|
گريه و نفرين حضرت نوح |
وقتى كه حضرت نوح (ع ) سوار كشتى شد، همه دنيا را سير كرد، تا به سرزمين كربلا رسيد، همينكه به سرزمين كربلا رسيد، زمين كشتى او را گرفت ، بطورى كه حضرت نوح (ع ) ترسيد غرق شود، دستها را به دعا و نيايش برداشت ، وپروردگارش را خواند و عرضكرد: خدايا، من همه دنيا را گشتم ، مشكلى برايم پيدا نشد، ولى تا به اين سرزمين رسيدم ترس و وحشت عجيبى برايم ظاهر گشت ، و بدنم لرزيد و خوف شديدى تمام وجودم را گرفت ، كه تا بحال اينجورى نشده بودم ، خدايا علتش چيست ؟
|
زخم ترا شويم از اشك دوديده
|
واى حسينم واى حسينم
|
واى حسينم واى حسينم
|
واى حسينم واى حسينم
|
واى حسينم واى حسنيم
|
واى حسينم واى حسينم
|
واى حسينم واى حسينم
|
خيمه آتش زده منزل ما بود
|
حزن حضرت آدم |
وقتى كه انوار خمسه طاهره در انگشتان او اشراق نمود، نور جناب امام حسين (ع ) در ابهام قرار گرفت ، و هر وقت چشم حضرت آدم (ع ) به ابهامش مى افتاد مهموم و محزون مى شد. و اين اثر تا حال باقى است كه هر كس ، خنده بر او غالب شود وقتى كه به انگشت ابهام نگاه كند حزن بر او غالب مى شود.(9)
|
ايكاش در عزاى تو خون مى گريستم
|
دمساز زخمه هاى جنون مى گريستم
|
يك سينه داشتم به زلالى آسمان
|
از ابرهاى تيره فزون مى گريستم
|
همناله با تمامى ياران تو حسين
|
ايكاش در تمام قرون مى گريستم
|
سر چشمه هاى اشكم اگر خشك مى شدند
|
آنگاه مى نشستم و خون مى گريستم
|
عشقت مگر نبود كه دست مرا گرفت
|
وقتى زپا فتاده نگون مى گريستم
|
اين گريه آبروى من است و دليل عشق
|
اى عشق بى نگاه تو، چون مى گريستم
|
ايكاش در ترنم شعر زلال اشك
|
از مرزهاى واژه برون مى گريستم (10)
|
حزن نوح |
حضرت جبرئيل (ع ) بنام آن حضرت ( حسين(( ع ))) ميخى به كشتى حضرت نوح (ع ) كوبيد.
|
قطره اى اشك تو يك دريا عطش
|
هرم لبهاى تو يك صحرا عطش
|
در نگاه گرم تو حس مى شود
|
يك جهان ايثار، يك دنيا عطش
|
تانبينى عاشقان را تشنه كام
|
آمدى درياى غيرت با عطش
|
تا كوير خشك لبهاى تو ديد
|
سوخت چون خورشيد سر تا پا عطش
|
تشنه بيرون آمدى تا از فرات
|
بى تو دارد آب هم حّتى عطش
|
بى تو در ميخانه خُمّ مى شكست
|
علقمه شد بزم غم ، سقّا عطش
|
بعد تو روح بلند عاطفه
|
قطره قطره آب ميشد با عطش (12)
|
گذر حضرت ابراهيم بكربلا |
حضرت ابراهيم (ع ) سوار براسب بود كه گذرش به سرزمين كربلا افتاد تا به محل شهادت حضرت ابى عبدالله (ع ) رسيد، اسب حضرت بزمين خورد و حضرت ابراهيم (ع ) از اسب بزمين افتاد و سرش شكست و خونش جارى گشت و اشكش آمد و مخزون گرديد.
