر چه كه دانستنى بود پرده برداشت و از حوادث آينده تا لحظه برپايى قيامت آنچه كه مربوط به فتنه ها و آشوب ها بود آگاهم كرد. اكنون هيچ گروهى نيست جز آن كه پيروان حق آنها را از باطلشان مى شناسم .(42)


38 فرشتگان يارى دهنده على (ع ) 

على (ع ) فرمودند: پيامبر گرامى (ص ) در حالى جان به جان آفرين تسليم كرد كه سر بر سينه من داشت . او در دست هايم جان سپرد، دستم را (به منظور تيمّن و تبرّك ) بر چهره خويش كشيدم .
اين ، من بودم كه او را غسل دادم و فرشتگان ياريم كردند.
فقدان رسول گرامى (ص ) در و ديوار را به شيون آورد و آشنا و بيگانه را به ماتم نشاند. فرشتگان دسته دسته در رفت و آمد بودند. و گوش من حتى براى لحظه اى از سر و صداى وردها و دعاهاى آنها آسوده نبود. و اين وضع همچنان تا لحظه اى كه آن حضرت را به خاك سپردم ادامه داشت . پس آيا چه كسى سزاوارتر از من به رسول خدا (ص ) در حيات و ممات است ؟!(43)


39 خضر نبى  

امام على (ع ) فرمودند: لحظه اى كه براى غسل دادن رسول خدا (ص ) آماده مى شدم ، همين كه بدن پاك و پاكيزه آن جناب را بر سكو نهادم ، صدايى از گوشه اتاق به گوشم رسيد كه گفت : (على ! محمد را غسل مده ، بدن پاك و مطهر او احتياج به غسل و شستشو ندارد).
از سخن او در دلم گمانى پيدا شد (اما به زودى بر طرف شد و به خود آمدم و) گفتم : واى بر تو، تو كه هستى ؟ پيامبر خدا (ص ) ما را بر غسل و شستشوى خود فرمان داده است و تو از آن نهى مى كنى ؟!
در همين حال آواز ديگرى با صدايى بلندتر شنيده شد كه گفت :
(على ! او را بشوى و غسل ده ، بانگ نخستين از شيطان بود. او به سبب رشك و حسدى كه بر محمد (ص ) دارد، خوش ندارد كه وى با غسل و طهارت پاى بر بساط پرودرگار خويش بگذارد).
گفتم :اى صاحب صدا! از اين كه او را به من معرفى كردى ، خدا به تو پاداش نيك دهد، اما تو كيستى ؟
گفت : من خضر نبى هستم كه براى تشييع جنازه پيغمبر خاتم (ص ) آمده ام .(44)


40 سخنان على (ع ) هنگام غسل پيامبر (ص ) 

على (ع ) هنگام شستن پيكر پاك رسول خدا (ص ) چنين گفت :
(پدر و مادرم فدايت باد، با مرگ تو رشته اى بريد كه در مرگ جز تو كس ‍ چنان نديد. پايان يافتن دعوت پيغمبران و بريدن خبرهاى آسمان . مرگت مصيبت زدگان را به شكيبايى وا داشت ، و همگان را در سوگى يكسان گذاشت . و اگر نه اين است كه به شكيبايى امر فرمودى و از بى تابى نهى نمودى ، اشك ديده را با گريستن بر تو به پايان مى رسانديم و درد همچنان بى درمان مى ماند و رنج و اندوه هم سوگند جان . و اين زارى و بى قرارى در فقدان تو اندك است ، ليكن مرگ را باز نتوان گرداند، و نه كس را از آن توان رهاند پدر و مادرم فدايت ، ما را در پيشگاه پروردگارت به ياد آر و خاطر خود نگاه دار.)(45)
ابوبكر به خلافت گزيده شد. دنيا طلبان على را واگذاردند، و از گرد او پراكنده شدند. در آن روز تنها كسى كه مى توانست به دفاع از سنت رسول برخيزد، دختر پيغمبر (ص ) بود و تنها جايى كه داد خواست در آنجا مطرح مى شد مسجد مسلمانان .


41 غسل دهنده پيامبر 

هنگامى كه على (ع ) خواست بدن پاك رسول خدا (ص ) را غسل بدهد، فضل بن عباس را به كمك خود خوانده ، نخست چشم هاى فضل را بسته و دستور داد تا وى آب به بدن آن حضرت بريزد. على (ع ) پيراهن رسول خدا (ص ) را تا به ناف باز كرد و به غسل و حنوط و تكفين او پرداخته و فضل با چشم بسته آب بر بدن پاك آن جناب مى ريخت .
وقتى كه على (ع ) از غسل و كفن او فارغ شد على (ع ) نخست تنهايى بر بدن آن حضرت نماز گزارد.


42 كيفيت نماز بر جنازه پيامبر 

مردم از ارتحال و درگذشت آن حضرت اطلاع يافته بودند، در مسجد گرد آمده و در خصوص اين كه چه كسى بر بدن آن جناب نماز بگزارد و در كجا بايد دفن شود گفتگو مى كردند. در اين هنگام على (ع ) وارد شده فرمود: رسول خدا (ص ) در حيات و ممات امام ما بوده و هست ، مسلمانان دسته به دسته بدون آنكه به كسى اقتدا كنند بر بدن طيب او نماز بگزارند و بدانند خداى متعال هيچ پيغمبرى را در مكانى قبض روح نمى فرمايد مگر اين كه آن جا را براى قبر او تعيين مى فرمايد و من او را در همان خانه اش كه قبض روح شده دفن مى كنم . مسلمانان اين سخن را پذيرفته و بر بدن آن حضرت نماز گزاردند.(46)


43 غسل پيامبر 

عبداللّه بن عباس رضى اللّه عنه گويد: چون رسول خدا (ص ) وفات يافت كار غسل او را اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) به دست گرفت و عباس و پسرش فضل نيز با آن حضرت بودند، چون على (ع ) از غسل پيامبر (ص ) فراغت يافت ، كفن از چهره مبارك حضرتش كنار زد و گفت : (پدر و مادرم فدايت ، پاكيزه بدرود حيات گفتى ، با مرگ تو چيزى از ما بريده شد كه با مرگ هيچ يك از انبياى گذشته بريده نشده و آن نبوت و اخبار آسمانى است ، مصيبت تو از طرفى به اندازه اى بزرگ است كه با اين مصيبت ويژه ات تسلى بخش مصيبت هر كس ديگرى هستى ، و از طرفى نيز بر تمامى مردم سايه افكنده است به طورى كه همه در اين غم شريك اند، و اگر به صبر و پايدارى فرمان نداده و از بى تابى و ناشكيبايى نهى نفرموده بودى هر آينه اشك ديده مان را در اين راه با گريه فراوان مى خشكانديم (ولكن آن چه كه هميشه بر دل ما بماند غم غصه اى است كه دست به دست هم داده اند و آن درد و مرض هر دو درد مرگ اند، و البته اين غم و غصه در راه مصيبت تو بسى اندك است )، پدر و مادرم فدايت ما را به نزد خدايت ياد آر و ما را وجهه همت خوددار). سپس خود را به روى بدن آن حضرت انداخت و صورتش را بوسيد و كفن را به رويش ‍ كشيد.(47)


44 كيفيت غسل پيامبر (ص ) 

سليم گفت : از براء بن عازب شنيدم كه مى گفت : بنى هاشم را چه در حيات پيامبر (ص ) و چه بعد از وفات آن حضرت شديدا دوست مى داشتم .
هنگامى كه پيامبر (ص ) از دنيا رفت به على (ع ) وصيت كرد كه غسلش را غير او بر عهده نگيرد، و براى احدى غير او سزاوار نيست عورتش را ببنيد، و هيچ كس عورت پيامبر (ص ) را نمى بيند، مگر آن كه بيناييش از بين مى رود.
على (ع ) عرض كرد: يا رسول اللّه ، چه كسى مرا در غسل تو كمك مى كند؟
فرمود: جبرييل با گروهى از ملايكه .
و چنين شد كه على (ع ) آن حضرت را غسل مى داد، و فضل بن عباس ‍ (ع ) با چشمان بسته آب مى ريخت ، و ملايكه بدن حضرت را آن طور كه على (ع ) مى خواست مى گردانيدند. على (ع ) خواست پيراهن پيامبر (ص ) را از تنش بيرون آورد، كه منادى اى به او ندا داد: (اى على ، پيراهن پيامبرت را بيرون مياور). لذا دستش را از زير پيراهن داخل كرد و او را غسل داد و سپس حنوط كرد و كفن نمود، و هنگام كفن كردن و حنوط پيراهن را بيرون آورد.


45 نماز بر جنازه پيامبر (ص ) 

روزى عباس خدمت حضرت على (ع ) رسيد و عرض كرد: مردم متحد شده اند كه بدن شريف حضرت رسول خدا (ص ) را در قبرستان بقيع دفن كنند و ابوبكر نيز بر او نماز گزارد، چون حضرت على (ع ) متوجه شد كه آن منافقان ، اراده نفاق دارند، از خانه بيرون آمد و فرمود: ايها الناس ، رسول خدا (ص ) در حال حيات و ممات ، امام است و خود ايشان فرمودند كه : من در بقيع دفن مى شوم . و چون ايشان در (اهل مدينه ) غصب خلافت به خواست خود رسيده بودند لذا در اين جهت با على (ع ) موافقت نمودند و گفتند: آنچه را كه مى دانى عمل كن . سپس حضرت در جلو جمعيت ايستاد و بر رسول خدا (ص ) نماز خواند. پس از نماز صحابه را مرخص نمودند كه ده نفر ده نفر داخل بقعه شريف مى شوند و على (ع ) اين آيه را تلاوت مى كرد: (ان الله و مالئكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما) سپس صحابه نيز آيه را مى خواندند و بر محمد (ص ) و آل محمد صلوات مى فرستادند و از بقعه بيرون مى آمدند، تا اين كه همه اهل مدينه بر آن حضرت صلوات فرستادند.(48)


46 كيفيت غسل و نماز پيامبر (ص ) 

سلمان مى گويد: نزد على (ع ) آمدم در حالى كه پيامبر (ص ) را غسل مى داد. پيامبر (ص ) به على (ع ) وصيت كرده بود كه كسى غير او غسلش ‍ را بر عهده نگيرد. وقتى عرض كرد: يا رسول اللّه ، چه كسى مرا در غسل تو كمك خواهد كرد؟
فرمود: جبرييل .
على (ع ) هيچ عضوى (از اعضاى حضرت ) را اراده نمى كرد مگر آن كه برايش گردانيده مى شد.
وقتى پيامبر (ص ) را غسل و حنوط نمود و كفن كرد من و ابوذر و مقداد و حضرت زهرا (س ) و امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) را به داخل خانه برد، و خود جلو ايستاد و ما پشت سر او صف بستيم و بر آن حضرت نماز خوانديم . عايشه نيز در حجره بود ولى متوجه نشد چرا كه خداوند چشم او را گرفته بود.
سپس ده نفر از مهاجرين و ده نفر از انصار را به داخل مى آورد. آنان وارد مى شدند و دعا مى كردند و خارج مى شدند، تا آنكه هيچ كس از حاضرين از مهاجرين و انصار باقى نماندند مگر آن كه بر آن حضرت نماز خواندند.(49)

 

next page

fehrest page

back page

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
علی ع و اندوههای بیگران
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 17 فروردين 1395
next page

fehrest page

پيشگفتار 
بر على مظلوم چه گذشت ؟
بر على چه گذشت بعد از رحلت رسول خدا (ص )؟
بر على چه گذشت بعد از شهادت فاطمه زهرا (س )؟
بر على چه گذشت هنگامى كه بعد از فاطمه زهرا تنها ماند؟
بر فرزندان على چه گذشت هنگامى كه پدر خود را از دست دادند؟
بر يتيمان على چه گذشت ؟
بر على چه گذشت كنار بستر رسول خدا؟
بر اميرمؤ منان چه گذشت ؟ آن زمان كه فاطمه زهرا(س )، امام حسن (ع )، امام حسين (ع )، زينب كبرى (س ) كنار رسول خدا بودند، و آن حضرت حسين را بغل كرد و گريه مى كرد و فرمود: همه شما را مى كشند.
بر على چه گذشت ؟ هنگامى كه ديد در خانه را آتش زدند و فاطمه زهرا بين در و ديوار قرار گرفت و محسنش را شهيد كردند.
على (ع ) چقدر مظلوم بود، براى بيعت دامن و گريبانش را گرفتند و او را به مسجد كشاندند و به او گفتند: با ابوبكر بيعت كن . او فرمود: اگر بيعت نكنم چه مى شود؟ در پاسخ گفتند: گردنت را مى زنيم . على (ع ) سرش را به سوى آن آسمان بلند كرد و گفت : خدايا من تو را گواه مى گيرم اين قوم آمدند تا مرا به قتل برسانند، با اين كه من بنده خدا و برادر رسول خدا (ص ) هستم .
بر على چه گذشت هنگامى كه او را دست بسته به سوى مسجد براى بيعت مى بردند، حضرت زهرا (س ) جلوى در خانه بين مردم و اميرالمؤ منين مانع شد، قنفذ ملعون با تازيانه به گونه اى به آن حضرت زد كه اثر آن تازيانه تا وقتى كه حضرت از دنيا رفت باقى مانده بود.
چه گذشت بر على وقتى خبر شهادت فاطمه زهرا را به او دادند؟
چه گذشت بر على كنار بستر همسرش ؟
چه گذشت بر على هنگام غسل و كفن كردن همسرش ؟
چه گذشت بر على وقتى فهميد همسرش را در كوچه سيلى زدند؟
چه گذشت بر على جلو چشمش همسرش را تازيانه زدند و نتوانست كارى كند.
چه گذشت بر على وقتى همسرش گفت : (مرا شبانه دفن كن تا قبر من پنهان بماند).
چه گذشت بر على وقتى كه همسرش را شبانه دفن كرد؟
چه گذشت بر على وقتى ديد عمر از قنفذ به خاطر تازيانه اى كه به فاطمه زهرا زده است تشكر نمود.
چه گذشت بر على شب نوزدهم ، در منزل دخترش .
چه گذشت بر فرزندان على در فراق پدر.
چه گذشت بر على ... زمانى كه شمشير بر فرقش خورد... و آخرين كلام نمازش چه بود؟... و وقتى پيشانى او شكافت چه گفت ؟
چه گذشت بر على در لحظه آخر عمر كنار فرزندانش در حالى كه به فكر مصايب امام حسن و امام حسين و زينب كبرى است ؛ چه سفارش ‍ دلخراشى به عباس كرد، آن زمان كه فرمود: (حسينم را در كربلا تنها نگذار، تا او تشنه است آب نخور).
واقعا اميرمؤ منان چقدر مظلوم است ؛ تمام زندگى او پر از رنج و اندوه و مصيبت بود.
نمى دانم على (ع ) و فرزندانش چگونه آن همه مصايب را تحمل كردند.
در عالم مظلوم تر از على كسى نبود.
آيا مى توان مظلوميت على (ع ) را به سادگى بر زبان آورد. يا با قلم توصيف كرد، حتى تجسم دور نماى زندگى پر درد آن حضرت هر دلى را مى سوزاند و هر چشمى را اشكبار خواهد كرد. اين كتاب شمه اى از مصايب و رنجهايى را كه على (ع ) در زمان حيات و دوران كوتاه خلافتش تحمل نموده است ، بازگو مى كند.
از خداوند منان مى خواهم كه به ما توفيق و لياقت اين اين را بدهد كه شيعه واقعى على (ع ) باشيم و چشم خود را وقف اشك ريختن بر مظلوميت على (ع ) و فرزندانش كنيم .
از خداوند متعال خواهان پاداش و جزاى خير و رحمت براى برادران و خواهران ، از جمله كادر ويراستارى ، حروفچينى و طراحى ، و مديريت انتشارات سلسله مى باشم .
اميد آن داريم هنگام مرگ و در عالم برزخ و در پل صراط، على (ع ) به فرياد همه ما برسد.
فصل اول : على (ع ) در سوگ پدر و مادر و فرزندان
بخش اول : على (ع ) در سوگ پدر و مادرش
1 گريه على در مرگ مادر 

يك روز على بن ابى طالب گريان نزد پيغمبر (ص ) آمد و مى گفت : (انا لله و انا اليه راجعون ). رسول خدا (ص ) به او فرمود: اى على چرا گريه مى كنى ؟ عرض كرد: يا رسول اللّه مادرم فاطمه بنت اسد مرد. پيغمبر گريست و فرمود: اگر مادر تو بود، مادر من هم بود اين عمامه مرا با اين پيراهنم برگير و او را در آن كفن كن و به زنها بگو خوب غسلش بدهند و بيرونش نبر تا من بيايم كه كار او با من است . پيغمبر پس از ساعتى آمد و جنازه او را برآورد و بر او نمازى خواند كه بر ديگرى نخوانده بود مانند آن را، و چهل تكبير بر او گفت و در قبر او دراز خوابيد بى ناله و حركت ، و على و حسن (ع ) را با خود وارد قبر كرد و چون از كار خود فارغ شد به على و حسن فرمود: از قبر بيرون شدند و خود را بالين فاطمه كشانيد تا بالاى سرش رسيد و فرمود: اى فاطمه من محمد سيد اولاد آدمم و بر خود نبالم اگر منكر و نكير آمدند و از تو پرسيدند: پروردگارت كيست ؟ بگو خدا پروردگار من است و محمد پيغمبر من است و اسلام دين من است و قرآن كتاب من پسرم امام و ولى من .
سپس فرمود: خدايا فاطمه را به قول حق بر جا دار و از قبر او بيرون آمد و چند مشت خاك روى آن پاشيد و دو دست بر هم زد و آن را تكانيد و فرمود: به آن كه جان محمد به دست او است فاطمه دست بر هم زدنم را شنيد. عمار بن ياسر از جا برخاست و عرض كرد: پدرم و مادرم قربانت يا رسول اللّه نمازى بر او خواندى كه بر احدى پيش از او نخواندى ؟ فرمود: اى ابويقظان او لايق آن بود ابوطالب فرزندان بسيار داشت و خير آنها فراوان و خير ما كم ، اين فاطمه مرا سير مى كرد و آنها را گرسنه مى داشت مرا جامه در بر مى كرد و آنها برهنه بودند و مرا با صابون مى شست و آنها ژوليده بودند، عرض كرد: چرا چهل تكبير بر او گفتى ؟ فرمود: به راست خود نگريستم چهل صف فرشته حاضر بودند براى هر صفى تكبيرى گفتم ، عرض كرد: بى ناله و حركت در قبر دراز كشيدى ؟ فرمود: مردم روز قيامت برهنه محشور شوند و من از خدا بر اصرار خواستم كه او با ستر عورت محشور كند به آن كه جان محمد در دست او است از قبرش بيرون نشدم تا ديدم دو چراغ نور بالاى سر او است و دو چراغ نو برابر او و دو چراغ نور نزد پاهاى او و دو فرشته بر قبر او موكلند كه تا روز قيامت برايش آمرزش جويند.(1)


2 اندوه على (ع ) در مرگ مادر 

حضرت صادق (ع ) فرمود: هنگامى كه فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤ منين (ع ) از دنيا رفت ، على (ع ) (با حالتى كه غم و اندوه كاملا در رخسارش ‍ ديده مى شد) خدمت پيغمبر (ص ) آمد آن جناب فرمود: چه شده ؟ عرض ‍ كرد: مادرم از دنيا رفت .
پيغمبر (ص ) فرمود: مادر من از دنيا رفته ، شروع به گريه كرد و همى پيوسته مى گفت مادر جان ! پيراهن و رداى خود را به على (ع ) داد، فرمود: با اينها او را كفن كنيد وقتى فارغ شديد مرا نيز اطلاع دهيد. جنازه را كه به مدفن آوردند، پيغمبر (ص ) بر او نمازى گذاشت كه بر احدى قبل از او و بعد از او چنين نمازى نخواند. آنگاه در قبر فاطمه داخل شد و در آن جا خوابيد، پس از دفن فرمود: فاطمه ! جواب داد: لبيك يا رسول اللّه (ص ).
پرسيد: آن چه پروردگارت وعده داده بود درست يافتى ؟
جواب داد: بلى ، خدا شما را بهترين پاداش عنايت كند. پيغمبر (ص ) در ميان قبر فاطمه بنت اسد مناجاتى طولانى كرد.
همين كه خارج شد، سؤ ال كردند: عملى كه با جنازه فاطمه كرديد از خوابيدن در قبر و كفن نمودن با لباس خود و نماز طولانى و راز و نياز دراز با احدى اين كار را نكرديد؟(2)
فرمود: آرى اين كه لباس خودم را كفنش قرار دادم ، براى آن بود، كه روزى كيفيت محشور شدن مردم را در قيامت برايش شرح مى دادم . بسيار متاءثر شده ، گفت : آه ! واى به من ، به لباس خود كفنش كردم و در نماز از خدا خواستم كه آنها كهنه نشود تا همان طور قيامت محشور گردد و داخل بهشت شود خداوند پذيرفت .
اين كه داخل قبرش شدم به واسطه آن بود كه روزى به او گفتم ، وقتى ميت را در قبر مى گذارند دو ملك (نكير و منكر) از او سؤ ال خواهند نمود.
گفت : آه ! به خدا پناه مى برم از چنين روزى ، در قبرش خوابيدم و پيوسته از خدا درخواست كردم تا درى از بهشت براى او باز شد و وارد باغستانى از باغ هاى بهشت گرديد.(3)
ابوبصير گفت : از حضرت صادق (ع ) شيندم . مى فرمود: وقتى رقيه دختر پيغمبر (ص ) از دنيا رفت ، حضرت رسول بر فراز قبر او ايستاده ، و دست هاى خود را به طرف آسمان بلند نموده ، شروع به اشك ريختن كرد. عرض كردند: يا رسول اللّه به سوى آسمان دست بلند نموده گريه كرديد براى چه بود؟
(فقال انّى ساءلت ربى ان يهب لى رقية من ضغطة القبر) از خدا درخواست كردم دخترم رقيه را از فشار قبر به من ببخشد.(4)


3 شفاعت ابوطالب  

هنگامى كه ابوطالب پدر بزرگوار على (ع ) (اواخر سال دهم بعثت ) از دنيا رفت ، على (ع ) به حضور پيامبر (ص ) آمد و به او خبر داد.
پيامبر (ص ) از اين خبر، فوق العاده ناراحت شد و اندوهى جانكاه سراسر وجود پيامبر (ص ) را فرا گرفت ، به على (ع ) فرمود: (برو امور غسل و حنوط و كفن او را انجام بده ، سپس وقتى كه او را در تابوت گذاشتى ، مرا با خبر كن ).
على (ع ) اين دستورات را انجام داد وقتى كه جنازه ابوطالب را در تابوت گذارد، به حضور پيامبر (ص ) آمد و جريان را به عرض رساند.
وقتى كه پيامبر (ص ) كنار جسد ابوطالب آمد و چشمش به تابوت افتاد، سخت متاءثر گرديد و قطرات اشك از چشم هايش سرازير شد، و خطاب به ابوطالب گفت : (تو به خوبى صله رحم كردى ، و به جزاى خير نايل شدى ، سرپرستى از كودك يتيم كردى ، و او را بزرگ نمودى و از بزرگ ، حمايت و يارى كردى )، سپس به جمعيت حاضر رو كرد و فرمود:
(لا شفعنّ لعمى شفاعة يعجب بها الثقلين ).
(قطعا از عمويم شفاعتى خواهم نمود كه همه جنّ و انس ، از آن ، تعجب كنند).
امام حسين (ع ) نقل مى كند: پدرم على (ع ) در رحبه (ميدان معروف كوفه ) نشسته بود، و مردم به گردش حلقه زده بودند، مردى برخاست و به على (ع ) گفت : (اى اميرالمؤ منان ! تو در چنين مقام ارجمندى از ناحيه خدا هستى ولى پدرت در آتش دوزخ است ؟).
اميرمؤ منان فرمود:
فض الله فاك ، و الذى بعث محمدا بالحق نبيا لو شفّع ابى فى كلّ مذنب على وجه الارض لشفّعّه اللّه ...
(خدا دهانت را بشكند، سوگند به خداوندى كه محمد (ص ) را به حق به پيامبرى برانگيخت ، اگر پدرم از همه گنهكاران زمين شفاعت كند، خدا شفاعت او را مى پذيرد...).
سپس فرمود: (آيا پدرم در آتش است و پسر او تقسيم كننده بهشتيان به بهشت و دوزخيان به دوزخ است ، سوگند به پيامبر (ص ) نور ابوطالب در روز قيامت ، نورهاى همه خلايق از تحت الشعاع قرار مى دهد، جز نور محمد و فاطمه و حسن و حسين و امامان معصوم از فرزندانش ، آگاه باشيد كه نور ابوطالب از نور ما است كه خداوند دو هزار سال قبل آفرينش آدم (ع ) آن را آفريده است ).(5)


بخش دوم : على (ع ) در سوگ امام حسين
4 نوحه حيوانات وحشى بر حسين (ع ) 

اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: پدر و مادرم فداى حسين باد! در پشت كوفه كشته مى شود، گويا مى بينم حيوانات وحشى را كه كنار قبر او گردن كشيدند و شب تا صبح بر او مى گريند و نوحه مى كنند وقتى آن زمان شد مبادا كه جفا كنيد. (يعنى شما از حيوانات وحشى كمتر نباشيد شما هم گريان باشيد.)(6)


5 گريه على (ع ) در نينوا 

ابن عباس گويد: در سفر صفين خدمت اميرالمؤ منين على (ع ) بودم چون به نينوا در كنار فرات رسيد به آواز بلند فرياد زد: اى پسر عباس اين جا را مى شناسى ؟
گفتم : يا اميرالمؤ منين نه .
فرمود: اگر مانند من اين جا را مى شناختى از آن نمى گذشتى تا چون من گريه كنى و چندان گريست كه ريشش خيس شد و اشك بر سينه اش روان شد و با هم گريه كرديم و مى فرمود: واى واى مرا چه كار با آل ابوسفيان ، چه كار با آل حرب حزب شيطان و اولياى كفر صبر كن اى عبداللّه كه پدرت مى بيند آن چه را تو مى بينى از آنها. سپس آبى خواست و وضوى نماز گرفت و تا خدا خواست نماز كرد. سپس سخن خود را باز گفت و بعد از نماز و گفتارش چرتى زد و بيدار شد و گفت : يابن عباس .
گفتم : من حاضرم .
فرمود: خوابى كه اكنون ديدم برايت بگويم .
گفتم : خواب ديدى خير است انشاءاللّه .
گفت : در خواب ديدم گويا مردانى فرود آمدند از آسمان با پرچم هاى سفيد و شمشيرهاى درخشان به كمر و گرد اين زمين خطى كشيدند و ديدم گويا اين نخل ها شاخه هاى خود را با خون تازه به زمين زدند و ديدم گويا حسين فرزند و جگر گوشه ام در آن غرق است و فرياد مى زند و كسى به دادش نمى رسد و آن مردان آسمانى مى گويند صبر كنيد اى آل رسول شما به دست بدترين مردم كشته مى شويد و اين بهشت است اى حسين كه مشتاق تو است و سپس مرا تسليت گويند و گويند اى ابوالحسن مژده گير كه چشمت را در روز قيامت روشن گردد و سپس به اين وضع بيدار شدم و بدان كه جانم به دست او است صادق مصدوق ابوالقاسم احمد برايم باز گفت كه من آن را در خروج براى شورشيان بر ما خواهم ديد، اين زمين كرب و بلا است كه حسين به هفده مرد از فرزندان من و فاصله در آن به خاك مى روند و آن در آسمانها معروف است و به نام زمين كرب و بلا شناخته شده است چنان چه زمين حرمين (مكه و مدينه ) و زمين بيت المقدس ياد شوند پس از آن فرمود: يابن عباس برايم در اطراف آن پشك آهو جستجوى كن كه به خدا دروغ نگويم و دروغ نشنوم آنها زرد رنگند و چون زعفرانند.
ابن عباس گويد: آن را جستم و گرد يافتم و فرياد كردم : يا اميرالمؤ منين آنها را يافتم به همان وضعى كه على فرموده بود.
فرمود: خدا و رسولش راست گفتند و برخاست و به سوى آنها دويد و آنها را برداشت و بوييد و فرمود: همان خود آنها است . ابن عباس مى دانى اين پشك ها چيست ؟ اينها را عيسى بن مردم (ع ) بوييده و اين براى آن است كه به آنها گذر كرده با حواريون و ديده آهوها اين جا گرد هم مى گريند عيسى با حواريون خود نشستند و گريستند و ندانستند براى چه گريه مى كنند و چرا نشستند. حواريون گفتند: اى روح خدا و كلمه او، چرا گريه مى كنيد؟
فرمود: شما مى دانيد اين چه زمينى است ؟
گفتند: نه ، گفت : اين زمينى است كه در آن جگر گوشه رسول احمد و جگر گوشه حره طاهره بتول همانند مادرم را مى كشند، و در آن به خاكى سپرده شود كه خوشبوتر از پشك است چون خاك سليل شهيد است و خساك پيغمبران و پيغمبرزادگان چنين است ، اين آهوان با من سخن مى گويند در اين زمين مى چرند به اشتياق تربت نژاد با بركت و معتقدند كه در اين زمين در امانند. سپس دست به آنها زد و آنها را بوييد و فرمود: اين مشك همان آهوان است كه چنين خوشبو است به خاطر گياهش . خدايا آنها را نگهدار تا پدرش ببويد و تسلى جويد فرمود تا امروز مانده اند و به طول زمان زرد شدند اين زمين كرب و بلا است و فرياد كشيد: اى پرودگار عيسى بن مريم بركت به كشندگان حسين مده و به يارى كنندگان آنان خاذلان او و با آن حضرت گريستم تا به رو در افتاد و مدتى از هوش رفت و به هوش آمد و آن پشك ها را در رداى خود بست و به من گفت : تو هم در ردايت بينداز و فرمود: يابن عباس هرگاه ديدى خون تازه از آنها روان شد بدان كه ابو عبداللّه در آن زمين كشته شده و دفن شده .
ابن عباس گويد: من آنها را بيشتر از يك فريضه محافظت مى كردم و از گوشه آستينم نمى گشودم تا در اين ميان كه در خانه خوابيده بودم به ناگاه بيدار شدم ديدم خون تازه از آنها روان است و آستينم پر از خون تازه است من گريان نشستم و گفتم : به خدا حسين كشته شده على در هيچ حديث و خبرى كه به من داده دروغ نگفته و همان طور بوده چون رسول خدا به او خبرها داده كه به ديگران نداده من در هراس شدم و سپيده دم بيرون آمدم و ديدم كه شهر مدينه يكپارچه مه است و چشم جايى را نبيند و آفتاب برآمد و گويا پرده اى نداشت و گويا ديوارهاى مدينه خون تازه بود من گريان نشستم و گفتم : به خدا حسين كشته شد و از گوشه خانه آوازى شنيدم كه مى گويد صبر كنيد خاندان رسول كشته شد فرخ نحول روح الامين فرود شد با گريه و زارى .
سپس به فرياد بلند گريست و من هم گريستم در آن ساعت كه دهم ماه محرم بود بر من ثابت شد كه حسين را كشتند و چون خبر او به ما رسيد چنين بود و من حديث را به آنها كه با آن حضرت بودند گفتم و گفتند: ما در جبهه آن چه شنيدى شنيديم و ندانستيم چه خبر است و گمان كرديم كه او خضر است .(7)


6 اشك هر مؤ من  

اميرالمؤ منين (ع ) به حضرت حسين (ع ) نظر نموده پس فرمودند:
اى اشك هر مؤ منى .
حضرت حسين (ع ) عرض نمود: اى پدر، من اشك هر مؤ منى هستم ؟
اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: بلى پسرم . (8)


7 خبر شهادت حسين (ع ) 

ابى عبداللّه جدلى گفت : بر اميرالمؤ منين (ع ) داخل شدم در حالى كه حضرت حسين (ع ) در كنار آن حضرت نشسته بودند، اميرالمؤ منين (ع ) دست بر شانه حسين (ع ) زد و سپس فرمود: اين كشته خواهد شد و احدى يارى او نخواهد نمود.
راوى مى گويد: عرضه داشتم يا اميرالمؤ منين به خدا قسم اين زندگى بدى است . حضرت فرمودند: اين حادثه حتما به وقوع مى پيوندد.
حضرت على (ع ) به حضرت امام حسين (ع ) فرمودند: اى ابا عبداللّه از قديم ثابت و مسلم شده كه تو اسوه و مقتداى خلق مى باشى . حسين (ع ) عرضه داشت : فدايت شوم حالم چيست ؟
حضرت على (ع ) فرمودند: مى دانى آن چه را كه خلق نمى دانند و عن قريب عالم به آن چه مى داند منتفع خواهد شد، فرزندم بشنو و ببين پيش ‍ از آن كه مبتلا گردى ، قسم به كسى كه جانم در دست اوست ، بنى اميه خون تو را خواهند ريخت ولى نمى توانند تو را از دينت جدا كرده و قادر نيستند ياد پروردگارت را از خاطرت ببرند.
حسين (ع ) عرضه كرد: قسم به كسى كه جانم در دست اوست همين قدر مرا كافى است به آن چه خدا نازل فرموده اقرار داشته و گفتار پيامبر خدا را تصديق داشته و كلام پدرم را تكذيب نمى كنم .
اميرالمؤ منين (ع ) بيرون آمده و در مسجد نزول اجلال فرموده و اصحاب و ياران دور آن حضرت حلقه زدند در اين هنگام حضرت حسين (ع ) تشريف آوردند تا رسيدند مقابل اميرالمؤ منين (ع ) و آن جا ايستادند، اميرالمؤ منين (ع ) دست مبارك بر سر ايشان نهاده و فرمودند: پسرم ، خداوند متعال ، اقوام و طوايفى را به وسيله قرآن تقبيح نموده و مورد سرزنش و ملامت قرار داده و فرموده است :
(فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين ).
به خدا قسم حتما پس از من تو را خواهند كشت سپس آسمان و زمين بر تو گريه خواهند نمود.(9)


8 گريه على (ع ) بر شهادت حسين (ع ) 

هنگامى كه جبرييل (ع ) خبر شهادت ابا عبداللّه الحسين (ع ) را به پيامبر خدا(ص ) رساند آن جناب دست اميرالمؤ منين را گرفته و مقدار زيادى از روز را با هم خلوت كرده و هر دو گريستند، و از يكديگر جدا نشدند مگر آن كه جبرييل (ع ) بر ايشان نازل شد و عرضه داشت :
پروردگارتان سلام مى رساند و مى فرمايد: صبر نمودن را بر شما واجب و لازم نمودم . پس هر دو صبر كرده و بى تابى نكردند.(10)


9 گذر على (ع ) از كربلا 

اما سجاد مى فرمايد: على (ع ) از كربلا عبور كرد، در حالى كه چشمانش پر از اشك شده بود، فرمود: اين جا محل زانو زدن شتران آنها است . و اين جا محل انداختن بارهاى آنها است . و در اين جا خون آنها ريخته مى شود، خوشا به حال خاكى كه در آن خود دوستان ، ريخته مى شود!
امام باقر (ع ) مى فرمايد: على (ع ) با مردم مى رفت تا به يك يا دو ميلى كربلا رسيدند، حضرت جلوتر از مردم رفت و جايى را طواف كرد كه به آن (مقذفان ) مى گفتند. فرمود: (در اينجا دويست پيامبر و دويست سبط پيامبر كشته شده است و همه آنها شهيد بودند. و اين جا مركب ها را مى خوابانند و اينجا شهدا به خاك مى افتند كه هيچ كس قبل از آنها مثل ايشان نبوده و در آينده نيز هيچ كس نمى تواند مانند آنها باشد).(11)


10 تعزيت على (ع ) در كربلا 

ابن عباس گفت : با على (ع ) در زمان خروج او به سوى صفين (يعنى براى جنگ با معاويه )، پس زمانى كه وارد زمين نينوا شد. آن زمين نزديك شط فرات بود. با صداى بلند فرمود: اى پسر عباس آيا مى شناسى اين موضع را؟
عرض كردم : نمى شناسم .
فرمود: اگر بشناسى اين زمين را از اين زمين عبور نمى كنى تا اينكه گريه كنى .
ابن عباس گفت : پس على (ع ) گريست ، گريه طولانى ، تا آنكه محاسن شريفش تر شد و دانه هاى اشك آن جناب بر سينه او ريخت و ما نيز گريه كرديم با آن حضرت و او مى فرمود: آه آه چه مى خواهند از من آل ابى سفيان كه حزب شيطان و اولياى كفرند.
سپس آب طلبيد براى نماز و وضو گرفت و بعد از نماز مختصرى چشمانش به خواب رفت چون بيدار شد فرمود: ابن عباس براى تو چيزى را بگويم كه الآن در خواب ديده ام .
فرمود: ديدم مردهايى از آسمان نازل شدند كه با آنها علم هاى سفيد بود و در شمشيرهاى سفيد حمايل داشتند كه مى درخشيد و كشيدند اطراف اين زمين خطى را، و گويا درختانى بود در اين زمين كه شاخه هاى آنها به زمين آمد و خونى تازه در اين زمين پيدا شد مانند دريا و گويا حسين من كه پاره تن من است غرق بود در آن درياى خون ، استغاثه و طلب يارى مى كرد و كسى به داد او نمى رسيد.
و آن مردمان سفيد كه از آسمان آمدند ندا مى كردند او را و مى گفتند: اى آل رسول صبر كنيد البته شما كشته مى شويد به دست بدترين مردم و اينك بهشت به شما مشتاق است .
پس مرا تعزيت گفتند و گفتند: يا اءباالحسن بشارت باد تو را خداوند چشم تو را روشن گرداند در روزى كه مردم بلند مى شوند براى حساب .
سپس فرمود: قسم به آن كسى كه جانم به دست اوست خبر داد مرا صادق مصدق ابوالقاسم (ع ) (يعنى حضرت محمد (ص ) به اينكه عبور مى كنم به اين زمين در وقت رفتن به سوى اهل طغيان و اين كه اين زمين كرب و بلا است .
دفن مى شود در اين زمين حسين من و هفده نفر از اولاد من و فاطمه (ع ) و اين زمين در آسمانها معروف است به زمين كرب و بلاى حسين هم چنان كه ذكر مى شود بقعه مكّه و مدينه و بيت المقدّس . (12)


11 افسوس براء بن عازب  

اسماعيل بن زياد گفته : روزى على (ع ) به براء بن عازب فرمود: اى براء، فرزند من به شهادت مى رسد و تو زنده هستى و از او يارى نمى كنى .
چون پيشامد كربلا اتفاق افتاد، براء مى گفت : حقانيت على (ع ) محقق شد، زيرا فرزندش شهيد شد و من از او يارى ننمودم ، آنگاه از كار خود دريغ خورد. اين پيشامد نيز از جمله خبرهاى على (ع ) و نشانه هاى ولايت اوست .(13)


12 خبر دادن از قاتل امام حسين (ع ) 

ابوالحكم گويد: از پيرمردان و دانشمندان خود شنيدم مى گفتند: على (ع ) در ذيل خطبه فرمود: هنوز كه دستتان از دامن من كوتاه نشده هر چه مى خواهيد از من بپرسيد، سوگند به خدا از عده مردمى كه صد نفر آنها گمراه كننده ديگران و صد نفرشان هدايت كننده آنان باشند، سؤ ال نكنيد جز اين كه از خواننده و رهنماى آنها كه تا فرداى قيامت پايدارند اطلاع خواهم داد. مردى همان وقت از جاى برخاست پرسيد: بر سر و روى من چند تار موى روييده ؟
على (ع ) فرمود: سوگند به خدا دوست من رسول خدا (ص ) از پرسش تو به من اطلاع داده و اضافه كرد همانا بر هر تار موى سر تو فرشته موكل است كه تو را لعنت مى كند و بر هر تار موى ريش تو شيطانى موكل است كه اسباب سرگردانى و بيچارگى تو را فراهم مى سازند و همانا در منزل تو بزغاله اى است كه فرزند رسول خدا (ص ) را مى كشد و نشانه اين پيشامد صحت و درستى سخن من است و هرگاه پاسخ پرسش تو دشوار نبود از حقيقت آن تو را با خبر مى ساختم ، باز هم نشانه همان است كه گفتم : فرشته و شيطان تو را لعنت مى كنند.
پسر او در آن روزگار خردسال بود و تازه مى توانست بنشيند و در هنگام پيشامد كربلا او قاتل حسين شد و قضيه چنان بود كه على خبر داد.(14)


13 پرچم دارى حبيب بن جماز 

سويد بن غفله گفت : مردى حضور اميرالمؤ منين (ع ) شرفياب شده عرض ‍ كرد: از وادى القرى گذشتم و ديدم خالد بن عرفطه در گذشته اينك براى آمرزش گناهان او براى وى استغفار كن .
على (ع ) فرمود: از اين سخن دست بردار زيرا نمرده و نخواهد مرد مگر هنگامى كه پيش آهنگ لشكر گمراهى شود كه پرچم دار آن ، حبيب بن جماز باشد، مردى از پايين منبر عرضه داشت سوگند به خدا من شيعه و دوست توام ، على (ع ) پرسيد: تو كيستى ؟ گفت : من حبيب بن جمازم .
على (ع ) فرمود:اى پسر جماز از چنان پرچمى خوددارى كن با اين كه مى دانم آن را به دوش خواهى كشيد و از باب الفيل وارد خواهى شد.
پس از آن كه على و حسن عليهماالسلام شربت شهادت نوشيدند و نوبت امامت به امام حسين (ع ) رسيد و پيشامد كربلاى او اتفاق افتاد ابن زياد، عمر بن سعد را رياست لشكر داد و خالد نامبرده را پيش آهنگ و حبيب را پرچم دار آن قرار داد. او با همان پرچم از باب الفيل وارد مسجد كوفه شد و اين قضيه از جمله اخبارى است كه دانشمندان و ناقلين آثار به صحت پذيرفته اند و در ميان كوفى ها مشهور و مخالفى ندارد و از معجزات است .(15)


بخش سوم : گريه امام على (ع ) بر مصايب زينب (س )
14 گريه امام هنگام ولادت زينب  

هر پدرى را كه بشارت به ولادت فرزند دادند، شاد و خرم گرديد، جز على بن ابى طالب (ع ) كه ولادت هر يك از اولاد او سبب حزن او گرديد.
در روايت است كه چون حضرت زينب متولد شد، اميرالمؤ منين (ع ) متوجه به حجره طاهره گرديد، در آن وقت حسين (ع ) به استقبال پدر شتافت و عرض كرد: اى پدر بزرگوار! همانا خداى تعالى خواهرى به من عطا فرموده .
اميرالمؤ منين (ع ) از شنيدن اين سخن بى اختيار اشك از ديده هاى مبارك به رخسار همايونش جارى شد. چون حسين (ع ) اين حال را از پدر بزرگوارش مشاهده نمود افسرده خاطر گشت . چه ، آمد پدر را بشارت دهد، بشارت مبدل به مصيبت و سبب حزن و اندوه پدر گرديد، دل مباركش به درد آمد و اشك از ديده مباركش بر رخسارش جارى گشت و عرض كرد: (بابا فدايت شوم ، من شما را بشارت آوردم شما گريه مى كنيد، سبب چيست و اين گريه بر كيست ؟)
على (ع ) حسينش را در برگرفت و نوازش نمود و فرمود: (نور ديده ! زود باشد كه سرّ اين گريه آشكار و اثرش نمودار شود.) كه اشاره به واقعه كربلا مى كند. همين بشارت را سلمان به پيغمبر داد و آن حضرت هم منقلب گرديد.
چنان كه در بعضى كتب است كه حضرت رسالت در مسجد تشريف داشت آن وقت سلمان شرفياب شد و آن سرور را به ولادت آن مظلومه بشارت داد و تهنيت گفت . آن حضرت گريست و فرمود: (اى سلمان ! جبرييل از جانب خداوند جليل خبر آورد كه اين مولود گرامى مصيبتش ‍ غير معدود باشد تا به آلام كربلا مبتلا شود).(16)


15 مفسّر قرآن  

فاضل گرامى سيد نورالدين جزايرى در كتاب خود (خصايص ‍ الزينبيه ) جنين نقل مى كند:
(روزگارى كه اميرالمؤ منين (ع ) در كوفه بود، زينب (س ) در خانه اش ‍ مجلسى داشت كه براى زن ها قرآن تفسير و معنى آن را آشكار مى كرد. روزى (كهيعص ) را تفسير مى نمود كه ناگاه اميرالمؤ منين (ع ) به خانه او آمد و فرمود: اى نور و روشنى دو چشمانم ! شنيدم براى زن ها (كهيعص ) را تفسير مى نمايى ؟
زينب (س ) گفت : آرى . اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: اين رمز و نشانه اى است كه براى مصيبت و اندوهى كه به شما عترت و فرزندان رسول خدا (ص ) روى مى آورد. پس از آن مصايب و اندوه ها را شرح داد و آشكار ساخت . پس از آن زينب گريه كرد، گريه با صدا صلوات اللّه عليهما.(17)


16 على (ع ) از واقعه كربلا مى گويد 

امام زين العابدين (ع ) گفت كه : خبر داد مرا امّ ايمن كه حضرت رسالت (ص ) به ديدن حضرت فاطمه زهرا (س ) آمد، پس فاطمه براى آن حضرت حريره ساخت و نزد رسول خدا حاضر كرد، حضرت اميرالمؤ منين (ع ) طبق خرمايى آورد، ام ايمن گفت : من كاسه آوردم كه در آن شير و مسكه بود، پس حضرت رسول (ص ) و اميرالمؤ منين و فاطمه و حسن و حسين (ع ) از آن حريره تناول نمودند و از آن شير آشاميدند و از آن خرما و مسكه ميل فرمودند، پس حضرت على (ع ) ابريق و طشتى آورد و آب بر دست حضرت رسالت (ص ) ريخت .
چون حضرت دست هاى خود را شست دست تر بر روى مباركش كشيد پس نظر كرد به سوى على و فاطمه و حسن و حسين (ع ) نظرى كه آثار سرور و شادى در روى مباركش مشاهده كرديم ، آنگاه مدتى به سوى آسمان نظر كرد، پس روى مبارك خود را به جانب قبله گردانيد و دست هاى خود را به سوى آسمان گشود، بسيار دعا كرد پس به سجده رفت و در سجده برداشت و ساعتى سر در زير افكند و مانند باران تند آب از ديده مباركش مى ريخت . چون اهل بيت رسالت اين حالت را در او مشاهده كردند، همه اندوهناك شدند، من نيز از حزن ايشان محزون گرديدم و جراءت نمى كردم كه از سبب اين گريه از آن حضرت سؤ ال كنم .
چون اين حالت بسيار به طول انجاميد، على و فاطمه (ع ) گفتند: سبب گريه تو چيست يا رسول اللّه خدا هرگز ديده هاى تو را گريان نگرداند، به درستى كه اين حالت كه در تو مشاهده كرديم دل هاى ما را مجروح كرد. پس حضرت رسول (ص ) رو به حضرت اميرالمؤ منين (ع ) آورد گفت : اى برادر و حبيب من ! چون شما را نزد خود مجتمع ديدم ، از مشاهده شما مرا سرورى حاصل شد كه هرگز چنين شادى در خود نيافته بودم ، و من در شما نظر مى كردم و خدا را شكر مى كردم كه چنين نعمت هابه من كرامت كرده كه ناگاه جبرييل (ع ) بر من نازل شد گفت : يا محمد به درستى كه خداى تعالى مطلع شد بر آنچه در نفس تو حادث گرديد، و دانست شادى كه تو را عارض شد به ديدن برادر و دختر و دو فرزند زاده خود، پس تمام كرد براى تو نعمت و گوارا گردانيد براى تو اين عطيّه را با آنكه گردانيد ايشان را و فرزندان ايشان را و شيعيان ايشان را با تو در بهشت ، و جدايى نخواهد افكند ميان تو و ايشان ، چنانچه به تو عطا مى كند در آن روز خوبى به ايشان عطا خواهد كرد، چنانچه به تو بخشش مى نمايد به ايشان خواهد بخشيد، تا آنكه تو خشنود گردى ، و زياده از مرتبه خوشنودى تو به ايشان كرامت خواهد كرد با بليّه بسيارى كه به ايشان خواهد رسيد در دنيا، و مكروه بسيارى كه ايشان را در خواهد يافت بر دست هاى گروهى از منافقان كه ملت تو را بر خود بندند و دعوى كنند كه از امت تواند، و حال آنكه برى اند از خدا و ايشان را به شمشير آب دار و انواع زجرها و ستم ها بكشند، و هر يك را در ناحيه اى از زمين به قتل رسانند، و قبرهاى ايشان از يكديگر دور باشد، و حق تعالى اين حالت را از براى ايشان پسنديده است و ايشان را اهل اين سعادت گردانيده است ، پس حمد كن خدا را بر آنچه از براى شما پسنديده و راضى شو به قضاى الهى ، پس خدا را حمد كردم و راضى شدم به قضاى او بر آنچه براى شما اختيار نموده است .
پس جبرئيل گفت : يا محمد به درستى كه برادر تو على مقهور و مظلوم خواهد شد بعد از تو، منافقان امت بر او غالب خواهند شد و غصب خلافت او خواهند كرد و از دشمنان تو تعب هابه او خواهد رسيد، و در آخر كشته خواهد شد به دست بدترين خلايق و بدبخت ترين اولين و آخرين ، نظير پى كننده ناقه صالح ، در شهرى كه به سوى آن شهر هجرت خواهد نمود، و آن شهر محل شيعيان او و شيعيان فرزندان او خواهند بود. به سبب اين حال بلاى اهل بيت رسالت بسيار خواهد شد و مصيبت ايشان عظيم تر خواهد شد، اين فرزند زاده تو و اشاره كرد به سوى حسين (ع ) شهيد خواهد شد با گروهى از اهل بيت و ذريت تو و نيكان امت تو، در كنار نهر فرات ، در زمينى كه آن را كربلا گويند، به سبب آن كرب و بلا بر دشمنان تو و دشمنان ذريت تو بسيار خواهد شد در روزى كه كرب آن روز منقضى نشود و حسرت آن روز به آخر نرسد، آن بهترين بقعه هاى زمين است و حرمت آن از همه زمين ها عظيم تر، و آن قطعه اى است از بهشت .
پس زينب گفت : چون ابن ملجم پدرم را ضربت زد، اثر مرگ در او مشاهده كردم گفتم : اى پدر بزگوار، ام ايمن چنين حديثى به من روايت كرد، مى خواهم آن را از تو بشنوم ، فرمود: اى دختر حديث چنان است كه ام ايمن به تو روايت كرده ، گويا مى بينم تو را و زنان ديگر از اهل بيت مرا در اين شهر اسير كرده باشند، و به ذلت و خوارى شما را برند از دشمنان خود خائف و ترسان باشيد، پس در آن وقت صبر كنيد و شكيبايى نماييد، به حق آن خداوندى كه حبّه ها را شكافته و خلايق را آفريده است ، در آن وقت در روى زمين خدا را دوستى به غير از شما و دوستان و شيعيان شما نباشد.
چون حضرت رسول (ص ) اين حديث را نقل كرد براى ما، فرمود: در آن روز شيطان از روى شادى پرواز خواهد كرد و بر دور زمين با ياوران خود جولان خواهد نمود، خواهد گفت : اى گروه شياطين آنچه مطلب ما بود از فرزند آدم به آن رسيديم و در هلاكت ايشان منتهاى آرزوى خود را يافتيم ، و همه را مستحق جهنم نموديم مگر جماعت قليلى كه چنگ در دامان اهل بيت رسالت زده اند، پس تا توانيد سعى كنيد كه مردم را به شك اندازيد در حق ايشان و بداريد مردم را بر عداوت ايشان و تحريص كنيد مردم را بر ضرر رسانيدن به ايشان و دوستان ايشان ، تا كفر و ضلالت خلق مستحكم گردد و از ايشان هيچ كس نجات نيابد، آن ملعون گمان خود را در حق اكثر مردم راست كرد زيرا كه با عداوت شما هيچ عمل صالح فايده نمى بخشد، و با محبت و موالات شما هيچ گناهى جز كباير ضرر نمى رساند.


بخش چهارم : گريه امام على (ع ) بر مصايب عباس (س )
17 بوسيدن دست هاى عباس (ع ) 

پس از ولادت حضرت قمر بنى هاشم (ع )، ام البنين (س ) قنداقه او را به دست اميرالمؤ منين على (ع ) داد كه با خواندن اذان و اقامه در گوش وى ، از همان آغاز حق ببيند و حق بشنود.
حضرت در گوش راست فرزند اذان ، و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را، به نام عمويش عباس ، عباس نهاد.
(ثم قبل يديه و استعبر و بكى )(18)
سپس دست هاى او را بوسيد و قطرات اشك به صورت نازنينش جارى شد و فرمود: گويا مى بينم اين دست ها يوم الطف در كنار شريعه فرات در راه يارى برادرش حسين (ع ) از بدن جدا خواهد شد.
و از اين جاست كه گفته اند: مى توان دست فرزند را، از سر عطوفت و شفقت ، بوسيد. چنان كه وارد است رسول خدا (ص ) دست دخترش ، حضرت فاطمه زهرا (س ) را مى بوسيد و وى را به جاى خود مى نشانيد. و از اين جا كثرت عطوفت شاه ولايت ، اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) مظلوم تاريخ ، نسبت به اين مولود بزرگوار معلوم مى شود.


18 گريه بر دست هاى عباس  

در روز ولادت ابوالفضل العباس (ع ) ام البنين (س ) قنداقه او را به دست على (ع ) داد تا نامى بر او بگذارد. حضرت زبان مبارك را به ديده و گوش ‍ و دهان او گردانيد تا حق بگويد و حق ببيند و حق بشنود.
(ثم اءذن فى اذنه اليمنى و اءقام فى اليسرى ). سپس در گوش راست وى اذان و در گوش چپش اقامه گفت . يكى از سنت هاى رسول خدا (ص ) كه براى مسلمين ارث گذارده اين است كه در حين تولد فرزند، در گوش ‍ راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگويند تا از همان بدو تولد با اسامى خدا و رسول خدا (ص ) و امام و ولى خدا آشنا گردد.
حضرت اميرالمؤ منين على (ع ) به ام البنين (س ) فرمود: چه اسمى بر اين طفل گذارده ايد عرض كرد: من در هيچ امرى بر شما سبقت نگرفته ام ، هر چه خودتان ميل داريد اسم بگذاريد. فرمود: من او را به اسم عمويم ، عباس ، عباس ناميدم . پس دست هاى او را بوسيده و اشك به صورت نازنينش جارى شد و فرمود: گويا مى بينم اين دست ها در يوم الطف در كنايه شريعه فرات در راه يارى خدا قطع خواهد شد. (19)


19 خبر از آينده عباس (ع )  

مورخان نقل مى كنند: در دوران طفوليت حضرت عباس (ع ) يك روز اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) وى را در دامان خود گذاشت و آستين هايش را بالا زد و در حالى كه به شدت مى گريست به بوسيدن بازوهاى عباس (ع ) پرداخت .
ام البنين (س )، حيرت زده از اين صحنه ، از امام (ع ) پرسيد: چرا گريه مى كنيد؟! حضرت با صداى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به اين دو دست نگريستم و آن چه را كه بر سرشان خواهد آمد به ياد آوردم .
ام البنين (س )، شتابان و هراسان ، پرسيد: چه بر سر آنها خواهد آمد؟!
امام (ع ) با لحن مملو از غم و اندوه و تاءثر گفت : اين دستها از بازو قطع خواهد شد. كلام حضرت چون صاعقه اى بر ام البنين (س ) فرود آمد و قلبش را ذوب كرد و با وحشت و شتاب پرسيد: (چرا دستهايش قطع مى شوند)؟!
امام (ع ) به او خبر داد كه دستان فرزندش در راه يارى اسلام و دفاع از برادرش ، حافظ شريعت الهى و ريحانه رسول الله (ص )، قطع خواهد شد. ام البنين (س ) گريه كرد و زنان همراه او نيز در غم و رنج و اندوهش ‍ شريك شدند.
سپس ام البنين (س ) به دامن صبر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس ‍ گفت كه فرزندش فداى سبط گرامى رسول خدا (ص ) و ريحانه او خواهد گرديد.(20)
اميرالمؤ منين على (ع ) فرمود: ام البنين ، فرزندت عباس (ع ) نزد خداى تبارك و تعالى منزلتى عظيم دارد و خداى متعال در عوض دو دستش ، دو بال به مرحمت خواهد كرد كه با آنها با ملايكه در بهشت پرواز كند، همان گونه كه قبلا اين عنايت را به جعفر بن ابى طالب (ع ) نموده است . و ام البنين (س ) با شنيدن اين بشارت ابدى و سعادت جاودانه مسرور شد.(21)


20 سفارش على (ع ) به عباس (ع ) در واقعه كربلا  

علامه شيخ عبدالحسين حلى در النقد النزيه (جلد 1، صفحه 100) از فخرالذاكرين ، عالم بزرگوار، شيخ ميرزا هادى خراسانى نجفى ، نقل مى كند كه گويد: اميرالمؤ منين (ع ) حضرت عباس (ع ) را فرا خواند و به سينه چسبانيد و چشمانش را بوسيد و از او عهد گرفت كه چون در كربلا بر آب دست يافت ، تا برادرش حسين تشنه است ، قطره اى از آن را ننوشد، و اين كه ارباب مقاتل گويند حضرت عباس (ع ) در شريعه فرات آب را نخورد و آن را ريخت به سبب اطاعت از سفارش پدرش على مرتضى (ع ) بوده است . (22)(23)


فصل دوم على (ع ) در سوگ رسول خدا (ص )
بخش اول : على در كنار بستر پيامبر
21 توطئه عمر  

يك روز صبح كه پيغمبر اكرم به نقاهت شديد مبتلا بود بلال به خانه آن جناب آمد و نماز صبح را اعلام كرد. رسول خدا (ص ) فرمود: من اكنون از آمدن به مسجد معذورم يكى از مسلمانان را به نماز وادار كنيد و ديگران به وى اقتدا نماييد. عايشه گفت : پدرم ابوبكر را به اقامه جماعت برقرار سازيد. حفصه گفت : والد بزرگوارم عمر را بگوييد نماز صبح را بپاى آورد.
رسول خدا (ص ) هنگامى كه ديد هر يك از اينها حريص اند بر اين كه پدرشان به امامت مردم برقرار شوند و در حيات وى آشوب نمايند فرمود: دست از آشوب گرى خود برداريد و فتنه برپا نكنيد شما مانند زن هاى فتنه گر زمان يوسفيد كه هر يك پنهانى به يوسف پيغام فرستادند.
رسول خدا (ص ) نظر به اين كه مبادا يكى از آن دو به اقامه جماعت بپردازند با آن كه دستور داده بود همراه جيش اسامه به خارج شهر بروند و خيال نمى كرد تخلف كرده باشند با همان حال ناتوانى كه داشت خود را براى رفتن به مسجد مهيا كرد و از آن طرف وقتى متوجه شد عايشه و حفصه درصدد امامت پدر خود هستند، دانست كه ابوبكر و عمر از رفتن همراه اسامه تخلف نموده اند. اين معنى بيشتر رسول خدا (ص ) را به مسجد متوجه ساخت تا مگر بدين وسيله بتواند آتش فتنه را خاموش ‍ بسازد و رفع شبهه نمايد.
بالاخره رسول خدا (ص ) با ضعف بى اندازه كه داشت و نمى توانست روى زمين آرام بگيرد على (ع ) و فضل بن عباس زير بغل آن جناب را گرفتند و آن حضرت پاهاى مبارك را بر روى زمين مى كشيد و با اين حال به مسجد وارد گرديده ديد ابوبكر داخل محراب شده و نزديك است با گفتن تكبيرة الاحرام كه ركن مقدم اسلام است اركان حقيقى آن را از يكديگر بپاشد و نابود سازد. رسول خدا (ص ) با دست اشاره كرد عقب بايست او ناچار عقب ايستاد، ليكن در نظر داشت ، روزى براى آنكه بفهماند حق با من بود نه با پيغمبر (ص )، در ميان محراب بايستد و با گفتن الله اكبر رگ و پيوند رهبر بزرگ اسلام نه ، بلكه قائمه عرش الهى را به لرزه درآورد.
رسول خدا (ص ) خود در محراب ايستاد و نماز را آغاز كرد و اعمال نمازى ابوبكر را به هيچ گرفته نماز را از سر شروع كرد، چون نماز را سلام داد به خانه رفت . ابوبكر و عمر و عده اى را كه در مسجد حضور داشتند طلبيد، فرمود: مگر دستور ندادم شما همراه جيش اسامه به خارج شهر كوچ كنيد. عرض كردند: آرى فرمودى . فرمود: بنابراين براى چه مخالفت كرديد؟!
ابوبكر گفت : من حسب الامر همراه جيش اسامه به خارج مدينه رفتم ليكن براى آن كه عهدى تازه كردم باشم مراجعت نمودم . عمر گفت : يا رسول الله من از مدينه خارج نشدم و با جيش اسامه شركت نكردم زيرا مى خواستم خودم از بيمارى شما باخبر باشم و از ديگران خبر ناراحتى شما را نپرسم .
رسول خدا (ص ) كه دانست آنان مخالفت كرده اند بار سوم آنها را به همراهى با جيش اسامه دعوت كرد و از رنج بسيارى كه ديده و اندوه فراوانى كه به حضرتش رسيده غشوه بر او عارض گرديد و ساعتى بدين حال بسر برد. مسلمانان گريستند و صداى گريه زنان و فرزندان و زنان مسلمان و همه حاضران بلند شد، رسول خدا (ص ) افاقه يافته نگاهى به مردم كرده فرمود: دوات و شانه گوسفندى حاضر كنيد تا مطلبى را بنويسم كه پس از آن براى هميشه گمراه نشويد و همان دم عارضه غشوه بر حضرتش مستولى شد.
يكى از حاضران برخاست تا امريه حضرت را به انجام آورد عمر ديد هرگاه دستور رسول خدا (ص ) عملى شود ممكن است تير غرض او به هدف مقصود نرسد و كار از كار بگذرد، بدين ملاحظه به آن مرد گفت : به سخن رسول خدا (ص ) توجه نكن زيرا او بيمار است و هذيان مى گويد، آن مرد از اراده خود منصرف شد و از اين كه در احضار امريه رسول خدا تقصير و كوتاهى نمودند متاءثر بوده و گفتگو در ميانشان افتاد و كلمه استرجاع انالله و انا اليه راجعون را به زبان رانده و از مخالفت آن جناب بيمناك بودند.
هنگامى كه رسول خدا (ص ) افاقه حاصل كرد، برخى گفتند: آيا اجازه مى دهيد تا دوات و شانه حاضر نماييم . فرمود: پس از اين همه سخنان نابجا محتاج به دوات و شانه نيستم ، ليكن درباره بازماندگانم وصيت مى كنم از آنها دست بر مداريد و از نيت خير درباره آنان خوددارى ننماييد و روى از مردم برگردانيد مسلمانان تقصير كار از جاى برخواسته به خانه هاى خود رفتند و به جز از عباس و فضل و على بن ابى طالب (ع ) و خاندان مخصوصش ديگرى باقى نماند.
عباس عرض كرد: يا رسول الله (ص ) هرگاه مى دانيد غلبه با ماست و ما پس از شما به مقام حق پيروز مى آييم و مستقر مى شويم اطلاع فرماييد. رسول خدا (ص ) فرمود: پس از من درمانده و بى چاره خواهيد شد و سخن ديگرى نفرمود. اين عده هم با كمال نااميدى از حضور رسول خدا (ص ) مرخص گرديدند. (24)

 

next page

fehrest page

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
: شفا و درمان با صلوات
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 17 فروردين 1395
next page

fehrest page

back page

مقدمه 
الحمدلله رب العالمين ، و الصلاة على محمد و آله اجمعين ، و لعنة الله على اعدائهم الى يوم الدين
خداوندا، آينه دل را به نور اخلاص روشنى بخش ؛ و زنگار شرك و دو بينى را از لوح دل پاك گردان ؛ و شاهراه سعادت و نجات را به اين بيچارگان بيابان حيرت و ضلالت بنما؛ و ما را به اخلاق كريمانه متفلق فرما؛ و از نفحات و جلوه هاى خاص خود كه مختص اولياء درگاه است ما را نصيبى ده ؛ و لشگر شيطان و جهل را از مملكت قلوب ما خارج فرما؛ و جنود علم و حكمت و رحمان را به جاى آن ها جايگزين كن ؛ و ما را با حب خود و خاصان درگاهت از اين سراى درگذران ؛ و در وقت مرگ و بعد از آن با ما با رحمت خود رفتار فرما؛ و عاقبت كار مارا با سعادت قرين كن ؛ بحق محمد و آل الطاهرين ، صلوات الله عليهم اجمعين .
بدان كه دعا مغز عبادت است (1) و از اين جهت در فضيلت آن و امر به آن آيات و اخبار بى شمار وارد شده دعا حقيقتى است كه در تمام موجودات عالم ، اعم از غيبى و شهودى سريان ذاتى دارد، و اگر اين حقيقت همراه موجودات آفرينش نبود، از عنايت و رحمت حضرت حق بى بهره بودند.
اگر دعا نبود، و اگر طلب و درخواست نبود، ادامه حيات براى هيچ موجودى امكان پذير نبود! درست است كه خداوند عزيز به تمام خواسته هاى بندگانش آگاه و عالم و آشناست ، اما همين خداى مهربان از آنان خواسته ، خواستهاى خود را با سوز دل و با حركت زبان و اعلام نيازمنديهاى دنيا و آخرت ، همراه با اشك چشم و گذاشتن پيشانى به خاك درگاه من ابراز كنيد كه من عاشق اين حال و علاقه مند به اين زارى و درخواست و اشك چشم شمايم .
مسئله اهميت و ارزش دعا و آثار آن بقدرى روشن و اشكار است كه حتى دانشمندان بيگانه از اسلام هم بر اساس هدايت فطرى ، به اين مسئله اشاره كرده و با يك دنيا و انصاف و وجدان دعا را عامل حركت و از ضرورى ترين نيازهاى بشر و داروى درمان حتى براى دردهاى جسمى شمرده و در زمان ما در حال پايه گذارى مطب هائى هستند كه طبيبان تربيت شده در اين فن حتى سخت ترين بيماريهاى جسمى را از اين طريق معالجه كنند.
گلن كلارك از دانشمندان غرب و باصطلاح موسس گروه نيايش گر، و پيشواى اردوگاه (بسيج دعا) است چنين ميگويد:
امروز در آمريكا بزرگترين احتياج ما به دعا است ، ارتش عظيم ، مردمان گوشه نشين ، پيرمدانى كه فكر مى كنند زندگيشان به سر رسيده ، بيماران بسترى كه در پى فرصتى هستند كه زندگيشان ارزش و مفهومى پيدا كند.
در هر صورت دعا امرى است ، ضرورى و فطرى و مسئله اى است كه خداوند به آن دستور داده ، و جزء حتمى اخلاق انبياء گرام الهى قلمداد شده و با اين كه خداى بزرگ به تمام خواسته هاى محتاجان آگاه است ولى انسان با دعا شايستگى گرفتن عطاى حق را پيدا مى كند. (2)
در پايان كليه حقوق معنوى اين اثر را به پدرم جانباز جبهه هاى حق عليه باطل جناب آقاى حاج عباس موحديان و مادر گراميم تقديم مى دارم . در ضمن از زحمات آقاى مهدى موحديان درخصوص همراهى اين جانب در نگارش و تدوين اين اثر قدردانى مى شود.
والسلام
سعيد موحديان عطار
قرآن و مسئله دعا 
قرآن مجيد، دعا را در جهات مختلف طرح مى كند كه دانستن آن لازم است :
1 - دعا علت رسيدن به فيوضات الهيه و خير دنيا و آخرت است .
و قال ربكم ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين .(3)
و خدا مى فرمايد:
مرا با خلوص دل بخوانيد كه من دعاى شما را مستجاب مى كنم ، و آنان كه از دعا و عبادت سركشى كنند با ذلت و زور و خوارى داخل جهنم شوند.
2 - دعا را علت گشايش كار، و نجات از هر هم و غم و رنجى مى داند.
قل من ينجيكم من ظلمات البر و البحر تدعونه تضرعا و خفية لئن انجينا من هذه لنكونن من الشاكرين .
قل الله ينجيكم منها و من كل كرب ثم انتم تشركون .(4)
بگو آن كيست كه شما را از تاريكى ها و سختى هاى بيابان و دريا نجات دهد، كه او را به زارى و از باطن قلب مى خوانيد، كه اگر ما را از اين مهلكه نجات دهد، پيوسته شكر گذاريم .
بگو خداست كه شما را از آن سختى ها و از هر اندوه نجات مى دهد، ولى شما باز هم به او شرك مى آوريد!!
3 - اگر دعا نبود، روى توجهى از جانب خداوند به بندگان نمى شد.
(قل ما يعبوا بكم ربى لولا دعاؤ كم ...)(5)
به امت بگو اگر دعا و ناله وزارى و انابه و توبه شما نبود خداوند به شما توجه و اعتنائى نداشت .
روايات و مسئله دعا 
فضيلت دعا 
عن حنان ابن سدير، عن ابيه قال : قلت لابى جعفر عليه السلام : اى العبادة افضل ؟ فقال : ما من شيى ء افضل عند الله عز و جل من ان يسال و يطلب مما عنده ، و ما احد ابغض الى الله عز و جل ممن يستكبر عن عبادته و لايسال ما عنده . (6)
سديد گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم : كدام عبادت بهتر است ؟ فرمود: چيزى نزد خداى عز و جل بهتر از اين نيست كه از او درخواست شود و از آن چه نزد اوست خواسته شود، و كسى نزد خداى عز و جل مغبوض تر نيست از آن كس كه از عبادت او تكبرورزد و سرپيچى كند و آن چه نزد او است درخواست نكند.
عن ميسر بن عبدالعزيز، عن ابى عبدالله عليه السلام قال : قال لى : يا ميسر ادع و لاتقل : ان الامر قد فرغ منه ، ان عندالله عز وجل منزلة لاتنال الا بمسالة ، و لو ان عبدا سد فاه و لم يسال لم يعط شيئا فسل تعط، يا ميسر انه ليس من باب يقرع الا يوشك ان يفتح لصاحبه . (7)
ميسر بن عبدالعزيز گويد: حضرت صادق عليه السلام به من فرمود: اى ميسر دعا كن و مگو كه كار گذشته است و آن چه مقدر شده همان شود (و دعا اثرى ندارد)، همانا نزد خداى عز و جل منزلت و مقامى است كه بدان نتوان رسيد جز به درخواست و مسئلت ، و اگر بنده اى دهان خود را ببندد و درخواست نكندچيزى به او داده نشود، پس درخواست كن تا به تو داده شود، اى ميسر هيچ دردى نيست كه كوبيده شود جز اين كه اميد آن رود كه بروى كوبنده باز شود.
عن ابى عبدالله عليه السلام قال : من لم يسال الله عز و جل من فضله (فقد) افتقر. (8)
و نيز حضرت صادق عليه السلام فرمود: هر كه از فضل خداى عز و جل درخواست نكند نيازمند و فقير گردد.
دعا سلاح مومن است  
عن ابى عبدالله عليه السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله : الدعاء سلاح المومن و عمود الدين و نور السماوات و الارض . (9)
امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده : دعاء سلاح مومن و ستون دين و نور آسمانها وزمين است .
عن ابى عبدالله عليه السلام قال : الدعاء انفذ من السنان الحديد. (10)
حضرت صادق عليه السلام فرمود: دعا از نيزه تيز نافذتر است .
دعا بلا و قضا را دفع مى كند 
عن ابى عبدالله عليه السلام قال : ان الدعاء يرد القضاء و قد نزل من السماء و قد ابرم ابراما. (11)
حضرت صادق عليه السلام فرمود: دعا برگرداند قضائى كه از آسمان نازل گرديده و به سختى ابرام شده (و محكم گرديده ) است .
بعضى از آداب و شرايط دعا 
اول آن كه : اوقات شريفه را از براى دعا كردن اختيار كند؛ مثل روز عرفه و ماه مبارك رمضان و روز جمعه و وقت سحر و شبهاى جمعه و شبهاى قدر و امثال اينها.
دوم آن كه : حالتى را ملاحظه كند كه در آن حالت ، استجابت دعا وارد شده ؛ مثل در حال آمدن باران و عقب نمازهاى واجب ، ميان اذان و اقامه ، هنگام روزه بودن و وقت وزيدن باد، درنماز وتر و بعد از سپيده دم و بعد از ظهر و بعد از مغرب .
سوم آن كه : با طهارت باشد، يعنى وضو يا غسل داشته باشد.
چهارم آن كه : رو به قبله باشد.
پنجم آن كه : كف دستهاى خود را بلند كند.
ششم آن كه : تضرع و زارى كند و با خضوع و خوف و خشيت و هيبت باشد.
هفتم : جزم داشته باشد به اين كه دعاى او اجابت مى شود و يقين داشته باشد كه رد نخواهد شد.
هشتم : اصرار به دعا كند و لا اقل سه مرتبه آن را تكرار كند.
نهم آن كه : قبل از دعا، ذكر خدا كند و تمجيد و تعظيم او كند و صلوات بر محمد صلى الله عليه و آله و آل او فرستد.
دهم آن كه : توبه كند و از گناهان خود پشيمان شود و اگر مظلمه بر گردن او باشد ادا كند؛ يا عزم به ادا كردن آن نمايد.
يازدهم آن كه : به تمام همت خود رو به خدا آورد و از هر چه غير اوست قطع اميد نمايد.
دوازدهم آن كه : لباس و مكان و غذاى او از حلال باشد.
سيزدهم آن كه : حاجات خود را يكى يكى نام ببرد.
چهاردهم آن كه : فقط براى خود دعا نكند بلكه ديگران را در دعاى خود شريك سازد.
پانزدهم آن كه : گريه كند و يا حالت گريه به خود بگيرد.
شانزدهم آن كه : دعا را تا وقت حاجت تاخير نيندازد، بلكه پيش از احتياج دعا كند.
فصل اول : شفا و درمان با ذكر
شفا و درمان با ذكر 
جناب علامه مجلسى رحمة الله عليه در بحار از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده فرمود: چون مرا به آسمان دنيا بردند، قصرى از يك پارچه گوهر سرخ ديدم و آن قصر چهل درب داشت بالاى هر درى جاى بلندى بود كه چهل فرش سندش و استبرق آنجا افكنده بودند و بالاى هر فرشى حورالعينى نشسته بود. از جبرئيل پرسيدم اين قصر از كيست ؟ گفت : از كسى كه بعد از نماز صبح چهل بار بگويد: يا باسط اليدين بالرحمة . و چون به آسمان دوم رسيديم بر قصرى گذشتم كه هفتاد درب داشت . نزد هر درى هفتاد درخت اززيتون و از انجير، در زير هر درختى سريرى نهاده و بالاى هر سريرى فرشى افتاده و بر هر فرشى حوريه اى نشسته . به جبرئيل گفتم : اين قصر از كيست ؟ گفت : از كسى كه بعد از نماز ظهر هفتاد بار بگويد: يا واسع المغفرة اغفرلى . و چون به آسمان سوم رسيدم قصرى از ياقوت ديدم كه هفتصد در داشت و بر هر درى حورى مثل آفتاب درخشان نشسته .از جبرئيل پرسيدم اين قصر از كيست ؟ گفت از كسى كه بعد ازنماز عصر هفده بار بگويد: لا اله الا الله قبل كل احد لا اله الا الله بعد كل احد لا اله الا الله يبقى ربنا و يفنى كل احد.
و چون به آسمان چهارم رسيدم گذشتم به قصرى كه ديوارهاى آن از زمرد و زبرجد بود و هزار و چهارصد درب داشت . برهر درى هزار علم نصب بود و در زير هر علمى هزار حوريه مثل ماه تابان نشسته بود. از جبرئيل پرسيدم اين قصر از كيست ؟ گفت از كسى كه بعد از نماز مغرب چهل بار بگويد: يا كريم العفو انشر على رحمتك يا ارحم الرحمين .
و چون به آسمان پنجم رسيدم به قصرى رسيدم كه در آن از نعمتها و ولدان ناشمار بود گفتم اين قصر از كيست ؟ گفت : از كسى كه بعد از نماز عشا هفتاد بار بگويد: يا عالم خفيتى اغفرلى خطيئتى .
و چون به آسمان ششم رسيدم قبه سفيدى ديدم كه بادهاى بهشت بر آن ميوزيد، و هفتاد هزار درب از طلا در آن بود و نزد هر درى چندين هزار حوريه زير درختان تكيه كرده بودند پرسيدم . از كيست ؟ گفت : از كسى كه چون از خواب بيدار گردد سه بار بگويد:
يا حى يا قيوم يا حيا لا يموت ارحم عبدك الخاطى ء المعترف بذنبه يا ارحم الراحمين .
و چون مرا به آسمان هفتم بالا بردند، به قصرى از لولو سفيد برخوردم كه از وصف بيرون است ، گفتم : حبيبم جبرئيل ، اين ازكيست ؟ گفت : براى كسى كه هر روز پانزده مرتبه بخواند:
سبحان الله بعدد ما خلق سبحان الله بعدد ما هو خالق الى يوم القيمة .(12)
ذكر برخواستن از مجلس  
امام پنجم عليه السلام فرمود هر كس خواهد بكيل تمام مزد برد، بايد هرگاه مى خواهد از مجلس برخيزد بگويد:
سبحان ربك رب العزة عما يصفون و سلام على المرسلين و الحمد لله رب العالمين . (13)
امام صادق عليه السلام فرمود: البته صاعقه (بلاى ناگهانى ) بمومن و كافر مى رسد ولى به ذاكر نمى رسد. (14)
با اين ذكر از هفتاد نوع بلا ايمن شويد 
حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون نماز مغرب و صبح را خواندى پس هفت بار بگو: بسم الله الرحمن الرحيم لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم خداوند متعال از او هفتاد نوع بلا را دفع مى كند كه كمترين آن ها جذام و برص (پيسى ) و ديوانگى است . (15)
با اين ذكر از نود و نه بلا ايمن شويد 
از حضرت امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام روايت نموده اند كه فرمودند هر كس كه هرروز سى مرتبه بگويد: بسم الله الرحمن الرحيم ، الحمدلله رب العالمين ، تبارك الله احسن الخالقين ، لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم ، خداوند نود و نه بلا را از او دور فرمايد كه كمترين آن ها جنون باشد. (16)
كلمات ختم مجلس براى كفاره گناهان 
از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله روايت است كه فرمودند: كسى كه مجلسى را به اين كلمات ختم نمايد، اگر در آن مجلس گناهكار بوده باشد، اين كلمات كفاره گناهان او خواهد بود و اگر نيكوكار باشد ثواب او بيشتر مى شود و آن كلمات اين است : سبحانك اللهم و بحمدك اشهد ان لا اله الا انت استغفرك و اتوب اليك ، و در روايت ديگر است كه كفاره مجلس اين كلمات است :
سبحانك اللهم و بحمدك لا اله الا انت رب تب على و اغفرلى . (17)
دفع ضرر فال بد 
در تحفة الرضويه از بعضى علما منقول است كه جهت دفع ضرر فال بد، اين كلمات را بخواند: اعتصمت بك يا رب من شر ما اجد فى نفسى فاعصمنى من ذالك . (18)
بهترين ذكر در سجده 
حضرت على عليه السلام فرمود: بهترين سخنان نزد حقتعالى آن است كه در سجده سه بار گويد: (انى ظلمت نفسى فاغفرلى ). (19)
ذكر وقت مصيبت و كربت  
طاوس يمانى گويد، ديدم امام سجاد عليه السلام جنب كعبه سر به سجده نهاده ميگويند: الهى عبيدك بفنائك فقيرك بفنائك سائلك بفنائك مسكينك بفنائك طاوس گويد، قسم به خداى تعالى اين دعا را در وقت مصيبت و كربت نخواندم مگر اين كه فورا نجات يافتم . (20)
درمان به سجده جهت كفايت مهم 
حضرت على عليه السلام فرمود: هر كه نياز مهمى دارد در خلوت به سجده گويد:
الهى انت الذى قلت قل ادعو الذين زعمتم من دونه فلا تملكون كشف الضر عنكم و لا تحويلا فيا من يملك كشف الضر عنا و تحويله اكشف ما بى مهم شرا خدا كفايت كند. (21)
در خواص بسم الله الرحمن الرحيم 
امام هفتم موسى بن جعفر عليه السلام فرموده : هر كس را گرفتارى رسد كه او را غمگين كند يا گرفتارى به او رسد، سرش را به آسمان بلند كند و سه بار بگويد:
(بسم الله الرحمن الرحيم ) جز اين كه خداوند گرفتارى او را بردارد و غم او را انشاء الله ببرد. (22)
ثواب بسم الله گفتن هنگام ورود به مستراح 
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: زمانى كه كشف عورت براى بول يا غير از آن مى كنى (بسم الله ) بگو شيطان چشم بر هم مى گذارد تا كارتان تمام شود. (23)
ثواب بودن نام خدا به هنگام وضو 
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه هنگام وضو نام خدا را ببرد و (بسم الله الرحمن الرحيم ) بگويد، تمام بدنش پاك مى شود و اين كفاره گناهان بين دو وضو خواهد بود و كسى كه نام خدا را نبرد، فقط آن مقدار از بدنش كه آب به آن مى رسد پاك مى شود. (24)
گفتن اين تهليل پيش از طلوع و پيش از غروب واجب است  
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: همانا پيش از آفتاب زدن و پيش از غروب آن ، سنت و روشى است واجب و ثابت ، هنگام سپيده دم و هنگام مغرب ده بار مى گوئى : لا اله الا الله وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و يميت و يحيى و هو حى لا يموت بيده الخير و هو على كل شى ء قدير و مى گوئى ده بار: اعوذ بالله السميع العليم من همزات الشياطين و اعوذ بك رب ان يحضرون ان الله هو السميع العليم پيش از آفتاب زدن و پيش از غروب ، و اگر فراموش كردى آن را قضا مى كنى ، چنان چه نماز را قضا مى كنى هر گاه فراموش كنى . (25)
ثواب گفتن بعضى از اذكار 
ثواب كسى كه لا اله الا الله بگويد 
ابوحمزه گويد: شنيدم حضرت باقر عليه السلام مى فرمود: هيچ چيز ثوابش ‍ بزرگتر از اين نيست كه انسان گواهى دهد به يگانگى خداوند( لا اله الا الله بگويد) همانا با خداوند عز و جل هيچ چيز برابرى نكند، و احدى با او در كارها شركت نجويد. (26)
ثواب گفتن لا اله الا الله وحده وحده وحده 
امام باقر عليه السلام فرمودند: جبرئيل نزد رسول خدا آمد و گفت : اگر شخصى از امت تو (لا اله الا الله وحده وحده وحده ) بگويد، خوشبخت خواهد شد. (27)
ثواب صد بار گفتن (لا اله الا الله الملك الحى المبين )  
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه صد بار (لا اله الا الله الملك الحق المبين ) بگويد، خداى عزيز، غالب او را از فقر پناه داده و وحشت قبرش را از بين ببرد و بى نيازى را به دست آورده و دربهشت را كوبيده است . (28)
ثواب كسى كه بگويد: (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك ...)
حضرت امام باقر عليه السلام فرمودند: هر كه بگويد: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله خداوند براى او هزار هزار حسنه بنويسد. (29)
ثواب كسى كه بگويد (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له الها واحدا...)
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: هر كه هر روز ده بار بگويد:
اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له الها واحدا احدا صمدا، لم يتخذ صاحبة و لا ولدا خداوند براى او چهل و پنج هزار حسنه بنويسد، و چهل و پنج هزار سيئه از او محو كند و چهل و پنج هزار درجه براى او بالا برد و اين ذكر كه ده بار گفته شود در آن روز براى او پناه گاهى محكم در برابر سلطان و شيطان باشد، و هيچ گناه كبيره اى پيرامون او را فرا نگيرد. (30)
و ايضا در روايت ديگر وارد شده است كه : هر كه هر روز اين دعا را بخواند، چنان باشد كه در آن روز دوازده مرتبه ختم قرآن كرده باشد، و حق تعالى در بهشت خانه اى براى او بنا فرمايد. (31)
ثواب كسى كه يا الله يا الله بگويد 
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: هر كه ده بار بگويد يا الله يا الله يا ده بار بگويد يا رب يا رب باو گفته مى شود: بله حاجتت چيست ؟(32)
ثواب زياد گفتن تسبيحات اربعه 
امام صادق عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: زياد بگوئيد: سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر زيرا اين ذكرها باقيات و صالحات مى باشند. (33)
ثواب صد بار تكبير، تسبيح ، تحميد و تهليل 
امام صادق عليه السلام از پدرانش روايت نموده است كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: هر كس صد بار تكبير (الله اكبر)بگويد، از آزاد كردن صد بنده بالاتر است ، و كسى كه صد بار تسبيح (سبحان الله ) بگويد، بالاتر از بردن صد شتر به حج است ، و كسى كه صد بار تحميد (الحمدلله ) بگويد، بالاتر از بردن صد اسب با زين ، دهنه و ركاب آن در راه خداست ، و كسى كه صد بار لا اله الا الله بگويد، عمل او بدتر از عمل ساير مردم است مگر كسى كه بيش از اين بگويد. (34)
ثواب كسى كه بگويد: (ما شاء الله لاحول و لا قوة الا بالله )
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: هرگاه مردى دعا كند و پس از دعا بگويد: (ما شاء الله لا حول و لا قوة الا بالله ) خداى عز و جل فرمايد:
بنده مومن دل به من نهاد و تسليم امر من گرديد و حاجتش را برآوريد. (35)
ثواب گفتن (الحمدلله على ...)  
امام صادق عليه السلام فرمودند: هر كس روز هفت بار بگويد: (الحمد لله على كل نعمة كانت او هى كائنة ) شكر گذشته ها و آينده ها را بجاآورده است . (36)
ثواب گفتن (سبحان الله و...)  
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه بگويد: (سبحان الله و بحمده سبحان الله العظيم و بحمده ) خداوند سه هزار حسنه براى او نوشته و سه هزار درجه او را بالا مى برد، و از اين ذكر پرنده اى مى آفريند كه خدا او را تسبيح مى كند و پاداش اين تسبيح براى او خواهد بود.(37)
ثواب چهار بار (الحمد لله رب العالمين ) در صبح و شب  
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه درصبح چهار بار بگويد: (الحمد لله رب العالمين ) بى ترديد شكر آن روز را به جا آورده است و كسيكه در شب آن را بگويد شكر آن شب را به جا آورده است . (38)
درخواست حوريه بهشت از خداوند با پانصد كلمه 
به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : حق تعالى بر خودواجب كرده است كه هر مومنى كه صد مرتبه (الله اكبر) و صد مرتبه (الحمد لله ) و صد مرتبه (سبحان الله ) و صد مرتبه (لا اله الا الله ) بگويد و صد مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد، پس بگويد، (اللهم زوجنى من الحور العين )، البته حق تعالى حوريه اى در بهشت به او كرامت فرمايد، و اين پانصد كلمه مهر آن حوريه باشد، پس از اين جهت حق تعالى به حضرت رسول صلى الله عليه و آله وحى فرمود كه : مهر زنان مومنه را پانصد درهم سنت گرداند. (39)
اهميت اين ذكر بعد از هر نماز واجب  
حضرت باقر عليه السلام فرمودند: هر كه دنبال نماز واجب پيش از آن كه پاهاى خود را از حالت تشهد تغيير دهدسه بار بگويد: استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم ذوالجلال و الاكرام و اتوب اليه خداى عز و جل گناهانش را بيامرزد گرچه (در زيادى ) مانند كف دريا باشند. (40)
هفت ساعت مهلت براى استغفار 
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است : هر كه گناهى مى كند هفت ساعت او را مهلت مى دهند، پس اگر اين استغفار را سه مرتبه خواند بر او نمى نويسند: استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم و اتوب اليه .
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است : هر كه روزى صد مرتبه بگويد: (استغفر الله )، حق تعالى هفتصد گناه او را بيامرزد، و خيرى نيست در بنده اى كه در هر روز هفتصد گناه بكند. (41)
و ايضا به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است : هر مومنى كه در شبانه روزى چهل گناه كبيره بكند، و با ندامت و پشيمانى بگويد:
استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم بديع السماوات و الارض ‍ ذوالجلال و الاكرام و اسئله ان يصلى على محمد و آل محمد و ان يتوب على .
البته حق تعالى گناهانش را بيامرزد، و خيرى نيست در بنده اى كه در شبانه روزى چهل گناه كبيره بكند. (42)
به سند صحيح از حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السلام منقول است كه : براى جلب روزى و فراهم شدن امور و اراده مال و متاع دنيا به اين ذكر پناه ببريد: (ما شاء الله لا حول و لا قوة الا باالله ) ، و براى خوف از دشمن و دفع آن و رفع شدائد به اين ذكر پناه ببريد: (حسبنا الله و نعم الوكيل ). و براى دفع غمهاى دنيا و آخرت به اين ذكر پناه ببريد: (لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين )، و براى دفع حليه و مكر دشمنان به اين ذكر پناه ببريد:
افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد.(43)
به سند معتبر از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله منقول است كه : گفتن : لا حول و لا قوة الا بالله موجب شفا از نود و نه درد است كه سهل تر آن غم و اندوه است . (44)
درمان ديوانگى 
هر كس بعد از نماز صبح ده بار بگويد: سبحان الله العظيم و بحمده و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم حقتعالى او را از كورى و ديوانگى و جزام و فقر و زير ديوار آمدن يا خرافات درهنگام پيرى عافيت دهد. (45)
در خواص (بسم الله الرحمن الرحيم )  
طبرسى در كتاب مكارم الاخلاق گويد: امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: هيچ گرفتارى نيست كه امر ناگوارى او را غمگين و يا اندوهى او را غصه دار كرده باشد، پس سرش را به سوى آسمان بلند كرده و سه مرتبه بگويد: (بسم الله الرحمن الرحيم ) مگر اين كه خداوند غم و اندوه او را بر طرف كرده و غصه اش را از بين ببرد، انشاء الله . (46)
ثواب سه بار گفتن (فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون ) در آغاز شب و صبح
اميرالمومنين عليه السلام فرمودند: كسى كه در اول شب سه بار بگويد: فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون ، و له الحمد فى السموات و الارض و عشيا و حين تظهرون ، (47) هيچ كدام از خيرهايى كه در آن شب وجود دارد، از دست نداده و تمامى شرهاى آن شب از او دور مى شوند. و كسى كه همين آيات را در صبح بخواند، هيچ كدام از خيرهايى را كه در آن روز وجود دارد، از دست نداده و همه شرهاى آن روز از او دور مى شوند. (48)
حداقل اذكارى كه انسان بايد درساعات شبانه روز بر آن ها مداومت بكند
1 - هر روز 100 بار، صلوات بر محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله
2 - هرروز 360 مرتبه (به تعداد رگهاى بدن ). (الحمد لله رب العالمين كثيرا على كل حال ). (49)
3 - هر روز 70 مرتبه : (استغفر الله ربى و اتوب اليه ). (50)
4 - هر روز 100 بار: (سبحان الله ).(51)
5 - هر روز 100 بار: (الحمد لله ).(52)
6 - هر روز 100 بار: (لا اله الا الله ).(53)
7 - هر روز 100 بار: (الله اكبر).(54)
8 - هر روز 100 بار: (لا اله الا الله الملك الحق المبين ) و اگر صد مرتبه نتوانستى سى بار بگو. (55)
9- هر روز 100 بار: (لا حول و لا قوة الا بالله ). (56)
10 - هر روز 10 مرتبه : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له ، الها واحدا احدا صمدا لم يتخذ صاحبة و لا ولدا.(57)
11 - هر روز 360 مرتبه : سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر (58)
12 - هر روز 400 مرتبه : استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم ، الرحمن الرحيم ، بديع السماوات و الارض ، من جميع ظلمى و جرمى و اسرافى على نفسى و اتوب اليه . (59)
13 - هر روز 25 مرتبه : اللهم اغفر للمومنين و المومنات ، و المسلمين و المسلمات . (60)
14 - هر روز 15 مرتبه : لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله ايمانا و تصديقا، لا اله الا الله عبودية ورقا. (61)
15 - هرروز 7 مرتبه : اسئل الله الجنة و اعوذ بالله من النار. (62)
16 - هرروز 7 مرتبه : الحمد لله على كل نعمة كانت او هى كائنة . (63)
17 - هر روز بگويد: بسم الله ، حسبى الله ، توكلت على الله ، اللهم انى اسئلك خير امورى كلها، و اعوذ بك من خزى الدنيا و عذاب الاخرة . (64)
18 - هر روز بگويد: جزى الله محمدا صلى الله عليه و آله عنا ما هو اهله . (65)
19 - هر روز بگويد: اللهم انى اسئلك بنور وجهك المشرق الحى الباقى الكريم و اسئلك بنور وجهك القدس الذى اشرقت به السماوات ، و انكشفت به الظلمات ، و صلح عليه امر الاولين و الاخرين ، ان تصلى على محمد و آله ، و ان تصلح شانى كله . (66)
20 - هر روز بگويد: سبحان الدائم القائم ، سبحان القائم الدائم ، سبحان الواحد الاحد، سبحان الفرد الصمد، سبحان الحى القيوم ، سبحان الله و بحمده ، سبحان الحى الذى لا يموت ، سبحان الملك القدوس ، سبحان رب الملائكة و الروح ، سبحان العلى الاعلى ،سبحانه و تعالى . (67)
فصل دوم : شفا و درمان به دعا 
شفا و درمان به دعا، دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام ، دعاى خيلى موثر جهت نجات
مروى است در محلى كه نمرود ابراهيم خليل عليه السلام را در آتش افكند، حضرت ابراهيم اين دعا را خواند و آتش فرو نشسته و نجات يافت .
بسم الله الرحمن الرحيم اللهم انى اسئلك يا الله يا الله يا الله يا الله انت المرهوب يرهب منك جميع خلقك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله انت الرفيع فى عرشك من فوق سبع سمواتك و انت المظل على كلشى ء لا يظل شى ء عليك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله انت اعظم من كلشى ء فلا يصل احد عظمتك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا نور النور قد استضاء بنورك اهل سمواتك و ارضك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله لا اله الا انت تعاليت ان يكون لك شريك و تكبرت ان يكون لك ضد يا نور النور يا نور كل نور حامد لنورك يا مليك كل مليك ، تبقى و يفنى غيرك يا نور النور يا من ملا اركان السموات و الارض بعظمته يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا هو يا هو يا من ليس لهو يا من لا هو الا هو اغثنى الساعة الساعة يا من امره كلمح البصر او هو اقرب باهيا شراهيا اذونى اصباوث آل شداى يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا رباه يا رباه يا رباه يا رباه يا رباه يا غايه منتهاه و رغبتاه . (68)
دعاى حضرت يعقوب عليه السلام ، دعاى رفع غم 
اين دعا براى رفع غم و تعجيل فرج و آمدن غايب اثر عظيم دارد. حضرت يعقوب بعد از خواندن اين دعا بوى پيراهن يوسف را شنيد. امام پنجم عليه السلام فرمود: هنوز سفيدى صبح نزده بود كه پيراهن را آوردند و بر او افكندند، و خداوند بر او چشم و فرزندش را رد كرد.
يا حسن الصحبة يا كريم المعرفة يا خبر اله ائتنى بروح منك و فرج من عندك يا من لا يعلم كيف هو الا هو يا من سد الهواء بالسماء و كبس الارض ‍ على الماء و اختار لنفسه احسن الاسماء ائتنى بروح منك و فرج من عندك . (69)
دعاى حضرت خضر عليه السلام براى آمرزش گناهان 
محمد حنيفه عليه الرحمه گويد، در بين اين كه اميرالمومنين عليه السلام طواف مى كرد ديد مردى به پرده كعبه چنگ زده و مى گويد:
يا من لا يشغله سمع عن سمع يا من لا يغلطه السائلون يا من لا يبرمه الحاح الملحين اذقنى برد عفوك و مغفرتك و حلاوة رحمتك .
حضرت فرمود: اين دعاى تو است آن مرد گفت واقعا آن را شنيدى ، گفت : آرى ، گفت آن را در پى هر نمازت بخوان ، والله كسى از مومنين در پى نمازش نمى خواند، مگر اين كه خداوند گناهانش را مى آمرزد و اگرچه بعدد ستارگان آسمان و قطره هاى آن و ريگهاى زمين و ذره هاى آن باشد.
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: همانا علم آن نزد من است ، و خداوند فراخى دهنده كريمست . آن مرد خضر بود گفت :
صدقت والله يا اميرالمومنين و فوق كل ذى علم عليم .
دعا براى محتاج نشدن به منت گذار 
دعاى اميرالمومنين عليه السلام براى بى نيازى از بدان
اللهم لا تجعل بى حاجة الى احد من شرار خلقك و ما جعلت بى من حاجة فاجعلها الى احسنهم وجها و اسخاهم بها نفسا و اطلقهم بها لسانا و اقلهم على بها منا. (70)
دعاى سريع الاجابة از حضرت على عليه السلام 
معاوية بن عمار گويد: حضرت صادق عليه السلام فرمود: اى معاوية آيا نمى دانى كه مردى خدمت اميرالمومنين عليه السلام آمد و از اين كه اجابت دعايش دير شده بود به آن حضرت شكايت كرد، آن حضرت به او فرمود: چرا دعاى سريع الاجابة را (يعنى دعائى كه زود به اجابت رسد) نخواندى ؟ آن مرد عرضكرد: آن دعا كدام است ؟ فرمود:
اللهم انى اسالك باسمك العظيم الاعظم الاجل الاكرم المحزون المكنون النور الحق البرهان المبين الذى هو نور مع نور و نور من نور و نور فى نور و نور على نور و نور فوق كل نور و نور يضى ء به كل ظلمة و يكسر به كل شدة و كل شيطان مريد و كل جبار عنيد لا تقربه ارض و لا تقوم به سماء و يامن به كل خائف و يبطل به سحر كل ساحر و بغى ء كل باغ و حسد كل حاسد و يتصدع لعظمته البر و البحر و يستقل به الفلك حين يتكلم به الملك فلا يكون للموج عليه سبيل و هو اسمك الاعظم الاعظم الاجل الاجل النور الاكبر الذى سميت به نفسك و استويت به على عرشك و اتوجه اليك بمحمد و اهل بيته اسئلك بك و بهم ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تفعل بى كذا و كذا(71) حاجت را ياد كن .
ادعيه امام حسين عليه السلام  
دعاى امام حسين عليه السلام در برطرف شدن غمها و اندوهها 
اللهم انى اسالك بكلماتك و معاقد عرشك و سكان سماواتك و ارضك و انبيائك و رسلك ، ان تستجيب لى فقد رهقنى من امرى عسرا، فاسالك ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تجعل لى من عسرى يسرا. (72)
دعاى امام حسين عليه السلام براى كفايت از خطر جن و انس  
از حضرت امام حسين عليه السلام روايت شده كه فرموده اند: اين كلمات را هرگاه بگويم از جن و انس واهمه اى ندارم :
بسم الله و بالله و الى الله ، و فى سبيل الله و على ملة رسول الله ، اللهم اكفنى بقوتك و حولك و قدرتك ، من شر كل مغتال و كيد الفجار، فانى احب الابرار و اوالى الاخيار، و صلى الله على محمد النبى و اله و سلم . (73)
دعا براى درد پا 
از امام سجاد عليه السلام روايت است كه فرمود: شخصى از درد پا نزد امام حسين عليه السلام شكايت كرد. حضرت فرمود: هرگاه دردش را احساس ‍ كردى دستت را بر آن قرار ده و بخوان : (74)
ما قدروا الله حق قدره و الارض جميعا قبضته يوم القيامة و السموات مطويات بيمينه سبحانه و تعالى عما يشركون .(75)
درخواست ادب نكردن با بلاء 
يكى ازدعاهاى امام حسين عليه السلام اين بوده كه : (بارالها! با احسان خود مرا با غفلت از عواقب سوء گناهان آرام آرام به شقاوت ميفكن و با (حوادث ناگوار و) گرفتاريها مراتاديب مفرماء).
اللهم لا تستدرجنى بالاحسان ، و لا تودبنى بالبلاء. (76)

