درسى آموزنده ديگرى از قرآن
از آن جا كه هدف قرآن كريم در نقل داستانهاى گذشتگان تربيت افكار و توجه دادن بندگان خدا به مبداء و معاد و تهذيب نفوس و كمال انسان ها است و بيشتر جنبه تربيتى و آموزشى دارد؛ در هر جا به تناسب ، اين هدف عالى را تعقيب نموده و تذكرهاى سودمندى به ساير افراد مى دهد. قرآن كريم در اين فصل از داستان يوسف نيز پس از ذكر موضوع آزادى يوسف از زندان و رسيدن وى به بزرگ ترين مقام هاى ظاهرى و جلب اطمينان و دوستى شاه مصر و بزرگان آن كشور، يك نتيجه بسيار عالى گرفته و درس آموزنده اى به ساير انسان ها داده و چنين مى گويد: و اين چنين يوسف را در آن سرزمين تمكن و قدرت داديم به هر گونه و در هر جا كه مى خواهد در كارها تصرف و امر و نهى كند و ما هر كه را بخواهيم به رحمت خويش مخصوص داريم و پاداش نيكوكاران را تباه و ضايع نمى كنيم و همانا پاداش آخرت بهتر و زيادتر است براى كسانى كه ايمان آورده و تقوا و پرهيزگارى دارند. (89)
قرآن كريم در اين جا دو حقيقت را گوشزد مى كند: يكى مربوط به زندگى اين جهان ناپايدار است و ديگرى به عالم آخرت و زندگى ابدى آن جهان .
آنچه مربوط به زندگى اين جهان است ، اين كتاب بزرگ آسمانى با نشان دادن يك نمونه بارز از سرگذشت يكى از پيغمبران بزرگ الهى به پيروان خود اين درس را مى دهد كه عزت و ذلت اشخاص به دست بندگان ناتوان خدا و تحت اختيار اين و آن نيست كه هر كه را بخواهد روى حب و بغض ها
عزيز گردانند يا هر كسى را اراده كنند، روى هوا و هوس ها خوار و زبون سازند؛ بلكه دادن عزت و گرفتن آن تنها به دست خداست و خدا به هر كه خواهد عزت دهد و از هر كه خواهد بگيرد.
البته خداى متعال نيز بدون علت و بى سبب به كسى چيزى نمى دهد و بى علت نيز چيزى را از كسى نمى گيرد؛ بلكه عمل خود افراد و لياقت آن زمينه اى را براى اعطاى نعمت ها و منصب ها فراهم ساخته ، چنان كه كردار خود آنان و بى لياقت ايشان است كه زمينه را براى سلب نعمت ها و آمدن بلاها و نقمت ها آماده مى سازد.
اگر خداوند متعال آن عزت و عظمت را به يوسف داد، براى آن بود كه همسر عزيز مصر و برادرانش كه بعدا به مصر آمدند و يوسف را شناختند به اين حقيقت واقف شدند كه عزت و ذلت به دست آنها و امثال آنها نيست ؛ بلكه به دست آفريننده اين عالم و خالق اين جهان هستى است ؛ از اين رو آنان هر چه خواستند يوسف را خوار و زبون سازند و به همان اندازه خداى تعالى او را عزيز و محترم گردانيد. آنان از علاقه قلبى يك پدر پير به وى حسادت ورزيده و زندگى محدود خانه يعقوب و فرمان بردارى محوطه كاخ عزيز را از او دريغ داشتند. خداى تعالى فرمانروايى بى چون و چراى تمام كشور مصر را به او موهبت فرمود و عظمت و محبت او را در دل ميليون ها انسان انداخت . آنها با تشكيل جلسات متعدد، نقشه نابودى و خوارى يوسف را كشيدند، اما خداى تعالى به وسيله همان نقشه ها زمينه عظمت و آقايى يوسف را فراهم ساخت .
همه اين عزت و عظمت ها به سبب آن بود كه يوسف در مقام بندگى حق تعالى از دايره عبوديت پا بيرون ننهاد و با تقوا و عمل نيك در همه جا لياقت و شايستگى خود را براى دريافت عنايت ها و موهبت هاى الهى ابراز داشت و خداى تعالى نيز اين عزت و مقام را به او عنايت فرمود.
اين حساب نه فقط در مورد يوسف عزيز است ، بلكه درباره همه افراد اين گونه است و داستان يوسف نمونه و شاهدى براى بيان اين حقيقت است و چنان كه گفتيم تمام نعمت ها و عطاياى الهى تحت حساب و نظم است و بى نظمى و بى عدالتى در دستگاه پروردگار متعال و جهان آفرينش وجود ندارد.