|
دلى خونين چو باغ لاله دارم
|
به سينه زخم چندين ساله دارم
|
به ناى دل بياد نينوايت
|
نواى هفت بند ناله دارم
|
زاشكت ژاله ها را آفريدند
|
زداغت لاها را آفريدند
|
بيادت هر نيستان نينوا شد
|
به سوگت ناله ها را آفريدند(14)
|
گريه ابراهيم |
وقتى كه پرورگار متعال به حضرت ابراهيم (ع ) دستور داد كه بجاى حضرت اسماعيل (ع ) اين گوسفند را ذبح كند. (خواست او را امتحان كند كه آيا بدستور پرورگارش فرزند دلبندش حضرت اسماعيل را ذبح مى كند يا خير. و راءفت پدر و فرزندى او را مى گيرد و آن چيزى كه در قلب هر پدرى نسبت به فرزندش مى باشد يا نه .)
|
اى در غمت همين نه دو عالم گريسته
|
چندين هزار عالم و آدم گريسته
|
عالم چگونه بر تو نگريد كز اين عزا
|
جد تو مهتر همه عالم گريسته
|
تنها نه روح نوح بود بر تو نوحه گر
|
كاروان انبياء همه با هم گريسته
|
ادريس و شيث و يوشع و داود و هود و لوط
|
الياس و خضر و صالح و آدم گريسته
|
در صحن خلد موسى عمران شكسته دل
|
در بام چرخ عيسى مريم گريسته
|
تا تشنه ديد لعل تو اى شهريار دين
|
خيف و منا و مشعر و زمزم گريسته (16)
|
نفرين حضرت اسماعيل |
گوسفندان حضرت اسماعيل (ع ) كنار شط و نهر و آب فرات ميچريدند كه چوپان براى حضرت خبرآورد كه چند روز است گوسفندان از اين مشرعه آب نمى خورند.
|
فاش از فلك بر آن تن بى سرگريستى
|
ز آنروز تا به دامن محشر گريستى
|
زاشك ستاره ديده ى گردون تهى شدى
|
بروى بقدر زخم تنش گر گريستى
|
ايكاش چون فلك بدى اعضا تمام چشم
|
تا بهر نور چشم پيمبر گريستى
|
كشتند و از نشان ز مسلمانى ايدريغ
|
آنرا كه از غمش دل كافر گريستى
|
آه از دمى كه بادل چاك از پى دفاع
|
خواهر بنعش چاك برادر گريستى (18)
|
مرور حضرت موسى و نماينده اش |
يك روز حضرت موسى (ع ) با حضرت يوشع بن نون (ع ) در اطراف زمين سير ميكرند كه به سرزمين كربلا رسيدند، اتفاقا كفش حضرت موسى (ع ) پاره و كف آن جدا شد و خارى به پاى حضرتش اثابت كرد و پايش خونى شد و درد كشيد، ناراحت و محزون سر بطرف آسمان بلند كرد و فرمود: خدا چه بدى از من سرزده بود كه دچار اين بليه شدم .
|
فغان ز سينه بر آمد، زماجراى حسين
|
بيا قيامت خون بين ، به كربلاى حسين
|
به نينواى شهادت نگر شهيدان را
|
بخاك و خون شده غلطان ، به امروراى حسين
|
قلم چگونه نويسد، حديث عاشورا
|
كه ديده خون شود از شرح ماجراى حسين
|
دگر به نام جهان مهر و مه نمى تابد
|
ستارگان همه يك يك نشسته در عزاى حسين
|
به روز حادثه ، باران تيغ و نيزه گرفت
|
همى به سينه و پشت و به دست و پاى حسين
|
به بام نيزه بر آمد، چو آن سر خونين
|
شفق به سرزد و آسيمه شد براى حسين
|
زسوز سينه زينب خبر ندارى تو
|
درون خيمه نشسته كند دعاى حسين
|
خوشا تلاوت قرآن ، به بام نيزه و تيغ
|
چه خوش بود ار بشنوى زناى حسين
|
كنون كه خون خدا در رگ زمان جارى است
|
بيا بزن به قلّه خون پرچم و لواى حسين
|
خوشا به كرب و بلاى وطن شوم كشته
|
كه جان كوچك خود را كنم فداى حسين
|
رضاى درگه حقم زحق نخواهم هيچ
|
بجز رضاى خدا و به دل ولاى حسين |
موسى و مناجات
|
حضرت موسى (ع ) در مناجات خود عرضكرد: خدايا به چه جهتى امت پيغمبر آخر الزمان (ص ) را بر سائر امتها فضيلت و شرافت دادى ؟!