دعاى آن حضرت درطلب باران 
اللهم اسقنا سقيا واسعة وادعة ، عامة ، نافعة ، غير ضارة ، تعم بها حاضرنا و بادينا، و تزيد بها فى رزقنا و شكرنا، اللهم اجعله رزق ايمان ، و عطاء ايمان ، ان عطاءك لم يكن محظورا، اللهم انزل علينا فى ارضنا سكنها، و انبت فيها زيتها و مرعاها. (77)
نيايش امام حسين عليه السلام در صبح و شام 
بسم الله الرحمن الرحيم بسم الله و بالله ، و من الله و الى الله ، و فى سبيل الله و على ملة رسول الله ، و توكلت على الله ، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم . اللهم انى اسلمت نفسى اليك ، و وجهت وجهى اليك ، و فوضت امرى اليك ، اياك اسال العافية من كل سوء فى الدنيا و الاخرة . اللهم انك تكفينى من كل احد و لا يكفينى احد منك ، فاكفنى من كل احد ما اخاف و احذر و اجعل لى من امرى فرجا و مخرجا، انك تعلم و لا اعلم ، و تقدر و لا اقدر، و انت على كل شى ء قدير، برحمتك يا ارحم الراحمين . (78)
نيايشى از امام حسين عليه السلام در طلب توفيق 
اللهم انى اسالك توفيق اهل الهدى ، و اعمال اهل التقوى ، و مناصحة اهل التوبة ، و عزم اهل الصبر، و حذر اهل الخشية ، و طلب اهل العلم ، و زينة اهل الورع ، و خوف اهل الجزع ، حتى اخافك . اللهم ، مخافة يحجزنى عن معاصيك ، و حتى اعمل بطاعتك عملا استحق به كرامتك ، و حتى انا صحك فى التوبة خوفا لك و حتى اخلص لك فى النصيحة حبالك ، و حتى اتوكل عليك فى الامور حسن ظن بك ، سبحان خالق النور، سبحان الله العظيم و بحمده . (79)
دعاى آن حضرت در زيارت اهل قبور با ثواب بسيار 
از امام حسين عليه السلام نقل شده كه فرمود: هر كس بر گورها آيد و بگويد:
اللهم رب هذه الارواح الفانية ، و الاجساد البالية ، و العظام النخره التى خرجت من الدنيا و هى بك مومنة ادخل عليهم روحا منك و سلاما منى .
خدا به شمار همه خلايق از آدم تا قيام قيامت حسنات براى او مى نويسد: (80)
تسبيح امام عليه السلام در روز پنجم هر ماه 
سبحان الرفيع الاعلى ، سبحان العظيم الاعظم ، سبحان من هو هكذا و لا يكون هكذا غيره ، و لا يقدر احد قدرته ، سبحان من اوله علم لا يوصف ، و اخره علم لا يبيد، سبحان من علا فوق البريات بالالهية ، فلا عين تدركه ، و لا عقل يمثله ، و لا و هم يصوره ، و لا لسان يصفه بغاية ماله الوصف ، سبحان من علا فى الهواء، سبحان من قضى الموت على العباد سبحان الملك المقتدر، سبحان الملك القدوس ، سبحان الباقى الدائم . (81)
نيايش امام عليه السلام براى حيات ابدى 
اللهم ارزقنى الرغبة فى الاخرة ، حتى اعرف صدق ذالك فى قلبى بالزهادة منى فى دنياى ، اللهم ارزقنى بصرا فى امر الاخرة ، حتى اطلب الحسنات شوقا، و افر من السيئات خوفا يا رب . (82)
دعاى پنهان ماندن از ديدن دشمن 
يا من شانه الكفاية و سرادقه الرعاية يا من هو الغاية و النهاية ، يا صارف السوء و السوء و السواية و الضر، اصرف عنى اذية العالمين من الجن و الانس اجمعين ، بالاشباح النورانية ، و بالاسماء السريانية ، و بالاقلام اليونانية ، و بالكلمات العبرانية ، و بما نزل فى الالواح من يقين الايضاح اجعلنى اللهم فى حرزك ، و فى حزبك ، و فى عياذك و فى سترك ، و فى كنفك من كل شيطان مارد، و عدو راهد، و لئيم معاند، و ضد كنود، و من كل حاسد، بسم الله استشفيت و بسم الله استكفيت ، و على الله توكلت ، و به استعنت ، و اليه استعديت على كل ظالم ظلم ، و غاشم غشم ، و طارق طرق و زاجر زجر، فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين . (83)
ادعيه حضرت فاطمه عليهاالسلام 
يا حى يا قيوم ، برحمتك استغيث ، اصلح لى شانى كله و لا تلكنى الى نفسى . (84)
دعاى آن حضرت براى برآورده شدن حاجات  
يا اعز مذكور، و اقدمه قدما فى العز و الجبروت ، يا رحيم كل مسترحم ، و مفزع كل ملهوف اليه ، يا راحم كل حزين يشكوبثه و حزنه اليه ، يا خير من سئل المعروف منه و اسرعه اعطاء، يا من يخاف الملائكة المتوقدة بالنور منه . اسالك بالاسماء التى يدعوك بها حملة عرشك ، و من حول عرشك بنورك يسبحون شفقة من خوف عقابك ، و بالاسماء التى يدعوك بها جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل الا اجبتنى ، و كشفت يا الهى كربتى ، و سترت ذنوبى ، يا من امر بالصيحة فى خلقه ، فاذاهم بالساهرة محشورون ، و بذالك الاسم الذى احييت به العظام و هى رميم ، احى قلبى ، و اشرح صدرى ، و اصلح شانى . يا من خض نفسه بالبقاء، و خلق لبريته الموت و الحياة و الفناء،يا من فعله قول ، و قوله امر، و امره ماض على ما يشاء. اسالك بالاسم الذى دعاك به خليلك حين القى فى النار، فدعاك به ، فاستجبت له و قلت :
(يا ناركونى بردا و سلاما على ابراهيم )، (85) و بالاسم الذى دعاك به موسى من جانب الطور الايمن ، فاستجبت له ، و بالاسم الذى خلقت به عيسى من روح القدس . و بالاسم الذى وهبت به لزكريا يحيى ، و بالاسم الذى كشفت به عن ايوب الضر و بالاسم الذى تبت به على داود، و سخرت به لسليمان الريح تجرى بامره ، و الشياطين و علمته منطق الطير، و بالاسم الذى خلقت به العرش ، و بالاسم الذى خلقت به الكرسى ، و بالاسم الذى خلقت به الروحانيين و بالاسم الذى خلقت به الجن و الانس ، و بالاسم الذى خلقت به جميع الخلق . و بالاسم الذى خلقت به جميع ما اردت من شيى ء، و بالاسم الذى قدرت به على كل شيى ء، اسالك بحق هذه الاسماء، الا ما اعطيتنى سولى و قضيت حوائجى يا كريم . (86)

دعاى آن حضرت براى قضاء حوائج 
يا رب الاولين و الاخرين ، و يا خير الاولين و الاخرين ، يا ذاالقوة المتين ، و يا راحم المساكين ، و يا ارحم الراحمين ، اغننا واقض حاجتنا. (87)
دعاى آن حضرت براى قضاء دين و آسان شدن كارها 
اللهم ربنا و ربنا و رب كل شيى ء، منزل التوراة ، والانجيل و الفرقان ، فالق الحب و النوى ، اعوذ بك من شر كل دابة ، انت اخذ بنا صيتها، انت الاول فليس قبلك شيى ، و انت الاخر فليس بعدك شيى ، و انت الظاهر فليس فوقك شيى ، و انت الباطن فليس دونك شيى صل على محمد و على اهل بيته عليه و عليهم السلام ، و اقض عنى الدين ، و اغننى من الفقر، و يسرلى كل الامر، يا ارحم الراحمين . (88)
دعاى آن حضرت براى كارهاى مهم 
بحق يس و القران الحكيم ، و بحق طه و القران العظيم ، يا من يقدر على حوائج السائلين ، يا من يعلم ما فى الضمير،يا منفسا عن المكروبين ، يا مفرجا عن المغمومين ، يا راحم الشيخ الكبير، يا رازق الطفل الصغير، يا من لا يحتاج الى التفسير، صل على محمد و ال محمد و افعل بى . (89)
دعاى آن حضرت براى دفع شدائد 
روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين دعا را به حضرت على و حضرت فاطمه عليهماالسلام ياد داد و فرمود: هرگاه مصيبتى بر شما وارد شد، يا از ستم پادشاهى ترسيديد، يا چيزى گم شد، نيكو وضو گرفته و دو ركعت نماز بخوانيد و دستها را بلند كرده و بگوئيد:
يا عالم الغيب و السرائر، يا مطاع يا عليم ، يا الله يا الله يا الله ، يا هازم الاحزاب لمحمد صلى الله عليه و آله ، يا كائد فرعون لموسى ، يا منجى عيسى من الظلمة ، يا مخلص قوم نوح من الغرق يا راحم عبده يعقوب ، يا كاشف ضر ايوب ، يا منجى ذى النون من الظلمات ، يا فاعل كل خير، يا خالق الخير، يا اهل الخيرات ، انت الله رغبت اليك فيما قد علمت و انت علام الغيوب اسالك ان تصلى على محمد و آل محمد. (90)
آن گاه حاجتت را مى طلبى ، كه به يارى خدا اجابت مى شود.

next page

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ذکر خدا وشفا بخشی اذگار الهی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 17 فروردين 1395
next page

fehrest page

back page

مقدمه 
الحمدلله رب العالمين ، و الصلاة على محمد و آله اجمعين ، و لعنة الله على اعدائهم الى يوم الدين
خداوندا، آينه دل را به نور اخلاص روشنى بخش ؛ و زنگار شرك و دو بينى را از لوح دل پاك گردان ؛ و شاهراه سعادت و نجات را به اين بيچارگان بيابان حيرت و ضلالت بنما؛ و ما را به اخلاق كريمانه متفلق فرما؛ و از نفحات و جلوه هاى خاص خود كه مختص اولياء درگاه است ما را نصيبى ده ؛ و لشگر شيطان و جهل را از مملكت قلوب ما خارج فرما؛ و جنود علم و حكمت و رحمان را به جاى آن ها جايگزين كن ؛ و ما را با حب خود و خاصان درگاهت از اين سراى درگذران ؛ و در وقت مرگ و بعد از آن با ما با رحمت خود رفتار فرما؛ و عاقبت كار مارا با سعادت قرين كن ؛ بحق محمد و آل الطاهرين ، صلوات الله عليهم اجمعين .
بدان كه دعا مغز عبادت است (1) و از اين جهت در فضيلت آن و امر به آن آيات و اخبار بى شمار وارد شده دعا حقيقتى است كه در تمام موجودات عالم ، اعم از غيبى و شهودى سريان ذاتى دارد، و اگر اين حقيقت همراه موجودات آفرينش نبود، از عنايت و رحمت حضرت حق بى بهره بودند.
اگر دعا نبود، و اگر طلب و درخواست نبود، ادامه حيات براى هيچ موجودى امكان پذير نبود! درست است كه خداوند عزيز به تمام خواسته هاى بندگانش آگاه و عالم و آشناست ، اما همين خداى مهربان از آنان خواسته ، خواستهاى خود را با سوز دل و با حركت زبان و اعلام نيازمنديهاى دنيا و آخرت ، همراه با اشك چشم و گذاشتن پيشانى به خاك درگاه من ابراز كنيد كه من عاشق اين حال و علاقه مند به اين زارى و درخواست و اشك چشم شمايم .
مسئله اهميت و ارزش دعا و آثار آن بقدرى روشن و اشكار است كه حتى دانشمندان بيگانه از اسلام هم بر اساس هدايت فطرى ، به اين مسئله اشاره كرده و با يك دنيا و انصاف و وجدان دعا را عامل حركت و از ضرورى ترين نيازهاى بشر و داروى درمان حتى براى دردهاى جسمى شمرده و در زمان ما در حال پايه گذارى مطب هائى هستند كه طبيبان تربيت شده در اين فن حتى سخت ترين بيماريهاى جسمى را از اين طريق معالجه كنند.
گلن كلارك از دانشمندان غرب و باصطلاح موسس گروه نيايش گر، و پيشواى اردوگاه (بسيج دعا) است چنين ميگويد:
امروز در آمريكا بزرگترين احتياج ما به دعا است ، ارتش عظيم ، مردمان گوشه نشين ، پيرمدانى كه فكر مى كنند زندگيشان به سر رسيده ، بيماران بسترى كه در پى فرصتى هستند كه زندگيشان ارزش و مفهومى پيدا كند.
در هر صورت دعا امرى است ، ضرورى و فطرى و مسئله اى است كه خداوند به آن دستور داده ، و جزء حتمى اخلاق انبياء گرام الهى قلمداد شده و با اين كه خداى بزرگ به تمام خواسته هاى محتاجان آگاه است ولى انسان با دعا شايستگى گرفتن عطاى حق را پيدا مى كند. (2)
در پايان كليه حقوق معنوى اين اثر را به پدرم جانباز جبهه هاى حق عليه باطل جناب آقاى حاج عباس موحديان و مادر گراميم تقديم مى دارم . در ضمن از زحمات آقاى مهدى موحديان درخصوص همراهى اين جانب در نگارش و تدوين اين اثر قدردانى مى شود.
والسلام
سعيد موحديان عطار
قرآن و مسئله دعا 
قرآن مجيد، دعا را در جهات مختلف طرح مى كند كه دانستن آن لازم است :
1 - دعا علت رسيدن به فيوضات الهيه و خير دنيا و آخرت است .
و قال ربكم ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين .(3)
و خدا مى فرمايد:
مرا با خلوص دل بخوانيد كه من دعاى شما را مستجاب مى كنم ، و آنان كه از دعا و عبادت سركشى كنند با ذلت و زور و خوارى داخل جهنم شوند.
2 - دعا را علت گشايش كار، و نجات از هر هم و غم و رنجى مى داند.
قل من ينجيكم من ظلمات البر و البحر تدعونه تضرعا و خفية لئن انجينا من هذه لنكونن من الشاكرين .
قل الله ينجيكم منها و من كل كرب ثم انتم تشركون .(4)
بگو آن كيست كه شما را از تاريكى ها و سختى هاى بيابان و دريا نجات دهد، كه او را به زارى و از باطن قلب مى خوانيد، كه اگر ما را از اين مهلكه نجات دهد، پيوسته شكر گذاريم .
بگو خداست كه شما را از آن سختى ها و از هر اندوه نجات مى دهد، ولى شما باز هم به او شرك مى آوريد!!
3 - اگر دعا نبود، روى توجهى از جانب خداوند به بندگان نمى شد.
(قل ما يعبوا بكم ربى لولا دعاؤ كم ...)(5)
به امت بگو اگر دعا و ناله وزارى و انابه و توبه شما نبود خداوند به شما توجه و اعتنائى نداشت .
روايات و مسئله دعا 
فضيلت دعا 
عن حنان ابن سدير، عن ابيه قال : قلت لابى جعفر عليه السلام : اى العبادة افضل ؟ فقال : ما من شيى ء افضل عند الله عز و جل من ان يسال و يطلب مما عنده ، و ما احد ابغض الى الله عز و جل ممن يستكبر عن عبادته و لايسال ما عنده . (6)
سديد گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم : كدام عبادت بهتر است ؟ فرمود: چيزى نزد خداى عز و جل بهتر از اين نيست كه از او درخواست شود و از آن چه نزد اوست خواسته شود، و كسى نزد خداى عز و جل مغبوض تر نيست از آن كس كه از عبادت او تكبرورزد و سرپيچى كند و آن چه نزد او است درخواست نكند.
عن ميسر بن عبدالعزيز، عن ابى عبدالله عليه السلام قال : قال لى : يا ميسر ادع و لاتقل : ان الامر قد فرغ منه ، ان عندالله عز وجل منزلة لاتنال الا بمسالة ، و لو ان عبدا سد فاه و لم يسال لم يعط شيئا فسل تعط، يا ميسر انه ليس من باب يقرع الا يوشك ان يفتح لصاحبه . (7)
ميسر بن عبدالعزيز گويد: حضرت صادق عليه السلام به من فرمود: اى ميسر دعا كن و مگو كه كار گذشته است و آن چه مقدر شده همان شود (و دعا اثرى ندارد)، همانا نزد خداى عز و جل منزلت و مقامى است كه بدان نتوان رسيد جز به درخواست و مسئلت ، و اگر بنده اى دهان خود را ببندد و درخواست نكندچيزى به او داده نشود، پس درخواست كن تا به تو داده شود، اى ميسر هيچ دردى نيست كه كوبيده شود جز اين كه اميد آن رود كه بروى كوبنده باز شود.
عن ابى عبدالله عليه السلام قال : من لم يسال الله عز و جل من فضله (فقد) افتقر. (8)
و نيز حضرت صادق عليه السلام فرمود: هر كه از فضل خداى عز و جل درخواست نكند نيازمند و فقير گردد.
دعا سلاح مومن است  
عن ابى عبدالله عليه السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله : الدعاء سلاح المومن و عمود الدين و نور السماوات و الارض . (9)
امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده : دعاء سلاح مومن و ستون دين و نور آسمانها وزمين است .
عن ابى عبدالله عليه السلام قال : الدعاء انفذ من السنان الحديد. (10)
حضرت صادق عليه السلام فرمود: دعا از نيزه تيز نافذتر است .
دعا بلا و قضا را دفع مى كند 
عن ابى عبدالله عليه السلام قال : ان الدعاء يرد القضاء و قد نزل من السماء و قد ابرم ابراما. (11)
حضرت صادق عليه السلام فرمود: دعا برگرداند قضائى كه از آسمان نازل گرديده و به سختى ابرام شده (و محكم گرديده ) است .
بعضى از آداب و شرايط دعا 
اول آن كه : اوقات شريفه را از براى دعا كردن اختيار كند؛ مثل روز عرفه و ماه مبارك رمضان و روز جمعه و وقت سحر و شبهاى جمعه و شبهاى قدر و امثال اينها.
دوم آن كه : حالتى را ملاحظه كند كه در آن حالت ، استجابت دعا وارد شده ؛ مثل در حال آمدن باران و عقب نمازهاى واجب ، ميان اذان و اقامه ، هنگام روزه بودن و وقت وزيدن باد، درنماز وتر و بعد از سپيده دم و بعد از ظهر و بعد از مغرب .
سوم آن كه : با طهارت باشد، يعنى وضو يا غسل داشته باشد.
چهارم آن كه : رو به قبله باشد.
پنجم آن كه : كف دستهاى خود را بلند كند.
ششم آن كه : تضرع و زارى كند و با خضوع و خوف و خشيت و هيبت باشد.
هفتم : جزم داشته باشد به اين كه دعاى او اجابت مى شود و يقين داشته باشد كه رد نخواهد شد.
هشتم : اصرار به دعا كند و لا اقل سه مرتبه آن را تكرار كند.
نهم آن كه : قبل از دعا، ذكر خدا كند و تمجيد و تعظيم او كند و صلوات بر محمد صلى الله عليه و آله و آل او فرستد.
دهم آن كه : توبه كند و از گناهان خود پشيمان شود و اگر مظلمه بر گردن او باشد ادا كند؛ يا عزم به ادا كردن آن نمايد.
يازدهم آن كه : به تمام همت خود رو به خدا آورد و از هر چه غير اوست قطع اميد نمايد.
دوازدهم آن كه : لباس و مكان و غذاى او از حلال باشد.
سيزدهم آن كه : حاجات خود را يكى يكى نام ببرد.
چهاردهم آن كه : فقط براى خود دعا نكند بلكه ديگران را در دعاى خود شريك سازد.
پانزدهم آن كه : گريه كند و يا حالت گريه به خود بگيرد.
شانزدهم آن كه : دعا را تا وقت حاجت تاخير نيندازد، بلكه پيش از احتياج دعا كند.
فصل اول : شفا و درمان با ذكر
شفا و درمان با ذكر 
جناب علامه مجلسى رحمة الله عليه در بحار از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده فرمود: چون مرا به آسمان دنيا بردند، قصرى از يك پارچه گوهر سرخ ديدم و آن قصر چهل درب داشت بالاى هر درى جاى بلندى بود كه چهل فرش سندش و استبرق آنجا افكنده بودند و بالاى هر فرشى حورالعينى نشسته بود. از جبرئيل پرسيدم اين قصر از كيست ؟ گفت : از كسى كه بعد از نماز صبح چهل بار بگويد: يا باسط اليدين بالرحمة . و چون به آسمان دوم رسيديم بر قصرى گذشتم كه هفتاد درب داشت . نزد هر درى هفتاد درخت اززيتون و از انجير، در زير هر درختى سريرى نهاده و بالاى هر سريرى فرشى افتاده و بر هر فرشى حوريه اى نشسته . به جبرئيل گفتم : اين قصر از كيست ؟ گفت : از كسى كه بعد از نماز ظهر هفتاد بار بگويد: يا واسع المغفرة اغفرلى . و چون به آسمان سوم رسيدم قصرى از ياقوت ديدم كه هفتصد در داشت و بر هر درى حورى مثل آفتاب درخشان نشسته .از جبرئيل پرسيدم اين قصر از كيست ؟ گفت از كسى كه بعد ازنماز عصر هفده بار بگويد: لا اله الا الله قبل كل احد لا اله الا الله بعد كل احد لا اله الا الله يبقى ربنا و يفنى كل احد.
و چون به آسمان چهارم رسيدم گذشتم به قصرى كه ديوارهاى آن از زمرد و زبرجد بود و هزار و چهارصد درب داشت . برهر درى هزار علم نصب بود و در زير هر علمى هزار حوريه مثل ماه تابان نشسته بود. از جبرئيل پرسيدم اين قصر از كيست ؟ گفت از كسى كه بعد از نماز مغرب چهل بار بگويد: يا كريم العفو انشر على رحمتك يا ارحم الرحمين .
و چون به آسمان پنجم رسيدم به قصرى رسيدم كه در آن از نعمتها و ولدان ناشمار بود گفتم اين قصر از كيست ؟ گفت : از كسى كه بعد از نماز عشا هفتاد بار بگويد: يا عالم خفيتى اغفرلى خطيئتى .
و چون به آسمان ششم رسيدم قبه سفيدى ديدم كه بادهاى بهشت بر آن ميوزيد، و هفتاد هزار درب از طلا در آن بود و نزد هر درى چندين هزار حوريه زير درختان تكيه كرده بودند پرسيدم . از كيست ؟ گفت : از كسى كه چون از خواب بيدار گردد سه بار بگويد:
يا حى يا قيوم يا حيا لا يموت ارحم عبدك الخاطى ء المعترف بذنبه يا ارحم الراحمين .
و چون مرا به آسمان هفتم بالا بردند، به قصرى از لولو سفيد برخوردم كه از وصف بيرون است ، گفتم : حبيبم جبرئيل ، اين ازكيست ؟ گفت : براى كسى كه هر روز پانزده مرتبه بخواند:
سبحان الله بعدد ما خلق سبحان الله بعدد ما هو خالق الى يوم القيمة .(12)
ذكر برخواستن از مجلس  
امام پنجم عليه السلام فرمود هر كس خواهد بكيل تمام مزد برد، بايد هرگاه مى خواهد از مجلس برخيزد بگويد:
سبحان ربك رب العزة عما يصفون و سلام على المرسلين و الحمد لله رب العالمين . (13)
امام صادق عليه السلام فرمود: البته صاعقه (بلاى ناگهانى ) بمومن و كافر مى رسد ولى به ذاكر نمى رسد. (14)
با اين ذكر از هفتاد نوع بلا ايمن شويد 
حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون نماز مغرب و صبح را خواندى پس هفت بار بگو: بسم الله الرحمن الرحيم لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم خداوند متعال از او هفتاد نوع بلا را دفع مى كند كه كمترين آن ها جذام و برص (پيسى ) و ديوانگى است . (15)
با اين ذكر از نود و نه بلا ايمن شويد 
از حضرت امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام روايت نموده اند كه فرمودند هر كس كه هرروز سى مرتبه بگويد: بسم الله الرحمن الرحيم ، الحمدلله رب العالمين ، تبارك الله احسن الخالقين ، لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم ، خداوند نود و نه بلا را از او دور فرمايد كه كمترين آن ها جنون باشد. (16)
كلمات ختم مجلس براى كفاره گناهان 
از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله روايت است كه فرمودند: كسى كه مجلسى را به اين كلمات ختم نمايد، اگر در آن مجلس گناهكار بوده باشد، اين كلمات كفاره گناهان او خواهد بود و اگر نيكوكار باشد ثواب او بيشتر مى شود و آن كلمات اين است : سبحانك اللهم و بحمدك اشهد ان لا اله الا انت استغفرك و اتوب اليك ، و در روايت ديگر است كه كفاره مجلس اين كلمات است :
سبحانك اللهم و بحمدك لا اله الا انت رب تب على و اغفرلى . (17)
دفع ضرر فال بد 
در تحفة الرضويه از بعضى علما منقول است كه جهت دفع ضرر فال بد، اين كلمات را بخواند: اعتصمت بك يا رب من شر ما اجد فى نفسى فاعصمنى من ذالك . (18)
بهترين ذكر در سجده 
حضرت على عليه السلام فرمود: بهترين سخنان نزد حقتعالى آن است كه در سجده سه بار گويد: (انى ظلمت نفسى فاغفرلى ). (19)
ذكر وقت مصيبت و كربت  
طاوس يمانى گويد، ديدم امام سجاد عليه السلام جنب كعبه سر به سجده نهاده ميگويند: الهى عبيدك بفنائك فقيرك بفنائك سائلك بفنائك مسكينك بفنائك طاوس گويد، قسم به خداى تعالى اين دعا را در وقت مصيبت و كربت نخواندم مگر اين كه فورا نجات يافتم . (20)
درمان به سجده جهت كفايت مهم 
حضرت على عليه السلام فرمود: هر كه نياز مهمى دارد در خلوت به سجده گويد:
الهى انت الذى قلت قل ادعو الذين زعمتم من دونه فلا تملكون كشف الضر عنكم و لا تحويلا فيا من يملك كشف الضر عنا و تحويله اكشف ما بى مهم شرا خدا كفايت كند. (21)
در خواص بسم الله الرحمن الرحيم 
امام هفتم موسى بن جعفر عليه السلام فرموده : هر كس را گرفتارى رسد كه او را غمگين كند يا گرفتارى به او رسد، سرش را به آسمان بلند كند و سه بار بگويد:
(بسم الله الرحمن الرحيم ) جز اين كه خداوند گرفتارى او را بردارد و غم او را انشاء الله ببرد. (22)
ثواب بسم الله گفتن هنگام ورود به مستراح 
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: زمانى كه كشف عورت براى بول يا غير از آن مى كنى (بسم الله ) بگو شيطان چشم بر هم مى گذارد تا كارتان تمام شود. (23)
ثواب بودن نام خدا به هنگام وضو 
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه هنگام وضو نام خدا را ببرد و (بسم الله الرحمن الرحيم ) بگويد، تمام بدنش پاك مى شود و اين كفاره گناهان بين دو وضو خواهد بود و كسى كه نام خدا را نبرد، فقط آن مقدار از بدنش كه آب به آن مى رسد پاك مى شود. (24)
گفتن اين تهليل پيش از طلوع و پيش از غروب واجب است  
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: همانا پيش از آفتاب زدن و پيش از غروب آن ، سنت و روشى است واجب و ثابت ، هنگام سپيده دم و هنگام مغرب ده بار مى گوئى : لا اله الا الله وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و يميت و يحيى و هو حى لا يموت بيده الخير و هو على كل شى ء قدير و مى گوئى ده بار: اعوذ بالله السميع العليم من همزات الشياطين و اعوذ بك رب ان يحضرون ان الله هو السميع العليم پيش از آفتاب زدن و پيش از غروب ، و اگر فراموش كردى آن را قضا مى كنى ، چنان چه نماز را قضا مى كنى هر گاه فراموش كنى . (25)
ثواب گفتن بعضى از اذكار 
ثواب كسى كه لا اله الا الله بگويد 
ابوحمزه گويد: شنيدم حضرت باقر عليه السلام مى فرمود: هيچ چيز ثوابش ‍ بزرگتر از اين نيست كه انسان گواهى دهد به يگانگى خداوند( لا اله الا الله بگويد) همانا با خداوند عز و جل هيچ چيز برابرى نكند، و احدى با او در كارها شركت نجويد. (26)
ثواب گفتن لا اله الا الله وحده وحده وحده 
امام باقر عليه السلام فرمودند: جبرئيل نزد رسول خدا آمد و گفت : اگر شخصى از امت تو (لا اله الا الله وحده وحده وحده ) بگويد، خوشبخت خواهد شد. (27)
ثواب صد بار گفتن (لا اله الا الله الملك الحى المبين )  
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه صد بار (لا اله الا الله الملك الحق المبين ) بگويد، خداى عزيز، غالب او را از فقر پناه داده و وحشت قبرش را از بين ببرد و بى نيازى را به دست آورده و دربهشت را كوبيده است . (28)
ثواب كسى كه بگويد: (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك ...)
حضرت امام باقر عليه السلام فرمودند: هر كه بگويد: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله خداوند براى او هزار هزار حسنه بنويسد. (29)
ثواب كسى كه بگويد (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له الها واحدا...)
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: هر كه هر روز ده بار بگويد:
اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له الها واحدا احدا صمدا، لم يتخذ صاحبة و لا ولدا خداوند براى او چهل و پنج هزار حسنه بنويسد، و چهل و پنج هزار سيئه از او محو كند و چهل و پنج هزار درجه براى او بالا برد و اين ذكر كه ده بار گفته شود در آن روز براى او پناه گاهى محكم در برابر سلطان و شيطان باشد، و هيچ گناه كبيره اى پيرامون او را فرا نگيرد. (30)
و ايضا در روايت ديگر وارد شده است كه : هر كه هر روز اين دعا را بخواند، چنان باشد كه در آن روز دوازده مرتبه ختم قرآن كرده باشد، و حق تعالى در بهشت خانه اى براى او بنا فرمايد. (31)
ثواب كسى كه يا الله يا الله بگويد 
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: هر كه ده بار بگويد يا الله يا الله يا ده بار بگويد يا رب يا رب باو گفته مى شود: بله حاجتت چيست ؟(32)
ثواب زياد گفتن تسبيحات اربعه 
امام صادق عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: زياد بگوئيد: سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر زيرا اين ذكرها باقيات و صالحات مى باشند. (33)
ثواب صد بار تكبير، تسبيح ، تحميد و تهليل 
امام صادق عليه السلام از پدرانش روايت نموده است كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: هر كس صد بار تكبير (الله اكبر)بگويد، از آزاد كردن صد بنده بالاتر است ، و كسى كه صد بار تسبيح (سبحان الله ) بگويد، بالاتر از بردن صد شتر به حج است ، و كسى كه صد بار تحميد (الحمدلله ) بگويد، بالاتر از بردن صد اسب با زين ، دهنه و ركاب آن در راه خداست ، و كسى كه صد بار لا اله الا الله بگويد، عمل او بدتر از عمل ساير مردم است مگر كسى كه بيش از اين بگويد. (34)
ثواب كسى كه بگويد: (ما شاء الله لاحول و لا قوة الا بالله )
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: هرگاه مردى دعا كند و پس از دعا بگويد: (ما شاء الله لا حول و لا قوة الا بالله ) خداى عز و جل فرمايد:
بنده مومن دل به من نهاد و تسليم امر من گرديد و حاجتش را برآوريد. (35)
ثواب گفتن (الحمدلله على ...)  
امام صادق عليه السلام فرمودند: هر كس روز هفت بار بگويد: (الحمد لله على كل نعمة كانت او هى كائنة ) شكر گذشته ها و آينده ها را بجاآورده است . (36)
ثواب گفتن (سبحان الله و...)  
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه بگويد: (سبحان الله و بحمده سبحان الله العظيم و بحمده ) خداوند سه هزار حسنه براى او نوشته و سه هزار درجه او را بالا مى برد، و از اين ذكر پرنده اى مى آفريند كه خدا او را تسبيح مى كند و پاداش اين تسبيح براى او خواهد بود.(37)
ثواب چهار بار (الحمد لله رب العالمين ) در صبح و شب  
امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه درصبح چهار بار بگويد: (الحمد لله رب العالمين ) بى ترديد شكر آن روز را به جا آورده است و كسيكه در شب آن را بگويد شكر آن شب را به جا آورده است . (38)
درخواست حوريه بهشت از خداوند با پانصد كلمه 
به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : حق تعالى بر خودواجب كرده است كه هر مومنى كه صد مرتبه (الله اكبر) و صد مرتبه (الحمد لله ) و صد مرتبه (سبحان الله ) و صد مرتبه (لا اله الا الله ) بگويد و صد مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد، پس بگويد، (اللهم زوجنى من الحور العين )، البته حق تعالى حوريه اى در بهشت به او كرامت فرمايد، و اين پانصد كلمه مهر آن حوريه باشد، پس از اين جهت حق تعالى به حضرت رسول صلى الله عليه و آله وحى فرمود كه : مهر زنان مومنه را پانصد درهم سنت گرداند. (39)
اهميت اين ذكر بعد از هر نماز واجب  
حضرت باقر عليه السلام فرمودند: هر كه دنبال نماز واجب پيش از آن كه پاهاى خود را از حالت تشهد تغيير دهدسه بار بگويد: استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم ذوالجلال و الاكرام و اتوب اليه خداى عز و جل گناهانش را بيامرزد گرچه (در زيادى ) مانند كف دريا باشند. (40)
هفت ساعت مهلت براى استغفار 
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است : هر كه گناهى مى كند هفت ساعت او را مهلت مى دهند، پس اگر اين استغفار را سه مرتبه خواند بر او نمى نويسند: استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم و اتوب اليه .
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است : هر كه روزى صد مرتبه بگويد: (استغفر الله )، حق تعالى هفتصد گناه او را بيامرزد، و خيرى نيست در بنده اى كه در هر روز هفتصد گناه بكند. (41)
و ايضا به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است : هر مومنى كه در شبانه روزى چهل گناه كبيره بكند، و با ندامت و پشيمانى بگويد:
استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم بديع السماوات و الارض ‍ ذوالجلال و الاكرام و اسئله ان يصلى على محمد و آل محمد و ان يتوب على .
البته حق تعالى گناهانش را بيامرزد، و خيرى نيست در بنده اى كه در شبانه روزى چهل گناه كبيره بكند. (42)
به سند صحيح از حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السلام منقول است كه : براى جلب روزى و فراهم شدن امور و اراده مال و متاع دنيا به اين ذكر پناه ببريد: (ما شاء الله لا حول و لا قوة الا باالله ) ، و براى خوف از دشمن و دفع آن و رفع شدائد به اين ذكر پناه ببريد: (حسبنا الله و نعم الوكيل ). و براى دفع غمهاى دنيا و آخرت به اين ذكر پناه ببريد: (لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين )، و براى دفع حليه و مكر دشمنان به اين ذكر پناه ببريد:
افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد.(43)
به سند معتبر از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله منقول است كه : گفتن : لا حول و لا قوة الا بالله موجب شفا از نود و نه درد است كه سهل تر آن غم و اندوه است . (44)
درمان ديوانگى 
هر كس بعد از نماز صبح ده بار بگويد: سبحان الله العظيم و بحمده و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم حقتعالى او را از كورى و ديوانگى و جزام و فقر و زير ديوار آمدن يا خرافات درهنگام پيرى عافيت دهد. (45)
در خواص (بسم الله الرحمن الرحيم )  
طبرسى در كتاب مكارم الاخلاق گويد: امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: هيچ گرفتارى نيست كه امر ناگوارى او را غمگين و يا اندوهى او را غصه دار كرده باشد، پس سرش را به سوى آسمان بلند كرده و سه مرتبه بگويد: (بسم الله الرحمن الرحيم ) مگر اين كه خداوند غم و اندوه او را بر طرف كرده و غصه اش را از بين ببرد، انشاء الله . (46)
ثواب سه بار گفتن (فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون ) در آغاز شب و صبح
اميرالمومنين عليه السلام فرمودند: كسى كه در اول شب سه بار بگويد: فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون ، و له الحمد فى السموات و الارض و عشيا و حين تظهرون ، (47) هيچ كدام از خيرهايى كه در آن شب وجود دارد، از دست نداده و تمامى شرهاى آن شب از او دور مى شوند. و كسى كه همين آيات را در صبح بخواند، هيچ كدام از خيرهايى را كه در آن روز وجود دارد، از دست نداده و همه شرهاى آن روز از او دور مى شوند. (48)
حداقل اذكارى كه انسان بايد درساعات شبانه روز بر آن ها مداومت بكند
1 - هر روز 100 بار، صلوات بر محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله
2 - هرروز 360 مرتبه (به تعداد رگهاى بدن ). (الحمد لله رب العالمين كثيرا على كل حال ). (49)
3 - هر روز 70 مرتبه : (استغفر الله ربى و اتوب اليه ). (50)
4 - هر روز 100 بار: (سبحان الله ).(51)
5 - هر روز 100 بار: (الحمد لله ).(52)
6 - هر روز 100 بار: (لا اله الا الله ).(53)
7 - هر روز 100 بار: (الله اكبر).(54)
8 - هر روز 100 بار: (لا اله الا الله الملك الحق المبين ) و اگر صد مرتبه نتوانستى سى بار بگو. (55)
9- هر روز 100 بار: (لا حول و لا قوة الا بالله ). (56)
10 - هر روز 10 مرتبه : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له ، الها واحدا احدا صمدا لم يتخذ صاحبة و لا ولدا.(57)
11 - هر روز 360 مرتبه : سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر (58)
12 - هر روز 400 مرتبه : استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم ، الرحمن الرحيم ، بديع السماوات و الارض ، من جميع ظلمى و جرمى و اسرافى على نفسى و اتوب اليه . (59)
13 - هر روز 25 مرتبه : اللهم اغفر للمومنين و المومنات ، و المسلمين و المسلمات . (60)
14 - هر روز 15 مرتبه : لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله ايمانا و تصديقا، لا اله الا الله عبودية ورقا. (61)
15 - هرروز 7 مرتبه : اسئل الله الجنة و اعوذ بالله من النار. (62)
16 - هرروز 7 مرتبه : الحمد لله على كل نعمة كانت او هى كائنة . (63)
17 - هر روز بگويد: بسم الله ، حسبى الله ، توكلت على الله ، اللهم انى اسئلك خير امورى كلها، و اعوذ بك من خزى الدنيا و عذاب الاخرة . (64)
18 - هر روز بگويد: جزى الله محمدا صلى الله عليه و آله عنا ما هو اهله . (65)
19 - هر روز بگويد: اللهم انى اسئلك بنور وجهك المشرق الحى الباقى الكريم و اسئلك بنور وجهك القدس الذى اشرقت به السماوات ، و انكشفت به الظلمات ، و صلح عليه امر الاولين و الاخرين ، ان تصلى على محمد و آله ، و ان تصلح شانى كله . (66)
20 - هر روز بگويد: سبحان الدائم القائم ، سبحان القائم الدائم ، سبحان الواحد الاحد، سبحان الفرد الصمد، سبحان الحى القيوم ، سبحان الله و بحمده ، سبحان الحى الذى لا يموت ، سبحان الملك القدوس ، سبحان رب الملائكة و الروح ، سبحان العلى الاعلى ،سبحانه و تعالى . (67)
فصل دوم : شفا و درمان به دعا 
شفا و درمان به دعا، دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام ، دعاى خيلى موثر جهت نجات
مروى است در محلى كه نمرود ابراهيم خليل عليه السلام را در آتش افكند، حضرت ابراهيم اين دعا را خواند و آتش فرو نشسته و نجات يافت .
بسم الله الرحمن الرحيم اللهم انى اسئلك يا الله يا الله يا الله يا الله انت المرهوب يرهب منك جميع خلقك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله انت الرفيع فى عرشك من فوق سبع سمواتك و انت المظل على كلشى ء لا يظل شى ء عليك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله انت اعظم من كلشى ء فلا يصل احد عظمتك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا نور النور قد استضاء بنورك اهل سمواتك و ارضك يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله لا اله الا انت تعاليت ان يكون لك شريك و تكبرت ان يكون لك ضد يا نور النور يا نور كل نور حامد لنورك يا مليك كل مليك ، تبقى و يفنى غيرك يا نور النور يا من ملا اركان السموات و الارض بعظمته يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا هو يا هو يا من ليس لهو يا من لا هو الا هو اغثنى الساعة الساعة يا من امره كلمح البصر او هو اقرب باهيا شراهيا اذونى اصباوث آل شداى يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا رباه يا رباه يا رباه يا رباه يا رباه يا غايه منتهاه و رغبتاه . (68)
دعاى حضرت يعقوب عليه السلام ، دعاى رفع غم 
اين دعا براى رفع غم و تعجيل فرج و آمدن غايب اثر عظيم دارد. حضرت يعقوب بعد از خواندن اين دعا بوى پيراهن يوسف را شنيد. امام پنجم عليه السلام فرمود: هنوز سفيدى صبح نزده بود كه پيراهن را آوردند و بر او افكندند، و خداوند بر او چشم و فرزندش را رد كرد.
يا حسن الصحبة يا كريم المعرفة يا خبر اله ائتنى بروح منك و فرج من عندك يا من لا يعلم كيف هو الا هو يا من سد الهواء بالسماء و كبس الارض ‍ على الماء و اختار لنفسه احسن الاسماء ائتنى بروح منك و فرج من عندك . (69)
دعاى حضرت خضر عليه السلام براى آمرزش گناهان 
محمد حنيفه عليه الرحمه گويد، در بين اين كه اميرالمومنين عليه السلام طواف مى كرد ديد مردى به پرده كعبه چنگ زده و مى گويد:
يا من لا يشغله سمع عن سمع يا من لا يغلطه السائلون يا من لا يبرمه الحاح الملحين اذقنى برد عفوك و مغفرتك و حلاوة رحمتك .
حضرت فرمود: اين دعاى تو است آن مرد گفت واقعا آن را شنيدى ، گفت : آرى ، گفت آن را در پى هر نمازت بخوان ، والله كسى از مومنين در پى نمازش نمى خواند، مگر اين كه خداوند گناهانش را مى آمرزد و اگرچه بعدد ستارگان آسمان و قطره هاى آن و ريگهاى زمين و ذره هاى آن باشد.
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: همانا علم آن نزد من است ، و خداوند فراخى دهنده كريمست . آن مرد خضر بود گفت :
صدقت والله يا اميرالمومنين و فوق كل ذى علم عليم .
دعا براى محتاج نشدن به منت گذار 
دعاى اميرالمومنين عليه السلام براى بى نيازى از بدان
اللهم لا تجعل بى حاجة الى احد من شرار خلقك و ما جعلت بى من حاجة فاجعلها الى احسنهم وجها و اسخاهم بها نفسا و اطلقهم بها لسانا و اقلهم على بها منا. (70)
دعاى سريع الاجابة از حضرت على عليه السلام 
معاوية بن عمار گويد: حضرت صادق عليه السلام فرمود: اى معاوية آيا نمى دانى كه مردى خدمت اميرالمومنين عليه السلام آمد و از اين كه اجابت دعايش دير شده بود به آن حضرت شكايت كرد، آن حضرت به او فرمود: چرا دعاى سريع الاجابة را (يعنى دعائى كه زود به اجابت رسد) نخواندى ؟ آن مرد عرضكرد: آن دعا كدام است ؟ فرمود:
اللهم انى اسالك باسمك العظيم الاعظم الاجل الاكرم المحزون المكنون النور الحق البرهان المبين الذى هو نور مع نور و نور من نور و نور فى نور و نور على نور و نور فوق كل نور و نور يضى ء به كل ظلمة و يكسر به كل شدة و كل شيطان مريد و كل جبار عنيد لا تقربه ارض و لا تقوم به سماء و يامن به كل خائف و يبطل به سحر كل ساحر و بغى ء كل باغ و حسد كل حاسد و يتصدع لعظمته البر و البحر و يستقل به الفلك حين يتكلم به الملك فلا يكون للموج عليه سبيل و هو اسمك الاعظم الاعظم الاجل الاجل النور الاكبر الذى سميت به نفسك و استويت به على عرشك و اتوجه اليك بمحمد و اهل بيته اسئلك بك و بهم ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تفعل بى كذا و كذا(71) حاجت را ياد كن .
ادعيه امام حسين عليه السلام  
دعاى امام حسين عليه السلام در برطرف شدن غمها و اندوهها 
اللهم انى اسالك بكلماتك و معاقد عرشك و سكان سماواتك و ارضك و انبيائك و رسلك ، ان تستجيب لى فقد رهقنى من امرى عسرا، فاسالك ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تجعل لى من عسرى يسرا. (72)
دعاى امام حسين عليه السلام براى كفايت از خطر جن و انس  
از حضرت امام حسين عليه السلام روايت شده كه فرموده اند: اين كلمات را هرگاه بگويم از جن و انس واهمه اى ندارم :
بسم الله و بالله و الى الله ، و فى سبيل الله و على ملة رسول الله ، اللهم اكفنى بقوتك و حولك و قدرتك ، من شر كل مغتال و كيد الفجار، فانى احب الابرار و اوالى الاخيار، و صلى الله على محمد النبى و اله و سلم . (73)
دعا براى درد پا 
از امام سجاد عليه السلام روايت است كه فرمود: شخصى از درد پا نزد امام حسين عليه السلام شكايت كرد. حضرت فرمود: هرگاه دردش را احساس ‍ كردى دستت را بر آن قرار ده و بخوان : (74)
ما قدروا الله حق قدره و الارض جميعا قبضته يوم القيامة و السموات مطويات بيمينه سبحانه و تعالى عما يشركون .(75)
درخواست ادب نكردن با بلاء 
يكى ازدعاهاى امام حسين عليه السلام اين بوده كه : (بارالها! با احسان خود مرا با غفلت از عواقب سوء گناهان آرام آرام به شقاوت ميفكن و با (حوادث ناگوار و) گرفتاريها مراتاديب مفرماء).
اللهم لا تستدرجنى بالاحسان ، و لا تودبنى بالبلاء. (76)

دعاى آن حضرت درطلب باران 
اللهم اسقنا سقيا واسعة وادعة ، عامة ، نافعة ، غير ضارة ، تعم بها حاضرنا و بادينا، و تزيد بها فى رزقنا و شكرنا، اللهم اجعله رزق ايمان ، و عطاء ايمان ، ان عطاءك لم يكن محظورا، اللهم انزل علينا فى ارضنا سكنها، و انبت فيها زيتها و مرعاها. (77)
نيايش امام حسين عليه السلام در صبح و شام 
بسم الله الرحمن الرحيم بسم الله و بالله ، و من الله و الى الله ، و فى سبيل الله و على ملة رسول الله ، و توكلت على الله ، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم . اللهم انى اسلمت نفسى اليك ، و وجهت وجهى اليك ، و فوضت امرى اليك ، اياك اسال العافية من كل سوء فى الدنيا و الاخرة . اللهم انك تكفينى من كل احد و لا يكفينى احد منك ، فاكفنى من كل احد ما اخاف و احذر و اجعل لى من امرى فرجا و مخرجا، انك تعلم و لا اعلم ، و تقدر و لا اقدر، و انت على كل شى ء قدير، برحمتك يا ارحم الراحمين . (78)
نيايشى از امام حسين عليه السلام در طلب توفيق 
اللهم انى اسالك توفيق اهل الهدى ، و اعمال اهل التقوى ، و مناصحة اهل التوبة ، و عزم اهل الصبر، و حذر اهل الخشية ، و طلب اهل العلم ، و زينة اهل الورع ، و خوف اهل الجزع ، حتى اخافك . اللهم ، مخافة يحجزنى عن معاصيك ، و حتى اعمل بطاعتك عملا استحق به كرامتك ، و حتى انا صحك فى التوبة خوفا لك و حتى اخلص لك فى النصيحة حبالك ، و حتى اتوكل عليك فى الامور حسن ظن بك ، سبحان خالق النور، سبحان الله العظيم و بحمده . (79)
دعاى آن حضرت در زيارت اهل قبور با ثواب بسيار 
از امام حسين عليه السلام نقل شده كه فرمود: هر كس بر گورها آيد و بگويد:
اللهم رب هذه الارواح الفانية ، و الاجساد البالية ، و العظام النخره التى خرجت من الدنيا و هى بك مومنة ادخل عليهم روحا منك و سلاما منى .
خدا به شمار همه خلايق از آدم تا قيام قيامت حسنات براى او مى نويسد: (80)
تسبيح امام عليه السلام در روز پنجم هر ماه 
سبحان الرفيع الاعلى ، سبحان العظيم الاعظم ، سبحان من هو هكذا و لا يكون هكذا غيره ، و لا يقدر احد قدرته ، سبحان من اوله علم لا يوصف ، و اخره علم لا يبيد، سبحان من علا فوق البريات بالالهية ، فلا عين تدركه ، و لا عقل يمثله ، و لا و هم يصوره ، و لا لسان يصفه بغاية ماله الوصف ، سبحان من علا فى الهواء، سبحان من قضى الموت على العباد سبحان الملك المقتدر، سبحان الملك القدوس ، سبحان الباقى الدائم . (81)
نيايش امام عليه السلام براى حيات ابدى 
اللهم ارزقنى الرغبة فى الاخرة ، حتى اعرف صدق ذالك فى قلبى بالزهادة منى فى دنياى ، اللهم ارزقنى بصرا فى امر الاخرة ، حتى اطلب الحسنات شوقا، و افر من السيئات خوفا يا رب . (82)
دعاى پنهان ماندن از ديدن دشمن 
يا من شانه الكفاية و سرادقه الرعاية يا من هو الغاية و النهاية ، يا صارف السوء و السوء و السواية و الضر، اصرف عنى اذية العالمين من الجن و الانس اجمعين ، بالاشباح النورانية ، و بالاسماء السريانية ، و بالاقلام اليونانية ، و بالكلمات العبرانية ، و بما نزل فى الالواح من يقين الايضاح اجعلنى اللهم فى حرزك ، و فى حزبك ، و فى عياذك و فى سترك ، و فى كنفك من كل شيطان مارد، و عدو راهد، و لئيم معاند، و ضد كنود، و من كل حاسد، بسم الله استشفيت و بسم الله استكفيت ، و على الله توكلت ، و به استعنت ، و اليه استعديت على كل ظالم ظلم ، و غاشم غشم ، و طارق طرق و زاجر زجر، فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين . (83)
ادعيه حضرت فاطمه عليهاالسلام 
يا حى يا قيوم ، برحمتك استغيث ، اصلح لى شانى كله و لا تلكنى الى نفسى . (84)
دعاى آن حضرت براى برآورده شدن حاجات  
يا اعز مذكور، و اقدمه قدما فى العز و الجبروت ، يا رحيم كل مسترحم ، و مفزع كل ملهوف اليه ، يا راحم كل حزين يشكوبثه و حزنه اليه ، يا خير من سئل المعروف منه و اسرعه اعطاء، يا من يخاف الملائكة المتوقدة بالنور منه . اسالك بالاسماء التى يدعوك بها حملة عرشك ، و من حول عرشك بنورك يسبحون شفقة من خوف عقابك ، و بالاسماء التى يدعوك بها جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل الا اجبتنى ، و كشفت يا الهى كربتى ، و سترت ذنوبى ، يا من امر بالصيحة فى خلقه ، فاذاهم بالساهرة محشورون ، و بذالك الاسم الذى احييت به العظام و هى رميم ، احى قلبى ، و اشرح صدرى ، و اصلح شانى . يا من خض نفسه بالبقاء، و خلق لبريته الموت و الحياة و الفناء،يا من فعله قول ، و قوله امر، و امره ماض على ما يشاء. اسالك بالاسم الذى دعاك به خليلك حين القى فى النار، فدعاك به ، فاستجبت له و قلت :
(يا ناركونى بردا و سلاما على ابراهيم )، (85) و بالاسم الذى دعاك به موسى من جانب الطور الايمن ، فاستجبت له ، و بالاسم الذى خلقت به عيسى من روح القدس . و بالاسم الذى وهبت به لزكريا يحيى ، و بالاسم الذى كشفت به عن ايوب الضر و بالاسم الذى تبت به على داود، و سخرت به لسليمان الريح تجرى بامره ، و الشياطين و علمته منطق الطير، و بالاسم الذى خلقت به العرش ، و بالاسم الذى خلقت به الكرسى ، و بالاسم الذى خلقت به الروحانيين و بالاسم الذى خلقت به الجن و الانس ، و بالاسم الذى خلقت به جميع الخلق . و بالاسم الذى خلقت به جميع ما اردت من شيى ء، و بالاسم الذى قدرت به على كل شيى ء، اسالك بحق هذه الاسماء، الا ما اعطيتنى سولى و قضيت حوائجى يا كريم . (86)

دعاى آن حضرت براى قضاء حوائج 
يا رب الاولين و الاخرين ، و يا خير الاولين و الاخرين ، يا ذاالقوة المتين ، و يا راحم المساكين ، و يا ارحم الراحمين ، اغننا واقض حاجتنا. (87)
دعاى آن حضرت براى قضاء دين و آسان شدن كارها 
اللهم ربنا و ربنا و رب كل شيى ء، منزل التوراة ، والانجيل و الفرقان ، فالق الحب و النوى ، اعوذ بك من شر كل دابة ، انت اخذ بنا صيتها، انت الاول فليس قبلك شيى ، و انت الاخر فليس بعدك شيى ، و انت الظاهر فليس فوقك شيى ، و انت الباطن فليس دونك شيى صل على محمد و على اهل بيته عليه و عليهم السلام ، و اقض عنى الدين ، و اغننى من الفقر، و يسرلى كل الامر، يا ارحم الراحمين . (88)
دعاى آن حضرت براى كارهاى مهم 
بحق يس و القران الحكيم ، و بحق طه و القران العظيم ، يا من يقدر على حوائج السائلين ، يا من يعلم ما فى الضمير،يا منفسا عن المكروبين ، يا مفرجا عن المغمومين ، يا راحم الشيخ الكبير، يا رازق الطفل الصغير، يا من لا يحتاج الى التفسير، صل على محمد و ال محمد و افعل بى . (89)
دعاى آن حضرت براى دفع شدائد 
روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين دعا را به حضرت على و حضرت فاطمه عليهماالسلام ياد داد و فرمود: هرگاه مصيبتى بر شما وارد شد، يا از ستم پادشاهى ترسيديد، يا چيزى گم شد، نيكو وضو گرفته و دو ركعت نماز بخوانيد و دستها را بلند كرده و بگوئيد:
يا عالم الغيب و السرائر، يا مطاع يا عليم ، يا الله يا الله يا الله ، يا هازم الاحزاب لمحمد صلى الله عليه و آله ، يا كائد فرعون لموسى ، يا منجى عيسى من الظلمة ، يا مخلص قوم نوح من الغرق يا راحم عبده يعقوب ، يا كاشف ضر ايوب ، يا منجى ذى النون من الظلمات ، يا فاعل كل خير، يا خالق الخير، يا اهل الخيرات ، انت الله رغبت اليك فيما قد علمت و انت علام الغيوب اسالك ان تصلى على محمد و آل محمد. (90)
آن گاه حاجتت را مى طلبى ، كه به يارى خدا اجابت مى شود.

next page

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
رساله سه اصل ملا صدرا
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : سه شنبه 17 فروردين 1395