دهنده اى كه به گل نكهت و به گل جان داد
|
به هر كه هر چه سزا حكمتش آن داد (90) |
اين راجع بببه زندگى ناپايدار اين جهان و نخستين حقيقتى كه خداى تعالى در اين جا تذكر مى دهد. از اين مهم تر حقيقت ديگرى است كه خداوند در آيه دوم در مورد زندگى جهان آينده و عالم آخرت گوشزد فرموده و بيان مى دارد و تا افراد باايمان و پرهيزكار و بلكه همگان بدانند پاداش نيكى كه خداوند براى آنان در آخرت آماده كرده و در آن جهان به آنان مى دهد، به مراتب بهتر و بيشتر از اين جهان خواهد بود و قابل مقايسه و سنجش با پاداش هاى اين جهان نبوده و نخواهد بود، زيرا نعمت هاى اين جهان و مقام و منصب آن هر چه و به هر اندازه و مقدار كه باشد، دوام و بقايى ندارد و زوال ناپايدار و محدود است ؛ گذشته از اين كه با هزاران ناراحتى و كدورت آميخته و با انواع ناكامى ها و محنت ها تواءم و مخلوط است و هيچ نوشى بدون نيش و هيچ لذتى بدون رنج و عذاب نيست ، ولى نعمت هاى جهان آخرت از هر گونه ناراحتى و محنتى پاك و خالص بوده و هيچ گونه رنج و تعبى در آن وجود ندارد.
عظمت يوسف در مصر به آن جا رسيد كه
طبرسى در تفسير خود از كتاب النبوه روايت كرده است كه امام رضا (عليه السلام ) فرمود: يوسف پيش از اين كه فرمانروا گرديد به جمع آورى آذوقه و غله پرداخت و در هفت سال فراوانى انبارها را پر كرد و چون سالهاى قحطى رسيد، شروع به فروش غله كرد. و در سال اول مردم هر چه درهم و دينار و پول نقد داشتند، همه را به يوسف داده و آذوقه و غله گرفتند تا جايى كه ديگر در مصر و اطراف آن درهم و دينارى به جاى نماند، جز آن كه همگى ملك يوسف شده بود و چون سال دوم شد، جواهرات و زيورآلات خود را به ملك يوسف شده بود و چون سال دوم شد، جواهرات را به نزد يوسف آورده و در مقابل آن كه در ملك يوسف در آمده بود؛ و در سال سوم هر چه دام و رمه و حيوانات چهارپا داشتند، همه را به يوسف داده و آذوقه دريافت داشتند تا جايى كه ديگر حيوان چهارپايى در مصر نبود، مگر آن كه ملك يوسف بود. در سال چهارم هر چه غلام و كنيز و برده داشتند، همه را به يوسف فروختند و آذوقه گرفته و خوردند و تا جايى كه ديگر در مصر غلام و كنيز نماند كه ملك يوف نباشد؛ سال پنجم خانه و املاك خود را به يوسف دادند و آذوقه خريدند تا آنجا كه در مصر و اطراف آن خانه و باغى نماند، مگر آن كه همگى ملك يوسف شده بود. سال ششم مزارع و آب ها را به يوسف داده و با آذوقه ملك يوسف شده بود. سال ششم مزارع و آبها را به يوسف داده و با آذوقه مبادله كردند و ديگر مزرعه و آبى نبود كه ملك يوسف نباشد. سال هفتم خودشان را به يوسف فروختند و آذوقه خريدند و ديگر برده و آزاديى نبود كه ملك يوسف نباشد. بدين ترتيب هر انسان آزاده و برده اى ، با هر چه داشتند، همه در ملك يوسف در آمده بود و مردم گفتند: تا كنون نديده و نشنيده ايم كه خداوند چنين ملكى به پادشاه عنايت كرده باشد و چنين علم و حكمت و تدبيرى به كسى داده باشد.
در اين وقت يوسف به پادشاه مصر گفت : در اين نعمت و سلطنتى كه خداوند به من در مملكت مصر عنايت كرده چه نظرى دارى ؟ راءى خود را كه اين باره بازگو كه من در اين كار نظرى جز خير و صلاح نداشته و آنان را از بلا نجات دادم و كه خود بلايى بر آنها باشد و اين لطف خدا بود كه آنان را به دست من نجات داد!
شاه گفت : هر چه خودت صلاح مى دانى درباره شان انجام بده و راى همان راى توست
يوسف فرمود: من خدا را گواه مى گيرم و تو نيز شاهد باش كه من همه مردم مصر را آزاد كردم و اموال و غلام و كنيزشان را بدان ها بازگرداندم و حالا پادشاهى و فرمانروايى تو را نيز به خودت وامى گذارم ، مشروط بر آن كه به سيره و روش من رفتار كنى و جز بر طبق حكم من حكومت نكنى .
شاه گفت : اين كمال افتخار و سر بلندى است من است كه جز به روش و سيره تو رفتار نكنم و جز بر طبق حكم تو حكمى نكنم و اگر تو نبودى توانايى بر اين كار نداشتم و اين سلطنت و عزت و شكوهى كه دارم از بركت تو به دست آوردم و اكنون گواهى مى دهم كه خدايى جز پروردگار يگانه نيست كه شريكى ندارد و تو فرستاده و پيغمبر او هستى و در همين منصبى كه تو را بدان منصوب داشته ام ، بمان كه در نزد ما همان منزلت و مقام را دارى و امين ما هستى
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0