|
باشد فزون زگوهر غلطان بهاى اشگ
|
خلد برين نهفته بود لابلاى اشگ
|
اى دل بكوش سنگ جهان بشكند ترا
|
آرى دل شكسته بود رهنماى اشگ
|
نشكن بخيره قيمت اين پربها گهر
|
زيرا كه فوق عرش برين است جاى اشگ
|
يك قطره اش هزار در بسته وا كند
|
غافل مشو ز پنجه مشگل گشاى اشگ
|
هرگز كسى بقيمت او پى نميبرد
|
نشناخت قدر اشگ كسى جز خداى اشگ
|
گرگوش دل بزمزمه اشگ وا كنى
|
آيد همى نواى انالحق زناى اشگ
|
اشگ سحر به آينه دل دهد جلا
|
صافى دل است آنكه بداند بهاى اشگ
|
اشگ بصر غبار گنه ميبرد ز دل
|
گردد سراى دل چمن با صفاى اشگ
|
ما و تو قدر اشگ ندانيم اى دريغ
|
جان ميدهند اهل دعا از براى اشگ
|
رونق خدا باشگ بصر داده در جهان
|
گر چه ابوالبشر بنهاده بناى اشگ
|
((ثابت )) اگر سعادت دارين طالبى
|
دامن بريز از سر شفقت بپاى اشگ (22)
|
حضرت موسى در مناجات |
حضرت موسى (ع ) در مناجات خود از پروردگار متعال براى يكنفر از بنى اسرائيل در خواست آمرزش نمود.
|
حضرت خضر |
حضرت موسى (ع ) به حضرت حضر نبى على نبينا وآله و (ع ) رسيد و بعد از احوال پرسى ، حضرت موسى (ع ) براى حضرت خضر (ع ) از فضائل و مناقب آل محمد(ص ) فرمود و بعد از مصائب و ابتلائات آنها نقل كرد تا به قضيه حسين (ع ) رسيد صداى آنها به ناله و گريه بلند شد.(24)
|
گريه در ماتمت از شادى دوران خوشتر |
آرى از عيش جهان ديده گريان خوشتر
|
غمت اى لاله خونين به دل ماست هنوز
|
بر دل اين مُهر غم از مُهر سليمان خوشتر
|
خاك كوى توبه هر درد شفابخش بود
|
كوى دلجوى تو از روضه رضوان خوشتر
|
خاك آن واديه چون گشت عجين باخونت
|
آن تراب آمده از لاله نعمان خوشتر
|
تا كه شاداب شود مزرعه دين گفتى
|
خفتن اندر يم خون با تن عريان خوشتر
|
همه جا بود شعار تو حسين جان برخلق
|
مردن از زندگى سر به گريبان خوشتر
|
مرگ يكبار بود ناله و شيون يكبار
|
گردهم زود بر اين مخمصه پايان خوشتر
|
بشكستى قفس تن نشكستى پيمان
|
گفتى از جان برود بر سر پيمان خوشتر
|
ببريدى ز جوانان نبريدى ز خدا
|
كه تو را لطف حق ار داغ جوانان خوشتر
|
اذن ميدان به پسر دادى و گفتى بخرام
|
در برم اى قدت از سرو خرامان خوشتر
|
نشدى تابع زور و سخنت بود چنين
|
مرگ باشد به من از بيعت دو نان خوشتر
|
تا رخ خون جبين ريخت تو را بسرودى
|
سرخ رويى ز خجالت بر جانان خوشتر
|
خوش بود از لب لعل تو شنيدن قرآن
|
ليك از عرشه نى خواندن قرآن خوشتر
|
ثابتم مهر تو را از دو جهان دارم وبس
|
اين متاعم بود از نعمت امكان خوشتر (25)
|
حضرت سليمان ع |
روزى حضرت سليمان على نبينا وآله و (ع ) روى فرش و بساطش با لشكريان نشسته بود و در هوا سير مى كرد، باد بساط آن حضرت را بسوى مقصد حركت مى داد.