هو
121
رساله سه اصل
منتخب مثنوي
و
رباعيات
صدرالدين محمد بن ابراهيم شيرازي ملاصدرا
فهرست
مقدمه ........................................................................................................................ ۳
باب اول .................................................................................................................... ۸
فصل اول در بيان اصل اول ............................................................................................. ۸
باب دوم فصل دوم در بيان اصل دوم از اصول ثلثه مذكوره ..................................................... ۱۳
باب سوم فصل سيم در اصل سيم ..................................................................................... ۱٤
باب چهارم فصل اول در بيان نتيجه اعراض از معرفت نفس و علم معاد..................................... ۱٦
باب پنجم فصل دوم در نتيجه اصل دوم كه متابعت شهوت و آرزوهاى نفس و پيروى غرضهاى دنياست
۱۹ ..............................................................................................................................
باب ششم فصل سيم در نتيجه و ثمره اصل سيم از رؤساى شياطين كه اسباب و دواعى شيطانى اند ..... ۲۱
باب هفتم فصل ديگر در بيان نصيحت و تنبيه بر طريق سعادت و شقاوت ................................... ۲٤
باب هشتم فصل در پيدا كردن راه خداى كه مسلوك روندگان و مسلك بينندگانست ...................... ۲۸
باب نهم فصل ........................................................................................................... ۳۲
باب دهم فصل .......................................................................................................... ۳٥
باب يازدهم فصل ....................................................................................................... ۳۷
باب دوازدهم فصل ...................................................................................................... ٤۱
باب سيزدهم فصل ....................................................................................................... ٤۲
باب چهاردهم فصل در دانستن عمل صالح و علم نافع ........................................................... ٤٥
منتخب مثنوى صدر المحققين محمد بن ابراهيم شيرازى قدس الله سره العزيز ............................ ٥۰
رباعيات ................................................................................................................... ۷۱
بسم الله الرحمن الرحيم
مقدمه
ستايش بى انتها و ثناى بيرون از حد عد و احصا پروردگارى را سزاست كه سينه بى كينه پاكان صافى
نهاد را مصحف آيات بينات خويش گردانيد كه بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي...وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلَّا الْكافِرُونَ
و بر لوح محفوظ قلب حقيقى و نور نطقى نزديكان كه كتاب مسطور و رق منشور عبارتيست از آن بقلم
تقديس و تمجيد اسرار يقين و توحيد نويسانيد كه أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ.
جان پاكان كتاب مسطور است رق منشور و بيت معمور است
و همچنانكه آوازه علوشان و سمو رتبت و مكان كتاب مسجل بحروف اكرام اخيار و نامه مسجل
بصنوف انعام ابرار را بمسامع صوامع ملكوت و مجامع جوامع جبروت رسانيد و اعلام قدر و منزلت و
رأيات جاه و عزت ايشان را تا بسر حد مقعد صدق مقربان ملا اعلى سر بلندى كرامت فرمود كه إِنَّ كِتابَ
الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ.
لوح دل چون صاف گشت از شك و ريب لوح دل چون صاف گشت از شك و ريب
همچنين بمثابه آسمان آن كتاب كريم مكنون و سر مكتوم مكمون را از مس ايدى شياطين صفتان اشرار و
لمس حراس ارجاس ابليس نهادان فجار مصون و مخزون داشت كه إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لا
يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ.
خداوندا عجب رسمى ندادى
كشيدى بهر ابليسان يكى سد
برين ياجوج طبعان بد آئين
ب  ر ي ن دلهاى همچون آهن و سنگ
كه ديوان را ببالا ره ندادى
كه كس ننهد برون گامى از آن حد
كشيدى از جهالت سد روئين
بشد راه زمين و آسمان تنگ
و نامه سنگين دلان فجار بد كار و كتاب سيه كاران اشرار تبه كردار را على الجمله محتوى بر فنون كذب و
بهتان و مشتمل بر صنوف مغلطه و كذب و هذيانست مستوجب افروختن و شايسته سوختن دانسته باتش
جحيم انداخت و هاويه حاميه جهنم را بدان معمور و افروخته ساخت كه إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ وَ
ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ...وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ.
دائم از سجين كند كسب علوم
ل  و ح ح  س سوزد در آتش همچو خس
از حواس خود كه فجارند و شوم
از چنين لوحى چو خواهد علم كس
و درود نامعدود مر خواجه كاينات و صفوه ممكنات را كه بامداد لوامع اشراقات صبحى آفتاب نبوتش و
بسطوع تباشير طلوع نور تعليم و هدايتش جانهاى مردگان قبرستان طبيعت و روانهاى خفتگان خوابگاه
قوالب بشريت زنده گشته از جاى جنبيدند و به تنبيه و ارشاد كتاب رسالتش نفوس گم گشتگان چراگاه
معصيت و باديه ظلمت از ورطات ظلمات ثلث قوتهاى بهيمى و سبعى و شيطانى خلاصى يافته و از
موت جمادى و نوم نباتى و سنه حيوانى و خواب پريشان شيطانى برخاسته بمقام بيدارى بشرى
رسيدند.و گوش هوش بنداى يا ايها الناس در داده بصداى صدق انتماى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ
لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِ لى ذِكْرِ اللَّهِ راه حق پيش گرفتند و بپاى علم و عمل طى راه خدا نموده
مستعد قيام ساعت و ظهور نشاه قيامت و روز جمعه آخرت گشتند و هر كس از خواص امت عالى
منقبتش بقدر روشنى نور علم و عرفان و قوت تقوى و ايمان طيران بعالم قدس نموده از عيش آخرت و
نعيم مقيم بهره ور گرديدند و از پرتو اشعه جمال احديت و جلال صمديت جام توحيد نوشيدند.
تا شب نيست روز هستى زاد
اى فرومانده زار و خوار و خجل
از در تن بمنظر جان آى
مصطفى ( ص) از كناره برزخ
سنتش آن در است هين برخيز
نبوت را زآب و گل عيان كرد
زمين پرورده اى از خاك زاده
ز ماء و طين بعليين علم زد
هزاران نور رحمت بر دل او
آفتابى چنان ندارد ياد
در جحيم تن و جهنم دل
بتماشاى باغ قرآن آى
درى آويخته است در دوزخ
در رداى محمدى آويز
زمين را سوى عليين روان كرد
بدوش هفت گردون پا نهاده
همه افلاك را زير قدم زد
فروغ آسمانها بر گل او
و بر آل پاكش كه پيشوايان راه يقين و عرفان و ستارگان آسمان توحيد و ايمان و مشاغل منازل جنان و
رضوانند سلام و صلوات بى پايان و ثنا و تحيات فراوان برساد از آنكه نفوس و ارواح پاكيزه ايشان
بتطهير و تنوير پروردگار جهان از رجس جهالت معصوم و مطهر است و آئينه طينتشان بصيقل تذهيب و
تقديس إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً از آلودگى معصيت پاك و منور.
و بعد چنين گويد خادم فقرا و معتكف باب خمول و انزوا محمد ابن ابراهيم بن يحيى مشهور بصدر
شيرازى هداه الله طريق التوفيق و سقاه رحيق التحقيق كه.
بارها گفته ام و بار دگر ميگويم
در پس آئينه طوطى صفتم داشته اند
كه من دلشده اين ره نه بخود مى پويم
آنچه استاد ازل گفت بگو ميگويم
قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي.
مذاهب شتى للمحبين فى الهوى
إنى عشقت و ما فى العشق من باس
م ا لى و للناس كم يؤذوننى سفها
و لى مذهب فرد أعيش به وحدى
ما أطيب العشق لو لا شنعة الناس
دينى لنفسى و دين الناس للناس
بعضى از دانشمندنمايان پر شر و فساد و ستكلمان خارج از منطق صواب و حساب و بيرون از دائره
سداد و رشاد و متشرعان برى از شرع بندگى و انقياد منحرف از مسلك اعتقاد بمبدأ و معاد افسار تقليد
در سر افكنده نفى درويشان شعار خود كرده اند و دايما در مذهب حكمت و توحيد و علم راه خدا و
تجريد كه مسلك انبياء و اولياست مى كوشند و حال در چندين موضع از كتاب و حديث بخوبى مذكور و
بخير و فضيلت ممدوح و مشكورست مثل وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً و مثل ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ
يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ.
و حق جل و علا اين علم را در كتاب كريم خود نور خوانده چنانكه گويد قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ
مُبِينٌ و گويد نُورُهُمْ يَسْع ى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ.و مراد ازين علم نه علميست كه آنرا فلسفه گويند و
فلاسفه آنرا دانند بلكه مراد از آن ايمان حقيقى است بخدا و ملائكه مقربين و كتابهاى خدا و انبياى خدا
و ايمان بروز آخرت چنانچه فرموده: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ
وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ و جاى ديگر فرموده كه وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ
ضَلالًا بَعِيداً.
در ايمان معاد مندرجست علم نفس كه كليد همه علمهاست و ازين علم اصلا خبرى نزد علماى رسمى
نيست و بهم نمى رسد تا بديگران چه رسد كه از اكثر عقائد ايمانى و اركان دينى به اسمى و رسمى
قناعت كرده اند و با وجود آن ديگران را هدف تير طعن مى نمايند و زهر قهر بر جراحت سينه مجروحان
مى پاشند و در رد و انكار و سرزنش و اصرار هر دم مصرتر مى باشند.
اى عزيز دانشمند و اى متكلم خود پسند تا كى و تا چند خال وحشت بر رخسار الفت نهى و خاك
كدورت بر ديدار وفا از سر كلفت پاشى و در مقام رد و سرزنش و جفا با اهل صفا و اصحاب وفا باشى
و لباس تلبيس و ريا و قباى حيله و دغا در پوشى و جام غرور از دست ديو رعنا بنوشى و در ابطال حق و
ترويج باطل و تقبيح دانا و تحسين جاهل بكوشى و با كسى كه خواهد قدمى چند از جاده هوا پرستى
دورتر نهد و يا قدرى در تلافى تضييع عمر بباد رفته سعى نمايد ياسا عن تمام التلاقى و يا خواهد كه دو
سه گامى بر سيرت علماى متقين و شعار روندگان راه يقين بردارد رجاء لرحمة الله من بركاتهم يوم
التلاقى كمر عداوت در بندى و راه عناد و لداد پيش گيرى.
بلى تو هميشه بجهت دواعى نفس ضلال پيشه و وساوس و هم محال انديشه در آن شيوه و انديشه
مى باشى كه طريقه هواپرستى بطلان نپذيرد و احكام اباحت لذات و استحسان تمتعات حيوانى و انسراح
در مرعاى دنيا و مشتهيات طبيعت و هوا منسوخ نگردد و مسلك تشبيه و تعضيل و مذهب مجسمه اباطيل
باطل نيفتد.
تو در آن فكرى هميشه با شتاب كه نباشد فرق از تو با دواب
و با اين همت و عزم كسى چون حق شناس باشد و سخن راست بشنود و در اعمال شرعى اخلاص بكار
برد و گوش بسوى علوم حقيقت كند همان بهتر كه چنين كسى بكسب دنيا مشغول شود چنانكه حق تعالى
مى فرمايد وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ.و همچنين مى فرمايد وَ
لَوْ شِﯩْٔنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها وَ لكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي زيرا كه عمارت دنيا كه راهگذار سراى عقبى و دار
بقاست باصناف گران جانان و غليظطبعان بر پاست و حفظ نظام بى وجود ظاهر پرستان و شيطان صفتان
و نفوس جاسيه عاتيه و قلوب خبيثه مكاره و طبايع كدره ظلمانيه تمام نيست وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ
الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ
كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.
دد و دام را ره بمعراج نيست سر خوك شايسته تاج نيست
بعضى از علماء درين باب چنين گويد: و لا يتمشى الامور الخسيسة التى يحتاج إليها بقاء النفوس
الشريفة الفاضلة إلا بوجود أهل القوة و الظلمة و البعداء عن عالم الرحمة و المحبة و النور و وجود
النفوس الشريرة الجاحدة للانوار العقلية التى كفرت بانعم الله و لو لم يكن الكناس و الحجامة و ما
يشبهها من أهل القوة فى الممالك لاضطر الحكيم إلى مباشرة الكنس و الحجامة و غير ذلك فاختل
النظام و وقع الناس فى المهالك بعدم القائمين بعمارة الابدان و حصب النيران و انسد طريق المعرفة و
طلب اليقين على أهل الدين و انحسم باب خدمة رب العالمين.
اگر كناس نبود در ممالك فتادى مردمان اندر مهالك
اكنون آماده باش اى دانشمند خودپسند كه رخصت خطاب آمد و مهر سكوت از درج دهان و حقه
جواهر جان برخاست.و عقد صمت از در خزينه اسرار نهان انحلال پذيرفت و زمان وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ
إِلَّا بِاللَّهِ منقضى شد و بشارت إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ وارد گشت و نويد اميد وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ در
رسيد و امر ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ مقروع سمع روان گرديد.
ا ك ن  و ن دل و سمع يار گردان آن گوش كه دوست چار گردان
پس بدان اى دشمن دوست نماى راه خدا و اى منكر سالكان و همراهان با صفا كه اعظم اسباب ترا و
ديگر اهل شيد و ريا و علماى دنيا را بر مذمت حكمت و انكار حكماى بحق و صوفيه و عداوت اخوان
صفا و تجريد و اصحاب وفا و تقريد م ىدارد و مدام تخم خصومت روندگان شاه راه يقين و دانندگان
علم توحيد بى گزاف و تخمين در اندرون جان مى پاشيد و نهال عداوت وفاكيشان در زمين دل جاى
مى دهيد و در ارض موات إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ م ىنشانيد و باب هواى غرور نفس دغا
كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً پرورش داده ثمره طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ از آن شجره خبيثه كَشَجَرَةٍ
خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ م ىچينيد و ازين سخن چيدن و خباثت كردن كه بمثابه
گوشت ميته خوردنست چنانچه أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً افصاح ازان مى نمايد طعام گنه
كاران و اهل جهنم و عمله نار جحيم حاصل م ىسازيد كه إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِيمِ و در ديگدان سينه
پر كينه از ماده عداوت و خشم ديرينه كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ كَغَلْيِ الْحَمِيمِ بجوش در مى آريد و بعد از
آن باطن منافقان را از آن مادهاى غيظ و عداوت و كبر و نخوت پر ميگردانيد كه فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْها
فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ.
سه اصل است كه فى الحقيقة نزد ارباب بصيرت رؤساء شياطين كه مهلكات نفسند اينهااند و ديگر
اصول و مبادى شرور كه رؤس ثعابين جور و شقاوت و سرهاى تنين عذاب گور و قيامت اند كه رسول خدا
صلى الله عليه و آله در حديث عذاب قبر منافق از ان خبر داده از اين سه اصل منشعب ميگردد.
و آن حديث اينست كه يسلط عليه تسعة و تسعون تنينا و هل تدرون ما التنين تسعة حية لكل حية تسعة
رؤس ينهشونه و ينفخون فى جسمه إلى يوم يبعثون.
اى خود رأى خودپسند بخدا سوگند كه خدا را بندگان هستند كه اكنون اين سرهاى ماران را در جوف تو
مشاهده مى كنند و ترا بدان معذب در گور مى بينند و تو از ان غافلى قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا.
از برون سو تنت زغفلت شاد از درون عقل و جانت را فرياد
باش تا وقتى كه اين حجاب موهوم دنيا از پيش نظر مرتفع گردد و هنگام فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ
الْيَوْمَ حَدِيدٌ در رسد و اندرونها آنگاه بيرون شود تا بر تو نيز احوال اندرون منكشف گردد و صورت آن
ماران كه امروز ياران و قرينان تواند بر تو جلوه نمايند و آن زمان فرياد از نهاد خود بر آرى كه فَبِﯩْٔسَ
الْقَرِينُ و از خود گريختن گيرى و با خود نداى يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ در دهى.
هيهات هيهات از خود چگونه توان گريخت هر جا كه گريزى خود با خود باشى و كدام شقاوت و
بدبختى از آن بيشتر كه كسى از خود ترسد و از خوى و عادت خود هراسد.سياه گليما در تو چندان
رسوائى هست كه شرح آن بسالها نتوان كرد.
نفس را نهصد سراست و هر سرى
ن فس اژدرهاست او كى خفته است
از فراز چرخ تا تحت الثرى
از غم بى آلتى افسرده است
آمد وقتى كه شب افسرده دنيا بسر آيد و آفتاب روز قيامت تابيدن گيرد و ماران خوابيده در حفره تن گرم
گرديده بيدار شوند و بحركت در آمده سر در جان موذبان و هواپرستان نهند.
آمديم بر سر بيان آن سه اصل و هر يك از آن را در فصلى ياد كنيم.
هر كه را امروز كردى دلفكار
از زبان چون مردم آزارى كنى
از درون كردى بسوزى مردمان
مار و كژدم ميدهى در دل قرار
مار در سوراخ پردارى كنى
خود بسوزى روز حشر از دود آن
باب اول
فصل اول در بيان اصل اول
و آن جهلست بمعرفت نفس كه او حقيقت آدميست و بناى ايمان باخرت و معرفت حشر و نشر ارواح و
اجساد بمعرفت دلست و اكثر آدميان از آن غافلند.و اين معظم ترين اسباب شقاوت و ناكامى عقباست كه
اكثر خلق را فرو گرفته در دنيا چه هر كه معرفت نفس حاصل نكرده خداى را نشناسد كه من عرف نفسه
فقد عرف ربه و هر كه خداى را نشناسد با دواب و انعام برابر باشد أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.چنين
كسان كور دل در روز آخر محشور گردند صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ و حق تعالى در حق ايشان گويد
نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ.و اين بمنزله عكس نقيض من عرف نفسه فقد عرف ربه است چه هر گاه
فراموشى خدا سبب فراموشى نفس است تذكر نفس موجب تذكر رب خواهد بود و تذكر رب خود
موجب تذكر وى نفس راست كه فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ و ذكر رب مر نفس را عين وجود نفس است زيرا كه
علم حق باشياء حضوريست.
پس آنكه معرفت نفس ندارد نفسش وجود ندارد زيرا كه وجود نفس عين نور و حضور و شعور
است.پس از اين مقدمات معلوم شد كه هر كه نفس خود را نداند خداى را نداند و از حيات آن نشاه بى
بهره است.اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ و ازين جاست كه عطار گويد:
ترا اين پند بس در هر دو عالم
ز ح    ق بايد كه چندان ياد آرى
كه بر نايد ز جانت بى خدا دم
كه گم كردى گر از يادش گذارى
اى بى درد روزى آيد كه خداى تعالى بندگانرا پيش خواند و حجاب غفلت از ميانه بر دارد و هر بنده اى
كه امروز بياد او مشغول نبوده و با او مهر نورزيده و با ذكر آن انس نگرفته و شناخت وى حاصل نكرده
آن روز از لطف او بر خوردارى نيابد.من كره لقاء الله كره الله لقاءه و زبان حالش اين گويد :
اى نوش لبان چو زهر نابى بر من
پستم سازى چو دست يابى بر من
وى راحت ديگران عذابى بر من
خورشيد جهانى و نتابى بر من
زيرا كه از اشراق نور آفتاب احديت بدو آن نصيب رسد كه خفاش را از شروق نور آفتاب مى رسد و مانند
خفاش كه طلوع شمس را موجب كورى خود مى داند گويد لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً ندانسته اى
كه نورى كه بدان در روز آخرت چيزها بينند نور ديگريست و آن نور معرفت پروردگارست.قالَ كَذلِكَ
أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى :
چنان مكن كه اگر راه حس فرو بندند
وهم و حس و آنچت كه قوى ميگردند
مغرور مشو باين رفيقان كايشان
تو خويشتن را يكباره كور و كر يابى
گامى دو سه با تو آشنا مى گردند
يك يك در راه از تو وا مى گردند
بسيارى از منتسبان بعلم و دانشمندى از احوال نفس و درجات و مقامات وى در روز قيامت غافلند و
اعتقاد بمعاد چنانچه بايد ندارند اگر چه بزبان اقرار بمعادى مى نمايند و بلفظ اظهار ايمان بنشاة باقى
مى كنند لكن دائما در خدمت بدن و دواعى شهوت نفس مى كوشند و راه هوا و آرزوها م ىپيمايند و
پيروى مزاج و تقويت جسد و شاگردى جالينوس طبيعت مى كنند و يك گام از خود بيرون نمى نهند و در
طاعت قواى اماره نقد عمر عزيز را صرف نموده پير مى شوند و بزبان حال با خود مثل اين مقال
مى گويند :
آزادى هر دو كون مى خواست دلم
در بندگى نفس و هوا پير شدم
و همچنين اكثر عالمان بى علم و ناسكان بى معنى آخرت را بعينه دنيا تصور كرده بطمع فِيها ما تَشْتَهِيهِ
الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ اعمال بدنى و عبادات بى معنى بجاى آورده فى الحقيقة چون غافل و عاطل از
ياد خدااند عبادت نفس و هوا م ىكنند و ترك معرفت مبدأ و معاد نموده بمطالب خسيسه و مارب حسيه
پرداخته اند عاجلة كانت او آجلة بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ.و از علوم الهيه كه عبارت از معرفت
خدا و ملائكه مقربين و معرفت وحى و رسالت و نبوت و ولايتست و سر معاد اصلا چيزى ياد ناگرفته
إعراض از آن نموده اند و بغير از صورت پرستى كارى ديگر پيش نگرفته اند.
چنان بعالم صورت دلش بر آشفته است
كه گر بعالم معنى رسد صور يابد
به بين كه پروردگار قديم در كلام كريم خود چه بسيار امر بذكر خداى فرمايد مثل فَاذْكُرُوا اللَّهَ و اذكر الله
فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ و اذْكُرْ رَبَّكَ و نظائر آن.و مراد از ذكر خدا معرفت و علمست نه مجرد حرف و
صورت و ذكر زبان و آواز بر كشيدن چنانچه عادت متصوفه اين زمان است و نفوس معطله از ياد خالق
انس و جان و ايشان فى الحقيقة از ناسيان حقند نه از ذاكران و از آن جماعت كه پروردگار عالم ترك
صحبت ايشان را واجب گردانيده بر خاصان خود آنجا كه فرموده فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ
يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْم با هر كه نشستى و دلت جمع نشد
ز ن هار بگرد صحبتش هيچ مگرد
ور تو نرميد صحبت آب و گلت
ور نه نكند جان عزيزان بحلت
زيرا كه اين گروه از ياد خدا غافلانند كجا از اهل دلانند.اگر ذره اى از نور معرفت در دل ايشان تابيده
مى بودى كجا در خانه ظلمه و اهل دنيا را قبله خود ميساختند و هميشه با نفس و هوا نرد محبت
مى باختند.
مكن طاعت نفس شهوت پرست
مگر كز تنعم شكيبا شوى
وگر خود پسندى شكم طبله كن
كه هر ساعتش قبله ديگرست
و گرنه ضرورت بد رها شوى
در خانه اين و آن قبله كن
و همچنين است حال آنها كه خود را از علما مى شمارند و روى از جانب قدس و طلب يقين گردانيده
متوجه محراب ابواب سلاطين شد هاند و ترك اخلاص و توكل كرده طلب روزى و توقع آن از ديگران
مى نمايند لما تركوا الاخلاص و التوكل على الله ألجاهم الله إلى أبواب السلاطين و حول وجوههم عن
طلب الحق و اليقين إلى خدمة الهوى و طاعة المجرمين و صحبة الفاسقين.
چه گونه نام خود عالم و دانا نهد كسى را كه دثور و زوال دنيا و فنا و ارتحال آن را نداند و اخلاد بارض
نموده روى دل با عمارت و زراعت نمايد و با اهل دنيا كه غافلانند از حال عاقبت ماوى مساهم و
مماثل گردد در تاسيس بناى زائل و تشييد سراى باطل عاجل.
عمارت با سراى ديگر انداز كه دنيا را اساسى نيست محكم
و چگونه دل زنده و بينا باشد كسى كه مدام با مرده دلان و تيره طبعان دنيا صحبت دارد چراغ عقلش را
بدمهاى سرد عوام و نفسهاى افسرده ايشان خاموش كند ديگرى ازين چراغ بى نور چه حاصل نمايد.
كسى از مرده علم آموخت هرگز ز خاكستر چراغ افروخت هرگز
حقا كه اگر كسى بحيات حقيقى زنده گشته باشد و نور علم و يقين در دلش از جانب شرق ملكوت تابيده
باشد چنان از صحبت مردمان متوحش گردد كه كسى از صحبت مردگان همچنان نفرت كند.همانا كه اين
گروه بتمام زندگى هنوز نرسيده اند كه با مردگان مى نشينند و باختيار با ايشان صحبت م ىدارند.ببين كه
جبار عالم چسان رقم أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ بر صفحه حال و مال مرده دلان كشيده و داغ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ
كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ بر جبين آمال خفتگان خوابگاه غفلت و جهالت نهاده.
هر آن دلى كه درين خانه زنده نيست بعشق برو نمرده بفتواى من نماز
سقراط حكيم گويد قلوب المغرقين بالحقائق منابر الملائكة و بطون المتلذذين بالشهوات قبور الحيوانات
الهالكة
آخشيجان گنبد دوار مردگانند زندگانى خوار
و بدان بتحقيق و راست از من بشنو كه نزد اهل بصيرت و علماء آخرت اين جماعت منكرين تجرد نفس
و نشاه ارواح و از ظاهريه و حشوي هاند و اكثر متكلمين و كافه اطباء و طباعيين و اخوان جالينوس فى
الحقيقة هنوز بمقام و مرتبه انسانيت نرسيده اند و از زمره اهل دانش و بينش نيستند و نور ايمان باخرت
كه ركنى عظيم از مسلمانيست بر دل ايشان نتابيده و در حقيقت از عداد كفره اند هر چند بظاهر حكم
اسلام بريشان جاريست.زيرا كه بناى اعتقاد باخرت بر معرفت نفس است و بر هر آدمى واجبست كه اين
را بداند يا اعتقاد نمايد اگر از اهل رأى و اجتهادست از روى بصيرت و اگر از ضعفاء العقولست
همچون عوام و صبيان از روى انقياد و تقليد.
و هر كدام نوعى از نجات دارند: اگر از اهل رأى و اجتهادست و اعتقاد بخلاف آن دارد و استنكاف از
تعلم آن نموده عناد مينمايد بعذاب ابد مبتلا خواهد بود همچنانكه اهل كفر مبتلااند يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ
كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ.و كاف تشبيه اشاره بدانست كه اين جماعت بظاهر مسلمانند و در حقيقت مماثل كفار
چه هر كه نداند كه آدمى چه چيز است و از كجاست نداند كه بازگشت وى با كجاست و هر كه آدمى را جز
اين قالب كثيف مركب از اضداد يا جزئى از آن يا عرضى قائم بدان نداند و اعاده معدوم را محال شمرد
بايد كه لا محالة منكر معاد باشد و عجب آيدش كه آدمى كه در گور بريزد و بپوسد و طعمه موران و ماران
گردد چگونه يكبار دگر بخود قيام نمايد و در نشاه قيامت و رستاخيز از قبر برخيزد.پس از روى تعجب و
انكار و استبعاد در رد معاد چنين گويد كه أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ
عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ و زبان حال و مقالش اين نغمه و آهنگ سرآيد كه هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ
چنانچه بعضى شعراء عرب بطريق استهزا ياد نموده :
حيات ثم موت ثم حشر حديث خرافة يا أم عمرو
و عندنا ان هولاء المنكرين لتجرد الارواح المحبوسين فى مجالس الاشباح الذين انحصر عندهم
الموجود فى المحسوس و لم يرتق نظرهم عن هذه الوهدة السوداء و المقبرة الظلماء إلى عالم النور و
الضياء و الملاء الاعلى هم أخس درجة و أدنى منزلة من أن يستحقوا للخطاب كسائر الدواب و يستاهلوا
لتقرير الجواب عما يبدونه من مكنون الضمير عند السؤال سبحان الله.
هر گاه آدمى بمرگ تن فانى گردد و بفساد مزاج باطل و مضمحل شود پس رسول خدا صلى الله عليه و
آله در وقت رحيل چرا گفت الرفيق الاعلى و الكاس الاوفى و العيش الاصفى با آنكه مخيرش ساختند
ميانه سفر آخرت و بقاى دنيا و از چه رو فرمود كه القبر روضة من رياض الجنة أو حفرة من حفر النيران
چون آدمى بمرگ جسد فانى گردد ميان روضه و حفره چه فرق ماند نزد وى و آنكه رسول صلى الله عليه
و آله فرمود القبر أول منزل من منازل الاخرة ندانم چه فهم خواهى كرد اين حديث خود از سر حد ادراك
تو دورست و حالا محل شرح آن نيست.
و ديگر از دلائل سمعى بر بقاى نفس آنكه چون رسول صلى الله عليه و آله در وقت رحيل بفاطمه عليها
السلام گفت إنك أسرع أهل بيتى لحاقا بى خرم گرديد.اگر نه بقاى نفس معلوم بودى چرا ازين خبر
شادان مى شد و حضرت مرتضى صلوات الله عليه در هنگام ضربت ابن ملجم چرا فرمود فزت و رب
الكعبة و اصحاب امام حسين عليه السلام در كربلا بضرب و تشنگى و قتل و مصيبت راضى شدند و از
بيعت يزيد ابا نمودند.اگر نه ايشان را بيقين معلوم بود بقاى دار عقبى كى باختيار بچنين امرى راضى
مى شدند دلائل اين مطلب بيش از آنست كه حصر توان نمود.مع هذا حقيقت و ماهيت نفس را بنور
كشف و يقين دانستن جز عارفان را نصيب نيست و لهذا افشاى سر روح نفرمود هاند قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ
رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا.
ماهيت علم را مجوئيد از بوقلمون سخن مگوئيد
هر لحظه بصورتى بر آيد هر دم بحقيقتى گرايد
و چنان مپندار كه پيغمبر صلى الله عليه و آله آگاه از حقيقت روح نبود حاشا ازين اعتقاد پس چون از
احوال نشاه آخرت خبر م ىداد و بمقام أو أدنى رسيده و از حق بى واسطه خطاب شنيده ليكن چون
غشاوه طبع و ظلمت و هم بر مردمان غالب است از كشف ماهيت روح ايشان را حيرت و ضلالت روى
مى دهد.و حكماى فلاسفه را با آنكه حظى وافر ازين مساله هست اما نسبت دانش ايشان با دانش
علماى آخرت و اهل قرآن همچو نسبت دانش عوامست با متكلم :
آن نفس را كه ناطقه خوانند بازياب
گوئى كه عقل ما و دل ما و جان ما
نيكى ستاره ايست كزو ميكند طلوع
او لب هستى تو و آنگه تو قشر آن
تا روشنت شود سخن گنج در خراب
اين ما و من كه گفت بمن بازده جواب
انسان حقيقتى كه بدو دارد انتساب
زين قشر ناگذشته كجا بينى آن لباب
هر كه معرفت نفس حاصل نكرده باشد هيچ عمل او را سود نبخشد :
من لم يكن للوصال أهلا فكل إحسانه ذنوب
ايمان حقيقى كه آن منشا قرب و ولايت حقست كسى را حاصل آيد كه از ظلمات دواعى قواى بدنى
گذشته بمقام نور روح رسد.
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ و اين مقامست كه فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ
حَسَناتٍ خبر از آن داده پيش ازين مرتبه هر حسنه اى حكم سيه داشت زيرا كه الاناء تترشح بما فيه.هر
عمل كه از جسم صادر شود همچو جسم ظلمانى است و بى ثبات و همچو جسم در صدد تغير و زوال و
اضمحلال.و اكنون هر عملى كه از روح ناشى مى شود همچو روح نورانى و باقى و لايزالست :
هر شربتى كه او ندهد نيست سودمند
عهدش وفاى صافى و قولش صواب حرف
هر دعوتى كه او نكند نيست مستجاب
فعلش كمال خالص و وضعش حيات ناب
در اخبار داود چنين آمده كه يا داود اسمع منى و لا أقول إلا حقا ألا إن أوليائى يكفيهم من العمل ما
يكفى الطعام من الملح.و اشاره بدين مقامست آنكه رسول با امير المؤمنين عليهما السلام گفت يا على
اخلص فى العمل يجزك القليل.و در تورات موسى عليه السلام مذكورست كه و أريد به وجهى فقليله كثير
و أريد به غير وجهى فكثيره قليل.
و معلومست كه هر كه بغير بدن خود را نشناسد هر عملى كه مى كند مقصودش سعادت بدنيست و تا
آفتاب طلعت روح از مغرب بدن طلوع نمى نمايد و رخسار آدميت بنور روح منور و رخشنده نم ىگردد
هر چه از آدمى صادر مى گردد همه ناقص و تيره و كدورت ناك و در معرض زوال و فسادست.و چون
دل منور بنور روح گشت همگى مبدل مى گردد بخير و احسان حتى زمين بدن كه آن نيز مبدل مى گردد
بزمين نورانى كه لايق دخول بهشتست بل جزئى از اجزاء زمين بهشت م ىگردد كه وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ
رَبِّها يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ در خانه بكدخداى ماند همه چيز اين آن مقامست كه :
و إذا الحبيب أتى بذنب واحد
فى وجهه شافع يمحو إساءته
جاءت محاسنه بالف شفيع
من القلوب و ياتى بالمعاذير
و اكثر علما و جمهور فلاسفه چنان تصور كرده اند كه جوهر آدمى در تمام يكيست بى تفاوت و اين نزد
ارباب بصيرت صحيح نيست.اى بسا آدميان كه بنفس حيوانى زنده اند و هنوز بمقام دل نرسيده اند چه
جاى مقام روح و ما فوق آن.از اسفل سافلين تا اعلى عليين درجات و مقامات افراد بشر ميباشد لَهُمْ
دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ و اين درجات بعضى را بالقوه و بعضى را بالفعل مى باشد و در بعضى مطوى و در
بعضى منشور بود.كس باشد كه مقامش إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ و مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ
اللَّهَ باشد و اين آخر مقامات آدميست و ازينجا گفته است من رآنى فقد رأى الحق.و كس باشد كه مقامش
انزل از حيوانات باشد أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ.و شناختن نفس و شرح
مقامات او بغايت كارى بزرگست و جز كاملان را روى نداده.
باب دوم فصل دوم در بيان اصل دوم از اصول ثلثه مذكوره
و آن حب جاه و مال و ميل بشهوات و لذات و ساير تمتعات نفس حيوانى كه جامع همه حب دنياست
چنانكه حق سبحانه درين آيت مى فرمايد زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ
الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ
حُسْنُ الْمَآبِ هر نفس كه امروز خود را بدين تمتعات حيوانى و مستلذات جسمانى و طيبات دنيا كه
خبثات آخرتند عادت فرمود و متخلق بصفات بهيمى و سبعى شد در روز قيامت و بروز نشاه آخرت با
بهائم و حشرات محشور ميگردد.
و هر كه عقل را مطيع و فرمان بردار و حكم پذير نفس اماره ساخت و در خدمت قواى بدنى كمر بندگى
بر ميان جان بست و ملك را خادم شيطان هوا گردانيد و جنود ابليس پر تلبيس را بر سليمان عقل فرشته
نهاد سرورى داد لا جرم مالك دوزخ ويرا سرنگون در سجن جحيم انداخته بچندين اغلال و سلاسل
مقيد و محبوس و بعذابهاى گوناگون جهنم معذب و از نعيم ابد محروم و مايوس خواهد گشت.
شرم نايد مر ترا شه زاده ملك بقا
روح را از حله خلق حسن كردى عرى
ر وح از درون بفاقه و تن از برون بعيش
در سراى تن اسير بند و زندان داشتن
كى روا باشد بعالم شاه عريان داشتن
ديو لعين بهيضه و جمشيد ناشتا
و هر كه آئينه دل را كه قابل عكس انوار معرفت الهى و پرتو نور توحيد بود در زنگ شهوات و مرادات
نفس و كدورات معاصى و غشاوه طبيعت فرو برده و بر آئينه ضمير خاك جهالت و بدبختى بيخته و
پاشيده و جام جهان نماى روح را در ظلمات بدن و لجن دنيا غوطه داده كى روى فلاح و نجاح خواهد
ديد و كجا پذيراى صلاح و قابل صيقل دل زداى كلمات حكمت آيات خواهد گرديد.
توان پاك كردن ززنگ آئينه و ليكن نيايد زسنگ آئينه
حكمت و نصيحت و موعظت دل خفته را بيدار كند اما دل مرده را سود نبخشد كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ
ما كانُوا يَكْسِبُونَ فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ.
جان شهوت دوست از دانش تهيست
او نه بيند جز كه اصطبل دواب
همچو حيوان از علف در فربهيست
غافل از انديشه يوم الحساب
إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً.
چنان مكن كه اگر راه حس فرو بندند
تو خويشتن را يكباره كور و كر يابى
من غلبت شهوته عقله فهو أدنى من البهائم.
علم و حكمت كمال انسانست
تا تو از خشم و آرزو مستى
خشم و شهوت جمال حيوانست
بخداى ار تو آدمى هستى
و از اين جهت سخن حق گزاران در گوش هوا پرستان تلخ مى نمايد و كلام حكمت گويان در مذاق
متكبران و طبع خود پسندان مغرور بجاه و زينت ناخوش مى افتد.سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي
الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ
الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا.و هر كه در مقام نصيحت و راست گوئى با ايشان در آيد بدشمنى وى گرايند و آغاز
لجاج و عناد نموده چون سگ ديوانه در وى جهند و بزور تلبيس و مكر رد سخنانش كنند.
دل كه با مال و جاه دارد كار دل چو سگ دان و آن دو چون مردار
ببين كه حق تعالى از حال بلعم باعورا چگونه خبر مى دهد :
لَوْ شِﯩْٔنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ.اگر
متوجه نصيحتش مى شوى زبان درازى مى كند و اگر وا مى گذارى همچنين بدخوئى مى كند و گزند
مى رساند.
سگ ديوانه دارى اندر دل
اى مقيم از دو ديو ديوانه
چون نصيحت پذيرى اى جاه ل
شهوت حيز و خشم مردانه
باب سوم فصل سيم در اصل سيم
و آن تسويلات نفس اماره است و تدليسات شيطان مكار و لعين نابكار كه بد را نيك و نيك را بد وا
مى نمايد و معروف را منكر و منكر را معروف مى شمارد و كارش ترويج سخنان باطل و تزيين عمل غير
صالح و تلبيس و تمويه نمودن و بمكر و حيله و غرور گرائيدن و بزور خيالات فاسده و اوهام كاذبه انكار
حق و ابطال براهين عقليه پيش گرفتن و بدروغ و وسواس و سفسطه اعتماد داشتن و بغرور و تلبيس
ادراج شر در عداد خير و تصوير باطل بصورت حق نمودن و بتمويه و تدليس اعمال را لباس حسنه
پوشانيدن.و حاصلش بجز خسران دنيا و آخرت چيزى نيست زيرا كه فعل شياطين بتمويه و تخييل است و
وسواس بى حاصل و عمل اهل غرور چون عمل اهل سيميا بود بى بودست و بى بقاء و بغير از ناقصان و
كودك طبعان از آن فريفته نمى شوند.
قُلْ هَلْ نُنَبِّﯩُٔكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً.و
جاى ديگر ميفرمايد كه وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً.
و ازين قبيلست تقليدات مقلدان بى بصيرت و تعصبات بارده ايشان و همچنين بحثهاى متكلمان و گفت و
گوى مجادلان از روى طبع و هوا نه از روى جستن حق و راه هدى كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّياطِينُ فِي الْأَرْضِ
حَيْرانَ لَهُ أَصْحابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى اﯨْٔتِنا قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى و طعن نمودن ارباب ملل و آراء و
لعن كردن اصحاب بدع و اهواء هر يك مر ديگرى را كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها.
و همچنين است نسك جاهلان و عبادت بسيارى از خود پسندان چه در كافى از حضرت امام جعفر
صادق عليه السلام منقولست كه ألا لا خير فى قراءة ليس فيها تدبر ألا لا خير فى عبادة ليس فيها
تفكر.و از پيغمبر صلى الله عليه و آله منقولست كه گفت قصم ظهرى رجلان عالم متهتك و جاهل
متنسك.
نه هر كو آيد از كوهى بود با دعوت موسى نه هر كو زايد از زالى بود با سطوت دستان
اولى و انسب بحال اين دو نفر آنكه اكتفا برواتب يوميه و فرائض مقرره كرده همچو ديگر عوام بكار
نظام و نسق عالم پردازند و دست از تشبه به بلعم باعورا و شيخ بر صيصا باز گرفته بكسب و زراعت دنيا
و امثال آن مشغول بوده مدد كارى ابناى جنس و همراهى خلائق نمايند و در طريق الفت و جمعيت از
پرتو نور صحبت نيكان و بزرگان بهره ور گردند و از فضيلت البلاهة أدنى إلى الخلاص من فطانة تبراء در
نگذرند تا از ممر خدمت بزرگان دين و روندگان راه يقين امروز نصيب گيرند و در روز قيامت در ظل
حمايت شفاعت ايشان مشفوع گردند و همچو ناخن و شعر و استخوان كه بحيات حيوان زنده مى باشند
جان سرمدى و حيات ابدى يابند كه من تشبه بقوم فهو منهم و من أحب شيئا حشر معه زيرا كه در هر دلى
نور عزت و اسرار صمديت نيفتد و در هر گوشى طاقت سماع سطوات حقايق احديت نگنجد.
جئتمانى لتسئلا سر سعدى
زاهد بنماز و روزه خورسند مباش
زاهد ار راه به رندى نبرد معذور است
تجدانى بسر سعدى شحيحا
كين پشه بروزگار عنقا نشود
عشق كاريست كه موقوف هدايت باشد
آن كس كه به بضاعت عقل مزخرف و بصيرت حولا و فطانت تبرا تصرف در اسرار دين و حقائق يقين
كند و يا آنكه خواهد كه از راه خلوت نشينى و نافله گزارى بسيار و نماز و روزه بيشمار با غلظت طبع و
قساوت و فظاظت قلب و قصور معرفت و جسامت قوت شهوت خود را يكى از برگزيدگان حق و
خاصان و بزرگان دين شمرد و بر ديگران تفوق و ترفع نمايد نعوذ بالله حاصل آن جز ضلالت و حيرت
نيست كه مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ.و نتيجه اين جز كبر و نخوت چيزى
ديگر نه و نتيجه كبر و نخوت دوزخ سوزانست كه أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ.
نشوى بر نهاد خود سالار
زانكه هر چند گرد بر گردى
بنماز و بروزه بسيار
زين دو هر روز تيره تر گردى
اكنون بدان كه اين صفتهاى سه گانه را ثمرات و لوازم بسيارست و تبعات و لواحق بيشمار غير آنچه گفته
شد از عداوت و خصومت با فقراى باب الله و جويندگان راه يقين و آن را در سه فصل ديگر بيان نمائيم.
باب چهارم فصل اول در بيان نتيجه اعراض از معرفت نفس و علم معاد
و آن ظلمت دل و عماى بصيرتست.فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ.و
همچنين ضيق صدر و عذاب قبر و معيشت ضنك و دل تنگ نصيب جاهلانست از جهت فراموشى از ياد
حق.وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى .
بدان كه اين چشم و گوش كه حالا آدمى بدان چيزها را مى بيند و مى شنود عاريتى است و قوامش باين
بدنست كه در خاك مى ريزد و مى پوسد.و انسان را چشم و گوش ديگر هست كه آن حقيقى است و در
آخرت باقيست زيرا كه نتيجه نور معرفتست و از لوازم حيات نشاه ثانيست كه قائم بروحست و در بدن
مكتسب اخروى ظاهر م ىشود چنانچه نزد دانندگان معرفت احوال معاد روشن و ثابت گشته.
اكنون چون جاهل بعلم نفس را گمان آنست كه اين چشم و گوش و حواس دنيا امر او را ثابتست و
غاريتى نيست و خود را بدين چشم و گوش بينا و شنوا مى داند و در روز قيامت كه روز حقايقست و
عاريتها مرتفع مى گردد و چشمى بجهت ديدن آخرت كسب نكرده گمانش آنكه او را چشمى بوده كه
كورش كرده اند.پس مى گويد كه خدايا لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً و ندانسته كه او را هرگز
چشمى نبوده جز چشم عاريتى و چشم عاريت بكار آخرت نمى آيد.
برو بفروش اين چشمى كه دارى
يكى چشمى دگر بى غش و بى عيب
كه در ديدن ندارد استوارى
بدست آور براى ديدن غيب
و همچنين گوش دنيا كه خر و گاو و همه جانوران را هست بكار شنيدن روز عقبى نمى آيد.
گوش خر بفروش و ديگر گوش خر كين سخنها را نيابد گوش خر
لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها.
همچنانكه روشنى اين عالم عاريتى است و سببش ذاتى نيست بلكه اتفاقيست زيرا كه از نور آفتاب و ماه
و ستارگان و چراغها حاصل مى شود و اينها در آن روز مطموس و مكور و ب ىنور و مكدرند كه إِذَا
الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ بدين قياس هيچ چشمى در آن روز نور ندارد الا چشم اهل بصيرت
كه بنور معرفت چيزها را نبينند.پس هر آن كس كه امروز دلش كسب نور معرفت نكرده باشد و بعلم زنده
نگرديده در آن روز كه اين نور محسوس چون نور آفتاب و ماه و غير آن باطل و مدروس و مطموس گردد
وى در ظلمات افتد.
اينست معنى ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ و همچنين عذاب و ضغطه قبر و تنگى و
تاريكى گور از سوء خلق و ضيق صدر ناشى مى شود زيرا كه احوال قبر تابع احوال صدرست.پس هر كه
امروز منشرح الصدرست بايمان فردا منفسح القبرست بر وزن روضه رضوان و هر كه دلش پر از اسرارست
گورش پر نور عالم انوارست.و همچنين هر كه جانش جاهل و قاسى است و جسمانى و جاسيست تنش
باتش دوزخ سوختنيست و هر كه چشم دلش كورست دائم معذب و محبوس در گورست و عالم روشن در
چشمش سياه و تاريكست.
چو چشم كور باشد گور كافر
دل بى علم او نبود حضورى
سياه و تنگ و تاريك و مكدر
چراغ مرده را كى هست نورى
بدان كه هر كه معرفت نفس كما هى داند و احوال وى چنانكه عرفا را حاصلست شناسد كشف قبور بر
وى آسانست و وى مى داند كه القبر إما روضة من رياض الجنة أو حفرة من حفر النيران چه معنى دارد :
بسان روضه باشد جان احرار كه باشد حفره جان تنگ اشرار
سينه اى باشد كه روزى دو هزار نوبت انبياء و اولياى خدا بزيارت آن آيند كه ايشان را ياد كند و حاضر
سازد.و حق جل و علا بر آن سينه تجلى كند كه دلش ذكر خدا كند و ملائكه و ارواح بسلام وى آيند كه وَ
الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ و سلام حق بوى رسانند تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ
كُلِّ أَمْرٍ سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ پس هر سخن حق كه بشنود آن سخن از آن درها ببهشت افتد.و
سينه اى باشد كه بروزى دو هزار بار با مسلمانان جنگ آورد و با مردمان خصومت كند و پر از لعنت و
كذب و افترا و دروغ و ناسزا باشد و پيوسته آتش خشم خدا در آن سينه مى سوزد كه نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي
تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ و فى الحقيقه آن سينه كنده اى از دوزخ باشد و سخن كه در وى افتد بدوزخ افتد.
اى آنكه زآتش درون مى سوزى
گر زآنكه نمونه اى زدوزخ طلبى
سخنم شد بلند و مى ترسم
از نار جحيم خشم تون مى سوزى
بنگر بدرون خود كه چون مى سوزى
كه مرا چيزى از زبان بجهد
خداوندا اين سخنان را در روضه سينه پاكان و روشن دلان جاى ده و از دوزخ سوزان كوتاه طبعان و
حفره نيران تيره دلان پر شر و فتنه و آتش فساد دور دار.
و بدان كه جميع عرفاء و كافه محققان حكماء بر آنند كه قوام نشاه آخرت بدل آدميست و حيات دل
بمعرفتست :
جسد از روح و روح از علم برپاست حيات جمله از قيوم داناست
و عمارت بهشت و قصور و انهار و اشجار و طيور و حور و غلمان همه بتعمير دل و تكميل ويست
باعتقادات حقه و نيات صادقه بان الجنة قاع صفصف و إن غراسها سبحان الله.نشور و نماى درختان
بهشت و ميوهاى وى از دانه علم و آب يقين است و تنقيه زمينش از اخلاص قلب بسبب اعمال شايسته
و افعال پسنديده كه زمين آخرت را از خار و خاشاك و گياههاى زهرناك شور و تلخ و خود رسته پاك كند
تا آنكه قابل غرس درخت علم ميوه يقين گردد.إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ دليليست
واضح بر آنكه قوام آخرت و حيات همه در آنجا بعلم است.
و انكه جنت را نه زالت بسته اند
حق همى گويد كه ديوار بهشت
بلكه چون آب و گل آدم كده
هم سرير و قصر و هم تاج و ثياب
بلكه از اعمال و نيت بسته اند
نيست چون ديوارها بيجان و زشت
نور از آهك بارها تابان شده
با بهشتى در سؤال و در جواب
زيرا كه بهشتى هر چه تصور كند در بهشت موجود مى شود و در حديث آمده كه إن فى الجنة سوقا يباع
فيه الصور.قال بعض العلماء السوق عبارة عن اللطف الالهى الذى هو منبع القدرة على اختراع الصور
بحسب المشية و انطباع القوة الباصرة به انطباعا ثابتا ما دامت المشية.
اى عزيز ايمان ببهشت و دوزخ ركن عظيمست در دين و كم كسى را اين اعتقاد حاصل است از روى
برهان و يقين نه ظن و تقليد و تخمين.بيشتر دانايان و مجتهدان درين مساله مقلدانند و مثل ابو على سينا
كه رئيس فلاسفه اسلامش مى دانند در اين مساله بتقليد راضى شده و بكشف و برهان ندانسته تا بديگر
ارباب بحث چه رسد.حقائق احوال آن نشاه را جز بنور متابعت سيد انبياء و عليه و آله السلام و الدعاء
نمى توان دريافت زيرا كه معرفت دنيا و آخرت و بهشت و دوزخ و معرفت ملائكه و جن و روح و كروبيين
و احوال معراج و معيت حق تعالى با كل موجودات و همچنين سير معراج و طى سموات و نظائر اينها از
علوم مكاشفاتست كه عقل ارباب فكر و اهل نظر از ادراك آن عاجزست و لوح اين علوم جز در مكتب وَ
عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً نوشته نم ىشود.
بعد از آنكه آئينه دل انسان بصيقل ايمان و طهارت از غشاوه تعلق بد و نيات مصفى گشته باشد و دست
از نشاه صورى و حيات مجازى شسته :
دير شد تا هيچكس را از عزيزان نامدست بى زوال ملك صورت ملك معنى در كنار
ازين درگذريم تا از مقصود دور نيفتيم.پس گوئيم چون دانستنى كه روشنى آن نشاه بمعرفت دل و نور
يقين است پس هر مؤمنى بقدر نور ايمان و عرفانش آن راه را بيند تا آنگاه كه بمقصود اصلى رسد.
كس باشد كه دلش بنور يقين چون آفتاب باشد و بر همه عالم تابد و كس باشد كه همين پيش پاى خود
بيند و بس و نورش بقدر ابهام قدمش باشد.و آن نيز گاه مضى ء باشد و گاه منطفى فاذا ضاء قدم مشى
فاذا طفى قام.و مراتب اوساط همچو نور ماه و زهره و مشترى و ديگر كواكب تا بشبها رسد و بعد از آن
مثل چراغهاى بزرگ و كوچك.
و سعى و حركت مردم در طريق آخرت نيز بقدر نور علم ايمان ايشانست و مرور هر كس بر صراط بقدر
نور آن كس است چنانكه در آيه نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ مفهوم مى گردد.در خبر آمده بعد از
ذكر تفاوت مراتب نور و ايمان كه مرورهم على الصراط على قدر نورهم فمنهم من يمر كطراف العين و
منهم من يمر كالبرق و منهم كالسحاب و منهم كانقضاض الكواكب و منهم من يمر كشد الفرس و الذى
أعطى نور على قدر إبهام قدمه يحبو على وجهه و رجليه يجر يدا و يعلق أخرى و يجر رجلا و يعلق
أخرى و يصيب جوانبه النار قال فلا يزال كذالك حتى يخلص الحديث.
پس آنچه در حديث آمده از پيغمبر صلى الله عليه و آله كه لو وزن ايمان على بايمان الخلائق لرجع مثل
آنست كه گوئى اگر موازنه كنى نور آفتاب را بنور همه چراغها هر آينه بر همه فايق آيد زيرا كه نور ايمان
عوام مثل نور چراغهاست و ايمان اولياء نورش همچو نور ماه و ستارگان بزرگست و ايمان پيغمبران
همچو نور آفتابست.و همچنين تفاوت انشراح صدور همچو تفاوت اتساع مواقع نورست و همچنانكه
منكشف مى شود بنور آفتاب صورتها كه در آفاقست و از نور چراغ منكشف نم ىشود الا بقدر زاويه
تنگى ازين خانها همچنين بنور علم و ايمان عارفين بحق جميع عالم ملكوت و هر چه در آفاق آن
عالمست با سعت وى منكشف م ىگردد.و ما اين مساله را در موضع خودش بيان كرد هايم كه روشنى
چيزها بعلم و نور عقلى موجود شدن آنست نه چون روشن شدن چيزهاى محسوس است بنور محسوس
مثل نور آفتاب و غير آن و بيان كرده كه هر عالمى را در آن نشاه عالميست.از ملك و ملكوت همه قايم
بويند بى مزاحمت و تضايق اينجا موضع بيان آن نيست :
تو چه دانى بهشت يزدان چيست تو چه دانى كه جنت جان چيست
فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ.
باب پنجم فصل دوم در نتيجه اصل دوم كه متابعت شهوت و آرزوهاى نفس و پيروى غرضهاى
دنياست
و آن از فطرت اصلى منسلخ شدنست و كور و گنگ با بهائم و حشرات محشور شدن زيرا كه هر صفت كه
در دنيا بر كسى غالب شود بسبب بسيارى افعال و اعمالى است كه صاحب آن صفت را مى باشد و در
روز قيامت صاحبش بصورتى مناسب آن صفت محشور مى شود. اگر صفت شهوت بر وى غالبست
بصورت خرس و خوك محشور ميگردد و اگر صفت غضب و درندگى غالبست بصورت سگ و گرگ و
اگر گزندگى و ايذا بصورت مار و عقرب و اگر دزدى و حيله بصورت موش و كلاغ و اگر تكبر بصورت
شير و پلنگ و اگر رعنائى و خراميدن بصورت طاوس و كبك و اگر حرص و ذخيره كردن چيزها بصورت
مورچه.
و همچنين در باقى صفات چنين ميدان چنانچه در حديث آمده كه يحشر الناس على صور نياتهم يحشر
بعض الناس على صورة يحسن عندها القردة و الخنازير.و اشاره بمثل اين معنيست يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ...وَ
إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ.
ز تو هر فعل كاول گشت ظاهر
بعادت حالها با خوى گردد
همه احوال و افعال مدخر
همه پيدا شود آنجا ضمائر
دگر باره بوفق عالم خاص
بران كردى بيارى چند قادر
بمدت ميوها خوش بوى گردد
هويدا گردد اندر روز محشر
بخوان تو آيه تبلى السراير
شود اخلاق تو اجسام و اشخاص
و بدان كه اين معنى نزد دانايان علم نفس و متتبعان نتائج اخلاق و ضمائر و لوازم تبعات سرائر بغايت
روشن هويداست چنانچه بر بعضى از ايشان احوال نشاه ديگر چنان منكشف مى گشته كه هر كس را
بصورتى كه در قيامت بدان محشور خواهد شد امروز مشاهده مى كرده اند چنانچه علامه دوانى از استاد
خود نقل نموده كه وى از بعضى ثقات شنيده كه در نواحى فارس شخصى از اهل كشف بوده يك روزى
مستغرق در حال خود بوده كه يكى از اهل دنيا بديدن وى آمده بود.وى بخادم خود خطاب مى كرده كه
چرا م ىگذارى كه اين خر بدرون آيد بيرون كن وى را.آخر كه از آن حالت باز آمد خادم آنچه رفته بود
عرض نمود گفت ما قلت إلا ما رأيت و لم أكن واقفا على ما تقول من نگفتم مگر آنچه ديدم و از آنچه
تو مى گوئى واقف نبودم.و هم درين معنيست اين رباعى :
خوى خوش تو بهشت و باغ تو بس است
ور آنكه نعوذ بالله اين وصف تو نيست
تسليم و رضا چشم و چراغ تو بس است
محرومى اين صفات داغ تو بس است
و تناسخى كه آن حقست و باطل نيست همين است كه باطن در دنيا ممسوخ و مبدل مى گردد و خوى
اصلى ديگرگون مى شود و در روز قيامت و رستاخيز بصورتى مناسب آن خلق از گور بر مى خيزد زيرا كه
در آخرت اجساد بمنزله ضلال ارواحند و هر روحى را بدنى مكتسب لازم م ىباشد كه هرگز از وى منفك
نمى گردد.
گويم سخنى زحشر چون خور از ميغ
اين جان و تنست كه هست شمشير و غلاف
بشنو كه ندارم از تو اين نكته دريغ
آن روز بود غلافش از جوهر تيغ
و علم آخرت و كيفيت حشر اجساد را غير اهل بصيرت و شهود ندانند و ارباب علوم حكميه رسميه از
كيفيت آن بى خبرانند تا بظاهر بينان چه رسد.اين نسخ باطن درين امت بسيارست بيننده بايد كه تماشا
كند و چندين قرده و خنازير و عبده طاغوت در لباس زهد و صلاح و شيد و زرق بيند كه همه بجهت
پيروى شهوت و غضب و گمراهى و متابعت شيطان چگونه از فطرت اصلى برگشته و با بهائم و سباع و
شياطين برابر گشته و بدين صورتها در روز وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ مصور و مجسم خواهند گرديد بهيات
اين جانوران بروز خواهند نمود.
اى عزيزان ديدن و شنيدن كه تو مى دانى در روز قيامت باطل و هرزه است و اين چشم و گوش كه تو آن
را چشم و گوش مى دانى و بر آن چيزها را مى بينى و مى شنوى در آن روز از عمل معزول و معطلست و
همچنين كورى آنجا كورى چشم دلست فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ و
كرى آنجا كرى سمع جانست إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى
السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ.و اين نطق كه تو آن را نطق و سخن گوئى مى پندارى با خرس و گنگى برابرست صُمٌّ
بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ.
كفار قريش و منافقان مثل ابى لهب و ابى جهل و غير آن همه را اين چشم و گوش و عقل دنيا بود و
مى شنيدند و مى ديدند و متكلم بودند و بحث مى كردند و با پيغمبران خداى صلى الله عليه و آله گفت و
گوئى كه متكلمان كنند مى كردند و والله إن عيونهم لفى وجوههم و إن أسماعهم لفى آذانهم و إن قلوبهم
لفى صدورهم و لكن العناية الالهية ما سبقت لهم بالحسنى.
اى بى خبر از جهان معنى با تو چه كنم بيان
آن ختم و مهر كه در قرآن مذكور است نه برين دهانست كه خاك خواهد شدن و ليكن بر دلست الْيَوْمَ
نَخْتِمُ عَل ى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ.هيات بدن و اشكال دست و پا
گواهى م ىدهد كه صاحب اين بدن چه صفت دارد و نيتش چه بود.و همچنين طمس نه اين عين راست
بلكه نصيب چشم اندرونى گمراهانست كه وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّى يُبْصِرُونَ.
و اين صورتها بجهت مسخ باطن و محشور شدن در روز آخر بصورت سگ و خوك و موش و بوزينه و
پلنگ و مار و غير آن واقع مى گردد و روى مى دهد كه وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَل ى مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا
مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ.و آنچه در قوم موسى عليه السلام واقع مى شد نمونه اى بود از احوال آخرت كه
بواسطه رسوخ نفس آن جماعت در آن صفات بدن نيز متحول بدان مى شد و در اين امت بدان مثابه
نمى باشد و اگر چه حديث إخوان العلانية أعداء السريرة يلبسون مشوك الكباش و قلوبهم كالذآب
دليلست بر وجود مسخ باطن.
باب ششم فصل سيم در نتيجه و ثمره اصل سيم از رؤساى شياطين كه اسباب و دواعى
شيطانى اند
بدان كه نتيجه تسويلات نفس اماره و مكايد قوت شيطانيه نيز بسيارست از آن جمله عذاب ابدى و
خسران سرمديست و سوختن بنار جحيم و مقيد گشتن بعذاب اليم.و اين آتشيست كه اكنون در درون
متكبران و خودپسندان زبانه م ىكشد چنانچه اهل بينش و صاحبان كشف بحسب وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ
يَرى امروز مشاهده آن ازيشان مى كنند و بعلم اليقين و عين اليقين آتشى را كه در روز آخرت در ايشان در
مى گيرد و بدان سوخته م ىشوند اليوم افروخته م ىيابند.كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ثُمَّ
لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ چنانچه از اين ابيات معلوم مى گردد.
از آن نورى كه در جانم نهانست
به بينم دوزخى را من نگون سر
جهد برقى در و هر دم ز گلخن
بيندازد بهر وقتى يكى پوست
نگون سر اوفتاده در جهنم
بچندين سلسله بسته تن او
بهر دم مى فتد برقى بسويش
كه حال آن جهان از وى عيانست
فتاده آتش اندر جان و در بر
بسوزد زآتش جان در دمش تن
بيفتد هر دم از چشمش يكى دوست
بصد زنجير آتش بسته درهم
ز آتش غلها در گردن او
از آن برق آتشى افتد برويش
و از مضمون ثُمَّ لَتُسْﯩَٔلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ معلوم مى شود كه اين نعمتهاى دنياست و لذتهاى دنياست و
لذتهاى نفس و آرزوهاى هوا كه فردا منشا نعمتها و عقوبتهاى اخرى مى گردد.چه خوش گفت از الهى
نامه عطار كه جانم بنده تحقيق آن يار :
از اين آتش كه ما را در نهادست
حريصى بر سرت كرده فسارى
شكم كزتو بر آورد آتش و دود
مسلمان در جهان كمتر فتادست
ترا حرص است و اشتر را مهارى
از اين دوزخ بدان دوزخ رسى زود
كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِيراً.هر گاه بسبب گرسنگى يا خواب آن آتش فتنه و فساد فرو مى نشيند باز بسبب
ورود اسباب وى آن ماده شر و عناد بهيجان مى آيد و خرمن انديشه عاقبت را مى سوزد.فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي
وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ.
درونت آتشى شد پر شراره
ز نفس آتش فتاده در جهنم
كه ميسوزد زوى ناس و حجاره
زوى سوزد همى ابليس و آدم
اين آتشيست كه امروزش باب توبه و قطره اى چند اشك از روى ابتهال و تضرع مى توان نشانيد و فردا كه
شروع در شعله زدن و زبانه كشيدن كند بصد هزار دريا يك شراره اش را نمى توان پوشانيد.و از جمله
نتائج غرور شيطانى و تسويلات نفسانى آنست كه اكثر متكلمان و ظاهر پرستان مى خواهند كه بدين عقل
مزخرف و نقل منحرف حق را دريابند و در اسماء و صفات الهى سخن گويند و سر معاد و حشر اجساد
را از راه حواس دريابند و بى متابعت مسلك اهل رياضت و اصحاب قلوب احكام الهى را بنقل و قياس
ثابت كنند.يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ.ندانسته اند كه اين علوم جز بتصفيه
باطن و رياضت بدن و ترك جاه و شهرت وصيت و جمعيت دنيا و تجريد از رسوم و عادت خلق ميسر
نمى شود و ب ىپيروى اهل دل در متابعت انبياء و اولياء عليهم السلام و اقتباس نور معرفت از مشكوة
ابواب خاتم نبوت و خاتم ولايت عليهما و آلهما السلام ذره اى نور يقين بر دل هيچ سالكى نمى تابد.
دير شد تا هيچكس را از عزيزان نامده است بى زوال ملك صورت ملك معنى در كنار
چه شرط سالك آنست كه از راه دل تنها نه از راه زبان طلب حق كند و از راه باطن پيروى قرآن و اهل
پيغمبر آخر الزمان صلوات الله عليهم اجمعين نمايد نه بمجرد نقل و داستان از راه زبان.پيغمبر صلى الله
عليه و آله فرموده إنى تارك فيكم الثقلين ما إن تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى أبدا أولهما كتاب الله حبل
ممدود من السماء إلى الارض و عترتى أهل بيتى همچنانكه در قرآن و كتاب متشابهات هست كه آن را
بغير از علماى راسخين ادراك نميكنند.و همچنين در حديث و خبر الفاظ مشترك و متشابه هست كه او را
بغير از اهل بصيرت و يقين در نمى يابند.
ز انكه از قرآن بسى گمره شدند
مر رسن را نيست جرمى اى عنود
هر كه را روى به بهبود نبود
ز ان رسن قومى درون چه شدند
چون ترا سوداى سر بالا نبود
ديدن روى نبى سود نبود
هر گاه ديدن شخص نبى بى آگاهى ضمير و معرفت باطن مر كسى را سود نداشته باشد شنيدن حديث
وى از راه روايت بى درايت بطريق اولى فايده نخواهد داشت بلكه باعث چندين غرور و اعوجاج و
ضلال ميگردد.
يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً.اكثر متكلمين و ارباب رسوم اعتماد بر مجرد سماع و روايت نهاده از راه
بدر مى افتند و م ىخواهند كه تصحيح احكام الهى بى نور عرفان از راه حواسى كه مثار غلط و التباس اند
كنند و هر سالكى را كه مخالف طور عقل ظاهر بين خود دريافتند منكر وى م ىشوند و شروع در ايذاء و
عناد و استهزاء مى نمايند.
فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد شرمنده رهروى كه عمل بر مجاز كرد
اين حواس اگر چه بوجهى محتاج اليهااند بوجهى حجاب راهند.حاجت نفس بدين حواس بجهت
آنست كه وى در اول كون بغايت ناقص و بالقوه است و خالى از جميع علومست و اين حواس بجاى
لوح مكتب طفوليت وى اند زيرا كه بدينها نقوش و صور موجودات را ادراك مى كنند و از صورت بمعنى
راه مى يابد و منتقل مى شود كه من فقد حسا فقد علما و از معنى بسوى حقيقت.
هر شيئى سير آخرت از قوت بفعل مى آورد و ليكن بنور حدس و كشف ساطع راه را مى بيند و بپاى سلوك
و برهان قاطع قطع و طى آن راه م ىكند.
غازيان طفل خويش را پيوست
كه چون اين طفل مرد كار شود
عالم حس و وهم و فكر و خيال
تيغ چوبين از آن دهند بدست
تيغ چوبينش ذوالفقار شود
همه بازيچه اند و ما اطفال
چه هر كه بر ادراك حواس كه مثار غلط و التباس است اعتماد نمايد و سير آخرت را همچو سير دنيا
شمرد و عقل ظاهر بينش از ثقبه اصطرلاب تن و اين آلات جسمانيات خواهد كه در ارتفاع آفتاب
قيامت بنگرد و كواكب حقائق ملكوت اعلى را بدان بشمرد جز كلال بصر و اضمحال چشم و گوش و
ملال طبع و زوال عقل و هوش حاصلى نمى اندوزد.
يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ.
ز بينندگان آفريننده را نه بينى مرنجان دوبيننده را
و چه جاى حواس كه عقل نيز تا بنور عشق منور نگردد راه بمطلوب اصلى نمى برد و همچنانكه حواس
از ادراك مدركات قوت نظر عاجزند عقل نظرى از ادراك اوليات امور اخروى عاجزست.و ازين قبيل
است معرفت روز قيامت كه بقدر پنجاه هزار سال دنياست و سر حشر و رجوع جميع خلائق بﭙﺮوردگار
عالم و حشر ارواح و اجساد و نشر صحايف و نظائر كتب و معنى صراط و ميزان و فرق ميانه كتاب و
قرآن و سر شفاعت و معنى كوثر و انهار اربعه و درخت طوبى و بهشت و دوزخ و طبقات هر يك و معنى
اعراف و نزول ملائكه و شياطين و حفظه و كرام الكاتبين و سر معراج روحانى و هم جسمانى كه
مخصوص خاتم انبياست عليه و آله و الصلوة و ساير احوال آخرت و نشاه قبر و هر چه ازين مقوله از
انبياء عليهم السلام حكايت كرده اند همه از علوم و مكاشفاتيست كه عقل نظرى در ادراك آن اعجمى
است و جز بنور متابعت وحى سيد عربى و اهل بيت نبوت و ولايتش عليه و عليهم السلام و الثناء ادراك
نمى توان كرد و اهل حكمت و كلام را از آن نصيبى چندان نيست.
اى دوست حديث عشق ديگر گونست
گر ديده دل باز گشائى نفسى
وز گفت و شنيد اين سخن بيرونست
معلوم شود كه اين حكايت چونست
لوح اين كتاب جز در مكتب تقديس بقلم ابداع عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ نوشته نمى شود و
خواندن آن كتاب جز بسعى وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى ميسر نگشته و سواد اين خط جز
بتاييد عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُو ى از قوت بفعل نمى آيد و علم بوى جز بتعليم وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً دانسته
نمى گردد.
من رامه بالعقل مسترشدا
و شاب بالتلبيس أسراره
راه توحيد را بعقل مجو
ز انكه كرده است قهر الا الله
من چون تو هزار عاشق از غم كشتم
اسرجه فى حيرة يلهوا
يقول من حيرته هل هو
ديده روح را بخار مخار
روح را بر دو شاخ لا بردار
كز خون كس آلوده نشد انگشتم
باب هفتم فصل ديگر در بيان نصيحت و تنبيه بر طريق سعادت و شقاوت
اى صورت پرست غافل آنچه گفته شد همه از راه نصيحت و سلامت قلب بود از آفت خشم و غيظ و
حقد و حسد مشفقا عليك نه از راه عداوت و خصومت.و چون دانستى بدين بيان روشن كه حب و جاه و
منصب و لذت مال و رياست و غرور نفس اماره بمكر و حيلت و آنچه بدان ماند از امراض نفسانى و از
مهلكاتست و از اصول جهنمست كه همين كه رسوخ در نفس پيدا كرد و مزمن گشت اطباء روحانى از
علاج آن عاجزند و حسم ماده آن را نمى توانند كرد چنانكه اطباء جسمانى از علاج اكمه و ابرص
عاجزند.از حضرت عيسى على نبينا و آله عليه السلام منقولست كه گفت من از علاج اكمه و ابرص
عاجز نيستم و از علاج جهل مركب عاجزم زيرا كه از جمله امراض نفسانيست و همه امراض نفسانى
چنانست كه چون راسخ گشت موجب هلاك ابدست و زوالش محالست.
اكنون اگر سنگ نيستى و اين صفتها در تو راسخ نگشته خود زود اثرش ظاهر خواهد شد و اگر نه خود
مدتيست كه تعزيت تو و همگان سنگانت بداشته ام أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ بر سر گورت خوانده
اگر كار آخرت را در تو نهاده بودى بچندين ادبار مبتلا نگرديدى و اگر آزادگى دنيا و آخرت از تو
مقصود بودى بچندين سلاسل و اغلال مقيد نگشته مى بودى و العلم عند الله.
و چون دانستى كه اين سه اصل از اصول جهنمست و همه شاخهاى شقاوت و بدبختى ازين سه بيخ
رسته است و از نتائج و ثمرات و لوازم و تبعان اين بيخهاست اكنون ساعتى بخود رجوع كن و در خود
لحظه اى فرو رو و ببين كه اين سه اصل در تو موجود هست يا نه.
اگر بيابى كه اين سه يا بعضى ازين در باطن تو موجودست پس خود را مريض النفس مى دان و در صدد
علاج آن مرض سعى كن كه از مهلكاتست و بدانچه اطباء ارواح و نفوس از قوانين علاج در دفع و ازاله
هر مرضى ازين امراض نفسانى قرار داده اند عمل مى كن و در هر بدى كه بمردم نسبت م ىدهى خود را
بدان متهم ميشناس و همچنين در اعتقادات و اعمال رأى خود را باطل و عليل مى دان كه رأى العليل
عليل.ليكن مشكل آنست كه خود را بدين صفات سليما جهل موصوف نمى دانى و لحاف غرور شيطان
را در سر كشيده پندارى كه مگر كسب دانشى يا هنرى كرد هاى زيرا كه مشغول بوده اى چندگاه بخواندن و
نوشتن درس و مقالات شيوخ و حفظ اقوال و تحصيل اساتيد عاليه و علاوه آن كشته تحسين عوام و
تعظيم ناقصان.
هيهات كاشكى آنچه خوانده بودى و دانسته نمى خواندى و نمى دانستى.
اين خرمن دانش كه تو اندوخته اى سرمايه مرد خوشه چينى به از اوست
دولتى م ىبود اگر لوح انديشه ات ازين نقشها ساده مى بود يا بر سذاجت اصلى خود كه البلاهة أدنى إلى
الخلاص من فطانة تبراء عود مى نمودى.حكايت تو و كسب علوم كردن و نفس خود را بصور فاصده
مصور ساختن حكايت آن نقاشيست كه در بلاد يونان بوده بيكى از حكماء ميگفت كه حصص بيتك
لاصوره.آن حكيم در جواب گفت صوره لا حصصه.معلوماتى كه تو خانه دل را كه در اصل لايق آنست
كه محل معرفت دو حكمت بوده باشد بدان منقش و مصور ساخت هاى سزاوار آنست كه باب نسيان
شسته و بسفيد آب سذاجت اندوده شود تا يكبار ديگر اگر خدا خواسته باشد چيزى كه بكار آيد در وى
ثبت گردد بعد از محو كه يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ.
دل را كه مهين خزانه معرفتست
خاطرت كى رقم فيض پذيرد هيهات
بازيگه نقشهاى طفلان كردى
مگر از نقش پراكنده ورق ساده كنى
لكن چه فايده كه اكثر جاهلان خود را كامل مى دانند و اكثر اهل تلبيس و غرور خود را محق و مصيب
مى شمرند و بسيارى از بيماران نفس و هوا خود را صحيح مى پندارند.اما چه گوئى در باب حب جاه و
رياست و محبت دنيا و مال و عزت اين را چه گونه انكار خواهى كرد و بچه حيلت و غرور خود را
معذور خواهى داشت.
نمى بينى كه در جمع اسباب و تحصيل مستلذات چگونه سعى بجاى مى آورى و در خدمت اهل ثروت و
منصب چه عمر ضايع م ىكنى و در عبوديت حكام و سلاطين چگونه اوقات را مستغرق م ىسازى و
بفنون حيل و مكر چگونه در توسيع اسباب عيش مى كوشى و على الدوام در فكر زيب و زينت خود و
پيوستگان جان و ايمان صرف مى كنى.
اگر اين را نيز ندانى زهى غرور و جهالت كه اكثر عوام و جهال دنيا بر تو شرف خواهند داشت زيرا كه
ايشان معترفند باين مرض محبت دنيا و تو نيستى و اگر اين علت در خود معلوم كرده اى پس ساعتى
بخود پرداز و بدان كه سر جميع بدبختى همين است چنانچه پيغمبر فرموده است كه حب الدنيا رأس كل
خطيئة.
و همين علتست كه منشا عداوت تو و همسرانت با فقيران و گوشه نشينان شده است زيرا كه تو و ايشان
مى خواهيد كه از راه شيد و ريا و تشبه بعلماء و كسب جاه و عزت و تحصيل مال و ثروت كنيد و عوام را
بزور حيله و تلبيس صيد خود سازيد و اسباب تمتع دنيا را از راه صورت صلاح و تقوى فراهم آوريد.و
اگر از كسى استشعار آن نموديد كه بحسب باطن آگاه و مطلعست بر مكر و غدر و نقص و جهالت و كيد
و بطالت امثال شما مى خواهيد كه بنيادش در روى زمين نباشد كه مبادا چيزى از وى سر زند از فعل و
قول و عمل كه منافى مسلك هوا پرستى و غرور باشد.و اگر خود احيانا در مقام نصيحت در آيد يا شيوه
جاهلان و منافقان را مذمت نمايد يا كلمه اى از روى حقيقت بر زبان آرد كه مضاد طبيعت اهل شيد و
مكر باشد فى الحال دود كبر و نخوت از مهوى ديگدان غضب و شهوت غليان پذيرفته بمصعد دماغ
مرتفع گردد و درون گنبد دماغ را چنان تيره و سياه سازد كه جاى هيچ انديشه صحيح در آن نماند و
چنان گرد و غبار حقد و حسد صفحه آئينه ادراك را فرو گيرد كه گنجايش صورت نصيحت نماند و چراغ
عقل كه باندك سببى از غايت كم نورى مخفى ميگردد از باد نخوت دماغ فرو ميرود :
شمع دلشان نشانده پيوست آن باد كه در دماغشان هست
فى الحال در مقام خصومت و جدال يا مكر و احتيال در آمده بچندين وجه رد سخنانش نمايند و قدرش
را در نظرها بشكنند.
قدر من كند كند عدو گه گه
كى شود زآفت دبير و قلم
چون دبيران ز نقش بسم الله
قدر بسم الله از دو بدرة كم
گاهى از راه تفقه و لباس صلاح چنانچه شيوه متقشفان و اهل شيد است و گاهى از راه حيله و مكر
چنانچه شبحه اهل غدرو كيدست و گاهى بطريق بحث و عناد و لجاج و لداد چنانچه عادت متكلمان و
ارباب جحود و انكار و استكبارست و گاهى بطريق بى التفاتى و علوشان و افتخار چنانچه صفت
رعنايان و متكبرانست.و ازين قبيل بوده اند جمعى منافقان دين و دشمنان راه يقين كه در زمان رسول الله
و ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين بوده اند از احبار يهود و منافقان كه دائما دشمنى با اهل حق از
راه اغترار بخدا و رسول و بسبب انتحال دين و مذهب م ىكرده اند.
و همچنين اند جمعى كه انكار علوم حقيقيه و معارف يقينيه مى نمايند و مذمت طريق اهل حقيقت و
عرفان مى نمايند و تحسين شيوه تن پرستان و جاهلان بنا بر تعارف اصلى و تناسب و تشابه جبلى كه
نفوس معطله و عبده الهه هوا و عباد هياكل و اصنام دنيا و تبعه و خدمه شياطين و اهل بدع و اهوا را با
هم مى باشد مى كنند.أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ.و از بعضى آيات قرآنى چنان
معلوم ميگردد كه يهود منكر ملائكه مقدسين و نشاه روحانيات و ملكوتيين و عالم تجرد و تقديس بوده اند
و عالم را منحصر در نشاه اجسام مى دانسته اند مثل اين آيه كه مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ
جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ و مثل مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ و مثل
مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً.
و هر گاه ببرهان عقلى و كشف قلبى بر طبق شواهد نقلى محقق و معين شده باشد وجود ملائكه روحانيه
و عالم عقلى و ارواح مقدسه كه از لوث طبيعت پاك و از رجس آثار شهوت و غضب مبرا و از اكل و
شرب منزه اند چنانچه در كلام امير المؤمنين و امام الموحدين عليه السلام در چندين موضع از خطب و
كلمات حقيقت آياتش مذكور است پس هر كه منكر حقيقت ملائكه باشد و باطل داند و خود هر چه
بيرون از مدركات حواس خمسه باشد نفى نمايد اين قسم كسى نزد عارف محقق و بصير محدق حكم
كفار يهود خواهد داشت مثل ظاهريه و حشويه.
و همچنين اند جماعتى كه بغير از حق تعالى بهيچ مجردى قائل نيستند و بيشتر معلوم شد كه هر كه عالم را
منحصر در عالم حس و عالم شهادت داند وى از منكران نشاه قيامتست ضميرا و اعتقادا و از جمله
كسانى نيست كه الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ بر ايشان صادق باشد.
و هر كه روز آخرت را از جنس روزهاى دنيا شمرد حقيقة از جمله يؤمنون باليوم الآخر نخواهد بود.
پس معلوم شد كه فرق از زمين تا آسمان حاصلست ميانه اسلام زبانى و ايمان قلبى.نه هر كسى كه بلفظ
اقرار نمايد به اركان دين وى مؤمنست اگر چه بظاهر احكام مسلمانان بر او جاريست.مؤمن حقيقى آن
كسيست كه عارف بخدا و ملائكه خدا و كتابهاى خدا و رسولان خدا و روز آخرت باشد كه وَ الْمُؤْمِنُونَ
كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ و مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ
ضَلالًا بَعِيداً.و اين ايمان عطائى نوريست كه خداى تعالى از خود بر دل مؤمن مى افكند كه بدان نور هر
يك ازين نورهاى عالم غيب را ادراك مى كند.
يكى نوريست از حق پرتو افكن
بنور حق توان راه يقين رفت
تو اى محجوب ازان نور اى سيه دل
چنان محبوس اين محسوس گشتى
وجودى در جهان چون آدمى نيست
حقائق را بدو پيوند ازانست
اگر نه جانش از حق نور تابست
دل او چشمه آب حيات است
ضميرش مردگانرا نفخ صورست
ضميرش هست چون صحراى محشر
برون آرد زهر محسوس جانى
بيكدم طى كند هر دو جهان را
زمين و آسمان زان گشته روشن
ازينجا تا بملك داد و دين رفت
از ان ماندى بدنيا پاى در گل
كه از عقل و خرد مايوس گشتى
جز او كس را بايزد همدمى نيست
كه جانش سايه خورشيد جانست
چرا هر چيز را با وى حسابست
كه در وى زندگى كائناتست
كه صورت هر حقيقت را چو كورست
كه در وى حشر ميگردند يكسر
بسازد در خود از جانها جهانى
زمين بگذارد و هم آسمان را
باب هشتم فصل در پيدا كردن راه خداى كه مسلوك روندگان و مسلك بينندگانست
قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِ لى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ
بَعْدِهِ قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها.بدان كه آدمى اگر چه بجهت كثافت
بدن از جنس بهائم و انعامست اما ازيشان ممتازست بدانكه روح نفسانيش مستعد فيضان روح
قدسيست.و اگر چه بجهت لطافت نفس با ملائكه آسمانها مساهمست اما ازيشان بدين صفت ممتازست
كه بهر طور م ىتواند بر آمد و بهر صورت مى شايد كه گرايد و سير در مقامات كونى و تطور در اطوار
ملكى و ملكوتى و معارج نفسانى و روحانى م ىكند و تخلق باخلاق الهى و تعلم اسماء ربانى او را
ممكنست كه وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها.و هر ملكى را بغير از يك مقام مقرر نيست كه وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ
مَعْلُومٌ و هر يك ازيشان بيش از يك اسم تعليم نگرفت هاند كه قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ
أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.و اشاره بدين معنى در كلام امير المؤمنين عليه السلام است كه فمنهم سجود لا
يركعون و ركوع لا يسجدون.
و نيز انسان از جمله ممكنات مخصوص است بدانكه امتزاج حقيقت وى از دو روح گشته يكى روح
حيوانى فانى و ديگرى روح ملكى باقى و ازين جهت وى را هر زمان خلقى و لبسى تازه و موتى و
حياتى مجدد مى باشد و وى را ترقى از منزلى بمنزلى دست م ىدهد و رحلت از مقامى بمقامى روى
مى نمايد و از نشاه بنشاه تحول مى كند.
لقد صار قلبى قابلا كل صورة فمرعى لغزلان و ديرا لرهبان
تا وقتى كه بوسيله اين فناها از همه منازل كونى و مقامات خلقى در مى گذرد و شروع در منازل ملكوتى
و سير در اسماء الهى و تخلق باخلاق الله مى نمايد تا بمقام فناى كلى و بقاى ابدى مى رسد و در موطن
حقيقى إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ قرار م ىگيرد.
از جمادى مردم و نامى شدم
مردم از حيوانى و آدم شدم
بار ديگر هم بميرم از بشر
بار ديگر از ملك قربان شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
از سر جان چه گذشتم رخ جانان ديدم
در بيابان فنا از پى تحصيل بقا
هر حجابى كه مرا بود از ان بود كه خويش
وز نما مردم زحيوان سر زدم
پس چه ترسم كى زمردن كم شدم
تا بر آرم از ملائك بال و پر
آنچه اندر وهم نايد آن شوم
گويدم كانا اليه راجعون
ترك سر كردم و سرتاسر تن جان ديدم
خويش زير قدم آوردم و آسان ديدم
خسته چرخ فلك بسته اركان ديدم
حاصل كلام آنكه آدمى بالقوه خليفه خداست كه إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً و قابل تعليم اسماء كه وَ
عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ.
تو بقوت خليفه اى زخدا قوت خويش را بيار بجا
و مسجود ملائكه ارض و سماست كه فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ.
گر آدمى صفتى از فرشته در گذرى كه سجده گاه ملك خاك آدميزادست
و حمال بار امانتيست كه آسمان و زمين و كوهها از تحمل آن عاجزند كه إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ
وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا.
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
ظلومى و جهولى ضد نورند
چو پشت آئينه باشد مكدر
تو بودى عكس معبود ملائك
بود از هر تنى پيش تو جانى
از ان گشتند امرت را مسخر
قرعه فال بنام من ديوانه زدند
و ليكن مظهر عين ظهورند
نمايد روى شخص از عكس ديگر
از آن گشتى تو مسجود ملائك
از آن در بسته با تو ريسمانى
كه جان هر يكى در تست مضمر
و همچنين كه آدمى را ممكنست كه بسبب ترقى در علم و عمل و فنا و بقا از درجه پستى باعلى عليين و
اشرف مقامات و درجات ملائكه مقربين عروج نمايد هم ممكن است كه بواسطه پيروى نفس و هوا و
بحسب جنبش طبيعت و هيولى ازين مقام كه هست بادنى منازل خسائس و اسفل سافلين گرايد و بمنزل و
مهوى دواب و حشرات نزول نمايد و با شياطين و سباع و وحوش محشور گردد.
اكنون ازين مجالس ظلمانى خلاصى يافتن و بمقام رفيع مرتفع رسيدن جز بنور علم و قوت عمل ميسر
نيست.
نردبان پايه به ز علم و عمل نبود سوى آسمان ازل
و غرض از عمل تصفيه باطنست و تطهير قلبست و غرض از علم تنوير و تكميل و تصوير ويست بصور
حقائق.
علم بالست مرغ جانت را ل
از عمل مرد علم باشد دور
مزد آن كم زمزد اين زانست
بر سپهر او برد روانت را
مثل اين مهندس و مزدور
كو بتن كرد و اين بجان دانست
و آن علمى كه آن مقصود اصلى و كمال حقيقتست و موجب قرب حق تعاليست علم الهى و علم
مكاشفاتست نه علم معاملات و جميع ابواب علوم.اعمال غايتش مجرد عملست و فايده عمل تصفيه و
تهذيب ظاهر و باطنست و فايده تهذيب باطن حصول صور علوم حقيقيه است.
و اين دعوى از قرآن و حديث و كلمات اولياء و عرفاء بر وجه اتم مستفاد مى گردد.حق سبحانه فرموده كه
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ.از اين آيه معلوم مى شود كه خدا را به يگانگى و
يكتائى ندانسته و شاهد نيست الا هم خدا و ملائكه و صاحبان علم يعنى علم توحيد نه علمهاى ديگر
همچنانكه ازين آيه كه وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ و ازين آيه كه قُلْ كَفى
بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ معلوم مى گردد كه پيغمبر خدا را برسالت و نبوت بغير از
صاحبان علم نمى دانند و ارباب عمل و ديگر علوم جزئيه ازين باب دانش كه آن دانش حقيقتست
معزولند.
علم جزئى نيست جز بهر عمل
ليك آن علمى كه وصف كبرياست
نسبت علم و عمل با يكدگر
علم جان از بهر روز دين بود
چون عمل نبود نباشد جز دغل
به بود از هر عمل كزتن بخاست
همچو جان و تن بود اى بى خبر
علم تن از بهر مهر و كين بود
عزيز من ميان كار دل و كار گل فرق بسيارست و تفاوت بيشمار.
عمل كان از سرير حال باشد
ولى كارى كه از آب و گل آيد
ميان جسم و جان بنگر چه فرقست
ازينجا باز دان احوال اعمال
بسى بهتر زعلم قال باشد
نه چون علمست كان كار دل آيد
كه اين را غرب گيرى و آن چوشرقست
به نسبت با علوم قال با حال
و از امام جعفر صادق عليه السلام منقولست كه از پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله روايت نموده كه وى
فرمود كه من سلك طريقا يطلب فيه علما سلك الله به طريقا الى الجنة و إن الملائكة لتضع أجنحتها
لطالب العلم رضا به و إنه يستغفر لطالب العلم من فى السماء و الارض حتى الحوت فى البحر و فضل
العالم على العابد كفضل القمر على سائر النجوم ليلة البدر و إن العلماء ورثة الانبياء و إنهم لم يورثوا
دينارا و لا درهما و لكن ورثوا العلم فمن أخذ منه أخذ بحظ وافر.
اى دوست درياب اين حديث را و نيك تعمق كن در وى كه بحريست پر لالى اسرار معرفت و
خزينه ايست پر از جواهر معادن حقيقت.
از شرح اين حديث صاحبان بصيرت را منكشف مى گردد كه روندگى راه خدا چه معنى دارد و سلوك
بهشت عبارت از چيست و بال و پر ملائكه كدامست و شهﭙﺮ جبرئيل چه معنى دارد و چگونه هر كه در
آسمان و زمينست حتى ماهيان دريا طلب آمرزش مى كنند از جهت طلبكاران علم و اين وراثت پيغمبر
صلى الله عليه و آله كه مستلزم سيادت حقيقى و فرزندى معنوى ويست بوسيله علم حاصل
مى شود.درياب كه عجب حديثيست اما كو آن بصيرت باطن و گوش هوش كه بدان امثال اين حديث را
توان يافت.
اين هوسناكان زقرآن و خبر
همچو كورى كش نصيب از آفتاب
غير حرف و صوتشان نبود نظر
جز حرارت نيست از پس احتجاب
و از حضرت امام زين العابدين عليه السلام مرويست كه فرمود لو يعلم الناس ما فى العلم لطلبوه و لو
بضك المهج و خوض اللحج.و از حضرت ابى عبد الله عليه السلام منقولست كه من تعلم العلم دعى فى
ملكوت السموات عظيما و آثار و اخبار درين باب بيش از حد شمارست.
هر كه خواهد كه براستى معلوم نمايد رجوع بكتابهاى حديث نمايد بشرطى كه بسبب الفاظ مشتركه علم و
فقه و حكمت غلط نكند و از راه نيفتد چه هر يك ازين الفاظ در زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله و
سادات طريقت عليهم السلام بمعنى ديگر غير ازين معنيها كه حالا مصطلح متاخران گشته اطلاق
مى كرده اند و اكنون تصرف در آن شده بعضى را بتحريف و بعضى را بتخصيص.از آن جمله لفظ فقه
است چنانچه بعضى از دانايان تصريح بدان نموده اند كه در ازمنه سابقه لفظ فقه را اطلاق مى كرده اند بر
علم طريق آخرت و معرفت نفس و دقائق آفات و مكايد و امراض وى و تسويلات و غرور شيطانى فهم
نمودن و اعراض نمودن از لذات دنيا و اغراض نفس و هوا و مشتاق بودن بنعيم آخرت و لقاء پروردگار
و خوف داشتن از روز شمار.
و اكنون پيش طالب علمان اين زمان فقه عبارتست از استحضار مسائل طلاق و عتاق و لعان و بيع و سلم
و رهانت و مهارت در قسمت مواريث و مناسخات و معرفت حدود و جرائم و تعزيرات و كفارات و غير
آن.و هر كه خوض درين مسائل بيشتر مى كند و اگر چه از علوم حقيقيه هيچ نداند او را افقه م ىدانند و
نزد ارباب بصيرت چنانچه از مؤداى إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ و از فحواى لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ
لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ معلوم مى گردد آنست كه فقيه كسيست كه پيش از همه كس از خداى ترسد
و خوف و خشيت در دل وى بيشتر باشد.و معلومست كه ازين ابواب جرأت و جسارت بيشتر حاصل
مى شود كه خوف و خشيت و علمى كه موجب انذار و تخويف است كى ازين اقسامست بلكه مواظبت و
اقتصار برين ابواب اضداد آنچه گفته شد نتيجه ميدهد و منشاء انتزاع خوف و خشيت و استحكام اسباب
قساوت و غلظت و ايمن بودن از مكر الهى مى شود چنانچه از مخاديم مشاهده م ىگردد.
اين گروهى كه نور رسيدستند
سر باغ و دل و زمين دارند
همه در علم سامرى دارند
از ره شرع و شرط برگشته
پس روان كرده از هوا قرقر
همه زشتان آينه دشمن
نيست اينجا مر خرد را برگ
عشوه جاه و زر خريدستند
كى سر شرع و عقل و دين دارند
از برون موسى از درون مارند
تشنه خون يكدگر گشته
كين فلان ملحد اين فلان كافر
همه خفاش چشمه روشن
مرگ به با چنين حريفان مرگ
در كتاب كلينى از امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود أوحى الله إلى داود عليه السلام يا
داود لا تجعل بينى و بينك عالما مفتونا بالدنيا فيصدك عن طريق محبتى أولئك قطاع بطريق عبادى
المريدين إن أدنى ما أنا صانع بهم أن أنزع حلاوة مناجاتى عن قلوبهم.لذت مناجات و مكالمه حقيقى
كه آن عبارتست از افاضه علوم و استفاضه معارف از پروردگار از دلهاى ايشان بجهت آن نزع مى شود
كه روى دل ايشان از جانب قدس و منبع فيض منصرف و متنكس شده بجانب خلق و جهت شغل دنيا و
معدن جهل و ناكامى و ويل عذاب جهنم و هواى شقاوت ابدى و هلاك سرمدى.لا جرم اگر يك وقتى
استعداد درك علوم حقيقى در ايشان بوده حاليا بسبب مزاولت اعمال دنيا و اغراض نفس و هوا ازين
سلخ گشته و مسخ شده و از آسمان فطرت ملكى اصلى سرنگون بچاه جهالت و مذلت بهيمى و سبعى
فرو رفته وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ وصف الحال ايشان شده.
باب نهم فصل
اى بى درد ناانصاف و اى خود پسند پر جور و اعتساف آخر علمى كه اسرار صمديت و حقايق الهيت را
بدان دانند و معارف ربوبيت را بدان شناسند و نيز معرفت اسرار ايمان را مثل علم وحى و انزال و الهام
و معنى رسالت و نبوت و امامت و علم كتابهاى خدا و صحايف ملكوت و لوح و قلم پروردگار و كتابت
و رقم آفريدگار و همچنين معنى ارقام و اقلام و ملائكه و صحف انبياء عليهم السلام و سجلات كرام
الكاتبين و معنى جفر جامع و مصحف فاطمه عليها السلام و كيفيت نزول شياطين بر دلهاى اشرار
بوسواس و نزول ملائكه بر قلوب اخيار بالهام علوم و اسرار و علم نفس و سعادت و شقاوت و درجات
و مقامات وى و دانستن دنيا و آخرت و بهشت و دوزخ و قبر و سؤال و حساب و كتاب و ميزان و حور و
رضوان و آنچه ازين قبيل كه هر يك بحريست از علم مكاشفه چرا منكر مى شوى و دانستن آن را سهل و
عبث مى دانى و علمهاى ديگر كه هر يك از آن را در شش ماه يا كمتر فهم مى توان كرد عظيم مى شمارى
و صاحبش را از علماى دين مى پندارى.
اى ناجوانمرد علمى را كه در مدت پنجاه سال روندگان گرم رو از سر و ديده قدم ساخته و جان و تن در
تحصيل آن باخته و گداخته و ترك ننگ و ناموس و جاه و عزت كرده و متعرض خصومت و طعن چندين
نادان مسكين و داناى همچو تو ظاهر بين شده اند و قمع آرزوهاى نفس كرده بمذلت و انكسار راضى
شده اند و بدان قرار داده تا آن علم در دل ايشان قرار يافته انكار و جحود آن م ىكنى.آخر آن علمى كه
پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله از آن خبر داده كه إن من العلم كهياة المكنون لا يعلمه إلا العلماء بالله
فاذا نطقوا به لم ينكره إلا أهل الغرة بالله كدامست و چه علم است كه مغروران بخدا بايد منكر وى
باشند.
آيا انديشه نمى كنى كه مغرور بخدا شايد همچون تو كسى باشد اگر هر علمى چنانست كه تو دانسته اى و
يا بايد كه از راه نقل و مشيخه فرا گيريد پس حق تعالى چرا در چندين مواضع از قرآن مذمت م ىنمايد
جمعى را كه بتقليد مشايخ و آباى خود در اعتقادات اعتماد نموده اند و در اصول دين تعويل بدان كرده
اگر هر علمى بايد كه از اسناد بطريق متعارف شنوند آنچه حضرت امير المؤمنين عليه السلام از خود خبر
داد و فرمود لو شئت لاوقرت سبعين بصيرا من تفسير فاتحة الكتاب از كدام معلم بشرى بطريق معهود فرا
گرفت و همچنين از حضرت امام زين العابدين على بن الحسين عليهما السلام منقولست كه فرمود: إنى
لاكتم من علمى جواهره إلى آخر هذه الابيات چه علم مراد است و آن كدام علمست كه از غايت شرف
و عزت از فهمها پنهان است و جمعى كثير از مسلمانان آن را كفر م ىشمرده اند نعوذ بالله و قائل بدان را
بت پرست و كافر و مستوجب كشتن مى دانسته و همچنين آنچه از ابن عباس رضى الله عنه نقل شده كه لو
ذكرت لكم ما أعلم من تفسير قوله تعالى ( اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ
بَيْنَهُنَّ) لرجمتمونى و فى رواية لقلتم إنه كافر چرا ديگر صحابه و تابعين با وى در آن علم شريك نبوده اند
و آن علم عزيز شريف و آن معنى غامض لطيف كه از غايت شرافت و دقت از ديگران مخفى نموده و
هيچ يك از ايشان مس آن نمى كرده اند و بنزد چندين كس از صحابه و تابعين كفر مى نموده تا بتو و
همراهانت چه رسد مراد از آن كدام نوع علم بود آيا مراد از آن خلافيات فقه است يا علم معانى و بيان
يا كلام يا لغت يا نحو و صرف يا طب و نجوم و فلسفه يا هندسه و اعداد يا هيات و طبيعى معلومست كه
هيچ يك از افراد اين علوم را آن مرتبه نيست بلكه اين علم منحصرست در علم بطون قرآن و حديث نه
ظاهر آنچه فهم همه كس بدان مى رسد.
و آنچه زمخشرى و امثال آن از قرآن ميفهمند نه علم قرآنست فى الحقيقه بلكه باز راجع بعلم لغت و نحو
و معانى و كلام مى گردد و علم قرآن سواى اين علمهاست همچنانكه جلد و قشر انسان نه انسانست
بالحقيقه بلكه بالمجاز.
و لهذا يكى از اصحاب قلوب چون نظر در كشاف نمود صاحبش را گفت انت من علماء القشر.علم قرآن
چنانست كه حق تعالى فرموده كه لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ علميست كه مس آن نكنند بجز اهل طهارت و
تقديس و اهل تجرد و تنزيه چه مراد ازين طهارت نه همين شستن روى و ريش و پاك ساختن جامه و تن
خويش است بلكه مراد تطهير قلبست از لوث شهوت و غضب و تجريد وى از عقائد فاسده و نجاسات
كفر و تشبيه و تجسيم و تعطيل و حلول و اتحاد و انكار معاد و حشر ارواح و اجساد و آنچه بدين ماند.و
مشخص است كه دانستن هيچ يك ازين علمهاى مشهور در ميان جمهور محتاج بتهذيب باطن و تجريد
قلب از غشاوات طبع و هوا نيست بلكه با حب جاه و رياست و آرزوى قضا و حكومت و ذوق صيت و
شهرت و حسد بر همكنان و ترفع بر اقران بهتر و زودتر حاصل مى شود.
اى ناانصاف اگر فرض كنيم كه تو قرآن نشنيده باشى و از روى تقليد ديگران حقيقت آن را بدانى و كسى
از خارج آيد و اين آيات را بر تو خواند كه لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَ يْءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ و فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ
اللَّهِ و ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ و هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَو ى و جاءَ
رَبُّكَ و يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ و ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ و مثل اللَّهُ يَسْتَهْزِىُٔ بِهِمْ و مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ و الَّذِينَ
يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً و آيات غير معدود ازين قبيل و همچنين آنچه از احاديث
وارد شده مثل ما ترددت فى شى ء أنا فاعله كترددى فى قبض روح عبدى المؤمن و أنا عند المنكسرة
قلوبهم و مثل كنت سمعه و بصره و يده و رجله و مثل من رآنى فقد راى الحق و إن الله خلق آدم على
( صورته آيا نخواهى گفت كه آن كس زنديقست يا بت پرست يا حلولى و يا مشبهى يا از مجسمه ( ۱۲۵
پس حاليا يا آنست كه ايمان دارى اجمالا كه اين سخنان همه حق و صدقست از روى تقليد ديگران نه از
روى بصيرت يا آنكه راه تاويل بكلام خدا و رسول صلى الله عليه و آله باز مى دهى و لفظ را از ظاهر
خود دور مى برى كه نه مراد الله و مراد الرسولست.و بميزان علم كلام كه حاصل وى بغير از جدل نيست
مى سنجى و هزار مرتبه آن ايمان اجمالى كه مقلد راهست بهتر از آنست كه بميزان متكلم قرآن و حديث را
بسنجى.پس اگر كسى اتيان بمثل اين سخنان كند يا گويد كه آنچه در كلام و خبر واقعست همه بى تاويل
حق و صدقست چرا منكر م ىشوى و نسبت كفر و تجسم و تشبيه بوى مى دهى و اصلا نسبت جهل بخود
راه نمى دهى و احتمال آنكه بمقتضاى وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ و مؤداى لَعَلِمَهُ
الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ جمعى باشند كه زبان قرآن دانند و منطق مرغان قدسى آشيان فهمند.
تو چه دانى زبان مرغان را
دارم سخن و ياد نمى آرم كرد
كه نديدى شبى سليمان را
فرياد كه فرياد نمى آرم كرد
عزيز من اگر علم همين است كه تو مى دانى و علم شريعت و حديث نامش نهاده اى و آنچه تو دانى و
نتوانى دانست صحيح نباشد پس قامت علم عجب كوتاه عرضه دل تاريك و سياه و فسحت ميدان
معرفت و مجال دانش بغايت تنگ و پاى خرد سخت سست و لنگ خواهد بود.
كمال بر خود وقف مكن وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ بر خوان و ازين حجابها و كدورتها و كجيها كه در مثال
آئينه مذكورست بدرآ و پاك شو لتعلم كم خبايا فى الزوايا.
باب دهم فصل
چون دانستى كه ايمان حقيقى نوريست كه از پروردگار عالم بر دل بنده مى تابد پس هر كه در انكار آن
نور مى كوشد و در اطفاء آن نور سعى مى نمايد يا استهزاء بمؤمنى ميكند فى الحقيقه دشمنى با خدا و
ملائكه و كتب و رسل و ائمه عليهم السلام كرده خواهد بود و بمقتضاى يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ
وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ و مؤداى وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ بعمل خود گرفتار مى شود.
آنكه در سر چراغ دين افروخت سبلت پف كنانش پاك بسوخت
و بمصداق اللَّهُ يَسْتَهْزِىُٔ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ درين غرور بمستى و بدبختى كور و كر خواهد
محشور گشت و شواهد اين معنى در كتاب و سنت از آن بيش است كه بحصر در آيد اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا
و در حديث نبوى على قائله و آله الصلوة و السلام واردست كه من أكرم عالما فقد أكرمنى و در حديث
قدسى آمده كه من بارز وليى فقد بارزنى.
با شير و پلنگ هر كه آويز كند
اين همت مردان تو چو سوهان ميدان
بسا منكر كه آمد تيغ در مشت
آن به كه زتير فقر پرهيز كند
گر خود نبرد برنده را تيز كند
نزد زخمى و شمع خويش را كشت
و همين نور است كه مؤمن از پرتو آن راه آخرت را طى مى كند و هر كه تحصيل آن نور امروز نكرده يا
