به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب دینی مذهبی که حقیر مطالعه وجهت مطالعه شما عزیزان در وب سایت قرار داده ام بهره مند باشید از خداوند ارزوی توفیق تمام مسلمین خصوصا شیعیان علی ع را دارم
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
در تفسير صافى در شأن نزول آيه مباركه: والذين اذا فعلوا فاحشه أو ظلموا أنفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله...(52) و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند يا به خود ستم كنند، به ياد خدا مىافتند و براى گناهان خود، طلب آمرزش مىكنند و كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد؟... از مجالس صدوق(53)، روايت كرده از حضرت صادق (عليه السلام) كه معاذ بن جبل داخل شد خدمت حضرت رسالت پناه (صلىالله عليه و آله و سلم)، باكياً(54) و سلام عرض كرد و جواب شنيد پيامبر فرمودند: چرا گريه مىكنى؟ عرض كرد: يا رسول الله، دم در، جوانى هست خوش صورت و رنگ خوب، چنان بر جوانى خودش گريه مىكند كه مثل زن پسر مرده و مىخواهد و به حضور مبارك مشرف بشود؛ فرمودند: بياور آن جوان را؛ معاذ رفت و جوان را حاضر كرد؛ پس جوان سلام عرض كرد، حضرت جواب فرمودند، سپس فرمودند كه چه چيز تو را سبب گريه شده است؟ عرض كرد: چطور گريه نكنم كه گناههايى را مرتكب شدهام كه اگر خداوند عالم مرا به بعضى از آنها اخذ نمايد مرا داخل جهنم مىكند و من چنين مىبينم كه به زودى مرا اخذ خواهد فرمود و ابداً اين گناهان را نخواهد بخشيد! پس حضرت فرمود: آيا به خدا شريك قرار دادى؟ عرض كرد: پناه مىبرم به خدا از اينكه به خداى خود شريك قرار بدهم. حضرت فرمود: آيا نفسى را كشتهاى كه خداوند قتلش را حرام فرموده است؟ عرض كرد: نه. پس فرمود: خداوند مىبخشد گناهان تو را، اگرچه به بزرگى كوهها باشد! جوان عرض كرد: گناهان من از كوهها بزرگتر است! حضرت فرمودند: خداوند مىبخشد اگر چه مثل هفت زمين و درياهاى آن و ريگهاى آن و اشجار(55) آن و آنچه در آن است از مخلوقات بوده باشد! جوان گناهكار عرض كرد: گناهان من از همه اينها بزرگتر است! پس حضرت فرمود كه مىبخشد خداوند گناهان تو را، اگرچه به قدر آسمانها و ستارگان و به قدر عرش و كرسى باشد! جوان گناهكار عرض كرد: گناهان من از اينها هم بزرگتر است! معاذ راوى حديث مىگويد: حضرت نظرى فرمودند به آن جوان مثل اينكه غضب فرمودند و سپس فرمودند: ويحك! گناهان تو بزرگ است يا پروردگار تو؟! پس جوان به روى خود بر زمين افتاد و گفت: سبحان ربى! چيزى بزرگتر از خداى من نيست، پروردگار بزرگتر است از هر بزرگى يا رسول الله! پس حضرت فرمودند: پس آيا مىبخشد گناهان عظيم را مگر پروردگار عظيم؟ جوان عرض كرد: لا والله! و ساكت شد. پس حضرت فرمودند: ويحك يا شاب! آيا خبر نمىدهى مرا به يكى از گناهانت؟ عرض كرد: بلى خبر مىدهم. من كارم اين بود كه هفت سال نبش قبور مىكردم و مردهها را درمىآوردم و كفنهاى آنها را برمىگرفتم تا اينكه يك دخترى از بنات انصار مرد، او را كه بردند و دفن كردند و شب شد، آمدم به سوى قبر او و آن را نبش كردم و جنازهاش را در آوردم و كفنش را واگرفتم(56) و برگشتم؛ در اين وقت شيطان مرا وسوسه كرد كه نمىبينى كه چطور است؟! و چطور است؟! تا برگشتم به سوى او و با آن مرده مقاربت كردم و او را عريان گذاشته برگشتم؛ پس شنيدم كه ناگهان آن مرده مرا صدا كرد، گفت: واى بر تو اى جوان از ديان يوم الدين در روزى كه وامىدارد مرا و تو را براى حساب، مرا اينطور توى مردهها عريان گذاشتى و كفن مرا بردى و مرا اينطور كردى كه روز قيامت جنب از قبر برخيزم؟! پس واى باد بر جوانى تو از آتش و گمان نمىكنم كه بوى بهشت به مشام تو برسد! آنگاه آن جوان گناهكار گفت: چه خوب است براى من يا رسول الله؟! پس آن حضرت فرمودند كه دور شو از من اى فاسق! من مىترسم كه به آتش تو بسوزم، چقدر نزديكى تو از آتش! بعد از آن حضرت همى مىفرمودند و اشاره مىكردند بر او تا اينكه رفت و از نظر حضرت دور شد و رفت از شهر توشهاى گرفت و آمد به بعضى از كوهها و پلاسى پوشيد و دستهايش - هر دو - را به گردن خودش بست و مشغول عبادت و مناجات شد، عرض مىكرد: يا رب! هذا عبدك بهلول و بين يديك مغلول؛ يا رب! أنت الذى تعرفنى و زل منى ما تعلم. سيدى، يا رب! انى أصبحت من النادمين و أتيت نبيك تائباً فطردنى و زادنى خوفاً، فأسألك باسمك و جلالك و عظم سلطانك أن لا تخيب رجائى، سيدى! و لا تبطل دعائى و لا تقنطنى من رحمتك. پروردگارا! اين بندهات بهلول است كه دست بسته در محضر تو قرار گرفته؛ پروردگارا! تويى كه مرا مىشناسى و لغزشى از من صورت گرفته كه به آن آگاهى؛ سرورم! پروردگارم! پشيمان شدهام و با حال توبه به خدمت پيامبر شرفياب شدم، ايشان مرا طرد كرد و بر ترس و دلهره من افزود؛ سپس به اسم تو و جلال و عظمت سلطنت تو، از درگاهت تقاضا مىكنم كه اميدم را ناكام نفرمايى، اى سرورم! و دعايم را باطل نسازى و از رحمت خود نااميدم نگردانى. پس هميشه به اين نحو عرض مىكرد تا چهل روز و شب تمام شد و حالى داشت كه درندهها و حيوانات وحشى كه او را مىديدند در آنها اثر مىكرد و بر حال او گريه مىكردند! و بعد از آنكه چهل روز تمام شد، عرض كرد: اللهم ما فعلت فى حاجتى؟ ان كنت استجبت دعائى و غفرت خطيئتى فأوح الى نبيك و ان لم تستجب لى دعائى و لم تغفر لى خطيئتى و أردت عقوبتى فعجل بنار تحرقنى أو عقوبه فى الدنيا تهلكنى و خلصنى من فضيحه يوم القيامه. خداوندا! با حاجت و درخواست من چه كردى؟ اگر دعايم را مستجاب فرموده و گناهم را بخشيدهاى، پس به پيامبرت وحى فرما و اگر دعايم را اجابت نفرمودهاى و مورد بخشش قرار ندادهاى و تصميم بر مجازات من گرفتى، پس هرچه زودتر آتش بفرست تا مرا بسوزاند يا به كيفرى در دنيا دچارم ساز تا مرا هلاك گرداند و مرا از رسوايى روز رستاخيز رهايى بخش. پس خداوند رحيم تعالى به پيامبر (صلىالله عليه و آله و سلم)، اين آيه را فرستاد: والذين اذا فعلوا فاحشه أو ظلموا أنفسهم ؛ يعنى به ارتكاب گناه اعظم از زنا و نبش و اخذ اكفان؛ ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم ؛ يعنى ترسيدند از خداوند و زود توبه كردند؛ و من يغفر الذنوب الا الله ؛ خداوند مىفرمايد: آمد به سوى تو، بنده من يا محمد، در حالى كه تائب بود پس او را از پيش خودت راندى، پس او كجا برود و كه را قصد بكند و از كه سؤال بكند كه گناه او را ببخشد غير از من؟ و بعد از آن خداوند متعال فرمود: ولم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون(57) ؛ يعنى بر گناه خود - كه زنا اخذ اكفان بود - باقى نماندند اينها، جزاى آنها مغفرت است از پروردگارشان و جناتى است كه تجرى من تحتها الأنهار ؛ در حالى كه هميشگى هستند در آن جنات ؛ و نعم أجر العاملين(58)و چه نيكو است پاداش اهل عمل! همين كه آيه مباركه نازل شد، حضرت (صلىالله عليه و آله و سلم) بيرون آمد در حالى كه آيه مباركه را با لبخند تلاوت مىفرمودند، پس به اصحاب فرمودند: كيست كه مرا ببرد به نزد آن جوان تائب؟ معاذ عرض كرد: يا رسول الله! شنيدهايم كه او در فلان جا و فلان كوه است. پس حضرت (صلىالله عليه و آله و سلم) با اصحاب تشريف بردند تا رسيدند به آن كوه، پس بالا تشريف برده و آن جوان را جستجو مىفرمودند، پس ناگاه ديدند آن جوان را - چه جوانى؟! - ديدند كه در ميان دو سنگ، سرپا ايستاده، دستهايش به گردن بسته، رويش از شدت آفتاب سياه شده و مژههاى چشمش از گريه تماماً ريخته! عرض مىكند كه: سيدى! قد أحسنت خلقى و أحسنت صورتى فليت شعرى ماذا تريد بى، أفى النار تحرفنى اؤ فى جوارك تسكننى؟ اللهم انك قد أكثرت الاحسان الى فأنعمت على، فليت شعرى، ماذا يكون آخر أمرى، الى الجنه تزفنى، أم الى النار تسوقنى؟ اللهم ان خطيئتى أعظم من السموات و الأرض و من كرسيك الواسع و عرشك العظيم فليت شعرى تغفر خطيئتى، أم تفضحنى بها يوم القيامه. سرورم! تو مرا زيبا آفريدى و چهرهام را نيكو نمودى، كاش مىدانستم كه با من چه خواهى كرد؟ آيا در آتش جهنم مىسوزانى يا در جوار خود جايم مىدهى؟ خداوندا! تو بسيار به من احسان فرمودهاى و به من نعمت دادهاى، كاش مىدانستم كه كار و سرنوشتم به كجا خواهد انجاميد؟ آيا به سوى بهشتم خواهى برد يا به سوى جهنم سرازيرم خواهى كرد؟ خداوندا! گناه من از آسمان و زمين و كرسى گسترده و عرش بزرگت، وسيعتر است، كاش مىدانستم كه گناهم را عفو مىفرمايى؟ يا روز قيامت به خاطر آن گناه رسوايم مىكنى؟ و به همين منوال مناجات مىكند و خاك بر سرش مىريزد و درندگان صحرا به اطراف و مرغها بالاى سر، صف كشيده به حال او گريه مىكنند! پس وجود مبارك حضرت (صلىالله عليه و آله و سلم) نزديك رفته، دستهاى او را با دست مبارك خود گشودند و خاك از سر او پاك فرموده و فرمودند: بشارت باد تو را اى بهلول! تو آزاد كرده خدايى از آتش! پس به اصحاب فرمود: اين جور تدارك بكنيد گناهان خود را چنانچه تدارك كرد بهلول.(59)