|
دلم از واقعه كرببلا پر خون است
|
زين الم ز ابر بصر دامن من جيحون است
|
ميطپد مرغ دل اندر برم از داغ حسين
|
ديده از اشگ بصر تا به ابد گلگون است
|
شد كمان قامت كلثوم زداغ عباس
|
زينب زار از اين واقعه دل پر خون است
|
آه از آندم كه زدند آتش كين در حرمش
|
دل بشد خون و روان از بصرم جيحون است
|
ياد سرو قد اكبر چو نمايد بجهان
|
ام ليلاى ستم ديده زغم مجنون است
|
هم سكينه شده غمگين ز غم داغ پدر
|
عابدين همدم رنج والم آن دلخون است
|
شد رباب از غم مرگ على اصغر بى تاب
|
ناله او ز زمين تا زبر گردون است
|
هم رقيه زغم مرگ پدر گريه كنان
|
زينبش مويه كنان سر بسوى هامون است
|
خامه منشق شد از اين شرح الم (مرتضوى )
|
قلم افتاد زبس شرح غمش افزون است (27)
|
حضرت عيسى ع |
حضرت عيسى (ع ) با حواريون در بيابان سياحت مى كردند، در اثناء راه مسيرشان به سرزمين كربلا افتاد. ديدند، شيرى دستهاى خود را پهن كرده و راه را برآنها گرفته .
|
ايدوست در هواى تو مى سوزم
|
مى سوزم و براى تو مى سوزم
|
چون ابر از فراق تو مى گريم
|
چون شمع در هواى تو مى سوزم
|
پروانه وار از شرر عشقت
|
تا جان كنم فداى تو مى سوزم
|
دل با تو آشنا شد و مى سوزد
|
من هم ز آشناى تو مى سوزم
|
دارم به سينه داغ عزيزانت
|
چون لاله در عزاى تو مى سوزم
|
از درد اشتياق تو مى نالم
|
از داغ كربلاى تو مى سوزم
|
من ذرّه حقير و تو خورشيدى
|
در سايه لواى تو مى سوزم
|
مهرت بهشت و اين عجب اى مولا
|
كه امروز با ولاى تو مى سوزم
|
در حسرت حريم تو روز و شب
|
تا سر نهم بپاى تو مى سوزم
|
فردا مرا سزد كه نسوزانند
|
كه امروز از براى تو مى سوزم (29)
|
غم درد حسين |
در تفسير آيه (واذكر من الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد و كان رسولا) اسماعيل بن ابراهيم عليهماالسلام نبود، بلكه مقصود از آن پيامبرى از پيامبران عظام بوده كه حق تعالى وى را به طرف قومش مبعوث فرمود، متاسفانه قومش او را گرفته و پوست سر و صورتش را كندند.
|
نوحه سرايى حضرت زكريا |
حضرت زكريا (ع ) از پروردگار متعال خواست كه اسماء خسمه پنج تن آل عبا (عليهم السلام ) را به او بياموزد. جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و اسم پنج تن (عليهم السلام ) را به او ياد داد.
|
اى حسينى كه جهان در محنت خون گريد
|
آسمان بر تو و قبر و وطنت خون گريد
|
گلشن عشق بود كرببلايت اما
|
عوض خنده گل اين چمنت خون گريد
|
بود آخر سخنت زمزمه واعطشا
|
دل هر سوخته بر آن سخنت خون گريد
|
جامه پوشيد ترا زينب و هنگام وداع
|
ديد بر پيكر تو پيرهنت خون گريد
|
بسكه با نيزه و شمشير به جانت زده اند
|
هر سر موى تو بر زخم تنت خون گريد
|
شد كفن كهنه حصيرى به تن صد چاكت
|
زخمهاى بدنت بر كفنت خون گريد
|
همه از داغ تو گريند ولى باز حسين
|
ديده تو به يتيم حسنت خون گريد
|
در شب يازدهم انجمنى بود ترا
|
دل ما از غم انجمنت خون گريد
|
نيمى از راه بلا را تو بسر پيمودى
|
عالمى بر سر دور از بدنت خون گريد
|
زغمت بسكه دل ما و ((مؤ يّد)) خون است
|
دل آن سوخته چون چشم منت خون گريد (31)
|
گريه حوريه |
حضرت خاتم انبياء محمد صلى عليه و آله فرمود: شب معراج حضرت جبرئيل (ع ) دست مرا گرفت و داخل بهشت نمود و من مسرور بودم ، سپس ديدم درختى از نور در آنجاست كه دو ملك زير آن تا روز قيامت به درست كردن زيور و حلّه مشغولند.