اطاعت و انقياد صاحبش ننموده در آن روز عالم بدان فراخى و روشنى بر وى تنگ و تاريك خواهد بود
و راه آخرت بر وى مسدود و گام از گام برداشتن از وى مستحيل و مفقود و آخر خواهد دانست كه اقتباس
اين نور واجب بوده در روزى كه آن دانستن فائده اى نكند چنانچه حال اهل غرور ازين آيه معلوم
مى شود :
يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً
فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى
وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ.
اى مرد متظاهر بر صلاح و فضيلت مفتخر بجاه و شهرت اگر ساعتى غور در تفسير و تاويل اين آيه كريمه
نمائى و لحظه اى بدين شمع تابان درين تاريك شب دنيا مطالعه احوال ماضيه خود و اقران بنمائى و در
آئينه اين آيه درنگرى و ملاحظه جمال معنى خويش و ديگر مغروران بعلم و شريعت وصيت و عزت
بكنى چندان رسوائى معلومت مى شود كه بيش از آن نباشد.
تو بچشم خويشتن بس خو بروئى ليك باش تا شود در پيش رويت دست مرگ آئينه دار
و بدانى كه انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ چه معنى دارد و معلومت شود كه قِيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً
چه حكايتيست و بيابى كه فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ چه باشد و آن كدام سد و حجاب و سورست كه
ميان بهشت و دوزخ حاجزست و در اندرونى و باطنى وى پر از رحمت پروردگارست و در بيرونى و
ظاهرى پر از عذاب و لعنت بى شمارست.و آن در بيرونى كه در آن روز ظاهرست و پر از عذابست امروز
از چشمها پنهانست و آنچه امروز ظاهرست ظاهر آن ظاهرست و قشر آن قشر است كه در روز وَ بُرِّزَتِ
الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى بر همه كس مكشوف مى گردد به او از اين جهت گفته شده :
ظاهرش چون گور كافر پرخلل و از درون قهر خدا عز و جل
بدان و آگاه باش كه چون پادشاه عالم جل شانه به بنده اى خواهد كه خير و سعادت برساند و بقرب
خودش متصف سازد نور توحيد بر جانش پرتو اندازد و ذوق تجريدش بخشد.لاجرم حرمت و تعظيم
صفت آن شود و محافظت نمودن بر آداب صحبت حق عادت وى گردد و هر دم آنرا راحت و انس بعالم
ملكوت و قدس و الفت بموطن و مقربين مى افزايد و لذت مناجات و مكالمه حقيقى در باطن وى قرار
مى گيرد و دولت نوبنو بوى مى رسد تا بحدى كه از هر چوب و سنگى ذكر حق مى شنود و از هر حجرى
و مدرى تسبيح بگوش هوشش مى رسد.
و هر شقاوت كه بمردودان راه يافت از آن يافت كه قدر نعمت حق ندانستند و باندك مايه دانش و
صلاح ظاهرى مغرور گشتند و از راه هدى منحرف شدند و شروع در طلب رياست و جاه و شهرت كردند
و در مقام جحود و انكار با اهل دل بر آمدند و انكار علوم مكاشفه نمودند.
آخر چنان گشتند كه از ادراك اوليات و مس بديهيات منسلخ شدند و بقساوت قلب و زندقه و الحاد روى
نهادند و طريق اباحت و تحليل عقيدت پيش گرفتند چنانچه حق تعالى فرموده ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ
ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً.و همچنين مى فرمايد كه وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ
عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ.
ببين كه چه مقدار فرق است ميان مسلكى كه حجاره و حديد در نظر سالك آن همچو دلها و روحها روشن
و ذاكر و تسبيح گو و تقديس جو گردد.
بر عارف همه ذرات عالم
كف خاكى كه در روى زمينست
بهر جا دانه اى در باغ و راغيست
بفعل آيد زقوت هر زمانى
بود نامحرمان را چشم و دل كور
بخوان تو آيه نور السموات
كه تا دانى كه در هر ذره خاك
ملائك وار در تسبيح هر دم
بر عارف كتاب مستبينست
درون مغز او روشن چراغيست
ز هر خاكى يكى عقلى و جانى
و گرنه هيچ ذره نيست بى نور
كه چون خورشيد يابى جمله ذرات
يكى نوريست تابان گشته ز ان پاك
و ميان مسلكى كه دلها را بمثابه حجاره و حديد سخت و سياه مى گرداند و قاسى و جاسى مى سازد.
اى عزيز بخدا كه دشمنى درويشان و مخالفت اهل دل دل را سنگ مى كند و دوستى و متابعت ايشان
سنگ را دل مى سازد.
آنچنان دل كه وقت پيچاپيچ
اصل هزل و مجاز دل نبود
اينكه دل نام كرده اى بمجاز
اندرو جز خدا نباشد هيچ
دوزخ حرص و آز دل نبود
رو به پيش سگان كوانداز
باب يازدهم فصل
سابقا معلوم شد كه ايمان حقيقى كه آن را در عرف صوفيه ولايت گويند چنانچه اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا
يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ دالست بر آن نوريست كه از خداى تعالى بر دل بنده مى تابد و وى را
بسبب آن بقرب خود راه مى دهد و جوهر وى از جنس جواهر عقول و ملائكه مقربين مى گردد.
اكنون بدان كه پيش از آنكه اين نور بر دل فائض گردد مى بايد كه آن دل همچو آئينه مصفى و گردد از
زنگ معاصى و تعلقات زيرا كه همه دلها در آئينه بودن بحسب اصل فطرت بالقو هاند و بعضى از قوت
بفعل مى آيند بوسيله اعمال و افعال صالحه و تكاليف و رياضات شرعيه و بعضى هنوز از قوت بفعل
نيامده اند و در بعضى آن قوت بسبب اعمال قبيحه و اعتقادات رديه باطل گشته و آن قابليت كه بحسب
اصل فطرت بوده از وى مسلوب و منسوخ گرديده.اينست معنى نسخ باطن كه در مذهب ما حقست
چنانچه اشاره بدان رفت.
و آنچه حق تعالى فرموده كه فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ اشاره بمسخ حيوانيست و همچنين آنچه فرموده ثُمَّ قَسَتْ
قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ اشاره بتحول باطنست بسوى طبيعت جماديت كه بعضى آن را نسخ
گويند.اينجا محل تحقيق اين مساله نيست زيرا كه كلام دراز كشيده مى شود.
و از آن جمله آنچه مقصود از اين رساله است باز م ىنمائيم پس گوئيم همچنانچه آئينه محسوسات را پنج
چيز مانع و حجاب مى باشد از آنكه در وى مكشوف شود صورت مرئى: حجاب اول نقصان جوهر وى
همچو جوهر آهن يا شيشه پيش از آنكه ساخته و گداخته شود و مشكل و پرداخته گردد حجاب دوم زنگ
و كدورت و خبث كه در وى موجودست بعد از ساخته شدن و مشكل گرديدن و حجاب سيم آنكه
محاذى صورت نباشد و منحرف از آن باشد چنانچه پشت آئينه بصورت باشد حجاب چهارم آنكه ميان
وى و صورت مطلوب حجابى فرو هشته باشد حجاب پنجم آنكه جهتى كه صورت در آن جهتست كدام
است تا روى آئينه بدان جهت مواجه و محاذى سازند پس همچنين آئينه دل كه مستعد آنست كه در وى
تجلى كند حقيقت حق و حقيقت همه اشياء كما هى همچنانكه سرور كاينات عليه و آله افضل الصلوات
بدعا از پروردگار عالم طلبيده است بجهت خود و خواص امت عالى منزلش كه رب أرنا الاشياء كما هى
خالى نمى باشد از علوم حقه مگر بسبب يكى از اسباب و موانع پنجگانه.
مانع اول نقصان جوهر دل كه نفس ناطقه اش گويند همچون نفس كودكان كه آئينه روح ايشان هنوز از ته
خاك و آب بدن بيرون نيامده و همچنانكه آهن در كان و شيشه در سنگ و روغن در دوغ و زيت در
زيتونه پنهانست نفوس اين ناقصان در كدورت و غلاف ابدان مستغرق و معمور گشته :
جوهر صدق خفى شد در دروغ
آن دروغت اين تن خاكى بود
تا فرستد حق رسولى بنده اى
تا بجنبانت بهنجار و بفن
همچنانكه روغن اندر متن دوغ
راستت آن جان افلاكى بود
دوغ را در خمره جنبانيده اى
تا بدانم من كه پنهان بود من
مانع دوم كدورت و زنگ فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ مثل كدورت معاصى و خبث نفس كه بسبب
بسيارى شهوات و فسوق در نفس حاصل م ىشود و مانع صفاى دل و جلاى روح مى گردد و بقدر
بسيارى كدورت و تراكم و ظلمت مانع م ىشود از تجلى حق و انعكاس آن نور كه بوى اشياء ديده
مى شود در دل.هيچ گناهى و خطائى نيست كه اثرى در دل از كدورت وى حاصل نشود كه وَ مَنْ يَعْمَلْ
مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ.
پس اگر معاصى بسيار شود و كدورت و ظلمت رسوخ پيدا كند دل را چنان م ىكند كه از استعداد
انكشاف علوم در وى اثرى نماند و قوتش باطل گردد وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ.
سيم انحراف و عدول از جهت مطلوبست همچنانكه دل بعضى صالحان و عادلان كه اگر چه صافى
باشد از غش گناهان و كدورت شهوات و لوح ضميرش از صورت غير ساده و از براى انتقاش علوم آماده
ليكن نور معرفت در وى نمى افتد ازين سبب كه همتش مصروف بجانب طلب حق نيست و آئينه
ضميرش با شطر كعبه مقصود محاذى نيفتاده و وجه باطن خود را با جانبى كه اصل علوم و حقائق
معارف از آنجاست متوجه نساخته چنانكه حق تعالى از خليل عليه السلام حكايت كرده كه وَجَّهْتُ
وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ.
بسا باشد كه تمام فكرش در تحصيل تفاصيل طاعات و عبادات بدنى و تطهير ثوب و بدن و جلوس در
صوامع و مراقبه اوقات صلوات و نوافل عبادات و غير آن و تهيه اسباب معيشت دنياوى صرف شده
باشد و چنان فكرش مستغرق اين مقاصد گشته كه ضميرش هرگز متوجه تامل در حضرت الهيت و حقائق
علم جبروت و اسماء و صفات و افعال ملك و ملكوت نمى گردد و ذوق تفكرش در كيفيت خلق سموات
و ارض و دقائق معرفت اين موجودات چنانچه امر بان در چندين مواضع از كتاب واقع شده مثل أَ وَ لَمْ
يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَي ءٍ وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ
فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ و نظائر اين آيه هنوز نجنبيده بلكه ذهنش از امثال اين معانى و آيات معرض
است كه وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ زيرا كه در آئينه دل
مرتسم نميشود الا آنچه توجهش بدان مصروف است فَأَنَّى تُصْرَفُونَ پس نظر كن اى عزيز من كه هر گاه
مقيد بودن قلب و مصروف بودن همت باعمال و طاعات مانع باشد از انكشاف حقائق و تجلى حق پس
چه سان باشد دلى كه هميشه منصرف باشد بتحصيل مرادات دنياوى و لذات حيوانى.
چهارم حجاب و سد است وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا.و آن مثل اعتقادات مقلدان و
متعصبان مذاهب كه در اول حال ايشان را حاصل شده و حائل گشته مر آئينه دل را از آنكه صورت حق
در وى ظاهر شود و نور يقين در آنجا پرتو افكند.اكثر مردمان هر آنچه از پدر يا استاد در ابتداى امر
شنيدند بدان گرويدند در دل ايشان رسوخ پيدا كرده و بمثابه سدى در راه سلوك ايشان شده كه از آن بدر
شدن ميسر نيست وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ.و هر يك از آن اعتقادات بجاى
غلى شده در گردن نفس ايشان كه نمى گذارد سر از جاى بجنبانند إِنَّا جَعَلْنا فِي أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا فَهِيَ إِلَى
الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ.
هر كه را تقليد دامن گير شد
اين مشايخ كه عصاى ره شوند
تا تو از تقليد آبا بگذرى
بر دل او چون غل و زنجير شد
گاه سد راه هر گمره شوند
كافرم گر هرگز از دين بر خورى
پنجم جهلست بدان جهتى كه مطلوب در آنجاست زيرا كه آنچه مطلوب حقيقتست حاصل نمى شود در
آئينه ضمير الا بعد از آنكه صورتى چند كه مناسب مطلوب اصلى باشد در وى در آيد.مثلا اگر كسى
خواهد كه آنچه در قفاى ويست ببيند و در مرآت باصره صورتش در آيد محتاج م ىشود بدو آئينه.ديگر
همچنين هر طالب علمى را ممكن نيست كه راه بدان مطلوبى كه او را حاصل نيست ببرد الا بواسطه
ملاحظه نمودن معلومى چند مناسب كه او را حاصلست و ترتيب نمودن بر وجهى كه مؤدى بدان مطلوب
گردد بلكه حصول هر علمى از علوم نظرى محتاج بدو علم ديگر لا اقل م ىباشد.و اين معنى محتاج
اندك شرحيست و آن چنانست كه نفس هر يك بمنزله آئينه كرويست كه از جميع جوانب محاذيست با
صورتهائى كه در لوح محفوظ واقعست.و درين آئينه پيش از آنكه برياضت وجوه و جوانبش زدوده گردد
چيزهاى نزديك مثل محسوسات و بديهيات و قضاياى عامه چون الكل أعظم من الجزء و النقيضان لا
يجتمعان و نظائر اين معانى در وى بى فكر و رياضت حاصل مى شود از براى همه كس.
و اما چيزهاى دور كه آن را نظريات گويند موقوفست بائينه اى چند ديگر كه زدوده شده باشد و در وى
مطلوبى چند روى نموده.و هر چند آن نظريات ازين نشاه بشرى دورترست و بجهان قدس الهى نزديكتر
بائينهاى بيشتر احتياج دارد.و اين آئينه ها اگر چه در ابتداء حال بغايت متعدد و متكثر است اما همه
اجزاء نفس اند و در آخر همه يكى خواهند شد و آن را نفس كلى گويند و آن صورتها نيز يكى خواهد
شد و آن را عقل كل گويند چه نفس چنانچه گذشت بمنزله مرآت بزرگ كروى است كه آئينه هر علمى و
مطلوبى قوسى از آنست كه مواجه است با يك جهتى از جهات لوح محفوظ كه مكتوب قلم
پروردگارست و هر قوسى كه از وى منجلى مى شود از غشاوه حواس آن صورت كه مواجه اوست از لوح
محفوظ دروى حاصل مى گردد يا تجلى مى كند.
صد هزار آئينه دارد شاهد مقصود من رو بهر آئينه كارد جان در آن پيدا شود
تا وقتى كه همه كمالات در وى ظهور يابد و فرق ميانه حلول و تجلى نزد اولو الابصار محقق گشته
گويد آن كس درين مقام فضول كه تجلى نداند او ز حلول
بعضى از دانايان حكمت مثل فرفوريوس شاگرد ارسطو كه مقدم طائفه مشائيان است بر آن رفته اند كه
نفس آدمى آنگاه كه از قوت بفعل آمد در ادراك معقولات با عقل فعال كه قلم پروردگارست متحد
مى گردد.و ما اين مساله را در كتابهاى خود بيان كرده ايم بر وجهى كه مزيدى بر آن متصور نيست و اين
موضع محل ذكر آن نيست.پس بنابرين مقدمات گوئيم كه نفس چون ابتداء كون روى بجانب طبيعت بدن
دارد و پشت بطرف عالم قدس كرده پس وى در مطالعه مطالب حقه محتاج بائينه هاى متعدده هست
همچون كسى كه خواهد در صورتى كه در پس پشت او واقعست در نگرد او را دو آئينه در كارست.آنكه
نزديكترست مثال مقدمه صغرى است و آنچه دورترست مثال مقدمه كبرى است و آن مطلوب كه از
ملاحظه اين آئينه ديده مى شود مثال نتيجه است.
و باز اگر خواهد كه در صورتى ديگر كه در صورتى كه مخالف صورت آن نتيجه است واقع باشد نگرد باز
محتاج بچند آئينه ديگر مى شود.همچنين در راه مطلوب حقيقى مر مرآت نفس انسانى را چمها و خمها و
پيچاپيچى چند واقعست كه جز از راه ترتيب مقدمات كه فى الحقيقه آئينه هاى روحانى اند در ابتداء حال
ملاحظه آن مر انسان را حاصل نمى گردد.
مقصود وجود انس و جان آئينه است
در آئينه جمال شاهنشاهيست
منظور نظر در دو جهان آئينه است
وين هر دو جهان غلاف آن آئينه است
و اينست معنى سير سالكان راه حقيقت زيرا كه سالك هر دم نظرش از آئينه اى به آئينه ديگر مى افتد تا
وقتى كه پى بمقصد حقيقى برد و گام در وادى قدس نهد.و صداى إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ بگوش
هوشش رسد.بعد از آن آئينه هاى همه بى كار گردند و نعلين كبرى و صغرى هر دو منخلع شوند و بى
واسطه با حق مكالمه حقيقى روى دهد.
وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً.بلكه علمش عين گردد و خبرش معاينه گردد كه
ليس الخبر كالمعاينة.
دردى كه بافسانه شنيديم هم از غير از علم بعين آمد و از گوش باغوش
اينجاست كه كليد إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ از حضرت وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ بفرستند و
قفل بشريت أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها بر دارند و در خزائن ملكوت وَ إِنْ مِنْ شَ يْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ.بر روى
جان بگشايند و آدمى را بلا مكان عالم ملكوت راه دهند قد تبين لكم حيث لا أين.
ما را بجز اين زمان زمانى دگرست جز دوزخ و فردوس مكانى دگرست
و اهل ملكوت بسلام وى از در در آيند يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَيْكُمْ زيرا كه جان همه چيز در
آنجاست و روح همه از آن عالم هويداست وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ
مِنَ الْمُوقِنِينَ.
چون از ظلمات آب و گل بگذشتيم هم خضر و هم آب زندگانى مائيم
اينست سير الى الله قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي.و بعد از اين سير فى الله
است و من الله و بالله است وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ.
عيسى منهم و معجز من اين نفس است هر دل كه شنيد اين نفس زنده شود
وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ.
در پس آئينه طوطى صفتم داشته اند
لوح دل را پاك گردان از وسخ
صاف گردان لوحت از نقش خطا
آنچه استاد ازل گفت بگو مى گويم
تا حق اندر وى نويسد منتسخ
تا زخط ايزدى يابد بقا
أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ.
و آدم را فرستاديم بيرون جمال خويش بر صحرا نهاديم
باب دوازدهم فصل
اكنون بدان كه سالك گاهى خلق را آئينه خداى نما و واسطه ملاحظه صفات و اسماء گرداند و گاهى
حق را مرآت ملاحظه اشياء و آئينه جهان نما سازد.و اول سير من الخلق الى الحق است و ثانى سير من
الحق الى الخلق است و اشاره باولست: سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ.
رو ديده بدست آر كه هر ذره خاك جاميست جهان نماى چون درنگرى
و اشاره بثانيست: أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَي ءٍ شَهِيدٌ :
كسى كز معرفت نور صفا ديد زهر چيزى كه ديد اول خدا ديد
ما رأيت شيئا إلا و رأيت الله قبله.هر دو علم از علوم حقيقيه است و اول را بعرف صوفيه علم توحيد
مى گويند و بعرف علماء الهيين علم الهى و علم كلى مى گويند و دوم را بعرف صوفيه علم آفاق و انفس
مى گويند و بعرف حكماء طبيعيين اين علم منقسم است بدو علم يكى علم سماء و عالم و يكى علم
نفس و هر دو بحسب غايت و ثمره راجع بعلم توحيد مى گردد.
اى عزيز مردمان را درين زمان از علم توحيد و علم الهى خبرى نيست و من بنده در تمام عمر كسى نديدم
كه از وى بوئى ازين علم آيد و از علم دوم نيز كه علم آفاق و علم انفس است چندان بضاعتى با
دانشمندان اين زمان حاصل نيست تا بديگران چه رسد.و اكثر مردمان بغير از محسوسات بچيزى اعتقاد
ندارند يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ و از آيات الهى و ملكوت آسمانها و
زمينها غافلند و از تدبر و تامل در آن اعراض نمود هاند وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ
عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ.
اى شده خشنود به يكبارگى
غافل ازين دائره لاجورد
از پى صاحب نظرانست كار
چون خر و گاوى بعلف خوارگى
فارغ ازين مركز خورشيد گرد
بى خبران را چه غم از روزگار
آنچه همكنان از آسمان و زمين بدين چشم مى بينند و مى دانند بيش از آن نيست كه كسى سقفى را و
فرشى را بدين چشم كه گاو و خر را در آن شركت است بينند و دانند وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ
عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ.اى عزيز دانشمند افلاك را كه تو همين چون سقفى مى شناسى و از جمادات
مى شمرى و از آيات آن اعراض نموده اى و دانستن آن را بدعت مى دانى ببين كه خداوند جل ذكره چند
جا چون بتعظيم نام آن مى برد و قسم بدان ياد م ىفرمايد كه فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ
عَظِيمٌ و بيت معمور و سقف مرفوع نامش كرده و عرش اعظم و محل استواء رحمن مى گويد.
باب سيزدهم فصل
حاليا اى متشرع عادل و اى عابد سنگين دل اگر كسى بر تو معلوم سازد كه هيچ چيز از اركان ايمان
نمى دانى و از علمى كه آن فرض عين تست خبر ندارى و بفروض كفايت و ديگر فروع كه در تمام عمر
ترا بدان حاجت نمى افتد عمر خرج مى كنى در جواب چه خواهى گفت بغير آنكه راه جحود و عناد
پيش گيرى و شروع در تشنيع و لجاج نمائى و در مقام دشمنى و عداوت با آنكس درآئى يا گوئى كه
زياده ازين مرتبه كه همه مسلمانان را در اوائل حال حاصلست بر كسى واجب نساخته اند و بدان مكلف
نكرده و اگر نه حال عوام و ناقصان چه مى شود چه اگر بر همه كس دانستن حقائق دين و معارف اهل
يقين واجب باشد حرج لازم مى آيد ( ۱۵۸ ) اى مغرور مفتون جاه و عزت و اى ممكور استدراج و
نخوت ندانسته اى كه تكليف بقدر عقلست.بسا بود كه آنچه بر بعضى عقلا واجب باشد بر ديگرى
واجب نباشد آيه لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى نخوانده اى و آيه وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا
عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ نشنيد هاى و يا آيه وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا
يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ نفهميده اى.عامى بيچاره كه راه بهيچ مقصدى نبرده و گام در راه هيچ منزلى
نگشاده و هيچ شرى و خيرى از وى نمى زايد جز آنكه در تحت وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَي ءٍ داخل باشد
چه خواهد شد
اكثر اهل الجنة بله كار با مثل توئى است كه بحيله و مكر مرغ را از هوا نازل مى سازى و ماهى را از قعر
دريا صيد مى كنى و جواهر و لعل و در و مرجان را از بحر و كان استخراج مى نمائى و با شيطان در
كياست دنيا و حيلتهاى نفس دغا هم عنانى مى كنى.كاش تو نيز و سائر مجادلان ساده لوح داخل ابلهان
مى بوديد كه البلاهة أدنى إلى الخلاص من فطانة تبراء.شيطان از زيركى ملعون گرديد.
عقل جزئى عقل را بد نام كرد كام دنيا مرد را ناكام كرد
اى خود پسند و اى زيرك غافل آيا بمقتضاى وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ و مؤداى وَ مَنْ يَكْفُرْ
بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ شرط هر مؤمنى هست كه اين معارف را كه عبارتست از
معرفت ربوبيه و علم توحيد و علم مفارقات و ملائكه و علم وحى و رسالت و علم كتب الهيه و شريعت و
معرفت روز قيامت و سر معاد نفوس و اجساد و همچنين دانستن احوال برازخ و عذاب گور و بعث من
فى القبور و تحصيل ما فى الصدور و نشر صحائف و كتب اعمال در روز نشور و ميزان و حساب و جنت
و نعيم و كوثر و تسنيم و آتش و حميم و زقوم بداند يا شرط نيست اگر چنانچه دانستن اين اصول و اركان
از شرائط مؤمن و لوازم ايمان هست بيا بر گو تو ازين معارف كدام را م ىدانى و مى شناسى.
حقا كه بسيارى از متكلمان كه از راه بحث و گفتگو و طريق مجادله و مباحثه در ذات و صفات و افعال
حق و كتب و رسل وى سخن مى گويند صفتى چند از براى معبود خود اثبات م ىكنند كه اگر از براى
رئيس دهى اثبات كنند بخواهد رنجيد.و جمعى بر وجهى ذات حق را تصور كرده اند كه جوهر نفس كه
واپس ترين جواهر عالم ملكوتست از آن اشرف است بلكه طبيعت كه جوهريست سارى در همه اجسام به
بساطت و شرافت اقربست از آنچه ايشان وى را معبود خود انگاشته اند و همچنين توحيد را بر وجهى
تصور كرده اند كه كسى نفى شريك از طباخ و خباز و درودگر و بنا نمايد و ملائكه خدا را چنان تعقل
نموده اند كه مردمان مرغان پرواز كننده را چنان تصور نمايند.و همچنين پيغمبر خدا را در دانستن كتاب و
وحى زياده از آنكه كسى بتقليد از ديگرى معانى فرا گيرد ندانسته اند.فرق نزد ايشان همين است كه وى
عليه و آله السلام مقلد جبرئيلست عليه السلام و ديگران مقلد بشر و ندانسته اند كه تقليد داخل علم
نيست.علم حقيقى نوريست كه از خداى بر دل هر بنده كه خواهد نازل م ىگردد و گمان ايشان چنانست
كه پيغمبر بطريق معهود قرآن از وى حفظ نموده و همچنين ائمه هدى و اولياء خدا عليهم السلام هر يك
از ديگرى بطريق نقل و روايت سخن شنيده اند نه آنكه بمقتضاى وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً از حق تعالى بر
دل نورانى ايشان بسبب اتصال روحانى با عالم غيب فائض گشته و بعد از آن از راه دل بر زبان آمده و از
جانب غيب بجانب شهادت ظهور نموده.
برو بزداى روى صفحه دل
ازو تحصيل كن علم وراثت
كه تا سازد ملك پيش تو منزل
زبهر آخرت ميكن حراثت
علم وراثت بر عكس علم دراست است زيرا كه انبياء عليهم السلام اول تعقل اشياء مى كنند بعد از آن
تخيل مى نمايند بعد از آن احساس بدان حاصل مى شود بعين آنچه تعقل نموده اند.و علماء اهل نظر كه
ايشان را حكماء گويند اول اشياء را بحس ادراك م ىكنند بعد از آن بخيال انتزاع صورتى از آن مى كنند
بعد از آن به تعقل انتزاع صورت عقلى كرده ادراك كلى مى نمايند.و طريق اولياء عليهم السلام متوسط
است ميان طريق انبياء و حكماء.
و اما طريق غير ايشان بجائى نمى رسد كه اطلاق علم بان توان نمود و همچنين از ايمان باخرت و اثبات
نشاه ثانيه و روز قيامت و احوال آن كه برابر پنجاه هزار سال دنياست آن قدر نصيب گرفته كه كسى گويد
كه فردا روزيست از جنس روزهاى گذشته چنان و چنان خواهد خواند همچنين كه سلاطين دنيا جمعى را
كه گفته ايشان نشنيده اند و فرمان نبرده اند سياست كنند و جمعى را جاه و منصب بخشند هيهات اين
اعتقادها صبيان و زنان و جاهلان را نيكوست كه داعى بر اعمال خير و اداى اماناتست.
چه ديدى تو ازين دين العجايز
نشستى چون زنان در كوى ادبار
زنان چون ناقصان عقل و دينند
كه بر خود جهل مى دارى تو جايز
نمى دارى زجهل خويشتن عار
چرا مردان زايشان دين گزينند
باش تا روزى كه وعده وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ در رسد و صحيفه يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ
مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً مطالعه نمائى و جمال يحشر الناس
يوم القيمة على نياتهم حجاب بگشايد و حكم يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ
چهره نمايد.
گر زعلم اين زمان علم دارى
آنچه امروز زير پوش بود
زيرپوشى زجهل هم دارى
آن زير پوش حشر خواهد شد
و واقعه فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ با تو گويد كه اجسام دنيا همچو برف در
آفتاب قيامت چون گداخته مى شود.
با تو اين طمطراق لاف و هوس تا دم مردنست همره و بس
و جميع گذشتگان زمانهاى ماضى و آيندگان زمان مستقبل چون در يك وقت و يك زمان بمقتضاى قُلْ إِنَّ
الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ لَمَجْمُوعُونَ إِ لى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ جمع مى شوند و همچنين جميع كائنات سابق و
لاحق چون در يك مكان بمقتضاى فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ بازداشته م ىگردند و چه معنى دارد يَوْمَ تُبَدَّلُ
الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ تا معلوم گردد آنگاه كه أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا
الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ چگونه است.
زشت نبود روح قدسى منتظر و آنگاه تو در غرور جاه و مالى همنشين اهرمن يا بنى آدم ما أدنى همتك و
ما أخس نفسك طلبتك فتهرب منى و يطلبك غيرى فتاتيه.
اندر همه عمر من شبى وقت نماز
بگشاد زرخ نقاب و مى گفت براز
آمد بر من خيال معشوقه فراز
بارى بنگر كه از كه مى مانى باز
اى جوانمرد نفوس مردمان در ابتداء بهيچ علتى و مرضى مبتلى نيستند و غير از نقص بشريت و ضعف وَ
خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً علتى نمى دارند ليكن بعد از مدتى بواسطه خطوط عاجل و خيالات باطل دنيا كه
شيطان بواسطه افيون غفلت و غرور در شراب امانى و آمال بحلق خلق فرو م ىريزد و چندين مرض و
آفت در نفوس بهم مى رسد يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً حاصل آن در عاقبت هيچ
چيز نيست بغير از آنكه از فطرت اصلى برخاسته اند و رجوع بدان ديگر ممكن نيست و تمناى فَارْجِعْنا
نَعْمَلْ صالِحاً تمناى امريست محال.
با يار گر آرميده باشى همه عمر
هم آخر كار مرگ باشد و آنگه
لذات جهان چشيده باشى همه عمر
خوابى باشد كه ديده باشى همه عمر
باب چهاردهم فصل در دانستن عمل صالح و علم نافع
اى متشرع عادل و اى دقيقه شناس غافل اگر لحظه اى تامل نمائى درين آيه كه وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ
مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ معلومت شود كه باين اعمال
بدنى و علوم ظاهرى و اسلام زبانى و نماز اركانى و روزه دهانى و زكوة نانى و حج زبانى بى تصفيه
باطن از غش اعتقادات رديه و بدع و اهواء و تنوير قلب از ريا و از اغراض فاسده دنيا و دواعى نفس و
هوا راه بمنزل سلامت و نجات آخرت نمى توان برد طاحت العبارات و فنيت الاشارات و ما نفعتنا إلا
ركيعات ركعناها فى جوف الليل.
بدان كه علم بى نفع و عمل بى علم نبودنش بسيار بهترست از آنكه باشد و در دعاهاى ماثور از حضرت
پيغمبر صلى الله عليه و آله واردست كه نعوذ بالله من علم لا ينفع و من دعاء لا يسمع زيرا كه صد فتنه و
غرور از هر يك ازين دو زائيده مى شود كه يكى از آنها كافيست از براى اجابت دعوت شيطان و قبول
وسوسه ابليس لعين.از بعضى ارباب قلوب منقولست كه فتنة الحديث أشد من فتنة المال و الاهل و الولد
و كيف لا يخاف و قد قيل للسيد البشر صلى الله عليه و آله: وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً
قَلِيلًا.
و ديگرى گفته إذا طلب الرجل الحديث أو تزوج أو سافر فى طلب المعاش فقد ركن إلى الدنيا مراد
طلب اساتيد عاليه يا طلب حديثى كه در طريق آخرت احتياج بدان نيست و ديگرى گفته أدركت الشيوخ
و هم تتعوذون بالله من العالم الفاجر بالسنة.و از حضرت عيسى عليه السلام مرويست كه گفت كيف
يكون من أهل العلم من يكون مسيره إلى الاخرة و هو مقبل على دنياه و كيف يكون من أهل العلم من
يطلب الكلام ليخبر به لا ليعمل به از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله منقولست كه فرمود أوحى الله
تعالى إلى بعض أنبيائه قل للذين يتفقهون لغير الدين و يتعلمون لغير العمل و يطلبون الدنيا بعمل الاخرة
و يلبسون للناس لباس مشوك الكباش و قلوبهم كالذئاب ألسنتهم أحلى من العسل و قلوبهم أمر من الصبر
إياى يخادعون و بى يستهزؤن لا يتحن لهم فتنة تذر الحكيم حيرانا.
و محمد بن يعقوب كلينى رحمة الله در كتاب كافى از امير المؤمنين عليه السلام روايت نموده كه آن
حضرت از پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرموده العلماء رجلان رجل عالم أخذ بعلمه فهذا
ناج و عالم تارك لعلمه فهذا هالك و إن أهل النار يتاذون عن ريح العالم التارك لعلمه و هم از امير
المؤمنين عليه السلام در كافى روايت نموده كه فرموده أيها الناس إذا علمتم فاعملوا بما علمتم لعلكم
تهتدون إن العالم العامل بغير بصيرة كالجاهل الحائر الذى لا يستفيق عن جهله بل قد رأيت الحجة عليه
أعظم و الحشرة أدوم على هذا العالم المنسلخ علمه منها على الجاهل و المتحير فى جهله و كلاهما حائر
بائر.
و از امام جعفر صادق عليه السلام روايت نموده كه من أراد الحديث لمنفعة الدنيا لم يكن له فى الاخرة
نصيب و من أراد خير الاخرة أعطاه الله خير الدنيا و الاخرة.و از امام محمد باقر عليه السلام روايت
كرده كه گفت من طلب العلم ليباهى به العلماء أو يمارى به السفهاء أو ليصرف به وجوه الناس إليه
فليتبوء مقعده من النار.
و آيات قرآنى و احاديث و اخبار درين باب از حد شمار بيرونست و نقل او درين مختصر
متعذرست.ليكن بايد كه معلوم همكنان باشد كه آنچه در باب مذمت علم بى عمل واقع شده آن علميست
كه غير مكاشفه باشد زيرا كه دانستى معارف الهيه ازين نقائص و عيوب و غوائل مبراست و از همه آفتى
آزادست و دانستنش عين مطلبست و هر چند كه زياده دانسته شود بحسب كميت بهترست.
و اما علمى كه متعلق بعملست و از علوم معاملات نه از مكاشفاتست دانستن آن بقدر عمل واجب كفائى
است و زياده از عمل دانستنش وبال آخرتست.و اين معنى نزد عارفان بوضوح پيوسته و دلائل و شواهد
آن بسيارست و اگر بذكر آن مشغول شويم سخن دراز كشيده خواهد شد و آنجا كه كس است يك حرف
بس است.
اى عزيز اگر انصاف دارى و هوشت بجاى خود است ببين كه شيخ زين الدين عليه الرحمة در آداب
المتعلمين خود چه نقل مى كند.
چنين گفته كه قال بعض المحققين العلماء ثلثة عالم بالله بامر الله فهو عبد استولت المعرفة الالهية على
قلبه فصار مستغرقا بمشاهدة نور الجلال و الكبرياء فلا يتفرغ لتعلم علم الاحكام إلا ما لا بد منه و عالم
بامر الله غير عالم بالله و هو يعرف الحلال و الحرام و دقائق الاحكام لكنه لا يعرف أسرار جلال الله.و
عالم بالله و بامر الله فهو جالس على الحد المشترك بين عالم المعقولات و عالم المحسوسات فهو تارة
مع الله بالحب له و تارة مع الخلق بالشفقة و الرحمة فاذا رجع من ربه إلى الخلق صار معهم كواحد منهم
كانه لا يعرف الله و إذا خلا بربه مشتغلا بذكره و خدمته فكانه لا يعرف الخلق فهذا سبيل المرسلين و
الصديقين و هو المراد بقوله صلى الله عليه و آله سائل العلماء و خالط الحكماء و جالس الكبراء.المراد
بقوله سائل العلماء العلماء بامر الله غير العالمين بالله فامر بمسالتهم عند الحاجة إلى الاستفتاء و أما
الحكماء فهم العالمون بالله الذين لا يعلمون أوامر الله فامر بمخالطتهم و اما الكبراء فهم العالمون بهما
فامره بمجالستهم لان فى مجالستهم خير الدنيا و الاخرة.و لكل واحد من الثلثة ثلث علامات فالعالم بامر
الله الذكر باللسان دون القلب و الخوف من الخلق دون الرب و الاستحياء من الناس فى الظاهر و لا
يستحيى من الله فى السر و العالم بالله ذاكر خائف مستحيى.أما الذكر فذكر القلب لا اللسان.
و الخوف خوف الرجاء لا خوف المعصيه و الحياء حياء ما يخطر على القلب لا حياء الظاهر و أما العالم
بالله و بامره فله ستة أشياء الثلثة المذكورة للعالم بالله فقط مع ثلاثة أخرى كونه جالسا على الحد المشترك
بين عالم الغيب و عالم الشهادة و كونه معلما للمسلمين و كونه بحيث يحتاج إليه الفريقان و هو مستغن
عنها.فمثل العالم بالله و بامر الله كمثل الشمس لا يزيد و لا ينقص و مثل العالم بالله فقط كمثل القمر
يكمل تارة و ينقص أخرى و مثل العالم بامر الله كمثل السراج يحرق نفسه و يضى ء غيره.
پس زنهار كه بعلم ظاهر و صلاح بى بصيرت مفتون و مغرور نگردى كه هر شقاوتى كه بمردودان راه
يافت از غرور علم ظاهر و عمل بى اصل راه يافت و آنچه در قصص الانبياء خوانده اى يا از احوال
شهداء و اولياء شنيده اى از مصيبتها و محنتها كه بخاندان نبوت و ولايت و اهل بيت عصمت و طهارت
راه يافته اگر نيك دريابى آنها همه از نفاق و كيد اهل شيد و ريا و غدر و حيله متشبهان باهل علم و تقوى
برخواسته.على مرتضى عليه السلام نه بضرب ابن ملجم بر زمين افتاد بلكه بسكنجبين شهد صلاح ابو
موسى اشعرى و سركه نفاق عمرو بن عاص شربت شهادت نوشيد و امام حسين عليه السلام نه بخنجر
بيداد شمر ذى الجوشن خوابيد بلكه بمعجون افيون پرسم مكر و افسون و ترياق پرزهر اتفاق اهل نفاق
خونش با خاك كربلا آميخته شد كه قتل الحسين يوم السقيفة.و همچنين پارهاى جگر حسن مجتبى عليه
السلام از كيد و غدر نهانى معاويه بخاك محنت ريخت و برين قياس هر چه بسائر ائمه عليهم السلام واقع
شده همه بزور شيد اعدا و مكر و تلبيس ارباب رزق و ريا بوده و با اين همه ظلم و بيداد و فتنه و فساد كه
ازيشان سرزد ذره اى از جاه و قدر و منزلت اهل ولايت و حقيقت كم نگشت و در دنيا و آخرت معزز و
مكرم بودند و خواهند بود بلكه اين طايفه اعداء خود را در دين و دنيا رسوا كردند و بعذاب سرمد و
سخط الهى تا ابد خويشتن را مبتلى ساختند.
آنان كه ره دوست گزيدند همه
در معركه دو كون فتح از عشقست
در كوى شهادت آرميدند همه
با آنكه سپاه او شهيدند همه
و بر حسب وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّىُٔ إِلَّا بِأَهْلِهِ كرده ايشان بديشان بازگشت و بجزاى وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا
بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ گرفتار گشتند.
با شير و پلنگ هر كه آويز كند
اين همت مردان تو چو سوهان م ىدان
آن به كه زتير فقر پرهيز كند
گر خود نبرد برنده را تيز كند
يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ.
هر كه در سر چراغ دين افروخت سبلت بف كنانش پاك بسوخت
اى عزيز امروز كورى را شعار خود كردن و در خوابگاه غرور خوابيدن و عمل بر مجاز صرف كردن و
مقامى ورزيدن نه بس كاريست فردا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ واتو گويد كه در چه كار
بوده.
فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد شرمنده ره روى كه عمل بر مجاز كرد
اگر لحظه اى چشم باز كنى و سيل هوا يكسو كشى و غشاوه طبع و چشم بند غرور دور افكنى هر آيتى از
آيتهاى قرآنى آئينه ايست روى نما كه جمال باطن خود را در آن مى توانى ديد كه سياه و تاريكست يا سفيد
و روشن.مشاهده يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ نقد وقت عارفانست و به ميزان حقيقت سنج كتاب و
حديث وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ هر عملى را امروز مى توان سنجيد و حساب
نفس از آن بر م ىتوان گرفت.اگر كسى صاحب بصيرت باشد كه حاسبوا أنفسكم قبل أن تحاسبوا اما غرور
نفس ظاهر بين و تسويلات ابليس لعين كى راه حق و حساب بخود مى دهد.
كو چشم كه بيند نفس انوارش كو گوش كه بشنود دمى اسرارش
أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها بلكه هر يك از دلهاى اهل يقين حقائق بين آئينه ايست
جهان نما كه احوال ماضيه و آتيه در وى مى توان ديد كه المؤمن مرآة المؤمن.
آئينه همه چيز نمايد بجز از جان وين آئينه جز صورت جان مى ننمايد
اگر از مرآت ضمير منير اهل بصير احوال عواقب امور و نتائج كامرانى دنيا و فتنه و غرور استكشاف
نمائى معلومت شود كه در چه كارى و اگر تعامى ورزى و لحاف غرور در سركشى و بريسمان مكر و
تلبيس نفس و فتنه مال و جاه در چاه دنيا و ويل جهنم فرو روى فردا كه غشاوه جسم و غطاء طبيعت از
پيش چشم بمقتضاى فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ مرتفع گردد و گرد بدن و غبار دنيا فرو نشيند و ديده نفس
بمؤداى فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ تيزبين گردد و آئينه روح كه امروز مقلوبست پشت برو بگردانند خواهى ديد
كه حال اندرون و ديدار آخرت بر چه سانست.
چون كند جان واژگونه پوستين
تو بچشم خويشتن بس خوبروئى ليك باش
گرد اين نشاه چونكه بنشيند
آن زمان مى نمايدت روشن
گر چه اينجا قباد و پرويزى
گر توئى زهد ورز ليكن خر
و ر فقيهى و ليك شور انگيز
بس كه واويلا بر آيد ز اهل دين
تا شود در پيش رويت دست مرگ آئينه دار
هر كسى پيش پاى خود بيند
أحمارا ركبت أم فرسا
چون عوانى زگل سگى خيزى
هيزم دوزخى و ليكن تر
ديو خيزى بروز رستاخيز
اى عزيز زاده آدم هنوز بر آن سرم كه راه گفت و شنود با تو وا نسﭙﺮم و حق نصيحت و خلوص طويت و
صلاح انديشى و دولت خواهى يكسو ننهم.اگر سابقه اى دارى و بقيتى از آدميت در تو مانده است
راست بشنو و پندارم كه نشنوى كه تا امروز در هيچ كار نبوده كه بچيزى ارزى.اگر چنانچه گوش دارى آن
گوش كه انسان را در كارست نه گوشى كه در دواب و انعام بسيارست و اين سخن در گوش كنى و
داروى تلخ نصيحت نوش كنى بدانى كه بعد ازين چه بايدت كرد و بدانى كه تا امروز در هيچ كارى
نبوده اى كه بكار عاقبت آيد.اين جاه و منصبى كه تو بدان مفتخرى هزار وبال از آن ميخيزد و اين عمل و
دانش كه تو بدان مغرورى خرمنى از آن بجوى نمى ارزد.رب تال للقرآن و القرآن يلعنه :
فردا كه معاملان هر فن طلبند
آنها كه دروده اى جوى نستانند
حسن عمل از شيخ و برهمن طلبند
آنها كه نكشته اى بخرمن طلبند
و اگر چنانچه نشنوى و در گوش نكنى از باغ امير گو كلوخى كم باش گو كلاغى بر كلوخى چند روزى
نشسته مى باش و بهواى نفس اماره قرقرى مى كرده باش إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ.
تن بى روح چيست مشتى گرد
هر آن دلى كه درين خانه زنده نيست بعشق
دل بى علم چيست بادى سرد
برو نمرده بفتواى من نماز كنيد
مدتيست كه أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ تعزيت تو داشته و بر لوح مزار پيشانيت آيه إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ
أَحْبَبْتَ در ازل نوشته شده و بر سر گور دلت سنگ سياه ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ
أَشَدُّ قَسْوَةً افتاده گشته و حافظان كلام ملك علام آيه وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا
وَ هُمْ مُعْرِضُونَ بر قبور صدور دل مردگان عالم نشور خوانده اند و ليس لهم حتى النشور نشور.
پس اى نامدار كامكار با جاه و اشتهار ملقب بمتقى و پرهيزكار اگر مى خوانى كه معنى متقى بدانى
بخوان اين آيه را: إِنَّ فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ
يَتَّقُونَ.
و اگر خواهى بدانى كه بى دين و نابكار و مستحق عذاب دوزخ و لايق لعنت كردگار و فرشتگان و
گزيدگان آفريدگار كيست اين آيه بر خوان كه إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا
بِها وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ أُولئِكَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ.و اگر خواهى كه ايمان و صلاح
بدانى و حقيقت مؤمن و صالح بشناسى اين آيه را بر خوان كه إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ يَهْدِيهِمْ
رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ دَعْواهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ
وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.
و صلى الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين .
منتخب مثنوى صدر المحققين محمد بن ابراهيم شيرازى قدس الله سره العزيز
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين
مى ستايم خالقى را كوست هست
آن خداوندى كه قيومست و حى
آن خداوندى كه از يكقطره آب
جمله عالم همه در قطره اى
هر چه بود و هست اندر دل نمود
جمله عالم سبحه تعظيم اوست
جمله عالم كتابى دان زحق
يك ورق دان نه فلك از دفترش
يك نفس زد امر كن اندر نهان
زان تجلى كوبخود در خود نمود
لوح امكان را بنور خود نگاشت
كيست غير از حق كه حق را ديده است
بلكه راه و رهرو و ره بين ويست
اوست برهان بر وجود ممكنات
بر وجود او بود ذاتش گوا
كيست غير از حق كه بتواند ستود
كس نگويد وصف او جز ذات او
صدر و بدر آفرينش از حيا
اين ستايش نيست جز احسان او
پيره زال سبحه گردان نفس كل
كوكبان ثابت و سيار را
آسمان از دهشت تعظيم حق
نفس كلى ساقى انعام او
سطح گردون سقف زندان خانه اش
عالم ابعاد دهليز درش
عالم اجرام چون منزل گهيست
از كمالش هفت گردون ذره اى
هست دريا تشنه ديدار او
نور خورشيد از جمالش لمعه اى
اين دگرها نيستند و اوست هست
آنكه پاكى وقف شد بر ذات وى
كرد پيدا صورتى چون آفتاب
جمع گردد زو نشد كم ذره اى
هر دو عالم در دلى منزل نمود
ناطقه يك حرف از تعليم اوست
هست افلاك از كتابش يك فرق
عرش اعظم چون غبارى بر درش
گشت پيدا صد هزاران عقل و جان
صد هزاران باب رحمت را گشود
تخم ايمان در زمين گل بكاشت
ديده حق بين كدامين ديده است
حق شناس و نور الله بين ويست
پرتوى باشد زنورش كائنات
لمعه اى مى دان زذاتش ما سوا
مدعى را كوست خلاق وجود
از كما اثنيت بر خوان اين نكو
در ثنايش گفت لا احصى ثنا
شكرها يك لقمه دان از خوان او
از قصور خويش دايم منفعل
دور در رشته كشد بهر ثنا
از كواكب بر جبين دارد عرق
وين كواكب قطره ها بر جام او
جوهر افلاك يك ديوانه اش
هست سنگ انداز كيوان بر سرش
جرم خور همچون چراغى بر رهيس ت
از نوالش هفت دريا قطره اى
سوز خور از حسرت رخسار او
آب دريا در فراقش دمعه اى
گريه باران زشوق روى اوست
بسكه گردون قطره زد در جستجو
پاى تا سر گشت پر از آبله
نه گرفتى از رخش يكدم نشان
با وجود اين طلب كارى چست
شب سيه پوشد فلك در ماتمش
يك قدم ننهاده كس از خط برون
ليك آن كو يك قدم دارد سبق
هر كه را گامى در اين ره پيش بود
گر كنى يك ره نظر در شهر جان
گر بيندازى نگاهى سوى دل
گر بيابى ذوق معنى يك نفس
گر زطيب شهر جان آگه شوى
گر سماع نغمه مستان كنى
گر ببينى لحظه اى شهر خدا
نفس نبود از جهان آب و خاك
ميل دنيا چون كند گمره شود
ساقيا مى در قدح كن بهر من
زان ميى كز وى بر افروزد روان
آن ميى كاندر شعاع او زدور
آن ميى كز وى توان افروختن
آتش اين مى ندارد هيچ آب
قطره اى از بحر او شمش منير
ساقيا سوزى در افتاده بدل
روغن مى تا نريزى در دماغ
گر نريزى روغن مى در وجود
جام من گر پر بود از روح مى
ور شود خالى تنم از نور مى
ساقيا جامى كه بى خويش آمدم
بى شعاعش شمع دل را سوز نيست
آشنائيهاى سابق خوش بود
جان بى عشق و دلى ب ىسوز غم
ناله رعد از هواى كوى اوست
گه به پهلو گه بسر شد كوبكو
با هزاران شمع اندر قافله
نه جمالش را همى ديدى عيان
هرگز از مقصود خود كامى نجست
آتش اندر سينه دارد از غمش
نه كسى را آگهى از چند و چون
مى ربايد عقل و جان از قرب حق
در نهادش نور هستى بيش بود
نفرت آيد مر تو را زين خاكدان
كم شوى در كار دنيا مشتغل
تلخ گردد بر مذاقت هر هوس
زين رياحين جهان تو نشنوى
گوش دل با سوى اين دستان كنى
مردمان پيشت شود مردم كيا
پرتوى دان اوفتاده در مغاك
از خساست همچو خاك ره شود
وارهان جان را زقيد خويشتن
مى توان ديدن بنورش آن جهان
از برون و از درون يابد ظهور
شمعها بى آتش و آتش زدن
آب و آتش كى كند يكجا ماب
ذره اى از جرم او جرم اثير
دل شده همچون زباله مشتعل
آتش افتد در وى و سوزد چراغ
منطفى گردد فتيله همچو دود
مى توانم شد بنورش تا بحى
گام نتوانم زدن در راه وى
يك قدم از خويشتن پيش آمدم
ربط من با جام مى امروز نيست
با نكوروئى كه بس دلكش بود
آن بود بادى و اين خاكى بهم
خيز و آب از ديده و آتش زدل
آب چشم و آتش دل با هم است
آتش اين دودها جسمانى است
دودهاشان عاقبت گردد تباه
راه حق را جز بنور حق كه ديد
جز بنور روح قدسى طى راه
زين عناصر تا نكردى دل كسل
ساقيا مستم كن از جام الست
ساقيا مستم كن از جام بلور
ساقيا بر كف نهم جامى كزو
باده اى كزوى درون روشن شود
گر همى خواهى دل آتش فشان
جوهر اين آتش از اجسام نيست
آتش اجسام ظلمانى بود
آتش عشق آتش ديگر بود
گر چه تند و مهلك و سركش بود
آتش مى قبله مستان بود
گر نبودى آتش مى در وجود
گر نبودى اين تف و اين سوز عشق
پس نبودى فرق از انسان تا دواب
معنى آدم از آن افزون بود
ساقيا مى ده كه مجلس شد دراز
آنكه كوشش نيست جز سوى بدن
صحبت نا جنس سد ره بود
گر نبودى جام مى با من قرين
آن چنين ياران بنرخ كاه باد
ساقيا از مى فزون كن معنيم
ساقيا از يك قدح هوشم ببر
وا رهانم از وجود خويشتن
نيست جرمى بدتر از جرم وجود
از وجود خود در اول پاك شو
با دل و جانى بصد وا بستگى
جمع كن با خاك و باد مشتعل
اين دو همره منفصل از هم كم است
آتش عقل آتش روحانى است
خانه دل مى شود از وى سياه
كى توان با آتش نخوت رسيد
كى توان كردن سوى شهر اله
كى شوى با روح قدسى متصل
تا بمستى وا نمايم هر چه هست
تا مبدل گردد اين ماتم بسور
كشف گردد راز گيتى مو بمو
خانه تاريك دل گلشن شود
دل بدان آتش رخ مهوش رسان
آتش اجسام خون آشام نيست
آتش عشق آتش جانى بود
جمله آتشها ازو ابتر بود
ليك عاشق پيشه را زان خوش بود
صورت او معنى انسان بود
مى فسردى روح مردم از خمود
ور نبودى شمع جان افروز عشق
چون شراكت هستشان در خورد و خواب
كش همى جنبش سوى بيچون بود
با مخالف زين نوا چندين مساز
بهر او زين نغمه و دستان مزن
خاصه نا جنسى كه بس گمره بود
مى فسردم من زياران چنين
جان فداى يار معنى خواه باد
مستيم ده وا رهان از هستيم
وا رهان جان را زسحر مستمر
نيست سدى همچو من در راه من
گر كنى توبه از اين بايد نمود
وانگه ار خواهى سوى افلاك شو
كى توانى از جهان وارستگى
تا نگردى بيغش و پاك از وجود
تا نگردى خالص از آلودگى
تا نباشى در غم و افكندگى
تا نگردد جان زمحنت پايمال
تا نباشى از دو عالم بر كنار
تا نسوزى در فراق روى يار
هيچ جانى را زسوى چاره نيست
يا بنار توبه يابد سوختن
يا بنار عشق حق سوزى همى
تا نميرى از خود و از كام دل
تا نگردى از وجود خويش پاك
كى در آئى در صف آزادگان
تا نگردد منقلب جان با روان
تا نيفشاند زدل گرد بدن
ساقيا زاهل خلاصم كن همى
باشم اندر كنج محنت تا به كى
خست ابناى جنسم مى كشد
تا به كى باشم درين كنج خمول
تا به كى باشم درين ظلمت كده
تا به كى باشم بكنجى منزوى
از نفاق ناكسان تنگ آمدم
گر چه در صورت بادم مى رسند
ز امتزاج اين خسان عنصرى
جملگى در خشم و شهوت همچو دد
ساقيا از مى دلم را ده حضور
چون حضور دل شود كس را مقام
نارسيده سوى بستان مى دود
شهوت دنيا هنوزش در دل است
ميل پستان زنان دارد هنوز
همچو طفلان جوى شيرش آرزوست
جوى شير و انگبين خواهد دلش
چون به اتراب و كواعب خو گرست
ره كجا يابى بخلاق و دود
ره ندارى در جهان زندگى
كى رسى در عالم پايندگى
كى دهندت ره بحى ذى الجلال
نبودت با روح قدسى هيچ كار
كى بود جاى تو در دار القرار
يا بدنيا يا بعقبى زين يكيست
يا بدوزخ بايدت افروختن
يا چو شيطان لعنت آموزى همى
كى شود از ذكر حق جان مشتعل
دل نگردد از طهارت نور پاك
اين قيامت بر تو كى گردد عيان
كى بود زابليس و تلبيسش امان
كى درو منزل كند شاه زمن
عارف توحيد خاصم كن همى
وا رهان زين ظلمتم از نور مى
صحبت عرفان كجا و ديو و دد
شهرتم ده بر نفوس و بر عقول
با شياطين هم تك و هم ره شده
با رفيقان خسيس دنيوى
بس كه ديدم گمرهان گمره شدم
ليك در معنى زحيوان واپسند
باز ماندم از سپهر و مشترى
مايه نار جهنم از حسد
فارغم گردان زحور و از قصور
فارغ آيد از بهشت خاص و عام
همچو طفلان ميل پستان م ىكند
نفس را اين اوليت منزل است
حور و غلمان همسران خواهد هنوز
جوى شير و انگبين در خورد اوست
صحبتى با نازنين خواهد دلش
طاعتش را لاجرم آن در خورست
هر كه او شد آشنا با روى دوست
نيست فرقى نزد مرد شه شناس
عاشقى كو طالب جانان بود
هست مردم بيشتر حق ناشناس
زشت و زيبا نزد عارف يك سرست
كاملان را آرزو نى غير دوست
جمله نيكان رشحه اى از ذات او
دل گرفت از صحبت اين ناكسان
ساقيا جانم گرانى م ىكند
ثقل جان از خفت مى دور كن
جنبشى ده قالب افسرده را
پاك كن از زنگ غم اين سينه را
خاك آدم را زمى تعمير كن
آفتاب مى چه اندر سينه تافت
نورش اندر ديده چون منزل گرفت
هر فسرده لايق اين جام نيست
كن مصفا زآب مى اين خانه را
ساقى از يك جرعه مى جانم بده
جوهرش گر زانكه پيدا شد بفرش
گر بخواندستى زقرآن اصلها
ساقيا در ده ميى از نور روح
پرتو اين نور چون در دل فتد
آن ميى كزوى بسوزد هر چه هست
آن ميى كزوى بسوزد رود نيل
آتش اين مى نه جسمانى بود
آن ميى كزوى شود مست و خراب
گر چنين آتش كند در دل نمود
گر چنين آتش كند در سينه جا
گر زوى افتد بگردون يك شرر
منطفى گردد زنورش در وجود
مى برآرد نورش ابراهيم وار
گر چكد در چشم اعمى قطره اى
مى ن هبيند يك نظر جز سوى دوس ت
گر برهنه بيندش يا در لباس
در لباس و در عرا يكسان بود
غير عارف نيست يك كس با سپاس
زانكه او را همتى بالاترست
ناقصان را حور و غلمان بس نكوست
جمله نيكان رشحه اى از ذات او
ساقيا يكره زخويشم واستان
آسمانى پاسبانى مى كند
اين گرانرا زان سبك پر نور كن
زنده كن از روح راح اين مرده را
آب ده اين كشته ديرينه را
صحن و بام خانه را تنوير كن
از دريچه ديدگان بيرون شتافت
صورت جانان درو محفل گرفت
لايق اين سينه هر خام نيست
صحن و بام منزل جانانه را
از شعاع نورش ايمانم بده
شعله نورش فروزد تا بعرش
فرعها و رزقها دان در سما
كاتش دل وا نشيند زان صبوح
جمله آتشهاى نخوت بشكند
هر چه از خارو خس پندار رست
چون بدل منزل كند چون جبرئيل
كى زجسمانى گريزد ديو و دد
گر بنوشد قطر هاى زان آفتاب
سوزد از نورش بدن را تار و پود
آتش ابليس گردد زو فنا
اندرو سوزد ملك را بال و پر
هر چه يابد زآتش هستى نمود
زآتش هستى نمرودى دمار
مى ببيند در جهان هر ذره اى
گر كند پاى خمش افعى گذر
گر ببيند اژدها اين باده را
گر زبويش شامه اى آگه شدى
هر كه يابد بوى او در پاى دن
گر زصهبا بو همى گيرد صبا
از صبا پيوسته بوى آشنا
ساقيا از سر بنه اين خواب را
جام مى را آب آتش بار كن
مطربا يكدم بكف نه بر بطى
از دف و نى زهره را در رقص آر
بشكن اندر كف عطارد را قلم
مشترى را طيلسان از سرفگن
سبحه و سجاده اش را مى ستان
تيغ مريخ از كفش بيرون فگن
خرقه پير فلك را كن برون
نرخ بازار فلك درهم شكن
مطربا چنگ و چغانه ساز ده
لشگر غم كرد در دل رستخيز
جنگ دارد اين جهان فتنه گر
خيز و بگريز از جهان عقل و هوش
خيز و بگريز از جهان رستخيز
خيز و بگريز از جهان پر غرور
ابلهى بى آفت و عقل آفت است
غل عقل از گردن من دور گن
عقل بنشست آنگهى كه عشق خاست
عقل رفت و عشق بر جايش نشست
عقل ما را سوى بى عقلى كشيد
عقل ما ديوانگى آورد بار
كار من بيكارى است اى مرد دين
تو برو تدبير كار خويش گير
تو نكو دانى طريق عقل و دين
عيش من تلخى گرفت از چون توئى
زهر او ترياق گردد در اثر
هر كجا آرد نظر رويد گيا
مغز جان از فوه او واله شدى
بوى يوسف آيدش از پيرهن
هر كجا گردد صبا بوسند جا
زين جهت يابند عشاق نوا
آب ده اين سينه پرتاب را
از صراحى ديده اى خونبار كن
زورق تن را بيفگن در شطى
در نواى چنگ و بربط جان سپار
وز نى ناخن بزن چنگى رقم
سبحه اش در آتش ساغر فكن
مى كشانش تا بر اين مى كشان
نشتر ماه نو اندر خون فگن
سوى قوالان فكن اين پر فسون
مشترى را زاحتسابت عزل كن
زادگان زهره را آواز ده
فتنها دارد سپهر پر ستيز
بر دل دانا كمين سازد قدر
بر نواى ابلهى انداز گوش
زين قيامت در پناه مى گريز
تا نيارد بر تو عقل و هوش زور
عقل بند پا و دام كلفت است
در جنون و مستيم مشهور كن
عقل را با عشق الفت از كجاست
وارث عقل است عشق اى حق پرست
آن چنين عقلى در اين عالم كه ديد
بندگى را با خداوندى چه كار
تو برو تدبير خود كن بعد ازين
ترك اين جان خطاانديش گير
به نسازى با چومن رسوا كمين
طعنها بر من فتاد از هر سوئ ى
دين و دنيا هر دو آوردى بكف
دين و دنيا هر دو با عقلند و هوش
مصلحت را با دل من كار نيست
من سلامت ديده ام در ترك عقل
ساقيا در ده ميى كز نور او
ساقيا زين مى بده بال و پرم
ساقيا در ده ميى چون سلسبيل
ساقيا در ده عصائى زين شراب
ساقيا يكره ميى در جام ريز
باده اى خواهم چو پر جبرئيل
مطربا يكره بﭙﺮواز آورم
از نواى نغمهاى جان فزا
كى بود كز نغمهاى جان ستان
كى بود كز صحبت آن ساقيان
كى بود تا زين سراى پر محن
كى بود كز بادهاى سلسبيل
كى بود كاندر قدحهاى بلور
بادها نوشيم از كاس كرام
يك قدح خواهم بقدر آسمان
يك قدح خواهم بسان آفتاب
پر شعاع و بيغش و صافى و ناب
يك قدح خواهم بقدر مشترى
يك قدح خواهم بسان ماه نو
زين قدحهاى سماوى يك بيك
مى كه نبود جام او چون كوكبى
مى كه نبود راح او مانند روح
مى كه نبود جام او مانند جان
مى كه نبود جام او چون چشم يار
مى كه نبود ساقيش روى نكو
مى كه نبود بر لب شيرين لبى
موعد مستان و ياران ميكده است
ميكده چبود مقام راستان
من نه دين دارم نه دنيا اى خلف
من ندارم زين دو يك با من مكوش
اندرين ويرانه كس را بار نيست
عاقلان گر مى كنند از عقل نقل
نو بنو سازم وضوئى بر وضوء
پاى بند عقل بردار از برم
شستشو ده روح را زين قال و قيل
تا ازين ظلمت كده گيرم شتاب
كين ستيزنده فلك دارد ستيز
تا بﭙﺮم زين جهان تا چند ميل
از نواى دف به آواز آورم
مى پرستان را فزايد عشقها
جان بيفشانيم بر ياد بتان
رقصها سازيم دست افشان زجان
جان بجانان وصل جويد بى بدن
جامها نوشيم بر ياد خليل
بادها ريزيم صافى تر زنور
سينها سازيم روش نتر زجام
قطره ها دروى چو ماه و اختران
تا شوم بر زندگانى كامياب
گرم و تند و مهربان و نور تاب
تا در انگشتم كند انگشترى
همچو چنگى در كف چنگى گرو
خوش بود مى نوش كردن چون فلك
كى توان بنهاد او را بر لبى
روح را كى باشد از نورش فتو ح
روح كى بيند درو راز نهان
كى فزايد مستيى در باد خوار
كى توان آورد آبى زو برو
كى بود با چاشنى در مشربى
مجلس اين غمگساران ميكده است
همرهان و هم دل و هم داستان
ميكده چبود سراى مهوشان
سينها صافى ززنگ غل و غش
رويها نورانى و دلها لطيف
يك بيك دلها نمايان از بدن
رويها مانند ماه و آفتاب
جملگى از پاى تا سر چون دلند
جمله رقاصند ز دف زن تا ابد
جمله رقاصند بر ياد بتى
جملگى مستند و لا يعقل همه
نغمهاشان مى رسد آنجا بگوش
تو برون كن پنبه پندار را
پنبه غفلت برون ميكن زگوش
چشم دل را از غشاوت ده جلا
روى دل را كن مصفا از دغل
صفحه عقل از غبار تن بشوى
لوح جان از ظلمت امكان بشو
گر بشوئى لوح دل از شك و عيب
ساقيا مستم كن از جام بلور
عيش مى تلخست بى روى نكو
فارغم گردان زغوغاى خسان
هست دنيا زين صداهاى دواب
بس فضيلت بر جرس دارد حباب
دل بسان آهن اندر سينها
اين سخنها گرچه هست آتش اثر
اين سخنها گرچه باشد دلنواز
اين سخنها گرچه صاف بى غش است
با جمود طبع كس را چاره نى
محنتى زين صعبتر هرگز مباد
پيل را چون ياد هندستان فتد
پس چرا خامش نشيند بلبلى
پس چسان خامش نشيند در بدن
كوه در رقص آيد از ياد وطن
مهوشان در وى بسان بى هشان
بى كدورت بى گره خورشيد وش
مى نمايد جان زتنهاى نظيف
مى توان ديدن ضمير از نور تن
جمله اجزاى بدن چون روح ناب
نه چو اين ياران كه سر تا پا گلند
صحبت مستان زهم وانگسلد
هستشان با روى ساقى الفتى
از شر و شور جهان غافل همه
گر بود فارغ زشك و ريب و هوش
پس بگوش دل شنو اسرار را
تا بيابى نغمهاى همچو نوش
بعد از آن بنگر جمال جانفزا
تا ببينى آن جمال بى بدل
تا ببينى صورت آن خوبروى
تا ببينى نقش هستى مو بمو
منعكس گردد در او انوار غيب
تا بمستى وارهم زين عيش شور
تا بكى با اين و آنم گفتگو
از سماع و گفتگوى ناكسان
چون جرس از صوت بى معنى بتاب
زانكه هست او بيدل و اين دل خراب
چون جرس بى معنى و پر ادعا
ليك آهن دل ندارد زان خبر
كى بود سنگين دلان را كار ساز
ليك افسرده دلان را ناخوش است
چاره اكنون نيست غير از خامشى
كه زگل بلبل ندارد هيچ ياد
بند و زنجير از بر خود بگسلد
چون ننالد از غم زيبا گلى
روح انسى چون كند ياد وطن
اندكاكش زان بود اى مؤتمن
اصطكاك باد هم از ياد اوست
سرعت افلاك و سنگينى خاك
هست اشياء جمله در تسبيح حق
هست اشياء پرتوئى از نور او
هست اشياء جملگى از شوق مست
اى صبا گر بگذرى سوى بتان
گر بمى خانه گذر افتد ترا
بعد تسليم و زمين بوسى بسى
عرضه كن عجز و نياز و افتقار
از وطن تا دور گشته بيدلى
اندرين غربت كسش محرم نبود
اندرين غربت بسى محنت كشيد
نه زكس يك لحظه با وى الفتى
ناله پنهان دارد از نامحرمان
دايم آهنگ مخالف مى زند
سوختم از سوز دل يكبارگى
محنت و غم بر دلم آهنگ كرد
مطرب عشق از درون اين نغمه ساخت
چنگ زد ماه نو اندر دل چنين
زهره ناخن تيز كرد از ماه رود
چرخ ازين سان ميزند چنگ اربرم
دفتر فرزانگى را گاو خورد
زاشك چشم ديده دريائى شده
آتش اندر سينه پنهان تا به كى
آتش جان را به پيراهن چكار
دل زبس بيچارگى آمد بتنگ
يك بيك ياران زمن بگريختند
غمگساران من از من مى رمند
بسكه زخم دل چنين ناسور گشت
دل كه نبود با كه سازد انجمن
بسكه ديدم از فلك جور و محن
دل گرفت از فرقت يار وطن
انصباب آب هم از داد اوست
جملگى از شوق آن بيچون پاك
خواه گويا در سخن يابى نطق
خواه دشمن گير و خواهى دوست او
خواه مؤمن گير خواهى بت پرست
يك بيك از ما سلامى مى رسان
خدمت ما عرضه مى كن جابجا
گر زتو پرسند حال بيكسى
از ضعيفى بيدلى زارى نزار
يكدمش آرام نى در منزلى
هيچگه با هيچ كس همدم نبود
روى عيش و خوشدلى هرگز نديد
نه زدودى از دلش كس كلفتى
آه نتواند كشيدن يك زمان
زين نوا عشاق را دل بشكند
چاره نبود اندرين بيچارگى
از همه سو كار بر من تنگ كرد
در نواى ارغنونم اين نواخت
زهره را خنياگرى آمد همين
بر رگ جان ميزند اينگونه رود
گوشمالى مى دهد گر تن زنم
خانه عقل و خرد را آب برد
بعد ازين كارم برسوائى شده
گريه اندر زير مژگان تا به كى
آب دريا را به پرويزن چكار
شيشه ناموس و تقوى زد به سنگ
رشته پيوندها بگسيختند
همدمان من بمن نامحرمند
دور و نزديك از بر من دور گشت
جان كه نبود با كه گويد كس سخن
سير گشتم از وجود خويشتن
تا به كى بتوان بمحنت زيستن
تا به كى بايد نشستن اين چنين
تا به كى باشد درين محنت سرا
ديده را بى روى ياران نور نه
نه بدل در راحتى بى رويشان
اين چنين محروم در عالم مباد
كار كس هرگز چنين درهم نشد
در سيه روزى كسى چون من مباد
دلفكارى اشكبارى بنده اى
از وطن گم گشته محنت كشى
نه به بالينى سرى بى غم نهاد
بس ستمها كز خسان بر وى رسيد
در جهان از هر خسى خارى كشيد
بس جواهر كز سخن بر باد رفت
چون نسازد پردهاى غمگسار
اى صبا بر خوان چنين و صد چنين
پس بگو اى ماه رويان زمان
هيچ بتوان خاطرى را شاد كرد
هيچ افتد كز سر عجز و نياز
هيچ افتد كز درون عذر خواه
هيچ افتد آفتابى را كه او
هيچ افتد پادشاهى را همى
ناله و فريادم از حد در گذشت
غير آن كو آفريده جان پاك
غير آن كو حكمتش را اين نكوست
دوست مى دارد درون پر زدرد
ديده پرخون قوى سرمايه است
يا رب اين انده گساران را چه شد
همدمى كو تا برأفت يكزمان
اينكه گفتم شكوه نبود اى صبا
اين همه دادست اين بيداد نيست
عدلها و جورها از داد اوست
جورها با ياد او جز داد نيست
بى جمال گلرخان نازنين
تن زده خامش نشسته بى نوا
سينه را بى ميگساران شور نه
نه بديده خواب بى ابرويشان
بر دل كس اين چنين ماتم مباد
كس چنين در دام غم محكم نشد
همچو من اندر جهان يكتن مباد
بى قرارى بيدلى افگنده اى
خاكسارى خسته مجنون وشى
نه به بستر ديده بى نم نهاد
بس جفاها كز كسان ديد و شنيد
از نگونساران چها ديد و شنيد
بس سخن كز خامشى از ياد رفت
چون نگريد از غم دل زار زار
بر جوانان چمن زين مستكين
اى پرى رويان و اى شه زادگان
دلفكارى را زبند آزاد كرد
عرضه دارد بيدلى رنج دراز
راه يابد بيدلى در بارگاه
سايه اندازد بفرق خاك كو
كز گدائى بشنود درد و غمى
يك كس از حال درون واقف نگشت
مو بمو داند درون دردناك
اين دل سوزان گلى از باغ اوست
انكسار دل بر او نيست خورد
عاشقان را خون دل پيرايه است
گريه ابر بهاران را چه شد
اشك ريزم از غم راز نهان
واقفست او بر ضمير مدعا
گر همه جورست غير از داد نيست
گريه ها و سوزها از ياد اوست
جان بغير از ياد او دلشاد نيست
ديدها از شوق او در گريه است
اشك و آه من گواه من بسست
محنت از وى مايه شادى بود
كافرم گر ذره اى از درد او
محنتى كز وى بود آن دولت است
كافرم گر شعله اى از سوز دل
ديدگانم بحر و كان من بس است
سيل مرواريد و ياقوت ار كنم
گر زفاقه ياد بحر و كان كنم
گر دمى از مفلسى گردم حزين
گر دمى از بى كسى ياد آيدم
هر جراحت كز بدن بر دل رسد
بند پرور همچو او نبود كسى
دختران فكر بكر خويش را
صحبت آن نازنينانم خوشست
از سخن كشورستانى مى كنم
خازن و گنجور دارم در درون
دارم اندر سينه گنج شايگان
گنج باد آورد باشد در دلم
لا تسبو الريح زين رو واردست
ديدگان را هر دم اشك افشان كنم
رود اشك من مرا دارنده كرد
رود اشك و سينه تابان من
اشك چشم و اين دل سوزان مرا
اشك چشم چشمه حيوان بس است
ناله من ارغنون من بود
دارم از خون جگر خوش شربتى
اشك ريزم روز و شب مشاطه وار
چون عروسان چهره را تزيين كنم
گه زاشك ديده و خون جگر
نور حكمت بس بود تزيين من
من ندارم از خمول خويش عار
نالها از روى او در مويه است
شاهد اين شعله آه من بس است
بندگى اش تخم آزادى بود
مى فروشم بر دو عالم ماه رو
دولتى كز وى نباشد خجلت است
مى فروشم با جهانى آب و گل
راز جان من جهان من بس است
مى نشينم اشك ريزم دمبدم
ديدگان خويش اشك افشان كنم
از قناعت گنجها دارم دفين
با كلام حق شوم يار و ندم
چون بياد حق شوم بيرون رود
آفتابى مى نشنيد با خسى
مى كشم در بر چو خوبان خطا
مجلس من با جوانان دلكش است
وز براهين حكمرانى مى كنم
شكر لله نيستم خار و زبون
وام گيرد از دلم دريا و كان
نفحه رحمان كند حل مشكلم
واردات دل نه هرگز شاردست
قطره ها بر سينه بريان كنم
وين بنان من مرا بخشنده كرد
كشت و كار من بس است و خوان من
آب شيرين باشد و بريان مرا
چشم بى خوابم لب خندان بس است
مصلحت بينم جنون من بود
كاسه چشم و رخ طبق كو رغبتى
عقد رو سازم زدر شاهوار
زيب رخسار آن دل خونين كنم
كاسه و خوان مينهم زين ما حضر
نيست زرق و مكر و كين آئين من
عار دارم با خسيسان در شمار
عقل من گنج است و تن ويرانه ام
صد چو پروانه فداى شمع باد
گنج را در خاك كردن عاقليست
باشد اسرار درونم بيشمار
كم گمان دارم دل بيننده اى
تا بيفروزم زبان از گفت دل
مجلس افروزم زنور فكر دور
از درخت همچو طوبى ميوه ها
از درخت طيبه اندر ضمير
دختران فكر بكر خويش را
ليك بيرون ناورم شمع و چراغ
اندرين دمهاى سرد ناكسان
كى توان افروخت شمع اهل دل
دردها دارم عيان كو مرهمى
مرهم اين سينه مجروح كو
گر خريدارى بدى در خورد جان
همدمى گر مى شنيدى راز من
داد ازين كاسد قماشيها بسى
در دل كس ذر هاى انصاف نيست
از مسلمانى بجز نامى كراست
در دل كس از خدا آزرم نه
اين علامتها درين آخر زمان
از رخ مردم حيا برخاسته
بر حكيمان ابلهان محنت فزا
آدمى را بر ستوران فضل نه
مطربا آبى بر اين آتش فشان
نغمه بر آهنگ ديگر ساز كن
چند بر يك پرده سازى نغمه را
ارغنون عشق را خوش مى نواز
هيچ آدابى و ترتيبى مجو
مستى من هر دم افزون مى شود
او چنين مى پرورد من چون شوم
روح من شمع است و تن كاشانه ام
از وجودش روشنى در جمع باد
خاك را تعمير كردن جاهليست
ليك كم بينم درون حق گزار
از درون چون ماه و خور رخشنده اى
پس كنم از دل زبان را مشتعل
پرتو نور افگنم بر ماه و هور
در تكانيدن دهم بهر غذا
ميوها بخشم بدلهاى منير
عقد بندم با دل حق آشنا
اندرين باد مخالف در دماغ
ناورم بيرون چراغ عقل و جان
با چنين دمهاى سرد دل كسل
رازها دارم نهان كو محرمى
محرم راز دل اين روح كو
مى گشودم من متاع اين جهان
مى شكفتم همچو گل اندر چمن
داد ازين حق ناشناسيها بسى
ديده حق بين درونى صاف نيست
وز سلامت جز ملامت از كجا است
وز رسول الله كسى را شرم نه
هست از اشراط ساعت بى گمان
شرم بنشسته جفا برخاسته
بر سليمان ديو و دد فرمان روا
نيك و بد را خوب و رد را فضل نه
جوشش ديك درون را وا نشان
مطرب جان را سخن پرداز كن
چند بتوان زد در اين پرده نوا
پردهاى سينه را دمساز ساز
هر چه آن مستانه تر باشد بگو
رازها مستانه بيرون مى دود
او چنين مى خواندم من چون دوم
او چنين غلطاندم بى پا و سر
او چه خواهد مست و ديوانه مرا
مستى و ديوانگى آهنگ ماست
بر سرم مستى بسى زور آوريد
مفلسى و مستى و خوارى بهم
مفلسى و مستى و عشق و جنون
آتشى اندر دل از عشق اوفتاد
كار من هرگز چنين ابتر نشد
حق پاكانى كه جان شان از الست
حق انوار عقول انبياء
حق سباحان بحر زندگى
حق انوار كواكب در طواف
دائما اندر سجودند و ركوع
بوده از آلايش احداث پاك
جمله رقاصان بياد روى او
جملگى سرمست در ياد حق اند
از شراب معرفت مستى نما
حق اركان جهان عنصرى
كز سر لطف و كرم در من نگر
وارهانم از كف نفس و هوا
رهبر جانم ز روح القدس كن
تازه دار از ابر رحمت كشته ام
گر كنى يكدم نظر بر جان من
سر برافرازم زفخر از آسمان
گر كند لطفت دمى همراهيم
زابر رحمت رشحه اى بر من فشان
كار ساز بى نوايان بوده اى
يا غياث المذنبين يا مرتجى
قد تشفعت بال المرتضى
فى التجاوز عن ذنوبى يا إله
إنما أكثرت من فعل الذنوب
إغفر اللهم لى الذنب العظيم
من چگونه اوفتم راهى دگر
من نخواهم عاقل و فرزانه را
نام و ننگ ما دل بى ننگ ماست
از دلم عقل و خرد بيرون كنيد
جمله زور آورد و بگرفت اين دلم
جمع گشتند و چنين گشتم زبون
سر بسر عقل و دل و دين شد بباد
خواستم بهتر شود بهتر نشد
گشته است از رش نور دوست مست
حق اسرار نفوس اولياء
حق سياحان راه بندگى
حق ادوار سماء در اعتراف
يك نفس فارغ نبوده از خشوع
دامن امكان نيالوده بخاك
جمله طوافان بگرد كوى او
در محيط لطف حق مستغرقند
وز نواى نغمه وحدت بپا
كرده طوع و قرب را فرمانبرى
وارهانم زين مقام پر خطر
از چهار اضداد آزادم نما
همره روحم ولى ذو المنن
رحمتى كن خاك و خون آغشت هام
تازه دارى از كرم ايمان من
مى نگنجم در فلك از ذوق آن
سر بر افرازد ز تاج شاهيم
قطره اى از بحر توحيدم چشان
لطف خود بر بندگان افزوده اى
ليس لى إلا ببابك إلتجاء
و الرسول المصطفى خير الورى
إلتجات بالنبى روحى فداه
من هوى الشيطان وقعت فى العيوب
واعف عنى الخطيئات الحسيم
قد صرفنا العمر فى بحث العلوم
كل عمر ضاع فى غير الحبيب
أيها الساقى أدر كاسا بنا
من أباريق هى مثل الدرر
خمرها خمرا كياقوت المذاب
ساقيا رحمى كه بى گاه آمدم
عمر من نابود شد در معصيت
خجلت آمد خجلت اندر كار من
نيست دست آويز جز لطف اله
ب ىوسيلت چون در اول كز وجود
نه بدى فضل و خردمندى پناه
حاليا چون مى گذارد بنده را
افتقار من ثناى من بس است
واعف عنى الخطيئات الحسيم
لم يكن فيه سوى الحسرة نصيب
ينجبر مافات من أوقاتنا
شعشعانيات تذهب بالبصر
أشرقت من دنها نور الشهاب
با خجالتها بدرگاه آمدم
شرمم آيد آمدن با اين صفت
پشت من خم گشت از اوزار من
مى شود درماندگان را عذر خواه
از عدم آوردمان سوى وجود
نه شفيعى جز تفضل عذر خواه
نا اميد از عفو در روز جزا
انكسار من دعاى من بس است
رباعيات
جان نائب حق است و بدن....
روحش فلك و حواسش انجم در وى
دل عرش ويست و صدر كرسى ميدان
اسرار و معانى چو سروش يزدان
زاهد ز بهشت خان و مان مى سازد
عارف بعمارت درون مى نازد
عابد بعمل بدان جهان مى نازد
عاشق زبراى دوست جان مى بازد
از فرقت دوست ديده ايم....
از بس كه فشاندم آتش از ديده برون
هر چند نديدمش غمم افزون شد
اجزاى وجودم بتمامى خون شد
گر ديد دل از جفاى خصمان مجروح
چندان بگداخت تن زمحنت كاخر
ليك زجراحات شد....
گرديد زديدها نهان همچون روح
آنان كه ره دوست گزيدند همه
در معركه دو كون فتح از عشق است
در كوى شهادت آرميدند همه
هر چند سپاه او شهيدند همه
حق جان جهان است و جهان جمله بدن
افلاك و عناصر و مواليد اعضاء
اصناف ملائكه حواس اين تن
توحيد همين هست دگرها همه فن
گويم سخنى زحشر چون برق زميغ
اين جان و تنت كه هست شمشير و غلاف
بشنو كه ندارم از تو اين نكته دريغ
آنروز بود غلافش از جوهر تيغ
جهان بين من گرچه رفت از نهاد
جهان بين اگر شد جهان بان بجااست
جهان آفرين بين من كم مباد
جهان را جهان بان نه غير از خداست
دو نامه فارسى از صدر الدين شيرازى كتاب ملا صدرا كه به مير محمد باقر نوشته لا زال شموس
الحكمه الايمانيه منوره بعد الاستناره بنور وجوده و ما برحت اقمار النفوس الانسانيه القابله لاقتباس
انوار المعارف الالهيه و التجليات السبحانيه من معدن اللاهوت و منبع الجبروت مستضيئه بالاضواء
الرحمانيه مشعشعه بالاشعه الربانيه بفيض فضله و جوده.قوم اللهم و نور رياض الشريعه الحقه النبويه و
السيره المرضيه المرتضويه و السياده الصحيحه الحسنيه و المله القويمه الجعفريه سلام الله و تحياته على
الصادع بها و المستحفظين لها منبعثه بعد الخمول بعلو شانه نضره بعد الذبول برفعه مكانه ليتجدد بدولته
دولتها و تكر بايامه ايامها بحق خاتم الانبياء و المرسلين و افضل الاوصياء المرضيين و آلهما الذين هم
عن ارجاس نقايص الطبيعه الجسميه نزهين و عن ادناس جاهليه الهيولى الاولى مطهرين سلام الله و
صلوته عليهم اجمعين صاحب راى صايب و ذهن صافى و فكر ثاقب كه ديده بصيرتش به كحل الجواهر
تاييد ربانى جلا يافته و اشعه نير توفيق الهى بر منظر انتباه و مطرح استشعارش تافته داند و بيند كه هر
چند همه افراد كاينات و انواع مبدعات را على تفاوت النشات و تخالف المهيات باتش اشعه آفتاب
هستى بحسب عطيه أَعْطى كُلَّ شَي ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى بيكبار كه وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ تافته و
كافه هويات ممكنات و قاطبه ذوات موجودات عالم امكان را على تباين الدرجات و تفارق الطبقات و
سعه رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَ يْءٍ گنجيده و دريافته اما بحسب قابله اولى و فطره اصليه كه عطا كرده فيض
اقدس است هر نوعى و شخصى از انواع حقايق و افراد طبايع به موهبتى خاص و عطيتى معين
مخصوص و مشمول گشته و باز از سر جمله قسمت پذيرندگان درياى جود و كرم و بار يافتگان خوان
يغماى نعماى وجود و نعم جامعيت جامع اطوار و نشات و احاطه بر فنون كمالات و صنوف ملكات
مخصوص بعضى از اشخاص نوع عالى شان متعالى مكان انسان گرديده و بنا بر محاذاتى كه بحسب
تعاكس سلسلتين بدو و رجوع ميانه اول اولى و آخر ثانيه واقع است در مظهر مكرم كمل بنى آدم چنانكه
گفته اند
دو سر خط حلقه هستى به حقيقت بهم تو پيوستى
و اين مظهر جامع حالات و ذات مستجمع كمالات بغايت نادر الوجود است اعز من الكبريت الاحمر و
اندر من الاكسير الاكبر چنانكه شيخ رئيس ره ايمائى بدين معنى فرموده در شفاء كه ان الماده التى تقبل
مثل هذه الصور تقع فى قليل من الامزجه و در اشارات گفته جل جناب الحق عن ان يكون شريعه لكل
وارد او ان يطلع عليه الا واحد بعد واحد.
و بعد از تحقيق وجود چنين جوهر مقدس غالب آنست كه در نظر خلايق مخفى ميباشد.و اين اخفاء يا
بواسطه عدم قابليت و عدم استعداد خلق است و ضعف احداق ادراك شان از شناختن و دانستن رتبه
كمال آن انسان ملكوتى و آدم معنوى و نشاه قيومى و شعله لاهوتى و ذات قدوسى و يا بجهت آنست كه
خصوصا «» مرآت ضمير منيرش از غبار كثايف اخلاق و اطوار و كدورات اوضاع و اوصاف مردم زمان
مينمايند چنانچه از سرور انسان عليه و آله شرايف .«» علماى معروف اين زمان قبول غنى از راه غنى
صلوات الرحمن: انه ليغان على قلبى روايت كرده اند و در بعضى كتب مسطور است كه سبب پنهان شدن
ابدال از چشم مردمان آنست كه ايشان تاب ديدن علماء زمان كه در حقيقت جهال و نزد خود و عوام
علماءاند ندارند.
پس بنابر اين بيقين معلوم ميتوان كرد كه حق جل و علا را با مردم اين زمان و خلايق دوران لطف فراوان
و رحمت بى پايان واقع است.زيرا كه از مراحم الطاف نامتناهى نسبت به اهل اين زمان و مردم اين
دوران ظهور نور وجود و بروز طلعت مشهود شخصى است كه بر سبيل ندرت موجود مى باشند و در
مدت وجود از غايت عزت از نظرها مختفى و از ديدها مفقود ميگردد.پس ظهور اين ذات منور مطهر و
بروز اين آفتاب عالى منظر بر مشاعر و مدارك اهل روزگار و وقوع اشعه افاضات علميه از ذات نيرش بر
سطوح قابليات مستعدان اين بلاد دليلى است رايق و برهانى است فايق بر فضل كردگار و رحمت
پروردگار بر اشخاص و آحاد اين ازمنه و ادوار.چنانكه خفاى نور خورشيد بر خفافيش منافى كمال نور
ارنيتش نيست همچنين اگر خفاش طبعان ظلمت سراى عالم طبيعت منكر انوار عقليه آن جوهر قديمى
باشند منافى تقدس ذات و تماميت صفات او نخواهد بود.چه اگر كسى فهم اسرار ربانى را شايد و
ذوقش دريافت غوامض بدايع آيات الهى را مساعد آيد داند كه بهر چند حق تعالى را با همه نسبت
قيوميت و ايجاد و تكميل و تجلى حاصل است امرش بر همه سارى و حكمش بر همه جارى و فيضش
جمله را حاصل و برش همه را واصل اما ظهور احكام آيات بينات و بروز اظهار صفات و سمات
الهيتش بر چنين مظهرى پيدا شده و بر عرض كمال چنين دانشورى استوا يافته.
پرتو خورشيد عشق بر همه تابد ولى
سنگ بيك رنگ نيست تا همه گوهر شود
اعنى حضرت قدسى بهجت ملكوتى بسطت نواب مستطاب معلى القاب سلطان متالهى الحكماء برهان
مجتهدى الفقهاء السيد الكبير السند الامير بل رئيس اعاظم السادات و النقباء فى العالم مطاع افاخم
الكبراء بين الامم مرتضى ممالك الاسلام مقتدى طوايف الانام ممهد قواعد الاسلام مبين الحلال و
الحرام صاحب الملكات و الاخلاق القدسيه جامع النشات العقليه و النفسيه مستجمع العوالم الروحانيه و
الحسيه.
كامل الذاتى كه ذات كاملش دارد فروغ همچو عقل اول از نقض كمالى منتظر
فسلام على جوهر عقلى طهر من رجس الهيولى و عسق الجهالات و تقدس عن من كدر الطبيعه و ظلمه
الاوهام و الخيالات.قرب من مبدئه الاعلى مقطع سالك الناسوت و تجلى لمرآه عقله الفعال قدس
اللاهوت ساح مذهبه الثاقب فى افضيه الملكوت و انطبعت فى فص نفسه الناطقه نقوش الجبروت
المعدوم الذى فات و علم المنتظر الذى هو آت.يقرء مكتوب اسرار الغد من عنوان اليوم و «» ادرك
يقطف ثمار العنب من صنوان السوم.
ترك العقود العشره من الحواس المتعينه بالاجرام و تبجج بصحبه العشره الكرام من العقول المجردين عن
عالم الظلام.فهلموا يا اخوان الحقيقه و اصحاب العلم و العرفان و طلبه الكمال و الوجدان متوجهين الى
بابه و الاقبال بشراشر الهمم الى جنابه.فانه باب تحصيل الولوج الى سبيل الله و جناب به ييسر الانقطاع
عما سواه.باب ما خسر طالبه و جناب ما خاب آيبه.فشرفا لهذا البيت العظيم الرتبه العلى المحله السامى
المكانه اما شرف النسب فاشرق من الصباح المنير و اضوء من عارض الشمس المستنير.و اما علومه و
اخلاقه و سماته و سيرته و نفسه الشريفه و عقله الفعال و ذاته الفياضه للعلوم عن القوابل فناهيك من
فخار و حسبك من علو منار و قدس من سمو مقدار.نور مشرق من انوار و سلاله طاهره من اطهار لقد
طال السماء علاء و نبلا و سما على الثوابت منزلا و محلا.فكم اجتهد الاعداء فى خفض مناره و الله
رفعه و كم ركبوا الصعب و الذلول فى تشتت شمل جاهه و قدره و الله يجمعه و كم ضيعوا من حقوق
ما لا يهمله الله و لا يضيعه وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ. «» اجلاله و تعظيمه و توقيره و تفخيمه
جهد آن كردند اين گل پاره ها
هر كسى كه دشمن كيهان بود
بايدش پوشند هيچ از ديده ها
تا كه نور بى حدش دانند كاست
تا بپوشانند خورشيد ترا
آن حسد خود مرگ جاويدان بود
و ز طراوت ديدن پوسيده ها
تا بدفع جاه او آرند خواست
و اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْث يَجْعَلُ رِسالَتَهُ و الى من يليهم ولايته.او لم ينظروا الى سما جوهر ذاته كيف بناها خالقها
و مبدعها مزينه بزينه الكواكب العلوم و المعارف و احكمها سقفا محفوظا عن شياطين اهل العناد و
الضلال آمنا من اغتيان غيلال الجهل و الاضلال و اغواء عفاريت الجدال من الجهله و الارذال.ا و لم
يتفكروا فيما قد اجتمع فى نفسه النفيسه من الاخلاق الحميده و الاوصاف الشريفه و السير المرضيه و
الكمالات العلميه و العمليه ثم ما يترتب عليها من المحاسن الراجعه الى النفس و البدن و السرو العلنه
كالعبادات و الاجتهادات و التعليمات و السياسات الدينيه و الحكميه و الرياضيات المنطقيه و الالهيه و
الطبيعيه و الادبيه و الطاعات و الخلوات الشرعيه و الذوقيه و النقليه و العقليه.و علم ما فى كل منها
بالبرهان اليقينى و الكشف العيانى و الذوق الوجدانى مما يجزم العقل و يتحقق قطعا انها ليست الا
بتاييد الهى و الهام ربانى و هدايه عقليه و اعانه مؤثرات سماويه و موافقه سعود كوكبيه و مساعده قرانات
نجوميه.كيف و العوالم مطابقه و المواطن متناسبه و النشات متوافقه و طبقات الاكوان متحاذيه و مراحل
السفر الى الله تعالى و منازل النزول متناسبه.ثم انظروا يا اولى الالباب بعين الاهتداء و الاعتبار الى قوه
عقله و شده نفسه فى العلم و غايه تثبته فى الدين و كمال رسوخه فى الحكمه كيف يصيب بذاته الوحيده
الفريده مع قله اعوانه و ندره انصاره بحثا و دفعا لمذاهب اهل الضلال و آراء اصحاب الجدال من
المتفلسفين و المتكلمين اولى وساوس القيل و القال المنهمكين فى الافساد و الاضلال.و لم ير باسا فى
شتت شملهم و ابطال مللهم و هدم فلسفتهم و تضييع حزبهم حتى فاق علمه و حكمه على ساير العلوم و
الحكم.و ظهر رايه على الاراء و دينه على الاديان و زاد فضله و شرفه على مر العصور و الازمان و انتشر
فى الافاق و الانظار و شاع فى المشارق و المغارب من غير ان يقدر الاعادى مع كثره تعليمهم و شده
جربزتهم فى المناظره و التدقيق و فرط عصبيتهم و حميتهم فى انكار ما هو احق بالتحقيق و اليق
بالاعتراف و التصديق و بذلهم غايه الوسع فى اطفاء انواره و طمس آثاره على اخماد شراره من ناره و
اظلام نور من انواره.بل كلما قصد برايه المتين هو الحق الصحيح الموافق لما قضى الله و قدر و كل ما
و احب شاء و اراد خالق القوى و القدر.فهل ذلك الا لكونه قائما مقام العباده و العبوديه لله «» يختار
متوجها اليه عما سواه راضيا بقضائه موافقا لرضائه بسبب مواظبته على مكارم الاخلاق و بلوغه النهايه
فى معرفه الخلاق و وصول الغايه فى تدبر المصالح الدينيه و الدنياويه و تمهيد القواعد العقليه و المليه و
كونه مستجاب الدعوه يسمع دعاه فى الملك و الملكوت و لا يرد حاجته فى عالم الرحموت.فصار الحق
مبدء ماربه و مسهل صعابه و منجح مهماته و قاضى حاجاته.اللهم كما جعلته نور عقلانيا و هدى روحانيا
ذاته ملكوتيه يهتدى بها فى ظلمات الهوى و الطبيعه و كوكبا قدسيا يتلالا مصباحه لسالكى طريقيه
الحقيقه و الشريعه فاحرس افادته و افاضته سيما على اصغر خدمه المربى فى حريم كرمه المروى من
بحار جوده و نعمه محمد الشهير بالصدر الشيرازى.فانه متى استمسك بعروته الوثقى و اعتصم بساحته
العليا استراح من عساكر طغاه الهموم و نجا من جيوش بغاه الغموم.
حقا كه نهال جنابش بافتاب مهر و شبنم خاندان نبوت پرورده و گلشن اعتقادش از كوثر ارادت و سلسبيل
اخلاص دودمان علم و طهارت آب خورده و متوجهات ولايت آيات خفيه و جليه غيبيه و شهاديه معقوله
و محسوسه گلبن گلستان قابليتش نضارت يافته و در زمره منتسبان و دودمان عظيم المكان منخرط بوده از
ساير اقران و همگنان به مزاياى عواطف و مراحم التفات خاطر فياض استاد الكل فى الكل اختصاص
پذير كرده و زبان ثنا و ستايش در ذكر محامد ذات قدوسى آيات و نشر مناقب صفات ملكى سمات
گشوده همواره به مضمون كلام صدق انتظام قايل است كه
ه مه ثناى تو گويم چه لب فراز كنم همه دعاى تو گويم چو چشم باز كنم
و چون توفيق شكرگذارى و محمدت ستايى تر از جمله عطاياى ربانى و منح و ايادى سبحانى كه لايق و
مستحق شكرى تازه و ستايش جديد است و همچنين الى غير النهايه از مقوله امكان و از دائره قوت و
توش و توان انسان بيرون اعتراف به عجز و قصور كه نايب مناب شكر نامحصور اس ت اولى و انسب
خواهد بود.و حيرانم كه اگر نه چنان شخصى اثر اشخاص محبوبه ربانيت و مظهر رحمانيت و پرتو
تجليات افعاليه الهيه بوده باشد چسان با وجود محافظت بر جهات تجرد و وحدت و حيثيات انقطاع از
شوايب كثرت و حشمت و با زمره مهيمين و طائفه كروبيين ارباب قدس و طهارت و علم و نزاهت و
هيمان و حيرت در در جناب صمديت و بارگاه احديت هم عنانى كردن بلكه مسابقه جستن تواند بود.كه
مراعات جانب كثرت نمودن و محافظت بر جمعه و جماعت و مواظبت بر مراسم خلقت و آداب بشريت
و اجراى احكام و حدود شرعيه تنفيذ اوامر و نواهى و سياسات دينيه بچنگ آورد.چنانچه از جد
بزرگوار و پدر موقر عالى مقدارش سيد الموحدين و خليفه طيبه رب العالمين عليه و على اخيه و آلهما
المؤيدين بالعصمه و السداد صلوات الله عليهم اجمعين مصحح و متواتر است: من اتصافه بخصايص
كادت توصف بالتضاد و تحليته بنعوت تجمع اسباب التقابل و التمانع بنحو من الاتحاد من خشوعه و
تدرعه بالزهاده و ترويه بالعبوديه و العباده و تقليل القوت و خشونه الملبس و المضجع و تطليق الدنيا و
زهراتها على وجه لا يتاتى و لا يتصور الا لمنقطع فى كن جبل لا يصحب و لا يسمع من البشر همسا مع
البطش و السطوه و الباس و الغلظه على اعداء الله و رفضه حكم الله و معرفته و شق عصاهم و الصاق
معاطس الكفره و الفجره بالرغام مضيفا اليه تواضعه للخلق و مجالسته مع الضعفاء و استماع كلام
الملهوفين و تفقد حالهم و اطالته فى العباده فى الاوقات بالطاعه الى غير ذلك من الاداب و الفرايض
النبويه و العلوم و المعارف الولويه التى كلت السن فصحاء الدوران عن احصاء عشر من اعشارها فى
القرون و الحجه و الازمان.
و اما آنچه از اظهار محبت و بندگى نسبت بدان دودمان والا مكان منقبت بنيان كه قوايم ايوان احترامش
از لالى مكنونه قُلْ لا أَسْﯩَٔلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْب ى ترصيع يافته و اركان بدايع انتظامش از
اسطوانه قويمه: انى تارك فيكم الثقلين ارتفاع يافته واجب و لازم دانسته و ميداند امريست كه موشح
بتوشيح تسليم ساكنان عالم بالا و موقع بتوقيع تصديق سبحه طرازان ملاء اعلى گشته محتاج به تقرير و
بيان نيست.
كفى شرفا انى مضاف اليكم
اذا بملوك الارض قوم تشرفوا
و انى بكم ادعى و ارعى و اعرف
فلى شرف منكم اجل و اشرف
و اما احوال فقير حقير بحسب معيشت روزگار و اوضاع دنيا به موجبى است كه اگر چه خالى از
صعوبتى و شدتى نيست.چه معلوم است كه شغل تاهل و تدبير معاش جمعى كثير از اطفال و عيال و
پيوستگان و وابستگان با عدم مساعدت زمان و بد سلوكى مردم دوران مستتبع چه قسم آلام احزان
خواهد بود.و مع هذا رفع حال جهال و مزاحمت ناقصين و ارذال و ملاحظه ديگر مفاسد و مكاره على
امكان انتقال و زوال متصور نيست.اما «» الاتصال خود از لوازم گردش ماه و سال است كه بهيچ روى
بحمد الله كه ايمان بسلامت است و در اشراقات علميه و افاضات قدسيه و واردات الهاميه از مبادى
عاليه كه ابواب مفتحه عطايا و مواهب الهيه و ارزاق معنويه اصلا و قطعا خللى واقع نگشته.لله الحمد كه
گنجايش بخل و منع و امكان تقصير و تغيير در آن متصور نيست وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ
مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ.
ليكن از حرمان ملازمت كثير السعاده بى نهايت متحسر و محزون است و مكرر قصد آن كرده و ميكند و
عزم زيارت آن حضرت كه حريم مقصد اهل حق است تصميم مينمايد.
بخت يارى نميكند.روى طالع سياه كه قريب به هفت هشت سال است كه من از ملازمت استاد الاماجد
و رئيس الاعاظم محروم مانده ام و هيچ روى ملازمت آن مفخر اهل دانش و بينش ميسر نميشود.ازين
حال الحال خجالت و انفعال دست داده ميترسم كه مبادا متوهمى توهم حق ناشناسى و شكر ناگذارى و
حقيقت ناسپاسى و حمد ناستايى درين بنده آبق كرده رقم كفران نعمت بر صفحه آمالش كشد.و ليكن با
وجود تقصيرات ظاهرى اخلاص باطنى و اعتقاد قلبى يوما فيوما در تزايد و تكامل است و قرب معنوى
دوستان «» و تقارب روحانى با وجود تباعد جسمانى در اشتداد و تفاضل است.و هرگز نبوده كه محضر
را مزين به ذكر محامد عليه نگرداند و معطر به نشر محاسن خفيه و جليه آن استاد و مقتداى فرقه ناجيه و
سيد سند و معلم و شيخ و رئيس طايفه شيعه اثنا عشريه سلام الله عليهم اجمعين نسازد.
و ديگر معروض راى منير و ضمير اشراق تنوير آنكه درين اوان افتراق و زمان انفصال از آن قبله آفاق
بواسطه كثرت وحشت از صحبت مردم وقت و ملازمت خلوات و مداومت بر افكار و اذكار بسى از
معانى لطيفه و مسايل شريفه مكشوف خاطر عليل و ذهن كليل گشته.و اكثر آن از طريقه مشهور متداول
نزد جمهور بغايت دور است.با آنكه اقامت برهان بران شده و از قوانين بحثى بعيد نيفتاده اما چون
مانوس طبايع اكثر طلبه و منتسبين به طايفه علم و اصحاب دانش چنانكه عرض نموده نيست و نميباشد
لهذا در مسطورات خود تصريح بان نمينمايد بلكه بعضى از آن را بايماى قليل مؤدى ميسازد و بعضى از
آن را متفرق نموده در اثناى مباحثات طويله به تبعيت ديگر سخنان تطفلا معروض خواطر صافيه و اذهان
ثاقبه ميگرداند اما آنچه در خاطر مرصود است مسطور نميگردد چون هر چه اين كمينه را سانح ميگردد از
نتايج استفاضات و لمعات اشراقات آن خاطر فياض است و بغير از بندگان قدسى مكان كسى را اطلاع
بر كيفيت حقيقت آن و ماخذش و وقوف بر مبداء و مقطع و حد و مطلعش و ملاحظه حال ذى السبب از
سببش حاصل نيست ميل دارد كه اكثر آن را به عبارتى منقح و لفظى محرر در آورد مرفوع سده سنيه و
معروض سرير اشراق پذير هدايت مسير گرداند.چه ظاهر است كه مواقع قصور و مواضع سهو و زلل را
پرده عفو اغماض مستور گردانيده از تعرض بيگانه و اطلاق اغيار بر شكستگى و انكسار اين بى مقدار
محروس خواهند داشت.و چون خود را از خادمان و منتسبان آن زبده افلاك و اركان دانسته و ميداند از
اطلاع آن طبع شريف و عقل فعال بر قصور و خلل و بى بضاعتى و ناتمامى و خامى اين كسير الاختلال
باك ندارد بلكه لايق ميشمارد.
مست و هشيار پيش دوست يكيست پيش دشمن بهوش بايد بود
اگر كاسنى تلخ است از بوستان است و اگر عبد الله مجرم است از دوستان است.
و ما انا الا قطره من سحابه و لو اننى الفت اﻟﻒ كتاب
و باز خاطر ميگويد كه چون داعى تصميم عزم نموده كه امسال بهر نحو كه باشد بشرف پا بوس استاد
مشرف گردد اولى آنكه جميع مطالب در خاطر است مشافهه عرض كند و هر قسم خلل و زلل كه در آن
باشد.ببركات انفاس افاضت آسايش رفع گردد.
و اگر همچو زر خالص بسكه خالص مسكوك گشته نقش تصحيح و تنفيذ پذيرد در دار الملك معانى و
شهر بند ادراكات ارباب كمال و اصحاب ذوق و حال رواج گيرد.اطناب از حد گذشت اميد كه ذات
بندگان استاد الكل فى الكل از جميع مكاره دنيويه در كنف حفظ و عصمت رب العزه محفوظ و
محروس باد بحق محمد و آله الاطهار عليهم صلوات الله العزيز الجبار.
كفى شرفا انى مضاف اليكم
ا ذ ا ب م ل  وك الارض قوم تشرفوا
و انى بكم ادعى و ارعى و اعرف
فلى شرف منكم اجل و اشرف
تا اشعه آفتاب وجود به مقتضى حكمت الهى بر صفايح ممكنات فايض شود پرتو نور وجود حقيقى مر
تعينات را عارض گردد لوايح خورشيد فضل و حكم و لوامع نير خلق و كرم در سپهر ذات قدسى صفات
بندگان نواب مستطاب فلك جناب صاحب سرير اقليم كمال مسند نشين بارگاه افضال حلال مشكلات
حقايق كشاف معضلات دقايق چهره گشاى جمال معانى مبين رموز آسمانى زيور چهره دانش و بينش
فهرست كتاب آفرينش مجموعه كمالات انسانى مرآت تجليات الهى و كيانى.
كا م  ل ا ل  ذاتى كه ذات كاملش دارد فروغ همچو عقل اول از نقص كمال منتظر
الذى كشف قناع الامتناع من وجوه مخدرات الحقايق و المبانى و رشف بشفاه التفكر لنقاع قلبه الزكى
انهار المعارف و المعانى رسام خطوط التحقيق على حدود خدود الكتاب و قسام سهام الفيض على
جيوب قلوب اولى الالباب حادى عشر العقول حاوى الفروع و الاصول السيد الامير رئيس الحكماء و
شيخ الفقهاء و استاذ الاساتذه و معلم العلماء اشرف الافاضل و الصدور اشرق الاهله و البدور مهذب
الاسلام كهف الانام ثمال الخواص و العوام مال اهل الايام كريم الخيم و الاخلاق شريف الانساب و
الاعراق.و لو لا ان قيض قضاء الله بمنه و الجود و قدر قدره باحسانه الاجاده بهذا الوجود لكان يصبح
عين حيات العلوم غايره و ظلت تجاره اهلها فى سوق الكساد بايره.فاطال الله اعمار المعالى بطول بقائه
و اعمش عيون الاقالى بنور لقائه ما برحت احداق الاشخاص شاخصه نحو جنابه و رقاب الارباب
خاضعه للتمرغ على بابه.
بر صفحات هياكل اعيان ثابته اصحاب مكارم و آداب و قوالب قوابل ممكنه تلامذه و طلاب لامع و
لايح باد اقل المعتصمين بحبل افادته و اصغر المتشبثين بذيل افاضته محمد الشهير بصدر الشيرازى بعد
تلخيص رسايل خلوص و تنقيح مسايل خصوص تحيتى چون انفاس قدسيان مجرد از شوايب ريا و
خدمتى چون ماده خلقت مقيد بصدق و صفا از سرفعه انقياد و تسليم و سجده تحيت و تعظيم در موقف
اقدس كعبه آسا بكلك كتابه نگار عجز و افتقار بر شرف صوامع مسامع و غرف حظاير ضماير سكان
اركان سده سنيه كاسمان در عرض خود بخاكش ملتجى است مينگارد و معروض موقف افادت و مجلس
افاضت ميدارد كه حسن ارادت و اعتقاد و كمال مودت و اتحاد اين كمينه نسبت بمقيمان آن آستان كه
معتصم ارباب شوق و طلب و ملثم اصحاب علم و ادب است مفتقر بزيور خط و خال الفاظ و عبارات
نيست.حقا كه حقيقت كميت شوق و اخلاص محاط بسعه علميه نميگردد و كيفيت خلت و اختصاص
كما هو حقه در حيز تحرير و تقرير چه احاطه متناهى بغير متناهى امريست ممتنع التيسير و ادراك امور
وجدانى كيفيتى است متعذر التعبير.
ق ل  م ر ا آ ن زبان نبود كه راز عشق گويد وراى حد تقرير است شرح آرزومندى
فاسال الله نيل الاتصال و اعوذ به من ويل الانفصال.و الله على صدق ما نقول خبير و بايجاب ما سئل
منه قدير.
اگر چه از راه صورت مسافت مكانى حاجز كعبه مقصود كشته و پاى سست انواع تفرقه و اصناف الم
بخاطر محزون رسيده ولى هميشه مشام جان بروايح افادات علميه كه از حريم گلشن معانى ميوزد معطر و
ظلمت آباد طبيعت بلوايح افاضات جليه كه در سپهر باطن قدس موطن ميتابد منور بوده و زمان زمان
نسيم توجه خاطر فياض رياض قابليت طالبان را طراوت افزوده و نفس نفس رشحات التفات ضمير
آفتاب تاثير مزرع استعداد مستمندان را زينت داده.لا جرم اكثر اوقات خود را بعد اقامه ما يجب على
العباد و يستحب من وظايف التعبد و رواتب العبوديه بتدرب مقاصد قدما و تتبع و ماثر علما مشغول گشته
خدمت معارف دينيه و ملازمت علوم حقيقيه را مورث هدايت و نجات و مثمر ارتفاع درجات ساخته
است و بقدر همت و قابليت خود از هر چمنى خوش هاى و از هر سفره اى توشه اى گرد آورده و بانچه
مقدور ذهن كليل و خاطر عليل بوده در آن وادى طريق سعى و اجتهاد سﭙﺮده در دفع و رفع منوع و
نقوض و معارضات وارده بر تركيب و عبارات قوم مثل شفا و اشارات سخنى چند روى داده و راه
تصرفى چند در تلخيص و تحقيق مقاصد ايشان بر روى طبيعت گشاده و در بعضى مؤلفات و مرقومات
ثبت نموده.اما از قلت قابليت عدم اعتماد بر غريزه خود آنها را وقعى ننهاده و بمقتضاى تامل در مورد
المرء بعيوب نفسه بصير توسن طبيعت را در ميدان اشتهار رخصت جولان نميداد.
و لكن بجهت آنكه دغدغه خاطر قرار نميگرفت و تقلب باطن تسكين نمى پذيرفت با خود گفت كه اولى
آنكه من بعد آنچه از سوانح وقت باشد از سواد به بياض آورده به نظر كيميا اثر استاد الحكماء كه حلال
هر مشكل و فارق حق و باطل و ترياق سم جهل قاتل است معروض دارد تا اگر آن خردها را بر محك
اعتبار كامل نمايد به سكه قبول رسانند و در بازار صيرفيان معنى رايج گردانند و الا جمله را در خلاص
بگدازند و حق صرف را از تعرض خلاص سازند.و على كلا التقديرين باحدى الدولتين فايز گردد.و بناء
عليه چون درين وقت بعضى از اعزه كاشان را كه بقدر بازكش در مباحثات علمى باين كمترين ميبوده
مشكلى چند روى داده بجهت استفسار آنها را از روى حسن ظن كه باين فقير داشت كتابتى بدين صوب
ارسال داشته التماس كشف آن عويصات نموده داعى نيز ملتمس مشار اليه را كلمه اى چند...


