غسل شهادت
ارسال در تاریخ بیست و هفتم بهمن ۱۳۸۶ توسط مرتضی
سحرگاه يك شنبه 27 دي ماه سال 1334 اعضاي فداييان اسلام را از لشگر يك پياده به محل لشگر دو زرهي بردند. در وسط سالن پادگان، وسايل شخصي آنان بر زمين ريخته بود, نواب جلو رفت عمامه و عبايش را برداشت, و با لبخند به دوستانش گفت: «به جدم قسم، با همين لباس شهيد مي شوم.» رهبر فداييان براي آخرين مرتبه يارانش را در آغوش گرفت. ثانيه ی تلخ خداحافظي براي او به شوق ديدار در بهشت سخت نبود.
آنان صبور و استوار به سلول هاي انفرادي خود رفتند. نزديك صبح جوخه ی اعدام در كنار ميدان بزرگ پادگان به خط ايستادند, نواب و يارانش از سلول بيرون آمدند. ناگهان سيد محمد واحدي فرياد زد: «الله اكبر, الله اكبر» به اشاره ی سرهنگ اللهياري، پاسباني دست بر دهان سيد محمد گذاشت.
زندانيان از روزنه ی در به بيرون نگاه مي كردند. سرهنگ پرسيد: «اگر خواسته اي داريد بگوييد؟» سيد تقاضاي آب براي غسل شهادت نمود. آب سرد بود, نواب خمشگين بر سر سرهنگ بختيار فرياد زد: «اگر آب گرم نباشد, رنگ ما مي پرد و تو و امثال تو فكر مي كنند كه ترسيده ايم. اما مهم نيست. خدا آگاه است كه لحظه به لحظه اشتياق ما به شهادت بيشتر مي شود.
رهبر فداييان، يارانش را مورد خطاب قرار داد و گفت: «خليلم! محمدم! مظفرم! زودتر آماده شويد, زودتر غسل شهادت كنيد, امشب جده ام؛ فاطمه ی زهرا-سلام الله علیها- منتظر ماست.»
پس از غسل شهادت، به نماز ايستاد. افسران و درجه داران با ناباوري به آنان نگاه مي كردند. دستان به قنوت رفته اش حريم آسمان مناجات بود.
«منبع : سایت شهید نواب صفوی به نقل از کتاب شبنم سرخ»