|
اى حسين ، ايكه ز داغت در و ديوار گريست
|
هر دل زنده و هر ديده بيدار گريست
|
انبياء را همه دل سوخت به مظلومى تو
|
اولياء را همگى ديده و، دل زار گريست
|
در دل نوح غم تشنگيت طوفان كرد
|
كه به طوفان زد و چون موج گرانبار گريست
|
گفت چون واقعه كرببلا را جبريل
|
فاطمه ناله زد و، احمد مختار گريست
|
ديد در خواب ترا چون بدل لُجّه خون
|
با دلى غرقه بخون حيدر كرار گريست
|
بود ذكر عطشت پيشتر از خلقت آب
|
ايكه ابر، از غم تو بر سر كهسار گريست
|
پيش دريا چو نظر كرد بحالت عباس
|
خون دل در عوض اشك ، علمدار گريست
|
گرچه از تاب تب و سوز عطش اشك نداشت
|
از غم بيكسيت نرگس بيمار گريست
|
برزمين ماند تنت ثابت و سيار سرت
|
هم به سر هم به تنت ثابت و سيار گريست
|
از همه بيش ((مؤ يّد)) دل زينب مى سوخت
|
كه چو شمعى كه بگريد به شب تار گريست (33)
|
مجلس گريه |
مرحوم آية الله آشيخ جعفر شوشترى رضوان الله تعالى عليه در كتاب خصائص الحسينه در ارتباط با گريه پيغمبر اكرم (ص ) قبل از تولد امام حسين (ع ) مى فرمايد: مسجد پيغمبر و در اينجا مرثيه خوان گاهى جبرئيل (ع ) بود، و گاهى پيغمبر (ص ) و گاهى ملك قطر زمين ، و گاهى دوازده ملك كه بصورت مختلف آمدند و مرثيه حضرت را گفتند، و گاهى همه ملائكه چنانكه در خبر است كه هيچ ملكى باقى نماند، مگر اينكه آمد و تعزيت آن حضرت را به فرزندش حسين (ع ) گفت . و اين مجالس در تحت ضبط و حصر نيامده ، و هر چه بخواهم به عدد در بياورم اين مجالس نبويّه را از حيثيت احوال ، امكنه و ازمنه و غير آن ، مى بينم ممكن نيست ، زيرا كه از تتبع اخبار چنين ظاهر مى شود كه از اول ولادت حسين (ع ) بلكه از اوّل حملش تمام مجالس پيغمبر(ص ) به مجلس مرثيه آن سرور بود.
|
چشم ما چشمه اشك است و دل ما خون است
|
ز حديثى كه از آن خاطره دلها خون است
|
چه توان بود به جز واقعه كرببلا
|
كه زيادش دل هر بنده و مولا خون است
|
تا ابد نهضت مردانه و خونين حسين
|
ثبت بر صفحه تاريخ جهان با خون است
|
هر دلى خون شود از اين غم جانسوز ولى
|
بيشتر از همه دلها دل زهرا خون است
|
چه بلا خواست كه در ساحل درياى فرات
|
زكران تا به كران ساحل دريا خون است
|
گوش تا مى شنود، زمزمه واعطشاست
|
چشم تا مى نگرد دامن صحرا خون است
|
تشنه گان را ز عطش خون دل از ديده رود
|
آب ناياب و بود آنچه كه پيدا خون است
|
ساقى تشنه لبان خفته بر آب ولى
|
عوض آب روان بر لب سقا خون است
|
وه چه زيباست رخ شبه پيمبر اما
|
زچه رو پرده آن صورت زيبا خون است
|
زدم از خون دل اين نامه جانسوز رقم
|
كه ((مويّد)) دلم از اين غم عظمى خون است (35) |
آمار مطالب
:: کل مطالب : 633آمار کاربران
:: افراد آنلاین : 1کاربران آنلاین
آمار بازدید
:: بازدید امروز : 257