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
باب تقليد باب التقليد از کتاب اصول کافی
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : دو شنبه 16 فروردين 1395
     

1- عِدّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ يَحْيَى عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ اتّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَقَالَ أَمَا وَ اللّهِ مَا دَعَوْهُمْ إِلَى عِبَادَةِ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ دَعَوْهُمْ مَا أَجَابُوهُمْ وَ لَكِنْ أَحَلّوا لَهُمْ حَرَاماً وَ حَرّمُوا عَلَيْهِمْ حَلَالًا فَعَبَدُوهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُونَ
اصول كافى جلد 1 ص :68 رواية: 1

ترجمه :
1 ابوبصير گويد از امام صادق(ع) در باره آيه (31 سوره‏9) (((علما و راهبان خويش را پروردگار خود گرفتند نه خدا را))) پرسيدم فرمود: بخدا سوگند كه علما و راهبان مردم را به عبادت خويش نخواندند و اگر هم مى‏خواندند آنها نمى‏پذيرفتند ولى حرام خدا را براى آنها حلال و حلالش را حرام كردند بنابراين آنها ندانسته و نفهميده عبادت ايشان كردند.

 

2- عَلِيّ بْنُ مُحَمّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمّدٍ الْهَمَذَانِيّ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ عُبَيْدَةَ قَالَ قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ ع يَا مُحَمّدُ أَنْتُمْ أَشَدّ تَقْلِيداً أَمِ الْمُرْجِئَةُ قَالَ قُلْتُ قَلّدْنَا وَ قَلّدُوا فَقَالَ لَمْ أَسْأَلْكَ عَنْ هَذَا فَلَمْ يَكُنْ عِنْدِي جَوَابٌ أَكْثَرُ مِنَ الْجَوَابِ الْأَوّلِ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع إِنّ الْمُرْجِئَةَ نَصَبَتْ رَجُلًا لَمْ تَفْرِضْ طَاعَتَهُ وَ قَلّدُوهُ وَ أَنْتُمْ نَصَبْتُمْ رَجُلًا وَ فَرَضْتُمْ طَاعَتَهُ ثُمّ لَمْ تُقَلّدُوهُ فَهُمْ أَشَدّ مِنْكُمْ تَقْلِيداً
اصول كافى جلد 1 ص :68 رواية: 2

ترجمه :
2 محمدبن‏عبيده گويد: حضرت ابوالحسن عليه‏السلام به من فرمود: اى محمد تقليد شما محكم‏تر است يا مرجئه؟ (آنها كه پس از پيغمبر(ص) ابوبكر را مقدم على عليه‏السلام را مؤخر داشتند) عرض كردم ما هم تقليد كرديم آنها هم تقليد كردند. فرمود: اين را از تو نپرسيدم، محمد گويد: من جوابى بيشتر از اين جواب نداشتم، امام فرمود: مرجئه مردى را كه اطاعتش واجب نبود بخلافت نصب كردند و تقليدش كردند و شما مردى را نصب كرديد و اطاعتش را لازم دانستيد و تقليدش نكرديد پس تقليد آنها از شما محكمتر است (چنانچه على عليه‏السلام هم از اصحابش همين گله را داشت كه چرا بايد پيروان معاويه پيشواى باطل خود را اطاعت كنند و شما رهبر حق خود را نافرمانى كنيد آنها در باطل مجتمعند شما در حق متفرق).

 

3- مُحَمّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ رِبْعِيّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع فِي قَوْلِ اللّهِ جَلّ وَ عَزّ اتّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَقَالَ وَ اللّهِ مَا صَامُوا لَهُمْ وَ لَا صَلّوْا لَهُمْ وَ لَكِنْ أَحَلّوا لَهُمْ حَرَاماً وَ حَرّمُوا عَلَيْهِمْ حَلَالًا فَاتّبَعُوهُمْ
25 اصول كافى جلد 1 ص :69 رواية: 3

ترجمه :
3 امام صادق عليه‏السلام در تفسير آيه (31 سوره 9) (((غير خدا علما و راهبان خود را پروردگار گرفتند))) مى‏فرمايد: بخدا براى آنها روزه نگرفتند و نماز نگزاردند بلكه بر ايشان حرامرا حلال و حلال را حرام ساختند و ايشان هم پذيرفتند.


باب بدعتها و رأى و قياسها

باب البدع و الرأى و المقائيس‏

1- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمّدٍ الْأَشْعَرِيّ عَنْ مُعَلّى بْنِ مُحَمّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ‏ٍ الْوَشّاءِ وَ عِدّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدٍ عَنِ ابْنِ فَضّالٍ جَمِيعاً عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع النّاسَ فَقَالَ أَيّهَا النّاسُ إِنّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللّهِ يَتَوَلّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالًا فَلَوْ أَنّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي حِجًى وَ لَوْ أَنّ الْحَقّ خَلَصَ لَمْ يَكُنِ اخْتِلَافٌ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً فَهُنَالِكَ اسْتَحْوَذَ الشّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ نَجَا الّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللّهِ الْحُسْنَى
اصول كافى جلد 1 ص :69 رواية: 1

ترجمه :
1- اميرالمؤمنين عليه السلام براى مردم سخنرانى كرد و فرمود: اى مردم همانا آغاز پيدايش آشوبها فرمانبرى هوسها و بدعت نهادن احكامى است بر خلاف قرآن كه مردمى بدنبال مردمى آنرا بدست گيرند، اگر باطل برهنه مى‏بود بر خردمندى نهادن نمى‏گشت و اگر حق ناآميخته مى‏شود اختلافى پيدا نمى‏شد ولى مشتى از حق و از باطل گرفته و آميخته شود و با هم پيش آيند، اينجاست كه شيطان بر دوستان خود چيره شود و آنها كه از جانب خدا سبقت نيكى داشتند نجات يابند.


 

2- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمّدٍ عَنْ مُعَلّى بْنِ مُحَمّدٍ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ جُمْهُورٍ الْعَمّيّ يَرْفَعُهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللّهِ ص إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي أُمّتِي فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللّهِ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 70 رواية: 2

ترجمه :
2 - رسول خدا (ص) فرمود: زمانيكه در امتم بدعتها هويدا گشت بر عالم است كه علم خويش را آشكار كند، هر كه نكند لعنت خدا بر او باد.

 

3- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ جُمْهُورٍ رَفَعَهُ قَالَ مَنْ أَتَى ذَا بِدْعَةٍ فَعَظّمَهُ فَإِنّمَا يَسْعَى فِي هَدْمِ الْإِسْلَامِ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 70 رواية: 4

ترجمه :
3 در حديث است: كسى كه نزد بدعتگزارى آيد و تعظيمش كند در خرابى اسلام كوشيده است.

 

4- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ جُمْهُورٍ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللّهِ ص أَبَى اللّهُ لِصَاحِبِ الْبِدْعَةِ بِالتّوْبَةِ قِيلَ يَا رَسُولَ اللّهِ وَ كَيْفَ ذَلِكَ قَالَ إِنّهُ قَدْ أُشْرِبَ قَلْبُهُ حُبّهَا
اصول كافى جلد 1 صفحه: 70 رواية: 5

ترجمه :
4 رسول خدا (ص) فرمود: خدا از قبول توبه بدعتگزار خوددارى فرموده. عرض شد چرا چنين است؟ فرمود : زيرا كه دوستي بدعت دلنشينش شده است . (پس توبه كردنش حقيقي نيست )

 

5- مُحَمّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ ع يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللّهِ ص إِنّ عِنْدَ كُلّ بِدْعَةٍ تَكُونُ مِنْ بَعْدِي يُكَادُ بِهَا الْإِيمَانُ وَلِيّاً مِنْ أَهْلِ بَيْتِي مُوَكّلًا بِهِ يَذُبّ عَنْهُ يَنْطِقُ بِإِلْهَامٍ مِنَ اللّهِ وَ يُعْلِنُ الْحَقّ وَ يُنَوّرُهُ وَ يَرُدّ كَيْدَ الْكَائِدِينَ يُعَبّرُ عَنِ الضّعَفَاءِ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ وَ تَوَكّلُوا عَلَى اللّهِ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 70 رواية: 3

ترجمه :
5 رسول خدا(ص) فرمود: براى هر بدعتى كه پس از من براى نيرنگ زدن با ايمان پيدا شود سرپرستى از خاندانم گماشته شده كه از ايمان دفاع كند و به الهام خدا سخن گويد و حق را آشكار و روشن كند و نيرنگ نيرنگبازان را رد كند و زبان ناتوان باشد، اى هوشمندان پند گيريد و بخدا توكل كنيد.

 

6- مُحَمّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ وَ عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع وَ عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ رَفَعَهُ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنّهُ قَالَ إِنّ مِنْ أَبْغَضِ الْخَلْقِ إِلَى اللّهِ عَزّ وَ جَلّ لَرَجُلَيْنِ رَجُلٌ وَكَلَهُ اللّهُ إِلَى نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السّبِيلِ مَشْعُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ قَدْ لَهِجَ بِالصّوْمِ وَ الصّلَاةِ فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ ضَالّ‏ٌ عَنْ هَدْيِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ مُضِلّ‏ٌ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ حَمّالٌ خَطَايَا غَيْرِهِ رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلًا فِي جُهّالِ النّاسِ عَانٍ بِأَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ قَدْ سَمّاهُ أَشْبَاهُ النّاسِ عَالِماً وَ لَمْ يَغْنَ فِيهِ يَوْماً سَالِماً بَكّرَ فَاسْتَكْثَرَ مَا قَلّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمّا كَثُرَ حَتّى إِذَا ارْتَوَى مِنْ آجِنٍ وَ اكْتَنَزَ مِنْ غَيْرِ طَائِلٍ جَلَسَ بَيْنَ النّاسِ قَاضِياً ضَامِناً لِتَخْلِيصِ مَا الْتَبَسَ عَلَى غَيْرِهِ وَ إِنْ خَالَفَ قَاضِياً سَبَقَهُ لَمْ يَأْمَنْ أَنْ يَنْقُضَ حُكْمَهُ مَنْ يَأْتِي بَعْدَهُ كَفِعْلِهِ بِمَنْ كَانَ قَبْلَهُ وَ إِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَمَاتِ الْمُعْضِلَاتِ هَيّأَ لَهَا حَشْواً مِنْ رَأْيِهِ ثُمّ قَطَعَ بِهِ فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشّبُهَاتِ فِي مِثْلِ غَزْلِ الْعَنْكَبُوتِ لَا يَدْرِي أَصَابَ أَمْ أَخْطَأَ لَا يَحْسَبُ الْعِلْمَ فِي شَيْ‏ءٍ مِمّا أَنْكَرَ وَ لَا يَرَى أَنّ وَرَاءَ مَا بَلَغَ فِيهِ مَذْهَباً إِنْ قَاسَ شَيْئاً بِشَيْ‏ءٍ لَمْ يُكَذّبْ نَظَرَهُ وَ إِنْ أَظْلَمَ عَلَيْهِ أَمْرٌ اكْتَتَمَ بِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ لِكَيْلَا يُقَالَ لَهُ لَا يَعْلَمُ ثُمّ جَسَرَ فَقَضَى فَهُوَ مِفْتَاحُ عَشَوَاتٍ رَكّابُ شُبُهَاتٍ خَبّاطُ جَهَالَاتٍ لَا يَعْتَذِرُ مِمّا لَا يَعْلَمُ فَيَسْلَمَ وَ لَا يَعَضّ فِي الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ فَيَغْنَمَ يَذْرِي الرّوَايَاتِ ذَرْوَ الرّيحِ الْهَشِيمَ تَبْكِي مِنْهُ الْمَوَارِيثُ وَ تَصْرُخُ مِنْهُ الدّمَاءُ يُسْتَحَلّ بِقَضَائِهِ الْفَرْجُ الْحَرَامُ وَ يُحَرّمُ بِقَضَائِهِ الْفَرْجُ الْحَلَالُ لَا مَلِي‏ءٌ بِإِصْدَارِ مَا عَلَيْهِ وَرَدَ وَ لَا هُوَ أَهْلٌ لِمَا مِنْهُ فَرَطَ مِنِ ادّعَائِهِ عِلْمَ الْحَقّ
اصول كافى جلد 1 ص :70 رواية: 6

ترجمه :
6- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: مبغوض‏ترين مردم نزد خدا دو نفرند:
1 : مرديكه خدا او را بخودش وا گذاشته از راه راست منحرف گشته، دلباخته سخن بدعت شده، از نماز و روزه هم دم ميزند، مردمى بوسيله او بفتنه افتاده‏اند، راه هدايت پيشينيانش را گم كرده و در زندگى و پس از مرگش گمراه كننده پيروانش گشته، باربر خطاهاى ديگرى شده و در گرو خطاى خويش است.
2 : مردى كه نادانى را در ميان مردم نادان قماش خود قرار داده، اسير تاريكيهاى قتنه گشته، انسان نماها او را عالم گويند در صورتيكه يكروز تمام را صرف علم نكرده، صبح زود بر خاسته و آنچه را كه كمش از زيادش بهتر است (مال دنيا يا علوم بيفائده) فراوان خواسته چون از آب گنديده سير شد و مطالب بيفائده را انباشته كرد، بين مردم بر كرسى قضاوت نشست و متعهد شد كه آنچه بر ديگران مشكل بوده حل كند، اگر با نظر قاضى پيشينش مخالفت مى‏كند اطمينان ندارد كه قاضى پس از او حكم او را نقض نكند چنانكه او با قاضى پيشين كرد، اگر با مطالب پيچيده و مشكلى مواجه شود ترهاتى از نظر خويش براى آن بافته و آماده مى‏كند و حكم قطعى مى‏دهد شبهه بافى او مثل تار بافتن عنكبوت است، خودش نمى‏داند درست رفته يا خطا كرده، گمان نكند در آنچه او منكر است دانشى وجود داشته باشد و جز معتقدات خويش روش درستى سراغ ندارد، اگر چيزى را به چيزى قياس كند (و بخطا هم رود) نظر خويش را تكذيب نكند و اگر مطلبى بر او تاريك باشد براى جهلى كه در خود سراغ دارد آن را پنهان مى‏كند تا نگويند نمى‏داند سپس گستاخى كند و حكم دهد اوست كليد تاريكيها (كه در نادانى بر مردم گشايد) شبها ترا مرتكب شود، در نادانيها كوركورانه گام بر دارد، از آنچه نداند پوزش نطلبد تا سالم ماند و در علم ريشه‏دار و قاطع نيست تا بهره برد. روايات را در هم مى‏شكند همچنانكه باد گياه خشكيده را، ميراثهاى بناحق رفته از او گريانند، و خونهاى بناحق ريخته از او نالان، زناشوئى حرام بحكم او حلال گردد، و زناشوئى حلال حرام شود، براى جواب دادن بمسائلى كه نزدش ميآيد سرشار نيست و اهليت رياستى را كه بواسطه داشتن علم حق ادعا مى‏كند ندارد.
توضيح: فرق ميان اين دو نفر اينستكه اولى در اصول دين خرابكارى كند و بدعت گذارد و دومى مقام قضاء و فتوى را بناحق غصب كند.

 

7- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمّدٍ عَنْ مُعَلّى بْنِ مُحَمّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ‏ٍ الْوَشّاءِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي شَيْبَةَ الْخُرَاسَانِيّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ ع يَقُولُ إِنّ أَصْحَابَ الْمَقَايِيسِ طَلَبُوا الْعِلْمَ بِالْمَقَايِيسِ فَلَمْ تَزِدْهُمُ الْمَقَايِيسُ مِنَ الْحَقّ إِلّا بُعْداً وَ إِنّ دِينَ اللّهِ لَا يُصَابُ بِالْمَقَايِيسِ
اصول كافى جلد 1 ص :72 رواية: 7

ترجمه :
7- امام صادق عليه السلام مى‏فرمود: قياس كنندگان علم را از راه قياس جستند و قياس جز دورى از حق بر آنها نيفزود، همانا دين خدا با قياس درست نمى‏شود.
توضيح: قياس يكى از ادله شرعيه است نزد ابوحنيفه و پيروانش فقها شيعه با استناد به احاديث اين باب قياس در احكام شرعى را ممنوع و قدغن دانستنه‏اند.

 

8- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ مُحَمّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَا كُلّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ وَ كُلّ ضَلَالَةٍ سَبِيلُهَا إِلَى النّارِ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 72 رواية: 8

ترجمه :
8- امام باقر و امام صادق عليه‏السلام فرمودند: هر بدعتى گمراهى و هر گمراهى راهش بسوى دوزخ است.

 

9- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ حَكِيمٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع جُعِلْتُ فِدَاكَ فُقّهْنَا فِي الدّينِ وَ أَغْنَانَا اللّهُ بِكُمْ عَنِ النّاسِ حَتّى إِنّ الْجَمَاعَةَ مِنّا لَتَكُونُ فِي الْمَجْلِسِ مَا يَسْأَلُ رَجُلٌ صَاحِبَهُ تَحْضُرُهُ الْمَسْأَلَةُ وَ يَحْضُرُهُ جَوَابُهَا فِيمَا مَنّ اللّهُ عَلَيْنَا بِكُمْ فَرُبّمَا وَرَدَ عَلَيْنَا الشّيْ‏ءُ لَمْ يَأْتِنَا فِيهِ عَنْكَ وَ لَا عَنْ آبَائِكَ شَيْ‏ءٌ فَنَظَرْنَا إِلَى أَحْسَنِ مَا يَحْضُرُنَا وَ أَوْفَقِ الْأَشْيَاءِ لِمَا جَاءَنَا عَنْكُمْ فَنَأْخُذُ بِهِ فَقَالَ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ فِي ذَلِكَ وَ اللّهِ هَلَكَ مَنْ هَلَكَ يَا ابْنَ حَكِيمٍ قَالَ ثُمّ قَالَ لَعَنَ اللّهُ أَبَا حَنِيفَةَ كَانَ يَقُولُ قَالَ عَلِيّ‏ٌ وَ قُلْتُ قَالَ مُحَمّدُ بْنُ حَكِيمٍ لِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ وَ اللّهِ مَا أَرَدْتُ إِلّا أَنْ يُرَخّصَ لِي فِي الْقِيَاسِ
اصول كافى جلد 1 ص :72 رواية: 9

ترجمه :
9- محمدبن حكيم گويد: به حضرت ابوالحسن عليه السلام عرض كردم: قربانت ما در دين دانشمند شديم و از بركت شما خدا ما را از مردم بى‏نياز كرد تا آنجا كه جمعى از ما در مجلسى باشيم: كسى از رفيقش چيزى نپرسد چون آن مسأله و جوابش را در خاطر دارد بواسطه منتى كه خدا از بركت شما بر ما نهاده، اما گاهى مطلبى براى ما پيش مى‏آيد كه از شما و پدرانت درباره آن سخنى به ما نرسيده است پس ما به بهترين وجهى كه در نظر داريم توجه مى‏كنيم و راهى را كه با اخبار از شما رسيده موافق‏تر است انتخاب مى‏كنيم. فرمود: چه دور است، چه دور است اين راه از حقيقت، به خدا هر كه هلاك شد از همين راه هلاك شد اى پسر حكيم سپس فرمود: خدا لعنت كند ابوحنيفه را كه مى‏گفت: على چنان گفت و من چنين گويم. ابن حكيم به هشام گفت به خدا من از اين سخن مقصودى نداشتم جز اينكه مرا به قياس اجازه دهد.

 

10- مُحَمّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّهِ رَفَعَهُ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرّحْمَنِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الْأَوّلِ ع بِمَا أُوَحّدُ اللّهَ فَقَالَ يَا يُونُسُ لَا تَكُونَنّ مُبْتَدِعاً مَنْ نَظَرَ بِرَأْيِهِ هَلَكَ وَ مَنْ تَرَكَ أَهْلَ بَيْتِ نَبِيّهِ ص ضَلّ وَ مَنْ تَرَكَ كِتَابَ اللّهِ وَ قَوْلَ نَبِيّهِ كَفَرَ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 73 رواية: 10

ترجمه :
10- يونس گويد به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم: به چه وسيله خدا را به يگانگى پرستم؟ فرمود: اى يونس: بدعت گزار مباش كسى كه به رأى خويش توجه كند هلاك شود و هر كه خانواده پيغمبرش (ص) را رها كند گمراه گردد و كسى كه قرآن و گفتار پيغمبرش را رها كند كافر گردد.

 

11- مُحَمّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدٍ عَنِ الْوَشّاءِ عَنْ مُثَنّى الْحَنّاطِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ ع تَرِدُ عَلَيْنَا أَشْيَاءُ لَيْسَ نَعْرِفُهَا فِي كِتَابِ اللّهِ وَ لَا سُنّةٍ فَنَنْظُرُ فِيهَا فَقَالَ لَا أَمَا إِنّكَ إِنْ أَصَبْتَ لَمْ تُؤْجَرْ وَ إِنْ أَخْطَأْتَ كَذَبْتَ عَلَى اللّهِ عَزّ وَ جَلّ
اصول كافى جلد 1 صفحه:73 رواية: 11

ترجمه :
11- ابو بصير گويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم مطالبى براى ما پيش مى‏آيد كه حكمش را از قرآن نمى‏فهميم و حديثى هم نداريم كه در آن نظر كنيم (مى‏توانيم به رأى و قياس عمل كنيم؟) فرمود: نه، زيرا اگر درست رفتى پاداش ندارى و اگر خطا كنى بر خدا دروغ بسته‏اى.

 

12- عِدّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ الْكَلْبِيّ عَنْ عَبْدِ الرّحِيمِ الْقَصِيرِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللّهِ ص كُلّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ وَ كُلّ ضَلَالَةٍ فِي النارِ
اصول كافى جلد 1 صفحه:73 رواية: 12

ترجمه :
12- رسول خدا (ص) فرمود: هر بدعتى گمراهى و هر گمراهى در آتش است.


 

13- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرّحْمَنِ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع قَالَ قُلْتُ أَصْلَحَكَ اللّهُ إِنّا نَجْتَمِعُ فَنَتَذَاكَرُ مَا عِنْدَنَا فَلَا يَرِدُ عَلَيْنَا شَيْ‏ءٌ إِلّا وَ عِنْدَنَا فِيهِ شَيْ‏ءٌ مُسَطّرٌ وَ ذَلِكَ مِمّا أَنْعَمَ اللّهُ بِهِ عَلَيْنَا بِكُمْ ثُمّ يَرِدُ عَلَيْنَا الشّيْ‏ءُ الصّغِيرُ لَيْسَ عِنْدَنَا فِيهِ شَيْ‏ءٌ فَيَنْظُرُ بَعْضُنَا إِلَى بَعْضٍ وَ عِنْدَنَا مَا يُشْبِهُهُ فَنَقِيسُ عَلَى أَحْسَنِهِ فَقَالَ وَ مَا لَكُمْ وَ لِلْقِيَاسِ إِنّمَا هَلَكَ مَنْ هَلَكَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِالْقِيَاسِ ثُمّ قَالَ إِذَا جَاءَكُمْ مَا تَعْلَمُونَ فَقُولُوا بِهِ وَ إِنْ جَاءَكُمْ مَا لَا تَعْلَمُونَ فَهَا وَ أَهْوَى بِيَدِهِ إِلَى فِيهِ ثُمّ قَالَ لَعَنَ اللّهُ أَبَا حَنِيفَةَ كَانَ يَقُولُ قَالَ عَلِيّ‏ٌ وَ قُلْتُ أَنَا وَ قَالَتِ الصّحَابَةُ وَ قُلْتُ ثُمّ قَالَ أَ كُنْتَ تَجْلِسُ إِلَيْهِ فَقُلْتُ لَا وَ لَكِنْ هَذَا كَلَامُهُ فَقُلْتُ أَصْلَحَكَ اللّهُ أَتَى رَسُولُ اللّهِ ص النّاسَ بِمَا يَكْتَفُونَ بِهِ فِي عَهْدِهِ قَالَ نَعَمْ وَ مَا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَقُلْتُ فَضَاعَ مِنْ ذَلِكَ شَيْ‏ءٌ فَقَالَ لَا هُوَ عِنْدَ أَهْلِهِ
اصول كافى جلد 1 ص :73 رواية: 13

ترجمه :
13- سماعه گويد: به امام هفتم عرض كردم: اصلحك الله ما انجمن مى‏كنيم و وارد مذاكره مى‏شويم، هر مطلبى كه پيش آيد، راجع به آن نوشته‏اى داريم، اين هم از بركت وجود شماست كه خدا به ما لطف كرده است، گاهى مطلب كوچكى پيش مى‏آيد كه حكمش را حاضر نداريم و به يكديگر نگاه مى‏كنيم و چون نظير آن موضوع را داريم آن را به بهترين نظيرش قياس مى‏كنيم. فرمود: شما را با قياس چه كار؟! همانا پيشينيان شما كه هلاك شدند بواسطه قياس هلاك شدند، سپس فرمود: چون مطلبى براى شما پيش آمد كه حكمش را مى‏دانيد بگوئيد و چون آن چه را نمى‏دانيد پيش آمد، اين با دست به لبهاى خويش اشاره فرمود (يعنى سكوت كنيد يا حكمش را از دهان من جوئيد) پس فرمود: خدا ابوحنيفه را لعنت كند كه مى‏گفت على چنان گفت و من چنين گويم، اصحاب چنان گفتند و من چنين گويم، پس فرمود: در مجلسش بوده‏اى؟ گفتم: نه ولى اين سخن اوست؟ پس گفتم اصلحك الله آيا پيغمبر احتياجات مردم زمان خويش را كامل آورد؟ فرمود: بلى و آنچه را هم تا قيامت محتاجند، گفتم: آيا چيزى هم از دست رفت؟ گفت نه، نزد اهلش محفوظ است.

 

14- عَنْهُ عَنْ مُحَمّدٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ أَبَانٍ عَنْ أَبِي شَيْبَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ ع يَقُولُ ضَلّ عِلْمُ ابْنِ شُبْرُمَةَ عِنْدَ الْجَامِعَةِ إِمْلَاءِ رَسُولِ اللّهِ ص وَ خَطّ عَلِيّ‏ٍ ع بِيَدِهِ إِنّ الْجَامِعَةَ لَمْ تَدَعْ لِأَحَدٍ كَلَاماً فِيهَا عِلْمُ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ إِنّ أَصْحَابَ الْقِيَاسِ طَلَبُوا الْعِلْمَ بِالْقِيَاسِ فَلَمْ يَزْدَادُوا مِنَ الْحَقّ إِلّا بُعْداً إِنّ دِينَ اللّهِ لَا يُصَابُ بِالْقِيَاسِ
اصول كافى جلد 1 ص :74 رواية: 14

ترجمه :
14- امام صادق عليه السلام فرمود: دانش ابن شبرمه در برابر جامعه كه به املاء پيغمبر و دست خط على عليه السلام است گمشده و نابود است، جامعه براى كسى جاى سخن نگذاشته، در آن است علم حلال و حرام، همانا اصحاب قياس عمل را بوسيله قياس جستند لذا از راه حق دورتر شدند. همانا دين خدا با قياس درست نمى‏شود.
توضيح راجع به جامعه در كتاب حجت توضيح بيشترى مى‏آيد.

 

15- مُحَمّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عَبْدِ الرّحْمَنِ بْنِ الْحَجّاجِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ إِنّ السّنّةَ لَا تُقَاسُ أَ لَا تَرَى أَنّ امْرَأَةً تَقْضِي صَوْمَهَا وَ لَا تَقْضِي صَلَاتَهَا يَا أَبَانُ إِنّ السّنّةَ إِذَا قِيسَتْ مُحِقَ الدّينُ
اصول كافى جلد 1 ص :74 رواية: 15

ترجمه :
15- حضرت صادق عليه السلام به ابان بن تغلب فرمود: احكام اسلامى را نمى‏توان قياس كرد، نمى‏بينى كه زن حائض روزه‏اش را قضا كند و نمازش را قضا كند اى ابان احكام اسلامى اگر قياس شود دين از ميان برود.

 

16- عِدّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى ع عَنِ الْقِيَاسِ فَقَالَ مَا لَكُمْ وَ الْقِيَاسَ إِنّ اللّهَ لَا يُسْأَلُ كَيْفَ أَحَلّ وَ كَيْفَ حَرّمَ
اصول كافى جلد 1 ص :75 رواية: 16

ترجمه :
16- عثمان بن عيسى گويد از حضرت موسى بن جعفر راجع به قياس پرسيدم. فرمود: شما را با قياس چه كار؟! از خدا پرسش نشود چگونه حلال و چگونه حرام كرده است.

 

17- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ حَدّثَنِي جَعْفَرٌ عَنْ أَبِيهِ ع أَنّ عَلِيّاً ص قَالَ مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلْقِيَاسِ لَمْ يَزَلْ دَهْرَهُ فِي الْتِبَاسٍ وَ مَنْ دَانَ اللّهَ بِالرّأْيِ لَمْ يَزَلْ دَهْرَهُ فِي ارْتِمَاسٍ قَالَ وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع مَنْ أَفْتَى النّاسَ بِرَأْيِهِ فَقَدْ دَانَ اللّهَ بِمَا لَا يَعْلَمُ وَ مَنْ دَانَ اللّهَ بِمَا لَا يَعْلَمُ فَقَدْ ضَادّ اللّهَ حَيْثُ أَحَلّ وَ حَرّمَ فِيمَالَا يَعْلَمُ‏
اصول كافى جلد 1 ص :75 رواية: 17

ترجمه :
17- مسعدة گويد امام صادق از پدرش عليهماالسلام خبر داد كه على صلوات الله عليه فرمود است: هر كه خود را بر كرسى قياس نشاند هميشه عمرش در اشتباه است و كسيكه براى خود خداپرستى كند هميشه عمر در باطل فرو رفته است. و امام باقر (عليه السلام) فرمود: كسى كه به رأى خويش به مردم فتوى دهد ندانسته خدا پرستى كرده است و آنكه ندانسته خدا پرستى كند مخالفت خدا نموده چون كه آنچه را ندانسته حلال و حرام كرده است.

 

18- مُحَمّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ بْنِ يَقْطِينٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مَيّاحٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ إِنّ إِبْلِيسَ قَاسَ نَفْسَهُ بِ‏آدَمَ فَقَالَ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ وَ لَوْ قَاسَ الْجَوْهَرَ الّذِي خَلَقَ اللّهُ مِنْهُ آدَمَ بِالنّارِ كَانَ ذَلِكَ أَكْثَرَ نُوراً وَ ضِيَاءً مِنَ النّارِ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 75 رواية: 18

ترجمه :
18- امام صادق عليه السلام فرمود: شيطان خود را به آدم قياس كرد و گفت: (12 سوره 7) مرا از آتش و شيطان را از خاك آفريدى. و اگر گوهرى را كه خدا آدم را از آن آفريد با آتش قياس مى‏كرد آن گوهر درخشنده‏تر و روشن‏تر از آتش بود.

 

19- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ ع عَنِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ فَقَالَ حَلَالُ مُحَمّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَا يَكُونُ غَيْرُهُ وَ لَا يَجِي‏ءُ غَيْرُهُ وَ قَالَ قَالَ عَلِيّ‏ٌ ع مَا أَحَدٌ ابْتَدَعَ بِدْعَةً إِلّا تَرَكَ بِهَا سُنّةً
اصول كافى جلد 1 صفحه: 75 رواية: 19

ترجمه :
19- زرارة گويد از امام صادق عليه السلام راجع به حلال و حرام پرسيدم فرمود: حلال محمد هميشه تا روز قيامت حلال است و حرامش هميشه تا روز قيامت حرام، غير حكم او حكمى نيست و جز او پيغمبرى نيايد و على عليه السلام فرمود هيچ كس بدعتى ننهاد جز آنكه به سبب آن سنتى را ترك كرد.

 

back page

fehrest page

next page

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

داستانهايى از اذكار وختوم و ادعيه مجرّب جلد اول

على ميرخلف زاده

- ۱ -


 
الحمد للّه ربّ العالمين والعاقبة لاهل التّقوى واليقين ، الصّلوة والسّلام على اءشرف الانبياء والمرسلين ، حبيب اله العالمين ابى القاسم محمّد، صلّى اللّه عليه وآله المعصومين ، الذين اذهب اللّه عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا، سيّما حجّة بن الحسن العسكرى روحى و ارواح العالمين له الفداء.
قال رسول اللّه (ص ):
لَيْسَ شَيْىٌ اَكرَمُ عِنْدَاللّهِ مِنَ الدُّعا
هيچ چيز نزد خدا گرامتى از دعا نيست .
دعا:
آرامش روح مى آورد، روح و جسم را تزكيه و پاك مى نمايد، روح واراده را تقويت مى كند، مشكلات و موانع را بر طرف مى نمايد، شفاى امراضِ صعب العلاج است ، رفع بلا و عذاب و نقمت و بد بختيها نموده و درهاى رحمت و بركات حق را باز و مفتوح مى نمايد .
دعا: افضل ترين عبادت است و انسان را به تكامل مى رساند و ضعفها را جبران مى كند، آثار بسيار مؤ ثر و مهم دارد و دلهاى مرده و مترلزل انسانها را آرامش مى دهد و يكى از بهترين عوامل اطمينان قلب و آرامش خاطره است .
دعا:
روح را طاهر و تزكيه و پاكيزه مى نمايد، صفاى باطن مى آورد، چون بهترين عبادتهاست و عامل خود سازى است .
انسان ، قبل از دعا قلبى آكنده از اضطراب و دلى پر از انده و زبانى حاكى از آه و ناله دارد، ولى وقتى رو بخدا مى كند و نيازهايش را به درگاه حق مطرح مى نمايد، قلبى مطمئن تر از هميشه براى زندگى مى يابد.
انسان ، بعداز دعا، حالت عرفانى و روح سخنورى با خدا را مى يابد، چون ارتباط با خالق ، قلب را هدف دار مى نمايد و از گناهان دور مى كند و به همين خاطر است كه آثار تقوى در صورت داعيان حق جلوه گرتر است .
دعا:
بهترين عبادتى است كه پيش از هر چيز انسان را به خدا نزديك مى كند و چون افضل است ، اثر معنوى بيشترى دارد.
حضرت صادق آل محمد (ص ) مى فرمايد:
((برشما باد به دعا كردن ، براستى هيچ عبادتى مثل دعا انسان را بخدا نزديك تر نمى كند.))
دعا و نيايش با پرورگار:
به روح انسان عظمت مى دهد، قدرتش را افزون تر و ارادتش را قويت مى نمايد.
او پهلوان نيرومند و پرقدرتى است كه پنجه در پنجه مشكلات افكنده و كُنده زانوى آن را بخاك مى مالد و از مقابل خود بر مى دارد.
دعا:
شفاى درد دردمندان واليتام بخش زخمداران ماءيوس از زندگيست ، علاج دردهاى ناعلاج است ، دارو و درمان و شفاى دل ماءيوس است ، داروى شفا بخش دل نالان و اميد دل نااميدان است و داروى بزرگ عمومى براى شفاى تمامى دردهاست كه آن حضرت فرمودند:
((بر تو باد كه دعا كنى براستى كه آن شفاى هر درد است .))
دعا:
بلاهاى آسمانى و عذابهاى زمينى را بر ميدارد و بقول حضرت سجاديه عليه السلام كه مى فرمايد:
((دعابلاى نازل شده و نازل نشد ه را دفع مى كند.))
شكنجه و عذاب بتوسط نيايش و دعا بر طرف مى شود و در اثر رگبار دعاهاى مخلصانه در رحمت بسوى خلق مفتوح و زندگى انسانها مملّو از نعمات و بركات الهى مى گردد.
بر اثر دعا چه كمبودها و نادارى ها و فقر و ضعفهاى مادى و معنوى بر طرف مى شود و چه رَحمات و بركاتِ واسعه اى بجاى آنها قرار مى گيرند.
حضرت اميرالمؤ منين على (ع ) ميفرمايد: هيچوقت نعمتى از ملتى سلب نمى شود، مگر بخاطر گناهانشان . پس اى مردم نعمت خدا را بطاعت و عبادت و پيروى او حفظ كنيد. زيرا دعا سبب گشايش باب رحمت و چراغ قلوب زاهدان و آثار شوق عابدان است .
خلاصه انسان معاصر بايد حجابهاى ظلمت و كدورت را بوسيله دعا بر طرف كند و زمزمه هاى سوزناك وجودش را به وسيله نيايش فرا خوانده و حل نمايد.
كتاب حاضر داستانهايى از (آثار دعا) ختوم و اذكار و ادعيه هاى مجرب است كه اندك تلاش در باب دعاها و ذكرها است ، تا مردم دينى و ولائى ما قوت ايمانشان با مطالعه حالات بعضى از دردمندان و گرفتاران و حاجتمندانى كه به وسيله دعا و نيايش درمان و شفا يافته اند، استوارتر و محكمتر و زيادتر گردد و از فيض عظماى آن بهرمند گردند.
انشاءاللّه در جلد دوم اين كتاب ((بنام درمان و شفا با دعا)) كه دعاها و ختوم و اذكار مؤ ثر را در آنجا بطور مفصل و كامل و موضوعى بيان نموده ايم و علاقه مندان مى توانند به اين كتاب مراجعه نمايند. و از آن بهره مند گردند.
اين مختصر را جهت شادى قلب امام زمان (عج اللّه تعالى فرجه شريف ) و رفع موانع ظهور آن حضرت و شادى روح امام عزيز و تمام شهدا، على الخصوص بردار شهيدم آشيخ احمد ميرخلف زاده هديه مى نمايم تا شايد مورد دعاى حضرت مهدى عج اللّه تعالى فرجه شريف قرار گيريم . و به واسطه آن حضرت گرفتارى هاى مردم برطرف گردد، انشاء اللّه .
التماس دعا
21/8/1378 سوم شعبان 1420 سالروز تولد سالار شهيدان
حضرت اباعبد اللّه الحسين (ع )
كلب آستان حسين (ع ) على ميرخلف زاده

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
متن كامل قانون مجازات اسلامي ايران
نویسنده : محمدرضا عباسیان 09148023199
تاریخ : شنبه 14 فروردين 1395

دريافت شده از پايگاه نشر مقالات حقوقي
حق گستر.
براي نشر مقالات حقوقي خود
به كنيد حق گستر مراجعه .
منتظر شما هستيم.
ir.HaghGostar.www
--------------------------------------------------------
متن كامل قانون مجازات اسلامي ايران
باب اول - مواد عمومي
ماده 1
قانون مجازات اسلامي راجع است به تعيين انواع جرايم و مجازات و اقدامات تأميني و تربيتي كه درباره مجرم
اعمال مي شود.
ماده 2
هر فعل يا ترك فعلي كه در قانون براي آن مجازات تعيين شده باشد جرم محسوب مي شود.
ماده 3
قوانين جزايي دربار هي كليه ي كساني كه در قلمرو حاكميت زمين ي، دريايي و هوايي جمهوري اسلامي ايران
مرتكب جرم شوند اعمال م يگردد مگر آن كه به موجب قانون ترتيب ديگري مقرر شده باشد.
ماده 4
نتيجه هر گاه قسمتي از جرم در ايران واقع و ي آن در خارج از قلمرو حاكميت ايران حاصل شود و يا قسمتي از
جرم در ايران و يا در خارج و نتيجه ي آن در ايران حاصل شود در حكم جرم واقع شده در ايران اس ت.
ماده 5
ن هاي كه در خارج از قلمرو حاكميت ايران مرتكب يكي از جرايم ذيل شود و در ايران يافت شود Ĥ هر ايراني يا بيگ
و يا به ايران مسترد گردد طبق قانون مجازات جمهوري اسلامي ايران مجازات مي شود:
1- اقدام عليه حكومت جمهوري اسلامي ايران و امنيت داخلي و خارجي و تماميت ارضي يا استقلال كشور
جمهوري اسلامي ايران
2- جعل فرمان يا دس تخط يا مهر يا امضاي مقام رهبري و يا استفاده از آن
-3 جعل نوشته يس مجلس رسمي رئيس جمهور يا رئيس مجلس شوراي اسلامي و يا شوراي نگهبان و يا رئ
خبرگان يا رئيس قوه قضاييه يا معاونان رئيس جمهور يا رئيس ديوان عالي كشور يا دادستان كل كشور يا هر يك
از وزيران يا استفاده از آن ها
-4 مانن جعل اسكناس رايج ايران يا اسناد بانكي ايران د برات هاي قبول شده از طرف بان كها يا چك هاي صادر
شده از طرف بانك ها و يا اسناد تعهدآور بانك ها و همچنين جعل اسناد خزانه و اوراق قرضه صادره و يا تضمين
شده از طرف دولت يا شبي هسازي و هرگونه تقلب در مورد مسكوكات رايج داخل
ماده 6
هر جرمي كه اتباع بيگانه كه در خدمت دولت جمهوري اسلامي ايران هستند و يا مستخدمان دولت به مناسبت
شغل و وظيفه ي خود در خارج از قلمرو حاكميت جمهوري اسلامي ايران مرتكب م يشوند و همچنين هر جرمي كه
مأمورران سياسي و كنسولي و فرهنگي دولت ايران كه از مصونيت سياسي استفاده م يكنند مرتكب گردند، طبق
قوانين جزايي جمهوري اسلامي ايران مجازات مي شوند.
ماده 7
علاوه بر موارد مذكور در مواد 5 و 6، هر ايراني كه در خارج ايران مرتكب جرمي شود و در ايران يافت شود طبق
قوانين جزايي جمهوري اسلامي ايران مجازات خواهد شد.
ماده 8
ي در مورد جرايمي كه به موجب قانون خاص ا عهود بين المللي مرتكب در هر كشوري كه به دست آيد محاكمه
مي شود اگر در ايران دستگير شد طبق قوانين جمهوري اسلامي ايران محاكمه و مجازات خواهد شد.
ماده 9
مثل يا مجرم بايد مالي را كه در اثر ارتكاب جرم تحصيل كرده است اگر موجود باشد عيناً و اگر موجود نباشد،
قيمت آن را به صاحبش رد كند و از عهد هي خسارات وارده نيز بر آيد.
ماده 10
كشف بازپرس يا دادستان در صورت صدور قرار منع تعقيب يا موقوف شدن تعقيب بايد تكليف اشيا و اموال شده را
كه دليل يا وسيله ي جرم بوده و يا از جرم تحصيل شده يا حين ارتكاب استعمال و يا براي استعمال اختصاص داده
شده است تعيين كند تا مسترد يا ضبط يا معدوم شود. در مورد ضب ط، دادگاه تكليف اموال و اشيا را تعيين خواهد
كرد. همچنين بازپرس و يا دادستان مكلف است مادا م كه پرونده نزد او جريان دارد به تقاضاي ذ ينفع با رعايت
شرايط زير دستور رد اموال و اشياي مذكور در فوق را صادر نمايد:
-1 نباشد وجود تمام يا قسمتي از آن اشيا و اموال در بازپرسي يا دادرسي لازم .
-2 باشد اشيا و اموال بلامعارض .
3- در شمار اشيا و اموالي نباشد كه بايد ضبط يا معدوم گردد.
كليه در ي امور جزايي دادگاه نيز بايد ضمن صدور حكم يا قرار يا پس از آن ، اعم از اينكه مبني بر محكوميت يا
برائت يا موقوف شد ن تعقيب متهم باشد، نسبت به اشيا و اموالي كه وسيله جرم بوده يا در اثر جرم تحصيل شده
يا حين ارتكاب استعمال و يا براي استعمال اختصاص داده شده حكم مخصوص صادر و تعيين نمايد كه آ نها بايد
مسترد يا ضبط يا معدوم شود.
تبصره 1: متضرر از قرار بازپرس يا دادستان يا قرار يا حكم دادگاه مي تواند از تصميم آنان راجع به اشيا و اموال
مذكور در اين ماده شكايت خود را طبق مقررات در دادگا ههاي جزايي تعقيب و درخواست تجديدنظر نمايد؛ هر
چند قرار يا حكم دادگاه نسبت به امر جزايي قابل شكايت نباشد.
تبصره 2: مالي كه نگهداري آن مستلزم هزينه ي نامتناسب براي دولت بوده يا موجب خرابي يا كسر فاحش قيمت
آن گردد و حفظ مال هم براي دادرسي لازم نباشد و همچنين اموال ضاي عشدني و سري عالفساد حسب مورد به
دستور دادستان يا دادگاه به قيمت روز فروخته شده و وجه حاصل تا تعيين تكليف نهايي در صندوق دادگستري
به عنوان امانت نگهداري خواهد شد.
ماده 11
در مقررات و نظامات دولت ي، مجازات و اقدامات تأميني و تربيتي بايد به موجب قانوني باشد كه قبل از وقوع جرم
مقرر شده باشد و هيچ فعل يا ترك فعل را نمي توان به عنوان جرم به موجب قانون متأخر مجازات نمود ليكن اگر
بعد از وقوع جرم قانوني وضع شود كه مبني بر تخفيف يا عدم مجازات بوده و يا از جهات ديگر مساعدتر به حال
مرتكب باشد نسبت به جرايم سابق بر وضع آن قانون تا صدور حكم قطعي مؤثر خواهد بود. در صورتي كه به
موجب قانون سابق حكم قطعي لازم الاجرا صادر شده باشد به ترتيب زير عمل خواهد شد:
1- اگر عملي كه در گذشته جرم بوده به موجب قانون لاحق جرم شناخته نشود، در اين صورت حكم قطعي اجرا
نخواهد شد و اگر در جريان اجرا باشد موقوف الاجرا خواهد ماند و در اين دو مورد و همچنين در موردي كه حكم
قبلاً اجرا شده باشد هيچ گونه اثر كيفري بر آن مترتب نخواهد بود. اين مقررات در مورد قوانيني كه براي مدت
معين و موارد خاصي وضع گرديده است اعمال نم يگردد.
2- اگر مجازات جرمي به موجب قانون لاحق تخفيف يابد محكوم عليه مي تواند تقاضاي تخفيف مجازات تعيي نشده
را بنمايد و در اين صورت دادگاه صادركننده حكم و يا دادگاه جانشين با لحاظ قانون لاحق مجازات قبلي را تخفيف
خواهد داد.
-3 حكم اگر مجازات جرمي به موجب قانون لاحق به اقدام تأميني و تربيتي تبديل گردد فقط همين اقدامات مورد
قرار خواهد گرف ت.
باب دوم - مجازات ها و اقدامات تأميني و تربيتي
فصل اول - مجازات ها و اقدامات تأميني و تربيتي
ماده 12
مجازات هاي مقرر در اين قانون پنج قسم است :
1- حدود
2- قصاص
3- ديات
4- تعزيرات
5- مجازات هاي بازدارند ه
ماده 13
گفته مي حد، به مجازاتي شود كه نوع و ميزان و كيفيت آن در شرع تعيين شده است .
ماده 14
قصاص ، كيفري است كه جاني به آن محكوم مي شود و بايد با جنايت او برابر باشد.
ماده 15
ديه ، مالي است كه از طرف شارع براي جنايت تعيين شده اس ت.
ماده 16
به تعزير، تأديب و يا عقوبتي است كه نوع و مقدار آن در شرع تعيين نشده و نظر حاكم واگذار شده است از قبيل
حبس و جزاي نقدي و شلاق كه ميزان شلاق بايستي از مقدار حد كمتر باشد.
ماده 17
مجازات بازدارنده ، تأديب يا عقوبتي است كه از طر ف حكومت به منظور حفظ نظم و مراعات مصلحت اجتماع در
قبال تخلف از مقررات و نظامات حكومتي تعيين م يگردد از قبيل حبس، جزاي نقدي، تعطيل محل كسب، لغو
پروانه و محروميت از حقوق اجتماعي و اقامت در نقطه يا نقاط معين و منع از اقامت در نقطه يا نقاط معين و مانند
آن .
ماده 18
كليه مدت ي حبس ها از روزي شروع مي شود كه محكو معليه به موجب حكم قطعي قابل اجرا محبوس شده باشد.
تبصره: چنانچه محكوم عليه قبل از صدور حكم به علت اتهام يا اتهاماتي كه در پرونده امر مطرح بوده بازداشت
شده باشد دادگاه پس از تعيين تعزير، از مقدار تعزير تعيين شده يا مجازات بازدارنده به ميزان بازداشت قبلي وي
كسر م يكند.
ماده 19
مي دادگاه تواند كسي را كه به علت ارتكاب جرم عمدي به تعزير يا مجازات بازدارنده محكوم كرده است به عنوان
تتميم حكم تعزيري يا بازدارنده مدتي از حقوق اجتماعي محروم و نيز از اقامت در نقطه يا نقاط معين ممنوع يا به
اقامت در محل معين مجبور نمايد.
تبصره: نقاط اقامت اجباري محكومين با توجه به نوع جرايم آنان ، توسط دادگاه ها تعيين م يشود. آيين نامه ي
اجرايي مربوطه توسط وزارت دادگستري با هماهنگي وزارت كشور تهيه و به تصويب رئيس قوه قضاييه مي رسد.
ماده 20
بعض يا همه محروميت از ي حقوق اجتماعي و اقامت اجباري در نقط هي معين يا ممنوعيت از اقامت در محل معين
بايد متناسب با جرم و خصوصيات مجرم در مدت معين باشد. در صورتي كه محكوم به تبعيد يا اقامت اجباري در
نقطه اي يا ممنوعيت از اقامت در نقطه معي ن، در اثناي اجراي حكم ، محل را ترك كند و يا به نقطه ممنوعه باز
گردد، دادگاه مي تواند با پيشنهاد دادسراي مجري حك م، مجازات مذكور را تبديل به جزاي نقدي و يا زندان نمايد.
ماده 21
ترتيب اجراي احكام جزايي و كيفيت زندان ها به نحوي است كه قانون آيين دادرسي كيفري و ساير قوانين و
مقررات تعيين مي نمايد.
فصل دوم - تخفيف مجازات
ماده 22
مي دادگاه تواند در صورت احراز جهات مخففه، مجازات تعزيري و يا بازدارنده را تخفيف دهد و يا تبديل به مجازات
از نوع ديگري نمايد كه مناس بتر به حال متهم باشد، جهات مخففه عبارتند از:
-1 گذشت شاكي يا مدعي خصوصي
2- اظهارات و راهنماي يهاي متهم كه در شناختن شركا و معاونان جرم و يا كشف اشيايي كه از جرم تحصيل شده
است مؤثر باشد.
3- اوضاع و احوال خاصي كه متهم تحت تأثير آن ها مرتكب جرم شده است از قبي ل: رفتار و گفتار تحريك آميز
مجني عليه يا وجود انگيزه شرافتمندانه در ارتكاب جرم
-4 باشد اعلام متهم قبل از تعقيب و يا اقرار او در مرحله تحقيق كه مؤثر در كشف جرم .
-5 يا سابقه وضع خاص متهم و ي او
6- اقدام يا كوشش متهم به منظور تخفيف اثرات جرم و جبران زيان ناشي از آن
تبصره 1: دادگاه مكلف است جهات تخفيف مجازات را در حكم صريحاً قيد كند.
تبصره 2: در مورد تعدد جرم نيز دادگاه مي تواند جهات مخففه را رعايت كند.
تبصره 3: چنانچه نظير جهات مخففه مذكور در اين ماده در مواد خاصي پي شبيني شده باشد دادگاه نمي تواند به
موجب همان جهات دوباره مجازات را تخفيف دهد.
ماده 23
مي در جرايمي كه با گذشت متضرر از جرم، تعقيب يا رسيدگي يا اجراي حكم موقوف گردد، گذشت بايد منجز
باشد و به گذشت مشروط و معلق ترتيب اثر داده نخواهد شد. همچنين عدول از گذشت مسموع نخواهد بود.
هرگاه متضررين از جرم متعدد باشند تعقيب جزايي با شكايت هر يك از آنان شروع م يشود ولي موقوفي تعقيب ،
رسيدگي و مجازات موكول به گذشت تمام كساني كه شكايت كرد هاند است .
تبصره: حق گذشت به وراث قانوني متضرر از جرم منتقل و در صورت گذشت همگي وراث ، تعقيب ، رسيدگي و
اجراي مجازات موقوف م يگردد.
ماده 24
عفو يا تخفيف مجازات محكومان، در حدود موازين اسلامي پس از پيشنهاد رئيس قوه قضاييه با مقام رهبري است .
فصل سوم - تعليق اجراي مجازات
ماده 25
كليه در ي محكوميت هاي تعزيري و بازدارنده، حاكم مي تواند اجراي تمام يا قسمتي از مجازات را با رعايت شرايط
زير از دو تا پنج سال معلق نمايد:
الف- محكوم عليه سابقه ي محكوميت قطعي به مجازا تهاي زير نداشته باشد:
-1 محكوميت قطعي به حد
-2 محكوميت قطعي به قطع يا نقص عضو
3- محكوميت قطعي به مجازات حبس به بيش از يك سال در جرايم عمدي
4- محكوميت قطعي به جزاي نقدي به مبلغ بيش از دو ميليون ريا ل
-5 سابقه ي محكوميت قطعي دو بار يا بيشتر به علت جرم هاي عمدي با هر ميزان مجازا ت
ب- دادگاه با ملاحظ هي وضع اجتماعي و سوابق زندگي محكوم عليه و اوضاع و احوالي كه موجب ارتكاب جرم
گرديده است اجراي تمام يا قسمتي از مجازات را مناسب نداند.
تبصره: در محكوميت هاي غيرتعزيري و بازدارنده، تعليق جايز نيست مگر در مواردي كه شرعاً و قانوناً تعيين شده
باشد.
ماده 26
قابل تعليق ني در مواردي كه جزاي نقدي با ديگر تعزيرات همراه باشد، جزاي نقدي ست .
ماده 27
قرار تعليق اجراي مجازات ضمن حكم محكوميت صادر خواهد شد و مجرمي كه اجراي حكم مجازات حبس او تماماً
معلق شده اگر بازداشت باشد به دستور دادگاه فوراً آزاد م يگردد.
ماده 28
دادگاه، جهات و موجبات تعليق و دستورهايي كه بايد محكو معليه در مدت تعلي ق، از آن تبعيت نمايد در حكم
خود تصريح و مدت تعليق را نيز بر حسب نوع جرم و حالات شخصي مجرم و با رعايت مدت مذكور در ماده 25
تعيين مي نمايد.
ماده 29
دادگاه با توجه به اوضاع و احوال محكو معليه و محتويات پرونده م يتواند اجراي دستور يا دستورهاي ذيل را در
مدت تعليق از محكوم عليه بخواهد و محكوم عليه مكلف به اجراي دستور دادگاه مي باشد:
1- مراجعه به بيمارستان يا درمانگاه براي درمان بيماري يا اعتياد خود
-2 يا حرفه خودداري از اشتغال به كار ي معين
-3 يك مؤسسه اشتغال به تحصيل در ي فرهنگي
4- خودداري از تجاهر به ارتكاب محرمات و ترك واجبات يا معاشرت با اشخاصي كه دادگاه معاشرت با آ نها را
براي محكوم عليه مضر تشخيص م يدهد.
-5 به محل خودداري از رفت و آمد هاي معين
6- معرفي خود در مدت هاي معين به شخص يا مقامي كه دادستان تعيين مي كند.
تبصره: اگر مجرمي كه مجازات او معلق شده است در مدت تعليق بدون عذر موجه از دستور دادگاه موضوع اين
ماده تبعيت ننمايد برحسب درخواست دادستان پس از ثبوت مورد در دادگاه صادركننده حكم تعلي ق، براي بار اول
به مدت تعليق مجازات او يك سال تا دو سال افزوده مي شود و براي بار دوم حكم تعليق لغو و مجازات معلق به
موقع اجرا گذاشته خواهد شد.
ماده 30
قابل تعليق نيست اجراي احكام جزايي زير :
1- مجازات كساني كه به وارد كردن و يا ساختن و يا فروش مواد مخدر اقدام و يا به نحوي از انحا با مرتكبين اعمال
مذكور معاونت مي نمايند.
-2 ي مجازات كساني كه به جرم اختلاس يا ارتشا يا كلاهبرداري ا جعل و يا استفاده از سند مجعول يا خيانت در
امانت يا سرقتي كه موجب حد نيست يا آد مربايي محكوم م يشوند.
-3 نت مي مجازات كساني كه به نحوي از انحا با انجام اعمال مستوجب حد، معاو نمايند.
ماده 31
تعليق اجراي مجازاتي كه با حقو قالناس همراه است تأثيري در حقو قالناس نخواهد داشت و حكم مجازات در اين
موارد يا پرداخت خسارت به مدعي خصوصي اجرا خواهد شد.
ماده 32
هر گاه محكو معليه از تاريخ صدور قرار تعليق اجراي مجازات در مدتي كه از طرف دادگاه مقرر شد ه، مرتكب
جرايم مستوجب محكوميت مذكور در ماده 25 نشود، محكوميت تعليقي ب ياثر محسوب و از سجل كيفري او محو
مي شود. براي كليه محكومين به مجازا تهاي معلق بايد بلافاصله پس از قطعيت حك م، از طرف دادسراي مربوط
برگ سجل كيفري تنظيم و به مراجع صلاحيت دار ارسال شود و در هر مورد كه در مدت تعليق تغييري داده شود يا
حكم تعليق مجازات الغا گردد، بايد مراتب فوراً براي ثبت در سجل كيفري محكوم عليه به مراجع صلاحي تدار
مربوط اعلام شود.
تبصره: در مواردي كه به موجب قوانين استخدامي ، حكمي موجب انفصال است شامل احكام تعليقي نخواهد بود
مگر آن كه در قوانين و يا حكم دادگاه قيد شده باشد.
ماده 33
اگر كسي كه اجراي حكم مجازات او معلق شده در مدتي كه از طرف دادگاه مقرر شده مرتكب جرم جديدي كه
مستوجب محكوميت مذكور در ماده 25 است بشود به محض قطعي شدن ، دادگاهي كه حكم تعليق مجازات سابق
را صادر كرده است يا دادگاه جانشين بايد الغاي آنرا اعلام دارد تا حكم معلق نيز درباره ي محكوم عليه اجرا گردد.
ماده 34
هر گاه بعد از صدور قرار تعليق، معلوم شود كه محكو معليه داراي سابقه محكوميت به جرايم مستوجب محكوميت
مذكور در ماده 25 بوده و دادگاه بدون توجه به آن اجراي مجازات را معلق كرده اس ت، دادستان به استناد سابقه ي
محكوميت ، از دادگاه تقاضاي لغو تعليق مجازات را خواهد نمود و دادگاه پس از احراز وجود سابق ه، قرار تعليق را
الغا خواهد كرد.
ماده 35
مي دادگاه هنگام صدور قرار تعليق آثار عدم تبعيت از دستورهاي صادره را صريحاً قيد و اعلام كند كه اگر در مدت
تعليق مرتكب يكي از جرايم مستوجب محكوميت مذكور در ماده 25 شود علاوه بر مجازات جرم اخير مجازات
معلق نيز درباره ي او اجرا خواهد شد.
ماده 36
مقررات مربوط به تعليق مجازات دربار هي كساني كه به جرايم عمدي متعدد محكوم م يشوند قابل اجرا نيست و
همچنين اگردرباره ي يك نفر احكام قطعي متعددي در مورد جرايم عمدي صادر شده باشد كه در بين آ نها
محكوميت معلق نيز وجود داشته باشد، دادستان مجري حكم موظف است فسخ قرار يا قرارهاي تعليق را از دادگاه
صادركننده بخواهد. دادگاه نسبت به فسخ قرار يا قرارهاي مزبور اقدام خواهد نمود.
ماده 37
ق هرگاه محكوم به حبس كه در حال تحمل كيفر است بل از اتمام مدت حبس مبتلا به جنون شود با استعلام از
پزشك قانوني در صورت تأييد جنون ، محكوم عليه به بيمارستان رواني منتقل مي شود و مدت اقامت او در
بيمارستان جزء مدت محكوميت او محسوب خواهد شد. در صورت عدم دسترسي به بيمارستان رواني به تشخيص
دادستان در محل مناسبي نگهداري م يشود.
فصل چهارم - آزادي مشروط زندانيان
ماده 38
باشد هر كس براي بار اول به علت ارتكاب جرمي به مجازات حبس محكوم شده باشد و نصف مجازات را گذرانده
دادگاه صادركننده ي دادنامه ي محكوميت قطعي م يتواند در صورت وجود شرايط زير حكم به آزادي مشروط صادر
نمايد:
-1 باشد هرگاه در مدت اجراي مجازات مستمراً حسن اخلاق نشان داده .
-2 پيش هرگاه از اوضاع و احوال محكوم بيني شود كه پس از آزادي ديگر مرتكب جرمي نخواهد شد.
3- هرگاه تا آنجا كه استطاعت دارد ضرر و زياني كه در مورد حكم دادگاه يا مورد موافقت مدعي خصوصي واقع
شده بپردازد يا قرار پرداخت آن را بدهد و در مجازات حبس توأم با جزاي نقدي مبلغ مزبور را بپردازد يا با موافقت
رئيس حوزه ي قضايي ترتيبي براي پرداخت داده شده باشد.
تبصره 1: مراتب مذكور در بندهاي 1 و 2 بايد مورد تأييد رئيس زندان محل گذران محكوميت و قاضي ناظر زندان
يا رئيس حوزه ي قضايي محل قرار گيرد و مراتب مذكور در بند 3 بايد به تأييد قاضي مجري حكم برسد.
تبصره 2: در صورت انحلال دادگاه صادركننده ي حكم ، صدور حكم آزادي مشروط از اختيارات دادگاه جانشين
است .
تبصره 3: دادگاه ترتيبات و شرايطي را كه فرد محكوم بايد در مدت آزادي مشروط رعايت كند از قبيل سكونت در
محل معين يا خودداري از سكونت در محل معين يا خودداري از اشتغال به شغل خاص يا معرفي نوبه اي خود به
مراكز تعيين شده و امثال آن در متن حكم قيد م يكند كه در صورت تخلف وي از شرايط مذكور يا ارتكاب جرم
مجدد، بقيه محكوميت وي به حكم دادگاه صادركننده حكم به مرحله اجرا در مي آيد.
ماده 39
صدور حكم آزادي مشرو ط، منوط به پيشنهاد سازمان زندان ها و تأييد دادستان يا داديار ناظر خواهد بود.
ماده 40
مدت آزادي مشروط بنا به تشخيص دادگاه ، كمتر از يك سال و زيادتر از پنج سال نخواهد بود.
باب سوم - جرايم
فصل اول - شروع به جرم
ماده 41
هر كس قصد ارتكاب جرمي كند و شروع به اجراي آن نمايد لكن جرم منظور واقع نشود چنان چه اقدامات انجام
گرفته جرم باشد محكوم به مجازات همان جرم مي شود.
تبصره 1: مجرد قصد ارتكاب جرم و عمليات و اقداماتي كه فقط مقدمه جرم بوده و ارتباط مستقيم با وقوع جرم
نداشته باشد شروع به جرم نبوده و از اين حيث قابل مجازات نيست .
تبصره 2: كسي كه شروع به جرمي كرده است ، به ميل خود آن را ترك كند و اقدام انجام شده جرم باشد از
موجبات تخفيف مجازا ت برخوردار خواهد شد.
فصل دوم - شركا و معاونين جرم
ماده 42
هر كس عالماً و عامداً با شخص يا اشخاص ديگر در يكي از جرايم قابل تعزير يا مجازا تهاي بازدارنده مشاركت
نمايد و جرم مستند به عمل همه ي آن ها باشد خواه عمل هر يك به تنهايي براي وقوع جرم كافي باشد خواه نباشد
و خواه اثر كار آنها مساوي باشد خواه متفاوت ، شريك در جرم محسوب و مجازات او مجازات فاعل مستقل آن
جرم خواهد بود. در مورد جرايم غير عمدي (خطايي ) كه ناشي از خطاي دو نفر يا بيشتر باشد مجازات هر يك از
آنان نيز مجازات فاعل مستقل خواهد بود.
تبصره: اگر تأثير مداخله و مباشرت شريكي در حصول جرم ضعيف باشد دادگاه مجازات او را به تناسب تأثير عمل
او تخفيف مي دهد.
ماده 43
اشخاص زير معاون جرم محسوب و با توجه به شرايط و امكانات خاطي و دفعات و مراتب جرم و تأديب از وعظ و
تهديد و درجات تعزير، تعزير مي شوند:
1- هر كس ديگري را تحريك يا ترغيب يا تهديد يا تطميع به ارتكاب جرم نمايد و يا به وسيله دسيسه و فريب و
نيرنگ موجب وقوع جرم شود.
2- هر كس با علم و عمد وسايل ارتكاب جرم را تهيه كند و يا طريق ارتكاب آن را با علم به قصد مرتكب ارائه
دهد.
-3 تسهيل كند هر كس عالماً و يا عامداً وقوع جرم را .
تبصره 1: براي تحقق معاونت در جرم وجود وحدت قصد و تقدم و يا اقتران زماني بين عمل معاون و مباشر جرم
شرط است .
تبصره 2: در صورتي كه براي معاونت جرمي ، مجازات خاص در قانون يا شرع وجود داشته باشد همان مجازات اجرا
خواهد شد.
ماده 44
در صورتي كه فاعل جرم به جهتي از جهات قانوني قابل تعقيب و مجازات نباشد و يا تعقيب و يا اجراي حكم
مجازات او به جهتي از جهات قانوني موقوف گردد، تأثيري در حق معاون جرم نخواهد داش ت.
ماده 45
علل سردستگي دو يا چند نفر در ارتكاب جرم اعم از اين كه عمل آنان شركت در جرم يا معاونت در جرم باشد از
مشدده مجازات اس ت.
فصل سوم - تعدد جرم
ماده 46
در جرايم قابل تعزير هر گاه فعل واحد داراي عناوين متعدد هي جرم باشد، مجازات جرمي داده م يشود كه مجازات
آن اشد است .
ماده 47
در مورد تعدد جرم هر گاه جرايم ارتكابي، مختلف باشد بايد براي هر يك از جرايم، مجازات جداگانه تعيين شود و
اگر مختلف نباشد فقط يك مجازات تعيين مي گردد و در اين قسمت تعدد جرم م يتواند از علل مشدده ي كيفر
باشد و اگر مجموع جرايم ارتكابي در قانون ، عنوان جرم خاصي داشته باشد مرتكب به مجازاتِ مقرر در قانون
محكوم مي گردد.
تبصره: حكم تعدد جرم در حدود و قصاص و ديات همان است كه در ابواب مربوطه ذكر شده اس ت.
فصل چهارم - تكرار جرم
ماده 48
هر كس به موجب حكم دادگاه به مجازات تعزيري و يا بازدارنده محكوم شود، چنان چه بعد از اجراي حكم مجدداً
مرتكب جرم قابل تعزير گردد دادگاه م يتواند در صورت لزوم ، مجازات تعزيري يا بازدارنده را تشديد نمايد.
ت بصره: هر گاه حين صدور حكم ، محكوميت هاي سابق مجرم معلوم نباشد و بعداً معلوم شود، دادستان مراتب را به
دادگاه صادركنند ه ي حكم اعلام م يكند. در اين صورت اگر دادگاه محكوميت هاي سابق را محرز دانست مي تواند
طبق مقررات اين ماده اقدام نمايد.
باب چهارم - حدود مسئوليت جزايي
ماده 49
اطفال در صورت ارتكاب جرم مبري از مسئوليت كيفري هستند و تربيت آنان با نظر دادگاه به عهده ي سرپرست
اطفال و عندالاقتضا كانون اصلاح و تربيت اطفال مي باشد.
تبصره 1: منظور از طفل كسي است كه به حد بلوغ شرعي نرسيده باشد.
تبصره 2: هر گاه براي تربيت اطفال بزهكار تنبيه بدني آنان ضرورت پيدا كند تنبيه بايستي به ميزان و مصلحت
باشد.
ماده 50
طفل چنانچه غيربالغ مرتكب قتل و جرح و ضرب شود عاقله ضامن است لكن در مورد اتلاف مال اشخاص، خود
ضامن است و اداي آن از مال طفل به عهده ي ولي طفل م يباشد.
ماده 51
جنون در حال ارتكاب جرم به هر درجه كه باشد رافع مسئوليت كيفري است .
تبصره 1: در صورتي كه تأديب مرتكب مؤثر باشد به حكم دادگاه تأديب مي شود.
تبصره 2: در جنون ادواري شرط رفع مسئوليت كيفري ، جنون در حين ارتكاب جرم است .
ماده 52
هر گاه مرتكب جرم در حين ارتكاب مجنون بوده و يا پس از حدوث جرم مبتلا به جنون شود چنانچه جنون و
حالت خطرناك مجنون با جلب نظر متخصص ثابت باشد به دستور دادستان تا رفع حالت مذكور در محل مناسبي
نگاهداري خواهد شد و آزادي او به دستور دادستان امكان پذير است . شخص نگهداري شده و يا كسانش مي توانند
به دادگاهي كه صلاحيت رسيدگي به اصل جرم را دارد مراجعه و به اين دستور اعتراض كنند. در اين صورت دادگاه
در جلسه اداري با حضور معترض و دادستان و يا نمايند هي او موضوع را با جلب نظر متخصص خارج از نوبت
رسيدگي كرده و حكم مقتضي در مورد آزادي شخص نگهداري شده يا تأييد دستور دادستان صادر م يكند. اين
رأي قطعي است ولي شخص نگهداري شده يا كسانش هرگاه علايم بهبودي را مشاهده كردند حق اعتراض به
دستور دادستان را دارند.
ماده 53
اگر كسي بر اثر شرب خمر، مسلوب الاراده شده لكن ثابت شود كه شرب خمر به منظور ارتكاب جرم بوده است
مجرم علاوه بر مجازات استعمال شرب خمر به مجازات جرمي كه مرتكب شده است نيز محكوم خواهد شد.
ماده 54
در جرايم موضوع مجازات هاي تعزيري يا بازدارنده، هر گاه كسي بر اثر اجبار يا اكراه كه عادتاً قابل تحمل نباشد
مرتكب جرمي گردد مجازات نخواهد شد. در اين مورد اجباركننده به مجازات فاعل جرم با توجه به شرايط و
امكانات خاطي و دفعات و مراتب جرم و مراتب تأديب از وعظ و توبيخ و تهديد و درجات تعزير محكوم مي گردد.
ماده 55
هر كس هنگام بروز خطر شديد از قبيل آتش سوزي ، سيل و توفان به منظور حفظ جان يا مال خود يا ديگري
مرتكب جرمي شود مجازات نخواهد شد مشروط بر اينكه خطر را عمداً ايجاد نكرده و عمل ارتكابي نيز با خطر
موجود متناسب بوده و براي رفع آ ن ضرورت داشته باشد.
تبصره: ديه و ضمان مالي از حكم اين ماده مستثني است .
ماده 56
نمي اعمالي كه براي آنها مجازات مقرر شده است در موارد زير جرم محسوب شود:
-1 هم نباشد در صورتي كه ارتكاب عمل به امر آمر قانوني بوده و خلاف شرع .
-2 باشد در صورتي كه ارتكاب عمل براي اجراي قانون اهم لازم .
ماده 57
هر گاه به امر غيرقانوني يكي از مقامات رسمي، جرمي واقع شود، آمر و مأمور به مجازات مقرر در قانون محكوم
مي شوند ولي مأموري كه امر آمر را به علت اشتباه قابل قبول و به تصور اينكه قانوني است اجرا كرده باشد، فقط به
پرداخت ديه يا ضمان مالي محكوم خواهد شد.
ماده 58
هر گاه در اثر تقصير يا اشتباه قاضي در موضوع يا در تطبيق حكم بر مورد خاص ، ضرر مادي يا معنوي متوجه كسي
گردد، در مورد ضرر مادي در صورت تقصير مقصر طبق موازين اسلامي ضامن است و در غير اين صورت خسارت
به وسيله دولت جبران مي شود و در موارد ضرر معنوي چنان چه تقصير يا اشتباه قاضي موجب هتك حيثيت از
كسي گردد بايد نسبت به اعاده ي حيثيت او اقدام شود.
ماده 59
نمي اعمال زير جرم محسوب شود:
1- اقدامات والدين و اولياي قانوني و سرپرستان صغار و محجورين كه به منظور تأديب يا حفاظت آ نها انجام شود
مشروط به اينكه اقدامات مذكور در حد متعارف تأديب و محافظت باشد.
-2 قان هر نوع عمل جراحي يا طبي مشروع كه با رضايت شخص يا اوليا يا سرپرستان يا نمايندگان وني آن ها و
رعايت موازين فني و علمي و نظامات دولتي انجام شود. در موارد فوري اخذ رضايت ضروري نخواهد بود.
3- حوادث ناشي از عمليات ورزشي مشروط بر اينكه سبب آن حوادث نقض مقررات مربوط به آن ورزش نباشد و
اين مقررات هم با موازين شرعي مخالفت نداشته باشد.
ماده 60
چ نان چه طبيب قبل از شروع درمان يا اعمال جراحي از مريض يا ولي او برائت حاصل نموده باشد ضامن خسارت
جاني يا مالي يا نقص عضو نيست و در موارد فوري كه اجازه گرفتن ممكن نباشد طبيب ضامن نم يباشد.
ماده 61
هر كس در مقام دفاع از نفس يا عرض و يا ناموس و يا مال خود يا ديگري و يا آزادي تن خود يا ديگري در برابر
هرگونه تجاوز فعلي و يا خطر قريب الوقوع عملي انجام دهد كه جرم باشد در صورت اجتماع شرايط زير قابل
تعقيب و مجازات نخواهد بود:
-1 خطر متناسب باشد دفاع با تجاوز و .
-2 نباشد عمل ارتكابي بيش از حد لازم .
3- توسل به قواي دولتي بدون فوت وقت عملاً ممكن نباشد و يا مداخله قواي مذكور در رفع تجاوز و خطر مؤثر
واقع نشود.
تبصره: وقتي دفاع از نفس و يا ناموس و يا عرض و يا مال و يا آزادي تن ديگري جايز است كه او ناتوان از دفاع
بوده و نياز به كمك داشته باشد.
ماده 62
تأ مقاومت در برابر قواي ميني و انتظامي در مواقعي كه مشغول انجام وظيفه خود باشند، دفاع محسوب نمي شود
ولي هر گاه قواي مزبور از حدود وظيف هي خود خارج شوند و حسب ادله و قراين موجود خوف آن باشد كه عمليات
آنان موجب قتل يا جرح يا تعرض به عرض يا ناموس گردد، در اين صورت دفاع جايز است .
ما ده 62
) مكرر) محكوميت قطعي كيفري در جرايم عمدي به شرح ذي ل، محكو معليه را از حقوق اجتماعي محروم مي نمايد
و پس ازانقضاي مدت تعيين شده و اجراي حكم رفع اثر م يگردد:
-1 حكم محكومان به قطع عضو در جرايم مشمول حد، پنج سال پس از اجراي .
2- محكومان به شلاق در جرايم مشمول حد، يك سال پس از اجراي حكم .
3- محكومان به حبس تعزيري بيش از سه سا ل، دو سال پس از اجراي حكم .
تبصره 1: حقوق اجتماعي عبارت است از حقوقي كه قانونگذار براي اتباع كشور جمهوري اسلامي ايران و ساير
افراد مقيم در قلمرو حاكميت آن منظور نموده و سلب آن به موجب قانون يا حكم دادگاه صالح مي باشد از قبيل :
الف- حق انتخاب شدن در مجالس شوراي اسلام ي، خبرگان و عضويت در شوراي نگهبان و انتخاب شدن به
رياست جمهوري
ب- عضويت در كليه ي انجمن ها و شوراها و جمعيت هايي كه اعضاي آن به موجب قانون انتخاب مي شوند.
ج- عضويت در هيأت هاي منصفه و امنا
د- اشتغال به مشاغل آموزشي و روزنامه نگاري
ه- استخدام در وزارتخان هها، سازمان هاي دولتي ، شركت ها، مؤسسات وابسته به دول ت، شهرداري ها، مؤسسات
مأمور به خدمات عموم ي، ادارات مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان و نهادهاي انقلابي
و- وكالت دادگستري و تصدي دفاتر اسناد رسمي و ازدواج و طلاق و دفترياري
ز- انتخاب شدن به سمت داوري و كارشناسي در مراجع رسمي
ح- استفاده از نشان و مدا لهاي دولتي و عناوين افتخاري
تبصره 2: چنانچه اجراي مجازات اعدام به جهتي از جهات متوقف شود در اين صورت آثار تبعي آن پس از انقضاي
هفت سال از تاريخ توقف اجراي حكم رفع مي شود.
تبصره 3: در مورد جرايم قابل گذشت در صورتي كه پس از صدور حكم قطعي با گذشت شاكي يا مدعي خصوصي
اجراي مجازات موقوف شود اثر محكوميت كيفري زايل م يگردد.
تبصره 4: عفو مجرم موجب زوال آثار مجازات نم يشود مگر اين كه تصريح شده باشد.
تبصره 5: در مواردي كه عفو مجازات آثار كيفري را نيز شامل مي شود، همچنين در آزادي مشروط ، آثار محكوميت
پس از گذشت مدت مقرر از زمان آزادي محكوم عليه رفع م يگردد.
باب اول - حد زنا
فصل اول - تعريف و موجبات حد زنا
ماده 63
زنا عبارت است از جماع مرد با زني كه بر او ذاتاً حرام است گرچه در دبر باشد، در غير موارد وطي به شبه ه.
ماده 64
موجب حد مي زنا در صورتي شود كه زاني يا زانيه بالغ و عاقل و مختار بوده و به حكم و موضوع آن نيز آگاه باشد.
ماده 65
بد هرگاه زن يا مردي حرام بودن جماع با ديگري را اند و طرف مقابل از اين امر آگاه نباشد و گمان كند ارتكاب اين
عمل براي او جايز است فقط طرفي كه آگاه بوده است محكوم به حد زنا مي شود.
ماده 66
هرگاه مرد يا زني كه با هم جماع نموده اند ادعاي اشتباه و ناآگاهي كند در صورتي كه احتمال صدق مدعي داده
شود، ادعاي مذكور بدون شاهد و سوگند پذيرفته مي شود و حد ساقط م يگردد.
ماده 67
هرگاه زاني يا زانيه ادعا كند كه به زنا اكراه شده اس ت، ادعاي او در صورتي كه يقين برخلاف آن نباشد قبول
مي شود.
فصل دوم - راه هاي ثبوت زنا در دادگاه
ماده 68
حاكم هر گاه مرد يا زني در چهار بار نزد اقرار به زنا كند محكوم به حد زنا خواهد شد و اگر كمتر از چهار بار اقرار
نمايد تعزير مي شود.
ماده 69
اقرار در صورتي نافذ است كه اقراركننده داراي اوصاف بلوغ ، عقل ، اختيار و قصد باشد.
ماده 70
اقرار بايد صريح يا به طوري ظاهر باشد كه احتمال عقلايي خلاف در آن داده نشود.
ماده 71
با هر گاه كسي اقرار به زنا كند و بعد انكار نمايد در صورتي كه اقرار به زنايي باشد كه موجب قتل يا رجم است
انكار بعدي حد رجم و قتل ساقط م يشود، در غير اين صورت با انكار بعد از اقرار حد ساقط نمي شود.
ماده 72
هر گاه كسي به زنايي كه موجب حد است اقرار كند و بعد توبه نمايد، قاضي م يتواند تقاضاي عفو او را از ولي امر
بنمايد و يا حد را بر او جاري نمايد.
ماده 73
نمي زني كه همسر ندارد به صرف باردار شدن مورد حد قرار گيرد، مگر آن كه زناي او با يكي از راه هاي مذكور در
اين قانون ثابت شود.
ماده 74
چه مو زنا جب حد جلد باشد و چه موجب حد رجم، با شهادت چهار مرد عادل يا سه مرد عادل و دو زن عادل ثابت
مي شود.
ماده 75
نيز ثابت مي در صورتي كه زنا فقط موجب حد جلد باشد به شهادت دو مرد عادل همراه با چهار زن عادل شود.
ماده 76
شهادت زنان به تنهايي يا به انضمام شهادت يك مرد عادل زنا را ثابت نمي كند بلكه در مورد شهود مذكور حد
قذف طبق احكام قذف جاري مي شود.
ماده 77
حدسي معتبر نيست شهادت شهود بايد روشن و بدون ابهام و مستند به مشاهده باشد و شهادت .
ماده 78
هرگاه شهود خصوصيات مورد شهادت را بيان كنند اين خصوصيات بايد از لحاظ زمان و مكان و مانند آ نها اختلاف
نداشته باشند. در صورت اختلاف بين شهود علاوه بر اين كه زنا ثابت نم يشود شهود نيز به حد قذف محكوم
مي گردند.
ماده 79
فاصله شهود بايد بدون ي زماني يكي پس از ديگري شهادت دهند، اگر بعضي از شهود شهادت بدهند و بعضي
ديگر بلافاصله براي اداي شهادت حضور پيدا نكنند، يا شهادت ندهند زنا ثابت نم يشود، در اين صورت
شهادت دهنده مورد حد قذف قرار م يگيرد.
ماده 80
حد زنا جز در موارد مذكور در مواد آتي بايد فوراً جاري گردد.
ماده 81
ساقط مي هرگاه زن يا مرد زاني قبل از اقامه شهادت توبه نمايد، حد از او شود و اگر بعد از اقامه شهادت توبه كند
حد ساقط نمي شود.
فصل سوم - اقسام حد زنا
ماده 82
غيرمحصن نيست حد زنا در موارد زير قتل است و فرقي بين جوان و غيرجوان و محصن و :
الف- زنا با محارم نسبي
ب- زنا با زن پدر كه موجب قتل زاني اس ت.
ج- زناي غيرمسلمان با زن مسلمان كه موجب قتل زاني است .
د- زناي به عنف و اكراه كه موجب قتل زاني اكرا هكننده است .
ماده 88
حد زناي زن يا مردي كه واجد شرايط احصان نباشند صد تازيانه اس ت.
ماده 89
تكرار زنا قبل از اجراي حد در صورتي كه مجازا تها از يك نوع باشد موجب تكرار حد نم يشود ولي اگر مجازات ها
از يك نوع نباشد مانند آن كه بعضي از آنها موجب جلد بوده و بعضي ديگر موجب رجم باشد، قبل از رجم زاني حد
جلد بر او جاري م يشود.
ماده 90
كشته مي هر گاه زن يا مردي چند بار زنا كند و بعد از هر بار حد بر او جاري شود در مرتبه چهارم شود.
ماده 91
ب در ايام ارداري و نفاس زن، حد قتل يا رجم بر او جاري نمي شود، همچنين بعد از وضع حمل در صورتي كه نوزاد
كفيل نداشته باشد و بيم تلف شدن نوزاد برود حد جاري نمي شود، ولي اگر براي نوزاد كفيل پيدا شود حد جاري
مي گردد.
ماده 92
هر گاه در اجراي حد جلد بر زن باردار يا شيرده احتمال بيم ضرر براي حمل يا نوزاد شيرخوار باشد اجراي حد تا
رفع بيم ضرر به تأخير م يافتد.
ماده 93
هر گاه مريض يا زن مستحاضه محكوم به قتل يا رجم شده باشند حد بر آن ها جاري مي شود ولي اگر محكوم به
جلد باشند اجراي حد تا رفع بيماري و استحاضه به تأخير م يافتد.
تبص ره: حيض مانع اجراي حد نيست .
ماده 94
سته هر گاه اميد به بهبودي مريض نباشد يا حاكم شرع مصلحت بداند كه در حال مرض حد جاري شود يك د
تازيانه يا تركه كه مشتمل بر صد واحد باشد، فقط يك بار به او زده مي شود هر چند همه آن ها به بدن محكوم
نرسند.
ماده 95
هر گاه محكوم به حد ديوانه يا مرتد شود حد از او ساقط نمي شود.
ماده 96
حد جلد را نبايد در هواي بسيار سرد يا بسيار گرم جاري نمود.
ماده 97
نمي حد را شود در سرزمين دشمنان اسلام جاري كرد.
فصل چهارم - كيفيت اجراي حد
ماده 98
هر گاه شخصي محكوم به چند حد شود اجراي آن ها بايد به ترتيبي باشد كه هيچ كدام از آ نها زمينه ديگري را از
بين نبرد، بنابراين اگر كسي به جلد و رجم محكوم شود اول بايد حد جلد و بعد حد رجم را جاري ساخ ت.
ماده 99
هر گاه زناي شخصي كه داراي شرايط احصان است با اقرار او ثابت شده باشد هنگام رج م، اول حاكم شرع سنگ
مي زند بعداً ديگران و اگر زناي او به شهادت شهود ثابت شده باشد اول شهود سنگ م يزنند بعداً حاكم و سپس
ديگران .
تبصره: عدم حضور يا اقدام حاكم و شهود براي زدن اولين سنگ، مانع اجراي حد نيست و در هر صورت حد بايد
اجرا شود.
ماده 100
ح حد جلد مرد زاني بايد ايستاده و در الي اجرا گردد كه پوشاكي جز ساتر عورت نداشته باشد. تازيانه به شدت به
تمام بدن وي غير از سر و صورت و عورت زده مي شود. تازيانه را به زن زاني در حالي م يزنند كه زن نشسته و
لباس هاي او به بدنش بسته باشد.
ماده 101
حد مناسب است كه حاكم شرع مردم را از زمان اجراي آگاه سازد و لازم است عد هاي از مؤمنين كه از سه نفر
كمتر نباشند در حال اجراي حد حضور يابند.
ماده 102
مي مرد را هنگام رجم تا نزديكي كمر و زن را تا نزديكي سينه در گودال دفن كنند آنگاه رجم مي نمايند.
ماده 103
ق هر گاه كسي كه محكوم به رجم است از گودالي كه در آن رار گرفته فرار كند در صورتي كه زناي او به شهادت
ثابت شده باشد براي اجراي حد برگردانده مي شود اما اگر به اقرار خود او ثابت شده باشد برگردانده نمي شود.
تبصره: اگر كسي كه محكوم به جلد باشد فرار كند در هر حال براي اجراي حد جلد برگردانده مي شود.
ماده 104
بزرگي سنگ در رجم نبايد به حدي باشد كه با اصابت يك يا دو عدد، شخص كشته شود. همچنين كوچكي آن
نبايد به اندازه اي باشد كه نام سنگ بر آن صدق نكند.
ماده 105
مي حاكم شرع تواند در حق الله و ح قالناس به علم خود عمل كند و حد الهي را جاري نمايد و لازم است مستند
علم را ذكر كند. اجراي حد در حق الله متوقف به درخواست كسي نيست ولي در ح قالناس اجراي حد موقوف به
درخواست صاحب حق م يباشد.
ماده 106
زنا در زمان هاي متبركه چون اعياد مذهبي و رمضان و جمعه و مكا نهاي شريف چون مساجد علاوه بر حد، موجب
تعزير است .
ماده 107
حضور شهود هنگام اجراي حد رجم لازم است ولي با غيبت آنان حد ساقط نمي شود اما با فرار آن ها حد ساقط
مي شود.
باب دوم - حد لواط
فصل اول - تعريف و موجبات حد لواط
ماده 108
لواط ، وطي انسان مذكر است چه به صورت دخول باشد يا تفخيذ.
ماده 109
فاعل و مفعول لواط هر دو محكوم به حد خواهند شد.
ماده 110
حد لواط در صورت دخول قتل است و كيفيت نوع آن در اختيار حاكم شرع است .
ماده 111
موجب قتل مي لواط در صورتي شود كه فاعل و مفعول بالغ و عاقل و مختار باشند.
ماده 112
كند فاعل كشته مي هر گاه مرد بالغ و عاقل با نابالغي لواط شود و مفعول اگر مكره نباشد تا 74 ضربه شلاق تعزير
مي شود.
ماده 113
طي كند تا هر گاه نابالغي نابالغ ديگري را و 74 ضربه شلاق تعزير مي شوند مگر آن كه يكي از آ نها اكراه شده
باشد.
فصل دوم - راه هاي ثبوت لواط در دادگاه
ماده 114
ث حد لواط با چهار بار اقرار نزد حاكم شرع نسبت به اقراركننده ابت مي شود.
ماده 115
تعزير مي اقرار كمتر از چهار بار موجب حد نيست و اقراركننده شود.
ماده 116
بالغ اقرار در صورتي نافذ است كه اقرار كننده ، عاقل ، مختار و داراي قصد باشد.
ماده 117
باشند ثابت مي حد لواط با شهادت چهار مرد عادل كه آن را مشاهده كرده شود.
ماده 118
ثابت نمي با شهادت كمتر از چهار مرد عادل، لواط شود و شهود به حد قذف محكوم م يشوند.
ماده 119
ثابت نمي شهادت زنان به تنهايي يا به ضميمه مرد، لواط را كند.
ماده 120
مي حاكم شرع تواند طبق علم خود كه از طرق متعارف حاصل شود، حكم كند.
ماده 121
حد تفخيذ و نظاير آن بين دو مرد بدون دخول براي هر ي ك، صد تازيانه اس ت.
تبصره: در صورتي كه فاعل غيرمسلمان و مفعول مسلمان باشد حد فاعل قتل اس ت.
ماده 122
اگر تفخيذ و نظاير آن سه بار تكرار و بعد از هر بار حد جاري شود در مرتبه چهارم حد آن قتل است .
ماده 123
كه با هر گاه دو مرد هم خويشاوندي نسبي نداشته باشند بدون ضرورت در زير يك پوشش به طور برهنه قرار
گيرند هر دو تا 99 ضربه شلاق تعزير م يشوند.
ماده 124
ببوسد تا هر گاه كسي ديگري را از روي شهوت 60 ضربه شلاق تعزير م يشود.
ماده 125
گر ق كسي كه مرتكب لواط يا تفخيذ و نظاير آن شده باشد ا بل از شهادت شهود توبه كند حد از او ساقط مي شود و
اگر بعد از شهادت توبه نمايد حد از او ساقط نم يشود.
ماده 126
توبه كند قاضي مي اگر لواط و تفخيذ و نظاير آن با اقرار شخص ثابت شده باشد و پس از اقرار تواند از ولي امر
تقاضاي عفو نمايد.
باب سوم - مساحقه
ماده 127
مساحقه همجنس ، بازي زنان است با اندام تناسل ي.
ماده 128
راه هاي ثبوت مساحقه در دادگاه همان را ههاي ثبوت لواط اس ت.
ماده 129
حد مساحقه براي هر يك از طرفين صد تازيانه است .
ماده 130
حد مساحقه دربار هي كسي ثابت م يشود كه بالغ ، عاقل ، مختار و داراي قصد باشد.
تبصره: در حد مساحقه فرقي بين فاعل و مفعول و همچنين فرقي بين مسلمان و غيرمسلمان نيست .
ماده 131
هر گاه مساحقه سه بار تكرار شود و بعد از هر بار حد جاري گردد در مرتبه چهارم حد آن قتل اس ت.
ماده 132
مساحقه اگر كننده قبل از شهادت شهود توبه كند حد ساقط مي شود اما توبه بعد از شهادت موجب سقوط حد
نيست .
ماده 133
توبه كند قاضي مي اگر مساحقه با اقرار شخص ثابت شود و وي پس از اقرار تواند از ولي امر تقاضاي عفو نمايد.
ماده 134
گيرند به ك هر گاه دو زن كه با هم خويشاوندي نسبي نداشته باشند بدون ضرورت برهنه زير يك پوشش قرار متر
از صد تازيانه تعزير م يشوند. در صورت تكرار اين عمل و تكرار تعزير در مرتبه سوم به هر يك صد تازيانه زده
مي شود.
باب چهارم - قوادي
ماده 135
قوادي عبارت است از جمع و مرتبط كردن دو نفر يا بيشتر براي زنا يا لواط .
ماده 136
ثابت مي قوادي با دو بار اقرار شود به شرط آن كه اقراركننده بالغ و عاقل و مختار و داراي قصد باشد.
ماده 137
ثابت مي قوادي با شهادت دو مرد عادل شود.
ماده 138
حد قوادي براي مرد هفتاد و پنج تازيانه و تبعيد از محل به مدت 3 ماه تا يك سال است و براي زن فقط هفتاد و
پنج تازيانه است .
پنجم باب - قذف
ماده 139
قذف نسبت دادن زنا يا لواط است به شخص ديگر ي.
ماده 140
حد قدف براي قذف كننده مرد يا زن هشتاد تازيانه اس ت.
تبصره 1: اجراي حد قذف منوط به مطالبه مقذوف است .
تبصره 2: هر گاه كسي امري غير از زنا يا لواط ، مانند مساحقه و ساير كارهاي حرام را به شخصي نسبت دهد به
شلاق تا 74 ضربه محكوم خواهد شد.
ماده 141
نسبت قذف بايد روشن و بدون ابهام بوده و دهنده به معناي لفظ آگاه باشد، گرچه شنونده معناي آن را نداند.
ماده 142
من نيستي هرگاه كسي به فرزند مشروع خود بگويد تو فرزند ، محكوم به حد قذف مي شود. همچنين اگر كسي به
فرزند مشروع ديگري بگويد تو فرزند او نيستي ، محكوم به حد قذف خواهد شد.
تبصره: در موارد ماده فوق هرگاه قرينه اي در بين باشد كه منظور، قذف نيست حد ثابت نمي شود.
ماده 143
هر گاه كسي به شخصي بگويد كه تو با فلان زن زنا كرده اي يا با فلان مرد لواط نموده اي نسبت به مخاطب قذف
خواهد بود و گوينده محكوم به حد قذف م يشود.
ماده 144
چنين گويد هر گاه كسي به قصد نسبت دادن زنا به شخصي مثلاً (زن قحبه ) يا خواهرقحبه يا مادرقحبه ، نسبت به
كسي كه زنا را به او نسبت داده است محكوم به حد قذف مي شود و نسبت به مخاطب كه به واسط هي اين دشنام
اذيت شده است تا 74 ضربه شلاق تعزير مي شود.
ماده 145
هر دشنامي كه باعث اذيت شنونده شود و دلالت بر قذف نكند مانند اين كه كسي به زنش بگويد تو باكره نبودي ،
موجب محكوميت گوينده به شلاق تا 74 ضربه مي شود.
ماده 146
موجب حد مي قذف در مواردي شود كه قذف كننده بالغ و عاقل و مختار و داراي قصد باشد و قذف شونده نيز بالغ و
عاقل و مسلمان و عفيف باشد. در صورتي كه قذف كننده و يا قذف شونده فاقد يكي از اوصاف فوق باشند حد ثابت
نمي شود.
ماده 147
مي هر گاه نابالغ مميز كسي را قذف كند به نظر حاكم تأديب شود و هر گاه يك فرد بالغ و عاقل شخص نابالغ يا
غيرمسلمان را قذف كند تا 74 ضربه شلاق تعزير م يشود.
ماده 148
اگر قذف شونده به آن چه به او نسبت داده شده است تظاهر نمايد قذف كننده حد و تعزير ندارد.
ماده 149
به حد مي هر گاه خويشاوندان يكديگر را قذف كنند محكوم شوند.
تبصره: اگر پدر يا جد پدري فرزندش را قذف كند تعزير مي شود.
ماده 150
باشد حد ثابت نمي هر گاه مردي همسر متوفي خود را قذف كند و آن زن جز فرزند همان مرد وارثي نداشته شود.
اما اگر آن زن وارثي غير از فرزند همان مرد داشته باشد، حد ثابت مي شود.
ماده 151
هر گاه شخصي چند نفر را به طور جداگانه قذف كند در برابر قذف هر يك جداگانه حد بر او جاري مي شود خواه
همگي با هم مطالبه حد كنند، خواه به طور جداگان ه.
ماده 152
هر گاه شخصي چند نفر را به يك لفظ قذف نمايد اگر هر كدام از آ نها جداگانه خواهان حد شوند براي قذف هر
يك از آن ها حد جداگانه اي جاري مي گردد ولي اگر با هم خواهان حد شوند فقط يك حد ثابت مي شود.
ماده 153
مي قذف با دو بار اقرار يا با شهادت دو مرد عادل اثبات شود.
ماده 154
قصد باشد اقرار در صورتي نافذ است كه اقراركننده بالغ و عاقل و مختار و داراي .
ماده 155
تازيانه بر روي لباس متعارف و به طور متوسط زده م يشود.
ماده 156
تازيانه را نبايد به سر و صورت و عورت قذف كننده زد.
ماده 157
كشته مي هر گاه كسي چند بار اشخاص را قذف كند و بعد از هر بار حد بر او جاري شود در مرتبه چهارم شود.
ماده 158
هر گاه قذف كننده بعد از اجراي حد بگويد آنچه گفتم حق بود تا 74 ضربه شلاق تعزير مي شود.
ماده 159
كند فقط يك حد ثابت مي هر گاه يك نفر را چند بار به يك سبب مانند زنا قذف شود.
ماده 160
كند چند حد ثابت مي هر گاه يك نفر را به چند سبب مانند زنا و لواط قذف شود.
ماده 161
ساقط مي حد قذف در موارد زير شود:
-1 قذ هر گاه ف شونده ، قذف كننده را تصديق نمايد.
2- هر گاه شهود با نصاب معتبر آن به چيزي كه مورد قذف است شهادت دهند.
3- هر گاه قذف شونده يا همه ورثه او قذف كننده را عفو نمايند.
-4 كند هر گاه مردي زنش را پس از قذف لعان .
ماده 162
هر گاه دو نفر يكديگر را قذف كنند خواه قذف آن ها همانند و خواه مختلف باشد حد ساقط و هر يك تا 74 ضربه
شلاق تعزير مي شوند.
ماده 163
منتقل مي حد قذف اگر اجرا يا عفو نشود به وراث گردد.
ماده 164
شوهر منتقل مي حق مطالبه حد قذف به همه وارثان به جز زن و شود و هر يك از ورثه م يتوانند آن را مطالبه كنند
هر چند ديگران عفو كرده باشند.
ششم باب - حد مسكر
فصل اول - موجبات حد مسكر
ماده 165
خوردن مسكر موجب حد اس ت. اعم از آن كه كم باشد يا زياد، مست كند يا نكند، خالص يا مخلوط باشد به حدي
كه آن را از مسكر بودن خارج نكند.
تبصره 1: آب جو در حكم شراب اس ت، گرچه مست كننده نباشد و خوردن آن موجب حد اس ت.
تبصره 2: خوردن آب انگوري كه خود به جوش آمده يا به وسيله آتش يا آفتاب و مانند آن جوشانيده شده است
حرام است اما موجب حد نم يباشد.
فصل دوم - شرايط حد مسكر
ماده 166
حد مسكر بر كسي ثابت مي به مسك شود كه بالغ و عاقل و مختار و آگاه ر بودن و حرام بودن آن باشد.
تبصره 1: در صورتي كه شرا بخورده مدعي جهل به حكم يا موضوع باشد و صحت دعواي وي محتمل باشد محكوم
به حد نخواهد شد.
تبصره 2: هر گاه كسي بداند كه خوردن شراب حرام است و آن را بخورد محكوم به حد خواهد شد گرچه نداند كه
خوردن آن موجب حد مي شود.
ماده 167
هر گاه كسي مضطر شود كه براي نجات از مرگ يا جهت درمان بيماري سخت به مقدار ضرورت شراب بخورد
محكوم به حد نخواهد شد.
ماده 168
به حد مي هر گاه كسي دو بار اقرار كند كه شراب خورده است محكوم شود.
ماده 169
بالغ اقرار در صورتي نافذ است كه اقراركننده ، عاق ل، مختار و داراي قصد باشد.
ماده 170
ثابت مي در صورتي كه طريق اثبات شرب خمر شهادت باشد، فقط با شهادت دو مرد عادل شود.
ماده 171
هر گاه يكي از دو مرد عادل شهادت دهد كه شخصي شراب خورده و ديگري شهادت دهد كه او شراب قي كرده
است حد ثابت مي شود.
ماده 172
ش در هادت به شرب مسكر لازم است از لحاظ زمان يا مكان و مانند آن اختلافي نباشد ولي در صورتي كه يكي به
شرب اصل مسكر و ديگري به شرب نوعي خاص از آن شهادت دهد حد ثابت مي شود.
ماده 173
موجب حد مي اقرار يا شهادت در صورتي شود كه احتمال عقلايي بر معذور بودن خورنده ي مسكر در بين نباشد.
ماده 174
حد شرب مسكر براي مرد و يا ز ن، هشتاد تازيانه است .
تبصره: غيرمسلمان فقط در صورت تظاهر به شرب مسكر به هشتاد تازيانه محكوم مي شود.
ماده 175
هر كس به ساخت ن تهيه ، ، خريد، فروش ، حمل و عرضه ي مشروبات الكلي مبادرت كند به 6 ماه تا 2 سال حبس
محكوم مي شود و يا در اثر ترغيب يا تطميع و نيرنگ ، وسايل استفاده از آن را فراهم نمايد در حكم معاون در
شرب مسكرات محسوب مي گردد و به تازيانه تا 74 ضربه محكوم م يشود.
فصل سوم - كيفيت اجراي حد
ماده 176
ساتر ع مرد را در حالي كه ايستاده باشد و پوشاكي غير از ورت نداشته باشد و زن را در حالي كه نشسته و
لباس هايش به بدن او بسته باشد تازيانه م يزنند.
تبصره: تازيانه را نبايد به سر و صورت و عورت محكوم زد.
ماده 177
مي حد، وقتي جاري شود كه محكوم از حال مستي بيرون آمده باشد.
ماده 178
حد هر گاه كسي چند بار مسكر بخورد و بر او جاري نشود براي همه ي آن ها يك حد كافي اس ت.
ماده 179
كشته مي هر گاه كسي چند بار شرب مسكر بنمايد و بعد از هر بار حد بر او جاري شود در مرتبه سوم شود.
ماده 180
ساقط نمي هر گاه محكوم به حد ديوانه يا مرتد شود حد از او شود.
فصل چهارم - شرايط سقوط حد مسكر يا عفو از آن
ماده 181
هر گاه كسي كه شراب خورده قبل از اقام هي شهادت توبه نمايد حد از او ساقط مي شود ولي توبه بعد از اقامه ي
شهادت موجب سقوط حد نيست .
ماده 182
مسكر توبه كند قاضي مي هر گاه كسي بعد از اقرار به خوردن تواند از ولي امر تقاضاي عفو نمايد يا حد را بر او
جاري كند.
هفتم باب - محاربه و افساد في الارض
فصل اول - تعاريف
ماده 183
مفسد في هر كس كه براي ايجاد رعب و هراس و سلب آزادي و امنيت مردم دست به اسلحه ببرد محارب و الارض
مي باشد.
تبصره 1: كسي كه به روي مردم سلاح بكشد ولي در اثر ناتواني موجب هراس هيچ فردي نشود محارب نيست .
تبصره 2: اگر كسي سلاح خود را با انگيزه عداوت شخصي به سوي يك يا چند نفر مخصوص بكشد و عمل او
جنبه ي عمومي نداشته باشد محارب محسوب نم يشود.
تبصره 3: ميان سلاح سرد و سلاح گرم فرقي نيس ت.
ماده 184
هر فرد يا گروهي كه براي مبارزه با محاربان و از بين بردن فساد در زمين دست به اسلحه برند محارب نيستند.
ماده 185
سارق مسلح و قطا عالطريق هر گاه با اسلحه امنيت مردم يا جاده را بر هم بزند و رعب و وحشت ايجاد كند محارب
است .
ماده 186
هر گروه يا جمعيت متشكل كه در برابر حكومت اسلامي قيام مسلحانه كند مادام كه مركزيت آن باقي است تمام
اعضا و هواداران آن، كه موضع آن گروه يا جمعيت يا سازمان را مي دانند و به نحوي در پيشبرد اهداف آن فعاليت و
تلاش مؤثر دارند محاربند اگر چه در شاخه ي نظامي شركت نداشته باشند.
تبصره: جبهه ي متحدي كه از گروه ها و اشخاص مختلف تشكيل شود، در حكم يك واحد اس ت.
ماده 187
نيز هر فرد يا گروه كه طرح براندازي حكومت اسلامي را بريزد و براي اين منظور اسلحه و مواد منفجره تهيه كند و
كساني كه با آگاهي و اختيار، امكانات مالي مؤثر و يا وسايل و اسباب كار و سلاح در اختيار آ نها بگذارند محارب و
مفسد في الارض م يباشند.
ماده 188
پست هر كس در طرح براندازي حكومت اسلامي خود را نامزد يكي از هاي حساس حكومت كودتا نمايد و نامزدي او
است . « مفسد في الارض » و « محارب » ، در تحقق كودتا به نحوي مؤثر باشد
فصل دوم - راه هاي ثبوت محاربه و افساد ف يالارض
ماده 189
محاربه و افساد في الارض از راه هاي زير ثابت مي شود:
الف- با يك بار اقرار به شرط آنكه اقراركننده بالغ و عاقل و اقرار او با قصد و اختيار باشد.
ب- با شهادت فقط دو مرد عاد ل.
تبصره 1: شهادت مردمي كه مورد تهاجم محاربان قرار گرفته اند به نفع همديگر پذيرفته نيس ت.
تبصره 2: هرگاه عده اي مورد تهاجم محاربان قرار گرفته باشند شهادت اشخاصي كه بگويند به ما آسيبي نرسيده
نسبت به ديگران پذيرفته است .
تبصره 3: شهادت اشخاصي كه مورد تهاجم قرار گرفت هاند اگر به منظور اثبات محارب بودن مهاجمين باشد و
شكايت شخصي نباشد، پذيرفته اس ت.
فصل سوم - حد محاربه و افساد ف يالارض
ماده 190
في حد محاربه و افساد الارض يك ي از چهار چيز اس ت:
-1 قتل
2- آويختن به دار
-3 چپ اول قطع دست راست و سپس پاي
-4 نفي بلد
ماده 191
ك انتخاب هر يك از اين امور چهارگانه به اختيار قاضي است خواه محارب كسي را كشته يا مجروح رده يا مال او را
گرفته باشد و خواه هيچ يك از اين كارها را انجام نداده باشد.
ماده 192
في حد محاربه و افساد الارض با عفو صاحب حق ساقط نمي شود.
ماده 193
كه تبعيد مي محاربي شود بايد تحت مراقبت قرار گيرد و با ديگران معاشرت و مراوده نداشته باشد.
ماده 194
تب مدت عيد در هر حال كمتر از يك سال نيست اگر چه بعد از دستگيري توبه نمايد و در صورتي كه توبه ننمايد
همچنان در تبعيد باقي خواهد ماند.
ماده 195
مي مصلوب كردن مفسد و محارب به صورت زير انجام گردد:
الف- نحوه بستن موجب مرگ او نگردد.
ب- بيش از سه روز بر صليب نماند ولي اگر در اثناي سه روز بميرد م يتوان او را پايين آورد.
ج- اگر بعد از سه روز زنده بماند نبايد او را كشت .
ماده 196
گونه عمل مي شود. « حد سرقت » بريدن دست راست و پاي چپ مفسد و محارب به همان اي است كه در
هشتم باب - حد سرقت
فصل اول - تعريف و شرايط
ماده 197
سرقت عب پنهاني ارت است از ربودن مال ديگري به طور .
ماده 198
موجب حد مي سرقت در صورتي شود كه داراي كليه ي شرايط و خصوصيات زير باشد:
-1 باشد سارق به حد بلوغ شرعي رسيده .
-2 سرقت عاقل باشد سارق در حال .
-3 باشد سارق با تهديد و اجبار وادار به سرقت نشده .
-4 قاصد باش سارق د.
5- سارق بداند و ملتفت باشد كه مال غير است .
6- سارق بداند و ملتفت باشد كه ربودن آن حرام است .
7- صاحب ما ل، مال را در حرز قرار داده باشد.
-8 باشد سارق به تنهايي يا با كمك ديگري هتك حرز كرده .
-9 يعني 5 نخود طلاي مسكوك كه به صورت پول معامله مي شود يا ارزش آن به آن مقدار باشد / به اندازه نصاب 4
در هر بار سرقت شود.
-10 مضطر نباشد سارق .
-11 نباشد سارق پدر صاحب مال .
-12 نگرفته باشد سرقت در سال قحطي صورت .
13- حرز و محل نگهداري ما ل، از سارق غصب نشده باشد.
-14 باشد سارق مال را به عنوان دزدي برداشته .
-15 مس مال روق در حرز متناسب نگهداري شده باشد.
-16 نباشد مال مسروق از اموال دولتي و وقف و مانند آنكه مالك شخصي ندارد .
تبصره 1: حرز عبارت است از محل نگهداري مال به منظور حفظ از دستبرد.
تبصره 2: بيرون آوردن مال از حرز توسط ديوانه يا طفل غيرمميز و حيوانات و امثال آن در حكم مباشرت است .
تبصره 3: هرگاه سارق قبل از بيرون آوردن مال از حرز دستگير شود حد بر او جاري نمي شود.
تبصره 4: هرگاه سارق پس از سرق ت، مال را تحت يد مالك قرار داده باشد موجب حد نمي شود.
فصل دوم - راه هاي ثبوت سرقت
ماده 199
سرقتي كه موجب حد است با يكي از راه هاي زير ثابت مي شود:
1- شهادت دو مرد عادل
-2 قاضي دو مرتبه اقرار سارق نزد ، به شرط آنكه اقراركننده بالغ و عاقل و قاصد و مختار باشد.
-3 علم قاضي
تبصره: اگر سارق يك مرتبه نزد قاضي اقرار به سرقت كند، بايد مال را به صاحبش بدهد، اما حد بر او جاري
نمي شود.
ف صل سوم - شرايط اجراي حد
ماده 200
مي در صورتي حد سرقت جاري شود كه شرايط زير موجود باشد:
-1 قاضي شكايت كند صاحب مال از سارق نزد .
-2 شكايت صاحب مال پيش از ، سارق را نبخشيده باشد.
-3 باشد صاحب مال پيش از شكايت مال را به سارق نبخشيده .
-4 ج مال مسروق قبل از ثبوت رم نزد قاضي ، از راه خريد و مانند آن به ملك سارق در نيايد.
-5 باشد سارق قبل از ثبوت جرم از اين گناه توبه نكرده .
تبصره: حد سرقت بعد از ثبوت جرم با توبه ساقط نمي شود و عفو سارق جايز نيست .
فصل چهارم - حد سرقت
ماده 201
حد سرقت به شرح زير اس ت:
الف- در مرتبه ي اول قطع چهار انگشت دست راست سارق از انتهاي آن به طوري كه انگشت شست و كف دست
او باقي بماند.
ب- در مرتبه دوم ، قطع پاي چپ سارق از پايين برآمدگي به نحوي كه نصف قدم و مقداري از محل مسح او باقي
بماند.
ج- در مرتبه سوم حبس ابد.
د- در مرتبه چهارم اعدا م، ولو سرقت در زندان باشد.
تبصره 1: سرقت هاي متعدد تا هنگامي كه حد جاري نشده حكم يك بار سرقت را دارد.
تبصره 2: معاون در سرقت موضوع ماده 198 اين قانون به يك سال تا سه سال حبس محكوم مي شود.
ماده 202
هر گاه انگشتان دست سارق بريده شود و پس از اجراي اين حد، سرقت ديگري از او ثابت گردد كه سارق قبل از
اجرا حد مرتكب شده است پاي چپ او بريده م يشود.
ماده 203
باشد سرقتي كه فاقد شرايط اجراي حد باشد و موجب اخلال در نظم يا خوف شده يا بيم تجري مرتكب يا ديگران
اگر چه شاكي نداشته يا گذشت نموده باشد موجب حبس تعزيري از يك تا پنج سال خواهد بود.
تبصره: معاونت در سرقت موجب حبس از شش ماه تا سه سال م يباشد.
باب اول - قصاص نفس
فصل اول - قتل عمد
ماده 204
قتل نفس بر سه نوع اس ت: عمد، شبه عمد، خطا.
ماده 205
مي قتل عمد برابر مواد اين فصل موجب قصاص است و اولياي دم توانند با اذن ولي امر قاتل را با رعايت شرايط
مذكور در فصول آتيه قصاص نمايند و ولي امر مي تواند اين امر را به رئيس قوه قضاييه يا ديگري تفويض نمايد.
ماده 206
قتل در موارد زير قتل عمدي است :
الف- مواردي كه قاتل با انجام كاري قصد كشتن شخص معين يا فرد يا افرادي غيرمعين از يك جمع را دارد خواه
آن كار نوعاً كشنده باشد خواه نباشد ولي در عمل سبب قتل شود.
ب- مواردي كه قاتل عمداً كاري را انجام دهد كه نوعاً كشنده باشد هر چند قصد كشتن شخص را نداشته باشد.
ج- مواردي كه قاتل قصد كشتن را ندارد و كاري را كه انجام مي دهد نوعاً كشند ه نيست ولي نسبت به طرف بر اثر
بيماري و يا پيري يا ناتواني يا كودكي و امثال آ نها نوعاً كشنده باشد و قاتل نيز به آن آگاه باشد.
ماده 207
مي هر گاه مسلماني كشته شود قاتل قصاص شود و معاون در قتل عمد به سه سال تا 15 سال حبس محكوم
مي شود.
ماده 208
هر كس مرتكب قتل عمد شود و شاكي نداشته يا شاكي داشته ولي از قصاص گذشت كرده باشد و اقدام وي موجب
اخلال در نظم جامعه يا خوف شده و يا بيم تجري مرتكب يا ديگران گردد موجب حبس تعزيري از 3 تا 10 سال
خواهد بود.
تبصره: در اين مورد معاونت در قتل عمد موجب حبس از يك تا پنج سال م يباشد.
ماده 209
هر گاه مرد مسلماني عمداً زن مسلماني را بكشد محكوم به قصاص است ليكن بايد ولي زن قبل از قصاص قاتل
نصف ديه مرد را به او بپردازد.
ماده 210
مي هر گاه كافر ذمي عمداً كافر ذمي ديگر را بكشد قصاص شود اگر چه پيرو دو دين مختلف باشند و اگر مقتول زن
ذمي باشد بايد ولي او قبل از قصاص نصف ديه مرد ذمي را به قاتل بپردازد.
فصل دوم - اكراه در قتل
ماده 211
قتل نيست اكراه در قتل و يا دستور به قتل ديگري مجوز ، بنابراين اگر كسي را وادار به قتل ديگري كنند يا دستور
به قتل رساندن ديگري را بدهند مرتكب قصاص م يشود و اكراه كننده و آمر، به حبس ابد محكوم م يگردند.
تبصره 1: اگر اكراه شونده طفل غيرمميز يا مجنون باشد فقط اكراه كننده محكوم به قصاص اس ت.
تبصره 2: اگر اكراه شونده طفل مميز باشد نبايد قصاص شود بلكه بايد عاقله او ديه را بپردازد و اكرا هكننده نيز به
حبس ابد محكوم است .
فصل سوم - شركت در قتل
ماده 212
مي هر گاه دو يا چند مرد مسلمان مشتركاً مرد مسلماني را بكشند ولي دم تواند با اذن ولي امر همه ي آن ها را
قصاص كند و در صورتي كه قاتل دو نفر باشند بايد به هر كدام از آ نها نصف ديه و اگر سه نفر باشند بايد به هر
كدام از آنها دو ثلث ديه و اگر چهار نفر باشند بايد به هر كدام از آنها سه ربع ديه را بپردازد و به همين نسبت در
افراد بيشتر.
تبصره 1: ولي دم م يتواند برخي از شركاي در قتل را با پرداخت ديه مذكور در اين ماده قصاص نمايد و از بقيه
شركا نسبت به سهم ديه اخذ نمايد.
تبصره 2: در صورتي كه قاتلان و مقتول همگي از كفار ذمي باشند همين حكم جاري اس ت.
ماده 213
باشد در هر مورد كه بايد مقداري از ديه را به قاتل بدهند و قصاص كنند بايد پرداخت ديه قبل از قصاص .
ماده 214
بر كسي هرگاه دو يا چند نفر جراحتي وارد سازند كه موجب قتل او شود چه در يك زمان و چه در زمان هاي
متفاوت چنانچه قتل مستند به جنايت همگي باشد همه ي آن ها قاتل محسوب مي شوند و كيفر آنان بايد طبق مواد
ديگر اين قانون با رعايت شرايط تعيين شود.
ماده 215
قتل شركت در ، زماني تحقق پيدا م يكند كه كسي در اثر ضرب و جرح عد هاي كشته شود و مرگ او مستند به
عمل همه ي آن ها باشد، خواه عمل هر يك به تنهايي براي قتل كافي باشد خواه نباشد و خواه اثر كار آ نها مساوي
باشد خواه متفاوت .
ماده 216
چه هر گاه كسي جراحتي به شخصي وارد كند و بعد از آن ديگري او را به قتل برساند قاتل همان دومي است اگر
جراحت سابق به تنهايي موجب مرگ مي گرديد و اولي فقط محكوم به قصاص طرف يا دي هي جراحتي است كه وارد
كرده مگر مواردي كه در قصاص جراحت خطر مرگ باشد كه در اين صورت فقط محكوم به ديه مي باشد.
ماده 217
هر گاه جراحتي كه نفر اول وارد كرده مجروح را در حكم مرده قرار داده و تنها آخرين رمق حيات در او باقي بماند
و در اين حال ديگري كاري را انجام دهد كه به حيات او پايان بخشد اولي قصاص مي شود و دومي تنها ديه جنايت
بر مرده را م يپردازد.
ماده 218
ست هرگاه ايراد جرح هم موجب نقص عضو شود و هم موجب قتل چنان چه با يك ضربت باشد قصاص قتل كافي ا
و نسبت به نقص عضو قصاص يا ديه نيست .
فصل چهارم - شرايط قصا ص
ماده 219
كشت كسي كه محكوم به قصاص است بايد با اذن ولي دم او را . پس اگر كسي بدون اذن ولي دم او را بكشد
مرتكب قتلي شده كه موجب قصاص است .
ماده 220
پدر يا جد پدري كه فرزند خود را بكشد قصاص نمي شود و به پرداخت ديه ي قتل به ورثه مقتول و تعزير محكوم
خواهد شد.
ماده 221
نمي هر گاه ديوانه يا نابالغي عمداً كسي را بكشد خطا محسوب و قصاص شود بلكه بايد عاقله ي آن ها دي هي قتل
خطا را به ورثه ي مقتول بدهند.
تبصره: در جرايم قتل نفس يا نقص عضو اگر جرم ارتكابي عمدي باشد و مرتكب صغير يا مجنون باشد و پس از
بلوغ يا افاقه مرتكب، مجني عليه در اثر سرايت فوت شود مستوجب قصاص نم يباشد.
ماده 222
هر گاه عاقل، ديوان هاي را بكشد قصاص نمي شود بلكه بايد ديه قتل را به ورثه مقتول بدهد و در صورتي كه اقدام
وي موجب اخلال در نظم جامعه يا خوف شده و يا بيم تجري مرتكب و يا ديگران گردد موجب حبس تعزيري از 3
تا 10 سال خواهد بود.
ماده 223
مي هرگاه بالغ نابالغي را بكشد قصاص شود.
ماده 224
قتل در حال مستي موجب قصاص است مگر اين كه ثابت شود كه در اثر مستي به كلي مسلوب الاختيار بوده و
قصد از او سلب شده است و قبلاً براي چنين عملي خود را مست نكرده باشد و در صورتي كه اقدام وي موجب
اخلال در نظم جامعه و يا خوف شده و يا بيم تجري مرتكب و يا ديگران گردد موجب حبس تعزيري از 3 تا 10 سال
خواهد بود.
ماده 225
هر گاه كسي در حال خواب يا بي هوشي شخصي را بكشد قصاص نمي شود فقط به ديه قتل به ورثه مقتول محكوم
خواهد شد.
ماده 226
مستحق قتل باشد قاتل بايد قتل نفس در صورتي موجب قصاص است كه مقتول شرعاً مستحق كشتن نباشد و اگر
استحقاق قتل او را طبق موازين در دادگاه اثبات كند.
فصل پنجم - قتل شرايط دعوي
ماده 227
عاقل مدعي بايد حين اقامه دعوي و بالغ باشد و چنان چه دعوي مستلزم امر مالي گردد رشد نيز شرط است اما
نسبت به مدعي عليه هيچ يك از موارد مذكور شرط نمي باشد.
ماده 228
ظن نمي مدعي بايد نسبت به مورد دعوي جازم باشد و با احتمال و توان عليه كسي اقامه دعوي كرد لكن با وجود
اماره و آثار جرم دعوي بدون جزم نيز مسموع اس ت.
ماده 229
مدعي عليه بايد معلوم و مشخص يا محصور در ميان عده اي معين باشد.
ماده 230
قتل ثابت مورد دعوي بايد معلوم باشد و مدعي قتل بايد نوع آن را از لحاظ عمد يا غيرعمد بيان كند و اگر اصل
شود و نوع آن اثبات نشود بايد با صلح ميان قاتل و اولياي مقتول و عاقله دعوي را خاتمه داد.
فصل ششم - راه هاي ثبوت قتل
ماده 231
راه هاي ثبوت قتل در دادگاه عبارتند از:
1- اقرار
2- شهادت
-3 قسامه
-4 علم قاضي
مبحث اول - اقرار
ماده 232
به قتل عمد گر چه يك مرتبه هم باشد قتل عمد ثابت مي با اقرار شود.
ماده 233
اقرار در صورتي نافذ است كه اقراركننده داراي اوصاف زير باشد:
-1 عقل
2- بلوغ
3- اختيار
-4 قصد.
بي بنابراين اقرار ديوانه و مست و كودك و مجبور و اشخاصي كه قصد ندارند مانند ساهي و هازل و نائم و هوش نافذ
نيست .
ماده 234
كسي كه به سبب سفاهت يا اقرار به قتل عمد از افلاس محجور باشد نافذ و موجب قصاص اس ت.
ماده 235
اگر كسي به قتل عمدي شخصي اقرار نمايد و ديگري به قتل عمدي يا خطايي همان مقتول اقرار كند ولي دم در
مراجعه به هر يك از اين دو نفر مخير است كه برابر اقرارش عمل نمايد و نمي تواند مجازات هر دو را مطالبه كند.
ماده 236
اگر كسي به قتل عمدي شخصي اقرار كند و پس از آن ديگري به قتل عمدي همان مقتول اقرار نمايد در صورتي
كه اولي از اقرارش برگردد قصاص يا ديه از هر دو ساقط است و ديه از بي تالمال پرداخت مي شود و اين در حالي
است كه قاضي احتمال عقلاي ي ندهد كه قضيه توطئ هآميز است .
تبصره: در صورتي كه قتل عمدي برحسب شهادت شهود يا قسامه يا علم قاضي قابل اثبات باشد قاتل به تقاضاي
ولي دم قصاص مي شود.
مبحث دوم - شهادت
ماده 237
الف- قتل عمد با شهادت دو مرد عادل ثابت م يشود.
ب- قتل شبه عمد يا خطا با شهادت دو مرد عادل يا يك مرد عادل و دو زن عادل يا يك مرد عادل و قسم مدعي
ثابت م يشود.
ماده 238
هر گاه يكي از دو شاهد عادل گواهي دهد كه متهم اقرار به قتل عمدي نمود و ديگري گواهي دهد كه متهم اقرار
به قتل كرد و به قيد عمد گواهي ندهد اصل قتل ثابت مي شود و متهم مكلف است نوع قتل را بيان كند. اگر اقرار
به عمد نمود قصاص م يشود و چنان چه منكر قتل عمد باشد و قسم ياد كند قصاص از او ساقط است .
مبحث سوم - قسامه
ماده 239
هر گاه بر اثر قراين و اماراتي و يا از هر طريق ديگري از قبيل شهادت يك شاهد يا حضور شخصي همراه با آثار
جرم در محل قتل يا وجود مقتول در محل تردد يا اقامت اشخاص معين و يا شهادت طفل مميز مورد اعتماد و يا
امثال آن ، حاكم به ارتكاب قتل از جانب متهم ظن پيدا كند مورد از موارد لوث محسوب مي شود و در صورت نبودن
بينه از براي مدع ي، قتل يا جرح يا نوع آن ها به وسيله قسامه و به نحو مذكور در مواد بعدي ثابت مي شود.
ماده 240
هرگاه ولي دم ، مدعي قتل عمد شود و يكي از دو شاهد عادل به قتل عمد و ديگري به اصل قتل شهادت دهد و
متهم قتل عمد را انكار كند در صورتي كه موجب ظن براي قاضي باشد اين قتل از باب لوث محسوب مي شود و
مدعي بايد قتل عمد را با اقامه قسامه ثابت كند.
ماده 241
قتل هرگاه يكي از دو مرد عادل شهادت به قتل بوسيله متهم دهد و ديگري به اقرار متهم به قتل شهادت دهد
ثابت نمي شود و چنانچه موجب ظن براي قاضي باشد، مورد از موارد لوث خواهد بود.
ماده 242
نشانه در صورتي كه قراين و هاي ظني معارض يكديگر باشند مورد از موارد لوث محسوب نم يگردد.
ماده 243
مدعي ممكن است مرد يا زن باشد و در هر حال بايد از وراث فعلي مقتول محسوب شود.
ماده 244
مدعي اگر عليه حضور خود را هنگام قتل در محل واقعه منكر باشد و قرايني كه موجب ظن به وقوع قتل توسط وي
گردد وجود نداشته باشد لوث محسوب نمي شود. مگر اين كه مدعي بين هاي بر حضور او هنگام قتل در محل واقعه
اقامه كند و موجب ظن ب ه وقوع قتل توسط او گردد در اين صورت لوث ثابت مي شود و مدعي بايد اقامه قسامه كند
و در صورت امتناع از اقامه قسامه مي تواند از مدعي عليه مطالبه قسامه كند در اين صورت مدعي عليه بايد به
منظور برائت خود به ترتيب مذكور در ماده ( 247 ) عمل نمايد. در اين حالت اگر مدع ي عليه از اقامه قسامه ابا نمايد
محكوم به پرداخت ديه مي شود.
تبصره: در موارد قسامه ، چنان چه برائت مدعي عليه ثابت شود و قاتل مشخص نباشد، ديه مقتول از بي تالمال
پرداخت مي شود.
ماده 245
قتل درصورت نبودن قراين موجب ظن به انتساب ، صرف حضور مدع ي عليه هنگام قتل در محل واقعه از مصاديق
لوث محسوب نمي شود و مدعي عليه با اداي يك سوگند تبرئه مي گردد.
ماده 246
مدعي هر گاه عليه براي تبرئه خود بينه اقامه كند لوث محقق نمي شود و تبرئه مي گردد.
ماده 247
قسامه نكند مي هر گاه مدعي اقامه تواند از مدعي عليه مطالبه قسامه نمايد؛ در اين صورت مدعي عليه بايد براي
برائت خود به ترتيب مذكور در ماده 248 به قسامه عمل نمايد و چنانچه ابا كند محكوم به پرداخت ديه م يشود.
ماده 248
در موارد لوث ، قتل عمد با قسم پنجاه نفر مرد ثابت مي شود و قسم خورندگان بايد از خويشان و بستگان نسبي
مدعي باشند.
تبصره 1: مدعي و مدعي عليه مي توانند حسب مورد يكي از قسم خورندگان باشند.
تبصره 2: چنان چه تعداد قس مخورندگان مدعي عليه كمتر از پنجاه نفر باشند، هر يك از قسم خورندگان مرد
مي توانند بيش از يك قسم بخورند به نحوي كه پنجاه قسم كامل شود.
تبصره 3: چنان چه مدعي عليه نتواند كسي از خويشان و بستگان نسبي خود را براي قسم حاضر كند، م يتواند
پنجاه قسم بخورد و تبرئه شود.
ماده 249
كه مدعي قاضي بايد براي قبول تكرار قسم مطمئن شود عليه پنجاه نفر خويشان و بستگان نسبي ندارد و يا
خويشان و بستگان نسبي او پنجاه نفر يا بيشتر هستند ولي حاضر به قسم خوردن نمي باشند. همچنين قاضي بايد
خويشاوندي نسبي قسم خوردگان را با مدع يعليه احراز نمايد.
ماده 250
قسم هر يك از خورندگان بايد قاتل و مقتول را بدون ابهام ، معين و انفراد يا اشتراك و يا معاونت قاتل يا قاتلان را
صريحاً ذكر و نوع قتل را بيان كنند.
تبصره: در صورتي كه قاضي احتمال بدهد كه قسم خورنده يا قسم خورندگان در تشخيص نوع قتل كه عمد يا
شبه عمد يا خطا اس ت دچار اشتباه مي باشند بايد در مورد نوع قتل از آن ها تحقيق نمايد.
ماده 251
قسم ظن كفايت خورندگان بايد علم به ارتكاب قتل داشته باشند و از روي جزم قسم بخورند و قسم از روي
نمي كند.
تبصره: در صورتي كه قاضي احراز نمايد كه تمام يا بعضي از قسم خورندگان از روي ظن قسم مي خورند قس مهاي
مذكور اعتبار ندارد.
ما ده 252
در موارد لوث ، چنانچه مدعي متعدد باشد، قسم پنجاه نفر كفايت م يكند ولي در صورت تعدد مدعي عليه ، هر يك
از آنان مي بايست براي برائت خود اجراي قسامه كند و با نداشتن عدد قسامه طبق تبصره ( 3) ماده ( 248 ) هر يك
از مدعي عليهم پنجاه قسم خورده و تبرئه مي شوند.
ماده 253
پنج نفر مي نصاب قسامه در قتل شبه عمد و خطاي محض بيست و باشد و نحوه ي انجام آن مطابق ماده ( 248 ) و
تبصره هاي آن است .
ماده 254
در جراحات ، قصاص با قسامه ثابت نم يشود و فقط موجب پرداخت ديه مي گردد و نصاب قسامه در جراحات به
شرح زير است :
الف- در جراحاتي كه موجب ديه كامل اس ت، مجروح با پنج نفر ديگر قسم مي خورند.
ب- در جراحاتي كه موجب سه چهارم ديه كامل اس ت، مجروح با چهار نفر ديگر قسم مي خورند.
ج- در جراحاتي كه موجب دو سوم ديه كامل است ، مجروح با سه نفر ديگر قسم مي خورند.
د- در جراحاتي كه موجب يك دوم ديه كامل است ، مجروع با دو نفر ديگر قسم مي خورند.
ه- در جراحاتي كه موجب يك سوم ديه كامل اس ت، مجروح با يك نفر ديگر قسم مي خورند.
و- در جراحاتي كه موجب يك ششم ديه كامل اس ت، مجروح به تنهايي قسم مي خورد.
تبصره 1: در مورد هر يك از بندهاي فوق الذكر در صورت نبودن نفرات لازم مجني عليه مي تواند به همان عدد قسم
را تكرار كند.
تبصره 2: در مورد هر يك از بندهاي ياد شده در فوق، چنان چه مقدار ديه بيش از كسر مقرر در آن بند و كمتر از
كسر مقرر در بند قبلي بوده باشد، در مقدار قسم نصاب بيشتر لازم است ، مثلاً اگر ديه جراحت به مقدار يك چهارم
و يا يك پنجم ديه كامل باشد، براي اثبات آن ، نصاب يك سوم يعني دو قسم لازم است .
ماده 255
قاضي بر هر گاه شخصي در اثر ازدحام كشته شود و يا جسد مقتولي در شارع عام پيدا شود و قراين ظني براي
نسبت قتل او به شخص يا جماعتي نباشد، حاكم شرع بايد ديه او را از بيت المال بدهد و اگر شواهد ظني نزد حاكم
اقامه شود كه آن قتل به شخص يا اشخاص معين منسوب است مورد از موارد لوث خواهد بود.
ماده 256
به قتل هرگاه كسي را در محلي كشته بيابند و ولي مقتول مدعي شود كه شخص معيني از ساكنان آن محل وي را
رسانده است مورد از موارد لوث م يباشد در اين صورت چنان چه حضور مدع ي عليه هنگام قتل در محل واقعه
ثابت شود دعواي ولي با قسامه پذيرفته مي شود.
تبصره: چنانچه مدعي عليه حضور خود را هنگام قتل در محل واقعه انكار نمايد ادعاي او با سوگند پذيرفته
مي شود.
فصل هفتم - كيفيت استيفاي قصا ص
م اده 257
قتل عمد موجب قصاص است ليكن با رضايت ولي دم و قاتل به مقدار ديه كامله يا به كمتر يا زيادتر از آن تبديل
مي شود.
ماده 258
يت هر گاه مردي زني را به قتل رساند ولي دم حق قصاص قاتل را با پرداخت نصف ديه دارد و در صورت رضا ، قاتل
مي تواند به مقدار ديه يا كمتر يا بيشتر از آن مصالحه نمايد.
ماده 259
ساقط مي هر گاه كسي كه مرتكب قتل موجب قصاص شده است بميرد قصاص و ديه شود.
ماده 260
هرگاه كسي كه مرتكب قتل عمد شده است فرار كند و تا هنگام مردن به او دسترسي نباشد پس از مرگ قصاص
تبديل به ديه مي شود كه بايد از مال قاتل پرداخت گردد و چنان چه مالي نداشته باشد از اموال نزديكترين
پرداخت مي شود و چنانچه نزديكاني نداشته باشد يا آن ها تمكن نداشته « الاقرب فالاقرب » خويشان او به نحو
باشند ديه از بي تالمال پرداخت مي گردد.
ماده 261
اولياي دم كه قصاص و عفو در اختيار آ نها است همان ورثه ي مقتولند، مگر شوهر يا زن كه در قصاص و عفو و اجرا
اختياري ندارند.
ماده 262
زن حامله كه محكوم به قصاص است نبايد قبل از وضع حمل قصاص شود و پس از وضع حمل چنان چه قصاص
موجب هلاكت طفل باشد بايد به تأخير افتد تا خطر مرگ از طفل برطرف گردد.
ماده 263
قصاص با آلت كند و غيربرنده كه موجب آزار مجرم باشد ممنوع است و مثله او نيز جرم است .
ماده 264
همه در صورتي كه ولي دم متعدد باشد موافقت ي آن ها در قصاص لازم است چنان چه همگي خواهان قصاص قاتل
باشند قاتل قصاص م يشود و اگر بعضي از آ نها خواهان قصاص و ديگران خواهان ديه ، خواهان قصاص م يتوانند
قاتل را قصاص كنند لكن بايد سهم ديه ساير اولياي دم را كه خواهان ديه هستند بپردازند و اگر بعضي از اولياي
دم به طور رايگان عفو كنند ديگران مي توانند بعد از پرداخت سهم عفوكنندگان به قاتل او را قصاص نمايند.
ماده 265
ولي دم بعد از ثبوت قصاص با اذن ولي امر م يتواند شخصاً قاتل را قصاص كند و يا وكيل بگيرد.
ماده 266
مجني اگر عليه ولي نداشته باشد و يا شناخته نشود و يا به او دسترسي نباشد ولي دم او ولي امر مسلمين است و
رئيس قوه قضاييه با استيذان از ولي امر و تفويض اختيار به دادستا نهاي مربوطه نسبت به تعقيب مجرم و تقاضاي
قصاص يا ديه حسب مورد اقدام م ينمايد.
ماده 267
مي هر گاه شخص يا اشخاصي محكوم به قصاص را رهايي دهند موظف به تحويل دادن وي باشند و هر گاه به
تشخيص قاضي رسيدگي كننده در انجام وظيفه كوتاهي نمايد و حبس وي مؤثر در الزام يا احضار باشد تا زمان
معرفي محكوم به حبس مي گردد.
تبصره: چنان چه قاتل قبل از تحويل بميرد يا به نحو ديگري تحويل وي متعذر شود فرد فراري دهنده ضامن ديه
مقتول است .
ماده 268
چه مجني چنان عليه قبل از مر گ، جاني را از قصاص نفس عفو نمايد، حق قصاص ساقط م يشود و اولياي دم
نمي توانند پس از مرگ او مطالبه قصاص نمايند.
باب دوم - قصاص عضو
فصل اول - تعاريف و موجبات قصاص عضو
ماده 269
مجني قطع عضو و يا جرح آن اگر عمدي باشد موجب قصاص است و حسب مورد عليه مي تواند با اذن ولي امر جاني
را با شرايطي كه ذكر خواهد شد قصاص نمايد.
تبصره 1: مجازات معاون جرم موضوع اين ماده سه ماه حبس تا يك سال اس ت.
تبصره 2: در مورد اين جرم چنانچه شاكي نداشته و يا شاكي از شكايت خود گذشت كرده باشد يا موجب قصاص
نگرديده و ليكن سبب اخلال در نظم جامعه يا خوف شده يا بيم تجري مرتكب يا ديگران باشد موجب حبس
تعزيري از سه ماه تا دو سال خواهد بود و معاون جرم به حبس از دو ماه تا يك سال محكوم مي شود.
ماده 270
قطع عضو يا جرح آن سه نوع است : عمد، شبه عمد، خطا كه احكام دو نوع اخير در فصل ديات خواهد آمد.
ماده 271
قطع عضو يا جرح آن در موارد زير عمدي است :
الف- وقتي كه جاني با انجام كاري قصد قطع عضو يا جرح آن را دارد چه آن كار نوعاً موجب قطع يا جرح باشد يا
نباشد.
ب- وقتي كه جاني عمداً كاري انجام دهد كه نوعاً موجب قطع يا جرح عضو باشد هر چند قصد قطع يا جرح
نداشته باشد.
ج- وقتي كه جاني قصد قطع عضو يا جرح را ندارد و عمل او نوعاً موجب قطع يا جرح نمي باشد ولي نسبت به
مجني عليه بر اثر بيماري يا پيري يا ناتواني يا كودكي و مانند اي نها نوعا موجب قطع يا جرح باشد و جاني به آن
آگاهي داشته باشد.
فصل دوم - شرايط و كيفيت قصاص عضو
ماده 272
در قصاص عضو علاوه بر شرايط قصاص نفس شرايط زير بايد رعايت شود:
1- تساوي اعضا در سالم بودن
-2 عضا تساوي در اصلي بودن ا
3- تساوي در محل عضو مجروح يا مقطوع
-4 يگر نباشد قصاص موجب تلف جاني يا عضو د .
5- قصاص بيشتر از اندازه جنايت نشود.
ماده 273
به سبب نقص عضو يا جرمي كه به در قصاص عضو، زن و مرد برابرند و مرد مجرم زن وارد نمايد به قصاص عضو
مانند آن محكوم مي شود، مگر اين كه ديه عضوي كه ناقص شده ثلث يا بيش از ثلث ديه كامل باشد كه در آن
صورت زن هنگامي م يتواند قصاص كند كه نصف ديه آن عضو را به مرد بپردازد.
ماده 274
نمي عضو سالم در برابر عضو ناسالم قصاص شود و فقط ديه ي آن عضو پرداخت مي شود لكن عضو ناسالم در برابر
عضو سال م قصاص م يشود.
ماده 275
در قصاص عضو تساوي محل معتبر است و بايد در مقابل قطع عضو طرف راست ، عضو همان طرف و در مقابل طرف
چپ عضو همان طرف جاني قصاص شود.
تبصره: در صورتي كه مجرم دست راست نداشته باشد دست چپ او و چنانچه دست چپ هم نداشته باشد پاي او
قطع خواهد شد.
ماده 276
مي جرحي كه به عنوان قصاص وارد كنند بايد از حيث طول و عرض مساوي با جنايت باشد و در صورت امكان
رعايت تساوي در عمق نيز لازم اس ت.
تبصره: در جراحت موضحه و سمحاق، تساوي در عمق شرط نيست و مماثلت عرفي كافي اس ت.
ماده 277
هر گاه در قصاص جرح رعايت تساوي ممكن نباشد مانند بعضي از جراح تهاي عميق يا در موارد شكسته شدن
استخوان ها يا جا به جا شدن آ نها به طوري كه قصاص موجب تلف جاني يا زياده از اندازه جنايت گردد بايد ديه
آن داده شود چه مقدار آن ديه شرعاً معين باشد يا با حكم حاكم شرع معين گردد.
ماده 278
مي قصاص عضو را شود فوراً اجرا نمود و لازم نيست صبر كنند تا وضع جرح روشن شود، پس اگر قصاص اجرا شود
و جرح منجر به مرگ مجن يعليه گردد در صورتي كه جنايت عمدي باشد جاني به قصاص نفس محكوم مي شود
لكن قبل از اجراي قصاص نفس بايد ديه جرحي كه قبلاً به عنوان قصاص عضو بر جاني وارد شده به او پرداخت
شود.
ماده 279
براي رعايت تساوي قصاص با جنايت بايد حدود جراحت كاملاً انداز هگيري شود و هر چيزي كه مانع از استيفاي
قصاص يا موجب ازدياد آن باشد بايد برطرف گردد.
ماده 280
ثر اگر در ا حركت جاني قصاص بيش از جنايت شود قصا صكننده ضامن نيست و اگر بدون حركت مجرم قصاص
بيش از جنايت شود در صورتي كه اين زياده عمدي باشد قصا ص كننده نسبت به مقدار زايد قصاص مي شود و در
صورتي كه عمدي نباشد ديه يا ارش مقدار زايد به عهده قصا صكننده مي باشد.
ماده 281
اگر گرمي يا سردي هوا موجب سرايت زخم بشود بايد قصاص در هواي معتدل انجام گيرد.
ماده 282
ابزار قصاص بايد تيز و غيرمسموم و مناسب با اجراي قصاص و قطع و جرح مخصوص باشد و ايذاي جاني بيش از
مقدار جنايت او ممنوع است .
ماده 283
هر گاه شخصي يك چشم كسي را كور كند يا درآورد قصاص مي شود گرچه جاني بيش از يك چشم نداشته باشد و
چيزي به عنوان ديه به او داده نم يشود.
ماده 284
مجني هر گاه شخصي كه داراي دو چشم است چشم كسي را كه فقط داراي يك چشم است در آورد عليه مي تواند
يك چش م جاني را قصاص كند و نصف ديه كامل را هم دريافت نمايد، يا از قصاص يك چشم جاني منصرف شود و
ديه كامل بگيرد مگر در صورتي كه مجن يعليه يك چشم خود را قبلاً در اثر قصاص يا جنايتي كه استحقاق ديه آن
را داشته است از دست داده باشد كه در اين مورد م يتواند يك چشم جاني را قصاص كند و يا با رضايت جاني نصف
ديه كامل دريافت نمايد.
ماده 285
هر گاه شخصي بدون آسيب به حدقه چشم ديگري بينايي آن را از بين ببرد فقط بينايي چشم جاني مورد قصاص
قرار م يگيرد و اگر بدون آسيب به حدقه چشم جاني قصاص ممكن نباشد جاني بايد ديه آن را بپردازد.
ماده 286
چشم چشم سالم در برابر هايي كه از لحاظ ديدن متعارف نيستند قصاص م يشود.
ماده 287
مجني هر گاه شخصي مقداري از گوش كسي را قطع كند و عليه قسمت جدا شده را به گوش خود پيوند دهد
قصاص ساقط نمي شود و اگر جاني بعد از آن كه مقداري از گوش او به عنوان قصاص بريده شد آن قسمت جدا شده
را به گوش خود پيوند دهد هيچ كس نمي تواند آن را دوباره براي حفظ اثر قصاص قطع كند.
ماده 288
قطع لاله مي ي گوش كه موجب زوال شنوايي بشود دو جنايت محسوب شود.
ماده 289
قطع كند مجني هر گاه شخصي بيني كسي را عليه م يتواند قصاص نمايد گرچه بيني مجن يعليه داراي حس بويايي
نباشد.
ماده 290
هر گاه شخصي زبان يا لب كسي را قطع نمايد با رعايت تساوي مقدار و محل ، مورد قصاص قرار م يگيرد.
تبصره: در صورتي كه فرد گويا، زبان فرد لال را قطع كند قصاص جايز نيست و تبديل به ديه مي شود.
ماده 291
مي هر گاه شخصي دندان كسي را بشكند يا بكند با رعايت شرايط قصاص عضو قصاص شود.
تب صره: در صورتي كه مجني عليه قبل از قصاص دندان درآورد اگر دندان جديد معيوب باشد جاني به پرداخت ارش
محكوم مي گردد و اگر سالم باشد تا 74 ضربه شلاق تعزير مي گردد.
ماده 292
مجني اگر عليه طفل باشد بايد به مدت متعارف صدور حكم به تأخير افتد. در صورتي كه كودك دندان جديد
درآورد مجرم محكوم به ارش و گر نه محكوم به قصاص است .
ماده 293
اگر مورد جنايت عضو زايد باشد و جاني عضو زايد مشابه نداشته باشد، محكوم به ديه است .
باب اول - تعريف ديه و موارد آن
ماده 294
كه به سبب جنايت بر نفس يا عضو به مجني ديه مالي است عليه يا به ولي يا اولياي دم او داده مي شود.
ماده 295
مي در موارد زير ديه پرداخت شود:
الف- قتل يا جرح يا نقص عضو كه به طور خطاي محض واقع مي شود و آن در صورتي است كه جاني نه قصد
جنايت نسبت به مجني عليه را داشته باشد و نه قصد فعل واقع شده بر او را، مانند آن كه تيري را به قصد شكاري
رها كند و به شخصي برخورد نمايد.
ب- قتل يا جرح يا نقص عضو كه به طور خطاي شبيه عمد واقع مي شود و آن در صورتي است كه جاني قصد فعلي
را كه نوعاً سبب جنايت نم يشود داشته باشد و قصد جنايت را نسبت به مجني عليه نداشته باشد مانند آن كه
كسي را به قصد تأديب به نحوي كه نوعاً سبب جنايت نمي شود بزند و اتفاقاً موجب جنايت گردد يا طبيبي مباشر تا
بيماري را به طور متعارف معالجه كند و اتفاقاً سبب جناي ت بر او شود.
ج- مواردي از جنايت عمدي كه قصاص در آن ها جايز نيست .
تبصره 1: جنايت هاي عمدي و شبه عمدي ديوانه و نابالغ به منزله خطاي محض است .
تبصره 2: در صورتي كه شخصي كسي را به اعتقاد قصاص يا به اعتقاد مهدورالدم بودن بكشد و اين امر بر دادگاه
ثابت شود و بعداً معلوم گردد كه مجن يعليه مورد قصاص و يا مهدورالدم نبوده است قتل به منزله ي خطاي شبيه
عمد است و اگر ادعاي خود را در مورد مهدورالدم بودن مقتول به اثبات برساند قصاص و ديه از او ساقط اس ت.
تبصره 3: هرگاه بر اثر ب ياحتياطي يا ب يمبالاتي يا عدم مهارت و عدم رعايت مقررات مربوط به امري ، قتل يا ضرب
يا جرح واقع شود به نحوي كه اگر آن مقررات رعايت مي شد حادثه اي اتفاق نمي افتاد قتل و يا ضرب و يا جرح در
حكم شبه عمد خواهد بود.
ماده 296
بي در مواردي هم كه كسي قصد تيراندازي به كسي يا شيئي يا حيواني را داشته باشد و تير او به انسان گناه
ديگري اصابت كند عمل او خطاي محض محسوب مي شود.
باب دوم - مقدار ديه قتل نفس
ماده 297
ديه ي قتل مرد مسلمان يكي از امور ش شگانه ذيل است كه قاتل در انتخاب هر يك از آنها مخير م يباشد و تلفيق
آنها جايز نيست :
-1 يك عيب كه خيلي لاغر نباشند صد شتر سالم و بدون .
-2 عيب كه خيلي لاغر نباشند دويست گاو سالم و بدون .
-3 يك عيب كه خيلي لاغر نباشند هزار گوسفند سالم و بدون .
-4 حله دويست دست لباس سالم از هاي يمن .
-5 يك هزار دينار مسكوك سالم و غيرمغشوش كه هر دينار يك مثقال شرعي طلا به وزن 18 نخود است .
6- 6 نخود نقره م يباشد. / ده هزار درهم مسكوك سالم و غيرمغشوش كه هر درهم به وزن 12
تبصره: قيمت هر يك از امور ش شگانه در صورت تراضي طرفين و يا تعذر همه آن ها پرداخت مي شود.
ماده 298
شش ديه قتل عمد در مواردي كه قصاص ممكن نباشد و يا ولي مقتول به ديه راضي شود يكي از امور گانه فوق
خواهد بود لكن در كليه ي مواردي كه شتر به عنوان ديه تعيين مي شود لازم است كه سن آن از پنج سال گذشته و
داخل در سال ششم شده باشد.
ماده 299
ديه ي قتل در صورتي كه صدمه و فوت هر دو در يكي از چهار ماه حرام (رجب ، ذيقعد ه، ذيحج ه، محر م) و يا در
حرم مكه معظمه واقع شود علاوه بر يكي از موارد ش شگانه مذكور در ماده 297 به عنوان تشديد مجازات بايد يك
سوم هر نوعي كه انتخاب كرده است اضافه شود و ساير امكنه و ازمنه هر چند متبرك باشند داراي اين حكم
نيستند.
تبصره: حكم فوق در مواردي كه مقتول از اقارب قاتل باشد جاري نمي گردد.
ماده 300
ديه ي قتل زن مسلمان خواه عمدي و خواه غيرعمدي، نصف ديه مرد مسلمان اس ت.
ماده 301
ديه ي زن و مرد يكسان است تا وقتي كه مقدار ديه به ثلث ديه كامل برسد در آن صورت ديه زن نصف ديه مرد
است .
باب سوم - مهلت پرداخت ديه
ماده 302
مهلت پرداخت ديه در موارد مختلف از زمان وقوع قتل به ترتيب زير است :
الف- ديه ي قتل عمد بايد در ظرف يك سال پرداخت شود.
ب- ديه ي قتل شبيه عمد در ظرف دو سال پرداخت مي شود.
ج- ديه ي قتل خطاي محض در ظرف سه سال پرداخت مي شود.
تبصره 1: تأخير از اين مهلت ها بدون تراضي طرفين جايز نيس ت.
تبصره 2: ديه ي قتل جنين و نيز ديه ي نقص عضو يا جرح به ترتيب فوق پرداخت مي شود.
ماده 303
مد اگر قاتل در شبيه عمد در ت معين قادر به پرداخت نباشد به او مهلت مناسب داده م يشود.
باب چهارم - مسئول پرداخت ديه
ماده 304
شبه در قتل عمد و عمد مسئول پرداخت ديه خود قاتل اس ت.
ماده 305
در قتل خطاي محض در صورتي كه قتل با بينه يا قسامه يا علم قاضي ثابت شود پرداخت ديه به عهده عاقله است
و اگر با اقرار قاتل يا نكول او از سوگند يا قسامه ثابت شد به عهده خود اوست .
ماده 306
حت در خطاي محض ديه قتل و همچنين ديه جرا (موضحه ) و ديه جناي تهاي زيادتر از آن به عهده عاقله م يباشد
و ديه جراحت هاي كمتر از آن به عهده خود جاني اس ت.
تبصره: جنايت عمد و شبه عمد نابالغ و ديوانه به منزل هي خطاي محض و بر عهده ي عاقله م يباشد.
ماده 307
كه همه عاقله عبارت است از بستگان ذكور نسبي پدر و مادري يا پدري به ترتيب طبقات ارث به طوري ي كساني
كه حين الفوت مي توانند ارث ببرند به صورت مساوي عهد هدار پرداخت ديه خواهند بود.
تبصره: كسي كه با عقد ضمان جرير ه، ديه ي جنايت ديگري را به عهده گرفته است نيز عاقله محسوب مي شود.
ماده 308
نمي نابالغ و ديوانه و معسر جزء عاقله محسوب شود و عهد هدار ديه ي قتل خطايي نخواهد بود.
ماده 309
عاقله عه هر گاه قتل خطايي با گواهي شهود عادل ثابت شود ده دار ديه خواهد بود ولي اگر با اقرار جاني ثابت شود
خود جاني ضامن است .
ماده 310
عاقله منكر خطايي هرگاه اصل قتل با شهادت شهود عادل ثابت شود و قاتل مدعي گردد كه خطا انجام شده و
بودن آن باشد در صورتي كه عاقله سوگند ياد كند قول عاقله مقدم بر قول جاني م يباشد.
ماده 311
عاقله فقط عهده دار پرداخت خسارت هاي حاصل از جناي تهاي خطايي محض از قتل ناموضحه است و در موارد
ذيل عاقله ضامن نمي باشد:
الف- جنايت هاي خطايي كه شخص بر خودش وارد آورد.
ب- اتلاف مالي كه به طور خطاي محض حاصل شود.
ماده 312
عاقله نبا هر گاه جاني داراي شد يا عاقله او نتواند ديه را در مدت سه سال بپردازد ديه از بيت المال پرداخت
مي شود.
ماده 313
ديه ي عمد و شب هعمد بر جاني است لكن اگر فرار كند از مال او گرفته مي شود و اگر مال نداشته باشد از بستگان
گرفته مي شود و اگر بستگاني نداشت يا تمكن نداشتند ديه از بيت المال « الاقرب فالاقرب » نزديك او با رعايت
داده م يشود.
ماده 314
در موارد قتل خطايي محض دادگاه مكلف است در حين رسيدگي ، عاقله را دعوت كند تا از خود دفاع نمايد ولي
عدم دسترسي به عاقله يا عدم حضور آن پس از احضار موجب توقف رسيدگي نخواهد شد.
ماده 315
نفر اگر دو متهم به قتل باشند و هر كدام ادعا كند كه ديگري كشته است و علم اجمالي بر وقوع قتل توسط يكي از
آن دو نفر باشد و حجت شرعي بر قاتل بودن يكي اقامه نشود و نوبت به ديه برسد با قيد قرعه ديه از يكي از آن
دو نفر گرفته مي شود.
پنجم باب - موجبات ضمان
ماده 316
جنايت اعم از آن كه به مباشرت انجام شود يا به تسبيب يا به اجتماع مباشر و سبب موجب ضمان خواهد بود.
ماده 317
باشد مباشرت آن است كه جنايت مستقيماً توسط خود جاني واقع شده .
ماده 318
تسبيب در جنايت آن است كه انسان سبب تلف شدن يا جنايت عليه ديگري را فراهم كند و خود مستقيماً
مرتكب جنايت نشود به طوري كه اگر نبود جنايت حاصل نمي شد مانند آن كه چاهي بكند و كسي در آن بيفتد و
آسيب ببيند.
ماده 319
معالجه هر گاه طبيبي گر چه حاذق و متخصص باشد در هايي كه شخصاً انجام مي دهد يا دستور آن را صادر م يكند،
هر چند با اذن مريض يا ولي او باشد، باعث تلف جان يا نقص عضو يا خسارت مالي شود ضامن است .
ماده 320
ختنه هرگاه كننده در اثر بريدن بيش از مقدار لازم موجب جنايت يا خسارت شود ضامن است گرچه ماهر بوده
باشد.
ماده 321
هر گاه بيطار و دامپزش ك، گرچه متخصص باشد، در معالج هي حيواني هر چند با اذن صاحب او باشد موجب
خسارت شود ضامن است .
ماده 322
هر گاه طبيب يا بيطار و مانند آن قبل از شروع به درمان از مريض يا ولي او يا از صاحب حيوان برائت حاصل نمايد،
عهده دار خسارت پديد آمده نخواهد بود.
ماده 323
موجب تلف يا نقص عض هر گاه كسي در حال خواب بر اثر حركت و غلطيدن و ديگري شود جنايت او به منزله ي
خطاي محض بوده و عاقله ي او عهده دار خواهد بود.
ماده 324
هر گاه كسي چيزي را همراه خود يا با وسيل هي نقليه و مانند آن حمل كند و به شخص ديگري برخورد نموده
موجب جنايت گردد، در صورت عمد يا شبه عمد ضامن م يباشد و در صورت خطاي محض، عاقله ي او عهد هدار
مي باشد.
ماده 325
هر گاه كسي به روي شخصي سلاح بكشد يا سگي را به سوي او برانگيزد يا هر كار ديگري كه موجب هراس او
گردد انجام دهد، مانند فرياد كشيدن يا انفجار صوتي كه باعث وحشت م يشود، و بر اثر اين ارعاب آن شخص
بميرد اگر اين عمل نوعاً كشنده باشد يا با قصد قتل انجام شود گرچه نوعاً كشنده نباشد، قتل عمد محسوب شده
و موجب قصاص است و اگر اين عمل نه نوعاً كشنده و نه با قصد قتل انجام بگيرد قتل شب هعمد محسوب شده و
ديه ي آن بر عهد هي قاتل است .
ماده 326
گ هر گاه كسي ديگري را بترساند و موجب فرار او ردد و آن شخص در حال فرار خود را از جاي بلندي پرت كند يا
به درون چاهي بيفتد و بميرد، در صورتي كه آن ترساندن موجب زوال اراده و اختيار و مانع تصميم او گردد
ترساننده ضامن اس ت.
ماده 327
سبب جنايت گر هر گاه كسي خود را از جاي بلندي پرت كند و بر روي شخصي بيفتد و دد، در صورتي كه قصد
انجام جنايت را داشته باشد قتل عمد بوده و قصاص دارد و در صورتي كه قصد قتل نداشته ولي قصد پرت شدن را
داشته باشد و معمولاً با آن قتل انجام نمي شود، قتل شبه عمد بوده ديه در مال او خواهد بود و همچنين است اگر با
وجود قصد پرت شدن ، ب ياختيار پرت شود. ولي اگر در اثر لغزش يا علل قهري ديگر و ب ياختيار به جايي پرت شود
و موجب جنايت گردد خودش ضامن است نه عاقل هاش .
ماده 328
تي كه نه قصد هرگاه كسي به ديگري صدمه وارد كند و يا كسي را پرت كند و او بميرد يا مجروح گردد، در صور
جنايت داشته باشد و نه كاري را كه قصد نموده است نوعاً سبب جنايت باشد، شب هعمد محسوب و عهد هدار ديه ي
آن خواهد بود.
ماده 329
كه نه هرگاه كسي ديگري را بر روي شخص ثالث پرت كند و آن شخص ثالث بميرد يا مجروح گردد، در صورتي
قصد جنايت داشته باشد و نه كاري را كه قصد كرده است نوعاً سبب جنايت باشد، شب هعمد محسوب و عهد هدار
ديه م يباشد.
ماده 330
هر گاه كسي در ملك خود يا در مكان و راهي كه توقف در آن مجاز است توقف كرده يا وسيله ي نقليه خود را
متوقف كرده باشد و ديگري به او برخورد نمايد و مصدوم گردد آن شخص متوقف عهد هدار هيچ گونه خسارتي
نخواهد بود.
ما ده 331
محل هر كس در هايي كه توقف در آنجا جايز نيست متوقف شده يا شيي و يا وسيله اي را در اين قبيل محل ها
مستقر سازد و كسي اشتباهاً و بدون قصد، با شخص و يا شيي يا وسيله مزبور برخورد كند و بميرد، شخص متوقف
يا كسي كه شيي يا وسيله ي مزبور رادر محل مستقر ساخته عهده دار پرداخت ديه خواهد بود، و نيز اگر توقف
شخص مزبور با استقرار شيي و وسيله مورد نظر موجب لغزش راهگذر و آسيب كسي شود، مسئول پرداخت ديه
صدمه يا آسيب وارده است مگر آنكه عابر با وسعت راه و مح ل، عمداً قصد برخورد داشته باشد كه در اين صورت نه
فقط خسارتي به او تعلق نم يگيرد بلكه عهده دار خسارت وارده نيز مي باشد.
ماده 332
هر گاه ثابت شود كه مأمور نظامي يا انتظامي در اجراي دستور آمر قانوني تيراندازي كرده و هيچ گونه تخلف از
مقررات نكرده است ، ضامن ديه ي مقتول نخواهد بود و جز مواردي كه مقتول و يا مصدوم مهدورالدم نبوده ديه به
عهده بيت المال خواهد بود.
ماده 333
در مواردي كه عبور عابر پياده ممنوع است اگر عبور نمايد و رانند هاي كه با سرعت مجاز و مطمئنه در حركت بوده
و وسيله ي نقليه نيز نقص فني نداشته است و در عين حال قادر به كنترل نباشد و با عابر برخورد نموده منجر به
فوت يا مصدوم شدن وي گردد رانند ه ضامن ديه و خسارت وارده نيست .
ششم باب - اشتراك در جنايت
ماده 334
هر گاه دو نفر با يكديگر برخورد كنند و در اثر برخورد كشته شوند، هر دو سوار باشند يا پياده يا يكي سواره و
ديگري پياده باشد، در صورت شبه عمد نصف ديه هر كدام از مال ديگري پرداخت م يشود و در صورت خطاي
محض نصف ديه هر كدام بر عاقل هي ديگري است .
ماده 335
هر گاه دو نفر با يكديگر برخورد كنند و در اثر برخورد يكي از آ نها كشته شود در صورت شبه عمد نصف ديه
مقتول بر ديگري است و در صورت خطاي محض نصف ديه ي مقتول بر عاقل هي ديگري اس ت.
تبصره: هر گاه كسي اتفاقاً و بدون قصد به شخصي برخورد كند و موجب آسيب او شود خطاي محض مي باشد.
ماده 336
هر گاه در اثر برخورد دو سوار، وسيل هي نقليه ي آن ها مانند اتومبيل خسارت ببيند، در صورتي كه تصادم و برخورد
به هر دو نسبت داده شود و هر دو مقصر باشند يا هيچ كدام مقصر نباشند، هر كدام نصف خسارت وسيل هي
نقليه ي ديگري را ضامن خواهد بود خواه آن دو وسيله از يك نوع باشند يا نباشند و خواه ميزان تقصير آن ها
مساوي يا متفاوت باشد و اگر يكي از آن ها مقصر باشد فقط مقصر ضامن اس ت.
تبصره: تقصير اعم است از بي احتياطي ، ب يمبالاتي ، عدم مهارت ، عدم رعايت نظامات دولت ي.
ماده 337
هر گاه دو وسيله ي نقليه در اثر برخورد با هم باعث كشته شدن سرنشينان گردند در صورت شبه عمد، راننده ي
هر يك از دو وسيل هي نقليه ضامن نصف ديه ي تمام سرنشينان خواهد بود و در صورت خطاي مح ض، عاقله ي هر
كدام عهده دار نصف ديه ي تمام سرنشينان م يباشد و اگر برخورد يكي از آن دو شبه عمد و ديگري خطاي محض
باشد ضمان بر حسب مورد پرداخت خواهد شد.
تبصره: در صورتي كه برخورد دو وسيله ي نقليه خارج از اختيار رانند هها باشد مانند آن كه در اثر ريزش كوه يا
توفان و ديگر عوامل قهري تصادم حاصل شود هيچ گونه ضماني در بين نيست .
ماده 338
هر گاه شخصي را كه شبانه از منزلش خوانده و بيرون برد هاند مفقود شود دعوت كننده ضامن ديه ي اوست مگر اين
كه ثابت كند كه ديگري او را كشته است؛ و نيز اگر ثابت شود كه به مرگ عادي يا علل قهري در گذشته ، چيزي بر
عهده ي دعوت كننده نيست .
ماده 339
هر گاه كسي در معبر عام يا هر جاي ديگري كه تصرف در آن مجاز نباشد چاهي بكند يا سنگ يا چيز لغزنده اي بر
سر راه عابران قرار دهد يا هر عملي كه موجب آسيب يا خسارت عابران گردد انجام دهد عهده دار ديه يا خسارت
خواهد بود؛ ولي اگر اين اعمال در ملك خود يا در جايي كه تصرفش در آن مجاز است واقع شود عهده دار ديه يا
خسارت نخواهد بود.
هفتم باب - تسبيب در جنايت
ماده 340
هرگاه كسي در ملك ديگري با اذن او يكي از كارهاي مذكور در ماده 339 را انجام دهد و موجب آسيب يا خسارت
شخص ثالث شود عهده دار ديه يا خسارت نمي باشد.
ماده 341
مرتكب ضامن هرگاه در معبر عام عملي به مصلحت عابران انجام شود كه موجب وقوع جنايت يا خسارتي گردد،
ديه و خسارت نخواهد بود.
ماده 342
هرگاه كسي يكي از كارهاي مذكور ماده 339 را در منزل خود انجام دهد و شخصي را كه در اثر نابينايي يا تاريكي
آگاه به آن نيست به منزل خود بخواند، عهد هدار ديه و خسارت خواهد بود و اگر آن شخص بدون اذن صاحب منزل
يا با اذني كه قبل از انجام اعما لمذكور از صاحب منزل گرفته است وارد شود و صاحب منزل مطلع نباشد، عهد هدار
هيچ گونه ديه يا خسارت نمي باشد.
ماده 343
هرگاه در اثر يكي از عوامل طبيعي مانند سيل و غيره يكي از چيزهاي فوق حادث شود و موجب آسيب و خسارت
گردد هيچ كس ضامن نيست گرچه تمكن برطرف كردن آنها را داشته باشد؛ و اگر سيل يا مانند آن چيزي را به
همراه آورد و كسي آن را به جايي مانند محل اول يا بدتر از آن قرار دهد، عهد هدار ديه و خسار تهاي وارده خواهد
بود و اگر آن را از وسط جاده بردارد و به گوشه اي براي مصلحت عابرين قرار دهد عهد هدار چيزي نمي باشد.
ماده 344
هرگاه كسي در ملك ديگري عدوانا يكي از كارهاي مذكور در ماده 339 را انجام دهد و شخص ثالثي كه عدوانا
وارد آن ملك شده آسيب ببيند عامل عدواني عهده دار ديه و خسارت مي باشد.
ماده 345
عرضه مي هرگاه كسي كالايي را كه به منظور خريد و فروش شود يا وسيله نقليه اي را در معبر عام قرار دهد و
موجب خسارت گردد عهده دار آن خواهد بود مگر آنكه مصلحت عابران ايجاب كرده باشد كه آنها را موقتا در معبر
قرار دهد.
ماده 346
هرگاه كسي چيز لغزنده اي را در معبر بريزد كه موجب لغزش رهگذر گردد عهد هدار ديه و خسارت خواهد بود مگر
آنكه رهگذر بالغ عاقل يا مميز عمدا با اينكه م يتواند روي آن پا نگذارد به روي آنها پا بگذارد.
ماده 347
ك هرگاه سي چيزي را بر روي ديوار خود قرار دهد و در اثر حوادث پي شبيني نشده به معبر عام بيفتد و موجب
خسارت شود عهد هدار نخواهد بود مگر آنكه آن را طوري گذاشته باشد كه عادتا ساقط م يشود.
ماده 348
نب هرگاه ناودان يا بالكن منزل و امثال آنكه قرار دادن آن در شارع عام مجاز وده و در اثر سقوط موجب آسيب يا
خسارت شود مالك آن منزل عهده دار خواهد بود و اگر نصب و قرار دادن آن مجاز بوده و اتفاقا سقوط كند و
موجب آسيب يا خسارت گردد مالك منزل عهده دار آن نخواهد بود.
ماده 349
با پايه محك هرگاه كسي در ملك خود يا ملك مباح ديگري ديواري را م بنا كرده لكن در اثر حادثه پي شبيني نشده
مانند زلزل ه سقوط كند و موجب خسارت گردد صاحب آن عهد هدار خسارت نم يباشد و همچنين اگر آن ديوار را به
سمت ملك خود بنا نموده كه اگر سقوط كند طبعا در ملك او سقوط خواهد كرد لكن اتفاقا به سمت ديگري سقوط
كند و موجب آسيب يا خسارت شود صاحب آ ن عهده دار چيزي نخواهد بود.
ماده 350
به هرگاه ديواري را در ملك خود به طور معتدل و بدون ميل به يك طرف بنا نمايد لكن تدريجا مايل به سقوط
سمت ملك ديگري شود، اگر قبل از آنكه صاحب ديوار تمكن اصلاح آن را پيدا كند ساقط شود و موجب آسيب يا
خسارت گردد چيزي بر عهده صاحب ديوار نيست و اگر بعد از تمكن از اصلا ح، با سهل انگاري سقوط كند و موجب
خسارت شود مالك آن ضامن مي باشد.
ماده 351
هرگاه كسي ديوار ديگري را منحرف و مايل به سقوط نمايد آنگاه ديوار ساقط شود و موجب آسيب يا خسارت
گردد آن شخص عهد هدار خسارت خواهد بود.
ماده 352
نمي هرگاه كسي در ملك خود به مقدار نياز يا زايد بر آن آتش روشن كند و بداند كه به جايي سرايت كند و عادتا
نيز سرايت نكند لكن اتفاقا به جاي ديگر سرايت كند و موجب تلف يا خسارت شود ضامن نخواهد بود.
ماده 353
كن هرگاه كسي در ملك خود آتش روشن د كه عادتا به محل ديگر سرايت م ينمايد يا بداند كه به جاي ديگر
سرايت خواهدكرد و در اثر سرايت موجب تلف يا خسارت شود عهد هدار آن خواهد بود گرچه به مقدار نياز خودش
روشن كرده باشد.
ماده 354
به هرگاه كسي در ملك خود آتشي روشن كند و آتش به جايي سرايت نمايد و سرايت او استناد داشته باشد ضامن
تلف و خسارتهاي وارده مي باشد گرچه به مقدار نياز خود روشن كرده باشد.
ماده 355
هرگاه كسي در ملك ديگري بدون اذن صاحب آن يا در معبر عام بدون رعايت مصلحت رهگذر آتشي را روشن
كند كه موجب تلف يا خسارت گردد ضامن خواهد بود گرچه او قصد اتلاف يا اضرار را نداشته باشد. تبصره: در
كليه مواردي كه روش نكننده آتش عهده دار تلف و آسيب اشخاص م يباشد بايد راهي براي فرار و نجات
آسيب ديدگان نباشد وگرنه روشن كننده آتش عهده دار نخواهد بود.
ماده 356
هرگاه كسي آتشي را روشن كند و ديگري مال شخصي را در آن بيندازد و بسوزاند عهده دار تلف يا خسارت
خواهد بود و روشن كننده آتش ضامن نيس ت.
ماده 357
مي صاحب هر حيواني كه خطر حمله و آسيب رساندن آن را داند بايد آن را حفظ نمايد و اگر در اثر اهمال و
سهل انگاري موجب تلف يا خسارت گردد صاحب حيوان عهده دار م يباشد و اگر از حال حيوان كه خطر حمله و
زيان رساندن به ديگران در آن هس تآگاه نباشد يا آنكه آگاه باشد ولي توانايي حفظ آن را نداشته باشد و در
نگهداري او كوتاهي نكند عهد هدار خسارتش نيست .
ماده 358
هرگاه حيواني به كسي حمله كند و آن شخص به عنوان دفاع از خود به مقدار لازم او را دفع نمايد و همين دفاع
موجب مردن يا آسيب ديدن آن حيوان شود شخص دفا عكننده ضامن نمي باشد و همچنين اگر آن حيوان را از
هجوم به نفس يا مال محترم به عنوان دفاع به مقدار لازم بازدارد و همين كار موجب تلف يا آسيب او شود
عهده دار نخواهد بود. تبصره: هرگاه در غير مورد دفاع يا در مورد دفاع بيش از مقدار لازم به آن آسيب وارد شود
شخص آسي برساننده ضامن م يباشد.
ماده 359
با سهل هرگاه انگاري و كوتاهي مالك ، حيواني به حيوان ديگر حمله كند و آسيب برساند مالك آن عهده دار
خسارت خواهدبود و هر گونه خسارتي بر حيوان حمله كننده و مهاجم وارد شود كسي عهده دار آن نمي باشد.
ماده 360
سيب برساند صاحب خانه ضامن مي هرگاه كسي با اذن وارد خانه كسي بشود و سگ خانه به او آ باشد خواه آن
سگ قبلا درخانه بوده يا بعدا وارد شده باشد و خواه صاحب خانه بداند كه آن حيوان او را آسيب م يرساند و خواه
نداند.
ماده 361
جايي متوقف هرگاه كسي كه سوار حيوان است حيوان را در نمايد ضامن تمام خسارتهايي است كه آن حيوان وارد
مي كند.
ماده 362
هرگاه كسي حيواني را بزند و آن حيوان در اثر زدن خسارتي وارد نمايد آن شخص زننده عهد هدار خسارتهاي وارد
خواهد بود.
هشتم باب - اجتماع سبب و مباشر يا اجتماع چند سبب
ماده 363
مباشر باشد در صورت اجتماع مباشر و سبب در جنايت، مباشر ضامن است مگر اين كه سبب اقوي از .
ماده 364
جنايت قبل هر گاه دو نفر عدواناً در وقوع جنايتي به نحو سبب دخالت داشته باشند كسي كه تأثير كار او در وقوع
از تأثير سبب ديگري باشد ضامن خواهد بود مانند آن كه يكي از آن دو نفر چاهي حفر نمايد و ديگري سنگي را در
كنار آن قرار دهد و عابر به سبب برخورد با سنگ به چاه افتد، كسي كه سنگ را گذارده ضامن است و چيزي به
عهده ي حفركننده نيست و اگر عمل يكي از آن دو عدواني و ديگري غيرعدواني باشد فقط شخص متعدي ضامن
خواهد بود.
ماده 365
هر گاه چند نفر با هم سبب آسيب يا خسارتي شوند به طور تساوي عهد هدار خسارت خواهند بود.
ماده 366
هر گاه بر اثر ايجاد سببي دو نفر تصادم كنند و به علت تصادم كشته شوند يا آسيب ببينند سبب ضامن خواهد
بود.
نهم باب - ديه اعضا
م اده 367
باشد جاني بايد هر جنايتي كه بر عضو كسي وارد شود و شرعاً مقدار خاصي به عنوان ديه براي آن تعيين نشده
ارش بپردازد.
فصل اول - ديه مو
ماده 368
هر گاه كسي موي سر يا صورت مردي را طوري از بين ببرد كه ديگر نرويد عهده دار دي هي كامل خواهد بود و اگر
دوباره برويد نسبت به موي سر ضامن ارش است و نسبت به ريش ثلث ديه ي كامل را عهد هدار خواهد بود.
ماده 369
مي هر گاه كسي موي سر زني را طوري از بين ببرد كه ديگر نرويد، ضامن ديه كامل زن باشد و اگر دوباره برويد
عهده دار مهرالمثل خواهد بود و در اين حكم فرقي ميان كوچك و بزرگ نيست .
تبصره: اگر مهرالمثل بيش از ديه كامل باشد فقط به مقدار ديه ي كامل پرداخت مي شود.
ماده 370
كه نمي هر گاه مقداري از موهاي از بين رفته دوباره برويد و مقدار ديگر نرويد، نسبت مقداري رويد با تمام سر
ملاحظه مي شود و ديه به همان نسبت دريافت مي گردد.
ماده 371
تشخيص روييدن مجدد مو و نروييدن آن با خبره است و اگر طبق نظر خبره ديه يا ارش پرداخت شده و بعد از آن
دوباره روييد بايد مقدار زايد بر ارش به جاني مسترد شود.
ماده 372
ديه ي موهاي مجموع دو ابرو در صورتي كه هرگز نرويد پانصد دينار است و ديه ي هر كدام دويست و پنجاه دينار و
ديه ي هر مقدار از يك ابرو به همان نسبت خواهد بود و اگر دوباره روييده شود در هم هي موارد ارش است و اگر
مقداري از آن دوباره روييده شود و مقدار ديگر هرگز نرويد نسبت به آن مقدار كه مجدداً روييده شود ارش است و
نسبت به آن مقدار كه روييده نمي شود ديه با احتساب مقدار مساحت تعيين م يشود.
ماده 373
از بين بردن موهاي پلك چشم موجب ارش است خواه دوباره برويد خواه نرويد و خواه تمام آن باشد و خواه بعض
آن .
ماده 374
مي از بين بردن مو در صورتي موجب ديه يا ارش شود كه به تنهايي باشد نه با از بين بردن عضو يا كندن پوست و
مانند آن كه در اين موارد فقط ديه ي عضو قطع شده يا مانند آن پرداخت مي گردد.
فصل دوم - ديه چشم
ماده 375
از بين بردن دو چشم سالم موجب دي هي كامل است و ديه ي هر كدام از آ نها نصف ديه ي كامل خواهد بود.
تبصره: تمام چش مهايي كه بينايي دارند در حكم فوق يكسانند گر چه از لحاظ ضعف و بيماري و شبكوري و لوچ
بودن با يكديگر فرق داشته باشند.
ماده 376
لكه چشمي كه در سياهي آن ي سفيدي باشد اگر مانع ديدن نباشد ديه ي آن كامل است و اگر مانع مقداري از
ديدن باشد به طوري كه تشخيص ممكن باشد به همان نسبت از ديه كاهش مي يابد و اگر به طور كلي مانع ديدن
باشد در آن ارش است نه ديه .
ماده 377
ديه ي چشم كسي كه داراي يك چشم سالم و بينا باشد و چشم ديگرش نابيناي مادرزاد بوده يا در اثر بيماري يا
علل غيرجنايي از دست رفته باشد ديه كامل است و اگر چشم ديگرش را در اثر قصاص يا جنايتي از دست داده
باشد ديه آن نصف ديه است .
ماده 378
كسي كه داراي يك چشم بينا و يك چشم نابينا است ديه چشم نابيناي او ثلث ديه كامل است خواه چشم او
مادرزاد نابينا بوده است يا در اثر جنايت نابينا شده باشد.
ماده 379
ديه ي مجموع چهار پلك دو چشم ديه ي كامل خواهد بود و دي هي پلك هاي بالا ثلث ديه ي كامل و دي هي پلك هاي
پايين نصف ديه ي كامل اس ت.
فصل سوم - ديه بيني
ماده 380
يا نرمه از بين بردن تمام بيني دفعتاً ي آن كه پايين قصب و استخوان بيني است موجب دي هي كامل است و از بين
بردن مقداري از نرم هي بيني موجب همان نسبت ديه م يباشد.
ماده 381
نرمه از بين بردن مقداري از استخوان بيني بعد از بريدن ي آن موجب ديه ي كامل و ارش م يباشد.
ماده 382
اگر با شكستن يا سوزاندن يا امثال آن بيني را فاسد كنند در صورتي كه اصلاح نشود موجب ديه ي كامل است و
اگر بدون عيب جبران شود موجب يك صد دينار م يباشد.
ماده 383
كامل مي فلج كردن بيني موجب دو ثلث ديه كامل است و از بين بردن بيني فلج موجب ثلث ديه باشد.
ماده 384
از بين بردن هر يك از سورا خهاي بيني موجب ثلث ديه كامل است و سوراخ كردن بيني به طوري كه هر دو سوراخ
و پرده فاصل ميان آن پاره شود يا آن كه آن را سوراخ نمايد در صورتي كه باعث از بين رفتن آن نشود موجب ثلث
ديه كامل است و اگر جبران و اصلاح شود موجب خمس ديه مي باشد.
ماده 385
ديه ي از بين بردن نوك بيني كه محل چكيدن خون است نصف ديه كامل م يباشد.
فصل چهارم - ديه گوش
ماده 386
از بين بردن مجموع دو گوش ديه ي كامل دارد و از بين بردن هر كدام نصف ديه ي كامل و از بين بردن مقداري از
آن موجب ديه ي همان مقدار با رعايت نسبت به تمام گوش خواهد بود.
ماده 387
نرمه از بين بردن ي گوش ثلث دي هي آن گوش را دارد و از بين بردن قسمتي از آن موجب ديه ي به همان نسبت
خواهد بود.
ماده 388
پاره كردن گوش ثلث ديه دارد.
ماده 389
فلج كردن گوش دو ثلث ديه و بريدن گوش فلج ثلث ديه را دارد.
تبصره: هر گاه آسيب رساندن به گوش به حس شنوايي سرايت كند و به آن آسيب رساند يا موجب سرايت به
استخوان و شكستن آن شود براي هر كدام دي هي جداگانه اي خواهد بود.
ماده 390
يكسانند گوش سالم و شنوا و گوش كر در احكام مذكور در موارد فوق .
فصل پنجم - لب ديه
ماده 391
از بين بردن مجموع دو لب دي هي كامل دارد و از بين بردن هر كدام از ل بها نصف ديه كامل و از بين بردن هر
مقداري از لب موجب ديه ي همان مقدار با رعايت نسبت به تمام لب خواهد بود.
ماده 392
جنايتي كه ل ب ها را جمع كند و در اثر آن دندان ها را نپوشاند موجب مقداري است كه حاكم آن را تعيين م ينمايد.
ماده 393
لب جنايتي كه موجب سست شدن ها بشود به طوري كه با خنده و مانند آن از دندا نها كنار نرود موجب دو ثلث
ديه ي كامل مي باشد.
ماده 394
لب از بين بردن هاي فلج و ب يحس ثلث ديه دارد.
ماده 395
شكافتن يك يا دو لب به طوري كه دندا نها نمايان شوند موجب ثلث ديه ي كامل است و در صورت اصلاح و خوب
شدن خمس ديه ي كامل خواهد بود.
فصل ششم - ديه زبان
ماده 396
از بين بردن تمام زبان سالم يا لال كردن انسان سالم يا ضربه مغزي و مانند آن دي هي كامل دارد و بريدن تمام زبان
لال ثلث ديه ي كامل خواهد بود.
ماده 397
از بين بردن مقداري از زبان لال موجب دي هي همان مقدار با رعايت نسبت به تمام زبان خواهد بود ولي ديه ي
قسمتي از زبان سالم به نسبت از دست دادن قدرت اداي حروف خواهد بود.
ماده 398
تعيين مقدار ديه ي جنايتي كه بر زبان وارد شده و موجب از بين رفتن حروف نشود لكن باعث عيب گردد با تعيين
حاكم خواهد بود.
ماده 399
هر گاه مقداري از زبان را كسي قطع كند كه باعث از بين رفتن قدرت اداي مقداري از حروف باشد و ديگري مقدار
ديگر را كه باعث از بين رفتن مقداري از باقي حروف گردد ديه به نسبت از بين رفتن قدرت اداي حروف م يباشد.
ماده 400
بريدن زبان كودك قبل از حد سخن گفتن موجب ديه ي كامل است .
ماده 401
سخن نمي بريدن زبان كودكي كه به حد سخن گفتن رسيده ولي گويد ثلث ديه دارد و اگر بعداً معلوم شود كه زبان
او سالم و قدرت تكلم داشته ديه ي كامل محسوب و بقيه از جاني گرفته م يشود.
ماده 402
هر گاه جنايتي موجب لال شدن گردد و دي هي كامل از جاني گرفته شود و دوباره زبان به حال اول برگردد و سالم
شود ديه مسترد خواهد شد.
فصل هفتم - ديه دندان
ماده 403
بي از ن بردن تمام دندا نهاي بيست و هشت گانه ديه ي كامل دارد و به ترتيب زير توزيع مي شود:
1- هر يك از دندان هاي جلو كه عبارتند از پيش و چهارتايي و نيش كه از هر كدام دو عدد در بالا دو عدد در پايين
مي رويد و جمعاً دوازده تا خواهد بود پنجاه دينار و ديه ي مجموع آنها ششصد دينار مي شود.
2- هر يك از دندان هاي عقب كه در چهار سمت پاياني از بالا و پايين در هر كدام يك ضاحك و سه ضرس قرار
دارد و جمعاً شانزده تا خواهد بود بيست و پنج دينار و دي هي مجموع آن ها چهارصد دينار مي شود.
ماده 404
دندان هاي اضافي به هر نام كه باشد و به هر طرز كه روييده شود ديه اي ندارد و اگر در كندن آ نها نقصي حاصل
شود تعيين مقدار ارش آن با قاضي است و اگر هيچ گونه نقصي حاصل نشود ارش نخواهد داشت ولي به نظر قاضي
تا 74 ضربه شلاق محكوم مي شود.
ماده 405
هر گاه دندان ها از بيست و هشت تا كمتر باشد به همان نسبت از ديه ي كامل كاهش م ييابد خواه خلقتاً كمتر باشد
يا در اثر عارضه اي كم شده باشد.
ماده 406
فرقي ميان دندا نهايي كه داراي رنگ هاي گوناگون م يباشند نيست و اگر دنداني در اثر جنايت سياه شود و نيفتد
ديه ي آن دو ثلث ديه ي همان دندان است كه سالم باشد و ديه ي دنداني كه قبلاً سياه شده ثلث همان دندان سالم
است .
ماده 407
شكاف (اشقاق) دندان كه بدون كندن و از بين بردن آن باشد تعيين جريمه ي مالي آن با حاكم اس ت.
ماده 408
شكستن آن مقدار از دندان كه نمايان است با بقاي ريشه دي هي كامل آن دندان را دارد و اگر بعد از شكستن مقدار
مزبور كسي بقيه را از ريشه بكند جريمه ي آن با نظر حاكم تعيين م يشود خواه كسي كه بقيه را از ريشه كنده
همان كسي باشد كه مقدار نمايان دندان را شكسته يا ديگر ي.
ماده 409
كندن دندان شيري كودك كه ديگر به جاي آن دندان نرويد ديه ي كامل آن را دارد و اگر به جاي آن دندان برويد
ديه هر دندان شيري كه كنده شد يك شتر م يباشد.
ماده 410
دنداني كه كنده شود دي هي كامل دارد گر چه همان را در محلش قرار دهند و دوباره مانند سابق شود.
ماده 411
هر گاه دندان ديگري به جاي دندان اصلي كنده شده قرار گيرد و مانند دندان اصلي شود كندن آن ديه كامل دارد.
فصل هشتم - ديه گردن
ماده 412
شكستن گردن به طوري كه گردن كج شود ديه ي كامل دارد.
ماده 413
جنايتي كه موجب كج جريمه شدن گردن شود و همچنين جنايتي كه مانع فرو بردن غذا گردد ي آن با نظر حاكم
تعيين مي شود.
ماده 414
هر گاه جنايتي كه موجب كج شدن گردن و همچنين مانع فرو بردن غذا شده اثر آن زايل گردد ديه ندارد فقط بايد
ارش پرداخت شود گرچه بعد از برطرف شدن اثر آ ن، با دشواري بتواند گردن را مستقيم نگه بدارد يا غذا را فرو
ببرد.
فصل نهم - فك ديه
ماده 415
مج از بين بردن موع دو فك ديه ي كامل دارد و دي هي هر كدام آن ها پانصد دينار مي باشد و از بين بردن مقداري از
هر يك موجب ديه ي مساحت همان مقدار است و دي هي از بين بردن يك فك با مقداري از فك ديگر نصف ديه با
احتساب ديه مساحت فك ديگر خواهد بود.
ماده 416
ديه ي فك مستقل از ديه دندان م يباشد و اگر فك با دندان از بين برود ديه هر يك جداگانه محسوب مي گردد.
ماده 417
تعيين جريمه جنايتي كه موجب نقص فك شود يا باعث دشواري و نقص جويدن گردد ي مالي آن با نظر حاكم
است .
فصل دهم - ديه دست و پا
ماده 418
از بين بردن مجموع دو دست تا مفصل مچ ديه ي كامل دارد و ديه ي هر كدام از دس تها نصف ديه كامل است خواه
مجني عليه داراي دو دست باشد يا يك دست و دست ديگر را خلقتاً يا در اثر سانحه اي از دست داده باشد.
ماده 419
ديه ي قطع انگشتان هر دست تنها يا تا مچ پانصد دينار است .
ماده 420
جريمه ي مالي بريدن كف دست كه خلقتاً بدون انگشت بوده و يا در اثر سانحه اي بدون انگشت شده است با نظر
حاكم تعيين مي شود.
ماده 421
ديه ي قطع دست تا آرنج پانصد دينار است خواه داراي كف باشد و خواه نباشد و همچنين ديه ي قطع دست تا شانه
پانصد دينار است خواه آرنج داشته باشد خواه نداشته باشد.
ماده 422
ديه ي دستي كه داراي انگشت است اگر بيش از مفصل مچ قطع شود و يا بالاتر از آرنج قطع گردد پانصد دينار
است به اضافه ارش كه با در نظر گرفتن مساحت تعيين م يشود.
ماده 423
يا شانه كسي كه از مچ يا آرنج اش دو دست داشته باشد ديه ي دست اصلي پانصد دينار است و نسبت به دست
زايد قاضي به هر نحو كه مصلحت بداند نزاع را خاتمه مي دهد. تشخيص دست اصلي و زايد به نظر خبره خواهد
بود.
ماده 424
ديه ي ده انگشت دو دست و همچنين ديه ي ده انگشت دو پا دي هي كامل خواهد بود، ديه هر انگشت عشر ديه
كامل است .
ماده 425
ديه ي هر انگشت به عدد بندهاي آن انگشت تقسيم مي شود و بريدن هر بندي از انگش تهاي غير شست ثلث ديه
انگشت سالم و در شست نصف ديه شست سالم اس ت.
ماده 426
ديه ي انگشت زايد ثلث ديه ي انگشت اصلي است و ديه ي بندهاي زايد ثلث ديه ي بند اصلي اس ت.
ماده 427
ث ديه فلج كردن هر انگشت دو لث ديه ي انگشت سالم است و ديه ي قطع انگشت فلج ثلث ديه ي انگشت سالم
است .
ماده 428
احكام مذكور در مواد اين فصل در پا نيز جاري اس ت.
فصل يازدهم - ديه ناخن
ماده 429
كندن ناخن به طوري كه ديگر نرويد يا فاسد و سياه برويد ده دينار و اگر سالم و سفيد برويد پنج دينار است .
فصل دوازدهم - ديه ستون فقرات
ماده 430
شكستن ستون فقرات دي هي كامل دارد خواه اصلاً درمان نشود يا بعد از علاج به صورت كمان و خميدگي درآيد يا
آن كه بدون عصا نتواند راه برود يا توانايي جنسي او از بين برود يا مبتلا به سلس و ريزش ادرار گردد و نيز ديه
جنايتي كه باعث خميدگي پشت شود يا آنكه قدرت نشستن يا راه رفتن را سلب نمايد دي هي كامل خواهد بود.
ماده 431
جنايت نماند جاني بايد هر گاه بعد از شكستن يا جنايت وارد نمودن بر ستون فقرات معالجه مؤثر شود و اثري از
يكصد دينار بپردازد.
ماده 432
هر گاه شكستن ستون فقرات باعث فلج شدن هر دو پا شود براي شكستن دي هي كامل و براي فلج دو پا دو ثلث
ديه كامل منظور م يگردد.
هم فصل سيزد - ديه نخاع
ماده 433
قطع تمام نخاع ديه ي كامل دارد و قطع بعضي از آن به نسبت مساحت خواهد بود.
ماده 434
ع هر گاه قطع نخاع موجب عيب عضو ديگر شود اگر آن ضو داراي دي هي معين باشد بر ديه كامل قطع نخاع افزوده
مي گردد و اگر آن عضو داراي دي هي معين نباشد ارش آن بر ديه ي كامل قطع نخاع افزوده خواهد شد.
فصل چهاردهم - ديه بيضه
ماده 435
قطع دو بيضه دفعتاً دي هي كامل و قطع بيضه ي چپ دو ثلث ديه و قطع بيض هي راست ثلث ديه دارد.
تبصره: فرقي در حكم مذكور بين جوان و پير و كودك و بزرگ و عنين و سالم و مانند آن نيس ت.
ماده 436
ديه ي ورم كردن دو بيضه چهارصد دينار است و اگر تورم مانع راه رفتن مفيد شود ديه آن هشتصد دينار خواهد
بود.
فصل پانزدهم - ديه دنده
ماده 437
ديه هر يك از دنده هايي كه در پهلوي چپ واقع شده و محيط به قلب م يباشد بيست و پنج دينار و ديه هر يك از
ساير دنده ها ده دينار است .
فصل شانزدهم - ديه استخوان زير گردن
ماده 438
شكستن مجموع دو استخوان ترقوه ديه كامل دارد و شكستن هر كدام از آنها كه درمان نشود يا با عيب درمان
شود نصف ديه ي كامل است و اگر به خوبي درمان شود چهل دينار م يباشد.
فصل هفدهم - نشيمن ديه گاه
ماده 439
نشيمن شكستن استخوان گاه (دنبالچه ) كه موجب شود مجن يعليه قادر به ضبط مدفوع نباشد دي هي كامل دارد و
اگر قادر به ضبط مدفوع باشد و قادر به ضبط باد نباشد ارش پرداخت خواهد شد.
ماده 440
ضربه كه به حد فاصل بيضه اي ها و دبر واقع شود و موجب عدم ضبط ادرار يا مدفوع گردد ديه ي كامل دارد و
همچنين اگر ضرب هاي به محل ديگري وارد آيد كه در اثر آن ضبط ادرار و مدفوع در اختيار مجن يعليه نباشد.
ماده 441
ختر با از بين بردن بكارت د انگشت كه باعث شود او نتواند ادرار را ضبط كند علاوه بر دي هي كامل ز ن، مهرالمثل
نيز دارد.
فصل هجدهم - ديه استخوان ها
ماده 442
ديه ي شكستن استخوان هر عضوي كه براي آن عضو ديه معيني است خمس آن م يباشد و اگر معالجه شود و
بدون عيب گردد ديه ي آن چهار پنجم ديه شكستن آن است و ديه ي كوبيدن آن ثلث ديه ي آن عضو و در صورت
درمان بدون عيب چهار پنجم ديه ي خرد شد ن استخوان م يباشد.
ماده 443
عضو بي در جدا كردن استخوان از عضو به طوري كه آن فايده گردد دو ثلث ديه ي همان عضو است و اگر بدون
عيب درمان شود، ديه ي آن چهار پنجم ديه اصل جدا كردن م يباشد.
فصل نوزدهم - ديه عقل
ماده 444
هر جنايتي كه موجب زوال عقل گردد ديه ي كامل دارد و اگر موجب نقصان آن شود ارش دارد.
ماده 445
شد از بين بردن عقل يا كم كردن آن موجب قصاص نخواهد .
ماده 446
جنايتي مانند ضربه هر گاه در اثر ي مغزي و شكستن سر يا بريدن دس ت، عقل زايل شود براي هر كدام ديه ي
جداگانه خواهد بود و تداخل نمي شود.
ماده 447
هر گاه در اثر جنايتي عقل زايل شود و دي هي كامل از جاني دريافت شود و دوباره عقل برگردد ديه مسترد مي شود
و ارش پرداخت خواهد شد.
ماده 448
مرجع تشخيص زوال عقل يا نقصان آن دو نفر خبره ي عادل مي باشد و اگر در اثر اختلاف رأي خبرگان زوال يا
نقصان عقل ثابت نشود قول جاني با سوگند مقدم اس ت.
فصل بيستم - ديه حس شنوايي
ماده 449
از بين بردن حس شنوايي مجموع دو گوش ديه ي كامل و از بين بردن حس شنوايي يك گوش نصف دي هي كامل
دارد گر چه شنوايي يكي از آن دو قو يتر از ديگري باشد.
ماده 450
هر گاه كسي فاقد حس شنوايي يكي از گو شها باشد كر كردن گوش سالم او نصف ديه دارد.
ماده 451
يي بر نمي هر گاه معلوم باشد كه حس شنوا گردد يا دو نفر عادل اهل خبره گواهي دهند كه برنمي گردد ديه مستقر
مي شود و اگر اهل خبره اميد به برگشت آن را پس از گذشت مدت معيني داشته باشد و با گذشتن آن مدت
شنوايي برنگردد ديه استقرار پيدا م يكند و اگر شنوايي قبل از دريافت ديه برگردد ارش ثابت مي شود و اگر بعد از
دريافت آن برگردد ديه مسترد نم يشود و اگر مجني عليه قبل از دريافت ديه بميرد ديه ثابت خواهد بود.
ماده 452
هر گاه با بريدن هر دو گوش شنوايي از بين برود دو ديه كامل لازم است و هر گاه با بريدن يك گوش حس شنوايي
به طور كلي از بين برود يك ديه ي كامل و نصف ديه لازم م يشود اگر با جنايت ديگري حس شنوايي از بين برود
هم ديه ي جنايت لازم است و هم ديه ي شنوايي .
تبصره: هر گاه دو نفر عادل اهل خبره گواهي دهند كه شنوايي از بين نرفته ولي در مجراي آن نقصي رخ داده كه
مانع شنوايي است همان ديه شنوايي ثابت است .
ماده 453
هرگاه كودكي كه زبان باز نكرده در اثر كر شدن نتواند سخن بگويد جاني علاوه بر ديه شنوايي به پرداخت ارش
محكوم مي شود.
ماده 454
هرگاه در اثر جنايتي حس شنوايي و گويايي از بين برود دو ديه كامل دارد.
ماده 455
اگر كسي سبب پاره شدن پرده گوش ديگري شود محكوم به پرداخت ارش است .
ماده 456
مجني در صورت اختلاف جاني و عليه هرگاه با نظر خبره ي معتمد موضوع روشن نشود مورد از باب لوث است و
مجني عليه با قسامه ديه را دريافت خواهد كرد.
يكم فصل بيست و - ديه بينايي
ماده 457
از بين بردن بينايي هر دو چشم دي هي كامل دارد و از بين بردن بينايي يك چشم نصف دي هي كامل دارد.
تبصره: فرقي در حكم مذكور بين چشم تيزبين يا لوچ يا شب كور و مانند آن نم يباشد.
ماده 458
حدقه هر گاه با كندن ي چش م، بينايي از بين برود ديه ي آن بيش از دي هي كندن حدقه نخواهد بود و اگر در اثر
جنايت ديگر مانند شكستن سر، بينايي از بين برود هم ديه ي جنايت يا ارش آن لازم است و هم دي هي بينايي .
ماده 459
ص در ورت اختلاف بين جاني و مجن يعليه ، با گواهي دو مرد خبره ي عادل يا يك خبر هي مرد و دو زن خبره ي عادل
به اين كه بينايي از بين رفته و ديگر بر نمي گردد يا اين كه بگويند اميد به برگشت آن هست ولي مدت آن را
تعيين نكنند ديه ثابت مي شود و همچنين اگر براي برگشت آن مدت متعارفي تعيين نمايند و آن مدت سپري شود
و بينايي برنگردد ديه ثابت خواهد بود. و هرگاه مجني عليه قبل از سپري شدن مدت تعيين شده بميرد ديه
استقرار م ييابد و همچنين اگر ديگري حدقه او را بكند ديه ي بينايي بر جاني اول ثابت خواهد بود. و هرگاه بينايي
برگردد و شخص ديگري آن چشم را بكند، بر جاني اول فقط ارش لازم مي باشد.
ماده 460
مجني هر گاه عليه مدعي شود كه بينايي هر دو چشم يا يك چشم او كم شده به ترتيب با آزمايش و سنجش با
همسالان يا با مقايسه با چشم ديگرش به نسبت تفاوت ديه پرداخت مي شود و در صورتي كه از طريق آزمايش
علم حاصل نشود از طريق قسامه اقدام م يشود.
ماده 461
مجني هرگاه عليه ادعا كند كه بينايي او زايل شده و شهادتي از متخصصان در بين نباشد حاكم او را با قسامه
سوگند م يدهد و به نفع او حكم صادر مي كند.
تبصره: قسامه براي كوري دو چشم شش قسم و براي كوري يك چشم سه قسم و براي كم شدن بينايي به نسبت
كم شدن آن م يباشد اعم از اينكه مدعي به تنهايي قسم ياد كند يا با افراد ديگر.
فصل بيست و دوم - ديه حس بويايي
ماده 462
يه از بين بردن حس بويايي هر دو مجراي بيني د ي كامل دارد و در صورت از بين بردن بويايي يك مجرا نصف ديه
است و قاضي در مورد اخير قبل از صدور حكم بايد به طرفين تكليف صلح بنمايد.
ماده 463
مجني در صورت اختلاف بين جاني و عليه هرگاه با آزمايش يا با مراجعه به دو متخصص عادل از بين رفتن حس
بويايي يا كم شدن آن ثابت نشود با قسامه (طبق تبصره ماده 461 ) به نفع مدعي حكم م يشود.
ماده 464
بايد مصالحه هر گاه حس بويايي قبل از پرداخت ديه برگردد ارش آن پرداخت خواهد شد و اگر بعد از آن برگردد
نمايند و اگر مجن ي عليه قبل از سپري شدن مدت انتظار برگشت بويايي بميرد ديه ثابت مي شود.
ماده 465
لا هر گاه در اثر بريدن بيني حس بويايي از بين برود دو ديه زم مي شود و اگر در اثر جنايت ديگر بويايي از بين رفت
ديه جنايت بر ديه بويايي افزوده م يشود و اگر آن جنايت ديه معين نداشته باشد ارش آن بر ديه ي بويايي اضافه
خواهد شد.
فصل بيست و سوم - ديه چشايي
ماده 466
از بين بردن حس چشايي موجب ارش اس ت.
ماده 467
با هر گاه بريدن زبان حس چشايي از بين برود بيش از ديه زبان نخواهد بود و اگر با جنايت ديگري حس چشايي از
بين برود ديه يا ارش آن جنايت بر ارش حس چشايي افزوده مي گردد.
ماده 468
مي در صورتي كه حس چشايي برگردد ارش مسترد شود.
ماده 469
م اگر با مراجعه به دو نفر كارشناس عادل قدار جنايت روشن شود طبق آن عمل مي شود و گر نه در صورت لو ث، با
قسامه مدعي حسب مورد حكم به نفع او صادر خواهد شد.
فصل بيست و چهارم - ديه صوت و گويايي
ماده 470
از بين بردن صوت شخص به طور كامل كه نتواند صدايش را آشكار كند ديه ي كامل دارد گر چه بتواند با اخفات و
آهسته صدايش را برساند.
ماده 471
يه از بين بردن گويايي به طور كامل كه نتواند اصلاً سخن بگويد نيز د ي كامل دارد.
ماده 472
در جنايتي كه موجب نقصان صوت شود ارش است .
ماده 473
گ ارش جنايتي كه باعث از بين رفتن صوت نسبت به بعضي از حروف شود بايد با مصالحه معلوم ردد.
پنجم فصل بيست و - ديه زوال منافع
ماده 474
جنايتي كه موجب سلس و ريزش ادرار شود به ترتيب زير ارش دارد:
الف- در صورت دوام آن در كليه ي ايام تا پايان هر روز دي هي كامل دارد.
ب- در صورت دوام آن در كليه ي روزها تا نيمي از هر روز دو ثلث ديه دارد.
ج- در صورت دوام آن در كليه ي روزها تا هنگام برآمدن روز ثلث ديه دارد.
تبصره: هر گاه سلس و ريزش ادرار در بعضي از روزها بود و بعداً خوب شود جريمه ي آن با نظر حاكم تعيين
مي شود.
ماده 475
اعمال ارتكابي زير باعث ارش است :
الف- باعث از بين رفتن انزال شود.
ب- قدرت توليد مثل و بارداري را از بين ببرد.
ج- لذت مقاربت را از بين ببرد.
ماده 476
جنايتي كه باعث از بين رفتن توان مقاربت به طور كامل شود ديه ي كامل دارد.
ماده 477
در هر جنايتي كه موجب زوال يا نقص بعضي از منافع گردد مانند خوا ب، لمس يا موجب پديد آمدن بعضي از
بيماري ها شود و ديه ي آن معين نشده باشد ارش تعيين مي شود.
ماده 478
محل ختنه هر گاه آلت رجوليت مرد از گاه و يا بيشتر قطع شود ديه ي كامل دارد و كمتر از ختنه گاه به نسبت
مساحت ختنه گاه احتساب مي گردد و به همان نسبت از ديه پرداخت خواهد شد.
ماده 479
قط هر گاه آلت زنانه كلاً ع شود دي هي كامل دارد و هر گاه يك طرف آن قطع شود نصف ديه دارد.
باب دهم - ديه جراحات
فصل اول - ديه جراحت سر و صورت
ماده 480
ديه جراحت سر و صورت به ترتيب زير است :
1- حارصه : خراش پوست بدون آنكه خون جاري شود - يك شتر.
2- داميه : خراشي كه از پوست بگذرد و مقدار اندكي وارد گوشت شود و همراه با جريان خون باشد كم يا زياد - دو
شتر.
-3 متلاحمه : نرسد جراحتي كه موجب بريدگي عميق گوشت شود لكن به پوست نازك روي استخوان - سه شتر.
4- سمحاق: جراحتي كه از گوشت بگذرد و به پوست نازك روي استخوان برسد - چهار شتر.
-5 موضحه : جراحتي كه از گوشت بگذرد و پوست نازك روي استخوان را كنار زده و استخوان را آشكار كرده -
پنج شتر.
-6 هاشمه : باشد عملي كه استخوان را بشكند گر چه جراحتي را توليد نكرده - ده شتر. 7- منقله : جراحتي كه
درمان آن جز با جا به جا كردن استخوان ميسر نباشد - پانزده شتر.
-8 مأمومه : كه به كيسه جراحتي ي مغز برسد ثلث ديه كامل و يا 33 شتر ديه دارد.
9- دامغه : جراحتي كه كيسه ي مغز را پاره كند غير از ثلث دي هي كامل ارش بر او افزوده مي گردد.
تبصره: ديه ي جراحات گوش و بيني و لب در حكم جراحات سر و صورت م يباشد.
ماده 481
هر گاه يكي از جراحت هاي مذكور در بندهاي 1 تا 5 در غير سر و صورت واقع شود در صورتي كه آن عضو داراي
ديه ي معين باشد بايد نسبت ديه ي آن را با ديه كامل سنجيد آنگاه به مقدار همان نسبت ديه ي جراحت هاي فوق
را كه در غير سر و صورت واقع مي شود تعيين كرد و در صورتي كه آن عضو داراي ديه ي معين نباشد دادن ارش
لازم است .
تبصره: جراحات وارده به گردن در حكم جراحات بدن م يباشد.
فصل دوم - ديه جراحتي كه به درون بدن انسان وارد مي شود
ماده 482
ديه ي جراحتي كه به درون بدن انسان وارد مي شود به ترتيب زير است :
الف- جائفه : جراحتي كه با هر وسيله و از هر جهت به شكم يا سينه يا پشت و يا پهلوي انسان وارد شود ثلث ديه
كامل است .
ب- هر گاه وسيله اي از يك طرف بدن فرو رفته و از طرف ديگر بيرون آمده باشد دو ثلث ديه كامل دارد.
تبصره: وسيله ي واردكننده جراحت اعم از سلاح سرد و گرم است .
فصل سوم - ديه جراحتي كه در اعضاي انسان فرو م يرود
ماده 483
كه مجني هر گاه نيزه يا گلوله يا مانند آن در دست يا پا فرو رود در صورتي عليه مرد باشد ديه ي آن يكصد دينار و
در صورتي كه زن باشد دادن ارش لازم است .
باب يازدهم - ديه جنايتي كه باعث تغيير رنگ پوست يا تورم مي شود
ماده 484
ديه ي ضربتي كه در اثر آن رنگ پوست متغير گردد به قرار زير اس ت:
الف- سياه شدن صورت بدون جراحت و شكستگي شش دينار
ب- كبود شدن صورت سه دينار
ج- سرخ شدن صورت يك دينار و نيم
د- در ساير اعضاي بدن در صورت سياه شدن سه دينار و در صورت كبود شدن يك دينار و نيم و در صورت سرخ
شدن سه ربع ديناراس ت.
تبصره 1: فرقي در حكم مذكور بين زن و مرد و كوچك و بزرگ نيست و همچنين فرقي ميان تغيير رنگ تمام
صورت يا قسمتي از آن و نيز فرقي بين آن كه اثر جنايت مدتي بماند يا زايل گردد نمي باشد.
تبصره 2: جنايتي كه باعث تغيير رنگ پوست سر شود دادن ارش لازم است .
ماده 485
جنايتي كه موجب تورم شود دادن ارش لازم است و اگر موجب تورم و تغيير رنگ شود ارش آن بر ديه كه قبلاً
بيان شد افزود ه مي شود.
ماده 486
ديه ي فلج كردن هر عضوي كه دي هي معين دارد دو ثلث ديه ي همان عضو است و دي هي قطع كردن عضو فلج ثلث
ديه ي همان عضو است .
باب دوازدهم - ديه سقط جنين
ماده 487
ديه سقط جنين به ترتيب زير است :
1- ديه نطفه كه در رحم مستقر شده بيست دينار.
2- ديه علقه كه خون بسته است چهل دينار.
3- ديه مضغه كه به صورت گوشت درآمده است شصت دينار.
-4 مرحله ديه جنين در اي كه به صورت استخوان درآمده و هنوز گوشت نروييده است هشتاد دينار.
5- ديه جنين كه گوشت و استخوان بندي آن تمام شده و هنوز روح در آن پيدا نشده يكصد دينار.
تبصره: در مراحل فوق هيچ فرقي بين دختر و پسر نمي باشد.
6- ديه ي جنين كه روح در آن پيدا شده است اگر پسر باشد ديه ي كامل و اگر دختر باشد نصف ديه ي كامل و اگر
مشتبه باشد سه ربع دي هي كامل خواهد بود.
ماده 488
هر گاه در اثر كشتن مادر، جنين بميرد و يا سقط شود دي هي جنين در هر مرحله اي كه باشد بايد بر ديه مادر
افزوده شود.
ماده 489
هر گاه زني جنين خود را سقط كند ديه ي آن را در هر مرحله اي كه باشد بايد بپردازد و خود از آن ديه سهمي
نمي برد.
ماده 490
هر گاه چند جنين در يك رحم باشند به عدد هر يك از آنها ديه جداگانه خواهد بود.
ماده 491
ديه ي اعضاي جنين و جراحات آن به نسبت ديه ي همان جنين است .
ماده 492
ديه ي سقط جنين در موارد عمد و شبه عمد بر عهد هي جاني است و در موارد خطاي محض بر عاقله ي اوست خواه
روح پيدا كرده باشد و خواه نكرده باشد.
ماده 493
اگر در اثر جنايت چيزي از زن ساقط شود كه منشأ انسان بودن آن طبق نظر پزشك متخصص ثابت نباشد ديه و
ارش ندارد لكن اگر در اثر آن صدم هاي بر مادر وارد شده باشد برحسب مورد جاني محكوم به پرداخت ديه يا ارش
خواهد بود.
باب سيزدهم - ديه جنايتي كه بر مرده واقع مي شود
ماده 494
ديه ي جنايتي كه بر مرده ي مسلمان واقع مي شود به ترتيب زير است :
الف- بريدن سر يكصد دينار.
ب- بريدن هر دو دست يا هر دو پا يكصد دينار و بريدن يك دست يا يك پا پنجاه دينار و بريدن يك انگشت از
دست يا يك انگشت از پا ده دينار و قطع يا نقص ساير اعضا و جوارح به همين نسبت ملحوظ مي گردد.
تبصره: ديه ي مذكور در اين ماده به عنوان ميراث به ورثه نم يرسد بلكه مال خود ميت محسوب شده و بدهي او از
آن پرداخت مي گردد و در راه هاي خير صرف م يشود.
ماده 495
كليه در ي مواردي كه به موجب مقررات اين قانون ارش منظور گرديده با در نظر گرفتن دي هي كامله انسان و نوع و
كيفيت جناي ت، ميزان خسارت وارده طبق نظر كارشناس تعيين مي شود.
ماده 496
برحسب در اين قانون مواردي از ديات كه ديه دينار يا شتر تعيين شده است، شتر و دينار موضوعيت ندارد و
منظور نسبت مشخص از ديه ي كامله است و جاني در انتخاب نوع آن مخير م يباشد.
ماده 497
كليه مشتمل بر چهارصد و نود و « مجازات اسلامي » ي قوانيني كه با اين قانون مغاير باشند ملغي اس ت. موضوع
هفت ماده و يكصد و سه تبصره كه طبق اصل هشتاد و پنجم قانون اساسي در جلسه ي روز سه شنبه هشتم مرداد
ماه ي كهزار و سيصد و هفتاد كميسيون امور قضايي و حقوقي مجلس شوراي اسلامي به تصويب رسيده و در
جلسه ي علني روز سه شنبه مورخ هجدهم دي ماه ي كهزار و سيصد و شصت و نه با پنج سال مدت اجراي
آزمايشي آن موافقت گرديده و ماد هي 5 آن مورد اختلاف مجلس و شوراي نگهبان قرار گرفته ، در اجراي اصل
يكصد و دوازدهم قانون اساسي در جلسه روز پن جشنبه مورخ هفتم آذرماه ي كهزار و سيصد و هفتاد مجمع
تشخيص مصلحت نظام بررسي و ماد هي پنج لايح هي فوق الذكر عيناً به تصويب مجمع تشخيص مصلحت نظام
رسيده است .
فصل اول - جرايم ضد امنيت داخلي و خارجي كشور
ماده 498
جمعيت يا شعبه جمعيتي هر كس با هر مرامي، دسته، بيش از دو نفر در داخل يا خارج از كشور تحت هر اسم يا
عنواني تشكيل دهد يا اداره نمايد كه هدف آن بر هم زدن امنيت كشور باشد و محارب شناخته نشود به حبس از
دو تا ده سال محكوم مي شود.
ماده 499
هركس در يكي از دسته ها يا جمعيت ها يا شعب جمعي تهاي مذكور در ماده ( 498 ) عضويت يابد، به سه ماه تا پنج
سال حبس محكوم م يگردد مگر اينكه ثابت شود از اهداف آن بي اطلاع بوده است .
ماده 500
يا به نفع هر كس عليه نظام جمهوري اسلامي ايران گروه ها و سازمان هاي مخالف نظام به هر نحو فعاليت تبليغي
نمايد به حبس از سه ماه تا يك سال محكوم خواهد شد.
ماده 501
هر كس نقشه جع به ها يا اسرار يا اسناد و تصميمات را سياست داخلي يا خارجي كشور را عالماً و عامداً در اختيار
افرادي كه صلاحيت دسترسي به آ نها را ندارند قرار دهد يا از مفاد آن مطلع كند به نحوي كه متضمن نوعي
جاسوسي باشد، نظر به كيفيات و مراتب جرم به يك تا ده سال حبس محكوم مي شود.
ماده 502
هر كس به نفع يك دولت بيگانه و به ضرر دولت بيگانه ديگر در قلمرو ايران مرتكب يكي از جرايم جاسوسي شود
به نحوي كه به امنيت ملي صدمه وارد نمايد به يك تا پنج سال حبس محكوم خواهد شد.
ماده 503
هر كس به قصد سرقت يا نقشه برداري يا كسب اطلاع از اسرار سياسي يا نظامي يا امنيتي به مواضع مربوطه داخل
شود و همچنين اشخاصي كه بدون اجازه ي مأمورين يا مقامات ذي صلاح در حال نقش هبرداري يا گرفتن فيلم يا
عكسبرداري از استحكامات نظامي يا اماكن ممنوعه دستگير شوند به شش ماه تا سه سال حبس محكوم مي شوند.
ماده 504
مسلح هستند تحريك مؤثر ب هر كس نيروهاي رزمنده يا اشخاصي را كه به نحوي در خدمت نيروهاي ه عصيا ن،
فرار، تسليم يا عدم اجراي وظايف نظامي كند در صورتي كه قصد براندازي حكومت يا شكست نيروهاي خودي در
مقابل دشمن را داشته باشد محارب محسوب مي شود و الا چنانچه اقدامات وي مؤثر واقع شود به حبس از دو تا ده
سال و در غير اين صورت به شش ماه تا سه سال حبس محكوم م يشود.
ماده 505
به هر كس با هدف برهم زدن امنيت كشور هر وسيله اطلاعات طبقه بندي شده را با پوشش مسئولين نظام يا
مأمورين دولت يا به نحو ديگر جمع آوري كند چنان چه بخواهد آن را در اختيار ديگران قرار دهد و موفق به انجام
آن شود به حبس از دو تا ده سال و در غير اين صورت به حبس از يك تا پنج سال محكوم مي شود.
ماده 506
طبقه چنان چه مأمورين دولتي كه مسئول امور حفاظتي و اطلاعاتي بندي شده مي باشند و به آن ها آموزش لازم
داده شده است، در اثر ب يمبالاتي و عدم رعايت اصول حفاظتي، توسط دشمنان تخليه اطلاعاتي شوند به يك تا
شش ماه حبس محكوم مي شوند.
ماده 507
خاصي كه عليه هر كس داخل دستجات مفسدين يا اش امنيت داخلي يا خارجي كشور اقدام مي كنند بوده و رياست
يا مركزيتي نداشته باشد و قبل از تعقيب، قصد جنايت و اسامي اشخاصي را كه در فتنه و فساد دخيل هستند، به
مأمورين دولتي اطلاع دهد و يا پس از شروع به تعقيب با مأمورين دولتي همكاري مؤثري به عمل آورد از مجازات
معاف و در صورتي كه شخصاً مرتكب جرم ديگري شده باشد فقط به مجازات آن جرم محكوم خواهد شد.
ماده 508
ن هر كس يا گروهي با دول خارجي متخاصم به هر نحو عليه جمهوري اسلامي ايران همكاري مايد، در صورتي كه
محارب شناخته نشود به يك تا ده سال حبس محكوم مي گردد.
ماده 509
عليه هر كس در زمان جنگ مرتكب يكي از جرايم امنيت داخلي و خارجي موضوع اين فصل شود به مجازات اشد
همان جرم محكوم م يگردد.
ماده 510
هر كس به قصد برهم زدن امنيت ملي يا كمك به دشمن، جاسوساني را كه مأمور تفتيش يا وارد كردن هر گونه
لطمه به كشور بود هاند شناخته و مخفي نمايد يا سبب اخفاي آ نها بشود به حبس از شش ماه تا سه سال محكوم
مي شود.
تبصره: هر كس بدون آن كه جاسوسي كند و يا جاسوسان را مخفي نمايد، افرادي را به هر نحو شناسايي و جذب
نموده و جهت جاسوسي عليه امنيت كشور به دولت خصم يا كشورهاي بيگانه معرفي نمايد به شش ماه تا دو سال
حبس محكوم مي شود.
ماده 511
هر كس به قصد بر هم زدن امنيت كشور و تشويش اذهان عمومي تهديد به بمب گذاري هواپيما، كشتي و وسايل
نقليه ي عمومي نمايد يا ادعا نمايد كه وسايل مزبور بمب گذاري شده است علاوه بر جبران خسارات وارده به دولت
و اشخاص، به شش ماه تا دو سال حبس محكوم م يگردد.
ماده 512
هر كس مردم را به قصد بر هم زدن امنيت كشور به جنگ و كشتار با يكديگر اغوا يا تحريك كند صرف نظر از اين
كه موجب قتل و غارت بشود يا نشود به يك تا پنج سال حبس محكوم مي گردد.
( تبصره: در مواردي كه احراز شود متهم قبل از دستيابي نظام توب ه كرده باشد مشمول مواد ( 508 ) و ( 509 ) و ( 512
نمي شود.
فصل دوم - اهانت به مقدسات مذهبي و سوء قصد به مقامات داخلي
ماده 513
هر كس به مقدسات اسلام و يا هر يك از انبياي عظام يا ائمه ي طاهرين (ع ) يا حضرت صديق هي طاهره (س ) اهانت
نمايد اگر مشمول حكم ساب النبي باشد اعدام مي شود و در غير اين صورت به حبس از يك تا پنج سال محكوم
خواهد شد.
ماده 514
هر كس به حضرت امام خميني، بنيانگذار جمهوري اسلامي رضوان ا... عليه و مقام معظم رهبري به نحوي از انحا
اهانت نمايد به حبس از شش ماه تا دو سال محكوم خواهد شد.
ماده 515
هر كس به جان رهبر و هر يك از رؤساي قواي سه گانه و مراجع بزرگ تقليد، سوء قصد نمايد چنان چه محارب
شناخته نشود به حبس از سه تا ده سال محكوم خواهد شد.
فصل سوم - سوء قصد به مقامات سياسي خارجي
ماده 516
هر كس به جان رئيس كشور خارجي يا نماينده ي سياسي آن در قلمرو ايران سوءقصد نمايد به مجازات مذكور در
ماده ي ( 515 ) محكوم م يشود مشروط به اينكه در آن كشور نيز نسبت به ايرا ن معامله ي متقابل بشود و الا اگر
مجازات خفي فتر اعمال گردد به همان مجازات محكوم مي شود.
تبصره: چنان چه سوءقصد منتهي به قتل يا جرح يا ضرب شود علاوه بر مجازات مزبور به قصاص يا ديه مطابق
ضوابط و مقررات مربوط محكوم خواهد شد.
ماده 517
هر كس علناً نسبت به رئيس كشور خارجي يا نمايند هي سياسي آن كه در قلمرو خاك ايران وارد شده است
توهين نمايد به يك تا سه ماه حبس محكوم مي شود مشروط به اين كه در آن كشور نيز در مورد مذكور نسبت به
ايران معامله ي متقابل بشود.
تبصره: اعمال مواد اين فصل منوط به تقاضاي دولت مربوطه يا نماينده سياسي آن دولت يا مطالبه مجني عليه يا
ولي او است و در صورت استرداد تقاضا تعقيب جزايي نيز موقوف خواهد شد.
فصل چهارم - تهيه و ترويج سكه قلب
ماده 518
قبيل سكه هر كس شبيه هر نوع مسكوك طلا يا نقره داخلي يا خارجي از ي بهار آزادي، سكه هاي حكومت هاي
قبلي ايران، ليره و نظاير آن را از پول ها و ارزهاي ديگر كه مورد معامله واقع مي شود، بسازد يا عالماً داخل كشور
نمايد يا مورد خريد و فروش قرار دهد يا ترويج سكه ي قلب نمايد به حبس از يك تا ده سال محكوم مي شود.
ماده 519
هر كس به قصد تقلب به هر نحو از قبيل تراشيدن، بريدن و نظاير آن از مقدار مسكوكات طلا يا نقره ي ايراني يا
خارجي بكاهد يا عالماً و عامداً در ترويج اين قبيل مسكوكات شركت يا آن را داخل كشور نمايد به حبس از يك تا
سه سال محكوم م يشود.
ماده 520
هر كس شبيه مسكوكات رايج داخلي يا خارجي غير از طلا و نقره را بسازد يا عالماً عامداً آن ها را داخل كشور
نمايد يا در ترويج آن ها شركت كند يا مورد خريد و فروش قرار دهد به حبس از يك تا سه سال محكوم مي شود.
ماده 521
هر گاه اشخاصي كه مرتكب جرايم مذكور در مواد ( 518 ) و ( 519 ) و ( 520 ) مي شوند قبل از كشف قضيه ، مأمورين
تعقيب را از ارتكاب جرم مطلع نمايند يا در ضمن تعقيب به واسطه ي اقرار خود موجبات تسهيل تعقيب سايرين را
فراهم آورند يا مأمورين دولت را به نحو مؤثري در كشف جرم كمك و راهنمايي كنند بنا به پيشنهاد رئيس حوزه ي
قضايي مربوط و موافقت دادگاه و يا با تشخيص دادگاه در مجازات آنان تخفيف متناسب داده مي شود و حسب
مورد از مجازات حبس معاف مي شوند مگر آن كه احراز شود قبل از دستگيري توبه كرده اند كه در اين صورت از
كليه ي مجازات هاي مذكور معاف خواهند شد.
ماده 522
علاوه بر مجازات هاي مقرر در مواد ( 518 ) و ( 519 ) و( 520 ) كليه ي اموال تحصيلي از طريق موارد مذكور نيز به
عنوان تعزير به نفع دولت ضبط م يشود.
فصل پنجم - جعل و تزوير
ماده 523
جعل و تزوير عبارتند از: ساختن نوشته يا سند يا ساختن مهر يا امضاي اشخاص رسمي يا غير رسمي، خراشيدن يا
تراشيدن يا قلم بردن يا الحاق يا محو يا اثبات يا سياه كردن يا تقديم يا تأخير تاريخ سند نسبت به تاريخ حقيقي
يا الصاق نوشت هاي به نوشته ي ديگر يا به كار بردن مهر ديگري بدون اجازه ي صاحب آن و نظاير اي نها به قصد
تقلب .
ماده 524
هر كس احكام يا امضا يا مهر يا فرمان يا دست خط مقام رهبري و يا رؤساي سه قوه را به اعتبار مقام آنان جعل كند
يا با علم به جعل يا تزوير استعمال نمايد، به حبس از سه تا پانزده سال محكوم خواهد شد.
ماده 525
بر هر كس يكي از اشياي ذيل را جعل كند يا با علم به جعل يا تزوير استعمال كند يا داخل كشور نمايد علاوه
جبران خسارت وارده به حبس از يك تا ده سال محكوم خواهد شد:
1- احكام يا امضا يا مهر يا دست خط معاون اول رئيس جمهور يا وزرا يا مهر يا امضاي اعضاي شوراي نگهبان يا
نمايندگان مجلس شوراي اسلامي يا مجلس خبرگان يا قضات يا يكي از رؤسا يا كارمندان و مسئولين دولتي از
حيث مقام رسمي آنا ن.
-2 شركت مهر يا تمبر يا علامت يكي از ها يا مؤسسات يا ادارا ت دولتي يا نهادهاي انقلاب اسلامي
3- احكام دادگاه ها يا اسناد يا حواله هاي صادره از خزانه دولتي
-4 مي منگنه يا علامتي كه براي تعيين عيار طلا يا نقره به كار رود.
5- اسكناس رايج داخلي يا خارجي يا اسناد بانكي نظير برات هاي قبول شده از طرف بان كها يا چ كهاي صادره از
طرف بانك ها و ساير اسناد تعهدآور بانكي
تبصره: هر كس عمداً و بدون داشتن مستندات و مجوز رسمي داخلي و بي نالمللي و به منظور القاي شبهه در
كيفيت توليدات و خدمات از نام و علايم استاندارد ملي يا بين المللي استفاده نمايد به حداكثر مجازات مقرر در اين
ماده محكوم خواهد شد.
ماده 526
بانكي هر كس اسكناس رايج داخلي يا خارجي يا اسناد نظير برات هاي قبول شده از طرف بانك ها يا چ كهاي
صادره از طرف بانك ها و ساير اسناد تعهدآور بانكي و نيز اسناد يا اوراق بهادار يا حوال ههاي صادره از خزانه را به
قصد اخلال در وضع پولي يا بانكي يا اقتصادي يا برهم زدن نظام و امنيت سياسي و اجتماعي جعل يا وارد كشور
نمايد يا با علم به مجعول بودن استفاده كند، چنان چه مفسد و محارب شناخته نشود به حبس از پنج تا بيست
سال محكوم مي شود.
ماده 527
هر كس مدارك اشتغال به تحصيل يا فارغ التحصيلي يا تأييديه يا ريز نمرات تحصيلي دانشگاه ها و مؤسسات
آموزش عالي و تحقيقاتي داخل يا خارج از كشور يا ارزشنام ههاي تحصيلات خارجي را جعل كند يا با علم به جعلي
بودن آن را مورد استفاده قرار دهد علاوه بر جبران خسارت، به حبس از يك تا سه سال محكوم خواهد شد.
در صورتي كه مرتكب، يكي از كاركنان وزارتخانه ها يا سازمان ها و مؤسسات وابسته به دولت يا شهرداري ها يا
نهادهاي انقلاب اسلامي باشد يا به نحوي از انحا در امر جعل يا استفاده از مدارك و اوراق جعلي شركت داشته
باشد به حداكثر مجازات محكوم مي گردد.
ماده 528
يا م هر كس مهر يا منگنه يا علامت يكي از ادارات ؤسسات يا نهادهاي عمومي غيردولتي مانند شهردار يها را جعل
كند يا با علم به جعل استعمال نمايد علاوه بر جبران خسارت وارده به حبس از شش ماه تا سه سال محكوم خواهد
شد.
ماده 529
شركت هر كس مهر يا منگنه يا علامت يكي از هاي غيردولتي كه مطابق قانون تشكيل شده است يا يكي از
تجارتخانه ها را جعل كند يا با علم به جعل، استعمال نمايد علاوه بر جبران خسارت وارده به حبس از سه ماه تا دو
سال محكوم خواهد شد.
ماده 530
يا شركت هر كس مهر يا تمبر يا علامت ادارات ها يا تجارتخانه هاي مذكور در مواد قبل را بدون مجوز به دست آورد
و به طريقي كه به حقوق و منافع آ نها ضرر وارد آورد استعمال كند يا سبب استعمال آن گردد علاوه بر جبران
خسارت وارده به دو ماه تا دو سال حبس محكوم خواهد شد.
ماده 531
اشخاصي كه مرتكب جرايم مذكور در مواد قبل شد هاند هر گاه قبل از تعقيب به دولت اطلاع دهند و ساير
مرتكبين را در صورت بودن، معرفي كنند يا بعد از تعقيب وسايل دستگيري آن ها را فراهم نمايند حسب مورد در
مجازات آنان تخفيف داده م يشود و يا از مجازات معاف خواهند شد.
ماده 532
نوشته هر يك از كارمندان و مسئولان دولتي كه در اجراي وظيفه خود در احكام و تقريرات و ها و اسناد و سجلات
و دفاتر و غير آن ها از نوشت هها و اوراق رسمي تزوير كند اعم از اين كه امضا يا مهري را ساخته يا امضا يا مهر يا
خطوط را تحريف كرده يا كلم هاي الحاق كند يا اسامي اشخاص را تغيير دهد علاوه بر مجازات هاي اداري و جبران
خسارت وارده به حبس از يك تا پنج سال يا به پرداخت شش تا سي ميليون ريال جزاي نقدي محكوم خواهد شد.
ماده 533
اشخاصي كه كارمند يا مسئول دولتي نيستند هر گا ه مرتكب يكي از جرايم مذكور در ماده ي قبل شوند علاوه بر
جبران خسارت وارده به حبس از شش ماه تا سه سال يا سه تا هجده ميليون ريال جزاي نقدي محكوم خواهند
شد.
ماده 534
تحرير نوشته هر يك از كاركنان ادارات دولتي و مراجع قضايي و مأمورين به خدمات عمومي كه در ها و قراردادهاي
راجع به وظايفشان مرتكب جعل و تزوير شوند اعم از اين كه موضوع يا مضمون آن را تغيير دهند يا گفته و
نوشته ي يكي از مقامات رسمي، مهر يا تقريرات يكي از طرفين را تحريف كنند يا امر باطلي را صحيح يا صحيحي
را باطل يا چيزي را كه بدان اقرار نشده است اقرار شده جلوه دهند، علاوه بر مجازات هاي اداري و جبران خسارت
وارده به حبس از يك تا پنج سال يا شش تا سي ميليون ريال جزاي نقدي محكوم خواهند شد.
ما ده 535
هر كس اوراق مجعول مذكور در مواد ( 532 ) و ( 533 ) و ( 534 ) را با علم به جعل و تزوير مورد استفاده قرار دهد
علاوه بر جبران خسارت وارده به حبس از شش ماه تا سه سال يا به سه تاهجده ميليون ريال جزاي نقدي محكوم
خواهد شد.
ماده 536
يا نوشته هر كس در اسناد هاي غيررسمي جعل يا تزوير كند يا با علم به جعل و تزوير آنها را مورد استفاده قرار
دهد علاوه بر جبران خسارت وارده به حبس از شش ماه تا دوسال يا به سه تا دوازده ميليون ريال جزاي نقدي
محكوم خواهد شد.
ماده 537
ع عكسبرداري از كارت شناسايي، اوراق هويت شخصي و مدارك دولتي و مومي و ساير مدارك مشابه در صورتي
كه موجب اشتباه با اصل شود بايد ممهور به مهر يا علامتي باشد كه نشان دهد آن مدارك رونوشت يا عكس
مي باشد، در غير اين صورت عمل فوق جعل محسوب مي شود و تهيه كنندگان اين گونه مدارك و استفاده كنندگان
از آن ها به جاي اصلي عالماً عامداً، علاوه بر جبران خسارت به حبس از شش ماه تا دو سال و يا به سه تا دوازده
ميليون ريال جزاي نقدي محكوم خواهند شد.
ماده 538
تقديم هر كس شخصاً يا توسط ديگري براي معافيت خود يا شخص ديگري از خدمت دولت يا نظام وظيفه يا براي
به دادگاه گواهي پزشكي به اسم طبيب جعل كند به حبس از شش ماه تا يك سال يا به سه تا شش ميليون ريال
جزاي نقدي محكوم خواهد شد.
ماده 539
هر گاه طبيب تصديق نامه بر خلاف واقع درباره ي شخصي براي معافيت از خدمت در ادارات رسمي يا نظام وظيفه
يا براي تقديم به مراجع قضايي بدهد به حبس از شش ماه تا دو سال يا به سه تا دوازده ميليون ريال جزاي نقدي
محكوم خواهد شد و هر گاه تصديق نامه ي مزبور به واسطه ي اخذ مال يا وجهي انجام گرفته علاوه بر استرداد و
ضبط آن به عنوان جريمه، به مجازات مقرر براي رشوه گيرنده محكوم مي گردد.
ماده 540
ساير تصديق براي نامه هاي خلاف واقع كه موجب ضرر شخص ثالثي باشد يا آن كه خسارتي بر خزان هي دولت وارد
آورد مرتكب علاوه بر جبران خسارت وارده به شلاق تا ( 74 ) ضربه يا به دويست هزار تا دو ميليون ريال جزاي
نقدي محكوم خواهد شد.
ماده 541
هر كس به جاي داوطلب اصلي هر يك از آزمون ها اعم از كنكور ورودي دانشگاه ها و مؤسسات آموزش عالي،
دانشسراها، مراكز تربيت معلم، اعزام دانشجو به خارج از كشور يا امتحانات داخلي و نهايي واحدهاي مزبور يا
امتحانات دبيرستان ها، مدارس راهنمايي و هنرستان ها و غيرو در جلسه امتحان شركت نمايد، حسب مورد مرتكب
و داوطلب علاوه بر مجازات اداري و انتظامي به دويست هزار تا يك ميليون ريال جزاي نقدي محكوم خواهد شد.
ماده 542
مجازات شروع به جعل و تزوير در اين فصل حداقل مجازات تعيين شده ي همان مورد خواهد بود.
فصل ششم - سرقت محو يا شكستن مهر و پلمپ و نوشته ها از اماكن دولتي
ماده 543
محلي هر گاه يا چيزي بر حسب امر مقامات صالح رسمي مهر يا پلمپ شده باشد و كسي عالماً و عامداً آن ها را
بشكند يا محو نمايد يا عملي مرتكب شود كه در حكم محو يا شكستن پلمپ تلقي شود، مرتكب به حبس از سه
ماه تا دو سال محكوم خواهد شد.
باشد به ح در صورتي كه مستحفظ آن مرتكب شده بس از يك تا دو سال محكوم مي شود و اگر ارتكاب به واسطه ي
اهمال مستحفظ واقع گردد مجازات مستحفظ يك تا شش ماه حبس يا حداكثر ( 74 ) ضربه شلاق خواهد بود.
ماده 544
بعض يا كل نوشته هر گاه ها يا اسناد يا اوراق يا دفاتر يا مطالبي كه در دفاتر ثبت و ضبط دولتي مندرج يا در اماكن
دولتي محفوظ يا نزد اشخاصي كه رسماً مأمور حفظ آن ها هستند سپرد ه شده باشد، ربوده يا تخريب يا بر خلاف
مقررات معدوم شود، دفتردار و مباشر ثبت و ضبط اسناد مذكور و ساير اشخاص كه به واسطه ي اهمال آن ها جرم
مذكور وقوع يافته است، به حبس از شش ماه تا دو سال محكوم خواهند شد.
ماده 545
مرتكبين هر يك از انواع و اقسام جرم هاي مشروح در ماده ي فوق به حبس از سه تا شش سال محكوم خواهند
گرديد و اگر امانت دار يا مستحفظ مرتكب يكي از جرايم فوق الذكر شود به سه تا ده سال حبس محكوم خواهد
شد.
ماده 546
كه مرتكب به در صورتي عنف، مهر يا پلمپ را محو نمايد يا بشكند يا عملي مرتكب شود كه در حكم محو يا
شكستن پلمپ تلقي شود يا نوشته يا اسناد را بربايد يا معدوم كند حسب مورد به حداكثر مجازات هاي مقرر در
مواد قبل محكوم خواهد شد و اين مجازات مانع از اجراي مجازات جرايمي كه از قهر و تشدد حاصل شده است
نخواهد بود.
فصل هفتم - مقصرين فرار محبوسين قانوني و اخفاي
ماده 547
تا هر زنداني كه از زندان يا بازداشتگاه فرار نمايد به شلاق ( 74 ) ضربه يا سه تا شش ماه حبس محكوم م يشود و
اگر براي فرار درب زندان را شكسته يا آن را خراب كرده باشد، علاوه بر تأمين خسارت وارده به هر دو مجازات
محكوم خواهد شد.
تبصره: زندانياني كه مطابق آيي ننامه ي زندان ها به مرخصي رفته و خود را در موعد مقرر بدون عذر موجه معرفي
ننمايند فراري محسوب و به مجازات فوق محكوم مي گردند.
ماده 548
هر گاه مأموري كه موظف به حفظ يا ملازمت يا مراقبت متهم يا فرد زنداني بوده در انجام وظيفه مسامحه و اهمالي
نمايد كه منجر به فرار وي شود به شش ماه تا سه سال حبس يا جزاي نقدي از سه تا هجده ميليون ريال محكوم
خواهد شد.
ماده 549
يا توقيف هر كس مأمور حفظ يا مراقبت يا ملازمت زنداني شده اي باشد و مساعدت در فرار نمايد يا راه فرار او را
تسهيل كند يا براي فرار وي تباني و مواضعه نمايد به ترتيب ذيل مجازات خواهد شد:
الف- اگر توقيف شده متهم به جرمي باشد كه مجازات آن اعدام يا رجم يا صلب است و يا زنداني به يكي از اين
مجازات ها محكوم شده باشد به سه تا ده سال حبس و اگر محكوميت محكوم عليه حبس از ده سال به بالا باشد و
يا توقي فشده متهم به جرمي باشد كه مجازات آن حبس از ده سال به بالا است به يك تا پنج سال حبس و چنان
چه محكوميت زنداني و يا اتهام توقيف شده غير از موارد فوق الذكر باشد به شش ماه تا سه سال حبس محكوم
خواهد شد.
ب- اگر زنداني محكوم به قصاص يا توقيفشده متهم به قتل مستوجب قصاص باشد، عامل فرار موظف به تحويل
دادن وي مي باشد و در صورت عدم تحويل، زنداني م يشود و تا تحويل وي در زندان باقي مي ماند و چنان چه متهم
غياباً محاكمه و برائت حاصل كند و يا قتل شب هعمد يا خطئي تشخيص داده شود عامل فرار به مجازات تعيين شده
در ذيل بند (الف ) محكوم خواهد شد و اگر فراري فوت كند و يا تحويل وي ممتنع شود چنان چه محكوم به قصاص
باشد فراري دهنده به پرداخت ديه به اولياي دم مقتول محكوم خواهد شد.
ج- اگر متهم يا محكومي كه فرار كرده محكوم به امر مالي يا ديه باشد، عامل فرار علاوه بر مجازات تعيين شده در
ذيل بند الف ضامن پرداخت ديه و مال محكوم به نيز خواهد بود.
ماده 550
هر يك از مستخدمين و مأمورين دولتي كه طبق قانون مأمور دستگيري كسي بوده و در اجراي وظيفه ي دستگيري
مسامحه و اهمال كرده باشد به پرداخت يكصد هزار تا پانصد هزار ريال جزاي نقدي محكوم خواهد شد و چنان چه
مسامحه و اهمال به قصد مساعدت بوده كه منجر به فرار وي شده باشد علاوه بر مجازات مذكور به حبس از شش
ماه تا سه سال محكوم مي شود.
ماده 551
اگر عامل فرار از مأمورين مذكور در ماد هي ( 549 ) نباشد و عامداً موجبات فرار اشخاصي كه قانوناً زنداني يا
دستگير شده اند را فراهم آورد به طريق ذيل مجازات خواهد شد.
الف- چنان چه زنداني محكوم به اعدام يا حبس دائم يا رجم يا صلب بوده مجازات او يك تا سه سال حبس و اگر
زنداني متهم به جرمي بوده كه مجازات آن اعدام يا رجم يا صلب است مجازات از شش ماه تا دو سال حبس و
چنان چه محكوميت زنداني و يا مجازات قانوني توقيف شده غير از موارد فو قالذكر باشد مجازات او سه ماه تا يك
سال حبس خواهد بود.
ب- اگر زنداني محكوم به قصاص باشد عامل فرار موظف به تحويل دادن وي مي باشد و در صورت عدم تحويل،
زنداني م يشود و تا تحويل وي در زندان باقي مي ماند. چنانچه فراري فوت كند و يا تحويل وي ممتنع شود
فراري دهنده به پرداخت ديه به اولياي دم مقتول محكوم خواهد شد.
ماده 552
هر كس به شخص زنداني يا توقيف شده براي مساعدت به فرار اسلحه بدهد به حبس از دو تا پنج سال محكوم
مي شود.
ماده 553
مر به هر كس شخصي را كه قانوناً دستگير شده و فرار كرده يا كسي را كه متهم است به ارتكاب جرمي و قانوناً ا
دستگيري او شده است مخفي كند يا وسايل فرار او را فراهم كند به ترتيب ذيل مجازات خواهد شد:
چنان چه كسي كه فرار كرده محكوم به اعدام يا رجم يا صلب يا قصاص نفس و اطراف و يا قطع يد بوده مجازات
مخفي كننده يا كم ككننده ي او در فرار، حبس از يك تا سه سال است و اگر محكوم به حبس دائم يا متهم به
جرمي بوده كه مجازات آن اعدام يا صلب است محكوم به شش ماه تا دو سال حبس خواهد شد و در ساير حالات
مجازات مرتكب يك ماه تا يك سال حبس خواهد بود.
تبصره: در صورتي كه احراز شود فرد فراري دهنده و يا مخفي كننده يقين به بي گناهي فرد متهم يا زنداني داشته و
در دادگاه نيز ثاب ت شود از مجازات معاف خواهد شد.
ماده 554
هر كس از وقوع جرمي مطلع شده و براي خلاصي مجرم از محاكمه و محكوميت مساعدت كند از قبيل اين كه براي
او منزل تهيه كند يا ادل هي جرم را مخفي نمايد يا براي تبرئه ي مجرم ادله ي جعلي ابراز كند حسب مورد به يك تا
سه سال حبس محكوم خواهد شد.
تبصره: در موارد مذكور در ماده ي ( 553 ) و اين ماده در صورتي كه مرتكب از اقارب درجه اول متهم باشد مقدار
مجازات در هر مورد از نصف حداكثر تعيين شده بيشتر نخواهد بود.
فصل هشتم - مشاغل غصب عناوين و
ماده 555
نتظامي كه هر كس بدون سمت رسمي يا اذن از طرف دولت خود را در مشاغل دولتي اعم از كشوري يا لشكري و ا
از نظر قانون مربوط به او نبوده است دخالت دهد يا معرفي نمايد به حبس از شش ماه تا دو سال محكوم خواهد شد
و چنان چه براي دخالت يا معرفي خود در مشاغل مزبور، سندي جعل كرده باشد مجازات جعل را نيز خواهد
داشت .
ماده 556
هر كس بدون مجوز و به صورت علني لبا سهاي رسمي مأموران نظامي يا انتظامي جمهوري اسلامي ايران يا
نشان ها، مدال ها يا ساير امتيازات دولتي را بدون تغيير يا با تغيير جزئي كه موجب اشتباه شود مورد استفاده قرار
دهد در صورتي كه عمل او به موجب قانون ديگري مستلزم مجازات شديدتري نباشد به حبس از سه ماه تا يك
سال و يا جزاي نقدي از يك ميليون و پانصد هزار ريال تا شش ميليون ريال محكوم خواهد شد و در صورتي كه از
اين عمل خود سوءاستفاده كرده باشد به هر دو مجازات محكوم خواهد شد.
تبصره: استفاده از البسه و اشياي مذكور در اين ماده در اجراي هنرهاي نمايشي مشمول مقررات اين ماده نخواهد
بود.
ماده 557
هر كس علني و به صورت غير مجاز لبا سهاي رسمي يا متحدالشكل مأموران كشورهاي بيگانه يا نشان ها يا
مدال ها يا ساير امتيازات دول تهاي خارجي در ايران را مورد استفاده قرار دهد به شرط معامله ي متقابل و يا در
صورتي كه موجب اختلال در نظ م عمومي گردد مشمول مقررات ماد هي فوق است .
فصل نهم - تخريب اموال تاريخي ، فرهنگي
ماده 558
محوطه هر كس به تمام يا قسمتي از ابنيه، اماكن، ها و مجموعه هاي فرهنگي-تاريخي يا مذهبي كه در فهرست آثار
ملي ايران به ثبت رسيده است، يا تزئينات، ملحقات، تأسيسات، اشيا و لوازم و خطوط و نقوش منصوب يا موجود
در اماكن مذكور ك ه مستقلاً نيز واجد حيثيت فرهنگي-تاريخي يا مذهبي باشد، خراب ي وارد آورد علاوه بر جبران
خسارات وارده به حبس از يك الي ده سال محكوم م يشود.
ماده 559
فرهنگي هر كس اشيا و لوازم و همچنين مصالح و قطعات آثار -تاريخي را از موز هها و نمايشگا هها، اماكن تاريخي و
مذهبي و ساير اماكني كه تحت حفاظت يا نظارت دولت است، سرقت كند يا با علم به مسروقه بودن، اشياي مذكور
را بخرد يا پنهان دارد در صورتي كه مشمول مجازات حد سرقت نگردد علاوه بر استرداد آن به حبس از يك تا پنج
سال محكوم مي شود.
ماده 560
هر كس بدون اجازه از سازمان ميراث فرهنگي كشور، يا با تخلف از ضوابط مصوب و اعلام شده از سوي سازمان
مذكور در حريم آثار فرهنگي-تاريخي مذكور در اين ماده مبادرت به عملياتي نمايد كه سبب تزلزل بنيان آن ها
شود، يا در نتيج هي آن عمليات به آثار و بناهاي مذكور خرابي يا لطمه وارد آيد، علاوه بر رفع آثار تخلف و پرداخت
خسارات وارده به حبس از يك تا سه سال محكوم مي شود.
ماده 561
هر گونه اقدام به خارج كردن اموال تاريخي-فرهنگي از كشور هر چند به خارج كردن آن نينجامد قاچاق محسوب
و مرتكب علاوه بر استرداد اموال به حبس از يك تا سه سال و پرداخت جريمه ي معادل دو برابر قيمت اموال
موضوع قاچاق محكوم مي گردد.
تبصره: تشخيص ماهيت تاريخي-فرهنگي به عهده سازمان ميراث فرهنگي كشور م يباشد.
ماده 562
هر گونه حفاري و كاوش به قصد به دست آوردن اموال تاريخي-فرهنگي ممنوع بوده و مرتكب به حبس از شش
ماه تا سه سال و ضبط اشياي مكشوفه به نفع سازمان ميراث فرهنگي كشور و آلات و ادوات حفاري به نفع دولت
محكوم مي شود. چنان چه حفاري در اماكن و محوط ههاي تاريخي كه در فهرست آثار ملي به ثبت رسيده است يا
در بقاع متبركه و اماكن مذهبي صورت گيرد علاوه بر ضبط اشياي مكشوفه و آلات و ادوات حفاري، مرتكب به
حداكثر مجازات مقرر محكوم مي شود.
تبصره 1 : هر كس اموال تاريخي-فرهنگي موضوع اين ماده را حسب تصادف به دست آورد و طبق مقررات سازمان
ميراث فرهنگي كشور نسبت به تحويل آن اقدام ننمايد به ضبط اموال مكشوفه محكوم مي گردد.
تبصره 2: خريد و فروش اموال تاريخي-فرهنگي حاصله از حفاري غيرمجاز ممنوع است و خريدار و فروشنده
علاوه برضبط اموال فرهنگي مذكور، به حبس از شش ماه تا سه سال محكوم مي شوند. هر گاه فروش اموال مذكور
تحت هر عنوان از عناوين به طور مستقيم يا غيرمستقيم به اتباع خارجي صورت گيرد، مرتكب به حداكثر مجازات
مقرر محكوم مي شود.
ماده 563
تپه هر كس به اراضي و ها و اماكن تاريخي و مذهبي كه به ثبت آثار ملي رسيده و مالك خصوصي نداشته باشد
تجاوز كند به شش ماه تا دو سال حبس محكوم م يشود مشروط بر آن كه سازمان ميراث فرهنگي كشور قبلاً
حدود مشخصات اين قبيل اماكن و مناطق را در محل تعيين و علامتگذاري كرده باشد.
ماده 564
هر كس بدون اجازه ي سازمان ميراث فرهنگي و برخلاف ضوابط مصوب اعلام شده از سوي سازمان مذكور به
مرمت يا تعمير، تغيير، تجديد و توسعه ي ابنيه يا تزئينات اماكن فرهنگي-تاريخي ثبت شده در فهرست آثار ملي
مبادرت نمايد، به حبس از شش ماه تا دو سال و پرداخت خسارت وارده محكوم م يگردد.
ماده 565
فرهنگي هر كس بر خلاف ترتيب مقرر در قانون حفظ آثار ملي، اموال -تاريخي غيرمنقول ثبت شده در فهرست
آثار ملي رابا علم و اطلاع از ثبت آن به نحوي به ديگران انتقال دهد به حبس از سه ماه تا يك سال محكوم
مي شود.
ماده 566
هر كس نسبت به تغيير نحوه ي استفاده از ابنيه، اماكن و محوطه هاي مذهبي-فرهنگي و تاريخي كه در فهرست
آثار ملي ثبت شد هاند، بر خلاف شئونات اثر و بدون مجوز از سوي سازمان ميراث فرهنگي كشور اقدام نمايد علاوه
بر رفع آثار تخلف و جبران خسارت وارده به حبس از سه ماه تا يكسال محكوم مي شود.
ماده 567
كليه در ي جرايم مذكور در اين فصل، سازمان ميراث فرهنگي يا ساير دواير دولتي برحسب مورد شاكي يا مدعي
خصوصي محسوب مي شود.
ماده 568
در مورد جرايم مذكور در اين فصل كه به وسيله ي اشخاص حقوقي انجام شود هر يك از مديران و مسئولان كه
دستوردهنده باشند، برحسب مورد به مجازات هاي مقرر محكوم م يشوند.
تبصره: اموال فرهنگي-تاريخي حاصله از جرايم مذكور در اين فصل تحت نظر سازمان ميراث فرهنگي كشور
توقيف و در كليه مواردي كه حكم به ضبط و استرداد اموال، وسايل، تجهيزات و خسارات داده مي شود به نفع
سازمان ميراث فرهنگي كشور مورد حكم قرار خواهد گرف ت.
ماده 569
كليه در ي موارد اين فصل در صورتي كه ملك مورد تخريب، ملك شخصي بوده و مالك از ثبت آن به عنوان آثار
ملي بي اطلاع باشد از مجازات هاي مقرر در مواد فوق معاف خواهد بود.
فصل دهم - تقصيرات مقامات و مأمورين دولتي
ماده 570
هر يك از مقامات و مأمورين دولتي كه بر خلاف قانون، آزادي شخصي افراد ملت را سلب كند يا آنان را از حقوق
مقرر در قانون اساسي محروم نمايد علاوه بر انفصال از خدمت و محروميت سه تا پنج سال از مشاغل دولتي به
حبس از شش ماه تا سه سال محكوم خواهد شد.
ماده 571
هر گاه اقداماتي كه بر خلاف قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مي باشد بر حسب امضاي ساختگي وزير يا
مأمورين دولتي به عمل آمده باشد، مرتكب و كساني كه عالماً آن را به كاربرده باشند به حبس از سه تا ده سال
محكوم خواهند شد.
م اده 572
هر گاه شخصي بر خلاف قانون حبس شده باشد و در خصوص حبس غيرقانوني خود شكايت به ضابطين دادگستري
يا مأمورين انتظامي نموده و آنان شكايت او را استماع نكرده باشند و ثابت ننمايند كه تظلم او را به مقامات
ذي صلاح اعلام و اقدامات لازم را معمول داشت هاند به انفصال دائم از همان سمت و محروميت از مشاغل دولتي به
مدت سه تا پنج سال محكوم خواهند شد.
ماده 573
اگر مسئولين و مأمورين بازداشتگاه ها و ندامتگاه ها بدون اخذ برگ بازداشت صادره از طرف مراجع و مقامات
صلاحيت دار، شخصي را به نام زنداني بپذيرند به دو ماه تا دو سال حبس محكوم خواهند شد.
ماده 574
اگر مسئولين و مأمورين بازداشتگاه ها و ندامتگاه ها ارائه دادن يا تسليم كردن زنداني به مقامات صالح قضايي يا از
ارائه دادن دفاتر خود به اشخاص مزبور امتناع كنند يا از رسانيدن تظلمات محبوسين به مقامات صالح ممانعت يا
خودداري نمايند مشمول ماده ي قبل خواهند بود مگر اين كه ثابت نمايند كه به موجب امر كتبي رسمي از طرف
رئيس مستقيم خود، مأمور به آن بوده اند كه در اين صورت مجازات مزبور درباره ي آمر مقرر خواهد شد.
ماده 575
هر گاه مقامات قضايي يا ديگر مأمورين ذ يصلاح بر خلاف قانون توقيف يا دستور بازداشت يا تعقيب جزايي يا قرار
مجرميت كسي را صادر نمايند به انفصال دائم از سمت قضايي و محروميت از مشاغل دولتي به مدت پنج سال
محكوم خواهند شد.
ماده 576
صاحب چنان چه هر يك از منصبان و مستخدمين و مأمورين دولتي و شهردار يها در هر رتبه و مقامي كه باشد از
مقام خود سوءاستفاده نموده و از اجراي اوامر كتبي دولتي يا اجراي قوانين مملكتي و يا اجراي احكام يا اوامر
مقامات قضايي يا هر گونه امري كه از طرف مقامات قانوني صادر شده باشد جلوگيري نمايد به انفصال از خدمات
دولتي از يك تا پنج سال محكوم خواهد شد.
ماده 577
چه چنان مستخدمين و مأمورين دولتي اعم از استانداران و فرمانداران و بخشداران يا معاونان آن ها و مأمورين
انتظامي در غير موارد حكميت در اموري كه در صلاحيت مراجع قضايي است دخالت نمايند و با وجود اعتراض
متداعيين يا يكي از آن ها يا اعتراض مقامات صلاحي تدار قضايي رفع مداخله ننمايند به حبس از دو ماه تا سه سال
محكوم خواهند شد.
ماده 578
قضايي يا غيرقضايي هر يك از مستخدمين و مأمورين دولتي براي اين كه متهمي را مجبور به اقرار كند او را اذيت
و آزار بدني نمايد علاوه بر قصاص يا پرداخت ديه حسب مورد به حبس از شش ماه تا سه سال محكوم م يگردد و
چنان چه كسي در اين خصوص دستور داده باشد فقط دستوردهنده به مجازات حب س مذكور محكوم خواهد شد و
اگر متهم به واسط هي اذيت و آزار فوت كند، مباشر مجازات قاتل و آمر مجازات آمر قتل را خواهد داش ت.
ماده 579
سخت چنان چه هر يك از مأمورين دولتي محكومي را تر از مجازاتي كه مورد حكم است مجازات كند يا مجازاتي
كند كه مورد حكم نبوده است به حبس از شش ماه تا سه سال محكوم خواهد شد و چنان چه اين عمل به دستور
فرد ديگري انجام شود فقط آمر به مجازات مذكور محكوم م يشود و چنان چه اين عمل موجب قصاص يا ديه باشد
مباشر به مجازات آن نيز محكوم مي گردد و اگر اقدام مزبور متضمن جرم ديگري نيز باشد مجازات همان جرم
حسب مورد نسبت به مباشر يا آمر اجرا خواهد شد.
ماده 580
هر يك از مستخدمين و مأمورين قضايي يا غيرقضايي يا كسي كه خدمت دولتي به او ارجاع شده باشد بدون
ترتيب قانوني به منزل كسي بدون اجازه و رضاي صاحب منزل داخل شود به حبس از يك ماه تا يك سال محكوم
خواهد شد مگر اينكه ثابت نمايد به امر يكي از رؤساي خود كه صلاحيت حكم را داشته است مكره به اطاعت امر
او بوده، اقدام كرده است كه در اين صورت مجازات مزبور در حق آمر اجرا خواهد شد و اگر مرتكب يا سبب وقوع
جرم ديگري نيز باشد مجازات آن را نيز خواهد ديد و چنان چه اين عمل در شب واقع شود مرتكب يا آمر به
حداكثر مجازات مقرر محكوم خواهد شد.
ماده 581
صاحب هر يك از منصبان و مستخدمين و مأمورين دولتي كه با سوءاستفاده از شغل خود به جبر و قهر مال يا حق
كسي را بخرد يا بدون حق بر آن مسلط شود يا مالك را اكراه به فروش به ديگري كند علاوه بر رد عين مال يا
معادل نقدي قيمت مال يا حق، به مجازات حبس از يك سال تا سه سال يا جزاي نقدي از شش تاهجده ميليون
ريال محكوم مي گردد.
ماده 582
م هر يك از مستخدمين و مأمورين دولتي، راسلات يا مخابرات يا مكالمات تلفني اشخاص را در غير مواردي كه
قانون اجازه داده حسب مورد مفتوح يا توقيف يا معدوم يا بازرسي يا ضبط يا استراق سمع نمايد يا بدون اجازه
صاحبان آن ها مطالب آن هارا افشا نمايد به حبس از يك سال تا سه سال و يا جزاي نقدي از شش تا هجده ميليون
ريال محكوم خواهد شد.
ماده 583
مسلح هر كس از مقامات يا مأمورين دولتي يا نيروهاي يا غير آن ها بدون حكمي از مقامات صلاحي تدار در غير
مواردي كه در قانون جلب يا توقيف اشخاص را تجويز نموده، شخصي را توقيف يا حبس كند يا عنفاً در محلي
مخفي نمايد به يك تا سه سال حبس يا جزاي نقدي از شش تا هجده ميليون ريال محكوم خواهد شد.
ماده 584
كسي كه با علم و اطلاع براي ارتكاب جرم مذكور در ماده ي فوق مكاني تهيه كرده و بدين طريق معاونت با مرتكب
نموده باشد به مجازات حبس از سه ماه تا يك سال يا جزاي نقدي از يك ميليون و پانصد هزار ريال تا شش
ميليون ريال محكوم خواهد شد.
ماده 585
به اگر مرتكب يا معاون قبل از آن كه تعقيب شود شخص توقيف شده را رها كند يا اقدام لازم جهت رها شدن وي
عمل آورد در صورتي كه شخص مزبور را زياده از پنج روز توقيف نكرده باشد مجازات او حبس از دو تا شش ماه
خواهد بود.
ماده 586
هر گاه مرتكب براي ارتكاب جرايم مذكور در ماده ( 583 ) اسم يا عنوان مجعول يا اسم و علامت مأمورين دولت يا
لباس منتسب به آنان را به تزوير اختيار كرده يا حكم جعلي ابراز نموده باشد علاوه بر مجازات ماده ي مزبور به
مجازات جعل يا تزوير محكوم خواهد شد.
ماده 587
قبل توقيف چنان چه مرتكب جرايم مواد شده يا محبوس شده يا مخفي شده را تهديد به قتل نموده يا شكنجه و
آزار بدني وارد آورده باشد علاوه بر قصاص يا پرداخت ديه حسب مورد به يك تا پنج سال حبس و محروميت از
خدمات دولتي محكوم خواهد شد.
فصل يازدهم - ارتشا و ربا و كلاهبرداري
ماده 588
كه هر يك از داوران و مميزان و كارشناسان اعم از اين توسط دادگاه معين شده باشد يا توسط طرفين، چنان چه
در مقابل اخذ وجه يا مال به نفع يكي از طرفين اظهار نظر يا اتخاذ تصميم نمايد به حبس از شش ماه تا دو سال يا
مجازات نقدي از سه تا دوازده ميليون ريال محكوم و آنچه گرفته است به عنوان مجازات مؤدي به نفع دولت ضبط
خواهد شد.
ماده 589
در صورتي كه حكام محاكم به واسطه ي ارتشا حكم به مجازاتي اشد از مجازات مقرر در قانون داده باشند علاوه بر
مجازات ارتشا حسب مورد به مجازات مقدار زايدي كه مورد حكم واقع شده محكوم خواهند شد.
ماده 590
اگر رشوه به صورت وجه نقد نباشد بلكه مالي بلاعوض يا به مقدار فاحش ارزان تر از قيمت معمولي يا ظاهراً به
قيمت معمولي و واقعاً به مقدار فاحشي كمتر از قيمت به مستخدمين دولتي اعم از قضايي و اداري به طور مستقيم
يا غيرمستقيم منتقل شود يا براي همان مقاصد، مالي به مقدار فاحشي گرا نتر از قيمت از مستخدمين يا مأمورين
مستقيم يا غيرمستقيم خريداري گردد، مستخدمين و مأمورين مزبور مرتشي و طرف معامله را شي محسوب
مي شود.
ماده 591
هر گاه ثابت شود كه راشي براي حفظ حقوق حقه خود ناچار از دادن وجه يا مالي بوده تعقيب كيفري ندارد و وجه
يا مالي كه داده به او مسترد م يگردد.
ماده 592
هر كس عالماً و عامداً براي اقدام به امري يا امتناع از انجام امري كه از وظايف اشخاص مذكور در ماده ( 3) قانون
1367 مجمع تشخيص مصلحت نظام مي باشد /9/ تشديد مجازات مرتكبين ارتشا، اختلاس و كلاهبرداري مصوب 15
وجه يا مالي يا سند پرداخت وجه يا تسليم مالي را مستقيم يا غيرمستقيم بدهد در حكم راشي است و به عنوان
مجازات علاوه بر ضبط مال، ناشي از ارتشا به حبس از شش ماه تا سه سال و يا تا ( 74 ) ضربه شلاق محكوم
مي شود.
تبصره: در صورتي كه رشوه دهنده براي پرداخت رشوه مضطر بود ه و يا پرداخت آن را گزارش دهد يا شكايت نمايد
از مجازات حبس مزبور معاف خواهد بود و مال به وي مسترد م يگردد.
ماده 593
قبيل هر كس عالماً و عامداً موجبات تحقق جرم ارتشا از مذاكره، جلب موافقت يا وصول و ايصال وجه يا مال يا
سند پرداخت وجه را فراهم نمايد به مجازات راشي برحسب مورد محكوم مي شود.
ماده 594
مجازات شروع به عمل ارتشا در هر مورد حداقل مجازا ت مقرر در آن مورد اس ت.
ماده 595
هر نوع توافق بين دو يا چند نفر تحت هر قراردادي از قبيل بيع، قرض، صلح و امثال آن جنسي را با شرط اضافه با
همان جنس مكيل و موزون معامله نمايد و يا زايد بر مبلغ پرداختي، دريافت نمايد ربا محسوب و جرم شناخته
مي شود. مرتكبين اعم از ربادهنده، رباگيرنده و واسطه بين آ نها علاوه بر رد اضافه به صاحب مال به شش ماه تا
سه سال حبس و تا ( 74 ) ضربه شلاق و نيز معادل مال مورد ربا به عنوان جزاي نقدي محكوم مي گردند.
تبصره 1: در صورت معلوم نبودن صاحب مال، مال مورد ربا از مصاديق اموال مجهو لالمالك بوده و در اختيار ولي
فقيه قرار خواهد گرفت .
تبصره 2: هر گاه ثابت شود ربادهنده در مقام پرداخت وجه يا مال اضافي مضطر بوده از مجازات مذكور در اين ماده
معاف خواهد شد.
تبصره 3: هر گاه قرارداد مذكور بين پدر و فرزند يا زن و شوهر منعقد شود يا مسلمان از كافر ربا دريافت كند
مشمول مقررات اين ماده نخواهد بود.
ماده 596
غي هر كس با استفاده از ضعف نفس شخصي يا هوي و هوس او يا حوايج شخصي افراد ر رشيد به ضرر او نوشته يا
سندي اعم از تجاري يا غيرتجاري از قبيل برات، سفته، چك، حواله، قبض و مفاصاحساب و يا هر گونه نوشته اي كه
موجب التزام وي يا برائت ذمه ي گيرنده ي سند يا هر شخص ديگر م يشود به هر نحو تحصيل نمايد علاوه بر جبران
خسارات مالي به حبس از شش ماه تا دو سال و از يك ميليون تا ده ميليون ريال جزاي نقدي محكوم مي شود و
اگر مرتكب، ولايت يا وصايت يا قيمومت بر آن شخص داشته باشد مجازات وي علاوه بر جبران خسارات مالي از
سه تا هفت سال حبس خواهد بود.
فصل دوازدهم - امتناع از انجام وظايف قانوني
ماده 597
هر ي ك از مقامات قضايي كه شكايت و تظلمي مطابق شرايط قانوني نزد آ نها برده شود و با وجود اينكه رسيدگي
به آن ها از وظايف آنان بوده به هر عذر و بهانه اگر چه به عذر سكوت يا اجما ل يا تناقض قانون از قبول شكايت يا
رسيدگي به آن امتناع كند يا صدور حكم را بر خلاف قانون به تأخير اندازد يا بر خلاف صري ح قانون رفتار كند،
دفعه ي اول از شش ماه تا يك سال و در صورت تكرار به انفصال دائم از شغل قضايي محكوم م يشود و در هر
صورت به تأديه خسارات وارده نيز محكوم خواهد شد.
هم فصل سيزد - تعديات مأمورين دولتي نسبت به دولت
ماده 598
هر يك از كارمندان و كاركنان ادارات و سازمان ها يا شوراها و يا شهرداري ها و مؤسسات و شرك تهاي دولتي و يا
وابسته به دولت و يا نهادهاي انقلابي و بنيادها و مؤسساتي كه زير نظر ولي فقيه اداره م يشوند و ديوان محاسبات
و مؤسساتي كه به كمك مستمر دولت اداره مي شوند و يا دارندگان پايه ي قضايي و به طور كلي اعضا و كاركنان
قواي سه گانه و همچنين نيروهاي مسلح و مأمورين به خدمات عمومي اعم از رسمي و غيررسمي وجوه نقدي يا
مطالبات يا حوالجات يا سهام و ساير اسناد و اوراق بهادار يا ساير اموال متعلق به هر يك از سازما نها و مؤسسات
فوق الذكر يا اشخاصي كه بر حسب وظيفه به آن ها سپرده شده است را مورد استفاده غيرمجاز قرار دهد بدون آن
كه قصد تملك آن ها را به نفع خود يا ديگري داشته باشد، متصرف غيرقانوني محسوب و علاوه بر جبران خسارات
وارده و پرداخت اجر تالمثل به شلاق تا ( 74 ) ضربه محكوم م يشود و در صورتي كه منتفع شده باشد علاوه بر
مجازات مذكور به جزاي نقدي معادل مبلغ انتفاعي محكوم خواهد شد و همچنين است در صورتي كه به علت
اهمال يا تفريط موجب تضييع اموال و وجوه دولتي گردد و يا آن را به مصارفي برساند كه در قانون اعتباري براي
آن منظور نشده يا در غير مورد معين يا زايد بر اعتبار مصرف نموده باشد.
ماده 599
هر شخصي عهده دار انجام معامله يا ساختن چيزي يا نظارت در ساختن يا امر به ساختن آن براي هر يك از ادارات
و سازمان ها و مؤسسات مذكور در ماده ( 598 ) بوده است به واسطه تدليس در معامله از جهت تعيين مقدار يا
صفت يا قيمت بيش از حد متعارف مورد معامله يا تقلب در ساختن آن چيز نفعي براي خود يا ديگري تحصيل كند
علاوه بر جبران خسارات وارده به حبس از ش ش ماه تا پنج سال محكوم خواهد شد.
ماده 600
يني كه هر يك از مسئولين دولتي و مستخدمين و مأمور مأمور تشخيص يا تعيين يا محاسبه يا وصول وجه يا مالي
به نفع دولت است بر خلاف قانون يا زياده بر مقررات قانوني اقدام و وجه يا مالي اخذ يا امر به اخذ آن نمايد به
حبس از دو ماه تا يك سال محكوم خواهد شد. مجازات مذكور در اين ماده در مورد مسئولين و مأمورين شهرداري
نيز مجري است و در هر حال آن چه برخلاف قانون و مقررات اخذ نموده است به ذ يحق مسترد م يگردد.
ماده 601
هر يك از مستخدمين و مأمورين دولتي كه برحسب مأموريت خود اشخاص را اجير يا استخدام كرده يا مباشرت
حمل و نقل اشيايي را نموده باشد و تمام يا قسمتي از اجرت اشخاص يا اجرت حمل و نقل را كه توسط آنان به عمل
آمده است به حساب دولت آورده ولي نپرداخته باشد به انفصال موقت از سه ماه تا سه سال محكوم م يشود و
همين مجازات مقرر است درباره ي مستخدميني كه اشخاص را به بيگاري گرفته و اجرت آ نها را خود برداشته و به
حساب دولت منظور نموده است و در هر صورت بايد اجرت مأخوذه را به ذ يحق مسترد نمايد.
ماده 602
جير هر يك از مستخدمين و مأمورين دولتي كه برحسب مأموريت خود حق داشته است اشخاصي را استخدام و ا
كند و بيش از عد هاي كه اجير يا استخدام كرده است به حساب دولت منظور نمايد يا خدمه شخصي خود را جزء
خدمه دولت محسوب نمايد و حقوق آن ها را به حساب دولت منظور بدارد به شلاق تا ( 74 ) ضربه و تأديه مبلغي كه
به ترتيب فوق به حساب دولت منظور داشته است محكوم خواهد گرديد.
ماده 603
هر يك از كارمندان و كاركنان و اشخاص عهد هدار وظيفه مديريت و سرپرستي در وزارتخانه ها و ادارات و
سازمان هاي مذكور در ماده ( 598 ) كه بالمباشره يا به واسطه در معاملات و مزايده ها و مناقص هها و تشخيصات و
امتيازات مربوط به دستگاه متبوع ، تحت هر عنواني اعم از كميسيون يا ح قالزحمه و حق العمل يا پاداش براي خود
يا ديگري نفعي در داخل يا خارج كشور از طريق توافق يا تفاهم يا ترتيبات خاص يا ساير اشخاص يا نمايندگان و
شعب آن ها منظور دارد يا بدون مأموريت از طرف دستگاه متبوعه بر عهده آن چيزي بخرد يا بسازد يا در موقع
پرداخت وجوهي كه حسب وظيفه به عهده او بوده يا تفريغ حسابي كه بايد به عمل آورد براي خود يا ديگري نفعي
منظور دارد به تأديه دو برابر وجوه و منافع حاصله از اين طريق محكوم مي شود و در صورتي كه عمل وي موجب
تغيير در مقدار يا كيفيت مورد معامله يا افزايش قيمت تمام شده ي آن گردد به حبس از شش ماه تا پنج سال و يا
مجازات نقدي از سه تا سي ميليون ريال نيز محكوم خواهد شد.
ماده 604
نوشته هر يك از مستخدمين دولتي اعم از قضايي و اداري، ها و اوراق و اسنادي كه حسب وظيفه به آنان سپرده
شده يا براي انجام وظايفشان به آن ها داده شده است را معدوم يا مخفي نمايد يا به كسي بدهد كه به لحاظ قانون
از دادن به آن كس ممنوع مي باشد علاوه بر جبران خسارت وارده به حبس از سه ماه تا ي ك سال محكوم خواهد
شد.
ماده 605
هر يك از مأمورين ادارات و مؤسسات مذكور در ماد هي ( 598 ) كه از روي غرض و بر خلاف حق درباره يكي از
طرفين اظهار نظر يا اقدامي كرده باشد به حبس تا سه ماه يا مجازات نقدي تا مبلغ يك ميليون و پانصد هزار ريال
و جبران خسارت وارده محكوم خواهد شد.
ماده 606
هر يك از رؤسا يا مديران يا مسئولين سازما نها و مؤسسات مذكور در ماده ( 598 ) كه از وقوع جرم ارتشا يا
اختلاس يا تصرف غيرقانوني يا كلاهبرداري يا جرايم موضوع مواد ( 599 ) و ( 603 ) در سازمان يا مؤسسات تحت
اداره يا نظارت خود مطلع شد ه و مراتب را حسب مورد به مراجع صلاحيتدار قضايي يا اداري اعلام ننمايد علاوه بر
حبس از شش ماه تا دو سال به انفصال موقت از شش ماه تا دو سال محكوم خواهد شد.
فصل چهاردهم - تمرد نسبت به مأمورين دولت
ماده 607
كه با ع هر گونه حمله يا مقاومتي لم و آگاهي نسبت به مأمورين دولت در حين انجام وظيفه آنان به عمل آيد تمرد
محسوب م يشود و مجازات آن به شرح ذيل است :
1- هر گاه متمرد به قصد تهديد اسلحه خود را نشان دهد، حبس از شش ماه تا دو سال .
-2 يك تا سه هر گاه متمرد در حين اقدام دست به اسلحه برد، حبس از سال .
3- در ساير موارد حبس از سه ماه تا يك سا ل.
تبصره: اگر متمرد در هنگام تمرد مرتكب جرم ديگري هم بشود به مجازات هر دو جرم محكوم خواهد شد.
فصل پانزدهم - هتك حرمت اشخاص
ماده 608
( توهين به افراد از قبيل فحاشي و استعمال الفاظ ركيك چنان چه موجب حد قذف نباشد به مجازات شلاق تا ( 74
ضربه و يا پنجاه هزار تا يك ميليون ريال جزاي نقدي خواهد بود.
ماده 609
مجلس هر كس با توجه به سمت، يكي از رؤساي سه قوه يا معاونان رئيس جمهور يا وزرا يا يكي از نمايندگان
شوراي اسلامي يا نمايندگان مجلس خبرگان يا اعضاي شوراي نگهبان يا قضات يا اعضاي ديوان محاسبات يا
كاركنان وزارتخانه ها و مؤسسات و شرك تهاي دولتي و شهرداري ها در حال انجام وظيفه يا به سبب آن توهين
نمايد به سه تا شش ماه حبس و يا تا ( 74 ) ضربه شلاق و يا پنجاه هزار تا يك ميليون ريال جزاي نقدي محكوم
مي شود.
فصل شانزدهم - اجتماع و تباني براي ارتكاب جرايم
ماده 610
مرتكب شوند يا هرگاه دو نفر يا بيشتر اجتماع و تباني نمايند كه جرايمي بر ضد امنيت داخلي يا خارج كشور
وسايل ارتكاب آن را فراهم نمايند در صورتي كه عنوان محارب بر آنان صادق نباشد به دو تا پنج سال حبس
محكوم خواهند شد.
ماده 611
تباني بنمايند كه عليه هر گاه دو نفر يا بيشتر اجتماع و اعراض يا نفوس يا اموال مردم اقدام نمايند و مقدمات
اجرايي را ه م تدارك ديده باشند ولي بدون اراد هي خود موفق به اقدام نشوند حسب مراتب به حبس از شش ماه تا
سه سال محكوم خواهند شد.
فصل هفدهم - عليه جرايم اشخاص و اطفال
ماده 612
يا شاكي هر كس مرتكب قتل عمد شود و شاكي نداشته داشته ولي از قصاص گذشت كرده باشد و يا به هر علت
قصاص نشود در صورتي كه اقدام وي موجب اخلال در نظم و صيانت و امنيت جامعه يا بيم تجري مرتكب يا ديگران
گردد دادگاه مرتكب را به حبس از سه تا ده سال محكوم م ينمايد.
تبصره: در اين مورد معاونت در قتل عمد موجب حبس از يك تا پنج سال خواهد بود.
ماده 613
حبس هر گاه كسي شروع به قتل عمد نمايد ولي نتيجه منظور بدون اراده وي محقق نگردد به شش ماه تا سه سال
تعزيري محكوم خواهد شد.
ماده 614
هر كس عمداً به ديگري جرح يا ضربي وارد آورد كه موجب نقصان يا شكستن يا از كار افتادن عضوي از اعضا يا
منتهي به مرض دائمي يا فقدان يا نقص يكي از حواس يا منافع يا زوال عقل مجني عليه گردد در مواردي كه قصاص
امكان نداشته باشد چنانچه اقدام وي موجب اخلال در نظم و صيانت و امنيت جامعه يا بيم تجري مرتكب يا
ديگران گردد به دو تا پنج سال حبس محكوم خواهد شد و در صورت درخواست مجن يعليه مرتكب به پرداخت
ديه نيز محكوم مي شود.
تبصره: در صورتي كه جرح وارده منتهي به ضايعات فوق نشود و آلت جرح اسلحه يا چاقو و امثال آن باشد مرتكب
به سه ماه تا يك سال حبس محكوم خواهد شد.
ماده 615
هر گاه عده اي با يكديگر منازعه نمايند هر يك از شرك تكنندگان در نزاع حسب مورد به مجازات زير محكوم
مي شوند:
1- در صورتي كه نزاع منتهي به قتل شود به حبس از يك تا سه سال .
-2 تا سه در صورتي كه منتهي به نقص عضو شود به حبس از شش ماه سال .
3- در صورتي كه منتهي به ضرب و جرح شود به حبس از سه ماه تا يك سا ل.
تبصره 1: در صورتي كه اقدام شخص، دفاع مشروع تشخيص داده شود مشمول اين ماده نخواهد بود.
تبصره 2 : مجازات هاي فوق مانع اجراي مقررات قصاص يا ديه حسب مورد نخواهد شد.
ماده 616
كه قت در صورتي ل غيرعمد به واسطه ي ب ياحتياطي يا ب يمبالاتي يا اقدام به امري كه مرتكب در آن مهارت نداشته
است يا به سبب عدم رعايت نظامات واقع شود مسبب به حبس از يك تاسه سال و نيز به پرداخت ديه در صورت
مطالبه از ناحيه اولياي دم محكوم خواهد شد مگر اين كه خطاي محض باشد.
تبصر ه: مقررات اين ماده شامل قتل غيرعمد در اثر تصادف رانندگي نمي گردد.
ماده 617
هر كس به وسيله ي چاقو و يا هر نوع اسلحه ي ديگر تظاهر يا قدر تنمايي كند يا آن را وسيله مزاحمت اشخاص يا
اخاذي يا تهديد قرار دهد يا با كسي گلاويز شود در صورتي كه از مصاديق محارب نباشد به حبس از شش ماه تا دو
سال و تا ( 74 ) ضربه شلاق محكوم خواهد شد.
ماده 618
عمومي هر كس با هياهو و جنجال يا حركات غيرمتعارف يا تعرض به افراد موجب اخلال نظم و آسايش و آرامش
گردد يا مردم را از كسب و كار باز دارد به حبس از سه ماه تا يك سال و تا ( 74 ) ضربه شلاق محكوم خواهد شد.
ماده 619
حيثيت هر كس در اماكن عمومي يا معابر متعرض يا مزاحم اطفال يا زنان بشود يا با الفاظ و حركات مخالف شئون و
به آنان توهين نمايد به حبس از دو تا شش ماه و تا ( 74 ) ضربه شلاق محكوم خواهد شد.
ماده 620
هر گاه جرايم مذكور در مواد ( 616 ) و ( 617 ) و ( 618 ) در نتيجه ي توطئ هي قبلي و دست هجمعي واقع شود هر يك از
مرتكبين به حداكثر مجازات مقرر محكوم خواهد شد.
ماده 621
هر كس به قصد مطالبه گر به عنف يا تهديد يا حيله يا به هر نحو ي وجه يا مال يا به قصد انتقام يا به هر منظور دي
ديگر شخصاً يا توسط ديگري شخصي را بربايد يا مخفي كند به حبس از پنج تا پانزده سال محكوم خواهد شد. در
صورتي كه سن مجني عليه كمتر از پانزده سال تمام باشد يا ربودن توسط وسايل نقليه انجام پذيرد يا به
مجني عليه آسيب جسمي يا حيثيتي وارد شود مرتكب به حداكثر مجازات تعيين شده محكوم خواهد شد و در
صورت ارتكاب جرايم ديگر به مجازات آن جرم نيز محكوم مي گردد.
تبصره: مجازات شروع به ربودن سه تا پنج سال حبس اس ت.
ماده 622
هر كس عالماً عامداً به واسطه ي ضرب يا اذيت و آزار زن حامله، موجب سقط جنين وي شود علاوه بر پرداخت ديه
يا قصاص حسب مورد به حبس از يك تا سه سال محكوم خواهد شد.
ماده 623
طه هر كس به واس ي دادن ادويه يا وسايل ديگري موجب سقط جنين زن گردد به شش ماه تا يك سال حبس
محكوم مي شود و اگر عالماً و عامداً زن حامله اي را دلالت به استعمال ادويه يا وسايل ديگري نمايد كه جنين وي
سقط گردد به حبس از سه تا شش ماه محكوم خواهد شد مگر اين كه ثابت شود اين اقدام براي حفظ حيات مادر
مي باشد و در هر مورد حكم به پرداخت ديه مطابق مقررات مربوط داده خواهد شد.
ماده 624
مي اگر طبيب يا ماما يا داروفروش و اشخاصي كه به عنوان طبابت يا مامايي يا جراحي يا داروفروشي اقدام كنند
وسايل سقط جنين فراهم سازند و يا مباشرت به اسقاط جنين نمايند به حبس از دو تا پنج سال محكوم خواهند
شد و حكم به پرداخت ديه مطابق مقررات مربوط صورت خواهد پذيرفت .
ماده 625
قتل و جرح و ضرب هر گاه در مقام دفاع از نفس يا عرض يا مال خود مرتكب يا شخص ديگري واقع شود با رعايت
مواد ذيل مرتكب مجازات نمي شود مشروط بر اين كه دفاع متناسب با خطري باشد كه مرتكب را تهديد مي كرده
است .
تبصره: مقررات اين ماده در مورد دفاع از مال غير در صورتي قابل اجرا است كه حفاظت مال غير به عهده ي
دفاع كننده بوده يا صاحب مال استمداد نمايد.
ماده 626
در مورد هر فعلي كه مطابق قانون جرم بر نفس ياعرض يا مال محسوب مي شود ولو اين كه از مأمورين دولتي صادر
گردد، هر گونه مقاومت براي دفاع از نفس يا عرض يا مال جايز خواهد بود.
ماده 627
كه دفاع در مواقعي صادق است :
الف- خوف براي نفس يا عرض يا ناموس يا مال مستند به قراين معقول باشد.
ب- دفاع متناسب با حمله باشد.
ج- توسل به قواي دولتي يا هر گونه وسيله ي آسا نتري براي نجات ميسر نباشد.
ماده 628
مقاومت در مقابل نيروهاي انتظامي و ديگر ضابطين دادگستري در موقعي كه مشغول انجام وظيفه خود باشند دفاع
محسوب نمي شود ولي هر گاه اشخاص مزبور از حدود وظيف هي خود خارج شوند و بر حسب ادله و قراين موجود
خوف آن باشد كه عمليات آن ها موجب قتل يا جرح يا تعرض به عرض يا مال گردد در اين صورت دفاع در مقابل
آن ها نيز جايز است .
ماده 629
در موارد ذيل قتل عمدي به شرط آن كه دفاع متوقف به قتل باشد مجازات نخواهد داشت :
الف- دفاع از قتل يا ضرب و جرح شديد يا آزار شديد يا دفاع از هتك ناموس خود و اقارب .
ب- دفاع در مقابل كسي كه در صدد هتك عرض و ناموس ديگري به اكراه و عنف بر آيد.
ج- دفاع در مقابل كسي كه در صدد سرقت و ربودن انسان يا مال او بر آيد.
ماده 630
هر گا شته باشد مي ه مردي همسر خود را در حال زنا با مرد اجنبي مشاهده كند و علم به تمكين زن دا تواند در
همان حال آنان را به قتل برساند و در صورتي كه زن مكره باشد فقط مرد را م يتواند به قتل برساند. حكم ضرب و
جرح در اين مورد نيز مانند قتل است .
ماده 631
هر كس طفلي را كه تازه متولد شده است بدزدد يا مخفي كند يا او را به جاي طفل ديگري يا متعلق به زن ديگري
غير از مادر طفل قلمداد نمايد به شش ماه تا سه سال حبس محكوم خواهد شد و چنان چه احراز شود كه طفل
مزبور مرده بوده مرتكب به ي كصد هزار تا پانصد هزار ريال جزاي نقدي محكوم خواهد شد.
ماده 632
موقع مطالبه اگر كسي از دادن طفلي كه به او سپرده شده است در ي اشخاصي كه قانوناً حق مطالبه دارند امتناع
كند به مجازات از سه ماه تا شش ماه حبس يا به جزاي نقدي از يك ميليون و پانصد هزار تا سه ميليون ريال
محكوم خواهد شد.
ماده 633
كسي ش هر گاه خصاً يا به دستور ديگري طفل يا شخصي را كه قادر به محافظت خود نمي باشد در محلي كه خالي از
سكنه است رها نمايد به حبس از شش ماه تا دو سال و يا جزاي نقدي از سه ميليون تا دوازده ميليون ريال محكوم
خواهد شد و اگر در آبادي و جايي كه داراي سكنه باشد رها كند تا نصف مجازات مذكور محكوم خواهد شد و
چنان چه اين اقدام سبب وارد آمدن صدمه يا آسيب يا فوت شود رهاكننده علاوه بر مجازات فوق حسب مورد به
قصاص يا ديه يا ارش نيز محكوم خواهد شد.
ماده 634
محك هر كس بدون مجوز مشروع نبش قبر نمايد به مجازات حبس از سه ماه و يك روز تا يك سال وم م يشود و هر
گاه جرم ديگري نيز با نبش قبر مرتكب شده باشد به مجازات آن جرم هم محكوم خواهد شد.
ماده 635
هر كس بدون رعايت نظامات مربوط به دفن اموات جنازه اي را دفن كند يا سبب دفن آن شود يا آن را مخفي نمايد
به جزاي نقدي از يك صد هزار تا يك ميليون ريال محكوم خواهد شد.
ماده 636
تعقيب هر كس جسد مقتولي را با علم به قتل مخفي كند يا قبل از اين كه به اشخاصي كه قانوناً مأمور كشف و
جرايم هستند خبر دهد، آن را دفن نمايد به حبس از سه ماه و يك روز تا يك سال محكوم خواهد شد.
فصل هجدهم - عمومي جرايم ضد عفت و اخلاق
ماده 637
هر گاه زن و مردي كه بين آ نها علق هي زوجيت نباشد، مرتكب روابط نامشروع يا عمل منافي عفت غير از زنا از
قبيل تقبيل يا مضاجعه شوند، به شلاق تا نود و نه ضربه محكوم خواهند شد و اگر عمل با عنف و اكراه باشد فقط
اكراه كننده تعزير م يشود.
ماده 638
هر كس علناً در انظار و اماكن عمومي و معابر تظاهر ب ه عمل حرامي نمايد علاوه بر كيفر عمل به حبس از ده روز تا
دو ماه يا تا ( 74 ) ضربه شلاق محكوم م يگردد و در صورتي كه مرتكب عملي شود كه نفس آن عمل داراي كيفر
نمي باشد ولي عفت عمومي را جريح هدار نمايد فقط به حبس از ده روز تا دو ماه يا تا ( 74 ) ضربه شلاق محكوم
خواهد شد.
تبصره: زناني كه بدون حجاب شرعي در معابر و انظار عمومي ظاهر شوند به حبس از ده روز تا دو ماه و يا از پنجاه
هزار تا پانصد هزار ريال جزاي نقدي محكوم خواهند شد.
ماده 639
مي علاوه بر مجازات مقرر، محل مربوطه به « الف » افراد زير به حبس از يك تا ده سال محكوم شوند و در مورد بند
طور موقت با نظر دادگاه بسته خواهد شد:
الف- كسي كه مركز فساد و يا فحشا داير يا اداره كند.
ب- كسي كه مردم را به فساد يا فحشا تشويق نموده يا موجبات آن را فراهم نمايد.
تبصره: هر گاه بر عمل فوق عنوان قوادي صدق نمايد علاو ه بر مجازات مذكور به حد قوادي نيز محكوم مي گردد.
ماده 640
اشخاص ذيل به حبس از سه ماه تا يك سال و جزاي نقدي از يك ميليون و پانصد هزار ريال تا شش ميليون ريال و
تا ( 74 ) ضربه شلاق يا به يك يا دو مجازات مذكور محكوم خواهند شد:
-1 هر كس نوشته يا ط كلي هر رح، گراور، نقاشي، تصاوير، مطبوعات، اعلانات، علايم، فيلم، نوار سينما و يا به طور
چيز كه عفت و اخلاق عمومي را جريح هدار نمايد براي تجارت يا توزيع به نماي ش و معرض انظار عمومي گذارد يا
بسازد يا براي تجارت و توزيع نگاه دارد.
-2 به م هر كس اشياي مذكور را نظور اهداف فوق شخصاً يا به وسيله ي ديگري وارد يا صادر كند و يا به نحوي از
انحا متصدي يا واسطه ي تجارت و يا هر قسم معامله ي ديگر شود يا از كرايه دادن آن ها تحصيل مال نمايد.
3- هر كس اشياي فوق را به نحوي از انحا منتشر نمايد يا آ نها را به معرض انظار عمومي بگذارد.
-4 يج هر كس براي تشويق به معامله اشياي مذكور در فوق و يا ترو آن اشيا به نحوي از انحا اعلان و يا فاعل يكي
از اعمال ممنوعه ي فوق و يا محل به دست آوردن آن را معرفي نمايد.
تبصره 1: مفاد اين ماده شامل اشيايي نخواهد بود كه با رعايت موازين شرعي و براي مقاصد علمي يا هر مصلحت
حلال عقلايي ديگر تهيه يا خريد و فروش و مورد استفاده متعارف علمي قرار مي گيرد.
تبصره 2: اشياي مذكور ضبط و محو آثار م يگردد و جهت استفاده ي لازم به دستگاه دولتي ذ يربط تحويل خواهد
شد.
ماده 641
هر گاه كسي به وسيل هي تلفن يا دستگاه هاي مخابراتي ديگر براي اشخاص ايجاد مزاحمت نمايد علاوه بر اجراي
مقررات خاص شركت مخابرات، مرتكب به حبس از يك تا شش ما ه محكوم خواهد شد.
فصل نوزدهم - جرايم بر ضد حقوق و تكاليف خانوادگي
ماده 642
عت مالي نفقه هر كس با داشتن استطا ي زن خود را در صورت تمكين ندهد يا از تأديه نفقه ساير اشخاص
واجب النفقه امتناع نمايد دادگاه او را از سه ماه و يك روز تا پنج ماه حبس محكوم م ينمايد.
ماده 643
هر گاه كسي عالماً زن شوهردار يا زني را كه در عد هي ديگري است براي مردي عقد نمايد، به حبس از شش ماه تا
سه سال يا از سه ميليون تا هيجده ميليون ريال جزاي نقدي و تا ( 74 ) ضربه شلاق محكوم م يشود و اگر داراي
دفتر ازدواج و طلاق يا اسناد رسمي باشد براي هميشه از تصدي دفتر ممنوع خواهد گرديد.
ماده 644
شوند به كساني كه عالماً مرتكب يكي از اعمال زير حبس از شش ماه تا دو سال و يا از سه تا دوازده ميليون ريال
جزاي نقدي محكوم م يشوند:
1- هر زني كه در قيد زوجيت يا عده ي ديگري است خود را به عقد ديگري در آورد در صورتي كه منجر به مواقعه
نگردد.
-2 كه منتهي به هركسي كه زن شوهردار يا زني را كه در عده ديگري است براي خود تزويج نمايد در صورتي
مواقعه نگردد.
ماده 645
به منظور حفظ كيان خانواده، ثبت واقعه ي ازدواج دائم، طلاق و رجوع طبق مقررات الزامي است، چنان چه مردي
بدون ثبت در دفاتر رسمي مبادرت به ازدواج دائم، طلاق و رجوع نمايد به مجازات حبس تعزيري تا يك سال
محكوم مي گردد.
ماده 646
مم ازدواج قبل از بلوغ بدون اذن ولي نوع است. چنان چه مردي با دختري كه به حد بلوغ نرسيده بر خلاف مقررات
ماده ( 1041 ) قانون مدني و تبصره ي ذيل آن ازدواج نمايد به حبس تعزيري از شش ماه تا دو سال محكوم مي گردد.
ماده 647
چنان چه هر يك از زوجين قبل از عقد ازدواج طرف خود را به امور واهي از قبيل داشتن تحصيلات عالي، تمكن
مالي، موقعيت اجتماعي، شغل و سمت خاص، تجرد و امثال آن فريب دهد و عقد بر مبناي هر يك از آ نها واقع
شود مرتكب به حبس تعزيري از شش ماه تا دو سال محكوم مي گردد.
فصل بيستم - سر قسم و شهادت دروغ و افشاي
ماده 648
اطبا و جراحان و ماماها و داروفروشان و كليه ي كساني كه به مناسبت شغل يا حرف هي خود محرم اسرار م يشوند
هر گاه در غير از موارد قانوني، اسرار مردم را افشا كنند به سه ماه و يك روز تا يك سال حبس و يا به يك ميليون
و پانصد هزار تا شش ميليون ريال جزاي نقدي محكوم مي شوند.
ماده 649
هر كس در دعواي حقوقي يا جزايي كه قسم متوجه او شده باشد سوگند دروغ ياد نمايد به شش ماه تا دو سال
حبس محكوم خواهد شد.
ماده 650
هر كس در دادگاه نزد مقامات رسمي شهادت دروغ بدهد به سه ماه و يك روز تا دو سال حبس و يا به يك ميليون
و پانصد هزار تا دوازده ميليون ريال جزاي نقدي محكوم خواهد شد.
تبصره: مجازات مذكور در اين ماده علاوه بر مجازاتي است ك ه در باب حدود و قصاص و ديات براي شهادت دروغ
ذكر گرديده است .
يكم فصل بيست و - سرقت و ربودن مال غير
ماده 651
باشد مرتكب هر گاه سرقت جامع شرايط حد نباشد ولي مقرون به تمام پنج شرط ذيل از پنج تا بيست سال حبس
و تا ( 74 ) ضربه شلاق محكوم مي گردد:
-1 باشد سرقت در شب واقع شده .
-2 نفر يا بيشتر باشند سارقين دو .
3- يك يا چند نفر از آن ها حامل سلاح ظاهر يا مخفي بوده باشند.
-4 كه از ديوار بالا رفته يا حرز را شكسته يا كليد ساختگي به كار برده يا اين عنوان يا لباس مستخدم دولت را
اختيار كرده يا بر خلاف حقيقت خود را مأمور دولتي قلمداد كرده يا در جايي كه محل سكني يا مهيا براي سكني
يا توابع آن است سرقت كرده باشند.
-5 باشند در ضمن سرقت كسي را آزار يا تهديد كرده .
ماده 652
يا هر گاه سرقت مقرون به آزار باشد و سارق مسلح باشد به حبس از سه ماه تا ده سال و شلاق تا ( 74 ) ضربه
محكوم مي شود و اگر جرحي نيز واقع شده باشد علاوه بر مجازات جرح به حداكثر مجازات مذكور در اين ماده
محكوم مي گردد.
ماده 653
هركس در راه ها و شوارع به نحوي از انحا مرتكب راهزني شود در صورتي كه عنوان محارب بر او صادق نباشد به
سه تا پانزده سال حبس و شلاق تا ( 74 ) ضربه محكوم مي شود.
ماده 654
ظاهر يا هر گاه سرقت در شب واقع شده باشد و سارقين دو نفر يا بيشتر باشند و لااقل يك نفر از آنان حامل سلاح
مخفي باشد در صورتي كه بر حامل اسلحه عنوان محارب صدق نكند جزاي مرتكب يا مرتكبان حبس از پنج تا
پانزده سال و شلاق تا ( 74 ) ضربه م يباشد.
ماده 655
به سرقت مجازات شروع هاي مذكور در مواد قبل تا پنج سال حبس و شلاق تا ( 74 ) ضربه مي باشد.
ماده 656
باشد مرتكب به در صورتي كه سرقت جامع شرايط حد نباشد و مقرون به يكي از شرايط زير حبس از شش ماه تا
سه سال و تا ( 74 ) ضربه شلاق محكوم مي شود:
1- سرقت در جايي كه محل سكني يا مهيا براي سكني يا در توابع آن يا در محل هاي عمومي از قبيل مسجد و
حمام و غير اين ها واقع شده باشد.
2- سرقت در جايي واقع شده باشد كه به واسطه ي درخت و يا بوته يا پرچين يا نرده محرز بوده و سارق حرز را
شكسته باشد.
-3 باشد در صورتي كه سرقت در شب واقع شده .
-4 نفر يا بيشتر باشند سارقين دو .
5- سارق مستخدم بوده و مال مخدوم خود را دزديده يا مال ديگري را در منزل مخدوم خود يا منزل ديگري كه
به اتفاق مخدوم به آن جا رفته يا شاگرد يا كارگر بوده و يا در محلي كه معمولاً محل كار وي بوده از قبيل خانه،
دكان، كارگاه، كارخانه و انبار سرقت نموده باشد.
6- هر گاه اداره كنندگان هتل و مسافرخانه و كاروانسرا و كاروان و به طور كلي كساني كه به اقتضاي شغل اموالي
در دسترس آنان است تمام يا قسمتي از آن را مورد دستبرد قرار دهند.
ماده 657
طريق كيف هركس مرتكب ربودن مال ديگري از زني، جيب بري و امثال آن شود به حبس از يك تا پنج سال و تا
74 ) ضربه شلاق محكوم خواهد شد. )
ماده 658
هر گاه سرقت در مناطق سيل يا زلزل هزده يا جنگي يا آتش سوزي يا در محل تصادف رانندگي صورت پذيرد و حايز
شرايط حد نباشد مرتكب به مجازات حبس از يك تا پنج سال و تا ( 74 ) ضربه شلاق محكوم خواهد شد.
ماده 659
عمومي كه به هزينه هر كس وسايل و متعلقات مربوط به تأسيسات مورد استفاده ي دولت يا با سرمايه دولت يا
سرمايه ي مشترك دولت و بخش غيردولتي يا به وسيله ي نهادها و سازمان هاي عمومي غيردولتي يا مؤسسات
خيريه ايجاد يا نصب شده مانند تأسيسات بهر هبرداري آب و برق و گاز و غيره را سرقت نمايد به حبس از يك تا
پنج سال محكوم م يشود و چنانچه مرتكب از كاركنان سازما نهاي مربوطه باشد به حداكثر مجازات مقرر محكوم
خواهد شد.
ماده 660
هر كس بدون پرداخت حق انشعاب و اخذ انشعاب آب و برق و گاز و تلفن مبادرت به استفاده غيرمجاز از آب و برق
و تلفن و گاز نمايد علاوه بر جبران خسارت وارده به تحمل تا سه سال حبس محكوم خواهد شد.
ماده 661
مو در ساير موارد كه سرقت مقرون به شرايط مذكور در اد فوق نباشد مجازات مرتكب، حبس از سه ماه و يك روز
تا دو سال و تا ( 74 ) ضربه شلاق خواهد بود.
ماده 662
هر كس با علم و اطلاع يا با وجود قراين اطمينا نآور به اين كه مال در نتيجه ي ارتكاب سرقت به دست آمده است
آن را به نحوي از انحا تحصيل يا مخفي يا قبول نمايد يا مورد معامله قرار دهد به حبس از شش ماه تا سه سال و تا
74 ) ضربه شلاق محكوم خواهد شد. )
حرفه در صورتي كه متهم معامله اموال مسروقه را ي خود قرار داده باشد به حداكثر مجازات در اين ماده محكوم
مي گردد.
ماده 663
هر كس عالماً در اشيا و اموالي كه توسط مقامات ذي صلاح توقيف شده است و بدون اجازه، دخالت يا تصرفي نمايد
كه منافي با توقيف باشد ولو مداخل هكننده يا متصرف مالك آن باشد به حبس از سه ماه تا يك سال محكوم خواهد
شد.
ماده 664
هر كس عالماً عامداً براي ارتكاب جرمي اقدام به ساخت كليد يا تغيير آن نمايد يا هر نوع وسيله اي براي ارتكاب
جرم بسازد يا تهيه كند به حبس از سه ماه تا يك سال و تا ( 74 ) ضربه شلاق محكوم خواهد شد.
ماده 665
هر كس مال ديگري را بربايد و عمل او مشمول عنوان سرقت نباشد به حبس از شش ماه تا يك سال محكوم
خواهد شد و اگر در نتيجه ي اين كار صدمه اي به مجني عليه وارد شده باشد ب ه مجازات آن نيز محكوم خواهد شد.
ماده 666
در صورت تكرار جرم سرقت، مجازات سارق حسب مورد حداكثر مجازات مقرر در قانون خواهد بود.
تبصره: در تكرار جرم سرقت در صورتي كه سارق سه فقره محكوميت قطعي به اتهام سرقت داشته باشد دادگاه
نمي تواند از جهات مخففه در تعيين مجازات استفاده نمايد.
ماده 667
كليه در ي موارد سرقت و ربودن اموال مذكور در اين فصل دادگاه علاوه بر مجازات تعيين شده سارق يا رباينده را
به رد عين و در صورت فقدان عين به رد مثل يا قيمت مال مسروقه يا ربوده شده و جبران خسارت وارده محكوم
خواهد نمود.
فصل بيست و دوم - تهديد و اكراه
ماده 668
هر كس با جبر و قهر يا با اكراه و تهديد ديگري را ملزم به دادن نوشته يا سند يا امضا و يا مهر نمايد و يا سند و
نوشته اي كه متعلق به او يا سپرده به او مي باشد را از وي بگيرد به حبس از سه ماه تا دو سال و تا ( 74 ) ضربه شلاق
محكوم خواهد شد.
ماده 669
نسبت به هر گاه كسي ديگري را به هر نحو تهديد به قتل يا ضررهاي نفسي يا شرفي يا مالي و يا به افشاي سري
خود يا بستگان او نمايد، اعم از اين كه به اين واسطه تقاضاي وجه يا مال يا تقاضاي انجام امر يا ترك فعلي را
نموده يا ننموده باشد به مجازات شلاق تا ( 74 ) ضربه يا زندان از دو ماه تا دو سال محكوم خواهد شد.
فصل بيست و سوم - ورشكستگي
ماده 670
مي كساني كه به عنوان ورشكستگي به تقلب محكوم شوند به مجازات حبس از يك تا پنج سال محكوم خواهند
شد.
ماده 671
سا مجازات ورشكسته به تقصير از شش ماه تا دو ل حبس است .
ماده 672
شكستگي بين هر گاه مدير تصفيه در امر رسيدگي به ور طلبكاران و تاجر ورشكسته مستقيماً يا مع الواسطه از
طريق عقد قرارداد يا به طريق ديگر تباني نمايد به شش ماه تا سه سال حبس و يا به جزاي نقدي از سه تا هجده
ميليون ريال محكوم م يگردد.
فصل بيست و چهارم - خيانت در امانت
ماده 673
نمايد به هر كس از سفيد مهر يا سفيد امضايي كه به او سپرده شده است يا به هر طريق بدست آورده سوءاستفاده
يك تا سه سال حبس محكوم خواهد شد.
ماده 674
يا نوشته هر گاه اموال منقول يا غيرمنقول هايي از قبيل سفته و چك و قبض و نظاير آن به عنوان اجاره يا امانت يا
رهن يا براي وكالت يا هر كار با اجرت يابي اجرت به كسي داده شده و بنا بر اين بوده است كه اشياي مذكور مسترد
شود يا به مصرف معيني برسد و شخصي كه آن اشيا نزد او بوده آن ها را به ضرر مالكين يا متصرفين آ نها استعمال
يا تصاحب يا تلف يا مفقود نمايد به حبس از شش ماه تا سه سال محكوم خواهد شد.
پنجم فصل بيست و - احراق و تخريب و اتلاف اموال و حيوانات
ماده 675
هر كس عمداً عمارت يا بنا يا كشتي يا هواپيما يا كارخانه يا انبار و به طور كلي هر محل مسكوني يا معد براي
سكني يا جنگل يا خرمن يا هر نوع محصول زراعي يا اشجار يا مزارع يا باغ هاي متعلق به ديگري را آتش بزند به
حبس از دو تا پنج سال محكوم مي شود.
تبصره 1: اعمال فوق در اين فصل در صورتي كه به قصد مقابله با حكومت اسلامي باشد مجازات محارب را خواهد
داشت .
تبصره 2: مجازات شروع به جرايم فوق شش ماه تا دو سال حبس مي باشد.
ماده 676
شد هر كس ساير اشياي منقول متعلق به ديگري را آتش بزند به حبس از شش ماه تا سه سال محكوم خواهد .
ماده 677
يا هر كس عمداً اشياي منقول يا غيرمنقول متعلق به ديگري را تخريب نمايد يا به هر نحو كلاً يا بعضاً تلف نمايد و
از كار اندازد به حبس از شش ماه تا سه سال محكوم خواهد شد.
ماده 678
هر گاه جرايم مذكور در مواد ( 676 ) و ( 677 ) به وسيله ي مواد منفجره واقع شده باشد مجازات مرتكب دو تا پنج
سال حبس است .
ماده 679
گوشت هر كس به عمد و بدون ضرورت حيوان حلال متعلق به ديگري يا حيواناتي كه شكار آن ها توسط دولت
ممنوع اعلام شده است را بكشد يا مسموم يا تلف يا ناقص كند به حبس از نود و يك روز تا شش ماه يا جزاي
نقدي از يك ميليون و پانصد هزار ريال تا سه ميليون ريال محكوم خواهد شد.
ماده 680
هر كس بر خلاف مقررات و بدون مجوز قانوني اقدام به شكار يا صيد حيوانات و جانوران وحشي حفاظت شده
نمايد به حبس از سه ماه تا سه سال و يا جزاي نقدي از يك و نيم ميليون ريال تا هجده ميليون ريال محكوم
خواهد شد.
ماده 681
قباله هر كس عالماً دفاتر و ها و ساير اسناد دولتي را بسوزاند يا به هر نحو ديگري تلف كند به حبس از دو تا ده
سال محكوم خواهد شد.
ماده 682
هر كس عالماً هر نوع اسناد يا اوراق تجارتي و غيرتجارتي غيردولتي را كه اتلاف آن ها موجب ضرر غير است
بسوزاند يا به هر نحو ديگر تلف كند به حبس از سه ماه تا دو سال محكوم خواهد شد.
ماده 683
مت هر نوع نهب و غارت و اتلاف اموال و اجناس و ا عه يا محصولات كه از طرف جماعتي بيش از سه نفر به نحو قهر و
غلبه واقع شود چنان چه محارب شناخته نشوند به حبس از دو تا پنج سال محكوم خواهند شد.
ماده 684
هر كس محصول ديگري را بچراند يا تاكستان يا باغ ميوه يا نخلستان كسي را خراب كند يا محصول ديگري را
قطع و درو نمايد يا به واسطه سرقت يا قطع آبي كه متعلق به آن است يا با اقدامات و وسايل ديگر خشك كند يا
( باعث تضييع آن بشود يا آسياب ديگري را از استفاده بيندازد به حبس از شش ماه تا سه سال و شلاق تا ( 74
ضربه محكوم مي شود.
ماده 685
هر كس اصله ي نخل خرما را به هر ترتيب يا هر وسيله بدون مجوز قانوني از بين ببرد يا قطع نمايد به سه تا شش
ماه حبس يا از يك ميليون و پانصد هزار تا سه ميليون ريال جزاي نقدي يا هر دو مجازات محكوم خواهد شد.
ماده 686
م هر كس درختان موضوع ماده يك قانون گسترش فضاي سبز را عالماً عامداً و بر خلاف قانون ذكور قطع يا
موجبات از بين رفتن آ نها را فراهم آورد علاوه بر جبران خسارت وارده حسب مورد به حبس تعزيري از شش ماه
تا سه سال و يا جزاي نقدي از سه ميليون تا هجده ميليون ريال محكوم خواهد شد.
ماده 687
قبيل شبكه هر كس در وسايل و تأسيسات مورد استفاده عمومي از هاي آب و فاضلاب، برق، نفت، گاز، پست و
تلگراف و تلفن و مراكز فركانس و ماكروويو (مخابرات ) و راديو و تلويزيون و متعلقات مربوط به آنها اعم از سد و
كانال و انشعاب لوله كشي و نيروگاه هاي برق و خطوط انتقال نيرو و مخابرات (كابل هاي هوايي يا زميني يا نوري ) و
دستگاه هاي توليد و توزيع و انتقال آن ها كه به هزينه يا سرمايه ي دولت يا با سرماي هي مشترك دولت و بخش
غيردولتي يا توسط بخش خصوصي براي استفاده ي عمومي ايجاد شده و همچنين در علايم راهنمايي و رانندگي و
ساير علايمي كه به منظور حفظ جان اشخاص يا تأمين تأسيسات فوق يا شوارع و جاده ها نصب شده است، مرتكب
تخريب يا ايجاد حريق يا از كار انداختن يا هر نوع خرابكاري ديگر شود بدون آن كه منظور او اخلال در نظم و
امنيت عمومي باشد به حبس از سه تا ده سال محكوم خواهد شد.
تبصره 1: در صورتي كه اعمال مذكور به منظور اخلال در نظم و امنيت جامعه و مقابله با حكومت اسلامي باشد
مجازات محارب را خواهد داش ت.
تبصره 2: مجازات شروع به جرايم فوق يك تا سه سال حبس است .
ماده 688
هر اقدامي كه تهديد عليه بهداشت عمومي شناخته شود از قبيل آلوده كردن آب آشاميدني يا توزيع آب
آشاميدني آلوده، دفع غيربهداشتي فضولات انساني و دامي و مواد زايد، ريختن مواد مسمو مكننده در رودخان هها،
زباله در خيابان ها و كشتار غيرمجاز دام، استفاده ي غيرمجاز فاضلاب خام يا پساب تصفيه ي خانه هاي فاضلاب
براي مصارف كشاورزي ممنوع مي باشد و مرتكبي ن چنان چه طبق قوانين خاص مشمول مجازات شديدتري نباشند
به حبس تا يك سال محكوم خواهند شد.
تبصره 1: تشخيص اين كه اقدام مزبور تهديد عليه بهداشت عمومي و آلودگي محيط زيست شناخته م يشود و نيز
غيرمجاز بودن كشتار دام و دفع فضولات دامي و همچنين اعلام جرم مذكور حسب مورد بر عهد هي وزارت
بهداشت، درمان و آموزش پزشكي، سازمان حفاظت محيط زيست و سازمان دامپزشكي خواهد بود.
تبصره 2: منظور از آلودگي محيط زيست عبارت است از پخش يا آميختن مواد خارجي به آب يا هوا يا خاك يا
زمين به ميزاني كه كيفيت فيزيكي، شيميايي يا بيولوژيك آن را به طوري كه به حال انسان يا ساير موجودات زنده
يا گياهان يا آثار يا ابنيه مضر باشد تغيير دهد.
ماده 689
تخريب در تمام موارد مذكور در اين فصل هر گاه حرق و و ساير اقدامات انجام شده منتهي به قتل يا نقص عضو يا
جراحت و صدمه به انساني شود مرتكب علاوه بر مجازات هاي مذكور حسب مورد به قصاص و پرداخت ديه و در هر
حال به تأديه خسارات وارده نيز محكوم خواهد شد.
ششم فصل بيست و - هتك حرمت منازل و املاك غير
ماده 690
هركس به وسيله ي صحنه سازي از قبيل پ يكني، ديواركشي، تغيير حد فاصل، امحاي مرز، كرت بندي، نهركشي،
حفر چاه، غرس اشجار و زراعت و امثال آن به تهيه ي آثار تصرف در اراضي مزروعي اعم از كشت شده يا در آيش
زراعي، جنگ لها و مراتع ملي شده، كوهستان ها، باغ ها، قلمستان ها، منابع آب، چشم هسارها، انهار طبيعي و
پارك هاي ملي، تأسيسات كشاورزي و دامداري و دامپروري و كشت و صنعت و اراضي موات و باير و ساير اراضي و
املاك متعلق به دولت يا شركت هاي وابسته به دولت يا شهرداري ها يا اوقاف و همچنين اراضي و املاك و موقوفات
و محبوسات و اثلاث باقيه كه براي مصارف عا مالمنفعه اختصاص يافته يا اشخاص حقيقي يا حقوقي به منظور
تصرف يا ذ يحق معرفي كردن خود يا ديگري، مبادرت نمايد يا بدون اجازه سازمان حفاظت محيط زيست يا مراجع
ذي صلاح ديگر مبادرت به عملياتي نمايد كه موجب تخريب محيط زيست و منابع طبيعي گردد يا اقدا م به هرگونه
تجاوز و تصرف عدواني يا ايجاد مزاحمت يا ممانعت از حق در موارد مذكور نمايد به مجازات يك ماه تا يك سال
حبس محكوم مي شود.
دادگاه موظف است حسب مورد رفع تصرف عدواني يا رف ع مزاحمت يا ممانعت از حق يا اعاده وضع به حال سابق
نمايد.
تبصره 1: رسيدگي به جرايم فو قالذكر خارج از نوبت به عمل م يآيد و مقام قضايي با تنظيم صورت مجلس دستور
متوقف ماندن عمليات متجاوز را تا صدور حكم قطعي خواهد داد.
تبصره 2: در صورتي كه تعداد متهمان سه نفر يا بيشتر باشد و قراين قوي بر ارتكاب جرم موجود باشد قرار
بازداشت صادر خواهد شد، مدعي م يتواند تقاضاي خلع يد و قلع بنا و اشجار و رفع آثار تجاوز را بنمايد.
ماده 691
هركس به قهر و غلبه داخل ملكي شود كه در تصرف ديگري است اعم از آن كه محصور باشد يا نباشد يا در ابتداي
ورود به قهر و غلبه نبوده ولي بعد از اخطار متصرف به قهر و غلبه مانده باشد علاوه بر رفع تجاوز حسب مورد به
يك تا شش ماه حبس محكوم مي شود. هرگاه مرتكبين دو نفر يا بيشتر بوده و لااقل يكي از آ نها حامل سلا ح
باشد به حبس از يك تا سه سال محكوم خواهند شد.
ماده 692
هر گاه كسي ملك ديگري را به قهر و غلبه تصرف كند علاوه بر رفع تجاوز به حبس از سه ماه تا يك سال محكوم
خواهد شد.
ماده 693
م اگر كسي به موجب حكم قطعي محكوم به خلع يد از مال غيرمنقولي يا محكوم به رفع مزاحمت يا رفع مانعت از
حق شده باشد، بعد از اجراي حكم مجدداً مورد حكم را عدواناً تصرف يا مزاحمت يا ممانعت از حق نمايد علاوه بر
رفع تجاوز به حبس از شش ماه تا دو سال محكوم خواهد شد.
ماده 694
هركس در منزل يا مسكن ديگري به عنف يا تهديد وارد شود به مجازات از شش ماه تا سه سال حبس محكوم
خواهد شد و در صورتي كه مرتكبين دو نفر يا بيشتر بوده و لااقل يكي از آ نها حامل سلاح باشد به حبس از يك
تا شش سال محكوم مي شوند.
ماده 695
چنان چه جرايم مذكور در مواد ( 692 ) و ( 693 ) در شب واقع شده باشد مرتكب به حداكثر مجازات محكوم
مي شود.
ماده 696
در كليه ي مواردي كه محكوم عليه علاوه بر محكومي تكيفري به رد عين يا مثل مال يا اداي قيمت يا پرداخت ديه و
ضرر و زيان ناشي از جرم محكوم شده باشد و از اجراي حكم امتناع نمايد در صورت تقاضاي محكو مله دادگاه با
فروش اموال محكوم عليه به جز مستثنيات دين حكم را اجرا يا تا استيفاي حقوق محكو مله، محكو معليه را
بازداشت خواهد نمود.
تبصره: چنانچه محكوم عليه مدعي اعسار شود تا صدور حكم اعسار و يا پرداخت به صورت تقسيط بازداشت ادامه
خواهد داشت .
هفتم فصل بيست و - افترا و توهين و هتك حرمت
ماده 697
هركس به وسيله ي اوراق چاپي يا خطي يا به وسيل هي درج در روزنامه و جرايد يا نطق در مجامع يا به هر وسيله
ديگر، به كسي امري را صريحاً نسبت دهد يا آن ها را منتشر نمايد كه مطابق قانون آن امر جرم محسوب مي شود و
( نتواند صحت آن اسناد را ثابت نمايد جز در مواردي كه موجب حد است به يك ماه تا يك سال حبس و تا ( 74
ضربه شلاق يا يكي از آن ها حسب مورد محكوم خواهد شد.
تبصره: در مواردي كه نشر آن امر اشاعه فحشا محسوب گردد هرچند بتواند صحت اسناد را ثابت نمايد مرتكب به
مجازات مذكور محكوم خواهد شد.
ماده 698
عمومي هر كس به قصد اضرار به غير يا تشويش اذهان يا مقامات رسمي به وسيله ي نامه يا شكواييه يا مراسلات يا
عرايض يا گزارش يا توزيع هرگونه اوراق چاپي يا خطي با امضا يا بدون امضا اكاذيبي را اظهار نمايد يا با همان
مقاصد اعمالي را برخلاف حقيقت راساً يا به عنوان نقل قول به شخص حقيقي يا حقوقي يا مقامات رسمي تصريحاً
يا تلويحاً نسبت دهد اعم از اين كه از طريق مزبور به نحوي از انحا ضرر مادي يا معنوي به غير وارد شود يا نه علاوه
بر اعاده حيثيت در صورت امكان، بايد به حبس از دو ماه تا دو سال و يا شلاق تا ( 74 ) ضربه محكوم شود.
ماده 699
هر كس عالماً عامداً به قصد متهم نمودن ديگري آلات و ادوات جرم يا اشيايي را كه يافت شدن آن در تصرف يك
نفر موجب اتهام او م يگردد بدون اطلاع آن شخص در منزل يا محل كسب يا جيب يا اشيايي كه متعلق به اوست
بگذارد يا مخفي كند يا به نحوي متعلق به او قلمداد نمايد و در اثر اين عمل شخص مزبور تعقيب گردد، پس از
( صدور قرار منع تعقيب و يا اعلام برائت قطعي آن شخص، مرتكب به حبس از شش ماه تا سه سال و يا تا ( 74
ضربه شلاق محكوم مي شود.
ماده 700
يك تا هركس با نظم يا نثر يا به صورت كتبي يا شفاهي كسي را هجو كند و يا هجويه را منتشر نمايد، به حبس از
شش ماه محكوم مي شود.
هشتم فصل بيست و - تجاهر به استعمال مشروبات الكلي و قماربازي و ولگردي
ماده 701
مجامع هر كس متجاهراً و به نحو علن در اماكن و معابر و عمومي مشروبات الكلي استعمال نمايد، علاوه بر اجراي
حد شرعي شرب خمر به دو تا شش ماه حبس تعزيري محكوم م يشود.
ماده 702
هر كس مشروبات الكلي را بخرد يا حمل يا نگهداري كند به سه تا شش ماه حبس و يا تا ( 74 ) ضربه شلاق محكوم
مي شود.
ماده 703
هر كس مشروبات الكلي را بسازد يا بفروشد يا در معرض فروش قرار دهد يا از خارج وارد كند يا در اختيار ديگري
قرار دهد به سه ماه تا يك سال حبس و تا ( 74 ) ضربه شلاق و از ي ك ميليون و پانصد هزار تا شش ميليون ريال
جزاي نقدي يا يك يا دو مورد از آن ها محكوم م يشود.
ماده 704
هر كس محلي را براي شرب خمر داير كرده باشد يا مردم را به آن جا دعوت كند به سه ماه تا دو سال حبس و
74 ) ضربه شلاق و يا از يك ميليون و پانصد هزار تا دوازده ميليون ريال جزاي نقدي يا هر دوي آن ها محكوم )
خواهد شد و در صورتي كه هر دو مورد را مرتكب شود به حداكثر مجازات محكوم خواهد شد.
ماده 705
قماربازي با هر وسيله اي ممنوع و مرتكبين آن به يك تا شش ماه حبس و يا تا ( 74 ) ضربه شلاق محكوم مي شوند و
درصورت تجاهر به قماربازي به هر دو مجازات محكوم مي گردند.
ماده 706
حبس يا تا پانصد هر كس آلات و وسايل مخصوص به قماربازي را بخرد يا حمل يا نگهداري كند به يك تا سه ماه
هزار تا يك ميليون و پانصد هزار ريال جزاي نقدي محكوم مي شود.
ماده 707
مخص هر كس آلات و وسايل وص به قماربازي را بسازد يا بفروشد يا در معرض فروش قرار دهد يا از خارج وارد كند
يا در اختيار ديگري قرار دهد به سه ماه تا يك سال حبس و يك ميليون و پانصد هزار تا شش ميليون ريال جزاي
نقدي محكوم مي شود.
ماده 708
هركس قمارخانه داير كند يا مردم را براي قمار به آن جا دعوت نمايد به شش ماه تا دو سال حبس و يا از سه
ميليون تا دوازده ميليون ريال جزاي نقدي محكوم م يشود.
ماده 709
جريمه ضبط مي تمام اسباب و نقود متعلق به قمار حسب مورد معدوم يا به عنوان شود.
ماده 710
اشخاصي كه در قمارخان هها يا اماكن معد براي صرف مشروبات الكلي موضوع مواد ( 701 ) و ( 705 ) قبول خدمت
كنند يا به نحوي از انحا به دايركنند هي اين قبيل اماكن كمك نمايند معاو ن محسوب مي شوند و مجازات مباشر در
جرم را دارند ولي دادگاه مي تواند نظر به اوضاع و احوال و ميزان تأثير عمل معاون، مجازات را تخفيف دهد.
ماده 711
هر ( گاه يكي از ضابطين دادگستري و ساير مأمورين صلاحيت دار از وجود اماكن مذكور در مواد ( 704 ) و ( 705
و( 708 ) يا اشخاص مذكور در ماده ي ( 710 ) مطلع بوده و مراتب را به مقامات ذ يصلاح اطلاع ندهند يا برخلاف واقع
گزارش نمايند در صورتي كه به موجب قانوني ديگر مجازات شديدتري نداشته باشند به سه تا شش ماه حبس يا تا
74 ) ضربه شلاق محكوم مي شوند. )
ماده 712
هر كس تكدي يا كلاشي را پيشه خود قرار داده باشد و از اين راه امرار معاش نمايد يا ولگردي نمايد به حبس از
يك تا سه ماه محكوم خواهد شد و چنانچه با وجود توان مالي مرتكب عمل فوق شود علاوه بر مجازات مذكور كليه
اموالي كه از طريق تكدي وكلاشي به دست آورده است مصادره خواهد شد.
ماده 713
هركس طفل صغير يا غيررشيدي را وسيله ي تكدي قرار دهد يا افرادي را به اين امر بگمارد به سه ماه تا دو سال
حبس و استرداد كليه ي اموالي كه از طريق مذكور به دست آورده است محكوم خواهد شد.
نهم فصل بيست و - جرايم ناشي از تخلفات رانندگي
ماده 714
بي هر گاه احتياطي يا ب يمبالاتي يا عدم رعايت نظامات دولتي يا عدم مهارت راننده (اعم از وسايط نقليه زميني يا
آبي يا هوايي ) يا متصدي وسيله ي موتوري منتهي به قتل غيرعمدي شود مرتكب به شش ماه تا سه سال حبس و
نيز به پرداخت ديه در صورت مطالبه از ناحيه ي اولياي دم محكوم م يشود.
تبصره: اظهار نظر كارشناسي در خصوص تشخيص ب ياحتياطي يا ب يموالاتي يا عدم رعايت نظامات دولتي يا عدم
مهارت در مورد سوانح مربوط به وسايل نقليه ي زميني، آبي و هوايي حسب مورد اداره راهنمايي و رانندگي،
شركت راه آهن جمهوري اسلامي ايران، سازمان بنادر و كشتيراني و سازمان هواپيمايي كشوري مي باشد.
ماده 715
هر گاه يكي از جهات مذكور در ماد هي ( 714 ) موجب مرض جسمي يا دماغي كه غيرقابل علاج باشد و يا از بين
رفتن يكي از حواس يا از كار افتادن عضوي از اعضاي بدن كه يكي از وظايف ضروري زندگي انسان را انجام
مي دهد يا تغيير شكل دايمي عضو يا صورت شخص يا سقط جنين شود مرتكب به حبس از دو ماه تا يك سال و به
پرداخت ديه در صورت مطالبه از ناحيه مصدوم محكوم مي شود.
ماده 716
هر گاه يكي از جهات مذكور در ماد هي ( 714 ) موجب صدمه ي بدني شود كه باعث نقصان يا ضعف دايم يكي از
منافع يا يكي از اعضاي بدن شود و يا باعث از بين رفتن قسمتي از عضو مصدوم گردد، بدون آن كه عضو از كار
بيفتد يا باعث وضع حمل زن قبل از موعد طبيعي شود مرتكب به حبس از دو ماه تا شش ماه و پرداخت ديه در
صورت مطالبه از ناحيه مصدوم محكوم خواهد شد.
ماده 717
هر گاه يكي از جهات مذكور در ماده ( 714 ) موجب صدمه ي بدني شود مرتكب به حبس از يك تا پنج ماه و
پرداخت ديه در صورت مطالبه از ناحيه ي مصدوم محكوم م يشود.
ماده 718
در مورد مواد فوق هرگاه راننده يا متصدي وسايل موتوري در موقع وقوع جرم مست بوده يا پروانه نداشته يا
زيادتر از سرعت مقرر حركت مي كرده است يا آن كه دستگاه موتوري را با وجود نقص و عيب مكانيكي مؤثر در
تصادف به كار انداخته يا در محل هايي كه براي عبور پياده رو علامت مخصوص گذارده شده است، مراعات لازم
ننمايد و يا از مح لهايي كه عبور از آن ممنوع گرديده است رانندگي نموده، به بيش از دو سوم حداكثر مجازات
مذكور در مواد فوق محكوم خواهد شد. دادگاه مي تواند علاوه بر مجازات فوق مرتكب را براي مدت يك تا پنج
سال از حق رانندگي يا تصدي وسايل موتوري محروم نمايد.
تبصره: اعمال مجازات موضوع مواد ( 714 ) و ( 718 ) اين قانون از شمول بند ( 1) ماده ي ( 3) قانون وصول برخي از
1373 مجلس شوراي اسلامي مستثني م يباشد. /12/ درآمدهاي دولت و مصرف آن در موارد معين مصوب 28
ماده 719
جو هر گاه مصدوم احتياج به كمك فوري داشته و راننده با و د امكان رساندن مصدوم به مراكز درماني و يا استمداد
از مأمورين انتظامي از اين كار خودداري كند و يا به منظور فرار از تعقيب، محل حادثه را ترك و مصدوم را رها كند
حسب مورد به بيش از دو سوم حداكثر مجازات مذكور در مواد ( 714 ) و ( 715 ) و ( 716 ) محكوم خواهد شد. دادگاه
نمي تواند در مورد اين ماده اعمال كيفيت مخففه نمايد.
تبصره 1: راننده در صورتي م يتواند براي انجام تكاليف مذكور در اين ماده وسيله نقليه را از صحنه حادثه حركت
دهد كه براي كمك رسانيدن به مصدوم توسل به طريق ديگر ممكن نباشد.
تبصره 2: در تمام موارد مذكور هرگاه راننده مصدوم را به نقاطي براي معالجه و استراحت برساند و يا مأمورين
مربوطه را از واقعه آگاه كند و يا به هر نحوي موجبات معالجه و استراحت و تخفيف آلام مصدوم را فراهم كند
دادگاه مقررات تخفيف را درباره ي او رعايت خواهد نمود.
ماده 720
پلا هركس در ارقام و مشخصات ك وسايل نقليه ي موتوري زميني، آبي يا كشاورزي تغيير دهد و يا پلاك وسيله ي
نقليه ي موتوري ديگري را به آن الصاق نمايد يا براي آن پلاك تقلبي به كار برد يا چنين وسايلي را با علم به تغيير
و يا تعويض پلاك تقلبي مورد استفاده قرار دهد و همچنين هركس به نحوي از انحا در شماره ي شاسي، موتور يا
پلاك وسيله ي نقليه موتوري و يا پلا كهاي موتور و شاسي كه از طرف كارخان هي سازنده حك يا نصب شده بدون
تحصيل مجوز از راهنمايي و رانندگي تغيير دهد و آن را از صورت اصل يكارخانه خارج كند به حبس از شش ماه تا
يك سال محكوم خواهد شد.
ماده 721
هر كس بخواهد وسيله ي نقليه ي موتوري را اوراق كند مكلف است مراتب را با تعيين محل توقف وسيل هي نقليه به
راهنمايي و رانندگي محل اطلاع دهد، راهنمايي و رانندگي محل بايد ظرف مدت يك هفته اجازه ي اوراق كردن
وسيله ي نقليه را بدهد و اگر به دلايلي با اوراق كردن موافقت ندارد تصميم قطعي خود را ظرف همان مدت با ذكر
دليل به متقاضي ابلاغ نمايد، هرگاه راهنمايي و رانندگي هيچ گونه اقدامي در آن مدت نكرد اوراق كردن وسيله ي
نقليه پس از انقضاي مدت مجاز است . تخلف از اين ماده براي اورا قكننده موجب محكوميت از دو ماه تا يك سال
حبس خواهد بود.
ماده 722
چنان چه وسيله ي موتوري يا پلاك آن سرقت يا مفقود شود، شخصي كه وسيله در اختيار و تصرف او بوده است
اعم از آن كه مالك بوده يا نبوده پس از اطلاع مكلف است بلافاصله مراتب را به نزديكترين مركز نيروي انتظامي
اعلام نمايد، متخلف از اين ماده به جزاي نقدي از پانصد هزار تا يك ميليون ريال محكوم خواهد شد.
ماده 723
هر كس بدون گواهينامه رسمي اقدام به رانندگي و يا تصدي وسايل موتوري كه مستلزم داشتن گواهينامه ي
مخصوص است، بنمايد و همچنين هر كس به موجب حكم دادگاه از رانندگي وسايل نقليه ي موتوري ممنوع باشد به
رانندگي وسايل مزبور مبادرت ورزد براي بار اول به حبس تعزيري تا دو ماه يا جزاي نقدي تا يك ميليون ريال و يا
هر دو مجازات و در صورت ارتكاب مجدد به دوماه تا شش ماه حبس محكوم خواهد شد.
ماده 724
هر راننده ي وسيله ي نقليه اي كه در دستگاه ثبت سرعت وسيله ي نقليه عمداً تغييري دهد كه دستگاه، سرعتي
كمتر از سرعت واقعي نشان دهد و يا با علم به اين كه چنين تغييري در دستگاه مزبور داده شده با آن وسيل هي
نقليه رانندگي كند براي بار اول به حبس از ده روز تا دو ماه و يا جزاي نقدي از پنجاه هزار تا پانصد هزار ريال و يا
هر دو مجازات و در صورت تكرار به دو تا شش ماه حبس محكوم خواهد شد.
ماده 725
هر يك از مأمورين دولت كه متصدي تشخيص مهارت و دادن گواهينام هي رانندگي هستند اگر به كسي كه واجد
شرايط رانندگي نبوده پروانه بدهند به حبس تعزيري از شش ماه تا يك سال و به پنج سال انفصال از خدمات
دولتي محكوم خواهند شد و پروانه ي صادره نيز ابطال مي گردد.
ماده 726
هر كس در جرايم تعزيري معاونت نمايد حسب مورد به حداقل مجازات مقرر در قانون براي همان جرم محكوم
مي شود.
ماده 727
،622 ،608 ، 566 قسمت اخير ماده ي 596 ،565 ،564 ،563،562 ،561 ،560 ،559 ، جرايم مندرج در مواد 558
699 و 700 ،698 ،697 ،694 ،692 ،690 ،684،685 ،682 ،679 ،677 ،676 ،669 ،668 ،648 ،642 ،632،633
جز با شكايت شاكي خصوصي تعقيب نم يشود و در صورتي كه شاكي خصوصي گذشت نمايد دادگاه مي تواند در
مجازات مرتكب تخفيف دهد و يا با رعايت موازين شرعي از تعقيب مجرم صرف نظر نمايد.
ماده 728
مي قاضي دادگاه تواند با ملاحظه ي خصوصيات جرم و مجرم و دفعات ارتكاب جرم در موقع صدور حكم و در
صورت لزوم از مقررات مربوط به تخفيف، تعليق و مجازات هاي تكميلي و تبديلي از قبيل قطع موقت خدمات
عمومي حسب مورد استفاده نمايد.
ماده 729
كليه ي قوانين مغاير با اين قانون از جمله قانون مجازات عمومي مصوب سال 1304 و اصلاحات و الحاقات بعدي آن
ملغي است .
قانون فوق مشتمل بر دويست و سي و دو ماده و چهل و چهار تبصره در جلسه علني روز چهارشنبه مورخ دوم
1375 به تأييد شوراي /3/ خرداد ماه يك هزار و سيصد و هفتاد و پنج مجلس شوراي اسلامي تصويب و در تاريخ 6
نگهبان رسيده است .
لازم به ذكر است كه شماره ي مواد مصوبه مجلس تحت عنوان كتاب پنجم تعزيرات و مجازا تهاي بازدارنده به
دنبال مواد قانون مجازات اسلامي كه قبلاً به تصويب رسيده از شماره 498 تا 729 تدوين گرديده است .
--------------------------------------------
دريافت شده از پايگاه نشر مقالات حقوقي
حق گستر.
براي نشر مقالات حقوقي خود
به كنيد حق گستر مراجعه .
منتظر شما هستيم.
ir.HaghGostar.www


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

تبادل لینک هوشمند

.متشگرم از خداوند ارزوی توفیق برایتان دارم






آمار مطالب

:: کل مطالب : 633
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 644
:: باردید دیروز : 11
:: بازدید هفته : 662
:: بازدید ماه : 2653
:: بازدید سال : 6603
:: بازدید کلی : 95298

RSS

Powered By
loxblog.Com